عشق؛ حد فاصل فرزانگی و زیبایی
افلاطون از آنجا که «ادراک حسی» را به عنوان پیشنیازی برای معرفت عقلی میداند و مهمترین حس از حواس را «بینایی» معرفی میکند، لذا مسئله زیبایی و زیبایی شناسی را در شکلگیری هر دو مرحله از عشق ضروری بر میشمرد.
عزيزالدين حسينى
مفهوم عشق را شاید بیشتر در مکاتبات و موضوعات عرفانی بتوان ردیابی کرد، اما این تنها عرفا نیستند که تأملاتی پیرامون مفهوم عشق داشتهاند، بلکه فلاسفه نیز با نگرش فلسفی خود کوشیدهاند تصویری از این مفهوم ارائه کنند. این مفهوم از گذشته بسیار دور مورد توجه فلاسفه بوده و بازخوانی آرای فیلسوفان یونان باستان نشاندهنده همین موضوع است. در سلسله یادداشتهایی به موضوع بررسی ماهیت عشق در نگاه فلسفه مطرح یونانی و اسلامی پرداخته خواهد شد و برای نخستین بررسی، سرسلسله فیلسوفان یونان یعنی سقراط و شاگردش افلاطون مورد تأمل قرار گرفتهاند.
ضیافت افلاطون؛ رسالهای در باب عشق
در بررسی اندیشههای خردورزانه، سقراط و افلاطون در یک پیوستگی به سر میبرند؛ چراکه اولاً افلاطون شاگرد اول مکتب سقراط است و ثانیاً سقراط نه سخنان و اندیشهاش را مدون و مکتوب نمود و نه اعتقاد چندانی به کتابت ایده داشت؛ چراکه کتاب بدون وجود فردی که آن را توضیح و دربرابر شبهات مخاطب پاسخ دهد را ناکارآمد و بلکه گمراهکننده میدانست. از سوی دیگر همگان میدانند اغلب آثار افلاطون تقریری از مباحث و ایدههای استادش سقراط است و افلاطون را میتوان کاتب اندیشه سقراط دانست که فلسفه خود را نیز گاه در قول و سخن (دیالوگهای) سقراط گنجانده است، لذا کاوش مفهوم عشق در آثار افلاطون ما را به اندیشه سقراط نیز خواهد رسانید.
مهمترین مکالمه در آثار افلاطون پیرامون عشق را میتوان در رساله معروف ضیافت (سمپوزیوم) مشاهده کرد. گفتوگویی که مانند بسیاری دیگر از آثار افلاطون در سبک دیالوگ و محوریت استادش سقراط، بیان شده است. فضای گفتوگو در یک مهمانی از اهالی فکر و فرهنگ و هنر آتن است که به مناسبتی در محفلی دوستانه گرد هم آمدهاند. گزارشی از این نشست و دیدگاههای حاضر پیرامون عشق، میتواند به خوبی فضای اندیشه افلاطون را در این موضوع نمایش دهد. در میان افراد حاضر در ضیافت، ابتدا «فایدروس» با مطرح کردن اندیشه پرستش خدای عشق در یونان (اروس) خطابه خود، اعتقادش مبنی بر تعریف اروس در لذت جنسی را ارائه نموده و ضمن مدح آن به لزوم همراه شدن عناصری، چون فضیلت و اخلاق با آن نیز اشاره میکند. «پاوسانیاس» شاعر و نمایشنامهنویس،دومین فردی است که به توصیف عشق میپردازد و ضمن تأیید نگاه فایدروس، عشق میان زن و مرد را ابتداییترین نوع عشق میانگارد. جالب اینجاست در نگاه وی، عشق متعالی، ارتباط با پسران جوانان زیبا و صاحب خرد تلقی میشود و به جوامعی (به ایران اشاره میکند) که طبق آیین و رسم ایشان چنین ارتباطاتی گناه برشمرده میشود، انتقاد میکند و آن را نشانه خودکامگی حاکمان میداند!
آریکسیماخوس پزشک سومین نفری است که در سمپوزیوم افلاطون نظر خود را پیرامون عشق ابراز میدارد. او عشق را نهادینه شده در بطن طبیعت برمیشمرد و لذت را برای تعریف عشق کافی نمیداند. گرچه «اروس» نیروی زایش و آفرینش و عامل به همپیوستگی عناصر است. او عشق را با نگاه پزشکی و هنری معرفی نموده و رسیدن انسان به اعتدال طبع را یکی از اهداف عشق میشمرد. سردی و گرمی، خشکی و تری در طبیعت هریک نماد گونهای افراط و تفریط هستند که برقراری اعتدال در این طبایع سبب رسیدن به لذت (اروس) خواهد بود.
«آریستوفانوس» شاعر بزرگ آن دوران، نفر بعدی است که پیرامون عشق سخن سرایی میکند. او با بیان افسانهای اساطیری، انسانها را موجوداتی میداند که در ابتدا کروی شکل بوده و چهار دست و پا داشتهاند و خدایان از ترس قدرت زیاد آنها، به دونیم تقسیمشان کردند. از آن روز به بعد هر کس در زندگی همواره به دنبال نیمه دیگر خود میگردد. اصطلاح نیمهگمشده برگرفته از همین داستان است. از نظر او «اروس» همان تلاشی است که برای دستیابی به آن نیمه دیگر و در حقیقت رسیدن به کمال صورت میگیرد. افلاطون در ادامه خطابه مهم سقراط را در این مهمانی بازگو میکند که به طرز شگفتانگیزی درخصوص فلسفه عشق سخن میراند.
عشق اعتدالی سقراط
سقراط و در واقع افلاطون عشق را حد وسط میان چهار عنصر زیبایی، زشتی، دانایی و جهل قرار میدهد. اگر دو محور عمودی و افقی حد افراط و تفریط فضایل و رذایل را به تصویر بکشیم و یک محور را به «دانایی- جهل» اختصاص دهیم و محور دیگر را «زیبایی- زشتی» در نظر بگیریم عشق در مختصات مرکزی این نمودار قرار میگیرد. عشق یا همانکه افلاطون در کتابش «اروس» میخواند، در نظر سقراط گرچه از زشتی گریزان و به دنبال زیبارویان است، اما آن را به عنوان غایت نمیپذیرد و گرچه با علم به صفات معشوق و فضایل او در طلبش حرکت میکند، اما درون خود مراتبی از جهل و ندانمگرایی دارد. سقراط در خطابه خود اروس را مطابق برخی اساطیر یونان زاییده پروس (خدای تدبیر) و پنیا (خدای تهیدستی) میداند. فلسفه زایش خدای عشق از پنیا چنین بوده که همواره تهیدست بماند، نه کفشی به پا داشته باشد و نه مسکن و مأوایی؛ با این وجود از پدرش شکارگری را خوب آموخته است. هر لحظه برای تصاحب معشوق چارهاندیشی میکند و هر روز از راهی وارد میکند تا معشوق را تصاحب نماید.
سقراط سپس عصاره عشق را در کلماتی توصیف میکند که عبارت است از: «اشتیاق به تولید چیزی زیبا.» این مولود هم میتواند جسمانی باشد و هم روحانی. نتیجه جسمانی عشق؛ زایندگی است که از نیاز انسانها به ادامه بقا و فناناپذیری نشأت میگیرد. نتیجه روحانی این زایش نیز خلق هنر و فضیلت برای اثبات روح خود است.
عصاره همین محاوره نشان میدهد اندیشه افلاطون پر از عشق نسبت به امر جاوید است. این همان عشق افلاطونی است که فلاسفه متأخر و حتی فیلسوفان مسلمان نیز آن را توصیف کردهاند. عشق افلاطونی در واقع شوق برای شناخت و رسیدن به کمال و فضیلت مطلق است آن هم در طلب معشوقی که زیبایی و خرد دو فضیلتی است که از آن سرشار است.
در فلسفه افلاطون گرچه معادل واژه عشق همان «اروس» مشهور یونان باستان است، اما او مفهوم این واژه را توسعه میدهد و آن را تجسم عشق به فرزانگی میداند. در منظر او حسرت کمال گام نخست در ایجاد عشق است و میل به «نامیرایی روح» هدفی است که در آدمی انگیزه جستوجوی «امر حقیقی»، «نیکویی» و «زیبایی» را ایجاد میکند.
دو تعریف از عشق
در واقع سقراط عشق را در دو جهت و مفهوم تعریف مینماید. نیروی لذتطلبی که غریزی است نخستین نمود عشق است و تلاش برای رسیدن به کمالات انسانی بُعد دوم است. مفهوم اول غریزی و دوم اکتسابی است. این دو مفهوم حتی گاه برخلاف یکدیگر عمل میکنند. غلبه اولی بر دومی را «لگامگسیختگی» و غلبه دومی بر اولی «خویشتنداری» خواهد بود.
کشش و جذبهای که زیبایی صورت در حالت اول در انسان ایجاد میکند، نیروی خرد را مغلوب خود میسازد (تعارض میان عقل و عشق). عاشق ممکن است معشوق را به خاطر خودش بخواهد (عشق خودخواهانه) که در این صورت نگرانی اصلی، خودش است و نه معشوق. در اینحالت پس از اطفای عشق به صورت موقتی، حالت بیوفایی پدید میآید و نهایتاً میتواند منجر به بروز حس نفرت و بیزاری گردد.
پس افلاطون ضدیت عشق با عقل و خرد را نه به نفع عشق میداند و نه به سود خرد و از همین رو چنین کششی را پستترین گونه عشق برمیشمرد.
اما عشق در حالت دوم، گونهای از «یادآوری نیکی» است. افلاطون یادآوری را با مثال معروف غار (مثل افلاطون) پیوند میزند که انسان تصویر و یادی از حقیقت را همواره در پیش چشم خود میبیند که مجازی است از واقعیتی که در عالم حقیقت در حال رخداد است. پس عشق و محبت دنیا نیز میتواند تصویر و یادآوری از عشق به حقیقت باشد و درک این عشق میسر نیست مگر با تزکیه نفس و دست دادن حالت جنون مثبت که تفکر فرد را از هر آنچه غیر امر قدسی باشد باز میدارد. عاشق حقیقت، دوستدار خرد، دانش و فضیلت است و در عالم ملکوت سیر میکند. اوج محبت او به مظهر خیر محض است و تلاشش برای اتصال به منبع قدسی است. روح در این حالت گرامی است و به حقیقت تعلق دارد.
همانطور که منشأ عشق نوع اول، حس زیباییطلبی بود، در عشق نوع دوم حس حقیقتجویی است که عشق را در دل زنده میکند. اگر هم زیبایی را میبیند آن را مثالی از حقیقت اصلی دانسته و اگر دچار زیبارویان میشود، در واقع به دنبال زیبایی حقیقی است.
در نتیجه سقراط و افلاطون جنس و ریشه عشق را علم و معرفت نمیدانند و معرفت در نظر آنان ریشه محبت است. اگر معرفت کم باشد درجه کمی از عشق فرد را در برمیگیرد و اگر زیاد باشد، او را از عشق سرشار مینمایاند.
تمجید ادراک حسی به عنوان مقدمه عشق
افلاطون از آنجا که «ادراک حسی» را به عنوان پیشنیازی برای معرفت عقلی میداند و مهمترین حس از حواس را «بینایی» معرفی میکند، لذا مسئله زیبایی و زیباییشناسی را در شکلگیری هر دو مرحله از عشق ضروری بر میشمرد. او میگوید همین قوت حس بینایی است که سبب میشود انسانها با دیدن زیبایی ظاهری، عالم مثل را به یادآورند و به یاد زیبایی حقیقی رهنمون شوند. عموم عشقها با دیدن دختران و پسران زیبارو آغاز میشود و دلیلش هم این است که محسوسترین و راحت الادراکترین حس را میتوان با مشاهده دریافت نمود. حال در این دو راهی باید انتخاب کند که میخواهد مسیر عشق را به سوی همین اوهام دنیوی هدایت کند و از لذات آن بهرهمند شود تا شهوت خود را اطفا کند یا آن را مقدمهای برای رسیدن به معرفت کامل و عشق حقیقی قرار دهد. در همان رساله سمپوزیوم، وقتی معشوق سقراط هنگامه رسیدن به او را وصف میکند، معترض میشود که سقراط حتی حاضر به نزدیک شدن به جسم وی نیست و گویا روی زیبای معشوق را صرفاً مقدمه و دستمایهای برای عشق حقیقی نموده است و پس از رسیدن به آن، به لذایذ دنیوی و شهوانی بیاعتنایی نشان میدهد.
غایت عشق افلاطونی
افلاطون غایت نهایی عشق را «شبیه شدن به معبود» میداند. از همین رو آن زمان معاشق را میتوان کامروا دانست که مشبه به معشق خود شده باشد و همه لذت و ذوق پیمایش مسیر عشق، محرکی برای همین ایجاد شباهت است. به عبارت واضحتر، تخلق به اخلاق قدسی و الهی دستاورد عشق و شباهت با معشوق حقیقی است و شاید همین نکته، اوج فلسفه افلاطون را در موضوع عشق تشکیل میدهد.
او فردی را که از معشوق زمینی، رسیدن به عشق الهی طلب میکند را عاشق واقعی میداند که هر روز بر عشقش افزوده شده و این محبت را جاودانه و زوالناپذیر خواهد نمود. طرفه اینکه عاشق میکوشد نه فقط خود را به عشق حقیقی و کمال نزدیک کند، بلکه دوست دارد معشوق نیز در این مسیر با او همراه شود و معشوق نیز بیش از پیش شبیه به مظهر حقیقی عشق و دارای همان فضیلتها باشد. این سبب میشود هم معشوق از این رابطه سود ببرد و هم عاشق منفعتی نصیبش گردد. عاشق در این صورت هیچگاه نمیخواهد دل از معشوق زیباروی صاحب فضیلت ببرد و معشوق نیز وقتی کمال فضیلت را در عاشق میبیند، خودش به معشوقی برای عاشق تبدیل میشود. همچنانکه معشوق سقراط در «ضیافت افلاطون» بالاخره اقرار میکند در حقیقت این من بودم که در عشق سقراط اسیر شده بودم.
فرجام سخن
در تصویر افلاطونی میتوان دو چهره از عشق را دید که یکی در واقع تصویری از حقیقت است. این همان مفهوم مَثَل افلاطون در موضوع عشق است که نشانگر انسجام تفکر افلاطون و هماهنگی حاکم در آرای فلسفی وی است. افلاطون با کنار هم گذاشتن اصول تفکرش، تفسیری فلسفی و عمیق از عشق ارائه میدهد که هم به لذت و روی زیبای معشوق بها میدهد و هم به فضیلت و کمالی که در مسیر حرکت به سوی معشوق حقیقی از معشوق زمینی به دست میرسد. شاید بتوان این تلقی را بعدها در نگاهی فلسفی آمیخته با عرفان که فلاسفه ایران، چون سهروردی و ملاصدرا ارائه میکنند نیز مشاهده کرد.
تاریخ انتشار: 26 تیر ماه 1397
منبع: روزنامه جوان