دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

حکمت عملی

حکمت عملی مجموعه آن بایدها و نبایدهایی است که بخشی به اخلاق، بخشی به سیاست، بخشی به تدبیر منزل برمی‌گردد و هر چه جزء شعب فرعی این اصول یادشده است.
No image
حکمت عملی
نویسنده:جوادی آملی

حکمت عملی مجموعه آن بایدها و نبایدهایی است که بخشی به اخلاق، بخشی به سیاست، بخشی به تدبیر منزل برمی‌گردد و هر چه جزء شعب فرعی این اصول یادشده است. این بایدها و نبایدهای اخلاقی یا سیاسی یا تدبیر منزل و مانند آن از یک مبنای علمی گرفته می‌شود، به جهان‌بینی وابسته است، به معرفت نفس وابسته است، به آشنایی پیوند بین انسان و جهان وابسته است و مانند آن.

اگر کسی بخواهد قانونی را شناسایی کند، باید حوزه آن قانون‌مدار را ارزیابی کند تا انسان را نشناسد و پیوند انسان را با جهان ارزیابی نکند و ارتباط ناگسستنی انسان و جهان با جهان‌آفرین و انسان‌آفرین را بررسی نکند توان ادراک صحیح قانونِ بایدها و نبایدها را ندارد.

البته از حکمت نظری که عهده‌دار بود و نبود است، نمی‌توان مستقیماً مسائل باید و نباید را استنتاج کرد. هیچ کس چنین حرفی را نگفته است که یک قیاس مرکب از دو بود و نبود، یک نتیجه باید را می‌توان گرفت؛ ولی قیاسی که مرکب از دو مقدمه یک مقدمه‌اش بود و نبود است، یک مقدمه‌اش باید و نباید می‌شود، از آن قیاس نتیجه باید و نباید گرفت؛ مثلاً گفت خدای سبحان ولی نعمت است که این به بود و نبود برمی‌گردد و اطاعت از ولی نعمت لازم است که به باید و نباید برمی‌گردد، نتیجه اینکه شکر خدا لازم است، اطاعت خدا لازم است و مانند آن. از این قبیل قیاسهایی که یک مقدمه‌اش حکمت نظری است و مقدمه دیگرش حکمت عملی، نتیجه حکمت عملی گرفته می‌شود. به هر تقدیر همه عناصر محوری حکمت عملی وابسته به جهان‌بینی، انسان‌شناسی و پیوند انسان و جهان است بدون او نمی‌شود حکمت عملی را تدوین کرد.

مطلب دیگر این است که هیچ علمی بدون اصول اولی که بدیهیات است، نخواهد بود. همه مطالب نظری در سایه آن مطالب ضروری تبیین می‌شود. آنها بین‌اند و این مطالب نظری در سایه آنها می‌شود مبین اصل تناقض، اصل اینکه دو ضد جمع نمی‌شود، دو مثل جمع نمی‌شود، علت مقدم بر معلول است، انفکاک علت و معلول محال است. همه این مسائل در حکمت نظری مطرح می‌شود و حکمت عملی در این مسائل وامدار حکمت نظری است؛ یعنی ما در هیچ رشته‌ای از رشته‌های حکمت عملی قانون علیت را، اصل تناقض را، اصل تقابل ضدین را، تقابل مثلین را، امثال ذلک را نمی‌یابیم اینها یک مطالب اصلی است که حکمت نظری یعنی فلسفه اُولی عهده‌دار آنهاست، به هر تقدیر حکمت عملی در بخشهای وسیعی از علم از حکمت نظری کمک می‌گیرد.

اما آن دو مطلب اساسی که متولی ادراک حکمت عملی کیست؟ و مسئول اجرای حکمت عملی کیست؟ متولی این حق آن است که همان عقل نظری است عقل نظری متولی اندیشه‌هاست هر چه به بود و نبود یا باید و نباید برمی‌گردد و در حوزه اندیشه و فکر است مسئولش عقل نظری است که نیروی ادراک‌کننده است. هم مسائل حکمت نظری را او می‌فهمد، هم مسائل حکمت عملی را. اینکه گفتند عقلِ عملی، حکمت عملی را می‌فهمد، این تعبیر شاید ناصواب باشد. بالأخره همه اندیشه‌ها را عقل نظری تصدی دارد و تولیتش به عهده اوست.

بعد از اینکه این مسائل به وسیله عقلی نظری مشخص شد، عقل عملی نیروی اجرایی است. عقل عملی درک نمی‌کند، کار می‌کند. ما برای اینکه تفکیک عقل نظری از عقل عملی مشخص بشود و معلوم بشود که چرا کسی در اندیشه صائب است و صاحب‌نظر، ولی در انگیزه غافل است و ساهی است و خوابیده است و راجل، باید یک بحث جداگانه طرح کنیم. این چه کسی است که می‌فهمد و عمل نمی‌کند؟ این چه کسی است که عالماً عامداً در برابر اندیشه‌های نابی که دارد به تقصیر تن در می‌دهد، این کیست و چیست؟

عقل عملی نیرویی است در دستگاه درون ما که مسئول اجراست. او باید فهمیده‌های عقل نظری را پیاده کند؛ برای اینکه روشن بشود در فضای درون ما یک عقل نظری است، یک عقل عملی؛ یک مسئول اندیشه است، یک مسئول انگیزه، یک مسئول ادراک است یک مسئول اجرا. اول از نیروی حسی و بدنی کمک بگیریم، بعد وارد حوزه نفس بشویم تا روشن بشود که چگونه بعضی عالِم بی‌عمل‌اند و بعضی‌ها مقدس بی‌درک، برخیها مقدس‌اند و ادراک ندارند، برخی عالِم بی‌عمل‌اند سرّش روشن بشود.

در فضای بیرون ما افراد را به چهار گروه می‌شناسیم: در فضای بیرون بخشی از نیروهای ما متولیان ادراکند؛ مثل چشم ما، گوش ما، چشم ما ادراک می‌کند، گوش ما ادراک می‌کند. برخی از نیروهای ما مسئول ادراک نیستند؛ ولی مسئول تحریک و اجرایند مثل دست ما، پای ما، دست ما و پای ما دشمن را نمی‌بیند، ولی گوش ما صدای دشمن را می‌شنود، چشم ما او را می‌بیند، فرمان صادر می‌کند. این چشم و گوش دشمن‌شناس‌اند. آن دست و پا دشمن‌گریزند. انسان اگر چشم و گوشش خوب کار بکند، دست و پای او فلج نباشد، از گزند دشمن محفوظ است. مار و عقرب را چشم می‌بیند، دست و پا می‌گریزند و این شخص سالم می‌ماند، در صورتی که بخش ادراک و بخش تحریک هر دو سالم باشند. برخیها هستند که چشم و گوش بینا و شنوای خوبی دارند، دست و پای فعالی دارند؛ اینها از دشمن مصون‌اند.

برخیها هستند که چشم و گوششان سالم است، دشمن را خوب می‌شناسند، مار و عقرب را خوب می‌بینند؛ اما دست و پا فلج است، این قدرت فرار ندارد، یا خودش فلج کرده یا دیگری دست و پای او را بسته است، این با اینکه دشمن را می‌بیند، خطر و سم را از نزدیک می‌بیند، قدرت فرار ندارد، همان‌جا می‌نشیند و مسموم می‌شود.

گروه سوم کسانی‌اند که دست و پای باز و فعالی دارند؛ اما چشم و گوش کوری و کری دارند. این شخصی که دست و پایش باز است و فعال، خوب می‌تواند حرکت کند و بدود؛ اما دشمن را نمی‌بیند، مار و عقرب را نمی‌بیند.

گروه چهارم کسانی‌اند که هم نیروی ادراک را از دست دادند، هم نیروی تحریک را، نه چشم و گوش سالمی دارند، نه دست و پای بازی؛ پس در فضای بیرون انسانها به چهار صنف تقسیم می‌شوند: گروه اول کسانی‌اند که هم نیروی ادراکشان قوی و سالم، هم نیروی حرکتشان قوی و سالم. گروه دوم کسانی‌اند که نیروی ادراکشان سالم، نیروی تحریکشان بسته است. گروه سوم کسانی‌اند که نیروی حرکت و فعالیتشان قوی و نیروی ادراکشان بسته است. گروه چهارم کسانی‌اند که از هر دو صنف محروم‌اند این در بیرون است. در درون ما هم به شرح ایضاً.

برخیها هستند که عقل نظری آنها خوب فعال است، اندیشور و اندیشمند کاملی‌اند؛ حق و باطل را، خیر و شر را، حسن و قبح را، صدق و کذب را به خوبی تشخیص می‌دهند و در مقام عمل هم عقل عملی با قدرت دارند؛ همان که در روایات ائمه فرمودند: «العقل ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان». این نیروی انگیزه است، نیروی عمل است، نیروی علم نیست. نفرمودند عقل آن است که انسان بفهمد، فرمود عقل آن است که انسان انجام بدهد. این عقل عملی است که هیچ کاری با عقل نظری ندارد. در فضای درون گاهی هر دو سالم است. یک عالمی فرهیخته‌‌ای است که معارف الهی و احکام و حِکم الهی را خوب می‌فهمد و آن فهمیده‌ها را به خوبی اجرا می‌کند. این می‌شود عالِم عادل. گروهی هستند که خوب باید و نباید را تشخیص می‌دهند؛ مثل بود و نبود را خوب درک می‌کنند چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است؟ چه رومیزی حرام است، چه زیرمیزی حرام است؛ اینها را کاملاً تشخیص می‌دهند؛ ولی عقل عملی‌شان که باید اوامر را امتثال کند، از نواهی منتهی بشود، این فلج است، این عقل عملی به اسارت نفس رفته است.

بیان نورانی امیرالمؤمنین سلام‌الله علیه است که: «کم مِن عقل اسیرٍ تحت هوی امیر». در جهاد درونی بین نفس و عقل عملی که درگیری به عمل آمد، این نفس هوس‌مدار این عقل عملی بیچاره را به بند می‌کشد، به زنجیر می‌کشد. این عقل زنجیری کاری از او ساخته نیست؛ لذا شخص عالماً عامداً دروغ می‌گوید، عالماً عامداً رشوه می‌گیرد، عالماً عامداً ربا می‌گیرد؛ زیرا علم، چراغ است. از چراغ هیچ، هیچ یعنی هیچ کاری ساخته نیست. چراغ فقط نشان می‌دهد که کجا چاه است، کجا راه. آن که می‌رود، پاست، نه چراغ. عقل و هوشی که یک فرزانه بی‌عدل دارد، چراغ قوی دارد؛ اما چراغ که راه نمی‌رود. آن که راه می‌رود، عقل عملی است. آن که اهل سیر و سلوک است، عقل عملی است و این به بند کشیده شده و این زنجیری است.

گروه سوم کسانی‌اند که نیروی عملی‌شان فعال است، خیلی کار می‌کنند؛ اما نمی‌فهمند چه کار می‌کنند. هر چه به اینها گفتی، عمل می‌کنند. اینها ممکن است به دام خرافات بیفتند، به دام شانس و بخت بیفتند، به دام هر افسونگر و فسانه‌زایی بیفتند، هر چه به اینها گفتند عمل بکن، می‌کنند؛ اما درکشان ضعیف است.

گروه چهارم کسانی‌اند که نه درک قوی دارند، نه حرکت صحیح دارند؛ بنابراین اگر گفته شد فلان شخص عالم بی‌عمل است، نباید تعجب کرد و نباید به او اعتراض کرد: تو که می‌دانستی، چرا این کار را کردی؟ تو که می‌دانستی، چرا عمل نکردی؟ چون علم کار نمی‌کند، باید به او اعتراض کرد: چرا در میدان نبرد به اسارت نفس افتادی و نفست را مسلط کردی بر عقل؟ و دست و پای عقل را زنجیری کردی؟ باید به او چنین اعتراضی کرد، نه به او اعتراض کرد: تو که می‌دانستی، چرا عمل نکردی؟!

مطلب دیگر اینکه اگر گفته می‌شود بین عقل نظری و عقل عملی هیچ رابطه نیست، آن در آن نهایت تحلیل عقلی است، وگرنه اینها همسایه دیوار به دیوار هم‌اند، رابطه تنگاتنگ دارند؛ مثلاً اگر پزشکی بگوید قلب فلان شخص که نارسایی دارد، فلان رگ مشخص بسته است، با فلان رگ دیگر رابطه نیست و بینشان فاصله است؛ یعنی فاصله طبی است، نه فاصله مکانی. با اینکه این دو رگ کاملاً به هم چسبیده است؛ ولی این پزشک معالج و جراح وقتی بخواهد باز کند، آن رگ بسته را باز می‌کند، می‌گوید آن رگی که در کنار اوست، هیچ رابطه‌ای با او ندارد، او سالم است.

اگر گفته می‌شود بین عقل عملی و عقل نظری هیچ رابطه نیست، یعنی محققانه سخن گفتن، وگرنه اینها تنگاتنگ کنار هم‌اند و اگر دیدیم عالمی بی‌عمل بود، مثل کسی که دست و پایش فلج است؛ ولی با چشم قوی خطر را دید، گاهی ممکن است با میکروسکوپ ریزترین خطر را ببیند، با تلسکوپ دورترین خطر را ببیند؛ ولی دست و پا فلج است. ممکن است کسی مجتهد مطلق باشد، دور را ببیند، نزدیک را ببیند، درون را ببیند، بیرون را ببیند؛ اما عقل عملی زنجیری است و این نمی‌گذارد انسان تکان بخورد و دشمن می‌رسد و او را مسموم می‌کند.

مطلب بعدی آن است که عقل نظری یک چراغ قوی است که ذات اقدس الهی به همه ما داد؛ ولی باید بدانیم که بشر قانون‌گذار نیست، عقل قانون‌گذار نیست، عقل قانون‌شناس است به نحو سالبه کلیه ذره‌ای قانون‌گذاری به عقل واگذار نشده. به هیچ طبیبی، به هیچ فقیهی، به هیچ اصولیی، به هیچ حکیمی، حق قانون‌گذاری داده نشده. قانون‌گذار فقط خداست. عقل، قانون‌شناس خوبی است. عقل، سراج است، نه صراط. او چراغ است نه راه؛ زیرا موضوعات را خدا آفرید، محمولات را خدا آفرید، رابطه موضوع و محمول را خدا آفرید. اگر طبیب می‌گوید فلان میوه برای کسی که به بیماری دستگاه گوارشی مبتلاست بد است، نه دستگاه گوارشی را او آفرید، نه میوه را او آفرید، نه اثرگذاری میوه را، نه اثرپذیری دستگاه را؛ هیچ چیزی را او نیافرید، پس او حق قانون‌گذاری ندارد. او والی نیست، ولایت ندارد، فقط هدایت دارد و چراغ است. حکیم این طور است، فقیه این طور است، طبیب این طور است، محدث این طور است، بشر به هیچ وجه قانون‌گذار نیست: «اِنِ الْحُکْمُ إلا لله». قانون‌شناس خوبی است. خدای سبحان یک چراغ پرفروغی در درون انسانها افروخت و با وحی و الهام ائمه اطهار و پیامبرعلیهم الصلاه و السلام به عنوان «و یثیروا لهم دفائن العقول» این فتیله چراغ را بالا کشید. آنچه را که خودش آورد، به بشر تفهیم کرد. آنچه را که از درون بشر برخاست، برای او تبیین کرد. بشر شده قانون‌شناس خوب، نه قانون‌گذار. از چراغ هیچ کاری ساخته نیست، فقط نشان دادن واقع. صراط را، راه را آن مهندس کل ترسیم کرده است.

بنابراین این مطالب روشن می‌شود که: 1ـ حکمت نظری چیست و حکمت عملی کدام است. 2ـ مسئول حکمتین کیست؟ مسئول هر دو عقل نظری است. مسئول ادراک، غیر از مسئول اجراست و مسئول اجرا و متولی اجرا، عقل عملی است. عقل در هیچ مرحله‌ای قانون‌گذار نیست و قانون‌شناس است و اگر کسی عالِم فاسق بود، عالم بی‌عمل بود، نباید به او اعتراض کرد تو که می‌دانستی، چرا خلاف کردی؛ زیرا علم که چراغ است، نشان می‌دهد اندیشه را رهبری می‌کند، نه انگیزه را. آن که مسئول کار و عمل است، عقل عملی است. آن را باید جداگانه تهذیب کرد. او را وادار کرد تقویت کرد تا در صحنه جهاد اکبر پیروز از صحنه بیرون بیاید.

بنابراین حکمت عملی و نظری رابطه‌شان مشخص می‌شود، مسئولانشان مشخص می‌شود و همه این حرفها و گفتن‌ها و شنیدنها برای آن است که ان‌شاءالله ما دارای علم صائب و عمل صحیح باشیم.

مقاله

نویسنده جوادی آملی

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

ابن سینا؛ نابغه مشرق زمین

ابن سینا؛ نابغه مشرق زمین

ابوعلی سینا معروف به شیخ الرئیس، یکی از بزرگترین و معروفترین فیلسوفان جهان اسلام می‌باشد که تاثیر وافری بر فلسفه و نظریات فلسفی نهاده است.
No image

از ممکن الوجود تا واجب الوجود

برهان صدیقین نخستین بار بر اساس آیات قرآن کریم و توسط ابوعلی سینا فیلسوف و دانشمند مسلمان ارائه شد.
ابن عربی و مخالفت عرفانی با قاعده الواحد

ابن عربی و مخالفت عرفانی با قاعده الواحد

آنچه مسلم است آنکه ابن عربی از جمله عارفان بزرگ مسلمان است. عرفان ابن عربی وحدت وجودی است.
تقریر علامه طباطبایی شاهکاری در مسئله برهان صدیقین

تقریر علامه طباطبایی شاهکاری در مسئله برهان صدیقین

گرچه علامه طباطبایی تقریر خود از برهان صدیقین را مبتنی بر کتاب اسفار ملاصدرا بیان می‌کند، اما به اذعان بسیاری از متفکران برهان علامه کاملترین و بهترین برهان نسبت به پیشینیان خود است.
مخالفان منطقی و عقلانی قاعده الواحد

مخالفان منطقی و عقلانی قاعده الواحد

آقا حسین خوانساری از جمله مخالفان سرسخت قاعده الواحد است.

پر بازدیدترین ها

زندگینامه افلاطون

زندگینامه افلاطون

افلاطون احتمالا 427 سال پیش از میلاد مسیح در آتن بدنیا آمد. تولد او مصادف با دورانی بود که یونان باستان به اوج عظمت خود رسیده و شاید اندکی هم از قله عظمت گذشته در نشیب انحطاط افتاده بود.
تمایزات دو مکتب فکری عقل گرایی و تجربه گرایی‌

تمایزات دو مکتب فکری عقل گرایی و تجربه گرایی‌

می توان فلسفه جدید را به دو واکنش تجربه گرایانه در برابر خرد گرایانه خلاصه کرد.
جایگاه تفکر و تعقل در دین

جایگاه تفکر و تعقل در دین

مقدمه: اهمیت تفکر و تعقل در زندگی آدمی تا بدان جاست که از آن به عنوان وجه تمایز اصلی انسان و سایر جانداران نام می‌برند.
نگاهی به جهان بینی و فلسفه اخلاقی اسپینوزا‌

نگاهی به جهان بینی و فلسفه اخلاقی اسپینوزا‌

زندگینامه: باروخ اسپینوزا در سال 1632 از خانواده‌ای پرتغالی الاصل در آمستردام دیده به جهان گشود و در محیطی یهودی پرورش یافت.
ابونصر فارابی آغازی برای یک تاریخ

ابونصر فارابی آغازی برای یک تاریخ

«معلم ثانی»، «موسس فلسفه اسلامی» و «انتقال دهنده منطق صوری یونانی به جهان اسلام» از جمله عناوینی است که در تاریخ اندیشه اسلامی به ابونصر فارابی اطلاق شده است.
Powered by TayaCMS