كلمات كليدي : تست رواني، آزمون هاي هوش، آزمون هاي شخصيت، روان سنجي
نویسنده : آرزو قاسم دماوندي
قبل از قرن 19
اندیشه شناخت انسانها به طور انفرادی و استفاده از این شناخت برای رسیدن به هدفهای مختلف، به اندازه تاریخ زندگی انسان قدمت دارد. در یونان قدیم، آزمایشهای متعددی در زمینه ورزش و بازیها وجود داشته است. شاگردان شغلهای قرون وسطی میبایستی به آزمایشهای فراوانی تن میدادند تا در شغل خود استادکار شوند. اگر دیوانهای شعرا، مخصوصا شاهنامه فردوسی را مطالعه کنیم به کلمات آزمایش، آزمودن، آزمون و امتحان برمیخوریم که همه نشاندهنده آن است که انسانها همیشه در پی آزمودن یکدیگر بودهاند.
کنون من تو را آزمایش کنم یکی سوی رزمت گرایش کنم
"فردوسی"
به طوری که ملاحظه میشود، در روانشناسی نظری نیز مثل سایر علوم، چیزی که بیشتر به چشم میخورد عبارت است از تحول کند وسایلی که انسانها از مدتها پیش برای دستیابی به اهداف مبهم خود به کار میبردند. به تدریج که این هدفها واضحتر و اندازهگیری آنها نیز ضروریتر شناخته میشود، تحول و تکمیل ابزارهای لازم نیز آغاز میگردد. تمایلی که در ابتدای کار فقط برای ارضای حس کنجکاوی بوده، به مرور زمان ضرورت عملی پیدا میکند و بدون وقفه گسترش مییابد.[1]
ظهور روانشناسی تجربی
ریشه آزمونها به معنای امروزی کلمه با ریشه روانشناسی تجربی در هم آمیخته است، در واقع اولین قدمهایی که برای اندازهگیری پدیدههای روانی برداشته شده در آزمایشگاهها بوده است. میتوان گفت که ریشه این اقدامات و تلاشهای روانسنجی به قرن نوزده میرسد.
اولین آزمایشگاه روانشناسی تجربی در سال 1879 توسط ویلهم وونت(Wilhelm Wundt) در شهر لایپزیک آلمان تاسیس شد. میتوان ادعا کرد که آزمونهای روانی در همین آزمایشگاه متولد گردید. فکر اندازهگیری صحیح پدیدهها، ایجاد فنون مناسب برای تحلیل عکسالعملها، تهیه هنجارها، توسل به ریاضیات جهت تفسیر نتایج، همه اولین گام تهیه آزمونها را تشکیل میدادند.[2]
شروع آزمونهای روانی
فرانسیس گالتون(Frances Galton) یکی از نخستین کسانی است که به مطالعه و اندازهگیری تفاوتهای فردی پرداخت. گالتون عقیده داشت که بین توانایی ذهن و تمییز حسی رابطه وجود دارد و هرچه میزان هوشی بالاتر باشد، سطح تمییز حسی نیز بالاتر است. بر این اساس بود که برای اندازهگیری قدرت تمییز حسی، آزمونهای مختلفی ابداع کرده است. وی معتقد بود که با این آزمونها میتوان هوش و تواناییهای ذهنی افراد را مورد اندازهگیری قرار داد. اما خدمت مهم گالتون ابداع روشهای آماری برای کمی ساختن نتایج حاصل از اجرای آزمونها برای مطالعه تفاوتهای فردی و تجزیه و تحلیل نتایج بود. وی به مفهوم ضریب همبستگی دست یافت. روشهای آماری مورد مطالعه وی بعدها توسط کارل پیرسون(Karl Pearson) توسعه پیدا کرد و به تدوین روش همبستگی گشتاوری منجر شد.[3]
در سال 1890 بود که اصطلاح "تست روانی" برای اولین بار توسط جیمز مککین کتل(James McKeen Cattell) وارد روانشناسی شد. کتل اصطلاح آزمون روانی را طی مقالهای تحت عنوان "آزمونهای روانی و اندازهگیری" در مورد سری آزمایشهایی که درباره دانشجویان خود اجرا کرده بود به کار برد. کتل مانند فرانسیس گالتون در انگلستان و وونت در لایپزیک اقدام به تاسیس آزمایشگاه روانشناسی نمود. آزمونهای کتل بیشتر به سنجش کارکرد حواس و کنشهای حرکتی میپرداختند و از این نظر تحت کارهای فرانسیس گالتون قرار داشتند. بعدها کتل از این آزمونها در آمریکا به میزان فراوان استفاده کرد و اصلاحاتی در آنها انجام داد. همزمان با کارهای گالتون و کتل، تلاشهای دیگری نیز در سایر کشورها برای ساختن آزمونهای روانی صورت میگرفت. بعضی از روانشناسان از جمله کریپلین(kreaplin Emil) و ابینگهوس(Ebinghauss) در آلمان و فراری(Ferrari) در ایتالیا سعی میکردند فعالیتهای عالیتر و پیچیدهتر ذهن را اندازهگیری کنند. به این ترتیب آزمونسازی و کاربرد آن که در آغاز محدود به سنجش کارکردهای حسی و توانشهای حرکتی شده بود، بهتدریج میرفت تا حوزههای عالیتر فعالیتهای ذهنی از جمله حافظه، دقت، فرافکنی و غیره را دربرگیرد.[4]
در سال 1896، آلفرد بینه(Alfred Binet) و ویلیام هانری(V.Hanri) مقالهای منتشر کردند و در آن اکثر آزمونهای موجود را که به نظر آنها فقط اعمال بسیار ساده و پایین ذهن را اندازه میگرفتند، مورد انتقاد قرار دادند. آنها برای اندازهگیری استعدادهای واقعی ذهن، آزمونهایی را پیشنهاد کردند که به رفتار واقعی نزدیکتر بود.[5]
در 1904، وزارت آموزش همگانی فرانسه کمیتهای را برای مطالعه در مورد تواناییهای یادگیری کودکان عقبمانده ذهنی مامور کرد. آلفرد بینه و یک روانپزشک به نام تئودور سیمون(Theodore Simon) در این کمیته انواع تکالیف ذهنی را که کودکان در سنین مختلف میتوانستند انجام دهند بررسی کردند.[6] فرض بینه این بود که هوش را باید با تکالیفی سنجید که نیاز به قدرت استدلال و مشکلگشایی، نه مهارتهای ادراکی – حرکتی دارد. استدلال بینه این بود که مراحل رشد ذهنی در کودکان کندذهن فرقی با کودکان طبیعی ندارد؛ یعنی کودک کندذهن در آزمونها نمرهای شبیه به کودک طبیعی، ولی با سن کمتر از سن خودش میگیرد و تواناییهای ذهنی کودک تیزهوش نیز در حد کودکان بزرگتر از سن خودش است.[7] بدینترتیب آزمون بینه در سال 1905 انتشار یافت. این آزمون 30 سؤال داشت که به ترتیب سطح دشواری از آسان به مشکل تنظیم شده بود و سه کارکرد شناختی یعنی قضاوت، درک و فهم و استدلال را اندازهگیری میکرد. در سال 1908 ضمن تجدیدنظر در این آزمون، محتوای آن نیز گسترش یافت و مفهوم سن عقلی در آن مطرح شد. هرگاه کودک 6 سالهای از عهده پاسخ دادن به بیشتر پرسشهای آزمون برمیآمد که حداکثر کودکان متوسط 5 ساله قادر به گذراندن آن بودند، سن عقلی وی 5 سال منظور میشد.[8] طبق این نظام نمرهبندی، هرچه نمره کودک با توجه به پاسخهای صحیح او به سوالها بیشتر بود، سن عقلی(Mental Age) بالاتری داشت. مفهوم سن عقلی مفهومی محوری در روش بینه بود. با این روش میشد سن عقلی کودک را با سن تقویمی(chronological Age) او مقایسه کرد.[9]
آلفرد بینه در سال 1911 آخرین مقیاس هوشی خود را منتشر کرد و یک سال بعد درگذشت. بنابراین میتوان بینه را پدر آزمونهای روانی نامید، زیرا مفهومی که او از اندازهگیری هوش داشت کاملا تازه بود و برای دستیابی به هدفهای عملی به کار رفت.[10] سوالهای آزمونی را که بینه تهیه کرده بود لوئیس ترمن(Lewis Terman) از دانشگاه استنفورد به گونهای تغییر داد که برای کودکان آمریکا مناسب باشد. او با دادن آزمون به هزاران کودک، اجرای آن را معیارمند و هنجارهای سنی آن را تعیین کرد. این آزمون که امروزه به مقیاس هوشی استنفورد – بینه(Stanford-Binet) معروف است، علیرغم قدمتش همچنان یکی از پرمصرفترین آزمونهای روانشناختی است.[11]
در جنگ جهانی اول، برای سنجش افرادی که وارد ارتش آمریکا میشدند، ضرورت یک آزمون هوش گروهی احساس شد. رابرت یرکز( Robert Yerks) رئیس انجمن روانشناسی آمریکا در راس کمیتهای متشکل از 40 روانشناس به تهیه چنین آزمونی اقدام کرد. این گروه پس از بررسی آزمونهای مختلف، آزمون تدوینشده توسط آرتور اتیس( Arthur Otis) را الگو قرار داد. اتیس در تدوین آزمون هوشی خود پرسشهای چندگزینهای را برای نخستین بار بهکار بسته بود. بدینسان آزمون ارتشی آلفا و بتا ساخته شد. آزمون آلفا که یک آزمون کلامی بود برای افراد باسواد که خواندن و نوشتن زبان انگلیسی را میدانستند بهکار میرفت. آزمون بتا یک آزمون غیرکلامی بود که به جای راهنمای کتبی یا شفاهی، روش نشان دادن از راه عمل و پانتومیم در آن بهکار بسته میشد و در مورد افراد بیسواد یا کسانی که زبان انگلیسی را نمیدانستند اجرا میشد.
علاوه بر آزمونهای هوش، آزمونهای شخصیت نیز در جنگ جهانی اول مورد توجه قرار گرفت. پیش از آن امیل کریپلین روانپزشک آلمانی "آزمون تداعی آزاد اندیشهها"(Free Association Test) را که قبلا توسط گالتون ابداع شده بود تدوین کرد و در مورد بیماریهای روانی بهکار برد. بعدها کارل یونگ(Karl young) روش مشابهی را با عنوان "تداعی آزاد کلمات" برای تشخیص عقدههای روانی بیماران بهکار بست. در جنگ جهانی اول، ارتش آمریکا برای تشخیص افراد نظامی مبتلا به روانرنجوری به یک آزمون شخصیت نیاز پیدا کرد. رابرت وودورث(Robert Woodworth) در این رابطه به تهیه "برگ احوال شخصی" پرداخت. این پرسشنامه گرچه در دوره جنگ اجرا نشد، اما به عنوان الگویی برای ساختن آزمونهای شخصیت مورد استفاده قرار گرفت.
آزمونهای روانی نه تنها در ارتش و مدارس مورد استفاده قرار گرفت بلکه در صنعت و تجارت نیز به عنوان ابزارهایی برای درجهبندی میزان کارآیی کارکنان بخشهای مختلف صنعتی و تجاری بهکار بسته شد. والتر دیل اسکات(Walter Dill Scott) یکی از شاگردان وونت، آزمونهایی برای گزینش کارکنان موسسات صنعتی و تجاری تدوین کرد. بدینترتیب کاربرد آزمونهای روانی به گونه گستردهای در تمامی سازمانهای دولتی و غیردولتی برای استخدام و گزینش رواج یافت. اما به سبب شتابزدگی در تدوین آزمونها برای پاسخگویی به نیازهای موسسات تجاری و آموزشی، بسیاری از آزمونهای نامعتبر تهیه و انتشار یافت که نتایج حاصل از اجرای اینگونه آزمونها مایوسکننده بود. در نتیجه بسیاری از شرکتهای تجاری و سازمانهای صنعتی در سالهای دهه 1920 استفاده از آزمونهای روانی را کنار گذاشتند.
بعدها بررسی و مطالعات روانشناسان نشان داد که نارساییهای موجود در روانآزمایی به علت نارسایی در خود آزمونهاست. چنانکه در تهیه، اجرا و تفسیر نتایج آزمونها اصول و موازین علمی رعایت شود، میتوان از آنها به عنوان ابزارهای نسبتا معتبری برای سنجش تواناییها و خصایص افراد استفاده کرد.
امروزه آزمونهای روانی به عنوان ابزارهای مهمی برای سنجش هوش، استعدادهای خاص، پیشرفت تحصیلی و همچنین تشخیص اختلالها و نابهنجاریهای روانی و شخصیتی در مدارس، موسسات صنعتی و تجاری، ادارات دولتی، دانشگاهها و مراکز درمانی همراه با سایر روشهای شناخت افراد بهکار بسته میشوند.[12]