دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

عبدالله بن عمر بن خطاب

No image
عبدالله بن عمر بن خطاب

كلمات كليدي : تاريخ، امويان، عبدالله بن عمر

نویسنده : معصومه اخلاقي

عبدالله بن عمر بن خطاب بن نفیل قرشی عدوی، پدرش عمر، خلیفه دوم و مادرش زینب بنت مظعون جمحیه، خواهر عثمان بن مظعون بود. دو سال پیش از بعثت در مکه به دنیا آمد. در ده سالگی همراه پدرش مسلمان شد و پیش از او به مدینه هجرت کرد.[1]

عبدالله بن عمر در دوره پیامبر(ص)

گر چه برخی اسلام او را همراه خواهرش حفصه و قبل از اسلام پدرش دانسته‌اند، امام خود وی آن را انکار می‌کرد.[2] او در جنگ بدر و احد کودک بود و به این جهت پیامبر(ص) حضور وی را در این جنگ‌ها نپذیرفت. خندق اولین جنگی بود که وی اجازه‌ی حضور در آن را از پیامبر(ص) کسب نمود. او در این جنگ 15 سال داشت. پس از این در جنگ‌ها؛ چون حدیبیه، فتح مکه، فتح خیبر، جنگ مؤته، نهاوند و فتح مصر شرکت کرد.[3]

در نبرد مؤته او با برخی دیگر از مسلمانان وقتی احساس کردند، سپاه دشمن در حال غلبه است از میدان جنگ گریخته و به مدینه بازگشتند. پس از این آنان نزد پیامبر(ص) رفته و طلب بخشش کردند، پیامبر(ص) نیز آنان را بخشید.[4]

وقتی پیامبر(ص) بعد از فتح مکه خالد بن عبدالله را به سوی بنی‌خذیمه فرستاد، عبدالله بن عمر را در این سریه مأموریت داد تا ایشان را به اسلام دعوت کرده و خبر فتح را به آنان برساند. خالد به او دستور داد، در این سریه اسرا را به قتل رساند؛ اما عبدالله خودداری کرده و این خبر را به پیامبر(ص) رساند. پیامبر(ص) دستانش را بالا برده و فرمود:« خدایا من آن چه خالد انجام داده بیزارم»[5]

نافع غلام عبدالله نقل کرده است، روزی عبدالله با چند تن از همراهانش در سفری به گله گوسفندی برخورد کردند. عبدالله از چوپان آن گله خواست تا گوسفندی به وی بفروشد؛ اما چوپان اظهار داشت که صاحب گله نیست تا از او اجازه بگیرد. عبدالله به او گفت صاحب گوسفندان باخبر نخواهد شد؛ اما چوپان نپذیرفت و خداوند را شاهد اعمال خود دانست. عبدالله از زهد چوپان خوشحال شد و پس از بازگشت از سفر با ارسال پولی برای مولای وی، او و گله را خریداری کرده و چوپان را آزاد کرده، گله را نیز به او بخشید.[6]

وی را از علمای اهل سنت دانسته‌اند که شصت سال پس از پیامبر(ص) فتوا داد. مورخین اهل سنت فضایل بسیاری برای عبدالله نقل کرده‌اند. منابع او را اهل ورع، زهد و علم و در فتوا دادن بسیار محتاط و پرهیزگار و بی‌رغبت به دنیا معرفی کرده‌اند. گفته شده بسیار حج می‌گذارد و صدقه می‌داد؛ به طوری که گاه در یک مجلس سی هزار درهم صدقه می‌داد. هر گاه یکی از غلامانش را می‌دید که برای نماز به مسجد می‌رود، وی را آزاد می‌کرد و گاهی اطرافیانش به او می‌گفتند که غلامان با او خدعه می‌کنند؛ اما او به این کار ادامه می‌داد.[7] وی کنیزی داشت که وی را بسیار دوست می‌داشت؛ اما او را آزاد کرده و به ازدواج یکی از غلامانش درآورد هنگامی که فرزند آن‌ها را در آغوش می‌گرفت، می‌گفت بوی فلانی را می‌دهد.[8] او در علت این کار خود به این آیه تمسک می‌کرد: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ».[9]

منابع معتقدند برای شرکت در حج اشتیاق زیادی داشت و اعلم‌ترین مردم به شرکت در حج بود. گفته شده هیچ کدام از اصحاب پیامبر(ص) به اندازه ابن‌عمر مواظب نبود که چون حدیثی از پیامبر(ص) می‌شنید، چیزی به آن اضافه و یا از آن کم نشود.[10] هنگام قرآن خواندن هنگامی که به آیه‌ی «أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ الله»[11] می‌رسید، بسیار گریه می‌کرد.[12]

از جمله فضایلی که برای او نقل کرده‌اند، اینست که پیامبر(ص) درباره او به حفصه فرمود: «برادرت عبدالله مردی صالح است. اگر نماز شب بخواند» که پس از این عبدالله هیچ گاه نماز شب را ترک نکرد.[13] از ابن عمر نقل کرده‌اند که می‌گفت: «معادل ابوبکر پس از او عمر و سپس عثمان وجود ندارد و بقیه اصحاب از نظر فضیلت یکسان هستند».[14]

برخی او را از کسانی دانسته‌اند که از پیامبر(ص) بسیار روایت می‌کرد.[15] با این حال برخی نیز معتقدند روایات کمی از ایشان نقل می‌کرد، چنانچه به گفته شعبی در طول یک سالی که با او همنشین بوده است، حدیثی از وی نشنید.[16] برای او دوازده پسر و چهار دختر را نام برده‌اند.[17]

ابن عباس، جابر بن عبدالله، فرزندانش سالم و عبدالله و حمزه، مصعب بن سعد، سعید بن مسیب، غلامش رافع، اسلم غلام عمر از جمله کسانی هستند که از او روایت نقل کرده‌اند.[18]

در دوره خلفای نخستین:

عبدالله نقش چندان فعال و تأثیرگذاری در سیاست و حکومت نداشت. تنها چند گزارش کوتاه از حضور او در جنگ‌ها به عنوان یکی از افراد سپاه وجود دارد. پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و در زمان خلافت ابوبکر، به عنوان یکی از افراد سپاه اسامه و نیز در جنگ‌های رده شرکت کرد. در زمان خلافت پدرش نیز در جنگ نهاوند و فتح مصر شرکت داشت.[19]

زمانی که عمر دستور داد برای انتخاب خلیفه پس از او شورا تشکیل دهند، عبدالله را به عنوان یکی از مشاوران قرار داد؛ ولی به وی حق انتخاب شدن به عنوان خلیفه را نداد.[20] شاید این به دلیل عدم مهارت او در امور حکومت بود.

عثمان در ایام خود منصب قضاوت را به او پیشنهاد کرد؛ اما او نپذیرفت و در پاسخ اصرار عثمان گفت: «به خدا پناه می‌برم از این که تو مرا به کاری بگماری» از این روی عثمان او را معاف کرد.[21]

در یوم الدار، زمان که عثمان محاصره شده بود، خود را به او رساند و در جرگه محافظت کنندگان او در آمد.[22] پس از قتل عثمان، در مجامع با سخنانش او را مدح کرده و از وی دفاع می‌کرد.[23] برخی معتقدند عثمانی بودن ابن عمر در روایات وی مشهود است.[24] هم‌چنین گاه او در مقایسه سنت حضرت رسول(ص) و عثمان، سنت عثمان را ترجیح می‌داد.[25]

برخی منابع نقل کرده‌اند، پس از مرگ عثمان یکی از کسانی که به وی خلافت پیشنهاد شد، عبدالله بن عمر بود که وی نپذیرفت.[26] گفته شده مروان بن حکم او را به خلافت دعوت کرد و به او گفت اهل شام او را دوست دارند. او پرسید با اهل عراق چه کند. مروان پاسخ داد با آن‌ها جنگ کرده و ایشان را به متابعت در خواهد آورد. عبدالله اظهار داشت حاضر نیست به قیمت کشته شدن یک نفر هم این پیشنهاد را بپذیرد.[27]

وقتی حضرت علی(ع) به خلافت رسید، ابن عمر از بیعت با او خودداری کرد. امام او را احضار کرده و خواست بیعت کند. او ابراز داشت تا زمانی که همه مردم بیعت نکنند، بیعت نخواهد کرد و با امام بیعت نکرد. بار دیگر نیز امام او را برای بیعت فراخواند که امتناع ورزید. سپس به سوی مکه حرکت کرد. وقتی امام از حرکت او به سوی مکه باخبر شد، برای جلوگیری از شورش احتمالی او در مکه خواست افرادی را به دنبال او بفرستد که ام کلثوم، همسر عمر بن خطاب و دختر امام علی(ع)، به امام اطمینان داد که عبدالله قیام نخواهد کرد.[28]

وقتی امام علی(ع) برای جنگ با معاویه رهسپار شام شد، سه نفر با او همراهی نکردند: سعد بن ابی‌وقاص، محمد بن مسلمه انصاری و عبدالله بن عمر. وقتی علی(ع) آن‌ها را احضار کرد تا همراهی آنان را جلب کند، عبدالله بن عمر در پاسخ امام گفت: «تو را سوگند که مرا به چیزی که آن را نمی‌شناسم، وادار مکن.» او استدلال می‌کرد که چون هر دو طرف مسلمانند، با مسلمان نمی‌جنگد.[29]

عبدالله بن عمر در هیچ کدام از جنگ‌های علی(ع) شرکت نکرد و هنگام پیری از این مسأله ابراز پشیمانی می‌کرد.[30] او می‌گفت: از چیزی در زندگی نادم نیستم؛ مگر ترک همراهی با علی(ع) در فتنه‌ها. او ابراز می‌کرد که حق با علی(ع) بوده است.[31]

پس از آن که نبرد صفین به ماجرای حکمیت انجامید، معاویه به عبدالله بن عمر و چند تن دیگر که خود را از جنگ کنار کشیده بودند، نامه نوشت و از آن‌ها خواست به عنوان شاهد حکمیت به دومة‌الجندل که محل برگزاری حکمیت بود، بروند. ایشان نیز این دعوت را پذیرفته و به مکان برگزاری حکمیت رفتند و تا پایان یافتن ماجرا در آن جا ماندند.[32]

یکی از کسانی که ابوموسی اشعری به عنوان خلیفه به عمروعاص پیشنهاد داده بود، عبدالله بن عمر بود که عمروعاص نپذیرفت.[33]

به روایتی از اصبغ بن نباته، در زمان خلافت علی(ع)، عبدالله بن عمر به همراه فرزندان ابوبکر و سعد بن ابی‌وقاص نزد امام رفته و از او امتیازاتی را درخواست کردند که امام نپذیرفته و در نهی از این کار نیز خطبه‌ای در مسجد ایراد کرد.[34]

عبدالله بن عمر در سال 41 هجری، در جریان صلح امام حسن(ع) و معاویه حضور داشته و در جهت تحکیم صلح تلاش کرد.[35]

در دوره امویان

او در حیات معاویه حاضر نشد، با یزید بیعت کند. معاویه هنگام مرگ از او به عنوان یکی از چهار نفری که با یزید بیعت نکرده بودند، یاد کرد و گفت: «عبدالله بن عمر مردى است که عبادت او را به خود مشغول داشته و خواهان حکومت نیست؛ مگر آن‌که بدون هیچ زحمتى براى او پیش آید».[36]

پس از مرگ معاویه، یزید به حاکم مدینه، ولید بن عتبه نامه‌ای نوشت و دستور داد با چهار نفری که هنوز بیعت نکرده‌اند، برخورد کرده و ایشان را به بیعت وادارد. ولید عبدالله را احضار کرده و از او خواست بیعت کند، عبدالله ابراز داشت که خواهان اختلاف نیست؛ اما هرگاه همه مردم بیعت کردند، او نیز بیعت خواهد کرد. از این روی و به این جهت که احتمال شورش او وجود نداشت، وی را رها کردند.[37]

وی بعدها با یزید بیعت کرد و گفت: «اگر خیر است، راضی هستیم و اگر بلا است صبر می‌کنیم».[38] او هم‌چنین وقتی از حرکت امام حسین(ع) به سمت کوفه باخبر شد، خود را به او رساند و از امام خواست با یزید بیعت کند و او را از قیام بر حذر داشت و خواست بازگردد.[39] او زمانی که عبدالله بن زبیر کشته شد، از او به نیکی یاد کرد و اظهار داشت که وی را از این کار منع کرده بود.[40]

هنگامی که از عبدالله پرسیدند، چرا با ابن زبیر بیعت نکرد، شورش ابن‌زبیر را هیاهوی کودکانه دانست و آن را در ابهام و تاریکی توصیف کرد.[41] او وقتی به خاطر این که با گروهایی که خون یکدیگر را می‌ریزند، نماز می‌خواند، مورد انتقاد قرار گرفت، پاسخ داد که با کسانی که بگویند «حی علی الصلوة» و « حی علی الفلاح» نماز خواهد خواند.[42]

در سال 64 هجری وقتی مردم مدینه علیه یزید شوریدند و او را از خلافت خلع کردند، عبدالله بن عمر پسران خود را جمع کرد و به ایشان گفت: «ما با این مرد (یزید) بر بیعت خدا و رسول خدا(ص) بیعت کرده‌ایم و من از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: روز قیامت برای کسی که مکر و خدعه کند، رایتی نصب می‌شود و ندا داده می‌شود که این نشان مکر و خدعه فلان است و از بزرگترین مکرها که فقط از شرک خدا کمتر است، این است که کسی با کسی در قبال بیعت با خدا و رسول خدا بیعت کند و سپس بیعت شکنی کند. بنابراین هیچ کس از شما یزید را از خلافت خلع نکند و هیچ یک از شما در این کار شتاب نکند که در آن صورت میان من و او جدایی خواهد بود.»[43]

او وقتی خواست با عبدالملک بن مروان بیعت کند، شب هنگام نزد حجاج رفت. حجاج این عمل او را برای آن تلقی کرد که خواسته مردم او را نبینند، از این رو خشمگین شد و برای تحقیر او به جای دستش پایش را پیش آورد تا عبدالله با او بیعت کند.[44] بلاذری بیعت عبدالله را با عبدالملک بن مروان به خاطر ترس از جانش دانسته است.[45] او با وجود خصومتی که با حجاج داشت،[46] به او اقتدا می‌کرد.[47]

او عاقبت به دستور حجاج در سال 74 هجری در مراسم حج کشته شد. او در هنگام مرگ 86 و به گفته برخی 84 سال داشت. علت این اقدام حجاج را خشم وی از عبدالله دانسته‌اند که او را به نماز خواندن امر کرده بود و در این میان با یکدیگر مشاجره کرده بودند. هنگامی که عبدالله بر اثر ضربه‌ای که به او وارد شده بود، بیمار و در منزل بود، حجاج به ملاقات او رفت و عبدالله در این ملاقات به او گوشزد کرد که می‌داند این سوء قصد از سوی وی بوده است، اما حجاج این را انکار نمود.[48] در محل دفن وی نیز اقوال متفاوتی وجود دارد، محصب، ذی طوی، یفج و سرف به عنوان محل دفن وی ذکر شده است.[49]

[1]. ا بن عبد البر (م 463)؛ الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دار الجیل، 1412، ج3، ص950.

[2]. همان.

[3]. همان، ص950-951.

[4]. دمشقی، ابولفداء اسماعیل ابن عمر بن کثیر؛ البدایه و النهایه، بیروت، دارالفکر، 1986، ج4، ص248.

[5]. مستو، محیی الدین؛ عبدالله بن عمر، دمشق، دارالقلم، 1412، ص54.

[6]. ابن اثیر، اسدالغابه، ج3، ص237.

[7]. همان، ص238.

[8]. عسقلانی، ابن حجر؛ الإصابة فى تمییز الصحابة، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، ج4، ص161.

[9]. سوره آل عمران/ آیه 92.

[10]. کاتب واقدى (م 230)، محمد بن سعد؛ طبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الأولى، 1410، ج4، ص109.

[11]. سوره حدید/ آیه 16.

[12]. ابن حجر، الاصابه، پیشین، ج4، ص160.

[13]. ابن عبد البر، همان، ص951.

[14]. ا بن حجر، پیشین، ج1، ص 24.

[15]. همان، ج4، ص156.

[16]. ابن سعد، پیشین، ص108.

[17]. همان، ص106.

[18]. جزرى(م 630)، عز الدین بن الأثیر أبو الحسن على بن محمد؛ أسد الغابة فى معرفة الصحابة، بیروت، دار الفکر، 1409، ج3، ص239.

[19]. ابن عبد البر، پیشین، ج3، ص241.

[20]. طبرى (م 310)، محمد بن جریر؛ تاریخ طبرى، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ پنجم، 1375ش، ج‌5، ص 2067.

[21]. ابن سعد، پیشین، ص109

[22]. کوفى (م 314)، ابن اعثم؛ الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى (ق 6)، تحقیق غلامرضا طباطبائى مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372ش، ص380.

[23]. مستو، پیشین، ص80

[24]. الحلی، باسم؛ عبدالله بن عمر و مدرسة الرسول المصطفی(ص)، بیروت، بی نا، بی جا، ص436.

[25]. همان، ص439.

[26]. ابن عبدالبر؛ الاستیعاب، پیشین، ج3، ص952.

[27]. ابن اثیر؛ اسدالغابه، پیشین، ج3، ص238.

[28]. طبری، پیشین، ص2352.

[29]. دینورى (م 282)، ابو حنیفه احمد بن داود؛ الأخبار الطوال، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات الرضى، 1368ش، ص141-143.

[30]. ابن اثیر، اسدالغابه، پیشین، ج3، ص238.

[31]. ابن عبد البر، پیشین، ص953.

[32]. دینورى، پیشین، ص198.

[33]. همان، ص200.

[34]. کلینی، محمد بن یعقوب؛ بهشت کافى-ترجمه روضه کافى، حمید رضا آژیر، قم، انتشارات سرور، 1381ش، ص409.

[35]. ابن سعد، طبقات الکبری، ج4، ص164.

[36]. دینوری، پیشین، ص226.

[37]. طبری، پیشین، ج7، ص2911.

[38]. ابن سعد، پیشین، ص164.

[39]. شیخ صدوق؛ الأمالی، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362 هجرى شمسى، ص153.

[40]. ابن ثیر (م 630)، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385، ج4، ص356.

[41]. ابن سعد، طبقات الکبری، پیشین، ص128.

[42]. همان، ص129.

[43]. همان، ص138.

[44]. شریف قرشی، باقر؛ عبدالله بن عمر مکنوناته الدینیه و السیسیه عرض و التحلیل، بی جا، نشر ماهر، 2009، ص141.

[45]. بلاذرى (م 279)، أحمد بن یحیى بن جابر؛ کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دار الفکر، 1417، ج10، ص447.

[46]. ابن سعد، پیشین، ص120 و 139.

[47]. همان، ص133.

[48]. ابن اثیر، اسدالغابه، ج3، ص240.

[49]. همان، ص241.

مقاله

نویسنده معصومه اخلاقي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS