نویسنده: حسن غفاری فر
تلاش فراوان سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی در طول بیش ازیک قرن برای محویک هویت مسلّم و قطعی تاریخی به نام هویت مردم مسلمان فلسطین و قدس به عنوان قبله اوّل مسلمین صورت گرفت و در کنار سه فعالیت اول، تلاشهای خستگی ناپذیر دیپلماسی نیز برای مشروعیت بخشی حکومت جعلی اسرائیل انجام گرفت. از جملهاین تلاشها، در قالب قراردادها و صلحهای تحمیلی بیناین دولت جعلی و کشورهای اطراف و مردمان اصلی سرزمین فلسطین، خود را نمایان کرد که نتیجهی تدریجی آن، قبول محو هویت فلسطین و اکتفا به دولت خودگردان به عنوان دولت غزه و کرانهی باختری در تحت حکومت اسرائیل، توسط اندک رهبران سازشکار منطقه بود. البته در جنگ بیست و دو روزهی اسرائیل با کمترین تعداد از فلسطینیان در غزه مشخص شد همهی تلاشها بی حاصل بود
مقدمه:
فلسطین که از دیر باز محل رویایی و تقابل فرهنگ اسلامی با فرهنگ غربی صلیبی و اروپایی بود، [1] در اواخر قرن نوزدهاین رویارویی شکل جدیدی به خود گرفت. به جایاین که فلسطین عرصهی تهاجمات مستقیم و دائمی اروپایی مثل جنگهای صلیبی باشد، تلاش شد تا با نام جدید مستقل و واسطهای و به ظاهر متناسب با برخی ادوار گذشتهاین سرزمیناین رویارویی و تقابل صورت گیرد. [2] البته رسمی ترین رفتار از نوع جدید در ابتدای قرن بیستمیعنی 1917 م. در قالبیک اعلامیه توسط آرتور بالفور، وزیر وقت خارجه انگلیس صورت خارجی مییابد. [3] و طی سالها دسیسه و حیله، این رفتار جدید از ظاهر فعالیت انفرادی کشور بریتانیا خارج و با ظاهر جمعی و با نام جهانی ترین سازمان بین المللی وقت استمراریافت و طییک اعلامیه در سال 1947 م. سرزمین مادری و تاریخییک ملت به تقسیم ضیزی[4] مبتلا شد، 5/56% نصیب مهاجرین مهاجم با اقلیت مطلق جمعیتی شد. و 0/5% با حکومت بین المللی و 43% سهم صاحبان اصلی گردید که دارای اکثریت مطلق جمعیتی بودند. [5]
اما گروه مهاجر، مهاجم و مدعییک بهانهی جعلی تاریخی، حتی بهاین تقسیم ظالمانه راضی نشد و بعد از اعلان رسمی حکومت در سال 1948 م. اقدام به تهاجمات جدید کرد. [6] و تا سال 1982 م. [7] این تهاجمات را ادامه داد و قلمرو خود را به کشورهای همجوار نیز توسعه داد. اما از آنجا که بزرگترین بحران ولیده نامشروع قرن، عدم مشروعیت و مقبولیت در نگاه مردم مسلمان جهان و حتی مردم سایر ملل و ادیان بود و عمده پشتوانه آن زَر و زور و تزویر فاتحان جنگهای جهانی اول و دوم بود، ازاین رو از آغازین روزهای توطئهی جدید بر ضد سرزمینهای اسلامی به ویژه فلسطین مهمترین وجه همت بازیگران تلاش برای کسب مقبولیت بومی و حتی فرا منطقهای بود و کلید آن را در دست مردم منطقه و رهبران آن میدیدند. [8] مردم نوعاً به همراه جمعی از رهبران هیچ گاه روی خوش نشان ندادند. اما عدهای اندک همراهی میکردند و آنان با وعده و وعید از طریق پیام کتبی ویا شفاهی بااین گروه اندک در تماس بودند. از ارتباطات مک ماهون انگلیسی با شریف حسین حاکم مکه[9] در عصر عثمانی گرفته تا دعوت از انور سادات مصری برای دیدار قدس اشغالی و تا حضور ساف در آناپولیس، [10] همه و همه برای به فراموشی سپردنیک هویت حقیقی تاریخی به نام مردم مسلمان فلسطین و قبلهی اولین مسلمین بود، اما به همت مسلمانان و دیگر انسانهای آزاده، این تلاشها به صورتیکجا بی حاصلی خود را در جنگ بیست و دو روزهی غزه نشان داده شد.
در ضمن، با وجود گستردگی مطالب و محدودیت صفحات مقاله در یک مجلهی علمی به اختصار علاوه بر صلحهای تحمیلی به برخی حوادث پیرامونی مرتبط با این بی هویت - سازی میپردازیم.
1. پلی لرزان، روی درّهای عمیق (1979-1978)
فضای جهان اسلام به طور عام و منطقهی فلسطین به نحو خاص از فاصلهی 1978 تا 1979 تحت تأثیر حوادث مهم قرار داشت. یکی از آنها حادثهی صلح سادات رئیس جمهور مصر از جهان عرب با اسرائیل بود که خود سرمنشأ سلسله سازشهای اعراب با اسرائیل گشت؛ اگر چه نام قراردادهای صلح به خود گرفته بود و قرارداد سادات مشهور به صلح کمپ دیوید گردید[11] که در این مقاله عنوان «پلی لرزان ... » به خود گرفت. این عنوانی بود که نویسندهی کتاب «کمپ دیوید پس از دو دهه» برای کنفرانس دیوید (17-5 سپتامبر، 1978) برگزید. ایشان در توصیفاین کنفرانس نوشته است:
این کنفرانس اولین رخنهی حقیقی در زمینهی نزاعی بود که به تأیید همه در صدر شدیدترین درگیریهای منطقهای در قرن بیستم بوده است و این درگیری در عین حالیکی از معدود درگیریهایی است که در قرن بیست و یکم نیز ادامه خواهدیافت . . . بااین که دیدار سادات از قدس اشغالی حدود 10 ماه قبل از آن صورت گرفت. ولی اگر این کنفرانس شکست میخورد سفری را که در زمان خود سفر قرن بیستم نام گرفته بود در پردهی تاریکی فرو میبرد ... کنفرانس کمپ دیویدیک نقطهی عطف و بلکه تنها نقطهی عطف در جریان نزاع عربی - اسرائیلی بود ... دورانی که وضعیت نه جنگ نه صلح در آن پی ریزی شد . . . بیشتر شبیه پل معلقی بود که بر روی یک درهی عمیق، همانند فرش سرخی بود که اسرائیلیها در نوابر 1977 در استقبال از سادات گستراندند ... ازاین رو برگزاری جشن توسط رسانههای غربی عجیب نبود . . . (هر چند به ظاهر) مذاکره کنندگان سعی کردند به یک الگوی متناسب با کل «چارچوب صلح در خاورمیانه» درکنار جزء «چارچوب توافقی» برای معاهدهی صلح بین مصر و اسرائیل دستیابند. (اما) مذاکره کنندگان مصری نتوانستنتداین رابطه را بر قرار کنند. [12]
نویسندهی این کتاب معتقد است که مصریها نتوانستند نتایج مطلوب را به دست آورند و حتی معتقد است که روند نامطلوب و باخت و برد بین مصر و اسرائیل به شکل شدیدتر ادامه یافته است و بعد از آن که کارتر به همراه تیم همراه خود با تهدید طرفین توانست قرارداد را تحمیل نماید و اسرائیل در این میان با زیرکی خاصی خود را به آمریکا نزدیکتر ساخت و کاملاً بر کنگرهی آمریکا اشراف یافت و هر چه زمان میگذشت تمام امکانات آمریکا را به نفع اسرائیل و بر ضد اعراب و مصر بسیج نمود.[13] ایشان تلاش دارد عمده تقصیر و عدم توفیق کمپ دیوید در راستای منافع جهان عرب و فلسطین را متوجه مصریها بداند و آمریکا را کشوری بی طرف معرفی کند و توفیق اسرائیل را ناشی از تیزبینی و صحیح عمل کردن آنان در تعامل با آمریکا معرفی کند.[14] چنان چه معتقد است از این کنفرانس و دیدار سادات با اسرائیلیها در شهر قدس هم هیچ نکتهی خیری عاید جهان عرب و فلسطین نشد.[15] در مقابل نظر یکجانبهگرایی نویسندهی کتاب فوق، پطرس غالی مسیحی که در لحظات پایانی کنفرانس کمپ دیوید به دلیل استعفای وزیر خارجه مصر نامزد جایگزین نزد سادات بود و پطرس در معرفی خود میگوید: « ... ما نزد افرادی که انقلاب (ناصری) کرده اند، از شهرت سیاسی خوبی برخوردار نیستیم ... در واقع ما جزو فئودالها بودیم».[16]
اما «از آن جایی که سادات تلاش میکرد روابط با غرب را تحکیم بخشد، برای به کارگیری افرادی که به غرب گرایش داشتتند؛ حتی اگر وابسته به رژیم سابق بودند، هیچ گونه اعتراض نمیگرد».[17]
با توجه به مطالب فوق که صراحت در غرب گرایی غالی دارد، به گزارش ایشان، اهداف آمریکا در این کنفرانس را مرور میکنیم: غالی در شرح سفر به کمپ دیوید مینویسد:
وی (سادات) مطمئن بود که به زودی اسرائیل موضع او را رد میکند. اما افکار عمومی آمریکا مصر را تأیید خواهند کرد. او تصور میکرد که آمریکا به اسرائیل برای پذیرش موضع سادات فشار خواهد آورد. اما من معتقد بودم که موضوع به این سادگی نیست و بیم داشتم که آمریکاییها هرگز بر اسرائیل فشار نیاورند و سادات در این وضعیت ناچار شود به طرف مقابل امتیاز بدهد. [18]
در ادامهی گزارش مینویسد طرح آمریکایی شامل دو بخش بود:
یکی دربارهی صلح میان مصر و اسرائیل و دیگری پیرامون قضیهی فلسطین، اما بخش دوم کاملاً مشخص نبود به طوری که اسرائیل به سادگی میتوانست از هرگونه توافق در خصوص قضیهی فلسطین خودداری کند . . این طرح آمریکایی واقعاً لطمهی بزرگی به سادات وارد کرده بود. [19]
اما چرا سادات با این وجود در کمپ دیوید ماند؟ اولاً اعتراض سادات به طرح به خاطر فلسطینیها نبود، ثانیاً کارتر گفته است اگر گفتگوهای کمپ دیوید در دورهی دوم ریاست جمهوری تضمین میکند، همه خواستههای سادات تحقق یابد. [20]
... اما ایا کارتر به وعدههای خود عمل کرد؟ پطرس غالی میگوید کارتر، اهل عمل نبود.[21]
پطرس غالی حتی خود از همین صلح نیمه کاره و با فرض حذف هویت فلسطین دربارهی منافع مصر چنین مینویسد:
این قرارداد، شبه جزیرهی مصر را به منطقهای خلع سلاح شده تحت نظارت آمریکا و نیروهای حافظ صلح بین الملل تبدیل میکرد. این طرح، دهها قید و شرط ذلت بار برای دولت مصر قرار داده بود ... کارتر از سادات خواست تا امتیاز بیشتری ارائه دهد ... و حتی طرف آمریکایی به بهای سنگین که مصر طی زمانی طولانی باید بپردازد اهمیت نمی داد.[22] التبه در کنار این اعترافات ضمنی غالی مبنی براین که آمریکا صاحب منفعت بیشتر بود و حتی سعی داشت جانب اسرائیل را ترجیح دهد، از ضعف گروه مصری نیز مکرر به آن اشاره دارد.[23]
شواهد دیگری وجود دارد که نظر پطرس غالی را بیشتر صحه میگذارد و آن خاطرات کمپ دیوید را چنین شرح میدهد: روز نهم نوامبر 1977 انور سادات در جایگاه مخصوص محل خلق مصر جای گرفت تا اعلام کند که برای پایان دادن به خونریزی آماده است به هر کجا که لازم باشد برود، حتی اگر پارلمان (کنشت) اسرائیل باشد! یک هفته نگذشته بود که ناخیم بکین، نخست وزیر (وقت) اسرائیل از سادات برای بازدید از اسرائیل دعوت به عمل آورد. سادات پذیرفت و تاریخ 19 نوامبر 1977 را برای انجام آن تعیین کرد ... همان روز دیدار، اسماعیل فهیمی - وزیر خارجهی وقت مصر - استعفای خود را تقدیم داشت و به فاصلهی چند ساعت محمد ریاض وزیر مشاور در امور خارجه نیز استعفا داد و در پنجم سپتامبر 1978 همراه با پرزیدنت سادات بهایالت متحده رفتم تا در مذاکرات کمپ دیوید میان سادات، کارتر - رئیس جمهور آمریکا - و مناخیم بگین حضور یابم.[24]
دریافت محمد ابراهیم کامل دوست سی سالهی سادات[25]این است که تلاش آمریکا برای حفظ اسرائیل و خروج مصر از خط مبارزه با اسرائیل بود. اگر چه ایشان تلاش دارد در عین بی تدبیر نشان دادن سادات او را انسانی وطن خواه و خیراندیش معرفی کند، ولی این کنفرانس نشان داد آغاز عمیقترین شکاف میان اعراب بود. شکافی که به تنها شدن فلسطین در عرصهی مبارزه برای ماندن، منتهی گردید و حتی مصر، بزرگترین کشور عربی نیز منفور شد.[26] امایافتهی او دربارهی آمریکا:
ایالات متحده (آمریکا) به اسرائیل چه بسا تمایل کورکورانهای دارد و نسبت به دفاع از بقا و امنیت آن متعهد است ... سادات قربانی ... زیادهروی نسبت به تأثیر مراکز مؤثر نفوذ و رهسپردن وی به دنبال سراب فریبکارانهی آمریکا (بود).[27]
نویسندهی کتاب صلح موعود در حالی که علاقه ندارد در صحت نیت آمریکاییها تردید کند، لکن باز در جای جای کتاب خود از علاقهی آمریکا در تلاش برای تثبیت اسرائیل و بی توجهی به حقوق مردم منطقه به ویژه فلسطین پرده بر میدارد و معتقد است که باید با آمریکا که پیوندهای ویژهای با اسرائیل دارد، هوشیارانه برخورد کرد. و پیش بینی میکرد که حل مشکل مصر با اسرائیل به طور مستقل و جدای از اعراب به ویژه فلسطین کشور مصر را قربانی نابسامانیهای بیحد و حصر و مادی و معنوی و فرهنگی خواهد ساخت. بلکه اعراب به ویژه فلسطین را از هویت ساقط خواهد کرد و بی تدبیری سادات خود فرصتی برای تحقق اهداف مشترک آمریکا، انگلیس، آلمان و اتریش و سایر کشورهای اروپایی در تثبیت تجاوزات اسرائیل علیه جهان اسلام و منطقهی فلسطین فراهم خواهد ساخت که همزمان تلاش دارند تا با به دام انداختن انور سادات، میان اعراب، شکاف بیشتر ایجاد کنند تا از این طریق تسلط اسرائیل بر منطقه فزونی یابد و حتی توانستند فلسطینیها را در برابر مصریها قرار دهند و مصر به جای مبارزه با اسرائیل سرگرم برخورد با مبارزین فلسطین شود و در پی تنبیه آنها باشد؛ بااین تصور که آنها جزو نیروهای مارکسیسم شوروی شده اند. [28] ازاین رو کارتر در اوج چهرهی مثبت سازی برای خود و آمریکا در میان مسلمین و اعراب، دریک جلسهای در 30 آوریل 1978 چنین اظهار نظر میکند: حل مسئلهی فلسطین بدون تشکیل دولت مستقل فلسطینی در کرانهی باختری تحقق مییابد وایندهی کرانهی باختری عمدتاً بر اساس طرحی که بگین در جهت اعطای خودگردانی به فلسطینیهای عرب تنظیم کرده، قرار خواهد داشت و حل و فصل دائمی مسئلهی خاورمیانه نیاز به عقب نشینی کامل از اراضی اشغال شده اعراب ندارد و آن چه در سیاست همواره بالاتر از هر چیز خواهد بود امنیت اسرائیل است.[29]
به همین دلیل، وزیر خارجهی مصر بعد از حضور در جلسات متعدد با آمریکاییان و صهیونیستها در صلح کمپ دیوید تصریح میکند که: تمام تلاش آمریکا و اسرائیل بر فراموش شدن حقوق و هویت اصلی مردم فلسطین میباشد.[30]
2. فرصت و تهدید (1982-1975) [31]
از جمله زمینههای تاریخی اجتماعی مؤثر در سرنوشت فلسطین، فعل و انفعالات میان مسیحیان لبنان میباشد. قابل ذکر است پرداختن به کشور لبنان نه از زاویهی همسایگان با رویکرد بومی و اسلامی، بلکه از زاویهی بخش اثر پذیر و اشتراک فرهنگی با مسیحیت جهانی و نظام سلطه و صهیونیزم بین الملل در معارضه با فلسطین مورد نظر است. بعد از سال 1984 موج آوارگان فلسطینی به سوی همسایگان رو به گسترش بوده است و بعد از حادثه سپتامبر سیاه اردن[32] بخش قابل توجه دیگری آوارگان به ویژه گروههای فعال فلسطین و گروههای چپ و رادیکال فلسطینی به دیگر آوارگان قبلی فلسطینی در لبنان افزوده شدند. این حضور برای مسلمانان لبنان و فلسطینی، به دلیل همفکری تعداد قابل توجهی از رهبران و مردمان لبنانی با فلسطینیان، فرصت بود؛ برخلاف رهبران اردن که خوی سازشکاری را تعقیب میکردند. ولی همین حضور، برای مسیحیان لبنان یک تهدید بود؛ زیرا ازدیاد مسلمانان در لبنان و هم آهنگی و هم گامی آنان با هم، در شکل گیری یک
دولت مقتدر مسلمان اکثری، برابریک دولت اقلی تحمیلی مسیحی مارونی در لبنان، مؤثر بود و همین، عامل تهدید مسیحیان دارای اقلیت، انحصار طلب و زیاده خواه بود. امااین حضور فلسطینیان برای اسرائیل هم فرصت بود و هم تهدید محسوب میگردید. فرصت ازاین باب بود که میتوانست با بزرگنمایی خطر حضور فلسطینیان در لبنان و اتحاد آنان با سایر مسلمانان، توجه مسیحیان را به خود جلب کند و زمینهی گسترش نزاع قومی - مذهبی را در لبنان فراهم سازد. تهدید بود بهاین دلیل که گروههای مبارز فلسطینی با پشتیبانی مردم با همت لبنان میتوانند بر اسرائیل، ضربههای اقتصادی و امنیتی وارد سازند. هریک از دو جبهه در پی تکمیل و نتیجه بخشی فرصتها و به دنبال رفع خطر مواضع تهدید بودند، که البته با توجه به پشتیبانی نظام سلطه از صهیونیزم کفهی طرف اسرائیل سنگین تر بود.
با توجه بهاین مقدمه، روشن میگردد که زمان به نفع مسیحیهای لبنان پیش میرود؛ زیرا هم مسیحیان لبنان نیاز به حمایت دارند. جهت غلبهی بیشتر بر لبنان، تا لبنان تقسیم شده به دو جبههی اسلامی و غیر اسلامی را به نفع مسیحیت به وحدت برسانند یا از مسلمانان جدا شوند. و هم اسرائیل به دنبال بهانه برای سرکوب فلسطینیان و حامیان آنان در لبنان بود. گامهای اولیه را فالانژهای لبنان آغاز کردند. اوج قساوت در آوریل سال 1975 اتفاق افتاد. بهانهی اولیه با مخالفت مردم صیدا از نفوذ استعماری یک شرکت امریکایی - که کمیل شمعون مسیحی مارونی عضو آن بود و به حقوق ماهیگیران تجاوز میکرد - شروع شد. در طییک تظاهرات وسیع، توسط ماهیگیران - که رهبری آن با یک رجل سیاسی و ملی صیدا و از نمایندگان سابق مجلس و از حامیان مقاومت فلسطین بود - مخالفت آغاز شد، لکن در اثنای تظاهرات، گلوله متوجه این شخصیت مجاهد و ضد اسرائیلی و سیاسی به نام «معروف سعد» گردید و او را بر زمین انداخت، نطفهی یک بحران طولانی در لبنان در راستای تحقق یک آرزوی دیرینه علیه جهان اسلام و فلسطین منعقد گردید، که دامنه و گستردهی آرزومندان تا شوروی سابق را هم شامل میشد. شهید چمران دراین خصوص میگوید: «مسیحیت تصمیم گرفته بود که لبنان را تقسیم کند و در قسمت مسیحی نشین لبنان در شمال، حکومتی مارونی به وجود آورد. بر اساس برتری نژادی، مثل اسرائیل. اسرائیل ازاین که دراین منطقه دولتی با زیر بنای فکری برتری نژادی مثل اسرائیل به وجود بیاید، استفادهی زیادی میبرد. حکومتی دست نشاندهی اسرائیل بر اساس همین فلسفه بود که میخواستند همهی مسلمانها را بیرون بریزند ... کمونیستها نیز میخواستند به رهبری کمال جنبلاط، حکومتی کمونیستی در جنوب لبنان به وجود آورند و روسیه شوروی پشتیبان آنها بود. و به دو بندر معروف «صور» و «صیدا» در جنوب لبنان چشم طمع داشت. اینها احساس میکردند که اگر لبنان تقسیم شود، و مسیحیان قسمت شمال را بگیرند، در قسمت جنوب کهاینها قدرت و اکثریت دارند، قادرند کهیک حکومت چپ با قدرت فلسطینیها و با سیاست روسها به وجود آورند».[33]
بر همین مبنای تقویت اسرائیل و محو هویت فلسطینیان، شعله ور کردن جنگ در لبنان موضوعیت داشته و دارد. نهایت بعد از سالها جنگ و صلح، بخشی از نقطهی تهدید علیه اسرائیل رفع گردید و نقطهی فرصت مسلمانان و گروههای مقاومت واقعی نابود گردید. تلاشهای پیدرپی رهبران مدبر و دوراندیش مسلمان شیعه و سنی و حتی ارامنه و فلسطینیان برای عدم شعله ور شدن آتش تفرقه در لبنان بود، لکن با اصرار مارونیها به رهبری جمیل و شمعون و حمایتهای آشکار و پنهان اسرائیل به قصد تجزیهی لبنان، تجاوز آشکار اسرائیل و فاجعهی تقسیم لبنان، در 1978 م. اتفاق افتاد واین تخاصم و تجاوزات اسرائیل به لبنان در سال 1982 به اوج خود رسید.
نتبجهی اشغال لبنان برای فلسطینیها محاصرهی همه جانبه از سوی اسرائیل و فالانژهای لبنان بود و نهایت به خروج و یا حتی اخراج بخش قابل توجهی از فلسطینیها از کشور لبنان به خارج از آن، به ویژه به کشور تونس منتهی گردید، یعنی نه تنها هویت سرزمینی فلسطین باید محو شود، بلکه باید فلسطینی نیز حتی از حضور فیزیکی در همسایگی کشور و وطن خود محروم شود. اما مطلب دیگری که از اهمیتی کمتر از تجزیهی لبنان برخوردار نیست، یادآوری این نکته که، این اشغال نتیجهی صلح کمپ دیوید بود؛ چنان که پیش بینی آن را وزیر خارجهی وقت مصر در موضوع صلح کمپ دیوید به آن اشاره کرده است و صریحاً رابطهی کنفرانس صلح و حملهی اسرائیل به لبنان را بیان میکند.[34]
3. طرح ریگان [ادامه سیاست آمریکا (1982)]
اگر چهاین طرح به ظاهر راجع به جنگ اسرائیل و لبنان است، لکن نظارت خاصی به هویت زدایی فلسطین دارد. ازاین رو بی مقدمه به اصل بحث طرح ریگان میپردازیم و سخنان ریگان بهترین گواه براین ارتباط است. او در یک سخنرانی اشاره کرد که امروز، یک روز افتخار آمیز است؛ چرا که کار تخلیهی بیروت از نیروهای ساف به پایان رسیده است. اما اگر وساطت نیکوی آمریکا و اقدام قهرمانانهییک دیپلمات بزرگ آمریکایی (فلیپ حبیب) نبود، این گام درست برداشته نمی شد، این کلمات، متن سخنرانی پرزیدنت ریگان در روز اول سپتامبر 1982 است که در قالب «طرح ریگان» برای حل و فصل نزاع خاورمیانهایراد گردید. این سخنان ریگان، تلخی دردناک کمکهای عظیم را در اذهان زنده میکند که آمریکا برای تأسیس کشور اسرائیل درّ خاک اعراب (منطقهی اسلامی) و اخراج آنها (فلسطینیان) از سرزمینشان مبذول کرد، موثر شد، تا فلسطینی حتی در لبنان نیز از تعقیب اسرائیل که با تبانی صورت میگرفت، در امان نباشد.[35] اما طرح ویا صلح معروف به طرح صلح ریگان چه بود؟ مثل همیشه یک فرصت برای درگیری، سپس با حمایت نظامی در جانب اسرائیل دست برتر برای غاصب فراهم میگردد. سپس با پیشنهادهایی جهت حفظ بخش قابل توجه دست آورد غاصبانه اسرائیل و از دست دادن ظاهری بخش اندک از محصولات غاصبانه در ازای مشروعیت بخشی بین المللی و دول غربی، یک مرحله از بازی به پایان میرسد. بعد از تثبیت و ایجاد پذیرش دولی توسط اهرمهای خود ساختهی بین المللی و رسانههای صهیونیستی دوباره بعد از زمان کوتاهی باز بایک بهانهی واهی، حملهی جدید آغاز و سناریوی قبلی تکرار میشود. برای روشن شدن بیشتر این موضوع به مفاد طرح که از زبان ریگان بیان گردید، اشاره میکنیم:
منطقه - خاورمیانه - که برای آمریکا از اهمیتی استراتژیک برخوردار است و نمی توان اهمیت وجود ثبات در منطقه برای اقتصاد آمریکا را نادیده گرفت، در مورد نزاع اعراب- اسرائیل نیز امریکا چارچوب کمپ دیوید را همچنان به عنوان تنها راه پیشرفت امر صلح قبول دارد. اما جنگ لبنان رخ داد، ولی با وجود خسارات نظامی وارده بر ساف مستقر در لبنان، به هیچ وجه از اشتیاق مردم فلسطین نسبت به حل مشکل آنها نکاسته است. البته امنیتی است که آمریکا به دنبال آن است، امنیتی که واقعیت وجود اسرائیل را بپذیرد.[36] ازاین رو بدیهی است که برقراری صلح از طریق تأسیس یک کشور مستقل فلسطینی در ساحل غربی و نوار غزه امکان پذیر نیست، بلکه عقیدهی ثابت آمریکا این است کهیک حکومت خودمختار مرتبط با اردن برای فلسطینیها بهترین فرصت جهت برقراری یک صلح پایدار است. پس اشتباه نکنید، آمریکا با هر پیشنهادی که امنیت اسرائیل را تهدید کند، مخالفت خواهد کرد. این رویکرد دفاع از حفظ رژیم صهیونیستی را کارتر علاوه بر دوران ریاست جمهوری خود، در عصر ریگان هم ادامه داد و حتی بهاین موضوع تصریح میکند که: با ورود به اروشلیم در بهار 1983، در آنجا شنیدیم که از مذاکرات کمپ دیوید که منجر به صلح (تحمیلی و به نفع اسرائیل) با مصر شده است سپاس گذاری میکنند. [37]سپس بیان را صریح تر میکند و مینویسد: « کشور او (بگین) و کشور من، اعتقادات و اهداف سیاسی مشترک بسیاری داشتند».[38] تحلیل نهاییی دو نویسنده دربارهی صلح ریگان، که مورد پسند محقق تونسی در کتابش شده است به عنوان جمع بندیاین بحث نقل میکنیم: آن چیزی که رئیس جمهوری (ریگان) میخواهد بگوید، این است که حقوق ملی فلسطینیها مشروع نیست؛ چون با منابع امنیتی اسرائیل منافات دارد. حق غیر قابل انتقال فلسطینیها در تعیین سرنوشت خود از سوی رئیس جمهوری ایالات متحده به عنوان چیزی که مشروع نباشد، توصیف شده است.[39] چنان چه گذشت، طرح صلح ریگان علاوه بر امنیت اسرائیل به دنبال به فراموشی سپردن هویت فلسطین بوده است.
4. طرح فاس [ادامهی کمپ دیوید (1983)]
هم زمان با تلاشهای مستقیم جریان مهاجم به جهان اسلام به ویژه اسرائیل و آمریکا از دههی پنجاه، آرام و آرام تلاشهایی با واسطه را هم تعقیب میکردند که یک نمونهی آن کمپ دیوید بود. با وجود این که ابتدا اکثر کشورهای عربی با آن اظهار مخالفت نمودند، اما با برنامه ریزی جریان مهاجم و بی تدبیری حهان عرب، احساس ضرر خیالی به جهان عرب به ویژه حاکمان القا گردید؛ مبنی براین که اگر وارد این جریان مذاکره نشوند و در مسابقهی نزدیکی مصر و رژیم غاصب و منافع آن اگر شرکت نکنند، به طور قطع بازنده خواهند بود؛ ازاین رو مخالفین کمپ دیوید، گام بلندی در جهت موافقت برداشتند و اکتفا به همراهی مصر نکردند، بلکه خود، طراح صلحهای تحمیلی جدید شدند، ازاین رو در 17 آگوست 1981 در حالی که منطقهی لبنان در آتش تفرقه و تهاجم شعله ور است، شاهزاده فهد ولیعهد وقت دولت سعودی برای نخستین بار، طرح پیشنهادی صلح هشت مادهای خود را منتشر کرد؛ اگر چه به ظاهر در راستای قطعنامه 242 شورای امنیت و 3236 مجمع عمومی بود، لکن در واقع حافظ منافع ملت مظلوم و مورد تهاجم فلسطین نبود و در 25 نوامبر 1981 به کنگرهی سران عرب در«فاس» ارائه گردید، لکن مورد موافقت کل قرار نگرفت و با بازبینی اساسی مجدداً در کنگرهی سران عرب در فاس ارائه گردید و نهایت در 9 سپتامبر 1983 پذیرفته شد که حداقلایراد آن پذیرش اسرائیل به عنوان یک کشور بود. به عبارت دیگر دراین طرح اکثر سران کشورهای عربی مشروعیت اسرائیل را پذیرفتند؛ در حالی که در گذشته این موضوع را قبول نداشتند و حتی یک گام دیگر در جهت تسریع در محو هویت فلسطین برداشتند.[40]
5. کنفرانس مادرید [گام دیگر مشروعیت سازی (1991)]
از جمله طرحهای صلح تحمیلی برای مشروعیت بخشی به اسرائیل بدون گامی در حفظ هویت فلسطینیان در برابر افکار عمومی جهان به ویژه جهان اسلام و عرب، «طرح صلح آمریکایی با شعار زمین در برابر صلح» است، یعنی در آن هیچ سخن از دولت مستقل فلسطین نیست. این طرح «نقطهی عطف تلاشهای جرج بوش (اول) و وزیر خارجه اش، جیمز بیکر بود. اولین دور مذاکرات در مادرید پایتخت اسپانیا، در 30 اکتبر 1991 آغاز شد. در جلسه افتتاحیه، رئیس جمهور آمریکا، شوروی و نخست وزیران اسپانیا و اسرائیل سخنرانی کردند. اسحاق رابین با شعار فوق مخالفت کرده و تأکید نمود ساخت شهرکهای یهودینشین را متوقف نخواهد ساخت. این مذاکرات از دور دوازدهم به واشنگتن منتقل شد، از دور ششم که اسحاق رابین روی کار آمد، مذاکرات شاهد شعارهای جدیدی از سوی رابین بود. دفتر نخست وزیری اسرائیل اعلام نمود که ادامهی شهرک سازی روند مذاکرات را طولانی میکند، اما همهیاینها شعاری بیش نبود».[41] «و چنان که جیمز بیکر خود اعتراف نمود».[42] و از دور هفتم با حضور بیل کلینتون، تبدیل مذاکرات چند جانبه (اسرائیل و هیئتهای عربی) به مذاکرهی دو جانبه (اسرائیل-ساف) در صدر سیاستهای دموکراتها قرار میگیرد.[43] کارکرداین مذاکرات چیزی جز شکسته شدن قبح مذاکره با رژیم اشغالگر و شناسایی آن به عنوانیک دولت قانونی و مشروع توسط کشورهای عرب و برخی گروههای مبارز نبود.[44] و این یک پیروزی بزرگ برای اسرائیل محسوب میشد. به علاوه امریکا توانست به هنگام دعوت از شرکت کنندگان، مهمترین منافع اسرائیل را در قالب دعوتنامه بگنجاند که سه عنصر اساسی داشت:یکی رفع مسئولیت از خود در ازای عدم اجرای توافقات توسط اسرائیل با مطرح ساختن این که آمریکا فقط عضو ناظر است و حامی توافقات و قصد اعمال نفوذ ندارد. دیگری مخالفت با شکل گیری دولت مستقل فلسطینی و سومی جدیت در پی گیری حفظ برتری نظامی اسرائیل.[45] در نهایت با حفظ برتری اسرائیل و غرب بر جهان عرب و فلسطین مسلمان، از نظر روانی اذهان جهانی را آمادهی عقب نشینیهای جدید توسط رهبران سازشکار منطقه نمود تا آنجا که انعقاد صلح اسلو - که در واقع، تحویل همهی فلسطین به اشغالگران به قیمت رسیدن خود مختاری منطقهای و حکومت محلی در چند نقطهی کوچک فلسطین آن هم با اشراف حکومت اسرائیل بود - به راحتی توسط اعراب و رهبران سازش فلسطین، امضا شد.
6 و 6. اسلوی 1 و 2 [تکیمل سازش (1995-1993)]
پس از طولانی شدن و بی ثمر ماندن کنفرانس مادرید، اتفاق بسیار هولناک علیه آرمان فلسطین در حال شکل گیری بود؛ زیرا «دراین دوران اعراب شرکت کننده در گفتگوهای صلح با اسرائیل هر کدام نگران دسترسی هیأتهای عربی دیگر به توافق با هیأت اسرائیلی بودند و دراین میان ضعیفت رین حلقه، سازمان آزادی بخش بود که حتی در ابتدای مذاکرات نه به عنوان طرف گفتگو مورد قبول واقع شده بود نه نمایندهای در مذاکرات داشت و ضربه پذیرترین حلقه بود»؛[46] ازاین رو در حال مسابقه سازش با اسرائیل بودند.
در چنین فضایی، اسحاق رابین اظهار میدارد: «آرزو میکنم روزی از خواب برخیزم و ببینم تمام غزه در دریا فرو رفته و از شراین منطقه رهایییافته ام».[47] به تعبیر فتحی شقاقی دبیر کل شهید جهاد اسلامی: «اسرائیلیها غزه را مانندیک حفره از آتش بر سر داشتند. آنها برای رهایی از غزه غیر از پیمان صلح، راهی نداشتند».[48] به اعتراف شیمون پرز: «ما در شرایطی که از حیث تبلیغاتی غرامت سنگینی را در غزه میپرداختیم، از همین رو، به عنوان بهترین راه حل برای نجات خودمان از یک مسئولیت ناشدنی که همانا غزه بود، چنان دیدیم که به فرماندهی مرکزی ساف اجازه داده شود خود در آن جا حضوریابد»[49] دریک فضای برد مطلق و باخت تقریباً مطلق، مسابقهی سازش - به داوری آمریکا و اروپا - بعد از مادرید، بلکه در اثنای کنفرانس مادرید به صورت پنهان بین تیم عرفات و تیم اسرائیل در جریان بود؛ در حالی که هم اریحا و هم غزه، سرزمین بی حاصل و مشکل ساز برای اسرائیل بود و فقط برای کسب مشروعیت بین المللی و منطقهای که آرزوی تاریخی او بود، با گروه یاسر عرفات، یعنی سازمان ساف معاوضه کردند و در حالی مجموع غزه و اریحا از نظر جغرافیایی علاوه بر ارزش کم اقتصادی امنیتی فقط شامل 2% فلسطین میشد. یعنی اسرائیل از مجموع سرزمین فلسطین (قبل از 1948) فقط 2% خاک آن را به نمایندهی ساف در طی قرار داد اول در سال 1993 سپرد.[50] و سپس با افزودن تنها 30% کرانهی باختری (نه کل کرانه و نه 30 % کل فلسطین) در قرارداد دوم در سال 1995 به نام قرارداد طابایا اسلوی 2، [51] آن هم با حفظ نظارت خود بر مناطق کرانه باختری به عنوان اعطای خودمختاری تحویل نمایندهی ساف و در ازای آن کنترل انقلاب و انتقاضه فلسطین را به ساف داد تا دیگر هزینهی برخورد با انتفاضه را نپردازد و انتفاضه را تبدیل به یک مسئلهی داخلی خود مختاری کرد.[52] و حتی در این قرارداد، نه تنها مسئلهی آوارگان سال 1948 پی گیری نشد، بلکه مسئلهی همهی آوارگان 1968 هم پی گیری نشد و در مقابل، اسرائیل به تمام خواستهی خود که صلح، آرامش، امنیت و مشروعیت جهانی بود، دستیافت. دیگر اسرائیل تثبیت شد و آرمان فلسطین برای همیشه به فراموشی سپرده شد.[53] واین دست آوردها در اعترافات صریح رهبران سیاسی رژیم غاصب در مقابل معترضین یهودی به آسانی قابل درک است.[54]
علاوه بر اسرائیل، آمریکا و برخی کشورهای اروپایی سهم وافری هم در وقوع این مذاکرات ایفا کردند و هم منافع فراوانی نصیب خود کردند و آمریکا در راستای تکمیل نظم نوین جهانی، نوک اهداف خود را تسلط بر خاورمیانه و جهان اسلام قرار داد.[55]
7. ادبیات وارونهی قراردادها(2000-1994)
در ادامهی فراگیر و منطقهای کردن تهاجم توسط صهیونیسم و حامیان آن و همگانی شدن تسلیم توسط نیروهای منطقه و حاکمان عرب و فراموش شدن هویت فلسطین، صلح تحمیلی دیگری تحت عنوان «قرارداد ترک مخاصمه» در مورخ 25 ژوئیه 1994توسط شاه حسین و اسحاق رابین در واشنگتن منعقد گردید تا امنیت اسرائیل از ناحیهی شرق تضمین گردد.[56] و دراین قرارداد، کرانهی باختری در کنترل اسرائیل قرار میگیرد و آوارگان فلسطینی از بازگشت به آن محروم میشوند[57] و در سال 1997 م در ماه ژانویه طی یک قرار داد، شهر الخلیل با تمام آثار تاریخی و حرم حضرت ابراهیم (ع) در اختیار رژیم صهیونیستی قرار گرفت، باقی ماندهی شهر به حکومت خودگردان واگذار گردید.[58] و در اکتبر 1998 طی قراردادی به نام «وای ریو»یا همان «مریلند» ویا «وای پلانتشین» ویا «طابای دوم» ویا همان «اسلوی 3» منعقد میگردد. در واقع در اثر عدم وفای رژیم صهیونیستی به قراردادهای قبلی،[59] برای احیای آن دوباره قرارداد جدید منعقد شد؛ زیرا از اسلو قرار براین بود 30 درصد کرانهی غربی به حکومت خودگردان واگذار شود، اما اتفاق نیفتاد. به همین دلیل دراین قرارداد قرار براین شد حدود 13% به فلسطینیان واگذار شود. البته مناطق پراکنده و ناپیوسته به هم به دولت خود گردان واگذار گردید.[60] و حتی به عقیدهی «فینکن اشتاین» استاد دانشگاه در رشته علوم سیاسی مقیم آمریکا، این قرارداد عدول و تعهد کمتری از قراردادهای قبلی برای اسرائیل بود.[61]
وارونگی قراردادها به دلیل جابه جا شدن متهم و شاکی میباشد. دراین قراردادهایادآوری کردهاند که صاحب حقیعنی فلسطینیان باید متعهد شوند در ازای طلب حق خود از هویت، امنیت و استقلال خود صرف نظر کنند. این جابه جایی را هم در اعتراف رهبران صهیونیستی و هم از مفاد قراردادها میشود به دست آورد. از آنجا که خط عقب نشینی جهان عرب از مصر شروع و به گروههای فلسطینی ساف منتهی گردیده بود و رویکرد وارونگی توسط صهیونیسم بینالملل با نمایندگی ظاهری و علنی اسرائیل و آمریکا تعقیب میشد، باز مثل همیشه اسرائیل با بهانه تراشی توافق قبلی را با کمترین حد ممکن عملی ساخت و در عمل مذاکرالت را به بن بست کشاند تا این که در قالب قرارداد وای ریور 2یا شرم الشیخ دوم در تابستان 1999 در شهر شرم الشیخ مصر با حضور آلبرایت وزیر خارجهی وقت آمریکا و طرفهای اسرائیلی و فلسطینی برای اجرایی کردن توفقنامهی قبلی موافقت نامهی جدید امضا شد که نتیجهاش تقلیلیافتن تعهدات حداقلی قبلی اسرائیل از نظر آزاد سازی مقدار سرزمین کرانه غربی و غزه و اسرا و دامنهی اختیارات فلسطینیها و گسترهی حکومتی آنها، بوده است. در عوض به دستگیری وسیع جهادگران فلسطینی در قالب مبارزه با تروریست با همکاری C. I. A، موساد، دستگاه اطلاعاتی اردن، مصر و حکومت خودگردان فلسطین منتهی گردید.[62]
سرانجام، برای تکمیل حلقهی جدید محاصرهی فلسطینیان با ادبیات دیپلماسی در تابستان 2000 م، اجلاس کمپ دیوید 2 در آمریکا با حضور مسئولان آمریکایی، اسرائیلی و فلسطینی تشکیل گردید. البته نه با موضوع جدید و نه با حفظ تمام موضوعات از اولین توافقات در مادرید 1991 با حضور فلسطینیان، این نشست صورت گرفت، اما با این موضعگیری باراک نخست وزیر اسرائیل: 1. بیت المقدس و قدس، برای همیشه تحت حاکمیت اسرائیل خواهد بود؛ 2. به مرزهای 1967 باز نخواهیم گشت؛ 3. حکومت خودگردان، اجازهی داتشن ارتش مستقل نخواهد داشت؛ 4. و شهرکهاییهودی نشین در کرانهی باختری و نوار غزه تحت حاکمیت اسرائیل خواهد بود؛ 5. و حتی آوارگان فلسطینی از فاصله 1967-1948 حق بازگشت ندارند؛ 6. هیچ گاه با حکومت مستقل فلسطین موافق نیستم.[63] به تعبیر باروخ کیمرلینگ (نویسندهی کتاب انهدام سیاسی) در واقع: «باراک در مورد نوع توافقی که نهایتاً مورد قبول فلسطینیها باشد، هیچ ایدهای نداشت و احتمالاً در مورد توافق مورد انتظار خود نیز هیچ ایدهای نداشت؛ جز این که این توافق باید حداکثر واگذاری از سوی فلسطینیها و حداقل هزینهی سیاسی و سرزمینی را برای اسرائیل دربر داشته باشد».[64]
در پایاناین صف آرایی جهانی دو تمدن اسلامی و غربی در دههی آخر قرن بیست (با مدیریت آمریکا در جانب تمدن غرب) نتیجهاش پروراندن اسرائیل و تضعیف حداکثر حقوق و منافع مردم فلسطین، بلکه آخرین تلاش صهیونیستی برای نابودی هویت فلسطین بود که سیر و شیب نزولی آشکار و خطرناکی را سپری کرده بود. زیرا در قطعنامهی سال 1947 معروف به قطعنامهی تقسیم فلسطین از میان حدود «009/27 کیلومتر مربع»[65] به 5/56% (حدود 15260 کیلومتر مربع) براییهود و 43% (حدود 11613 کیلومتر مربع) برای اعراب و مسلمانان فلسطین و 5/0% (حدود 135 کیلومتر مربع) شامل بیت المقدس با مدیریت مجامع بین المللی و منطقه، بعد از پیروزی غرب در جنگ جهانی دوم به تصویب سازمان ملل رسید،[66]یعنی سهم مردم فلسطین مشتمل بر حدود 11613 کیلومتر مربع میشد، ولی در قطعنامهی 244 بعد از جنگ 1967 م که آن هم به مدیریت آمریکا اتفاق افتاد، آن سهم کمتر از نصف در قطعنامهی تقسیم، دوباره تنصیف شد و به جای آن 43% به قریب 22% (یعنی حدود 5942 کیلومتر مربع) تقلیلیافت که شامل تمام کرانه باختری و نوار غزه میشد. لکن عملیاتی شدن همین تربیع کل یا کمتر یکچهارم فلسطین در قطعنامهی 244، در کنفرانس مادرید به اخذ امتیازات فراوان از ساف که مهمترین آن مشروعیت بخشی به اسرائیل توسط گروه ساف بود، مشروط گردید. اما برای تحققاین مقدار هم بعد از اخذ امتیازات فراوان، به علت عدم عملی شدن کنفرانس مادرید، قرارداد جدید ترتیب داده شد تا قوت دیگری برای عملیاتی کردن قراردادهای قبلی نوشته شود. این بار در اسلو، دوباره قرارداد قبلی تقلیل یافت آن یک چهارم کل که همهی کرانه و غزه را شامل میشد، تبدیل به 90% (حدود 5340 کیلومتر مربع) کرانه و غزه گردید. ولی باز همان قرارداد عملی نگردید و دوباره در قرارداد جدید به نام مریلند آن هم به 40% (حدود کمتر از 2380 کیلومتر مربع) کاهش یافت، لکن همین اجرا نشده به 18% در شرم الشیخ دوم تقلیلیافت و آخر این دهه همان هم به 5/13% (حدود800 کیلو متر مربع) در کمپ دیوید دوم به تصویب رسید. یعنی از 11613 کیلومتر مربع در قطعنامهی تقسیم فلسطین به کمتر از حدود 800 کیلومتر مربع برابر 7% و نسبت به کل فلسطین که از آن مردم فلسطین بود به کمتر از 3% کل فلسطین منتهی گردید. البته نه تحت عنوان دولت مستقل، بلکه با عنوان دولت خود مختار با مدیریت امنیتی اسرائیل تصویب گردید؛ آن هم به شرط دستگیری همهی مبارزان و صاحبان حق توسط دولت خودگردان ساف، این کمترین حق مورد تصویر، به گروه اندکی از سازشکاران فلسطینی که نماد آن گروه ساف باشد، به صورت معلق تحویل گردید.[67]
8. آناپولیس [آخرین تلاشها 2007]
بعد از گرفتن امتیازهای مکرر از پایان قرن نوزده تا انتهای قرن بیستم به واسطه صهیونیسم بین المللی و عاملان بریتانیایی و آمریکایی و دیگر نقش آفرینان مسیحیت بین الملل، نوبت تثبیت حداقلها بود؛یعنی از سال 1878 م با تأسیس اولین آبادی صهیونیستی در فلسطین تا آوریل 1983 نگاه مهاجمین به حدود و مرز دولت غاصب، نگاه حدّ لایقف و پایان ناپذیری به سوی سرزمینهای اسلامی منطقه بود. ولی از اولین انفجار کارساز در سفارت آمریکا در بیروت لبنان در آوریل 1983، ادبیات سیاسی عوض شد و نسبت به مرزهای خارج فلسطین به ویژه لبنان ادبیات عقب نشینی بود؛ اگر چه عقب نشینی واقعی در سال 2000 اتفاق افتاد.[68] ام ادبیات در برابر فلسطینیها، ادبیات گرفتن حداکثر امتیاز و تثبیت مرزها بود. ازاین رو در هر نشستی از سال 1978 م - قرارداد کمپ دیوید سادات - تا سال 2002 م، سال تدوین برنامهی نقشهی راه، ابتدا وعدههایی به فلسطینیان داده، سپس توسط اسرائیل نقض صورت میگرفت، بعد از آن نشستی جدید برای الزام اسرائیل بر عمل به قراردادهای گذشته، لکن کمتر از آنچه در نشست و قرارداد قبلی متعهد شده بود را در قرارداد جدید پیشنهاد میدادند و این جریان به صورت تصاعدی به نفع اسرائیل و تنازلی علیه فلسطینیان ادامه سافت. [69] واین نگاه و روند در خصوص قدس بیشتر صدق میکند؛ گرچه سازمان ملل در ظاهر، تلاشهای مثبت را پی گیر شد.[70]
اما در نقشهی راه به صورت خاص جای متهم و شاکی عوض شد، یعنی هر چند روند وارونگی از سال 1994 م آغاز شده بود، اما از نقشهی راه وارونگی ویژگی خاصیافت که عبارت بود از: «پایان دادن به هرگونه مقاومت بدون هیچ قید و شرط با همکاری ساف و اسرائیل بر ضد مردم مسلمان فلسطین و دیگر فلسطینیها». البته بهاین امید که از سال 2003 موضوع تشکیل دولت فلسطینی پی گیری نشود؛ موضوعی که به صورت رسمی و علنی از سالها قبل وعدهی رسمی داده بودند.[71]یعنی نفی مطالبه حق و مقاومت بدون قید و شرط صورت گیرد، لکن تشکیل دولت بعد از سالها تأخیر، مشروط به شرایطی شد که کمترین آن نفی مقاومت است. شرطی که با کوچکترین اتفاق تحقق آن غیر ممکن میشود؛ زیرا با توجه به تجربهی تاریخی -ایجاد محدودیت اقتصادی و امنیتی از سوی اسرائیل در کنار غصب تاریخی، مردم منطقهی فلسطین را به ستوه آورده است - هر روز احتمالیک حرکت مقاومت مردمی هر چند کوچک از سوی محرومین و آسیب دیدگان منطقه وجود دارد واین، یعنی محقق نشدن شرط و تأخیر تحقق دولت ملی فلسطین و عدم سامانیابی هویت ملی فلسطین که نتیجه اش انهدام تدریجی هویت ملی فلسطین میباشد که اولین و آخرین آرزوی غاصبان بوده است.
ویژگی دیگر، اشتراط به شرط «باید حق موجودیت اسرائیل به رسمیت شناخته شود»[72] دولتی که اصل آن غصبی است، یا میشود گفت: لااقل بیش از 30% آن بر مبنای تعهدات بین المللی غصبی است. تعهدات بین المللی که شورای امنیت بین المللی آن زیر سلطهی کشورهای پنج گانه به ویژه زیر سلطهی بریتانیا و آمریکا میباشد. البته در مقابلاین شروط، در ظاهر اسرائیل نیز موظف شده است که «نباید هیچ اقدامی را برای از بین بردن اعتماد ... انجام دهد».[73] اما در کناراین واقعیتهای تاریخی تحریک زا، کمترین کاری که رهبران دولت غاصب در تحریک مردم فلسطین صورت میدهند، شرح بیان تفصیلی امتیازات گرفته دراین قراردادها بر ضد مردم فلسطین برای مردم اسرائیل است. مطالبی که جهت حفظ آرمش مردم خود و برتری بر رقبای انتخاباتی انجام میدهند.[74] به تبعاین تحریکات به طور طبیعی مردم فلسطین از خود مقاومت نشان خواهند داد، آن گاهاین مردم به نص قرارداد و نقشهی راه خشونت طلب، ضد صلح معرفی میشوند. در حالی که نیاز اساسی اسرائیل به صرف امضا قرارداد به واسطهی ساف به عنوان گروه فلسطینی و نمایندهی فلسطینیان، حاصل خواهد شد و آن نیاز، همان نیاز به مشروعیت منطقهای و بین المللی است که با امضای فلسطینیان حاصل میشود. نکته دیگر وارونگی، این که دراین قرارداد، نمایندهی فلسطین متعهد میشود که به کمک غاصب حقوق تاریخی مردم فلسطین، یعنی دولت صهیونیستی در کنار حامیان تاریخی دولت غاصب که همان گروه چهار[75] باشد، بر ضد مردم مظلوم فلسطین اقدام به برخورد و دستگیری اعضای گروههای مقاومت فلسطینی را محقق سازد. یعنی نه تنها جای شاکی و متشاکی ویا شاکی و متهم عوض شده است، بلکه متهم و مجرم به جای قاضی و مجری قانون نشسته است، اما سهم مردم مظلوم فلسطین چیزی جز وعده، آن هم در سالهای آتی و به شرایطی که ذکر شد، نخواهد گردید. یعنی کاملاً زمینهی نزاع و مخالفت برای عملی شدن حقوق مردم فلسطین به دست اسرائیل باقی مانده است و در عمل، هویتی به نام فلسطین در منطقه و جهان حذف شد.[76]
حرکت جدید تقلیل گرایی، اما با شعار جدید منجی گری دولت جدید آمریکا جهت جلب اعتماد اعراب و فلسطینیان بعد از مرگ عرفات، آغاز گردید و قرار شد در قالب یک همایش به نام «همایش آناپولیس» به نمایش گذاشته شود. این همایش با نام Mideast peace Conference، در 27 نوامبر سال 2007 در آکادمی نیروی دریایی آمریکا در شهر آناپولیس، ایالت مریلند آمریکا و با حضور رهبران مناطق خودگردان فلسطینی و اسرائیل و نمایندگان کشورهای عربی (نظیر اردن، مصر، عربستان سعودی، لبنان و قطر) و با میزبانی آمریکا برگزار شد، گروه چهار جانبه که شاملایالات متحده آمریکا، روسیه، سازمان ملل و اتحادیهی اروپا از جمله شرکت کنندگان در کنفرانس صلح خاورمیانه بودند و حتی برخی از کشورهای دیگر آسیایی نیز حضور داشتند. دراین میان محمود عباس (رهبر فتح) مدعی شد کهیک دستور کار روشن لازمهی موفقیت کنفرانس صلح خواهد بود. ازاین روایشان با اُلرمت از ماه ژوئن 2007 که به طور هفتگی بایکدیگر دیدار و مذاکره مستقیم داشته اند، زمینههای کلیاین توافق نامه را فراهم ساختند. امااین دستور، همان تکرار مورد توافقات قبلی بود که عبارت است از تقسیم بیت المقدس، پناهندگان فلسطینی و حق بازگشت آنها، مرزها، شهرکهای یهودی نشین، آب و مسائل امنیتی.[77] یعنی پس از سالها نشستهای بی حاصل، مشروعیت بخشی به اسرائیل و خسته کننده مردم فلسطین - به تعبیر رسانههای غربی - در جامع ترین کنفرانس درباره فلسطین، همان منطق گذشته تکرار شد که عمده سود آن برای آمریکا نیز بود. آمریکا با طرح «حل مسئلهی اعراب و اسرائیل؛یک پیروزی بزرگ برای دولت جورج بوش» فراهم میساخت و نهایت، پی گیری صلح خاورمیانه و طرح خاورمیانهی بزرگ و تثبیت دراز مدت منافع آمریکا در منطقه بود. به ویژه بعد از ناکامی آمریکا در عراق و افغانستان، این حرکت، پیرزوی مهمی محسوب میشد و در صورت عدم تغییر موضع اسرائیل، حداقل دولت بوش و شخص بوش به عنوان منجی صادق در نزد اعراب جلوه میکرد.[78] اگر چه عدم همکاری اسرائیل، هیچگاه آمریکا را وادار به کاری نمی کرد که در عراق، افغانستان در سالهای اخیر و در ویتنام، گواتمالا، گرانادا، پاناما، و نیکاراگوئه در سالهای قبل انجام داده است که عبارت بود از حملهی یکجانبه و تجاوز علنی بهاین کشورها، به بهانهی اجرای قوانین و قواعد بین المللی، و پس از حمله و اسقاط دولت حاکم، دولت جدیدی را نصب میکرد. [79] زیرا دولت مطلوب، بلکه کشور مطلوب آمریکا در منطقه به نام اسرائیل محقق بود؛ از این رو فقط قصد تطهیر خود داشتند؛ نه تحقق قواعد و قوانین بین المللی، بلکه اسرائیل با وضعیت فعلی، بهانهی بهتری برای حضور و دخالت آمریکا در منطقه میباشد.[80] در پایان، ادعای احصای همهی رخدادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مؤثر بر صلحهای تحمیلی هویت سوز را داریم، اما تلاش داریم به مهمترین آنها هر چند مختصر بپردازیم؛ گرچه شاید برخی از قلم افتاده باشد. بااین تذکر به برخی پدیدهها و حوادث و پیآمدهای مرتبط به صلحهای تحمیلی هویت سوز اشاره خواهیم کرد:
در پی مطالبی که در موضوع تهدید و فرصت راجع به توافق جمیل مسیحی و اسرائیل در تقسیم لبنان متذکر شدیم، مناسب استیادآور شویم که ارکان اصلی جنگ صلیبی که انگلیس، فرانسه و آمریکا در قرن اخیر میباشند به بهانهی حل نزاع اسرائیل و لبنان در سال 1982، نیروهای نظامی کارشناس و به عبارت دقیق تر جاسوس وارد خاک لبنان نمودند که توانستند عامل بازدارنده علیه مبارزین دو جبههی لبنان و فلسطین شوند[81] و حتی در همان مدت کوتاه اولیه، در چند عملیات جنگی به نفع فالانژها وارد عمل شدند،[82] اما در فاصلهی سالهای 1982 و1984 و با عملیات شهادت طلبانهی نیروی مقاومت به ویژه شیعیان لبنان صدها نفر از سربازان غربی به قتل رسیدند و موجب شد تا غربیها خاک لبنان را ترک کنند و حضور خود را کمتر نمایند. ازاین رو از جمله پی آمد آن شکست پذیری اسرائیل و ترک قابل توجهی ازنیروهای غربی از خاک لبنان بود[83] که خود تأثیر گذار بر استقبال اسرائیل از صلح، لکن با هدف حذف هویت فلسطین، بوده است. اما اسرائیل برای جبراناین شکستها و برای حفظ آمادگی نیروهای خود به ترور دولتی و آشکار رهبران ساف در تونس با حمله هوایی، اقدام میکند.[84] لکن همهیاین حوادث در لبنان و اقدام اسرائیل علیه دو کشور خط مقدم مبارزه (لبنان و فلسطین) با اسرائیل، عامل تحرک عمومی فلسطینیان میشود؛ هر چند برخی رهبران را به سازش سوق میدهد.
یکی از پی آمدهای صلح تحمیلی کمپ دیوید، موضوع اعطای خودمختاری فلسطینیان در سال 1993 در منطقههای کرانهی غربی رود اردن، شهر قدس شرقی و نوار غزه بوده است. هر چند اعطای خود مختاری نسبت به حقوق واقعی فلسطینیان ناچیز بوده است، لکن یک عقب نشینی تاریخی دیگر برای اسرائیل حساب میشود که در لایههای اجتماعی مردم فلسطین، امید به اینده و زمینهی حصول یک فرصت را فراهم ساخت و آنان را به سوی خلاف جهت صلح پیش راند.[85]
پدیدهی دیگر تأثیر گذار، تغییریافتن تمایل کشورهای عربی منطقه از یک جریان فلسطینی به جریان دیگر است که خود دراینده بهترین فرصت تاریخی را برای حفظ هویت فلسطینی فراهم ساخت و عاملاین رخداد سیاسی اشتباه تاکتیکی عرفات است؛ زیرا عرفات تصور میکرد که صدام، رئیس جمهور وقت عراق با حمله به کویت و با منوط کردن رهاسازی کویت به آزادی فلسطین و با پرتاب چند موشک به اسرائیل قصد حمایت از فلسطین را دارد، و از حامیان واقعی فلسطین است،[86] ازاین رو عرفات و ساف، خود را در جنگ عراق و کویت در طرف عراق و جانب صدام قرار داد واین انتخاب عامل رویگردانی کشورهای عربی از ساف به سوی گروه جدید التأسیس فلسطینی به نام حماس گردید واین مشروعیت بخشی عربی، خودیک فرصت براییک نسل جوان تازه نفس باایدهی مقاومت و احیا هویت را فراهم ساخت.[87] در سال 2000 شکست پیاپی اسرائیل از لبنان بخصوص از گروه حزب الله و شیعیان لبنان موجب شد تا اسرائیل بعد از 22 سال اشغالگری، جنوب لبنان را رها کند و به جز قسمت اندکی از منطقهی شبعا، همهی سرزمینهای لبنان آزاد گردد واین مقاومت با رویکرد دینی، بهترین عامل تقویت جریان دینی فلسطینی و تضعیف سایر جریانهای سکولار در فلسطین گردید.[88] جنگ سی و سه روزهی اسرائیل با لبنان یا به عبارتی با حزب الله لبنان به بهانهی آزاد سازی دو اسیر آغاز گردید، اما نه تنها به همهی اهداف از پیش تعیین شدهی نظامی دست نیافتند، بلکه به مهمترین هدف که نابودی جریان جدید مبارزاتی در چند دههی اخیر لبنان باشد، هم دست نیافتند و حتی عامل تقویت آن جریان که همان حزب الله لبنان و رهبری آن باشد، هم شدند واین پیروزی جریان دینی، مهمترین تأثیر مثبت را بر مبارزان فلسطین و تغییر نگرش برخی از بازماندههای جریانهای غیر اسلامی و تثبیت هر چه بیشتر جریان اسلامی در فلسطین را به همراه داشت؛ کسانی که هر روز گامهای استواری برای احیای هویت فلسطین مسلمان بر میداشتند.[89] آخرین حادثهی ناکارآمدساز سلسه صلحهای تحمیلی بر جریان آزاد سازی فلسطین در تاریخ حاضر، حملهی بیست و دو روزه و حملهی غیر انسانی اسرائیل به غزه است که درخشش جوانهی سبز مقاومت اسلامی مردم فلسطین را در پی داشت و توان حمله نظامی اسرائیل از سی و سه روز لبنان به بیست و دو روز در غزه که دهها برابر کوچکتر از جنوب لبنان است، تقلیل یافت و همراهی همه جانبهی غرب به ویژه آمریکا، فرانسه و انگلیس از اسرائیل، توفیقی را برای آنان حاصل نکرد و تمام تلاشهای مشروعیت بخشی چند دهه به نابودی بینالمللی کشیده شد و حتی در کشورهای طرفدار دولت اسرائیل، تظاهرات مردمی علیه اقدامات وحشیانه و حتی موجودیت دولت اسرائیل به راه افتاد.
نتیجه گیری
نزاع شرق و غرب به ویژه اروپا بعد از حضور اسلام، بیشتر دارای رویکرد ایدئولوژیکی هر دو گروه مضاعف گردید. لکن تغییر ادبیات اروپا در قرن 19 و بیداری جهانی و ضمیمه شدن یک نفرت ویک فرصت برای اروپا، ادبیاتاین نزاع را تغییر داده بود. نفرت مسیحیت اروپا و غرب نسبت به یهود و طرح ایدهی صهیونیسم یهودی مبنی بر علاقه به تشکیل دولت در سرزمین فلسطین توسط برخی یهودیان زرسالار به عنوان فرصت برای اروپا، بهانهی جدیدی شد برای احیا جنگهای صلیبی لکن با ادبیات نوین. چه از طریق همکاری با صدور بیانیه به نفع یهود مهاجر و چه با اعطای کمکهای نظامی، اقتصادی و حتی فرهنگی و سیاسی، این ادبیات جدید سامانیافت تااین که در عریان ترین ادبیات در قالب طرح تقسیم فلسطین و سپس با قطعنامههای چند پهلو در حمایت از دولت جعلی یهود در فلسطین، ادامه یافت و نهایت در یک نبرد بی امان دیپلماسی نوین مبنی برایجاد الفت و آشتی بین غاصب و صاحب خانه و همسایه، تحمیل قرار داد صلح پشت قرارداد صلح، تنظیم گردید و در هر قرارداد صلح تحمیلی، غاصب متحق امتیازات جدید و صاحب خانه با دست خالی بلکه بدهکارتر، این نشستها را ترک میکرد تااین که در آخرین نشستها، غاصب مهاجم به عنوان حکومت مشروع بومی و بین المللی توسط عدهای محدود مدعی نمایندگی فلسطین به رسمیت شناخته شد، و متقاضیان حقوق قطعی به عنوان مجرمان تروریست معرفی گردیدند و آن مدعیان نمایندگی مسئول بازداشت و برخورد با صاحبان حقوق شدند و قبول کردند در ازای آن در قالبیک استان برای حکومت اسرائیل، لکن با عنوان حکومت خود مختار منطقهای و محلی نقشایفا کنند. لکن در برابراین تلاش بی امان مهاجمین، مردم مسلمان در طی بیش ازیک قرن مبارزه در واپسین روزهای سال 2008 میلادی آب سردی براین تلاشها در غزه ریختند و از کوچکترین نقطهی جغرافیایی همهی منطقه و جهان را به خود متوجه کردند و نشان دادند اگر ملتی زنده باشد، هرگز غاصبان توفیق به دست نخواهند آورد و هیچ گاه نمی شود با هویت جعلی «رژیم نژاد پرست غاصب» را تثبیت کرد و هویت واقعی و مسلم «مردم مسلمان فلسطین» را از بین برد.
پی نوشت:
-
[1]. مجید صفا تاج، فرهنگ جامع فلسطین (تهران: تجسم اخلاق، چاپ اول، بهار 1386) ج 2، ص 345-334، رنه، گروسه، تاریخ جنگ های صلیبی، ترجمه: دکتر ولی الله شادان، تهران، نشر فرزوان، چاپ اول، 1377، ص 39-10، کیانفر، پایزی، -و -د. محمد علی، راد و . . . ، دو قرن وحشت، تهران، انتشارات آزادی، چاپ اول، 1368، ص 239-82.
-
[2]. اون دیل ریچی، ریشه های جنگ اعراب و اسرائیل، ترجمه: ارسطو آذری (تهران: امیر کبیر، چاپ اول، 1376)، ص 34-30، یوسف العاصی الطویل، الصلیبیون الجدد الحمله الثامنه، قاهره - مصر، مکتبة مدبولی، 1997 م، ص 42-29.
-
[3]. دورین، اینگرامز، بذر های توطئه، ترجمه: حسین ابوترابیان (تهران: اطلاعات، 1366) ص 16-2.
-
[4]. سوره ی نجم: آیه ی 42 «تقسیم ظالمانه».
-
[5]. آلن گرش و دومینیک و یدال، فلسطین 1974، ترجمه: دکتر عباس آگاهی (مشهد مقدس: آستان قدس رضوی، 1369، چاپ اول) ص 34-9، نقشه ی تفصیلی فلسطین، این نقشه با صفحه ی کلاسه ی بزرگ دو رویه و رنگی، دربردارنده ی انواع نقشه های جغرافیایی طبیعی، سیاسی و جمعیتی و برخی حوادث مهم از قرن ها قبل از اسلام در فلسطین و بعد از اسلام تا دوران معاصر و معرفی شخصیت های تأثیر گذار توسط مرکز مطالعات فلسطین با همکاری جمعی از محققین فلسطینی پژوه تهیه و به زیور طبع درآمد و با عنوان نقشه ی تفصیلی فلسطین شهرت دارد. آدرس مرکز مطالعات فلسطین، تهران، خیابان پاستور، خیابان 12 فروردین، کوچه ی پوریای ولی، پلاک 24، تلفن: 02166481547-8- نمابر: 02166402681
-
[6]. سامی الجندی، فاجعه ی فلسطین، ترجمه: کمال قارصی (تهران: انتشارات فرخی) ص 135-114.
-
[7]. نقشه ی تفصیلی فلسطین (به ترتیب سال های وقوع جنگ ها).
-
[8]. سامی الجندی، پیشین، ص 214-196.
-
[9] . عبدلاوهاب کیالی، تاریخ نوین فلسطین، ترجمه: محمد جواهر کلام (تهران: امیرکبیر، چاپ اول، 1366) ص 102-96، و حسین ابوترابیان، همان، ص 53-17.
-
[10]. محور و موضوع مقاله است که در طی مباحث مستندات آن خواهد آمد.
-
[11]. علاوه بر منابعی که در اثنا بحث کمپ دیوید خواهد آمد در خصوص نقش آمریکا در فرصت سازی برای توفیق اسرائیل و واداشتن انور سادات به عقب نشینی و امتیاز دهی و تضعیف جبهه ی اعراب به ویژه فلسطین از اثر زیر بهره ی فراوان بردیم و تقریباً روح قلم در این بحث با عنوان پلی لرزان از همین اثری است که معرفی می شود: نظام شرابی، آمریکا و اعراب، ترجمه: عباس عرب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1375، ج 2، ص 1298-979.
-
[12] . عبدالمجید وحید، کمپ دیوید پس از دو دهه، ترجمه: مهرداد کیائی (تهران :انتشارات اطلاعات، چاپ اول، 1379) ص 13-11.
-
-
-
-
[16] . پطرس غالی، راه مصر به سوی قدس، فریده مبینی کشه (تهران: اطلاعات، چاپ اول، 1381) ص16
-
-
-
-
-
-
-
-
[24] . محمد ابراهیم کامل، صلح موعود در توافقنامه های کمپ دیوید، ترجمه: محمد درخشنده (تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1368) ص 9.
-
-
-
[27]. همان، ص 107 و 106 و 60 و 57.
-
[28] . همان، ص 159-148 و 129 و 128 و 23.
-
-
[30]. همان، ص 283-281 و 265-263 و 253.
-
[31] . رجوع شود به: جورج بال، خطا و خیانت در لبنان، ترجمه: حسین ابوترابیان (تهران: انشارات اطلاعات، 1366) ص 181-119 و 79 و 12. - و - سید عبدالرحیم خلخالی، لبنان در آتش جنگ، ناشر: مؤلف، رمضان 1397، شماره ی ثبت 98/491، 14/6/1356، موجود در کتابخانه ی دانشگاه باقرالعلوم (ع)، قم، ص 157-12- و - مرکز اطلاعات عربی، روزشمار تجاوز اسرائیل به لبنان، ترجمه: جواد صالحی، مؤسسه انجام کتاب، پاییز، تهران، ص 148-39- و - خاویر پرزد کوئیار، به سوی صلح، ترجمه: حمید رضا زاهدی، تهران، اطلاعات، چاپ اول، 1379، ص 91-63- و ده ها کتابی دیگر که مطالعه شد ولی برای اختصار از ذکر آن صرف نظر می شود.
-
[32]. ابو ایّاد، فلسطین آواره، ترجمه: حمید نوحی (تهران: انتشارات قلم، 1360) ص 165-128.
-
[33]. شهید مصطفی چمران، لبنان، بنیاد شهید چمران، 31 خرداد 1362، ص 258.
-
[34]. محمد ابراهیم کامل، همان، ص 185-179.
-
[35][35]. نظام شرابی، همان، ج 2، ص 1402، عبدالوهاب هشیش، تعیین سرنوشت فلسطین میان حق و زور، ترجمه: عباس آگاهی (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1374) ص 319-324 [محتوای کتاب شرابی در کتاب هشیش هم آمده است].
-
[36]. نظام شرابی، همان، ج 2، ص 1407-1043(تلخیص)؛ جیمی کارتر، فلسطین، صلح یا نژادپرستی، ترجمه: محمد حسین وقار، تهران، اطلاعات، چاپ اول، 1386، ص 117-115.
-
[37]. جیمی کارتر، پیشین، ص 118.
-
-
[39]. عبدالوهاب هشیش، پیشین، ص 324، و رجوع شود به کتاب: محمد کریمی، پشت نقاب صلح (تهران: کیهان، چاپ اول، 1380) ص 52-49.
-
[40]. رجوع شود به: محمد باقر سلیمانی، بازیگران روند صلح در خاورمیانه (تهران: وزارت خارجه ج. ا. ا، چاپ اول، 1379) ص 28-26 و علیرضا عرب، زمینه ها و علل شکل گیری همایش آناپولیس، تهران، قبله ی اول، چاپ اول، بی تا، ص 27-24.
-
[41] . محمد باقر سلیمانی، پیشین، ص 32.
-
[42]. عبدالوهاب هشیش، ص 417.
-
[43]. محمد باقر سلیمانی، پیشین، ص 33-32.
-
[44]. محمد کریمی، پیشین، ص 55.
-
[45]. علیرضا عرب، پیشین، ص 32.
-
[46]. جمیله کدیور، پشت پرده ی صلح (تهران: چاپ اول) ص 241.
-
[47]. محمد کریمی، پیشین، ص 262.
-
[48]. جمیله کدیور، پیشین، ص 262.
-
[49]. محمد کریمی، پیشین، ص 63.
-
[50] . مجید صفا تاج، فلسطین از اشغال تا انتفاضه (تهران: انتشارات مدرسه، چاپ اول، 1382) ص 115؛ جمیله کدیور، پشت پرده ی صلح، پیشین، ص 269-267.
-
[51]. ابوخالد العمله، اسلو محطة التهوید فلسطین (بیروت، لبنان: دارالکنوز الدبیة، الطبعة الاولی، 1997) ص 92.
-
[52]. وهابیان - و - باکری، جاودانگی خونبار، آریل شارون (تهران: روایت فتح، چاپ اول، 1383) ص 92.
-
. [53] البته این جمله ی اخیر از تحلیل فوق بر مبنای دیدگاه کسانی است که به امداد های الهی برای مجاهدت راه خدا اعتقادی ندارند و یا حتی در یک تحلیل معکوس غاصبان فلسطین را جزء حمایت شدگان الهی می دانند؛ چنان که یهود خود را نظر شدگان خدا می خوانند.
-
[54]. رجوع شود به: ابوخالد العمله، ص 189-184؛ علیرضا عرب، پیشین، ص 100-35؛ جمیله کدیور، پشت پرده ی صلح، پیشین، ص 314-20؛ محمد کریمی، پیشین، ص 100-60؛ محمد باقر سلیمانی، 399-395 و 60-33؛ مجید صفا تاج، فلسطین از اشغال، ص 165.
-
[55]. محمد باقر سلیمانی، پیشین، ص 170-134.
-
[56]. همان، ص 33، نقشه ی تفصیلی فلسطین (حوادث 1994 م).
-
[57]. نقشه ی تفصیلی فلسطین (حوادث 1994 م).
-
[58]. نقشه ی تفصیلی فلسطین (حوادث 1994 م)، محمد باقر سلیمانی، پیشین، ص 407-401.
-
[59]. وهابیان و باکری، پیشین، ص 118.
-
[60]. نقشه ی تفصیلی فلسطین (حوادث 1994 م)، محمد باقر سلیمانی، پیشین، ص420-409 و 33؛ وهابیان و باکری، ص 119.
-
[61]. محمد کریمی، پیشین، ص 65-64.
-
[62]. حسن واعظی، نبرد نابرابر (تهران: سروش، چاپ اول، 1379) ص 226-224.
-
-
[64]. باروخ کیمبرلینگ، انهدام سیاسی، ترجمه: حسن گلیریز (تهران: نشر نی، چاپ اول 1383) ص 134.
-
[65]. عبدالوهاب کیالی، پیشین، ص 16.
-
[66]. نقشه ی تفصیلی فلسطین (حوادث 1947 م).
-
[67]. رجوع شود به: حسن واعظی، پیشین، 232-230- و - باروخ کیمرلینک، پیشین، ص 140 -11- و - نقشه ی تفصیلی فلسطین و سایر منابع قرارداد های مذکور در مباحث گذشته.
-
[68]. در بحث آخر خواهد آمد.
-
[69]. نقشه ی تفصیلی فلسطین و کلیه ی منابعی که گذشت.
-
[70]. محمد صادق شریعت، قدس و قطعنامه های بین المللی (تهران: نشر سفیر، چاپ اول، 1379) ص 262-260.
-
[71]. علیرضا عرب، ص 101، وهابیان و باکری، احسان، پیشین، ص 137.
-
[72]. علیرضا عرب، پیشین، ص 104-101.
-
[73]. وهابیان و باکری، همان، ص 104؛ زبیگینو برژینسکی، انتخاب، سلطه یا رهبری، ترجمه: امیر حسین رهبری (تهران: نشر نی، چاپ اول، 1386)، ص 100 و 264.
-
[74]. وهابیان و باکری، پیشین، ص140-139 و 121-120 (شرح این بحث قبلاً گذشت).
-
[75]. آمریکا، اتحادیه ی اروپا، روسیه و سازمان ملل.
-
[76]. علیرضا عرب، پیشین، ص 111-106 و 101
-
[77]. برگرفته از الف) http://Fa. Wikpedia. org ب) عرب، پیشین، ص 134-113
-
[78]. علیرضا عرب، پیشین، ص 128-125.
-
[79]. رجوع شود به: استیون کینذر، براندازی، ترجمه: (تهران)، ص: کل کتاب، ویلیام بلوم، سرکوب امید، ترجمه: (تهران) ص، کل کتاب.
-
[80]. مسعود اسداللهی، از مقاومت تا پیروزی (تهران: مؤسسه ی مطالعات و تحقیقات اندیشه - سازان نور، چاپ اول، 1379)، ص 74-73؛ عبدالوهاب هشیش، پیشین، ص 320.
-
[81]. بال جورج، خطا و خیانت در لبنان، ترجمه: حسین ابوترابیان (تهران: اطلاعات، چاپ دوم، 1366) ص 181-119 و 79-12؛ سید عبدالرحیم خلخالی، پیشین، ص 157-12؛ نقشه ی تفصیلی فلسطین و دیگر منابع.
84
-
[82]. جیمی کارتر، پیشین، ص 111-109.
-
[83]. محمد باقر سلیمانی، پیشین، ص 214-195 و 20، خاویر پرزدکوییار، پیشین، ص 157؛ علیرضا عرب، پیشین، ص 37-36.
-
[84]. مجید صفا تاج، دانش نامه ی فلسطین (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1380)، ج 3، ص 262.
-
[85]. آویگدور هاسل کورون، طوفان بی پایان، ترجمه: عباس مخبر (تهران: وزارت خارجه، چاپ اول، 1379) ص 214-195 و 20؛ خاویر پرزدکوییار، پیشین، ص 157؛ علیرضا عرب، پیشین، ص 37-36.
-
[86]. نقشه ی تفصیلی فلسطین.
-
[87]. علیرضا عرب و نصرالهی، پس لرزه های نبرد وعده ی صادق (تهران: جمعیت دفاع از فلسطین، چاپ اول، بی تا) ص 40.
-
[88]. علیرضا عرب و دیگران، ص 71-41؛ خبرگزاری آینده ی روشن 16/8/1385؛ خبرگزاری ج. ا. ا. 4/9/1387، پایگاه اطلاع رسانی قربانیان ترور 27/8/1385.
-
فصلنامه علوم سیاسی، شماره ی 44