كلمات كليدي : تشبيه، وابسته، لف و نشر، رابطه، مرتب، مشوش، بلاغت، ادبيات فارسي
نویسنده : الهه سادات برقعي
در صنعت تقسیم، ابتدا دو یا چند چیز را ذکر میکنند و سپس به ترتیب و بهطور مشخص، متعلق و وابسته هر کدام از آنها را در سخن میآورند. بهعنوان مثال عثمان مختاری گفته است:
به من نمود لب و چشم و زلف آن دلبر
یکی عقیق و دوم نرگس و سیوم عنبر
عقیق و نرگس و عنبرش بستدند از من
یکی حیات و دوم قوت و سیوم پیکر
در ابیات بالا ابتدا شاعر در مصراعهای اول سه چیز را ذکر کرده و سپس در مصراع دوم، بهطور مشخص وابستهی هر کدام را آورده است.
مثال دیگر:
لطافت لب لعل و دهان آن بت چین
یکی چو خاتم جم آمد و یکی چو نگین
بدر جاجرم
در این بیت ابتدا دو چیز(لب و دهان)ذکر شده سپس متعلق و وابسته هر کدام(خاتم و نگین) آورده شده است. در واقع میگوید دهان معشوق چون خاتم و انگشتری سلیمان و لب او همچون نگین این انگشتری است.
تقسیم همیشه به صورت "یکی...دوم...سوم..." یا "یکی این طور، دومی آن طور" به کار میرود. صنعت تقسیم شباهت زیادی با لف و نشر دارد،[1] با این تفاوت که در لفونشر، معین نمیشود که کدامیک از امور نشر مربوط به کدامیک از امور لف است، و رابطهی میان اجزا و وابستهها را خواننده خود باید دریابد اما در تقسیم این رابطه مشخص شده است. به سخن دیگر ارتباط میان اجزای نشر را در لفونشر از قرینه میفهمیم و در تقسیم از تصریح.[2]
بهطور مثال بیت زیر حالت لفونشر دارد نه تقسیم:
نباشد چون جبین و زلف و رخسار و لبت هرگز
مه روشن، شب تیره، گل سوری، می احمر
در بیت بالا شاعر نگفته است که کدام چیز شبیه کدام است و این خواننده است که باید بین موارد ذکر شده را دریابد. مثلا بفهمد که جبین معشوق مثل ماه روشن است یا زلف او مثل شب تیره است و ... [3]
پس باید گفت صنعت تقسیم آن است که در ابتدا چند چیز و بعد از آن چند چیز دیگر بیاورند که مربوط به همان الفاظ اول باشد و معلوم کند که هر کدام از امور بعد مربوط به کدام یک از امور اول است.
صنعت تقسیم مانند لفونشر به دو قسم، "مرتب و مشوش" تقسیم میشود.[4]
تقسیم مرتب، مانند بیتهای زیر که از عثمان مختاری است:
حیات و قوت و پیکر سه پایه گشت مرا
یکی ضعیف و دوم قاصر و سوم لاغر
ضعیف و قاصر و لاغر شود به محنت عشق
یکی سپهر و دوم کوکب و سوم گوهر
حافظ در تقسیم مرتب گفته است:
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش
اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام
تقسیم مشوش، مانند این شعر عنصری:
یا ببندد یا گشاید یا ستاند یا دهد
تا جهان باشد همی مرشاه را این باد کار
آنچه بستاند ولایت، آنچه بدهد خواسته
آنچه بندد دست دشمن، آنچه بگشاید حصار[5]
در یک بیت از دو بیت زیر تقسیم مشوش و در بیت دیگر آن تقسیم مرتب به کار رفته است:
گرد من و گرد تو صفزده جانا مدام
گرد تو دلدادگان، گرد من اندوه و غم
بخت من و چشم تو، هر دو خوابند، لیک
این یکی تا روز حشر آن یکی تا صبحدم
سعدی
دو مثال دیگر از سعدی :
دو کس چه کنند از پی خاص و عام
یکی نیک محضر، دگر زشت نام
یکی تشنه را تا کند تازه حلق
دگر تا به گردن درافتند خلق
و:
منم امروز و تو انگشت نمای همه خلق
من به شیرین سخنی تو به نیکویی مشهور [6]