كلمات كليدي : كيفيات اوليه، كيفيات ثانويه، تصورات بسيط، تصورات مركب
نویسنده : نويد فرهنگ وصالي
جان لاک[1] ، پدر فلسفه تجربه گرایی جدید و پدر دموکراسی در دنیای مدرن، در سال 1632 در دورینگتن نزدیک بریستول در انگلستان زاده شد. لاک تا سال 1646 در خانه آموزش دید و سپس به مدرسه وست مینستر رفت و تا سال 1652 آنجا ماند. در آن سال وارد دانشکده کرایست جرج در دانشگاه آکسفورد شد. پس از آنکه دانشنامه های لیسانس و فوق لیسانس را به هنگام مقرر گرفت، در ضمن ادامه تحصیل در دانشکده کراست چرچ به تدریس پرداخت. سال بعد مقام مدرس زبان یونانی و سپس به تدریس ادبیات و فلسفه اخلاق گماشته شد. [2]
لاک در سال 1666 به خدمت نخستین ارل شفتسبری در آمد و سمت طبیب مخصوص، دوست صمیمی و مشاور این سیاستمدار پرنفوذ را به دست آورد. با سقوط شفتسبری از مسند قدرت، لاک از انگلستان خارج و در هلند سکنی گزید. با جلوس ویلیام اهل اورانژ به تخت سلطنت، ستاره اقبال سیاسی لاک درخشیدن گرفت. او بار دیگر کمی پس از انقلاب 1688 به انگلستان بازگشت و عهده دار شغل مهمی در خدمات دولتی شد.[3]
لاک به دلیل بیماری از قبول منصب سفیری در دربار امیر براندبورگ تن زد، ولی به کار مختصری در لندن مشغول بود تا آنکه در سال 1691 از کارش دست کشید و به اوتس واقع در اسکس به مهمانی خانواده مسم رفت، هرچند در 1696 تا 1700 وظایفش در سمت کمیسر بازرگانی ناگزیرش میکرد که بخشی از سال را در پایتخت بگذراند. لاک در اکتبر 1704 در گذشت.
اثر مهم لاک تحقیق درباره فهم بشری (1690)[4] است. این کتاب اندک زمانی پس از چاپ کتاب اصول نیوتن به بازار آمد و چنان بیان استوار و کاملی در تجربه گرایی داشت که تلاشهای مخالف (عقل گرایی) را تحت الشعاع قرار داد.[5] لاک در این کتاب ابتدا تلاش می کند مشخص سازد که انسان اندیشه های خود را چگونه به دست می آورد، سپس به این موضوع میپردازد که آیا می توان به حواس اعتماد کرد یا نه.
از دیگر تصنیفات با اهمیت لاک "دو رساله در باب حکومت مدنی"[6] است. وی در رساله اول به نظریه حق الهی پادشاهان تاخت و در رساله دوم نظریه سیاسی خود را پیش کشید. نامه ای درباره تساهل[7] دیگر تصنیف پر اهمیت وی است که در سال 1689 بدون ذکر نام و به زبان لاتین آن را منتشر کرد. لاک در 1690 و 1693 دو نامه دیگر به همان مضمون انتشار داد. از دیگر تصنیفات لاک می توان اندیشه هایی در باره آموزش و پرورش[8] به سال 1693 و معقولیت مسیحیت [9]1695 را نام برد.[10]
جان لاک با مشاهده برخی ناکامی های دکارت در تبیین هستی و مواجهه با دشواریهای فراوان، مکتب فلسفی دیگری را بنیان گذارد که هر چند متاثر از دکارت است، اما در مجموع در برابر فلسفه دکارت محسوب میشود. فلسفه لاک فلسفه ای است که برخلاف فلسفه دکارت اصالت را به تجربه میدهد و هر گونه مفهوم فطری و اصل عقلی پیشینی در ذهن را مردود میشمارد. [11] ایده اصلی کتاب تحقیق درباره فهم بشری زمانی شکل گرفت که لاک با چند تن از دوستانش سرگرم بحث فلسفی بود که به خاطرش گذشت پیشرفت در بحث برایشان ممکن نیست، مگر آنکه بدانند ذهن قابلیت پرداختن به چه موضوعاتی را دارد و کدام مسائل از توانایی درک آن خارج است.[12]
این اثر از چهاربخش تشکیل شده است. در این اثر لاک میکوشد تا محدوده درک یا فهم انسان را مشخص کرده و منابع و طبیعت معرفت انسان را مورد بررسی قرار دهد. در بخش اول، لاک معرفت فطری یا ذاتی را مورد بررسی قرار می دهد و استدلال می کند که چنین معرفتی وجود ندارد. وی به کل منکر تصورات فطری می شود و معتقد است ذهن هنگام تولد همچون یک صفحه سفید پاک است که به وسیله تجربه بر روی آن نگاشته میشود. لاک در کتاب خود اظهار می کند که شناسایی ما به وساطت حواس حاصل میشود و ما هیچ تصور و معلوم فطری نداریم. وی همچنین می گوید " اینکه بگویند مفهومی در ذهن انسان نقش شده، و در عین حال ذهن از آن آگاهی ندارد، نقش و اثر آن را هیچ می سازد"[13] و هیچ تفاوتی با این باور که بگوییم هیچ مفهومی از پیش در ذهن نقش نبسته است ندارد. لاک به این امر توجه نکرد که ممکن است حتی در بعضی موارد از توجه و التفات به وجود خودمان غافل باشیم، اما نمی شود گفت علم به نفس در ذهن ما وجود ندارد. چون در این جا علم به علم خود نداریم، نه این که علم به خود نداریم و میان این دو علم فرق زیادی است.[14]
در بخش دوم لاک ادعا میکند که تصورات مواد اولیه معرفت هستند و تمام تصورات ما از راه تجربه به دست میآید. وی تصورات را به دو دسته تصورات بسیط[15] و مرکب تقسیم می کند. تصورات بسیط به وسیله تجربه مستقیم اشیاء به دست می آید. به طور مثال وقتی که یک میز را میبینیم، تصویری از میز در ذهن ما شکل می-گیرد. به عبارت دیگر لاک تصورات بسیط را که از طریق تجربه مستقیم اشیاء، مثل دیدن، لمس کردن و......، به دست میآید، تنها ورودیهای ذهن میداند. بنابراین ما با جهان پیرامون خود به وسیله حواس پنجگانه ارتباط بر قرار میکنیم. به این ترتیب تصورات بسیط پدیدار میشود. لاک تصورات بسیط را چهار نوع می داند: تصوراتی که از راه یک حس به ما می رسند، تصوراتی که از راه چند حس به ما میرسند، تصوراتی که از راه فکر (تامل و احساس باطنی) برای ما حاصل میشوند و تصوراتی که از راه فکر و حس بیرونی به دست میآیند[16]. از سوی دیگر ذهن ما نسبت به این تصورات بسیط، که ورودی های ذهن ما هستند، منفعل نیست. ذهن این محسوسات ورودی را دسته بندی، پردازش و ترکیب میکند. به این ترتیب تصورات مرکب (جواهر، حالات، اضافات) به وجود می آید. در این بین یکی از تصورات مرکب اضافه، تصور علیت است که از با هم اندیشی دو تصور حاصل شده است. در ذهن دو تصور با هم مقایسه شده اند و حاصل آن، تصور علیت شده است که روشنتر از دو تصور اول (علت) و تصور دوم (معلول) است[17]. در بخش سوم لاک به طبیعت زبان، ارتباطش با تصورات و نقش آن در معرفت می پردازد. بخش چهارم به توضیح طبیعت و محدودیت های معرفت و ارتباط بین عقل و ایمان اختصاص دارد.[18]
لاک تفکر را متضمن سلسله ای از تصورات می داند که در ذهن یا در برابر ذهن موجودند و نمودار چیزهایی خارج از ذهن هستند. استدلال نیز قسمی عمل ذهنی است که به شناخت یا اعتقاد منجر میشود. لاک شناخت را درک نسبت بین تصورات معرفی می کند.[19] به نظر لاک قوای اساسی یا بنیادی ما حواس ما هستند که خودشان مستقلاً نوعی شناخت - شناخت حسی- را به ما ارائه می دهند و دارای حجیت مستقل هستند.
تصور در نزد لاک، به مانند دکارت، همان محتوای ذهنی است. وجه افتراق لاک و دکارت در این زمینه آن است که دکارت تصور را چیزی کاملاً عقلانی در نظر می گرفت، در حالی که لاک آن را تنها محصول تجربه می داند. لاک اشاره میکند که هر آنچه به آن میاندیشیم و هر آنچه به تصور ذهنی ما در میآید از طریق تجربه به دست آمده است. وی اگرچه تمامی شناخت ما را از طریق محسوسات می داند، یعنی محسوسات را منبع شناخت به حساب می آورد، اما برای آن محدودیتی نیز قائل است. محسوسات تنها وجود اشیا را به ما می شناساند نه طبیعت یا ماهیتشان را. از طرف دیگر چون همه اندیشههای ما درباره جهان، محدود به مفاهیمی است که از راه حواس کسب کردهایم، پس تعقلمان در مورد جهان هم محدود است. به عبارت دیگر هر چه در ذهن حاضر است تصور و ایده است. این موضوع در شناخت وی جنبه اساسی دارد که هر گونه شناخت ما از جهان به واسطه تصورات حاصل می شود. ذهن در کلیه تفکرات و استدلالهایش متعلق بلاواسطه دیگری ندارد، مگر تصورات خودش.[20]
اکنون به این مسئله می پردازیم که شناخت ما تا چه اندازه معتبر است. همانطور که گفته شد لاک ادعا میکند که ما نمیتوانیم پی به ماهیت اشیاء ببریم، بلکه تنها تصوری از آنها در ذهن ما شکل میگیرد. بنابراین آیا ممکن است آنچه ما می شناسیم کاملاً بی ارتباط با خود اشیاء باشد؟ به عبارت دیگر آیا هیچ دو نفری شناخت یکسانی از یک شَیء بخصوص پیدا نخواهند کرد و اگر بخشهایی از شناختشان یکسان باشد بر حسب تصادف است. لاک با این دیدگاه مخالف است. وی عقیده دارد که به بخشی از وجوه اشیاء می توان شناخت کامل پیدا کرد و این بخش ها مستقل از مدرک هستند. این وجه از شیء که مستقل از مدرک می باشند کیفیات اولیه[21] است.
برای درک این مطلب لازم است اشاره کنیم که لاک خواص اشیا را به دو بخش (کیفیات اولیه و ثانویه[22]) تقسیم کرد. کیفیات اولیه (نظیر شکل، اندازه، وزن و ...) آن قسم از خواص شیء است که مستقل از این که ادراک شوند وجود دارند و ذاتاً متعلق به آن است. به عبارت دیگر کیفیات اولیه از قسم خصوصیات مکانیکی هستند و ویژگی هر شیء است، آن طور که ذاتاً هست، اعم از این که ناظری باشد که شیء را ادراک کند یا نه. کیفیات اولیه قابلیت اندازه گیری ریاضی دارند و بنابراین به معنای خاصی، عینی هستند.[23] ویژگیهای عینی اجزایی که ماده نهایتاً از آنها تشکیل میشود، همین کیفیات اولیه است. علوم ریاضی از این جنبه با اشیا سر و کار دارد. کیفیات ثانویه آن دسته از خواص شیء است که مستلزم کنش و واکنش با ناظر است و از فردی به فرد دیگر متفاوت است. به طور مثال خواصی مانند رنگ، بو و مزه. کیفیات ثانویه تا اندازه ای قائم به ناظرند و اگر فاعل مدرکی نبود، آن طور که ادراک میشوند وجود نمی داشتند. کمیت پذیری کیفیات ثانویه به مراتب قویتر است.[24]
لاک شناسایی را نتیجه مطالعه و تحقیق تصورات میداند به این صورت که ببینیم آیا از حیثی سازگار یا ناسازگارند. وی شناسایی را به چهار نوع تقسیم میکند. نخستین نوع شناسایی به وسیله بررسی دو یا چند نوع تصور حاصل می شود که ببینیم همانند هستند یا نه. نوع دوم درباره همبودی دو یا چند تصور بحث می کند، یعنی کشف این که دو یا چند تصور با هم هستند یا خیر. این امر معمولاً به کشف این نکته رهنمون می شود که این تصورات اجزا یا معلول جوهر واحدی هستند. نوع سوم شناسایی این است که دو یا چند تصور به طریقی با هم مرتبط هستند. آخرین نوع شناسایی کشف این نکته است که آیا تصورات ما تجربه چیزی است که در خارج از اذهان و نفوس ما وجود دارد یا نه، یعنی آیا تصورات درباره موجودی واقعی است یا خیر.[25]
به طور کلی میتوان گفت از دید لاک جهان مرکب از ماده و ذهن است. ما هیچگاه به شناخت کامل از این دو دست نخواهیم یافت. به عبارت دیگر نمی توانیم بدانیم که طبیعت درونی آنها چیست. و این دو تا ابد برای ما مجهول باقی میماند. البته قابل ذکر است که لاک ادعا نمیکند که ذهن لزوماً از ماده متفاوت، بلکه به عکس دکارت و پیروانش این احتمال را برای مادی بودن ذهن قائل است. آنچه ما به طور مستقیم تجربه می کنیم این است که اینها، اشیاء و ذهن، چه میکنند و چگونه رفتاری دارند و هر شناختی که بتوانیم بر درباره آنها کسب کنیم، بر پایه آن تجربه ساخته میشود. اشیاء مادی در ذهن ما تأثیر میگذارند و این تأثیر از طریق حواس ما و به شیوههای گوناگون انجام میشود و به این صورت تصوراتی برای ذهن از اشیاء مادی حاصل میشود. سپس ما با استفاده از این تصورات برداشتمان را از جهان متشکل از آن اشیاء بنا میکنیم.