24 تیر 1397, 3:40
مدرنیته با همه اِهن و تلپش هنوز نتوانسته رد پای لوطی ها و جوانمردان قدیم را از نقشه تهران پاک کند. کافی است گذر لوطی صالح را در گوگل مپ جستجو کنید یا در ایستگاه جوانمرد قصاب از مترو پیاده شوید. اهل فتوت از دیرباز پای ثابت حکایات و داستانهای پیشینیان ما بودهاند. این سئوال که جوانمرد کیست؟ همسن مدنیت بشر است و داستانهایی که با خلق قهرمان جوانمرد به پاسخگویی آن برآمده اند نیز بسیار قدیمی. گذشته از داستان در آثاری که به اوضاع و احوال اجتماعی پرداخته اند نیز جوابهایی برای این پرسش یافت میشود. به این روایت از قابوسنامه یکی از آثار ارزشمند قرن پنجم هجری قمری توجه کنید : ... اصل جوانمردي سه چيز است: يکي آنکه هر چه گويي بکني و ديگر آنکه خلاف راستي نگويی، سوم آنکه شکيب را کاربندی. جلوتر که بیایید عبداله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من/ تاریخ اجتماعی اداری دوره قاجاریه/ اوصاف لوطیان را چنین برشمرده است: سادگی و بیآلایشی، نان خوردن از دسترنج خود، احترام به بزرگتر، محبت و مهربانی با کوچکتر، تعصب به محله و شهر و ولایت و کشور، رکی و بی پروایی و بی اعتنایی به مادیات. با ظهور سینما روایت جوانمردانه نیز راه به پرده نقرهای یافت. لوطیان را در طیف گستردهای از ژانرهای مختلف میتوان دید از وسترن تا فیلم نوار از کازابلانکا تا راننده تاکسی.
کاراکترهای مهم سینما هم تا حدودی مثل سیستمهای عامل قابلیت بروزرسانی دارند گرچه نسخههای موفق بعد از بروز رسانی ، کج و معوج نشوند، عموما کمیاب اند. وقتی در صحنه آخرِ لاتاری، هادی حجازی فر به ضرب تیغ بران، عرب بادیه را جلوی دوربینهای تلویزیونی و در برج عاجش، به مسلخ میکشد، ناخودآگاه بیاد بهروزِ قیصر میافتید و صحنههای خون آلودِ آن. الحق، کاری را که کیمیایی بعد از انقلاب بارها، نمونه آخرش قاتل اهلی، با کلی چاقوی ضامن دار و رفیق غیور قصد انجامش را داشت و نتوانست، محمد حسین مهدویان به زیبایی به پایان رساند. البته این را به حساب تعریف و تمجید از فیلم نگذارید زیرا قبول توفیق کسی در انجام کاری دلیل بر تایید آن نیست. بنده خدا مسعود خان نه که بچه این دوره و زمانه نبود، هیچگاه بعد از انقلاب به درک درستی از اوضاع و احوال لوطی های جدید الورود نرسید و همواره توپ را اوت میزد. اما شاگردی تازه نفس از راه رسید و آنچنان قیصر را آپدیت کرد که هم خلا چندین ساله جوانمرد تیغ بازِ حامی ضعفا پر شود و هم در برابر چشم بهت زده مخاطبان، لوطیِ خونی پا آنسوی مرزها گذارده و آنچنان حالی اساسی به اعراب دهد که صد سال از دیوار سفارت بالا رفتن ندهد. برای آنکه سر از کار مهدویان درآورید باید نه تنها پرونده سلفِ قیصرپروراو جناب کیمیایی، که دوسیه لوطی ها در تاریخ معاصر و سینمای ایران را مرور کرد.
مستوفی درباره لوازم لوطی گری هم شرحی داده که ذکرش خالی از لطف نیست: زنجیر بی سوسه یزدی، جام برنجی کرمان، دستمال بزرگ ابریشمی کاشانی، چاقوی اصفهانی، چپق چوب عناب یا آلبالو، شال لام الف لا، گیوه تخت نازک. این آکسسوار بهمراه آنچه در پیش از احوالات لوطیان و حکایات جوانمردی گفته شد ماده خام خوبی است برای سینما. هنری که برای بومی شدن اول از همه نیازمند قهرمان وطنی است و صاحبان تیغ مابه المثل هفت تیرکشان ینگه دنیا. این کار اما چندان آسان نبوده و آنچه اتفاق افتاده حکایت بلندی است از فراز و نشیب لوطیها بر پرده نقره ای. سینمای ایران در دهه سی رونق گرفت و بعنوان یک صنعت پولساز جای پای خود را در جامعه شهری نوپای ایران بازکرد. در این سینما لوطی ها چندان نقشی نداشتند اما کاراکتر دیگری در فیلمها زیاد دیده میشد بنام کلاه مخملی که عمدتا لات بی مایه ای بود دارای نقشهای منفی و حاشیه ای. در سال 1337 مجید محسنی با فیلم لات جوانمرد و فرخ غفاری با فیلم جنوب شهر در پیشانی این جاهل، نور رستگاری دیدند و آن را با جوانمردِ برآمده از سنت مخلوط کرده و شخصیت جدیدی خلق کردند. داش حسنِ فیلم لات جوانمرد، کت و شلوار مشکی، پیراهن سفید، کفش چرمی نوک تیز، کلاه مخملی، دستمال ابریشم یزدی و تسبیح شاه مقصود داشت. وی به رسم جوانمردان سبیل گرو میگذاشت و طرف ضعفا را میگرفت. اما صاحبان گیشه که بفکر جیب خود بودند به نامردی این شخصیت را با کاباره و رقاصه ممزوج و با خلق کاراکتری جعلی از آن برای هل دادن سینما به جلو استفاده کردند. به این شیوه مخاطب فقیرسینما که پول کاباره رفتن نداشت میتوانست قهرمان خود یعنی لاتی لوطی مسلک را پشت میز کاباره با معشوقهای نیمه برهنه که هم میخواند و هم میرقصید بهمراه بزن بزنی جانانه یکجا آن هم فقط با چندر غازی بر پرده ببیند. این ورژن بیش از یک دهه جزو ارکان سینمای ایران بود سینمایی که فیلمفارسی نام گرفت و مهمترین سوپر استارآن کسی نبود جز ناصرخان ملک مطیعی. فردین دیگر سوپراستار آن دوران جز یکی دو مورد ردای جاهلی بر تن نکرد و بیشتر نقش جوانمرد شیک و پیک را بازی میکرد. رضا بیک ایمانوردی نیز با نوع بازی اکشن و طنزی که همراه این کارکتر کرد این قهرمان از نفس افتاده را تا پای انقلاب روی پرده نگاه داشت. این شخصیتهای جعلی یک مشکل بزرگ داشتند، آنها در یاد نمیماندند چون برآمده از واقعیت بیرون از پرده سینما نبودند. این چنین بود که چند تازه کار در همراهی با صاحبان تجربه در پیش و پس دوربین سی و پنج میلیمتری، لوطیِ خونی خلق کردند که تا همیشه در یاد سینما دوستان بماندکه این گونه بود که قیصر پا به عرصه سینما و فراتر از ان نهاد..
به این قصه توجه کنید: دختری مورد تجاوز واقع شده و خودکشی میکند، قهرمان از راه میرسد و انتقام میگیرد. این قصه کدام فیلم است؟ قیصر، لاتاری و یا هر دو. نگارنده معتقد است هر دو و لاتاری را جزو بهترین فیلمهای ناموس پرستانه بعد از انقلاب میداند. ابتدا فکر میکنید چرا قصه اصلی دیر شروع میشود و عیب از فیلمنامه است، اما کمی جلوتر متوجه چگونگی بروزرسانی داستان میشوید. در قیصر ماجرا از جایی شروع میشود که تعرض رخ داده و خواهر خودکشی کرده و فرمان هم خیلی زود به دست برادران آب منگل به وی میپیوندد و اصل فیلم در وصف خصایل قهرمان خشن فیلم یعنی قیصرو شرح تیغ کشی های اوست. اما در لاتاری ماجرا برعکس پیش میرود. اینجا قصه امروزی تر است و لاجرم از خیلی قبل تر شروع میشود و تقریبا نیمی از فیلم شرح عاشقی و دلشدگی است. سپس ماجرا کمی پلیسی میشود و درست در چند دقیقه پایانی باباشمل یا لوطی اول فیلم، هادی حجازی فر، دمار از روزگار عرب جماعت درمیآورد. بیاد داشته باشید بحثهای فرامتنی راستی یا ناراستی کار پوپولیستی مهدویان موضوع بحث این نوشته نیست اما بالاخره بعد از اینهمه صحبت پشت سر ناموس ایران در آنسوی مرزها یکی باید میرفت و انتقام میگرفت. کسی نمیتواند منکر نسبت قهرمان مهدویان با برخی واقعیات موجود در آنسوی مرزها شود.
گفتیم که سینما در آغاز با لوطیان مهربان نبود و آنها را به مقام جاهلها و داش مشتی های کلاه مخملی تقلیل داد و سالیانی چند پای میز کاباره از آنها پذیرایی کرد. هر چند اینهم دوامی نداشت و صاحبان سینما بهتر از هر کس دیگری بدان واقف بودند که همین امروز و فرداست ستاره اقبال کلاه مخملی ها افول کند. در این بین فیلمسازانی بودند که با نگاهی به گذشته سعی در نشان دادن واقعی مرام و مسلک لوطیان داشتند. همچون علی حاتمی با موزیکال بابا شمل (به معنی سر دسته لوطیها). یا خود کیمیایی بعدها در داش آکل. اما این قهرمانِ قیصر، بهروز وثوقی بود که نسخه هرچه جاهل بود را یکجا پیچید. جوانمردی عاصی که خود ترازوی عدالت در دست گرفت و بیخیال دولت و پلیس و قانون شد. هوشنگ طاهری، از منتقدان هنری، در مقالهای تند، چنین به فیلم تاخته است: قیصر بدون شک ارتجاعیترین فیلمی است که تاکنون در سینمای ایران ساخته شدهاست. کیمیایی با این فیلم خود، درست در حساسترین لحظهای که سینمای مبتذل بومیِ ما در آخرین مراحل حیات خود دستوپا میزند و میرود که بهیکباره در ابتذال روزافزون خود خفه شود، به یاریاش میشتابد و با انتخاب موضوعی اشکانگیز و پرداختی احساساتی، بار دیگر حیاتی نو به این کالبد فاسد میدهد... نگارنده با برخی از نظرات هوشنگ خان موافق نیست. موضوع قیصر اشک انگیز نیست که هیجان انگیز است. ناموس پرستان اشک در چشمشان نمیجوشد که خون در رگشان. پرداخت فیلم هم شاید خشن باشد اما لزوما احساساتی نیست. با ارتجاعی بودن فیلم موافقم به این معنا که از تم لوطی بهره برده بود و معتقدم این فیلم جان تازهای به سینمای ایران داد نه اینکه فیلمفارسی را دوباره زنده کرد. قیصر بیخیال کلاه مخملی شده بود ولی همچنان کت و شلوارمشکی و کفش نوک تیز و چاقو ضامن دار را با خود همراه داشت. کاباره میرفت اما نه برای عشق و حال که از سر تکلیف. وی نامزدی داشت که چادری بود و معصوم و قبل از مواجهه با مرگ خدمتکار ضعیف خانه را به پابوس امام هشتم میبرد. این قهرمان از پرده بیرون جهیده بود و با واقعیت بیرون ارتباط تنگاتنگی داشت. او واقعا آدم میکشت. آرتیست بازی در نمیآورد. مردم از مشت و لگد پرانی بیثمر توی هوا خسته شده بودند، قهرمانی میخواستند که واقعا شکم آدم بد قصه را بدرد.
همچون ماجرای نیمروز مهدویان اینجا هم در میانه راه بیخیال قهرمان جوان فیلم میشود و سوپرقهرمان خود حجازی فر را بیشتر تحویل میگیرد. وی البته برای این کارش دلیل دارد و آن را بدون وصف مقامات جوانمردی انجام نمیدهد. عبدالله مستوفی در همان کتاب موصوف درباره مرام لوطیها چنین میگوید: لوطی نباید در مقابل هر پنطی سر تعظیم فرود آورد. (پنط به نالوطیها و بی غیرتها میگفتند.) نباید حرف کلفت را بی جواب بگذارد. نباید دست خود را بخاطر مال دنیا پیش این و آن دراز کند. برای رفیق باید از مال و جان دریغ نداشته باشد .در لاتاری، چغاله مشدی فیلم یعنی رفیق نیمه راه فرق خودی و غیر خودی را نمیداند و در زمین فوتبال با خودی ها هم سفت بازی میکند بهمین خاطر یک اردنگی از لوطی اول دریافت میکند وی حتی در نیمه راه میخواهد عاشق دلخسته را از سفر منصرف کند. داش مشدی فیلم یعنی برادر دختر با بازی فوق العاده جواد عزتی بیشتر لاتی است که نمیداند کجا صدایش را بلند کند و به خاطر همین رفتار نابجا از انتقام جا میماند. اما مربی، هادی حجازی فر با رعایت تمام اصولی که عبداله مستوفی در کتابش آورده به بالاترین مقام داشی و لوطیگری میرسد و لایق آن میشود که تیغ از دست قیصر بگیرد و کار را تمام کند. هادی همچون بهروز خونآلود و خرسند منتظر میماند تا پلیس دستگیرش کند در حالیکه کار را به پایان رسانده و مخاطب را در سالن به جوش و خروش درآورده است. همه کسانی که از قیصر تعریف میکنند باید پشت لاتاری در آیند. یک بام و دو هوا نداریم چرا که این پایان قصه لوطی های دوست داشتنی در سینما نیست.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان