سید محمد علی صحفی
مقدمه
امروزه رسانهها نقش مهمی در شکلگیری زندگی جمعی ایفا میکنند. سبکزندگی بسیاری از اقشار جامعه توسط رسانهها شکل میگیرد. رسانه، ما را در تمام ابعاد زندگی همراهی میکند و از هیچ جنبهای فروگذار نمینماید. این تبادل یکسویه نیست. رسانه نیز از زندگی جمعی جامعهی خویش بهره میجوید. به هر رو، تلاشی دو سویه در شکلگیری و شکلدهی رسانه در همهی جوامع وجود دارد. اما رسانهها همیشه در پی سیاستگزاریهای فرهنگی مورد نظر خویش نیز بودهاند. این خاصیت همیشگی رسانهها است که به دنبال شکلدهی فرهنگی در جامعهی تحت تاثیر خویش باشند. این فرهنگسازی میتواند به شیوههای پیچیده یا ساده به منصهی ظهور برسد. ظهور آرام و بیصدای یک فرهنگ و شیوهی زیست میتواند تاثیر بیشتری در مخاطب بگذارد. هرچند شیوههای سادهی پیش کشیدن فرهنگ در رسانه راحتتر به نظر میرسد، اما تاثیر سطحیتری نیز دارد.
گرچه ما از فرهنگ غنی و پرباری بهرهمندیم، اما عمر زیادی از شکلگیری رسانههای تصویری در کشور ما نمیگذرد. در میان این رسانهها، به نظر میرسد، از رسانهی ملی انتظار بیشتری در ارایهی فرهنگ ملی در قالب روایات تصویری وجود دارد. رسانهی ملی که از استقلالی نسبی برخوردار است، بهترین دریچه برای بروز و ظهور فرهنگ غنی اسلامی ـ ایرانی است. از این رو، تلاشهای زیادی در ارایهی فرهنگ بومی در رسانهی ملی انجام گرفته است. یکی از این تلاشها را میتوان سریال «سیر و سرکه» دانست.
سیر و سرکه یکی از سریالهای نوروزی سال 1391، به کارگردانی «غلامرضا رمضانی»، است، که شبکهی دوم سیما به پخش آن مبادرت ورزیده است. این سریال که در پانزده قسمت عرضه شده، سعی داشته تا در قالب طنز به بحث مهاجرت بپردازد. در این میان، سریال تلاش میکند تا تصویری مطلوب از گوشهگوشهی فرهنگ ایرانی را ثبت و ضبط نماید و مخاطب را با فرهنگ بومی و گاه از یادرفتهی ایرانی آشنا نماید. این تلاش گرچه به نوبهی خود ارزشمند است، اما مسائلی را نیز در پی دارد که قابل توجه است.
در ادامه سعی میشود تا در چند بخش مجزا به تحلیل سریال سیر و سرکه پرداخته شود. در این متن، بخشی از تحلیلها بازنمود فرهنگی سریال مذکور را مدّ نظر قرار داده و در باقی بخشها دیگر جنبههای سریال نیز مورد توجه قرار خواهد گرفت. پیش از هر چیز، ارایهی خلاصهای از داستان به تصویر کلی از تحلیلهای پس از آن یاری میرساند.
خلاصه داستان
تهمینه زنی مسن است که با دختر خود در روستا زندگی میکند. پسر او چهار سال است که به کانادا رفته و تا به حال به او سر نزده است. او که ازدواج کرده، در انتظار نوزاد خود به سر میبرد. تهمینه که از تولد قریبالوقوع نوهی خویش به وجد آمده است، تصمیم میگیرد تا به کانادا برود. او به این منظور، به تهران آمده و چند روزی را در خانهی خواهر شوهر خود به سر میبرد، تا مقدمات سفرش به کانادا آماده گردد. در این میان چند ماجرا در کنار داستان حضور تهمینه در خارج از کشور، پیریزی گردیده و به نتیجه میرسد. اما پسر تهمینه که کار خود را از دست داده است، نمیتواند میزبان مادر باشد. از این رو، خود و همسرش به ایران میآیند، تا فرزند خود را در ایران به دنیا آورند.
آغاز
تیتراژ آغازین را میتوان یکی از ارزشمندترین بخشهای سریال سیر و سرکه دانست. این قسمت، ظریفانه داستان کلی سریال را بیان میکند. پس از نام سریال، با افتاد چمدانی که نشانهی سفر است، مواجهیم. چمدان پس از برخورد با زمین، گشوده میشود و جادهای آسفالته، همچون پارچهای از درون آن بیرون میآید. باقی تیتراژ، در همین جاده سپری میشود. پسزمینه، نقاشی خانههای روستایی است و تیتراژ با حرکت یک ماشین پاترول به جلو میرود. بعد از این ماشین، تیتراژ با یک اتوبوس و سپس با پیکانی قرمز رنگ ادامه پیدا میکند. ماشین پاترول متعلق به خانم دکتری است که دوست و فامیل تهمینه و دخترش، فرزانه، محسوب میشود. این پاترول ماشینی است که تهمینه و فرزانه را از روستا بیرون میآورد. بعد از آن، اتوبوس میزبان آن دو است. سپس پیکانی قرمز رنگ، متعلق به کمال، پسرعمهی فرزانه، جاده را ادامه میدهد. همراه با پیکان بخشی دیگر از راه را میپیماییم، که در آن عناصری چون برج میلاد، نماد پایتخت ایران و چند حرف از حروف انگلیسی، نماد جستجوی واژههای انگلیسی به وسیلهی تهمینه، دیده میشود. سپس پیکان از برج آزادی رد میشود و به لپتاپی برخورد میکند که جلوی جاده قرار دارد. پیکان سرخرنگ درون مانیتور لپتاپ رفته و در خروج خود از آن به هواپیما تبدیل میشود. در این بین اشاره به میدان فردوسی و باجهی تلفن که در اثنای سریال نیز به آن برخورد میکنیم، نیز معنادار مینماید.
صاحبان این ماشینها که هر کدام، به جز اتوبوس، داستانی را به داستان اصلی سریال میافزایند، رسیدن تهمینه را به مقصودش تسهیل مینمایند. تبدیل پیکان به هواپیما در عبور از لپتاپ را میتوان نشانهای از سفر مجازی تهمینه و فرزانه به کانادا تفسیر نمود. سفری که در آخر نیز تنها با چت کردن انجام میشود و هیچگاه به واقعیت نمیپیوندد.
پس از اتمام جاده، دوربین دور میشود و ما با تصویری کلی از جاده و ماشینهای دروناش رو به رو میگردیم. راهی که ماشینها میپیماند بیش از حد پر پیچ و خم است. نقاشیهای پس زمینه سعی دارند لطافت روستایی را در رنگین کمان و درختهای روستا به تصویر بکشند. همچنین معایب پایتخت را نشان دهند. در کنار نقاشیهایی از کوههای برفنشستهی تهران و مکانهای دیدنی چون برج میلاد، کارخانههای دودزا و سطلهای زباله نیز تهران را به نمایش میگذارند.
به هر رو، تیتراژ سعی دارد تا بیننده را در مقابل داستانی پر پیچ و خم قرار دهد. داستانی که در خودْ روایات افراد گوناگون را جای داده است و هر کدام را به تناسب در مسیر خود پیش میبرد. هرچند در آخر، خود به مقصد نمیرسد.
روستا
قسمت اول و دوم سریال به روستا تعلق دارد. این دو قسمت، فرهنگی را برای بینندگان خود به تصویر میکشد که اغلب از آن بیاطلاع هستند. همسایگانی که به کمک همدیگر میآیند، معلمی که در شخصیترین مسایل، از کنجکاوی شاگردان کوچک خود بینصیب نیست، دیکته گفتن معلم به دانشآموزانی که در پشتبام جمع شدهاند، خرابی لولهی خانه و تعمیر آن به وسیلهی تهمینه و احترام سلطان به مادر پیر و سالخوردهاش همه و همه از فرهنگی نشات میگیرد که بعضی از افراد آن را فراموش کردهاند. صداقت و صمیمیتی که در روستا به چشم میخورد، در شهر، ما را همراهی نمیکند، هرچند صداقت تهمینه و فرزانه در شهر نیز ادامه مییابد. سلطان، برادرزادهی تهمینه، از مادر پیر و سالخوردهی خود نگهداری میکند. همسر او، دوست دارد که نگهداری مادر سلطان به او سپرده شود، اما سلطان حاضر به این کار نیست. در آخر، گِلِههای بانو، همسر سلطان، باعث میشود تا مراقبت از مادر به او سپرده شود. او این کار را با کمال میل انجام میدهد و از این کار لذت میبرد. این رابطه بسیار صمیمانه به تصویر کشیده شده است.
ماجرای دیگری که تا اواخر داستان ما را همراهی میکند، داستان تقسیم ارثیهی یکی از بزرگان روستا است. پدر که میداند پسرانش بر سر ارثیه دچار اختلاف میشوند، دارایی خود را به سلطان میبخشد، تا هر گونه صلاح میداند آن را مصرف نماید. سلطان نیز سعی میکند تا با تقسیم اموال بین دختران و پسران و همسر آن مرحوم، همهی افراد را راضی نماید. تقسیم ارثیه به وسیلهی سلطان، اگرچه عادلانه نیست، اما همه آن را قبول میکنند. گویی همه به سلطان اعتماد دارند و او را امین خود میدانند، هر چند به دو برادر سهم بیشتری واگذار میکند. البته تصاویر روستا و روستاییان همراه با کلیشههایی است که مخاطب را حساس میکند. نمونههایی نظیر رابطهی مادرشوهر و عروس و قبول تام و تمام سخن بزرگان روستا از این دستاند. اما در کل، دو قسمت اول را میتوان قابل قبول دانست. روایت روستای سریال، قصد دارد تا کلیشههای زیادی از زندگی روزمرهی یک مخاطب شهری را بشکند و او را با تصاویر بدیعی رو به رو نماید.
شهر
ورود به شهر، ما را با داستانهای تکراری و همیشگی مواجه مینماید. داستان بازی با کلمات انگلیسی، جوان معتادی که میخواهد زندگی تازهای را شروع کند و تن به بزهکاری ندهد، مردی که اسیر دست خواهران خود گشته و سالیان سال است که نمیتواند ازدواج کند، دختری که خواستگارش برای خوشحالی مادر خود قصد ازدواج با او را دارد، دختری که سالها است گرفتار نامزدی متقلب و دروغگو است، پسری که سالها است به دیدار مادر خود نیامده و مادری که میخواهد ناف اولین نوهی خود را به دست خویش ببرد.
این داستانها برای مخاطب تازهگی ندارد. بیننده بارها و بارها در زندگی خود و دیگران این تصاویر را مرور کرده و فیلمها و سریالهایی را در این زمینهها دیده است. کاری که سیر و سرکه انجام میدهد، تلفیق تعداد زیادی از این داستانهای تکراری است.
گاهی سریال سعی دارد تا مخاطب را با طنز موقعیت رو به رو کند. همچون روایت پیرزنی که تلاش میکند تا زبان انگلیسی را فرا گیرد. اما این صحنهها بیش از حد تکرار میشود و ارزش طنز خود را از دست میدهد. در بیشتر بخشهای میانی سریال این امر تکرار میشود. تمرین برای زبانآموزی و اشتباهات فاحش زبانی، مخاطب را با رویدادی متناوب رو به رو میکند. در کنار تهمینه، دیگر افرادی که رو به زبانآموزی میآورند، علتی برای آن بیان نمیکنند. خواهر شوهر تهمینه و دو زن دیگر از همسایگان او که در این راه همدیگر را همراهی میکنند، مقصدی برای این کار پیشبینی نکردهاند. داستان فراگیری زبان خارجی، در مسیر قصه به امری کسلکننده و مکرر تبدیل میشود و تغییر کلاسها و اساتید نیز به کاهش روند سطحی آن کمکی نمیکند. رفتهرفته داستان سفر که مطمئنا قابلیت زیادی برای گسترش ندارد، به فراموشی سپرده میشود و جای خود را به داستان یادگیری زبان به وسیلهی تهمینه میدهد.
کمال، پسرعمهی فرزانه، در جوانی معتاد بوده است. او همچنین به بزهکاری روی آورده بوده، اما هماکنون در پی ترک هر دو است. خانواده به او اعتماد نمیکنند و او از این وضعیت در رنج است. تنها تهمینه و فرزانه او را تشویق به ادامهی مسیر مینمایند و سعی میکنند که او را از بازگشت به ارتکاب بزه منصرف نمایند. این اعتماد نیز در آخر به ثمر مینشیند و کمال، علاوه بر یافتن شغل و اعتبار، ازدواج نیز مینماید. داستان کمال نیز از سری داستانهای تکراری است که تنها شاخ و برگهای اضافی، آن را از دیگر داستانها متمایز میکند. کمال چندین میلیون تومان به کسانی مقروض است که او را تشویق به فروش مواد مخدر برای پاک شدن حسابش میکنند. ازدواج او نیز با پرستاری که چندی است همسرش را از دست داده و تنها پسری کوچک دارد، این داستان را وسیعتر مینماید.
داستان دختران بیشوهری که هر کدام در پی فرصتی برای ازدواج هستند، از دیگر بخشهای به شدت تکراری داستان است. مضاف بر این که بخشی از آنها به نتیجه نیز میرسد. در شهر، کمتر شاهد آشناییزدایی از ذهن مخاطب هستیم. مخاطب با صحنههایی رو به رو است که بیش از حدّ تکراری است. همراه با لطیفههایی که تنها خندهی بازیگران را در پی دارد. شهر به مکانی کسلکننده تبدیل میشود که کششی برای هدف اصلی داستان در آن وجود ندارد.
روستا/شهر
در سیر روایی سریال سه نفر روستایی حضوری گذرا در شهر دارند. تهمینه، سلطان و فرزانه. این سه نفر تعلق خاطری به شهر ندارند و حضورشان در شهر تنها به دلیل مشکلاتی است که برایشان پیش آمده است. بهتر است بگوییم این مشکلات نیز برای خودشان نیست، بلکه دیگران این مسایل را پیش آوردهاند. این سه تن، به عنوان «خیر مطلق »در سریال به تصویر کشیده میشوند. نماد روستاییان. گویا هر چه توسط این سه نفر رخ میدهد یا به دنبال هر کاری که هستند با دیگران در ارتباط است. آنان به خاطر دیگران وارد مشکلات میشوند و سعی در حل آن دارند.
تهمینه، پیرزنی است که برای دیدار پسرش قصد دارد به کانادا برود. پسر و نوه هستند که او را به تهراننشینی و سفر خارجی ملزم نمودهاند. او تنها برای خانوادة خویش خیر مطلق نیست. تهمینه در یک تهرانگردی پرزحمت با رانندهی اتوبوسی آشنا میشود که با همسرش قهر کرده است. او در فرصت کوتاهی به جوان کمک میکند تا دو باره به همسرش بپیوندد. تهمینه برای کمال نیز زحمت زیادی میکشد. بارها کمال را یاری میکند تا از دست بزهکارانی که او را آزار میدهند، نجات یابد. تهمینه در دیالوگی ما را با مهربانیهای گذشتهاش آشنا میکند. باز گذاشتن درب طویله برای گربههایی که در باران و برف گرفتار آمدهاند، ریختن خرده نان برای گنجشکهای مانده در برف و غم و اندوهی که برای گرسنهگان بر دوش میکشیده گوشهای از مهربانیهای زنی روستایی را مینمایاند. او این بار نیز به کمال اعتماد میکند و فرزانه را نیز قانع میکند تا در این راه او را یاری رساند. تهمینه در پایان نیز باعث سامان گرفتن کمال میشود.
فرزانه، زنی مجرد است که به گفتهی دیگران سالها پیش باید ازدواج مینموده است. اما، او درخیل مردان آشنای ساکن تهران به دنبال همسری برای خود نیست و خواستگاران را نیز رد مینماید. در این فرصت کوتاه، فرزانه سعی دارد تا مشکل بسیاری از اطرافیان خود را حل کند. دختری که درگیر نامزدی متقلب است، به کمک فرزانه از دست نامزد نجات پیدا کرده و با مردی دیگر آشنا میشود که در گذشته شاگرد فرزانه بوده است. فرزانه حتی دختر را با مادر و پدر خویش نیز آشتی میدهد. او برای کمال زنی مییابد که در خور شأن اوست. این در حالی است که عمهاش انتظار دارد تا او خود با کمال ازدواج کند. او حتی مشکل یکی از خواستگاران خود را نیز حل مینماید و او را از بندی که خواهرانش برایش ساختهاند، نجات میدهد، هرچند خواستگاری او را رد مینماید.
سلطان بیش از هر کس برازندهی واژهی خیر مطلق است. او چیزی برای خودش نمیخواهد. او حتی همچون تهمینه دلبستهی مرغها، خروسها و الاغاش نیست. سلطان کمر به خدمت مادر بسته است، همسری دارد که بسیار دلبستهی او است و دختری دارد که پدر را در هر امری، حتی انتخاب مرد آیندهاش، صاحب نظر و مورد قبول میداند. جملههای حکمتآمیز او و قصههای ظریفاش، نشان از پختگی او دارد. سلطان برای دوستش بیش از هر کس دیگری مورد اطمینان است. دوست او، تمام سرمایهاش را به سلطان میسپارد و در این راه او را تامالاختیار میداند. او برخلاف دیگران در قبال این اطمینان وسوسه نمیشود. او در دیالوگی توضیح میدهد که اصلا جای وسوسه وجود ندارد. دوست سلطان، دست وی را برای هر گونه مصرفی آزاد گذاشته و ارثیه پسران و دخترانش را به او سپرده تا به هر شکلی که باب میل خود او است مصرف نماید. پس وسوسه شدن سلطان اتفاقی غیرممکن است. سلطان حتی راهی برای وسوسه شدن ندارد. هر چند او با بزرگواری به تقسیم ثروت دوست خود اقدام میکند و چیزی برای خود نگه نمیدارد. سلطان مردی بزرگ است که تقسیم ثروت دوستش را نیز حکیمانه انجام میدهد. او ارثیه را به طور معمول یا حتی به طریقهی مشروع آن تقسیم نمیکند. یکی از پسران نزدیک به نصف دو پسر دیگر ارث میبرند. حساب معمول و عقلانیای وجود ندارد. هر کس همانطور که او دوست دارد سهم می برد و در آخر نیز همه راضی هستند. اما او نیز بیحکمت به این تقسیم تن نمیدهد. به یک دختر باغ بزرگی را میدهد، تنها به خاطر اینکه میداند شوهرش درختان آن باغ را به اندازهی فرزندانش دوست دارد. سهم زیادی را به دو پسر طمّاع میدهد تا درگیر خود شوند. او میداند که آن دو هیچگاه با هم کنار نمیآیند و میخواهد این سهم، درس عبرتی برای آندو باشد. پسر سوم بدون این که حکمت تقسیم را بداند پس از شکوهای کوچک، تقسیم سلطان را با دل و جان میپذیرد. او داوری است که مورد قبول همه است. کسی که سفرهاش بر روی آشنا و غریبه گشوده است و زندگی شیرینی را با مادر، همسر و دخترش سپری میکند. دختر سلطان، ماهدانه، که قصد ازدواج با یکی از دوستان دانشگاهیاش را دارد، خواستگارش را با پدر مواجه میکند. اما پدر جواب او را با قصهای حکمتآمیز میدهد. قصهای که فهمش برای ماهدانه و مخاطب سخت است. ماهدانه با مشورت گرفتن از عمه، خیر مطلقی دیگر، میتواند جواب پدر را در یابد. سلطان عدم موافقت خود را پیچیده بیان میکند و خود را در مقابل دخترش قرار نمیدهد.
به هر رو، سه تن از روستاییانی که به شهر آمدهاند، تنها کسانی هستند که به فکر خود نیستند. از خود گذشتهاند، هر سه از واژههای ناآشنا بهره میجویند و متفاوت از دیگراناند. هر کدام از آنها بهرهای از حکمت بردهاند و سخنان مفیدی را به وقت نیاز میگویند که راهگشای بسیاری از اطرافیانشان است. آنها پیامبرانی از سرزمین دوستی، معرفت و وفا هستند. تهمینه، سلطان و فرزانه، نماد روستا و زندگی پاک روستاییاند.
در مقابل شهریها همه و همه به فکر خود هستند. از سوداگران مواد مخدّر که بگذریم، دیگران نیز برای کمال کاری انجام نمیدهند. برادران او هیچ اطمینانی به او ندارند و بعد از مدّتها همچنان تغییر و دور شدن او از اعتیاد را قبول نکردهاند. به گفتهکمال، آنها حتی به او کمک میکردهاند تا مواد مخدّر خریداری کند تا از دزدیهای او در امان باشند. حتی مادر کمال نیز پس از تهمینه است که به او اعتماد مییابد. دختران شهری سر در کار خود دارند و تنها راه خود را میپیمایند. افراد خوبی هم در این بین هستند، اما آنان نیز سرگرم زندگی خود هستند و مشکلات خود را در اولویت قرار میدهند. یکی از آشنایان فرزانه کمکهای زیادی به پرستار خود میکند و او را چون فرزند خود میداند. اما، پیش از هر چیز او را به خاطر پرستاری در خانه خود نگه داشته است. رابطهی اولیهی او با پرستارش رابطهی کاری است. همسر او نیز که کمال را به سفارش یاشار، شاگرد قدیمی فرزانه، به کار دعوت میکند، بیش از هر چیز کارفرمای کمال است، هرچند در مواردی او را یاری میرساند.
شهریها گرچه همه بد و پولپرست نیستند، اما خیرخواهان دیگر، همچون یاشار، صبغهای روستایی دارند. تضادی که سریال بین شهر و روستا بنا میدهد، تضاد فردگرایی شهری و جمعگرایی همدلانهی روستایی است.
ایران/ خارج
تضاد دیگری که در سیر داستان قابل ملاحظه است، تضاد ایران و خارج از ایران است. ترک وطن تهمینه، تنها به خاطر یک امر است. دیدار پسر، عروس و نوهاش. او قصد دارد تا پس از این دیدار به ایران باز گردد. کانادا در داستان دیده نمیشود. تنها چیزی که از کانادا دیده میشود، اتاقی نیمهتاریک و محدود است. پسزمینهی فرزاد، پسر تهمینه، در دیدارهای اینترنتی، فضایی غمبار را تصویر میکند. او در بیشتر تصاویر غمزده است. او گاه شرمندهی مادر است و گاه از اوضاع کاری خود مینالد. او کارمند ادارهای است که در آستانهی ورشکستهگی است. ورشکسته شدن کارخانه، فرزاد را نیز بیکار میکند و او مجبور میشود تا همسر خویش را به خانهی پدرش بفرستد. تصویری که از فرزادِ ساکن خارج دیده میشود، به هیچوجه مطلوب نیست. او مردی ثروتمند یا حتی فردی خوشبخت نیست. تنها از گرفتاریهای او میدانیم. تهمینه به شوق دیدار نوهاش به خارج میرود. اما، میترسد که نوهاش پیش از زبان مادری، با زبان بیگانه آشنا شود و زبان فارسی را یاد نگیرد یا حتی به عنوان زبان دوم بداند. باید توجه داشت که همسر فرزاد خارجی است، ولی تهمینه زبان انگلیسی را برای او زبان بیگانه میداند. او پس از اینکه میفهمد فرزاد و همسرش به ایران میآیند، بسیار شادمان میشود. تهمینه برای زحمتهایی که در یادگیری زبان و گرفتن ویزا کشیده است، آزردهخاطر نیست. او بسیار خوشحال است که نوهاش در ایران به دنیا میآید. به دنیا آمدن نوهاش در ایران، تهمینه را از هر چیز دیگری بیشتر خوشنود میسازد.
تضادی که بین ایران و خارج از کشور ترسیم شده است، به تضاد بین شهر و روستا بیشباهت نیست. تضادی که قصد دارد به ایران بها دهد.
پایان
داستان سیر و سرکه با مهاجرت شروع میشود و با مهاجرت به پایان میرسد. مهاجرت از روستا به شهر و از شهر به خارج کشور، آغاز ماجرا و مهاجرت از خارج به داخل کشور، پایان ماجرا است. اما داستان مهاجرت نمیتواند چندین ساعت بیننده را با خود همراه کند. از این رو، سریال بیش از هر چیز بر داستانهای فرعی استوار است. داستانهایی که بیش از حد نخنما شدهاند. به نظر میرسد، اگر سیر داستان بر مهاجرت و دیگر عناصر آن متکی بود، داستان استحکام بیشتری مییافت.
داستان سعی دارد تا فرهنگ روستایی را به نمایش بگذارد. فرهنگ روستایی که به زعم داستان در شهر، رو به فراموشی و در خارج از کشور نایافتنی است. صمیمیت و خیر روستایی بیش از هر چیز دیگری داستان را همراهی میکند. داستان سیر و سرکه روایت اغراقشدهای از روستا و خارج است. روایتی که هر چند عناصری واقعی در آن وجود دارد، اما خیالین بودن بسیاری از عنصرهای آن نیز بر بینندهی شهری و روستایی پوشیده نیست.
گرچه فضای روستا، همراه با نابازیگران روستایی زیادی که این فضا را سامان دادهاند، بسیار دلنشین است، اما بیشک در بارهی صمیمیت روستایی و سنگدلی شهریان غلو شده است.
در کنار این تضادها، آنچه بااهمیتتر از هر چیز به نظر میرسد، فرهنگی است که در این میان به آن اشاره میشود. فرهنگی که جنبههای متفاوت آن در فرهنگ روستایی نمایان شده است، گرچه تنها به روستاییان تعلق ندارد. تلاش برای بروز این فرهنگ گرچه مطلوب به نظر میرسد، اما باید توجه داشت که ایجاد تضاد بین روستا و شهر امری نامطلوب است. کاری که سریال سیر و سرکه انجام میدهد، ساخت دیگریِ شهری برای روستاییان و دیگریِ غیرایرانی برای ایرانیان است. اما باید توجه داشت که تفاهم بین شهری و روستایی و ایرانی و غیرایرانی نیز یکی از جنبههای فرهنگ اصیل ایرانی است.