كلمات كليدي : تاريخ، امويان، حجاج، ثقفي، شيعيان، واسط، موالي
نویسنده : سيد مرتضي مير تبار
در دورهای که حجاج عهدهدار حکومت عراق بود، شورشهای مختلفی را خواباند که علاوه بر موارد ذکر شده میتوان به شکست دادن قیامهای مطرف بن مغیرة ثقفی در ایران و قیام شبیب اشاره کرد که با منهدم ساختن این قیامها، بعد از چند سال آرامش به منطقه عراق بازگشت. با این وجود حجاج عملکردهای مختلفی در منطقه نسبت به مردم داشت که به چند نمونه از آنان اشاره میگردد.
بنای شهر واسط
شهر واسط در سال هشتاد و سه هجری[1] به دستور حجاج در حد فاصل کوفه و بصره بنا شده و به سبب این که در حد فاصل این دو شهر قرار گرفت به واسط معروف شد.[2] برخی این شهر را جزو چهار شهر بزرگ عراق در کنار شهرهای کوفه و بصره و بغداد ذکر کردند.[3] این شهر کنار رود دجله بنا شد که با دو شهر ذکر شده، هر کدام پنجاه فرسنگ فاصله داشت.[4]
طبری سبب بناى شهر واسط را این طور میگوید که حجاج سپاهى بر مردم کوفه مقرر کرده بود که سوى خراسان بروند. این سپاه در حمام اعین اردو زد، یکى از جوانان کوفه از مردم بنى اسد که همان تازگیها با دختر عمویش عروسى کرده بود شبانه از اردوگاه به منزل همسر خویش رفت. در همان شب مردی پشت در آمد و بسیار محکم در زد، معلوم شد مرد مستى از مردم شام است، دختر عمو به شوهرش گفت: «از این شامى به زحمت افتادهایم، هر شب چنین مىکند که مىبینى و قصد بد دارد، از او به پیران قومش شکایت بردهام و این را دانستهاند.» مرد گفت: «بگذار بیاید» نقل شده چنان کردند و در را ببست، زن منزل خویش را آراسته بود و بوى خوش زده بود. زمانی که مرد شامی آمد مرد اسدى به وی حمله کرد و او را کشت. موقع نماز صبح، مرد سوى اردوگاه رفت و به زن خویش گفت: «وقتى نماز صبح را به جا آوردی، کس پیش شامیان بفرست که یار خویش را ببرید، تو را پیش حجاج مىبرند خبر را چنانکه بوده با وى بگوى». گوید: زن چنان کرد، کشته شدن شامى را به حجاج خبر دادند، زن را به نزد وى بردند. عنبسة بن سعید پیش وى بر تخت بود، به زن گفت: «چه شده؟، و زن قصه را به او گفت.[5] حق را به این دو زن و شوهر اسدی دادند و سپس حجاج دستور ساخت شهر را صادر کرد.
پس از بنای این شهر، دو مسجد به دستور حجاج در آن ساخته شد که یکی از آنها مسجد جامع حجاج نام گذارده شد و گفته شده که حجاج خود نقشه آن را داده بود.[6] سپس قصر و قبة الخضرا را در آنجا ساخت و چون قبلا این منطقه پر از نیزار بود آن را واسط القصب میگفتند.[7] حجاج خود در این شهر مستقر گردید و در همین شهر نیز از دنیا رفت.
حجاج و شیعیان
شیعیانی که در کوفه و سایر نقاط عراق زندگی میکردند مورد بدترین فشارها قرار میگرفتند به گونهای که این مسئله در روایتی که از امام باقر(ع) نقل گردیده دانسته میشود: وقتی حجاج آمد شیعیان بسیاری را کشت و ایشان را به ظن و گمان بازداشت نموده؛ کار شیعیان در این جامعه بلا زده به جایی رسیده بود که اگر مردی را زندیق و یا کافر معرفی میکردند نزد حجاج محبوبتر از آن بود که او را شیعه علی(ع) معرفی کنند[8].»
خوارزمی در کتاب رسائل خود، شرح جامعی از شهادت علویان و شیعیان و ظلمهایی که بر آنان روا داشته میشد، به رشته تحریر آورده است. عبارت او با تلخیص چنین است:
«هیچ شهری از شهرهای کشور اسلامی نیست، مگر آنکه طالبی مظلومی در آنجا به شهادت رسیده و اموی و عباسی در قتل او شریکاند... [حجاج]، بنی هاشم را به بازی گرفته، بنی فاطمه را تهدید میکرد و شیعیان علی(ع) را میکشت و آثار اهل بیت رسول الله(ص) را محو مینمود ...[9]
حجاج کسانی چون عطیه بن سعد عوفی را که متهم به دوستی با علی(ع) بودند را چهارصد ضربه شلاق زد و سر و ریشش را زد تا حاضر به دشنام دادن به امام علی(ع) شوند که البته عطیه حاضر نشد.[10] کسانی که میخواستند خود را به حجاج نزدیک کنند از همین روش استفاده میکردند. از جمله این افراد علی بن اصمع بود که نزد حجاج آمد و به او گفت: پدر و مادرم مرا عاق کرده و نام مرا علی گذاشتند. تو نامی برایم انتخاب کن. حجاج نیز نام او را عوض کرد و عطایایی به او داد.[11]
حجاج از شیعیان بسیار نگران و هراسناک بود به طوری که حتی در مورد سادهترین اندیشههای شیعی عکس العمل نشان میداد. او یحیی بن یعمر را به سبب این که گفته بود حسنین(ع) از ذریه پیامبر(ص) هستند از خراسان به عراق فرا خواند و تنها هنگامی حاضر شد به تبعید او اکتفا کند که یحیی توانست با استناد به آیه قرآن، حضرت عیسی را از ذریه ابراهیم خوانده و به این ترتیب راهی برای درستی فکر خود عرضه کند.[12]
از برزگان شیعه که به دست حجاج کشته شدند میتوان از سعید بن جبیر و کمیل بن زیاد که یار امام علی(ع) بودند،[13] نام برد. سعید آخرین مقتول به دست حجاج بود و پس از شهادت ایشان حجاج زیاد زنده نماند.[14] رشید هجری شاگرد امام علی(ع)[15] و قنبر غلام امام نیز از جمله کسانی بودند که به دستور حجاج به شهادت رسیدند.[16] محمد بن سایب بن مالک اشعری که از راویان قم بود نیز به دست او کشته شد.[17] عبدالملک و عمالش شیعیان را مجبور میکردند تا به امام علی(ع) ناسزا بگویند همان طور که زبیریان را وادار میکردند که به زبیر فحش بدهند.[18] از برنامههای این دولت این بود که شیعیان و سادات همیشه در فقر مالی به سر برند تا همیشه به دنبال تهیه نانی برای شب باشند و به مسائل سیاسی فکر نکنند. چنانکه در این باره نقل شده است: اهل این طایفه از بنی هاشم به صورتی بودند که برای رهایی از گرسنگی، تمام همّشان تهیه مخارج یک روزشان بود.[19]
تعصب قبیلگی حجاج
حجاج به خاندان و قبیله خود بهاء زیادی میداد و حتی در دوره حکومت او بسیاری از ثقیفیان به پستهای حکومتی رسیدند و این باعث شد تا افراد قبیله ثقیف جایگاه مهمی در استقرار حکومت بنی امیه داشته باشند. حجاج بعد از تصاحب عراق، یمن را به برادر خود محمد بن یوسف ثقفی سپرد و در ماه صفر سال هفتاد و پنج هجری بصره را به داماد خود حکم بن ایوب ثقفی[20] داد و بعد از فتح سند، آن را به محمد بن قاسم ثقفی واگذار کرد.[21] مدائن را به مطرف بن مغیرة ثقفی داد که در نهایت در مقابل هم قرار گرفتند که در این تقابل حجاج مطرف را کشت. حجاج همدان را به حمزه بن مغیره ثقفی سپرد[22] و عبیدالله بن ابی بکره ثقفی نیز ولایت سیستان[23] را از حجاج گرفت. او عروة بن مغیره بن شعبه ثقفی را جانشین خود در کوفه کرد.[24]
تعصب او به قببیلهاش به حدی بود که پس از ورود به کوفه، جنازه به دار آویخته مختار ثقفی را از بالای دار به پایین آورد و با وجود داشتن اختلافات فراوان اعتقادی و سیاسی، با احترام دفن نمود[25]، چرا که این دو از یک قبیله بودند.[26]
حجاج و موالی
همانطور که در بالا ذکر شد حجاج دارای تعصب شدید نسبت به قبیله خود بود و این باعث شد که فشارها بر موالیان زیاد شود و در تنگنا قرار گیرند و حتی گفته شده که حجاج از موالی نو مسلمان نیز جزیه دریافت میکرد و بهانه وی این بود که اسلام آنها برای معافیت از جزیه پرداختن است لذا مسلمانی آنها را اجباری عنوان نموده و به همین سبب از آنان جزیه و خراج دریافت مینمود. شاید بتوان دلیل اصلی این کار را اینطور بیان نمود که میزان گرفتن خراج عمر بن خطاب از سواد عراق بالغ بر یکصد و بیست و هشت هزار هزار درهم بود و زمان عمر بن عبد العزیز یکصد و بیست و چهار هزار هزار درهم بود، ولى حجاج توانست هجده هزار هزار درهم برداشت کند[27] و لذا از طریق فشار بر موالی بتواند این کمی را جبران نماید.
این روش را سایر حکام نیز در پیش گرفتند به طوری که بسیاری از نو مسلمانان به دین سابق خود برگشتند. این فشارها و سختگیریها نهایتا منجر به شورش موالی بر علیه حجاج شد، به طوری که هر جا گروهی برای قیام به پا میشدند موالی به آنها میپیوستند. همین که حجاج، ابن اشعث را شکست داد آن دسته از موالی را که پای رکاب ابن اشعث میجنگیدند دستگیر ساخت و برای آن که آنان را به اطراف پراکنده سازد و از اجتماع مجدد آنان جلوگیری کند دستور داد به دست هر یک از آنها نام سرزمینی که به آنجا تبعید میشود را خالکوبی کرده داغ بزنند.[28] با تمام این سختگیریها موالی دست از کار نکشیدند و باز هم هر جا بانگی بر علیه بنی امیه و ستم آنها شنیده میشد در کنار آن برای براندازی امویان سینه سپر میکردند.
حجاج با وجود گرفتن جزیه سنگین از موالی، کار مفیدی نیز برای آنان انجام نمیداد هم چون سدی که خسرو پرویز ساخته بود و در زمان حجاج شکسته بود و زیان فراوانی به کشاورزان رسیده بود را حجاج تعمیر نکرد و برای در رفتن از زیر این کار کشاورزان را متهم به همدستی با ابن اشعث کرد.[29]
مرگ حجاج
در سال پنجم حکومت ولید حجاج در واسط به سن پنجاه و چهار سالگى مرد[30]، البته در میزان سن وی در زمان فوت و تاریخ دقیق مرگش اختلاف است.[31] بنا بر قولی وی در ماه شوال سال نود و پنج هجری بعد از بیست سال حکومت بر عراق از دنیا رفت.[32] او پانزده سال به روزگار عبدالملک و پنج سال به روزگار ولید والی عراق بود. هنگام مرگ وصیت کرد که فرزندش عبدالله بن حجاج پیش نماز باشد و امیر جنگ کوفه و بصره، زید بن ابى کبشه و مستوفى خراج یزید بن ابىمسلم باشند. ولید هم پس از مرگ حجاج آنها را به همان مقام باقى گذاشت و هیچ یک از امراء حجاج را تغییر نداد.[33]
حجاج چهل روز پیش از مرگ خود سعید بن جبیر را کشته بود، گویند حجاج در طول بیمارى خود چون هذیان مىگفت بانگ برمىداشت که اى پسر جبیر مرا با تو چه کار است؟ بعد از مرگ سعید از حجاج پرسیدند که خداى با تو چه کرد؟ گفت: به هر شخصى که بکشتم مرا یکبار باز کشتند، و از بهر سعید بن جبیر مرا هفتاد بار کشتند و عاقبت هم مرا نیامرزیدند.[34] او به سبب کشتن سعید دیوانه شد و به او جنون دست داد.[35]
چون حجاج مرد همسر مطلقه[36] وی هند دختر اسماء چنین گفت:
اى پیکر در جامه پوشیده!/ با مرگ تو چشمها روشنایى گرفت/ تو قرین شیطان رجیم بودى/ و چون مردى، آن قرین، بر تو درود فرستاد.[37]
برخی کتب علت اصلی مرگ وی را اینطور بیان نمودند: گویند وى به بیمارى سل و بىخوابى گرفتار شد و چون در بستر مرگ افتاد از ستاره شناسى که نزد او بود پرسید: «آیا مىبینى که پادشاهى بمیرد؟» گفت: «آرى، چنان مىبینم که پادشاهى به نام کلیب مىمیرد.» حجاج گفت: «به خدا سوگند که کلیب منم و این نام را مادرم بر من نهاد.» ستاره شناس گفت: «به خدا سوگند که تو خواهى مرد. دانش ستارهشناسى چنین مىنماید.» حجاج گفت: «من تو را پیشاپیش خود خواهم فرستاد.» و فرمان داد تا گردنش را زدند.[38] حجاج کسی بود که وقتی خبر ظلمهایش به عمر بن عبدالعزیز رسید او را نفرین کرد[39].
با مرگ حجاج، مردم عراق و ایران به ویژه شیعیان و سادات نفس راحتی کشیدند و یکی از بزرگترین ظالمان دوران با هلاکتش، شادی را به دل بسیاری از مردم هدیه کرد.