موضوع

7 ويژگى هاى قرآن و احكام اسلام

متن خطبه

كِتَابَ رَبِّكُمْ مُبَيِّناً حَلَالَهُ وَ حَرَامَهُ«» وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً جمله«» وَ مُبَيِّناً غَوَامِضَهُ بَيْنَ مَأْخُوذٍ مِيثَاقُ عِلْمِهِ«» وَ مُوَسَّعٍ عَلَى الْعِبَادِ فِي جَهْلِهِ وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي الْكِتَابِ فَرْضُهُ وَ مَعْلُومٍ فِي السُّنَّةِ نَسْخُهُ وَ وَاجِبٍ فِي السُّنَّةِ أَخْذُهُ وَ مُرَخَّصٍ فِي الْكِتَابِ تَرْكُهُ وَ بَيْنَ وَاجِبٍ«» بِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ وَ مباين بَيْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ كَبِيرٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ فِي أَدْنَاهُ و مُوَسَّعٍ فِي أَقْصَاهُ

ترجمه مرحوم فیض

(42) آن حضرت هم كتاب پروردگار شما را در دسترس شما گذاشت،

و حلال و حرام و واجبات و مستحبّات و ناسخ و منسوخ و رخصتها و عزيمتها و خاصّ و عامّ و عبرتها و مثلها و مطلق و مقيّد و محكم و متشابه آنرا بيان كرد، مجملهايش را تفسير و مشكلهايش را آشكار نموده است (امّا حلال آن كتاب مانند س 5 ى 1 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا يعنى خوردن گوشت چهارپايان زبان بسته بر شما حلال شد و منعى در آن نيست، و حرام آن مانند س 5 ى 3 حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ يعنى خوردن گوشت مردار، و خون، و گوشت خوك بر شما حرام و منع شد، و واجبات آن مانند س 2 ى 43 أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ يعنى نماز را بر پا داريد و زكوة بدهيد و مستحبّات آن مانند س 17 ى 79 وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً يعنى براى نماز نافله پاره اى از شبرا بيدار شو، و ناسخ آن مانند س 9 ى 5 فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ يعنى در هر جا كه مشركين را بيابيد بكشيد پس اين آيه ناسخ آيه ايست كه در باب صلح واقع شده و آن منسوخ است مانند س 109 ى 6 لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ يعنى اكنون كه از شرك دست بر نمى داريد دين و آئين شما براى شما باشد و توحيد كيش من، در رخصتهاى آن يعنى احكامى كه براى توسعه در امور بندگان قرار داده شده مانند س 2 ى 184 فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يعنى هر كس از شما در ماه رمضان بيمار يا مسافر بود پس بعد و آن روزهايى كه در بيمارى يا مسافرت روزه نگرفته در غير ماه رمضان روزه بگيرد، و عزيمتهاى آن يعنى احكامى كه از آنها تجاوز نمى توان كرد مانند س 2 ى 185 فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ يعنى هر كه مسافر نبود و در وطن حاضر است بايد روزه بگيرد.

و خاصّ آن يعنى لفظى كه در مورد بخصوص گفته شده و معنى آن عموميّت دارد مانند س 5 ى 32 مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً يعنى چون قابيل فرزند آدم برادرش هابيل را كشت و پشيمان شد به بنى اسرائيل دستور داديم كه هر كه بكشد كسيرا بى آنكه او ديگرى را كشته يا فسادى در زمين كرده باشد كه موجب كشته شدن گردد پس چنان است كه همه مردم را كشته و هر كه حيات و زندگى شخصى را سبب شود مانند آنست كه همه مردم را زنده كرده باشد، پس اين آيه در باره بنى اسرائيل نازل شده و ليكن معنى آن همه مردم را شامل ميشود، و عامّ آن مانند س 2 ى 47 يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ يعنى اى بنى اسرائيل نعمتها مرا كه بشما بخشيدم و شما را بر جهانيان بر ترى دادم ياد كنيد، پس در اينجا گر چه لفظ عَلَى الْعالَمِينَ عموميّت وارد و همه مردم جهان را شامل ميشود، ليكن معنى آن مخصوص مردم زمان بنى اسرائيل است، و عبرتهاى آن يعنى چيزهائى كه شگفت آور است و آن خود يك نوع پندى باشد مانند س 79 ى 25 فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى ى 26 إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى يعنى خداوند متعال فرعون را بعذاب آخرت كه سوختن باشد و بعذاب دنيا كه غرق شدن است مبتلى نمود و غرق شدن او براى كسيكه مى ترسد هر آينه عبرت و پندى است، و مثلهاى آن يعنى آياتى كه مشتمل است بر تشبيهات مانند س 62 ى 5 مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً يعنى مثل كسانيكه به آموختن و خواندن تورية مأمور شدند و بآن عمل نكردند مانند خرى است كه كتابهاى بزرگ در بار دارد، و مطلق آن يعنى لفظى كه مقيّد به قيدى نباشد مانند س 5 ى 6 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ يعنى اى گروه مؤمنين هنگاميكه براى نماز حاضر شديد روهاى خود را بشوئيد، و مقيّد آن يعنى لفظى كه مقيّد به قيدى باشد مانند س 5 ى 6 وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ يعنى هنگام وضو گرفتن دستهاى خود را با مرفق بشوئيد، و محكم آن يعنى لفظى كه در معنى آن اشتباه و ترديدى نيست مانند س 2 ى 231 وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ يعنى بدانيد كه خداوند متعال بهر چيزى دانا است، و متشابه آن يعنى لفظى كه معنى آن واضح نيست مانند س 2 ى 228 وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ يعنى زنهايى كه طلاق داده شده اند سه طهر را كه دو حيض در ميان باشد يا سه حيض را انتظار داشته باشند، زيرا قرء كه مفرد قروء است نزد اهل حجاز بمعنى طهر آمده و نزد اهل عراق بمعنى حيض، و مجملهاى آن مانند س 2 ى 43 أَقِيمُوا الصَّلاةَ يعنى بر پا داريد نماز را، و مشكلهاى آن مانند س 19 ى 1 كهيعص (43) و مطالب آن كتاب دائر است بر چيزيكه دانستن و ياد گرفتن آن واجب است (مانند علم بيگانگى خداوند سبحان س 14 ى 52 وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ يعنى تا بدانند كه اوست خداى يگانه) و چيزى كه بر ندانستن آن منعى نشده است (مانند ندانستن معنى س 41 ى 1 لَحْمَ) و چيزيكه در آن وجوبش ثابت گشته و در سنّت نسخ و رفع آن معلوم گرديده (مانند س 4 ى 15 وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا يعنى بر كار زشت زنهاى شوهر دار از زنهاى شما كه زنا مى دهند چهار نفر مرد بالغ و عاقل و عادل از خودتان كه مؤمن باشند گواه گيريد، پس اگر آنان گواهى دادند آن زنها را در خانه خودشان نگاه داريد تا وقتى كه بميرند يا خداوند متعال آنها را از حبس خلاصى دهد، پس بمضمون اين آيه حكم زانيه حبس و نگاه داشتن در خانه خودش بود تا وقت مردن و در سنّت حبس كردن نسخ شد و حكم برجم و سنگسار كردن او بر قرار گرديد)

و چيزيكه عمل بآن در سنّت واجب است و در آن عمل نكردن بآن اجازه داده شده است (مانند نماز خواندن در اوّل اسلام بطرف بيت المقدّس كه در سنّت واجب بود و در كتاب نسخ شد س 2 ى 144 فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ يعنى بطرف مسجد الحرام كه خانه كعبه است نماز بخوان و هر جا كه باشيد روهاى خود را بآن سو بگردانيد) و چيزيكه در وقت بخصوص واجب شده و در غير آن وقت واجب نيست (مانند س 62 ى 9 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ يعنى اى گروه مؤمنين هنگاميكه براى نماز روز جمعه نداء داده شد شتاب كنيد براى خواندن نماز، پس بنا بر اين خواندن نماز جمعه مخصوص بروز جمعه است و در غير آن وجوبش ساقط ميشود) (44) و آن كتاب بين چيزهائى كه حرام شده است فرق گذارده: پس كسيكه گناه كبيره اى مرتكب شود او را بعذابها و آتشها وعده داده (مانند س 4 ى 93 وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها يعنى هر كه از روى عمد مؤمنى را بكشد كيفر او جهنّم است و در آنجا جاويد خواهد بود) و كسيكه گناه صغيره اى كند آمرزش را براى او مهيّا نموده (مانند س 13 ى 6 إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ يعنى پروردگار تو صاحب آمرزش است مردم را براى ظلم و ستم كه كرده اند، و ظلمى كه آمرزيده شود همان گناه صغيره است) و (نيز مطالب آن كتاب دائر است) بر چيزيكه كم آن مورد قبول است و بسيار آن شايسته و پسنديده و تحميلى هم نشده (مانند س 73 ى 20 فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ يعنى آنچه را ميسّر است از قرآن بخوانيد پس كم خواندن آنرا مورد قبول قرار داده است و بسيار خواندنش را باختيار واگذارده كه اگر كسى آنرا ترك كرد چيزى بر او نيست).

ترجمه مرحوم شهیدی

كتاب پروردگار در دسترس شماست، حلال و حرام آن پيداست، واجب و مستحب آن هويداست، ناسخ و منسوخش روشن، رخصت و عزيمت آن معيّن، خاص و عامش معلوم، پند و مثلهايش مفهوم، مطلق و مقيّدش پديدار، محكم و متشابهش آشكار، مجمل آن تفسير شده، و نامفهومش تعبير شده، از حكمى كه بدانند و انجام دادنى است، و آنچه ندانند و واگذاردنى است، حكمى است وجوب آن در قرآن معيّن، و نسخ آن در سنّت مبرهن، و حكمى كه سنّت گويد بايد، و كتاب رخصت دهد كه ترك آن شايد، و حكمى كه در وقتى خاص بر مكلّف نوشته است، و چون وقتش سپرى شد تكليف هشته است، و حرامهايى ناهمسان، با كيفرهايى سخت و يا آسان، گناهى بزرگ كه كيفرش آتش آن جهان است، و گناهى خرد كه براى توبه كننده اميد غفران است، يا آنچه مقبول، ميان دشوار و آسان است.

ترجمه مرحوم خویی

و خليفه گذاشت آن حضرت بعد از خود در ميان شما مثل آن چيزى كه خليفه گذاشتند پيغمبران در ميان امتان خود، زيرا كه ترك نكردند ايشان امتان را سر خود و واگذاشته بى راه روشن و بدون علامت و نشانه ثابت كه عبارتست آن خليفه گذاشته شده از كتاب پروردگار شما در حالتى كه بيان كننده بود آن حضرت حلال آنرا و حرام آن را و فضيلتهاى آن را كه مندوبات است و فريضه هاى آن را كه واجباتست و نسخ كننده آنرا و نسخ كرده شده آن را و رخصتهاى آن را كه در حال ضرورت اذن داده شده و عزيمتهاى آن را كه در هيچ حال اذن مخالفت آنها داده نشده، و خاصهاى آنرا و عامهاى آن را و عبرت هاى آنرا و مثل هاى آنرا و مطلقات آنرا و مقيدات آن را و محكمات آنرا كه واضح الدلالة هستند و متشابهات آنرا كه غير واضح الدلالة مى باشند در حالتى كه آن حضرت تفسير كننده بود مجمل هاى آن را، و بيان كننده بود مشكل هاى آنرا، در حالتى كه آن كتاب ميان چيزى است كه اخذ كرده شده است پيمان دانستن آن، و ميان چيزيست كه وسعت داده شده بر بندگان در جهالت آن، و ديگر ميان آن چيزيست كه ثبت شده است در كتاب فرض و وجوب آن، و دانسته شده است در سنت نبوى نسخ آن، و ديگر ميان آن چيزيست كه واجبست در سنت اخذ و فرا گرفتن آن و اذن و رخصت داده شده است در آن كتاب ترك نمودن آن، و ديگر مسائل آن چيزيست كه واجبست در وقت خود و زايل است در زمان استقبال خود، و ديگر ميان حكمى است كه جدا شده است ميان محرمات خود با شدت و ضعف، كه آن محرمات عبارتست از كبيرى كه وعده داده است بر آن آتش سوزان خود را، و از صغيرى كه آماده و مهيا فرموده است بجهة آن رحمت و غفران خود را، و ديگر ميان چيزيست كه مقبول است در مرتبه ادناى خود و موسع است يعنى وسعت داده شده در مرتبه اعلاى خود

شرح ابن میثم

كِتَابَ رَبِّكُمْ فِيكُمْ مُبَيِّناً حَلَالَهُ وَ حَرَامَهُ- وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ- وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ- وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ- وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ وَ مُبَيِّناً غَوَامِضَهُ- بَيْنَ مَأْخُوذٍ مِيثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَى الْعِبَادِ فِي جَهْلِهِ- وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي الْكِتَابِ فَرْضُهُ- وَ مَعْلُومٍ فِي السُّنَّةِ نَسْخُهُ- وَ وَاجِبٍ فِي السُّنَّةِ أَخْذُهُ- وَ مُرَخَّصٍ فِي الْكِتَابِ تَرْكُهُ- وَ بَيْنَ وَاجِبٍ بِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ- وَ مُبَايَنٌ بَيْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ كَبِيرٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ- أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ- وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ فِي أَدْنَاهُ مُوَسَّعٍ فِي أَقْصَاهُ

اللغة

النسخ في اللغة الإزالة، و الرخصة الساهل في الأمر، و العزيمة الهمّة، و هذه الألفاظ الثلاثة مخصوصة في العرف على معان اخرى كما نذكره، و أرصدت له كذا أي هيّأته له،

المعنی

أقول: لمّا كان هذا الشخص الّذي هو النبيّ ليس ممّا يتكوّن وجود مثله في كلّ وقت لما أنّ المادّة الّتي تقبل كمال مثله إنّما يقع في قليل من الأمزجة وجب إذن أن يشرع للناس بعده في امورهم سنّة باقية بإذن اللّه و أمره و وحيه و إنزاله الروح القدس عليه، و واجب أن يكون قد دبّر لبقاء ما يسنّه و يشرعه في امور المصالح الإنسانيّة تدبيرا و الغاية من ذلك التدبير هو بقاء الخلق و استمرارهم على معرفة الصانع المعبود و دوام ذكره و ذكر المعاد، و حسم وقوع النسيان فيه مع انقراض القرآن الّذي يلي النبيّ و من بعده فواجب إذن أن يأتيهم بكتاب من عند اللّه و يكون وافيا بالمطالب الإلهيّة و الأذكار الجاذبة إلى اللّه سبحانه و لإخطاره بالبال في كلّ حال مشتملا على أنواع من الوعد على طاعة اللّه و رسوله بجزيل الثواب عند المصير إليه، و الوعيد على معصيته بعظيم العقاب عند القدوم عليه و لا بدّ أن يعظّم أمره و يسنّ على الخلق تكراره و حفظه، أو بحثه و دراسته و تعلّمه و تعليمه و تفّهم معانيه و مقاصده ليدوم به التذكّر للّه سبحانه، و الملاء الأعلى من ملائكته ثمّ يسنّ عليهم أفعالا و أعمالا تتكرّر في أوقات مخصوصة تتقارب و يتلو بعضها بعضا مشفوعة بألفاظ تقال و نيّات تنوى في الخيال ليحصل بها دوام تذكّر المعبود الأوّل و ينتفع بها في أمر المعاد و إلّا فلا فائدة فيها، و هذه الأفعال كالعبادات الخمس المفروضة على الناس و ما يلحقها من الوظائف و لمّا بدء عليه السّلام هاهنا بذكر الكتاب العزيز لكونه مشتملا على ذكر سائر ما جاء به الرسول صلى اللّه عليه و آله إمّا مطابقة أو التزاما و في بسط قوانينه الكليّة بحسب السنّة النبويّة وفاء بجميع المطالب الإلهيّة، فنحن نبدء بذكر شرفه و وظائفه و شرائط تلاوته و نؤخّر الكلام في باقي العبادات إلى مواضعها.

البحث الثاني- في فضيلة الكتاب

أمّا الفضيلة فمن وجوه.

الأوّل- قوله تعالى «وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ»«» «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ»«» و قوله «وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ»«» الثاني قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: من قرء القرآن ثمّ رأى أنّ أحدا اوتى أفضل ممّا اوتى فقد استصغر ما عظّم اللّه تعالى، الثالث قوله صلى اللّه عليه و آله: ما من شفيع أفضل منزلة عند اللّه تعالى يوم القيامة من القرآن لا نبيّ و لا ملك و لا غيره، و يلوح لك من سرّ هذه الإشارة أنّ ذلك إنّما هو في حقّ من تدّبره، و سلك النهج المطلوب منه المشتمل عليه، و وصل به إلى جناب اللّه في جوار الملائكة المقرّبين و لا غاية من الشفاعة إلّا الوصول إلى نيل الرضوان من المشفوع، و علمت أنّ تمام رضوان اللّه بغير سلوك الطريق المشتمل عليها الكتاب العزيز لا يحصل، و لا ينفع فيه شفاعة شافع كما قال تعالى «فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ»«» الرابع قال صلى اللّه عليه و آله: لو كان القرآن في احاب لما مسّته النار، و المراد أىّ ظرف وعاه و تدبّره و سلك طريقه لم تمسّه النار، أمّا نار الآخرة فظاهر، و أمّا نار الدنيا فلأنّ الواصلين من أولياء اللّه الكاملين في قوّتهم النظريّة و العمليّة يبلغون حدّا تنفعل العناصر عن نفوسهم فتتصرّف فيها كتصرّفها في أبدانها فلا يكون لها في أبدانهم تأثير، و قد عرفت أسباب ذلك في المقدّمات. الخامس قال صلى اللّه عليه و آله: أفضل عبادة امّتي قراءة القرآن، و أهل القرآن هم أهل اللّه و خاصّته، و المقصود مع شرائطه الّتي سنذكرها.

البحث الثالث- في وظائفه

أمّا مداومة الكتاب بالتلاوة و الدرس فيحتاج إلى وظائف و إلّا لم ينتفع بها كما قال أنس: ربّ تال للقرآن و القرآن يلعنه، و الّذي ينبغي أن يوظّف في ذلك ما لخصّه الإمام أبو حامد الغزّاليّ في كتاب الإحياء فإنّه لا مزيد عليه و هي امور عشرة: الأوّل أن يتصوّر الإنسان حال سماعة للتلاوة عظمة كلام اللّه سبحانه و إفاضة كماله و لطفه بخلقه في نزوله عن عرش جلاله إلى درجة أفهام الخلق في إيصال معاني كلامه إلى أذهانهم، و كيف تجلّت لهم الحقائق الإلهيّة في طيّ حروف و أصوات هي صفات البشر إذ يعجز البشر عن الوصول إلى مدارج الجلال و نعوت الكمال إلّا بوسيلة، و لو لا استنار كنه جمال كلامه بكسوة الحروف لما ثبت لسماع الكلام عرش و لا ثرى، و لتلاشى ما بينهما من عظمة سلطانه و سبحات نوره فالصوت و الحرف للحكمة جسد، و هي بالنسبة إليه نفس و روح، و لمّا كان شرف الأجساد و عزّتها بشرف أرواحها فكذلك شرف الحرف و الصوت بشرف الحكمة الّتي فيها. الثاني التعظيم للمتكلّم، و ينبغي أن يحضر في ذهن القارئ عظمة المتكلّم، و يعلم أنّ ما يقرأه ليس بكلام البشر، و أنّ في تلاوة كلام اللّه غاية الحظر فإنّه تعالى قال «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» و كما أنّ ظاهر جلد المصحف و ورقه محروس عن ظاهر بشرة الامس الغير المتطّهر فكذلك باطن معناه كلمة عزّه و جلاله محجوب عن باطن القلب إذ لا يستضي ء بنوره إلّا إذا كان متطهّرا عن كلّ رجس مستنيرا بنور التعظيم و التوفير عن ظلمة الشرك، و كما لا تصلح للمس جلد المصحف كلّ يد، فلا يصلح لتلاوة حروفه كلّ إنسان و لا لحمل أنواره كلّ قلب، و لأجل هذا الإخلال كان عكرمة بن أبي جهل إذا نشر المصحف يغشى عليه و يقول: هو كلام ربّي فيعظّم الكلام بتعظيم المتكلّم و علمت أنّ عظمة المتكلّم لا تخطر في القلب بدون الفكر في صفات جلاله و نعوت كماله و أفعاله و إذا خطر ببالك الكرسيّ و العرش و السماوات و الأرضون و ما بينهما، و علمت أنّ الخالق لجميعها و القادر عليها و الرازق لها هو اللّه الواحد القهّار، و أنّ الكلّ في قبضته و السماوات مطويّات بيمينه، و الكلّ سائر إليه و أنّه الّذي يقول: هؤلاء في الجنّة، و لا ابالي فإنّك تستحضر من ذلك عظمة المتكلّم ثمّ عظمة الكلام.

الثالث حضور القلب و ترك حديث النفس. قيل في تفسير قوله «يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ» أي بجدّ و اجتهاد و أخذه بالجدّ أن يتجرّد عند قراءته بحذف جميع المشغلات و الهموم عنه، و هذه الوظيفة تحصل ممّا قبلها فإنّ المعظم للكلام الّذي يتلوه يستبشر به و يستأنس إليه و لا يغفل فإنّ في القرآن ما يستأنس به القلب إن كان التالي له أهلا، و كيف يطلب الانس بالفكر في غيره و فيه بساتين العارفين، و رياض الأولياء و ميادين اولي الألباب. الرابع التدبير و هو طور وراء حضور القلب فإنّ الإنسان قد لا يتفكّر في غير القرآن، و لكنّه يقتصر على سماع القرآن من نفسه و هو لا يتدبّره، و المقصود من التلاوة التدبّر قال سبحانه «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها»«» «أفلا يتدبّرون القرآن و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا»«» و قال «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا» تمكّن الإنسان من تدبّر الباطن و قال صلى اللّه عليه و آله: لا خير في عبادة لا فقه فيها، و لا في قراءة لا تدبّر فيها، و إذا لم يمكن التدبّر إلّا بالترديد فليردّد قال أبو ذر: قام رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ليلة يردّد قوله تعالى «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»«» الخامس التفهّم و هو أن يستوضح من كلّ آية ما يليق بها إذ القرآن يشتمل على ذكر صفات اللّه تعالى و أفعاله و أحوال أنبيائه و المكذّبين لهم و أحوال ملائكته و ذكر أوامره و زواجره و ذكر الجنّة و النار و الوعد و الوعيد، فليتأمّل معاني هذه الأسماء و الصفات لتنكشف له أسرارها فتحتها دفائن الأسرار و كنوز الحقائق و إلى ذلك أشار عليّ عليه السلام بقوله ما أسرّ إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله شيئا كتمه عن الناس إلّا أن يؤتى اللّه عبدا فهما في كتابه فليكن حريصا في طلب ذلك الفهم، و قال ابن مسعود: من أراد علم الأوّلين و الآخرين فعليه بالقرآن، و اعلم أنّ أعظم علوم القرآن تحت أسماء اللّه تعالى و صفاته و لم يدرك الخلق منها إلّا بقدر أفهامهم و إليه الإشارة بقوله «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً»«» فالماء هو العلم أنزله من سماء جوده أودية القلوب كلّ على حسب استعداده و إمكانه و إن كان وراء ما أدركوه أطوار اخرى لم يقفوا عليها، و كنوز لم يعثروا على أغوارها أمّا أفعاله تعالى و ما أشار إليه من خلق السماوات و الأرض و غيرها فالّذي ينبغي أن يفهم التالي منها و هو صفات اللّه و جلاله لاستلزام الفعل الفاعل فيستدلّ بعظمة فعله على عظمته ليلاحظ بالأخرة الفاعل دون الفعل فيقرأ في المقام الأوّل «هذا خلق اللّه فأروني ما ذا خلق الّذين من دونه»«» و يقرأ في المقام الثاني «كلّ شي ء هالك إلّا وجهه» فمن عرف الحقّ رآه في كلّ شي ء، و من بلغ إلى حدّ العرفان عن درجة الاعتبار لم ير معه غيره فإذا تلا قوله «أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ- أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ» فلا ينبعي أن يقصّر نظره على النطفة و الماء و النار بل ينظر في المني و هو نطفة، ثمّ في كيفيّة انقسامها إلى اللحم و العظم و العصب و العروق و غيرها، ثمّ في كيفيّة أشكال أعضائها المختلفة من المستدير و الطويل و العريض و المستقيم و المنحني و الرخوة و الصلب و الرقيق و الغليظ، و ما أودع في كلّ من القوّة وهبا له من المنفعة الّتي لو اختلّ شي ء منها لاختلّ أمر البدن و مصالح الإنسان، فليتأمّل في هذه العجائب و أمثالها يترقىّ فيها إلى عجيب قدرة اللّه تعالى و المبدأ الّذي صدرت عنه هذه الآثار، فلا يزال مشاهدا لكمال الصانع في كمال صنعه، و أمّا أحوال الأنبياء عليهم السلام فليفهم من سماع كيفيّة تكذيبهم و قتل بعضهم صفة استغناء اللّه تعالى عنهم، و لو هلكوا بأجمعهم لم يتضرّر بذلك و لم يؤثّر في ملكه فإذا سمع نصرتهم فليفهم أنّ ذلك بتأييد إلهيّ كما قال تعالى «حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ»«» و أمّا أحوال المكذّبين لهم كعاد و ثمود و كيفيّة إهلاكهم فلينبّه من سماعه لاستشعار الخوف من سطوة اللّه و نقمته و ليكن حظّه منه الاعتبار في نفسه، و أنّه إن غفل و أساء الأدب فربّما أدركته النقمة و نفذت فيه القضيّة حيث لا ينفع مال و لا بنون، و كذلك إذا سمع أحوال الجنّة و النار فليحصل منهما على خوف و رجاء و ليتصوّر أنّه بقدر ما يبعد عن أحدهما يقرب من الآخر، و ليفهم منها و من سائر القرآن أنّ استقصاء ما هناك من الأسرار الإلهيّة غير ممكن لعدم نهايته قال تعالى «قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً»«» و قال عليّ عليه السّلام: لو شئت لأوفرت سبعين بعيرا من تفسير فاتحة الكتاب، فمن لم يتفهمّ معاني القرآن في تلاوته و سماعه و لو في أدنى المراتب دخل في قوله تعالى «أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها»«» و تلك الأقفال هي الموانع الّتي سنذكرها.

السادس التخلّي عن موانع الفهم فإنّ أكثر الناس منعوا من فهم القرآن لأسباب و حجب استدّلها الشيطان على قلوبهم فحجبت عن عجائب أسراره قال صلى اللّه عليه و آله: لو لا أنّ الشياطين يحومون على قلوب بني آدم لتنظروا إلى الملكوت، و معاني القرآن و أسراره من جملة الملكوت و الحجب المانعة.

أوّلها الاشتغال بتحقيق الحروف و إخراجها و الشدق بها عن ملاحظة المعنى، و قيل: إنّ المتولّى لحفظ ذلك شيطان و كلّ بالقرّاء ليصرف عن معاني كلام اللّه فلا يزال يحملهم على ترديد الحرف و يحيل إليهم أنّه لم يخرج من مخرجه فيكون تأملّه مقصور على مخارج الحروف: فمتى تنكشف له المعاني، و أعظم ضحكة للشيطان من كان مطيعا لمثل هذا التلبيس، و ثانيها أن يقلّد مذهبا سمعه و تفسيرا ظاهرا نقل إليه عن ابن عبّاس أو مجاهد أو غيرهما فيحمل على التعصّب له من غير علم فيصير نظره موقوفا على مسموعه حتّى لو لاح له بعض الأسرار حمل عليه شيطان التقليد جهله، و لم يسوّغ له مخالفة آبائه و معلميّه في ترك ما هو عليه من الاعتقاد، و إلى مثل هذا أشارت الصوفيّة بقولهم: العلم حجاب، و عنوا بالعلم العقائد الّتي استمرّ عليها أكثر الناس بالتعليم و التقليد أو بمجرّد كلمات جدليّة حرّرها المتعصبّون للمذاهب و ألقوها إليهم لا العلم الحقيقيّ الّذي هو المشاهدة بأنوار البصيرة، ثمّ ذلك التقليد قد يكون باطلا كمن يحمل الاستواء على العرش على ظاهره فإن خطر له في القدّوس أنّه المقدّس عن كلّ ما يجوز على خلقه لم يمكنه تقليده من استقرار ذلك الخاطر في نفسه حتّى ينساق إلى كشف ثان و ثالث، و لكن يتسارع إلى دفع ذلك عن خاطره و يجعله وسوسة، و قد يكون حقّا و يكون أيضا مانعا من الفهم لأنّ الحقّ الّذي كلّف الخلق طلبه له مراتب و درجات و ظاهر و باطن فجمود الطبع على ظاهره يمنع من الوصول إلى الباطن، فإن قلت: كيف يجوز أن يتجاوز الإنسان المسموع و قد قال صلى اللّه عليه و آله: من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار، و في النهي عن ذلك آثار كثيرة، قلت: الجواب عنه من وجوه: الأوّل أنّه معارض بقوله صلى اللّه عليه و آله: إنّ للقرآن ظهرا و بطنا و حدّا و مطلعا، و بقوله عليّ عليه السّلام: إلّا أن يؤتى اللّه عبدا فهما في القرآن، و لو لم يكن سوى الترجمة المنقولة فما فائدة ذلك الفهم، الثاني أنّه لو لم يكن غير المنقول لاشترط أن يكون مسموعا من رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و ذلك ممّا لا يصادف إلّا في بعض القرآن، و أمّا ما بقوله ابن عبّاس و ابن مسعود و غيرها من أنفسهم فينبغي أن لا يقبل و يقال هو تفسير بالرأى.

الثالث أنّ الصحابة و المفسّرين اختلفوا في تفسير بعض الآيات فقالوا فيها أقاويل مختلفة لا يمكن الجمع بينها، و سماع ذلك عن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله محال فكيف يكون الكلّ مسموعا. الرابع أنّه عليه السّلام دعا لابن عبّاس فقال: اللهمّ فقّهه في الدين، و علّمه التأويل فإن كان التأويل مسموعا كالتنزيل و محفوظا مثله فلا معنى لتخصيص ابن عبّاس بذلك. الخامس قوله تعالى «لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» فأثبت للعلماء استنباطا، و معلوم أنّه وراء المسموع فإذن الواجب أن يحمل النهى عن التفسير بالرأى على أحد معنيين: أحدهما أن يكون للإنسان في الشي ء رأي و له إليه ميل بطبعه فيتأوّل القرآن على وفق رأيه حتّى لو لم يكن له ذلك الميل لما خطر ذلك التأويل له، و سواء كان ذلك الرأى مقصدا صحيحا أو غير صحيح، و ذلك كمن يدعو إلى مجاهدة القلب القاسي فيستدّل على تصحيح غرضه من القرآن بقوله تعالى «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى » و يشير إلى أنّ قلبه هو المراد بفرعون كما يستعمله بعض الوعّاظ تحسينا للكلام و ترغيبا للمستمع و هو ممنوع. الثاني أن يتسرّع إلى تفسير القرآن بظاهر العربيّة من غير استظهار بالسماع و النقل فيما يتعلّق بغرائب القرآن و ما فيها من الألفاظ المبهمة و ما يتعلّق من الاختصار و الحذف و الإضمار و التقديم و التأخير و المجاز فمن لم يحكم ظاهر التفسير و بادر إلى استنباط المعاني بمجرّد فهم العربيّة كثر غلطه و دخل في زمرة من يفسّر بالرأى مثاله قوله تعالى «وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها»«» فالناظر إلى ظاهر العربيّة ربّما يظنّ أنّ المراد أنّ الناقة كانت مبصرة، و لم تكن عمياء و المعنى آية مبصرة، ثمّ لا يدري أنّهم إذا ظلموا غيرهم و من ذلك المنقول المنقلب كقوله تعالى «وَ طُورِ سِينِينَ» و كذلك باقي أجزاء البلاغة فكلّ مكتف في التفسير بظاهر العربيّة من غير استظهار بالنقل فهو مفسّر برأيه، فهذا هو النهي عنه دون التفهم لأسرار المعاني و ظاهر أنّ النقل لا يكفي فيه، و إنّما ينكشف للراسخين في العلم من أسراره بقدر صفاء عقولهم، و شدّة استعدادهم له و للطلب و الفحص و التفهّم و ملاحظة الأسرار و العبر، و يكون لكلّ واحد منهم جدّ في الترقيّ إلى درجة منه بعد الاشتراك في الظاهر و مثاله ما فهم بعض العارفين من قوله صلى اللّه عليه و آله في سجوده: أعوذ برضاك من سخطك، و أعوذ بمعافاتك من عقوبتك، و أعوذ بك منك لا احصى ثناء عليك أنت كما أثنيت على نفسك إنّه قيل له اسجد و اقترب فوجد القرب في السجود فنظر إلى الصفات فاستعاذ ببعضها من بعض، فإنّ الرضا و السخط وصفان متضادّان ثمّ زاد قربه فاندرج القرب الأوّل فيه فرقي إلى اللذّات، فقال: أعوذ بك منك ثمّ زاد قربه ممّا استحيا به على سائر القرب فالتجأ إلى الثناء، فأثنى بقوله: لا احصى ثناء عليك، ثمّ علم أنّ ذلك قصور، فقال: أنت كما اثنيت على نفسك، فهذه خواطر نسخ للعارفين لا يفهم من تفسير الظاهر و ليس مناقضا له، و إنّما هو استكمال لما تحته من الأسرار. الثالث من الموانع أن يكون مبتلى من الدنيا بهوى متاع فإنّ ذلك سبب لظلمة القلب و كالصداء على المرآة فيمنع جليّة الحقّ يتجلّى فيه و هو أعظم حجاب للقلب و به حجب الأكثرون: و كلّما كانت الشهوات أكثر تراكما على القلب كان البعد عن أسرار اللّه أكثر، و لذلك قال صلى اللّه عليه و آله: الدنيا و الآخرة ضرّتان بقدر ما تقرب من إحداهما تبعد من الاخرى. السابع أن يخصّص نفسه بكلّ خطاب في القرآن من أمر أو نهي أو وعد أو وعيد، و يقدّر أنّه هو المقصود به كذلك إن سمع قصص الأوّلين و الأنبياء عليهم السلام علم أنّ السمر غير مقصود و إنّما المقصود الاعتبار فلا يعتقد أنّ كلّ خطاب خاصّ في القرآن فالمراد به الخصوص فإنّ القرآن و سائر الخطابات الشرعيّة واردة بإيّاك أعني و اسمعي يا جاره، و هي كلّها نور و هدى و رحمة للعالمين، و لذلك أمر الحقّ تعالى الكافّة بشكر نعمة الكتاب فقال «وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ»«» و إذا قدر أنّه المقصود لم يتخذ دراسة القرآن عملا بل قراءة كقرائة العبد كتاب مولاه الّذي كتبه إليه ليتدبّره و يعمل بمقتضاه كما قال حكيم: هذا القرآن وسائل أتتنا من قبل ربّنا بعهوده نتدبّرها في الصلوات، و نقف عليها في الخلوات، و نعدّها في الطاعات بالسنن المتبعات.

الثاني التأثّر و هو أنّ يتأثّر قلبه بآثار مختلفة بحسب اختلاف الآيات، فيكون له بحسب كلّ فهم حال و وجد يتصّف به عند ما يوجّه نفسه في كلّ حالة إلى الجهة الّتي فهمها من خوف أو حزن أو رجاء أو عبرة فيستعدّ بذلك و ينفعل و يحصل له التأثّر و الخشية، و مهما قويت معرفته كانت الخشية أغلب الأحوال على قلبه فإنّ التضييق غالب على العارفين فلا يرى ذكر المغفرة و الرحمة إلّا مقرونا بشروط يقصر العارف عن نيلها كقوله تعالى «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى »«» فإنّه قرن المغفرة بهذه الشروط الأربعة و كذلك قوله تعالى «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ» السورة ذكر فيها أربعة شروط و حيث أوجزه و اقتصر ذكر شرطا واحدا جامعا للشرائط فقال تعالى «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» إذ كان الإحسان جامعا لكلّ الشرائط، و تأثّر العبد بالتلاوة أن يصير بصفة الآية المتلوّة فعند الوعيد يتضاءل من خشية اللّه و عند الوعد يستبشر فرحا باللّه و عند ذكر صفات اللّه و أسمائه يتطأطأ خضوعا لجلاله و عند ذكر الكفّار في حقّ اللّه ما يمتنع عليه كالصاحبة و الولد يعضّ صورته (صوته) و ينكسر في باطنه من قبح أفعالهم و يكبّر اللّه و يقدّسه عمّا يقول الظالمون، و عند ذكر الجنّة ينبعث بباطنه شوقا إليها، و عند ذكر النار ترعد فرائصه خوفا منها، و لمّا قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله لابن مسعود: اقرأه علىّ قال: فافتتحت سورة النساء فلمّا بلغت «فكيف إذا جئنا من كلّ امّة بشهيد و جئنا بك على هؤلاء شهيدا» رأيت عينيه تذرفان من الدمع، فقال لي: حسبك الآن، و ذلك لاستغراق تلك الحالة بقلبه بالكلّيّة، و بالجملة فالقرآن إنّما يراد بهذه الأحوال و استجلابها إلى القلب و العمل بها قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: اقرءوا القرآن ما ائتلفت عليه قلوبكم و لانت عليه جلودكم، فإذا اختلفتم فلستم تقرءونه، و قال تعالى «الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً»«» و إلّا فالمئونة في تحريك اللسان خفيفة قال بعضهم قرأت على شيخ لي، ثمّ رجعت أقرء عليه ثانيا فانتهرني و قال: جعلت القرآن عليّ.

عملا اذهب فاقرء على اللّه تعالى، و انظر ما ذا يأمرك، و ما ذا يفهمك، و مات رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله عن عشرين ألفا من الصحابة لم يكن ليحفظ القرآن منهم غير ستّة و اختلف منهم في إثنين و كان أكثرهم يحفظ السورة و السورتين، و كان الّذي يحفظ البقرة و الأنعام من علمائهم كلّ ذلك لاشتغالهم بتفهّم معانى القرآن عن حفظه كلّه، و جاء إليه واحد ليعلّمه القرآن فانتهى إلى قوله تعالى «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»«» فقال: يكفيني هذا و انصرف فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله انصرف الرجل و هو فقيه فالعزيز مثل تلك الحالة الّتي يمنّ اللّه تعالى بها على القلب عقيب تفهّم الآية، و امّا التالي باللسان المعرض عن العمل فجدير بأن يكون المراد بقوله تعالى «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى » الآية و إنّما حظّ اللسان تصحيح الحروف بالترتيل و حظّ العقل تفسير المعاني، و حظّ القلب الاتّعاظ و التأثّر بالانزجار و الايتمار. التاسع الترقّي و هو أن يوجّه قلبه و عقله إلى القبلة الحقيقيّة فيسمع الكلام من اللّه تعالى لا من نفسه. و درجات القراءة ثلاث: أدناها أن يقدّر العبد كأنّه يقرأ على اللّه واقفا بين يديه و هو ناظر إليه و مستمع منه فيكون حاله عند هذا التقدير السؤال و التضرّع و الابتهال. الثانية أن يشهد بقلبه كأنّه سبحانه يخاطبه بألطافه و يناجيه بإنعامه و إحسانه، و هو في مقام الحياء و التعظيم لمنن اللّه و الاصغآء إليه و الفهم عنه. الثالثة أن يرى في الكلام المتكلّم، و في الكلمات الصفات و لا ينظر إلى قلبه و لا إلى قراءته و لا إلى التعلّق بالإنعام من حيث هو منعم عليه بل يقصر الهمّ على المتكلّم و يوقف فكره عليه و يستغرق في مشاهدته. هذه درجة المقرّبين، عنها أخبر الصادق جعفر بن محمّد عليه السّلام فقال: لقد تجلّى اللّه تعالى لخلقه في كلامه و لكنّهم لا يبصرون، و قال أيضا و قد سألوه عن حالة لحقته في الصلاة حتّى خرّ مغشيّا عليه، فلمّا أفاق قيل له في ذلك فقل: ما زلت اردّد هذه الآية على قلبي حتّى سمعتها من المتكلّم بها فلم يثبت جسمي لمعاينة قدرته. ففي مثل هذه الدرجة تعظم الحلاوة، و بهذا الترقّي يكون العبد ممتثلا لقوله تعالى «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» و بمشاهدة المتكلّم دون ما عداه يكون ممتثلا لقوله تعالى «وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» فإنّ رؤية غير اللّه معه شرك خفيّ لا مخلص منه إلّا برؤيته وحده. العاشر التبريّ، و المراد به أن يبرء من حوله و قوّته و لا يلتفت إلى نفسه بعين الرضا و التزكية، فإذا تلا آيات الوعد و مدح الصالحين حذف نفسه عن درجة الاعتبار و شهد فيها الموقنين و الصديقين، و يتشوّق إلى أن يلحقه اللّه تعالى بهم، و إذا تلا آيات المقت و الذّم في المقصّرين شهد نفسه هناك و قدّر أنّه المخاطب خوفا و إشفاقا. قيل ليوسف بن أستاط إذا قرأت القرآن بماذا تدعو. قال: بما ذا أدعو أستغفر اللّه عن تقصيري سبعين مرّة، و من رأى نفسه بصورة التقصير في القراءة كان ذلك سبب قربه فإنّ من شهد البعد في القرب لطف له بالخوف حتّى يسوقه إلى درجة أعلى في القرب و من شهد القرب في البعد ردّه أمنه إلى درجة أدني في البعد ممّا هو فيه، و مهما شاهد نفسه بعين الرضا صار محجوبا بنفسه فإذا جاوز حدّ الالتفات إلى نفسه و لم يشاهد إلّا اللّه في قراءته انكشف له الملكوت، و المكاشفات تابعة لحال المكاشف، فحيث يتلو آيات الرجاء يغلب عليه استبشار و ينكشف له صورة الجنّة فيشاهدها كأنّه يراها، و إن غلب عليه الخوف كوشف بالنار حتّى يرى أنواع عذابها، و ذلك لأنّ كلام اللّه تعالى وارد باللطف و السهولة و الشدّة و العسف و الرجاء و الخوف و ذلك بحسب أوصافه إذ منها الرحمة و اللطف و الإنعام و البطش، فبحسب مشاهدة الكمالات و الصفات يتقلّب القلب في اختلاف الحالات، و بحسب كلّ حالة منها يستعدّ لنوع من المكاشفة مناسب لتلك الحالة إذ يستحيل أن يكون حال المستمع واحد و المسموع مختلف، إذ فيه كلام رضى و كلام غضب و كلام إنعام و كلام انتقام و كلام جبروت و تكبّر و كلام جنّة و تعطّف، فهذه هي وظائف التلاوة.

و لنرجع إلى المتن فنقول:

قوله و خلّف فيكم ما خلّف الأنبياء في اممها إذ لم يتركوهم هملا بغير طريق واضح و لا علم قائم

قوله: و خلّف فيكم ما خلّف الأنبياء في اممها إذ لم يتركوهم هملا بغير طريق واضح و لا علم قائم. إشارة إلى وضع ما يجب في الحكمة الإلهيّة على ألسنة الرسل عليهم السلام من العبادات الشرعيّة و القوانين الكلّيّة الّتي بها يبقى ذكر اللّه سبحانه محفوظا، و استعمال لفظ العلم القائم هاهنا استعارة حسنة للآثار الباقية عن الأنبياء الّتي يهتدي بها الأوصياء و الأولياء الّذين يرجع إليهم الخلق.

قوله كتاب ربّكم

قوله: كتاب ربّكم. عطف بيان لما في قوله ما خلّفت الأنبياء، و لا ينبغي أن يفهم ممّا شخص الكتاب حتّى يكون ما أتى به محمّد صلى اللّه عليه و آله من الكتاب هو عين ما أتت به الأنبياء السابقون عليهم السّلام و شخصه فإنّ ذلك محال، بل المراد بما نوع ما خلّفت الأنبياء في اممها من الحقّ، و ما جاء به محمّد صلى اللّه عليه و آله شخص من أشخاص ذلك النوع، و بيان ذلك أنّ القوانين الكلّيّة الّتي اشتركت في الإتيان بها جميع الأنبياء عليهم السّلام من التوحيد و التنزيه للّه تعالى و أحوال البعث و القيامة و سائر القواعد الكليّة الّتي بها يكون النظام الكلّي للعالم كتحريم الكذب و الظلم و القتل و الزنا و غير ذلك ممّا لم يخالف فيه نبيّ نبيّا بمنزلة مهيّة واحدة كلّية وجدت في أشخاص، و كما تعرض لبعض أشخاص المهيّة عوارض لا تكون لشخص الآخر و بها يكون اختلاف بين الأشخاص بحسب الموادّ الّتي نشأت منها الصور الشخصيّة كذلك الكتب المنزلة على ألسنة الأنبياء عليهم السّلام بمنزلة أشخاص اشتملت على مهيّة واحدة تختلف بحسب الزيادات و العوارض على تلك المهيّة بحسب اختلاف الامم و الأوقات المشتملة على المصالح المختلفة باختلافها.

قوله: مبيّنا

قوله: مبيّنا. منصوب على الحال و العامل خلّف و ذو الحال الفاعل و هو ضمير النبيّ صلى اللّه عليه و آله.

قوله و حلاله و حرامه و فضائله و فرائضه

قوله و حلاله و حرامه و فضائله و فرائضه إشارة إلى الأحكام الخمسة الشرعيّة الّتي يدور عليها علم الفقه، و هي الوجوب و الندب و الحظر و الكراهة و الإباحة، و عبّر بالحلال عن المباح و المكروه، و بالحرام عن المحظور و بالفضائل عن المندوب، و بالفرائض عن الواجب، و بالنسخ عن رفع الحكم الثابت بالنصّ المتقدّم بحكم آخر مثله، فالناسخ هو الحكم الرافع كقوله «فَإِذَا انْسَلَخَ» و المنسوخ هو الحكم المرفوع كقوله «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» و بالرخص عمّا اذن في فعله مع قيام السبب المحرّم لضرورة أو غيرها كقوله «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» الآية و بالعزائم عمّا كان من الأحكام الشرعيّة جاريا على وفق سببه الشرعي كقوله «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و بالعامّ هاهنا عن اللفظ المستغرق لجميع ما يصلح به بحسب وضع واحد كقوله تعالى «وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ» و كقوله «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» و بالخاصّ عما لم يتناول الجميع بالنسبة إلى ما يتناوله كقوله «مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» و الخاصّ المطلق هو ما يمنع تصوّر مفهومه من وقوع الشركة فيه كما عرفته، و العبر جمع عبرة و هي الاعتبار و اشتقاقها من العبور و هو انتقال الجسم من موضع إلى آخر، و لمّا كان الذهن ينتقل من الشي ء إلى غيره حسن إطلاق العبرة عليه، و أكثر ما يختصّ إطلاق العبرة بانتقال ذهن الإنسان من المصائب الواقعة بالغير أو الامور المكروهة له إلى نفسه فيقدّرها كأنّها نازلة به فيحصل له بسبب ذلك انزعاج عن الدنيا و انتقال ذهن إلى ما ورائها من أمر المعاد و الرجوع الى بارئه و يسمّى ذلك عبرة، و كذلك من المصائب اللاحقة فى نفسه المذكّرة له بجناب العزّة و الملفتة له بتكرارها عن دار البلوى و المحن، فينتقل ذهنه بسببها إلى أنّ الدنيا دار البوار و أنّ الآخره هي دار القرار، و ذلك كقصّة أصحاب الفيل، و كقوله «فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى »«» و قوله تعالى «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ» و إن كان قد تستعمل العبرة في كلّ ما يفيد اعتبارا من طرف الإحسان أيضا كقوله تعالى «وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها»«» الآية و كقوله تعالى «قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ»«» فجعل سبحانه نصر المؤمنين على ملّتهم و خذلان المشركين على كثرتهم و مشاهدة المسلمين لكونهم مثليهم محلّا للعبرة إذ يحصل بذلك انتقال الذهن من نعمة إلى أنّه الإله المطلق المستحقّ للعبادة المتفرّد بالقدرة على ما يشاء أهل الرحمة و الجود و إفاضة تمام الوجود، و أمّا الأمثال فظاهرة كقوله تعالى «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ» الآية و كقوله «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً» و نحوه، و أراد بالمرسل الألفاظ المطلقة و المهملة و هي الألفاظ الّتي لا تمنع نفس مفهوماتها وقوع الشركة فيها لكنّها لم يبيّن فيها كميّة الحكم و مقداره و لم تقيّد بقيد يفيد العموم و لا الخصوص و هو محتملة لهما كأسماء الجموع في النكرات كقوله تعالى «وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ» و كالمفرد المعرّف باللام أو المنكّر كقوله «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ» و كقوله «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ» و قوله «فَكُّ رَقَبَةٍ» فإنّ كلّ هذه الألفاظ يراد بها الطبيعة دون الكلّ أو البعض إلّا بدليل منفصل، و الفرق بينها و بين العامّ أنّ لكلّ شي ء مهيّة هو بها ما هو و هي مغايرة لكلّ ما عداها فإنّ مفهوم الإنسان مثلا ليس إلّا أنّه الإنسان و أمّا أنّه واحد أو كثير أو ليس أحدهما فمفهوم آخر مغاير لمهيّته. إذا عرفت ذلك فاللفظ الدالّ على الحقيقة من حيث هي من غير دلالة على شي ء آخر معها هو اللفظ المطلق و المهمل، و الدالّ معها على قيد العموم بحيث يفهم منه تعدّد المهيّة و تكثّرها في جميع مواردها فهو اللفظ العامّ، أو في بعض مواردها و هو الخاصّ و إن كان العموم و الخصوص بالذات للمعاني، و أراد بالمحدود المقيّد كقوله تعالى في الكفّارة في موضع آخر «فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ» و أمّا المحكم و المتشابه و المجمل و المبيّن فقد سبق بيانها في المقدّمة مثال المحكم قوله تعالى «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» مثال المتشابه قوله «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى » مثال المجمل قوله «إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ» و قوله «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما» مثال المبيّن قوله بعد ذلك «أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ» الآية، و التفسير هو التبيين و الغوامض دقائق المسائل، و إنّما أضاف هذه المعاني كلّها إلى الكتاب لاشتماله عليها، و كونه مبدءا لها، و لمّا كانت محتاجة إلى البيان كان الرسول صلى اللّه عليه و آله هو المبيّن لها بسنّته الكريمة.

و قوله بين مأخوذ ميثاق علمه و موسّع على العباد في جهله إلى آخره

و قوله بين مأخوذ ميثاق علمه و موسّع على العباد في جهله إلى آخره الضمائر تعود إلى الأحكام المذكورة المشتمل عليها الكتاب العزيز و ذكر منها أنواعا: أحدها- ما يجب تعلّمه و غير موسّع للخلق في جهله كوحدانيّة الصانع و أمر المعاد و العبادات الخمس و شرائطها. و ثانيها- ما لا يتعيّن على كافّة الخلق العلم به بل يعذر بعضهم في الجهل و يوسّع لهم في تركه كالآيات المتشابهات، و كأوائل السور كقوله تعالى «كهيعص- و حم عسق» و نحوهما. و ثالثها- ما هو مثبت في الكتاب فرضه معلوم في السنّة نسخه و ذلك كقوله تعالى «وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما»«» فكانت الثّيّب إذا زنت في بدو الإسلام تمسّك في البيوت إلى الممات، و البكر تؤذي بالكلام و نحوه بمقتضي هاتين الآيتين، ثمّ نسخ ذلك في حقّ الثيّب بالرجم و في حقّ البكر بالجلد و التعذيب بحكم السنّة. و رابعها- ما هو بعكس ذلك أي مثبت في السنّة أخذه مأذون في الكتاب تركه و ذلك كالتوجّه إلى بيت المقدس في ابتداء الإسلام فإنّه كان ثابتا في السنّة ثمّ نسخ بقوله تعالى «فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»«» و كثبوت صلاة الخوف في القرآن حال القتال الرافع لجواز تأخيرها في السنّة إلى انجلاء القتال. و خامسها- ما يجب لوقته و يزول في مستقبله كالحجّ الواجب في العمر مرّة و كالنذور المقيّدة بوقت معيّن و أمثالها فإنّ وجوبها تابع لوقتها المعيّن و لا يتكرّر بتكرّر أمثالها.

قوله و مباين بين محارمه عطف على المجرورات السابقة و الياء مفتوحة و في معنى الكلام و تقديره لطف فإنّ المحارم لمّا كانت هي محالّ الحكم المسمّى بالحرمة صار المعنى و بين حكم مباين بين محالّه هو الحرمة، و قوله من كبير أو عد عليه نيرانه أو صغير أرصد له غفرانه بيان لتلك المحالّ و أشارة إلى تفاوتها بالشدّة و الضعف في كونها مبّعدة عن رحمة اللّه على سبيل الجملة، فالأوّل كالقتل في قوله تعالى «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ» الآية و كذلك سائر الكبائر من الظلم و الزنا و غيرها، و الثاني قال الفقهاء كالتطفيف بالحبّة و سرقة بافة من بصل و نحو ذلك و إرصاد الغفران بإزاء هذه و أمثالها في الكتاب العزيز كقوله تعالى «وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ» و سائر آيات الوعد بالمغفرة فإنّها إن كانت عامّة في كلّ الذنوب فالصغائر داخله بطريق أولى و إلّا كانت محمولة على الصغائر و سرّ أولويّتها بالغفران أنّها لا تكاد تكسب النفس ملكة الإفراط و الجور إلّا عن بعد بعيد و تكرار طويل بخلاف الكبائر فإنّ الأحوال لا يقع إلّا عن نفس مستعدّة للشرّ بعيدة عن رحمة اللّه، و باللّه العصمة و التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

كِتَابَ رَبِّكُمْ فِيكُمْ مُبَيِّناً حَلَالَهُ وَ حَرَامَهُ- وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ- وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ- وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ- وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً جُمَلَهُ مُجْمَلَهُ وَ مُبَيِّناً غَوَامِضَهُ- بَيْنَ مَأْخُوذٍ مِيثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَى الْعِبَادِ فِي جَهْلِهِ- وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي الْكِتَابِ فَرْضُهُ- وَ مَعْلُومٍ فِي السُّنَّةِ نَسْخُهُ- وَ وَاجِبٍ فِي السُّنَّةِ أَخْذُهُ- وَ مُرَخَّصٍ فِي الْكِتَابِ تَرْكُهُ- وَ بَيْنَ وَاجِبٍ لِوَقْتِهِ بِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ- وَ مُبَايَنٌ بَيْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ كَبِيرٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ- أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ- وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ فِي أَدْنَاهُ وَ مُوَسَّعٍ فِي أَقْصَاهُ

معانی لغات

عزيمه: همّت. لغت رخصه، نسخ و عزيمه در عرف چنان كه ذكر خواهيم كرد به معانى ديگرى نيز اختصاص دارد.

ارصدت له كذا: آن كار را برايش مهيّا كردم.

ترجمه

آن حضرت هم در ميان شما كتاب خدا را به جا گذاشت، كه بيان كننده حلال و حرام، مستحب و واجب، ناسخ و منسوخ رخصتها و عزيمتها، عام و خاص، عبرتها و امثال، مطلق و مقيّد، محكم و متشابه، و تفسير كننده مجمل و بيان كننده مشكلات بود.

در قرآن امور ديگرى نيز هست. امورى كه دانستن آنها را لازم مى داند و چيزهايى كه ندانستن آنها منعى ندارد. امورى كه وجوب آنها در كتاب ثابت است ولى در سنّت نسخشان معلوم شده و يا چيزى كه عمل به آن در سنّت واجب است و در كتاب ترك آنها آزاد مى باشد. و چيزى كه در وقت مخصوص واجب شده و در غير وقت آن واجب نيست. قرآن بين چيزهاى حرام شده فرق گذارده. گناه كبيره اى كه وعده آتش داده شده و گناه صغيره اى كه قابل آمرزش است. و نيز امورى كه اندك آن مورد پذيرش است و بسيارش شايسته و پسنديده و در عين حال تحميلى هم نمى باشد.»

شرح

چون امام (ع) در اينجا يادى از كتاب عزيز فرموده است كه در بردارنده حقايقى است كه مستقيم يا غير مستقيم به وسيله پيامبر (ص) بيان شده است كه به حسب سنّت پيامبر همه مطالب الهى را داراست، ما به بيان شرافت و لوازم و شرايط تلاوت آن مى پردازيم و بقيّه مطالب عبادى را به جاى خود موكول مى كنيم:

بحث دوّم- در فضيلت قرآن است.

فضيلت قرآن از چند جهت است: اوّل- [از نظر قرآن ] خداوند تعالى در اين باره مى فرمايد: وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ«» و نيز مى فرمايد: كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ«» و باز مى فرمايد: وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ«».

دوّم [از نظر روايات ] پيامبر خدا فرموده است: «آن كه قرآن را بخواند و چنين تصوّر كند كه كسى، برتر از قرآن را آورده است، آنچه را كه خداوند بزرگ شمرده كوچك دانسته است«». و باز پيامبر (ص) فرموده است: «در روز قيامت هيچ شفاعت كننده اى از نظر مرتبه و مقام در نزد خداوند متعال، حتّى پيامبران و فرشتگان، برتر از قرآن نيست«»».

از اشاره پيامبر سرّ اين حقيقت روشن مى شود كه شفاعت قرآن در حقّ كسى است كه آن را تدبّر كند و راه حق را كه قرآن مشتمل آن است بپيمايد و از اين طريق به پيشگاه حضرت حق وصول يابد و در جوار فرشتگان مقرّب قرار گيرد. و نتيجه شفاعت جز اين نيست كه شخص مورد شفاعت به رضوان خدا دست يابد و چنان كه مى دانيد رضايت خدا بدون پيمودن راهى كه قرآن عزيز آن را هدايت كند حاصل نمى شود و بدون شفاعت قرآن شفاعت هيچ شفيعى نزد خدا سودمند نيست چنان كه خداوند فرموده: فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ«» و باز پيامبر فرموده است «اگر چيزى ظرف قرآن قرار بگيرد آتش آن را نمى سوزاند«»» مقصود اين است كه هر كس وجودش ظرف قرآن باشد و در آن تدبر كند و راهى را كه قرآن مى نمايد برود آتش او را نمى سوزاند.

واضح است كه آتش آخرت چنين كسى را نمى سوزاند، اما آتش دنيا به اين دليل در چنين شخصى تأثير نمى كند كه اولياى خدا در قوّه نظرى و عملى كامل اند و به حق واصل شده اند در چنان حدّى هستند كه عناصر از نفوس آنها متأثّر مى شوند. اين نفوس چنان كه در بدن خود تصرف مى كنند در عناصر نيز تصرّف مى كنند، بنا بر اين آتش در بدن آنها تأثير نمى كند. رسيدن به چنين مقامى را در مقدّمات بحث توضيح داديم. و نيز پيامبر (ص) فرمود: «برترين عبادت امّت من قرائت قرآن است و اهل قرآن، اهل خدا و از خواص او هستند«»» مقصود پيامبر از قرائت قرآن با همان شرايطى است كه بزودى بيان خواهيم كرد.

بحث سوم- در آداب تلاوت قرآن است:

مداومت بر خواندن و درس قرآن احتياج به آدابى دارد و الاسودى نمى بخشد، چنان كه انس در اين باره گفته است: «چه بسيار است تلاوت كننده قرآن كه قرآن وى را لعنت مى كند». آنچه لازم است از آداب قرآن خواندن در اين جا دانسته شود، همان چيزى است كه امام ابو حامد غزالى در كتاب احياء العلوم آن را خلاصه كرده است و ما چيزى بر آن اضافه نمى كنيم. آدابى كه غزالى بيان كرده است ده چيز است:

كه امام ابو حامد غزالى در كتاب احياء العلوم آن را خلاصه كرده است و ما چيزى بر آن اضافه نمى كنيم. آدابى كه غزالى بيان كرده است ده چيز است:

1- آن كه در حالى كه انسان تلاوت قرآن را مى شنود عظمت كلام خدا

و افاضه كمال و لطف حق به خلق را در فرو فرستادن قرآن از عرش، در حدّ فهم خلايق و رساندن معانى به ذهن آنها را تصوّر كند كه چگونه حقايق الهى در ضمن حروف و اصواتى كه از صفات بشر است تجلّى يافته، زيرا بشر از رسيدن به مدارج جلال و صفات كمال بدون وسيله عاجز است، چه اگر كنه جمال كلام حق در پوشش حروف قرار نمى گرفت براى شنيدن كلام خدا وسيله دريافتى نبود و از جلوه نور حق و عظمت سلطه اش آنچه ما بين زمين و آسمان بود متلاشى مى شد.

بنا بر اين صورت و حرف جسدند براى حكمت، حكمت براى صورت و حرف نفس و روح به شمار مى رود. و چون شرافت اجساد و عزّتشان به شرافت ارواح مى باشد، شرافت حرف و صورت به شرافت حكمتى است كه در آنها نهفته است.

2- تعظيم

متكلّم- سزاوار است كه در ذهن قرائت كننده قرآن عظمت متكلّم حاضر باشد و بداند آنچه كه تلاوت مى كند كلام بشر نيست و اين كه در تلاوت كلام خدا نهايت ممنوعيّت وجود دارد. زيرا خداوند فرموده است: «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»، «جز پاكان به آن دست نمى زنند.» چنان كه ظاهر جلد قرآن و اوراق آن از تماس با ظاهر بدن ناپاك بايد محفوظ باشد همچنين باطن معناى كلمات عزّت و جلال از باطن قلب انسان به دور است زيرا به نور قرآن دل روشن نمى شود، مگر از هر پليدى پاك باشد و به نور عظمت خدا منوّر نمى شود مگر از تاريكى شرك به دور باشد. چنان كه هر دستى صلاحيّت مسّ جلد قرآن را ندارد، هر انسانى نيز صلاحيّت تلاوت قرآن را ندارد و هر قلبى شايسته حمل انوار قرآن نمى باشد و به همين دليل بود كه عكرمة بن ابى جهل هر گاه قرآن را مى گشود غشّ مى كرد و مى گفت اين كلام پروردگار من است و به سبب بزرگى گوينده، گفتار و سخن را تعظيم مى كرد.

مى دانى كه عظمت متكلّم بدون انديشه در صفات جلال و كمال و افعال او به قلب خطور نمى كند. هر گاه بينديشى كه كرسى، عرش، آسمانها، زمين و آنچه ميان آنهاست مخلوق خدا هستند و خدا اداره آنها را به عهده دارد و روزى مى دهد و يگانه و قهّار است و همگان در قبضه قدرت او هستند آسمانها به اراده او برپا مى باشند و همگان به سوى او باز مى گردند و اوست كسى كه مى گويد اين گروه بهشتى اند عظمت متكلّم در ذهنت جا مى گيرد و آن گاه عظمت كلام مشخص مى شود.

3- حضور قلب و عدم توجّه به امور دنيوى در وقت تلاوت.

در تفسير كلام خدا كه فرموده است: يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ، گفته اند با جديّت و كوشش كتاب را دريافت كن. جديّت و كوشش اين است كه به هنگام قرائت كتاب همه سرگرميها و توجّه به غير كتاب را ترك كنى.

حضور قلب هنگامى حاصل مى شود كه عظمت كلامى كه تلاوت مى كنى دريابى و با خواندن آن شادمان گشته و به آن انس گرفته و غفلت نكنى، چه اگر تلاوت كننده اهل باشد، در قرآن چيزهايى وجود دارد كه دل به آن انس پيدا مى كند و چگونه با انديشه كردن در غير قرآن مى توانى با آن انس پيدا كنى در حالى كه قرآن باغ عارفان و چمن اوليا و ميدان تحرّك صاحبان خرد است.

4- تدبير-

تدبير حالتى است بالاتر از حضور قلب زيرا انسان گاهى توجّه به غير قرآن ندارد ولى به شنيدن قرآن اكتفا كرده و در آن تدبّر نمى كند، با اين كه مقصود از تلاوت قرآن بنا به گفته حق متعال تدبّر است آنجا كه مى فرمايد:» أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها«»، و باز مى فرمايد: أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً«»، و باز فرموده است: رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا.

دقّت در باره قرآن انسان را توانايى مى بخشد كه در باطن معناى آن بينديشد. پيامبر (ص) فرموده است: «در عبارتى كه در آن فهم نباشد خيرى نيست و قرائت محسوب نمى شود اگر تدبّر در آن نباشد و اگر انديشيدن جز با تكرار برايتان ممكن نيست تكرار كنيد«»».

از ابو ذر روايت شده است: «پيامبر خدا (ص) شبى را به قيام گذراند و مكرّر اين آيه را تلاوت مى كرد إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ«».

5- تفهّم-

تفهّم، آن است كه تلاوت كننده قرآن از هر آيه اى آنچه را كه شايسته است استنتاج كند. زيرا قرآن مشتمل بر ذكر اوصاف و افعال خداوند تعالى و احوال پيامبران و تكذيب كنندگان پيامبران و احوال ملائكه و بيان فرمانها و عذابها، بهشت و جهنّم و وعد و وعيد مى باشد. تلاوت كننده بايد در معانى اسماء و صفات خداوند تأمّل كند تا اسرار قرآن برايش كشف و گنجينه هاى راز و معادن حقايق آن به رويش باز شود و به اين حقيقت امام على (ع) اشاره دارد آن جا كه مى فرمايد «خداوند چيزى را بر پيامبرش پوشيده نداشت ولى بر مردم پوشيده داشت مگر آنها كه بر فهم قرآن دست يافتند پس بايد براى بدست آوردن فهم قرآن حريص بود».

ابن مسعود گفته است هر كه بخواهد به علم اوّلين و آخرين آگاه شود بايد به قرآن متوسل شود. بايد دانست كه بيشترين علوم قرآن نهفته در اسماء و صفات خداست و خلايق از آن علوم جز به قدر فهمشان درك نمى كنند و خداوند به اين حقيقت اشاره كرده و مى فرمايد: أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً»«» در اين جا منظور از آب علم است كه خداوند از آسمان بخشش خود بر ظرف قلوب نازل فرموده است و هر يك بر حسب استعداد و امكان از آن بهره مند شدند، هر چند بالاتر از آنچه آنها درك كرده اند مراحل ديگرى است كه بر آن وقوف نيافته و گنجهايى كه بر ژرفاى آن اطلاع پيدا نكرده اند.

آنچه گفتيم در باره اسماء و صفات خدا بود. امّا افعال حق متعال و آنچه كه بدان از خلق آسمان و زمين و غير اينها اشاره فرموده است، شايسته است كه خواننده قرآن از خلق آسمان و زمين، صفات حق و جلال او را بفهمد، زيرا فعل فاعل مى خواهد، از عظمت فعل بر عظمت فاعل استدلال كند تا سرانجام فاعل را بدون فعل دريافته و در مقام اوّل فاعل را چنين بخواند: هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ«» و در مقام دوم چنين بخواند: وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ، آن كه حق را بشناسد خداوند را در همه چيز مى بيند و آن كه به درجه عرفان دست يابد همه چيز را از درجه اعتبار ساقط دانسته و با خداوند هيچ چيز را نمى بيند و هر گاه اين سخنان خداوند: أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ،... أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ،... أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ را تلاوت كند سزاوار نيست كه نظر خود را در نطفه و آب و آتش محدود كند بلكه بايد در منى كه نطفه است و سپس در كيفيت تقسيم نطفه به گوشت و استخوان و عصب و عروق و غيره و پس از آن به چگونگى شكل پذيرى اعضاى مختلفه بدن (مدور- طويل و عريض- مستقيم، منحنى، سست، محكم، رقيق، غليظ) و آنچه كه در هر يك از اينها از نيرو نهاده شده است و منافعى كه اگر چيزى از آنها مختل شود، امر آنها و مصالح بدن مختل مى شود، دقّت كند.

تأمل كننده در اين عجايب و امثال آنها به قدرت عجيب خداى تعالى و مبدأى كه اين آثار از او پديد آمده است توجه خواهد كرد، پس مدام شاهد كمال صانع از طريق مشاهده كمال صنع خواهد بود.

امّا احوال انبيا. از چگونگى تكذيب انبيا و قتل آنها به وسيله مردم بى نيازى خداوند از انبيا ثابت مى شود. و اگر همه انبيا را نيز به قتل مى رساندند به خداوند تأثيرى نداشت و به سلطه و قدرت او زيانى وارد نمى كرد. و هر گاه مى شنويم كه خداوند آنها را يارى كرده است مى فهميم كه آنها مورد تأييد خداوند بوده اند. چنان كه خداوند مى فرمايد: حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ«».

از مطالعه احوال تكذيب كنندگان انبيا مانند عاد و ثمود و چگونگى به هلاكت رسيدن آنها، به ترس از خداوند و عذاب او توجّه پيدا مى كنيم. بهره انسان از توجّه به عذاب خدا بهره اى نفسانى است كه اگر مورد غفلت واقع شود و اسائه ادبى انجام گيرد چه بسا انسان به عذاب مبتلا شود و در موقعيّتى قرار گيرد كه مال و فرزند به حال او نفعى نخواهد داشت. شنونده قرآن هرگاه احوال بهشت و جهنم را بشنود برايش به لحاظى خوف و به جهتى اميد پيدا مى شود و چنين تصوّر خواهد كرد به هر اندازه كه از يكى دور شود به ديگرى نزديك خواهد شد.

بالاخره قرائت كننده قرآن از آيات فوق و ديگر آيات قرآن چنين مى فهمد كه اسرار الهى قرآن به دليل پايان نداشتن قابل شمارش و دسترسى به همه آنها نيستند. خداوند تعالى در اين مورد مى فرمايد: قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً«».

امام (ع) در اين مورد فرموده است: «اگر بخواهم از تفسير فاتحه الكتاب هفتاد شتر را بار مى كنم«»».

كسى كه به هنگام تلاوت قرآن و يا شنيدن آن، معانى قرآن را ولو به كمترين مقدار، نفهمد مشمول اين گفته حق تعالى قرار مى گيرد: أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها«». منظور از قفل موانعى است كه بزودى آنها را ذكر خواهيم كرد.

6- تلاوت كننده بايد خود را از موانع فهم قرآن خالى گرداند.

زيرا بسيارند افرادى كه به علل و موانعى كه شيطان بر قلب آنها افكنده است، حجابى بر عجايب اسرار قرآن براى آنها به وجود آورده است و از فهم قرآن باز مانده اند.

در اين باره پيامبر اسلام فرموده است: «اگر شياطين بر دل بنى آدم دور نمى زدند مى توانست به ملكوت آسمانها بنگرد«»». معانى قرآن و اسرار آن از جمله ملكوت است.

حجابهايى كه مانع از فهم قرآنند عبارتند از: الف- سرگرم شدن به حروف و مخارج آنها كه از توجّه به معنى باز مى دارد.

گفته اند كه جلودار اين موضوع شيطان بوده است كه بر قرّاء گماشته شده تا توجّه آنها را از معانى قرآن منصرف كند و هميشه آنها را در ترديد براى حروف وا مى داشته و به آنها تلقين مى كرده است كه حروف از مخرجشان ادا نشده اند.

بنا بر اين، تأمّل و دقّت قرّاء بر مخارج حروف مصروف مى شده است و در اين صورت چگونه ممكن بوده است كه معنى قرآن براى آنها كشف شود. بالاترين مضحكه شيطان كسانى هستند كه پيروان اين گونه فريبها باشند.

ب- پيروى از روش خاصّى كه آن را شنيده و تفسير ظاهرى كه از ابن عباس يا مجاهد يا غير اينها نقل شده باشد و قارى به ديد تعصّب و بدون عمق علمى به آن بنگرد. در اين صورت نظرش در اطراف شنيده هايش متوقّف مى ماند.

و اگر احياناً بعضى از اسرار قرآن برايش روشن شود شيطان جهل او را بر آن تقليد كوركورانه اش محدود كند و مخالفت پدر و معلّمان را در ترك آنچه برايش ملكه شده تأثير ندهد. صوفيّه به همين حقيقت اشاره كرده اند آنجا كه مى گويند علم حجاب است. مقصود صوفيّه از علمى كه حجاب است عقايدى است كه بيشتر مردم در تعليم و تقليد بر آن اصرار مى ورزند و جدلهايى است كه متعصّبان مذهب گفته و نوشته و القا كرده اند نه علم حقيقى كه با نور بصيرت دريافت مى شود.

تقليد گاهى باطل است مثل كسى كه استوارى خدا بر عرش را بر معنى ظاهرش حمل مى كند، اگر بر قلبش قدّوسيّت خدا بگذرد كه ذات مقدّس حق از هر آنچه كه بر خلق رواست منزّه و پاك است در اين مورد تقليد برايش جايز نيست مگر اين كه براى خدا دوّم و سوّمى (مثلى) فرض كند. در اين صورت است كه براى زدودن اين فرض از ذهن، دچار وسوسه مى شود و يا دوگانگى حق را به تبع ديگران مى پذيرد و گاهى تقليد حق است و در عين حال از فهم جلوگيرى مى كند، زيرا حقى كه مردم مكلّفند آن را بخواهند داراى مراتب، درجات، ظاهر و باطن است ظاهرگرايى محض مانع از رسيدن به باطن مى شود.

اگر اشكال شود كه به چه دليل جايز است انسانى كه قرآن را مى شنود از ظاهر قرآن به باطن آن منتقل شود، با اين كه پيامبر اسلام فرموده است: «هر كه قرآن را به رأى خودش تفسير كند جايگاهش پر از آتش خواهد شد«»»، و بر نهى پيامبر از تفسير به رأى آثار فراوانى مترتّب است.

از اين اشكال به چند صورت پاسخ داده مى شود: اوّل، اين حديث پيامبر (ص) «براى قرآن ظاهر و باطنى آغاز و انجامى است«»» و با اين گفته امام (ع): «مگر بنده اى كه خدا فهم قرآن را به او عطا كرده باشد» معارض است. اگر جز ترجمه ظاهرى نقل شده مورد بحث روا نباشد فايده اين فهم چيست دوم، اگر تفسير قرآن از طريق عقل جايز نباشد، شرطش اين است كه از پيامبر شنيده شده باشد و اين جز در باره بعضى از قرّاء ممكن نيست. امّا آنچه ابن عبّاس و ابن مسعود و غير اينها در تفسير قرآن از خودشان نقل كرده اند اين تفسير به رأى است و پذيرفتن آن جايز نيست.

سوّم، صحابه و مفسّران در تفسير بعضى آيات اختلاف نظر دارند و نظرهاى گوناگونى را نقل كرده اند، به گونه اى كه جمع بين آنها ممكن نيست و محال است همه آن اقوال از رسول خدا شنيده و نقل شده باشد.

چهارم- امام على (ع) براى ابن عباس دعا كرده و فرمود: «خدايا او را در دين فقيه گردان و تأويل كتاب را به او بياموز»«». بنا بر اين اگر تأويل قرآن مثل نزول قرآن شنيدنى و حفظ كردنى باشد، تخصيص يافتن ابن عباس به اين حقيقت بى معنى خواهد بود.

پنجم- به دليل گفته حق متعالى: لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ«» در اين آيه خداوند استنباط را به رأى علما اثبات كرده است. روشن است كه استنباط معنى قرآن بالاتر از شنيدن آن است.

با توجّه به توضيحات فوق بناچار بايد نهى از تفسير به رأى را به يكى از دو معناى زير حمل كنيم: 1- انسان در مورد چيزى نظر خاصّى داشته باشد و ميل باطنى اش وى را به مقصد خاصّى سوق دهد، در اين صورت قرآن را طبق ميل خود تفسير مى كند.

چه، اگر اين خواست و ميل را نداشته باشد اين معناى تأويلى به ذهنش نمى آيد، خواه صحيح باشد و خواه ناصحيح. و اين مانند كسى است كه ديگران را براى مبارزه با قلب بى رحم فرا مى خواند و غرض خود را به قول خداى تعالى: اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ، اثبات مى كند و سخن او اشاره به اين دارد كه مقصود از قلب قسىّ، فرعون است. چنان كه بعضى از وعّاظ براى زيبايى كلام و ترغيب مستمعان چنين استدلالاتى را به كار مى گيرند و اين تفسير به رأى گفته مى شود و جايز نيست.

2- مفسّر قرآن به ظاهر عربى قرآن مبادرت ورزد بدون آن كه از سماع و نقل و آنچه كه متعلّق به غرايب قرآن و معانى الفاظ مبهم و يا آنچه مربوط به اختصار، حذف، اضمار، تقديم، تأخير و مجاز است كمك بگيرد.

بنا بر اين كسى كه به ظاهر تفسير حكم كند به صرف فهم عربى به استنباط معنى بپردازد زياد اشتباه خواهد كرد و در زمره مفسّران به رأى قرار مى گيرد، مانند اقسام تفسير در باره اين آيه شريفه: وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ«» اين كه به ظاهر عربى آيه نگاه كند چنين مى پندارد كه مقصود اين است كه ناقه صالح بينا بوده و كور نبوده است [مبصرة را صفت ناقه گرفته اند] در حالى كه معنى آيه مبصرة يعنى نشانه روشنگر است [مبصرة صفت آيه است نه ناقه ] و نيز پنداشته اند كه ظلم در آيه منظور ظلم به غير است، در حالى كه منظور به ناقه است و آيه به صورت منقول منقلب است. مانند آيه شريفه وَ طُورِ سِينِينَ«» و همچنين در باقى اجزاى بلاغت تفسير به رأى صورت مى گيرد. بنا بر اين هر كس به ظاهر عربى قرآن، در تفسير، اكتفا كند بدون آن كه از نقل كمك بگيرد تفسير به رأى كرده است.

مقصود از نهى تفسير به رأى همين معناست نه فهم اسرار معانى و روشن است كه نقل اقوال براى فهم معنى كفايت نمى كند. براى استواران در علم، از اسرار قرآن به اندازه صفاى عقل و درجه استعداد و كوشش در تحقيق و در نظر گرفتن اسرار و پندها، كشف مى شود. و براى هر يك از اهل بينش به اندازه كوششان در ارتقاء به درجات معانى، درك و فهم حاصل مى شود با وجودى كه همگان در فهم و درك ظاهر قرآن مشتركند. براى توضيح بيشتر معناى فوق مى توان فهم بعضى از اهل بينش را در مورد دعاى پيامبر (ص) در سجود مثال آورد: «از خشمت به رضايت پناه مى آورم و از عقوبتت به عافيتت و از خودت به خودت پناه مى آورم ثنايت را نمى توان شمرد، تو چنانى كه خود خويشتن را ستوده اى«»».

عرفا در تفسير اين دعا گفته اند: به پيامبر گفته اند سجده كن تا به خدا نزديك شوى. پيامبر در سجود قرب خدا را دريافت و در آن حال به صفات خدا نگريست و از بعضى صفات خدا به بعضى ديگر پناه برد زيرا كه رضا و خشم دو صفت متضاداند و بر اثر پناه بردن از بعضى صفات به بعضى، تقرّب پيامبر به خدا بيشتر شد و از صفات به حقيقت ذات ارتقا يافت و در اين مرحله گفت از خودت به خودت پناه مى برم و با اين خواست و تقاضا نزديكى او به خدا فزونى يافت. و چون در اين مقام از قرب قرار گرفت به ثنا گفتن پرداخت و چنين گفت ثناى تو را نمى توانم بشمرم پس از آن متوجّه شد كه در ثناى خدا قاصر است، در اين حال عرض كرد: تو چنانى كه خود، خويشتن را ستوده اى. آنچه عرفا در باره اين دعا گفته اند از ظاهر كلام فهميده نمى شود ولى ناقض آن هم نيست بلكه بيان كننده كمال پيامبر است كه اسرار فراوانى را در خود دارد.

ج- سوّمين مانع فهم قرآن اين است كه تلاوت كننده به دنيا گرايش داشته باشد و از هواى نفس پيروى كند زيرا پيروى از هواى نفس موجب ظلمت دل مى شود و همچون زنگارى است بر آينه كه مانع تجلّى حق تعالى در دل مى شود و آن بزرگترين حجاب است و بيشتر افراد با همين هواى نفس در حجاب قرار مى گيرند و هر چه شهوات در دل بيشتر تراكم پيدا كند دورى از اسرار الهى فزونتر مى شود و به همين سبب پيامبر (ص) فرموده است: «دنيا و آخرت متضاد يكديگرند هر قدر به يكى نزديك شوى از ديگرى دور مى شوى«»».

7- ويژگى هفتم تلاوت كننده اين است كه هر خطابى كه در قرآن از امر و نهى و وعد و وعيد آماده است به نفس خود اختصاص دهد

و چنين فرض كند كه مقصود از فرد مورد خطاب خود اوست مثلًا اگر داستان پيشينيان و انبيا را مى شنود بداند كه مقصود نقل داستان نيست بلكه عبرت گرفتن از آن است. پس نبايد چنين اعتقاد داشته باشد كه آيات قرآن مخاطبين خاصى داشته و مقصود آيات آن افراد خاصّ بوده اند، زيرا قرآن و ساير خطابات شرعى كه وارد شده است از باب «مقصود تويى، اى همسايه بشنو» مى باشد كه به كنايه و يا تمثيل و يا شرح حال ديگران وظيفه انسانها را تعيين مى كند و تمام آيات قرآنى نور و هدايت و رحمت است. و به اين دليل است كه خداوند همگان را به سپاسگزارى نعمت كتاب امر كرده و فرموده است: وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً«».

هر گاه تلاوت كننده خود را مخاطب قرآن فرض كند صرف خواندن قرآن را پيشه خود نمى سازد. بلكه مانند بنده اى كه كتاب مولاى خود را كه براى او نوشته شده تا در آن تدبّر و مطابق آن عمل كند، به آن توجّه مى كند حكيمى در اين باره گفته است اين قرآن در بردارنده دستورالعملهايى است كه از جانب پروردگار نازل شده تا در نمازهاى خود به آنها بينديشيم و در مكانهاى خلوت از امور ممنوعه خوددارى كنيم و در طاعت و فرمانبردارى به سنّتهاى آن عمل كنيم.

پس از اين كه تلاوت كننده قرآن، خود را مخاطب قرآن قرار داد، بر حسب اختلاف آيات دلش تأثّرات مختلفى مى يابد و براى او به حسب هر فهم و دركى، حال و وجدى پيدا مى شود كه در آن حالت نفس خود را متوجه ترس، اندوه، اميد و پندآموزى كه بر او عارض شده مى كند. بنا بر اين براى انجام كارى آماده و يا منفعل مى شود و بر اثر انفعال تأثّر و خشيت پيدا مى كند و هر چه معرفت او كاملتر شود در بيشتر احوال ترس بر دل او غلبه مى كند. به همين دليل است كه عرفا خود را در تنگنايى سخت مى بيند و لذا مغفرت و رحمت بدون تحقق شرايطى تحقق نمى يابد. و عارف خود را از رسيدن بدانها درمانده مى بيند. چنان كه خداوند تعالى مى فرمايد: وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى «». خداوند در اين آيه شريفه و نيز در سوره و العصر آمرزش را مشروط به چهار شرط قرار داده (ايمان، عمل صالح، توصيه به حق، توصيه به صبر) و در جايى ديگر اين شروط را مختصر كرده و در يك شرط كه جامع الشرائط است آورده و فرموده است: وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ يعنى آمرزش خدا به نيكوكاران نزديك است. و مى دانيم كه احسان جامع همه شرايط است تأثّر بنده شايسته از تلاوت اين است كه به صفتى كه آيه از آن حكايت مى كند در آيد. يعنى به هنگام تلاوت آيه اى كه بر عذاب دلالت مى كند از خدا بترسد و به هنگام آيه بشارت، به رحمت خدا دل ببندد و خوشحال شود و به هنگام ذكر صفات و اسماء خدا از جهت جلال و عظمت خدا، خاضع شده سرش را فرو اندازد و به هنگام ذكر كفّار و بيان عمل و انديشه آنها در باره خدا كه وى را داراى زن و فرزند مى دانستند از تأسف و زشتى بيان آنها صدايش گره مى خورد و دلش مى شكند و از آنچه كه ستمكاران مى گويند خدا را والا و منزّه مى داند و به هنگام ذكر بهشت در باطن خود به آن شوق پيدا مى كند، و هنگام ذكر آتش (جهنّم) بدنش از ترس مى لرزد.

نقل شده كه رسول خدا (ص) به ابن مسعود فرمود برايم قرآن بخوان، ابن مسعود مى گويد سوره نساء را گشودم و خواندم تا به اين آيه رسيدم: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً«». ديدم كه دو چشم پيامبر پر از اشك شده است و فرمود بس است. دستور پيامبر بر توقف قرائت قرآن براى اين بود كه اين حالت معنوى، قلب پيامبر را بكلّى در خود غرق كرده بود.

خلاصه منظور از خواندن قرآن اين است كه اين احوال را در انسان پديد آورد، قلب انسان را جذب كند و او را به كار خير و ترك حرام وادارد. پيامبر خدا فرموده است. «قرآن را تا زمانى كه قلبتان به آن توجّه دارد و بر جسمتان تأثير مى گذارد بخوانيد و هر گاه به آن توجه نداشتيد خواندن را ترك كنيد«»».

در اين باره خداوند تعالى فرموده است: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ«» در غير اين صورت خواندن قرآن و حركت زبان زحمتى نمى خواهد.

در باره توجّه به قرآن شخصى نقل كرده است كه قرآن را بر استادم قرائت كردم. بار دوّم كه خواستم بخوانم از خواندن منع كرد و گفت: قرآن را نزد من خواندى، حال براى خدا بخوان و دقّت كن كه خدا چه دستور مى دهد، و به تو چه مى فهماند تا بدان عمل كنى. رسول خدا وقتى از دنيا رفت بيست هزار صحابه داشت و از آنها فقط شش نفر حافظ قرآن بودند و در باره دو نفر اختلاف بود كه آيا قرآن را حفظ دارند يا نه بيشتر صحابه يك يا دو سوره حفظ داشتند.

افرادى كه سوره بقره و انعام را حفظ داشتند از علما شمرده مى شدند. اين كم حفظ داشتن قرآن به دليل مشغول بودن آنها به فهميدن معانى قرآن بود تا حفظ كردن آن. كسى به نزد رسول خدا (ص) آمد تا قرآن فرا بگيرد، آياتى را آموخت تا به اين آيه رسيدن: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ«»، گفت، مرا بس است و بازگشت رسول خدا (ص) فرمود اين مرد به محل خود بازگشت در حالى كه فقيه و دانشمند بود.

چنين حالتى كه خداوند تعالى بر قلب انسان به دنبال فهم قرآن پديد مى آورد كمياب و پر ارزش است. امّا آن كه قرآن را با زبان تلاوت مى كند و از عمل كردن به قرآن رو مى گرداند سزاوار است كه مقصود در اين گفتار خداوند باشد: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى «» بهره زبان از قرآن صحيح ادا كردن حروف و بهره عقل درك معانى و بهره دل اثر پذيرى و متأثر شدن و اطاعت است.

ويژگى نهم- از ويژگيهاى ديگر تلاوت كننده قرآن ترقّى است

و آن عبارت از توجّه قلب و عقل به قبله حقيقى مى باشد بدانگونه كه كلام خدا را از خدا بشنود نه از خود، قرائت به سه درجه تقسيم شده است: 1- كمترين درجه اين است كه شخص چنين فرض كند كه قرآن را نزد خدا مى خواند و خداوند ناظر اوست و از او مى شنود. حال تلاوت كننده در اين هنگام طلب و تضرّع و خواهش است.

2- تلاوت كننده حضور قلب داشته باشد به گونه اى كه گويا خداوند او را با لطف خود مخاطب قرار داده و مناجات او را به انعام و احسان پذيرفته است و تلاوت كننده در مقام شرمسارى در برابر نعمتهاى خدا و توجّه به كلام و فهم سخن الهى است.

3- تلاوت كننده از كلام، متكلّم، و از كلمات صفات را ببيند و به قلب و قرائت خود و نعمتهاى مادّى خدا توجهى نداشته باشد بلكه همّت را متوجّه متكلّم ساخته و انديشه خود را به او منحصر سازد و در مشاهده او غرق شود كه البته اين درجه مقرّبان است. و امام جعفر صادق (ع) در اين باره فرموده است: «خداوند تعالى در كلامش براى خلق تجلى يافته ولى خلق او را نمى بينند.«»» از حالتى كه براى امام صادق به هنگام نماز عارض مى شد و بى هوش مى گرديد سؤال شد، فرمود: «اين آيه را مرتب بر قلب خود تكرار كردم تا آن را از گوينده اش (خدا) شنيدم، و جسم من تحمّل ديدن جلوه قدرت خدا را نداشت».

در اين درجات حلاوت و شيرينى زياد مى شود و مصداق قول خداوند تعالى قرار مى گيرد كه: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» و از لحاظ مشاهده خدا، نه غير آن مصداق اين آيه قرار مى گيرد: وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، زيرا رؤيت غير خدا همراه با خدا شرك است و راه گريزى از شرك وجود ندارد بجز اين كه خداى را يگانه ببيند.

10- تبرّى.

مقصود از تبرّى اين است كه شخص قدرت و توان را از خود نداند و به چشم رضا و تزكيه به خودش ننگرد. هر گاه آيات وعد و مدح شايستگان را تلاوت كند نفس خود را جزو آنها نپندارد و در آن آيات اهل يقين و راستگويان را در نظر آورد و علاقه مند باشد كه خداوند او را در زمره صديّقان قرار دهد. و هر گاه آيات خشم و نكوهش گناهكاران را بخواند خود را جزو آنها بپندارد و از لحاظ كسب شفقت خداوند و ترس از او خود را مخاطب اين آيات فرض كند.

به يوسف بن استاط گفته شد هر گاه قرآن مى خوانى چه دعايى مى كنى گفت از خداوند متعال هفتاد مرتبه آمرزش گناهانم را مى طلبم.

هر گاه شخصى نفس خود را به هنگام قرائت گناهكار بداند موجب قرب و نزديكى به خدا مى شود زيرا كسى كه با وجود نزديكى به خدا خود را دور ببيند، خداوند مقام خوف را به او لطف مى فرمايد و اين موجب مى شود تا به درجه بالاترى از قرب برسد. و كسى كه با وجود دورى خود را نزديك بداند به درجه پست ترى تنزّل مى يابد و هر گاه به خود با چشم رضايت بنگرد خود حجاب خود مى شود، و اگر هرگز به نفس خود توجهى نداشته باشد جز خدا در قرائت خود مشاهده نمى كند و در اين صورت ملكوت براى او كشف مى شود. مكاشفات تابع حال كاشف است. بنا بر اين هر گاه آيات اميدوار كننده را تلاوت كند بر او بشارت غلبه مى كند و صورت بهشت برايش كشف مى شود چنان كه گويا بهشت را مى بيند و اگر بر او خوف غلبه يابد آتش برايش كشف مى شود آن گونه كه گويا اقسام عذاب را مى بيند. توضيح اين كه چون كلام خداوند تعالى به گونه هاى لطف، سهولت، شدّت، رجاء و خوف صادر شده است. و اين بر حسب اوصافى است كه در آيات وجود دارد زيرا بعضى از آنها رحمت و بعضى لطف و دسته اى انعام و دسته اى بر شدّت و سختى دلالت دارند. از لحاظ مشاهده كمالات و صفات، قلب در حالات مختلف دگرگون مى شود و به لحاظ هر حالتى از حالات آماده مكاشفه مناسب آن حال مى شود زيرا محال است كه حال مستمع در برابر آيات مختلف يكسان باشد. در قرآن سخنانى در باره رضا، خشم، انعام، انتقام، جبروت، بهشت و توجّه دلسوزى آمده است. اين ده ويژگى كه توضيح داديم آداب تلاوت بود و اكنون به متن برمى گرديم و مى گوييم:

فرموده است: و خلّف فيكم ما خلّفت الانبياء.... و لا علم قائم

اين فراز از كلام امام (ع) اشاره است به آنچه كه واجب است در حكمت الهى بر زبان انبيا از عبادات شرعى و قوانين كلّى جارى شود تا با آنها ياد خداوند سبحان محفوظ بماند. لفظ علم قائم براى آثار باقى مانده از انبيا كه اوصيا و اوليا به وسيله آن مردم را هدايت مى كنند و مراجعه مردم به آنهاست به صورت استعاره زيبايى آورده شده است.

كتاب ربّكم، عطف بيان است از جمله ما خلف الانبياء لازم نيست كه از كلمه كتاب، مشخّصى فهميده شود، تا نتيجه اين باشد كه آنچه محمّد (ص) آورده است عين همان چيزى است كه انبياى سابق آورده اند، زيرا اين امر محالى است، بلكه مقصود دستور العملهاى حقّى است كه انبيا در ميان امّتهاى خود به جا گذاشته اند و آنچه بر محمّد (ص) نازل شده است، دستورالعملهايى از همان نوع است. توضيح اين كه قوانين كلّى كه همه انبيا در آن اشتراك دارند عبارتند از توحيد، منزّه بودن خداوند متعال، چگونگى بعث و قيامت و ديگر قواعد كليّى كه نظام كلّى جهان بر آنها استوار است مانند حرمت كذب، ظلم، قتل، زنا و غير اينها از امورى كه در آنها هيچ پيامبرى با پيامبر ديگر اختلاف ندارد.

اين قوانين كلّى ياد شده به منزله ماهيّت واحد كليّى هستند كه در اشخاص مختلف وجود دارند و چنان كه عوارضى بر ماهيّت شخص خاصّى عارض مى شود كه در شخص ديگر نيست و ملاك اختلاف نزد اشخاص همين عوارض مى باشند كه صورتهاى خاصّ شخص را مى سازند. همچنين كتابهايى كه بر زبان انبيا نازل شده، آنها به منزله اشخاص مختلفى هستند كه داراى ماهيّت واحدى مى باشند.

اختلاف كتب بر حسب كم يا زياديى است كه بر ماهيّت آنها به خاطر اختلاف مردم و زمان مكان عارض مى شود.

«مبيّنا» به عنوان حال منصوب است و عامل آن فعل خلّف و ذو الحال ضمير فاعلى است كه به پيامبر (ص) باز مى گردد [و معناى آن اين است: در حالى كه پيامبر بيان كننده حلال و حرام كتاب است ].

فرموده است: حلاله و حرامه و فضائله و فرائضه و....

اين جمله اشاره به احكام پنج گانه شرعى است كه علم فقه بر آنها دور مى زند و آنها عبارتند از: وجوب، استحباب، حرام، كراهت، مباح.

امام (ع) با واژه حلال، مباح و مكروه را در نظر گرفته و از حرام امور ممنوعه و از فضائل امور مستحب و از فرائض امور واجب را منظور داشته است و از نسخ برداشتن حكم ثابتى كه در گذشته به صراحت آمده است و جانشين كردن حكم ديگرى مراد است. بنا بر اين ناسخ حكمى است كه حكم قبل را از ميان مى برد مانند سخن حق متعالى: فَإِذَا انْسَلَخَ كه حكم قبلى را كه: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ بودن است از ميان برداشته است. حكم ملغى شده را منسوخ مى گويند.

منظور حضرت از «رخصه» فعلى است كه انجام آن به دليل ضرورتى جايز شمرده شده باشد با وجود موجود بودن سبب حرمت آن، مانند كلام حق تعالى: فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ. و منظور حضرت از عزائم، احكام شرعى است كه مطابق علت شرعى آن جريان دارد مانند كلام حق متعال: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ و منظور حضرت از كلمه عام در اين جا لفظى است كه همه آنچه را كه بر حسب وضع واحد شايسته است، فرا مى گيرد. مانند سخن حق متعال: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا... وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ و مقصود از خاص مفهومى است كه تمام افراد مصداق را فرا نمى گيرد مانند سخن حق متعال: فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ.

خاص مطلق چيزى است كه وقوع شركت در مفهوم آن جايز نيست چنان كه قبلا بيان شد.

العبر: جمع عبرت و به معنى اعتبار و از ريشه عبور كه به معنى انتقال از جايى به جايى است، اشتقاق يافته است و بدين لحاظ كه ذهن از شيئى به شي ء ديگر انتقال مى يابد به كار بردن عبرت براى انتقال ذهن نيكو مى باشد.

در بيشتر موارد به كار بردن عبرت اختصاص دارد به انتقال ذهن انسان از مصائب و مكروهاتى كه بر غير وارد شده به خود انسان. در اين صورت فرض چنين است كه گويا آن مصيبت و امور ناگوار بر شخص عبرت آموز وارد شده و به همين لحاظ براى عبرت گيرنده تنفّرى از دنيا حاصل مى گردد و ذهنش به وراى دنيا مانند امر معاد و رجوع به پيشگاه پروردگار انتقال مى يابد و همين امر عبرت ناميده مى شود. همچنين مصيبتهاى آينده موجب تذكر نفسانى و توجه او به محضر حضرت حق مى شود و تكرار تذكر بلا و محنتهاى دنيا ذهن انسان را به آخرت معطوف مى دارد و متوجه مى شود كه دنيا خانه ناپايدار و آخرت خانه پايدار است مانند يادآورى قصّه اصحاب فيل و مانند سخن حق متعال كه در باره فرعون فرموده است: فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى «» و مانند اين گفته حق تعالى: وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ.

چنان كه گفتيم عبرت از مصائب حاصل مى شود و گاهى عبرت در هر چيزى كه مفيد پند گرفتن باشد به كار مى رود گر چه امر خوشايندى باشد، مانند قول خداوند تعالى: وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها«». و مانند اين كلام حق متعال: قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ«» خداوند سبحان يارى مؤمنان را با جمعيّت كمشان و خوارى و شكست مشركان را با وجود كثرتشان و اين كه جمعيّت مؤمنان را دو برابر كرد مثلى براى عبرت آورده است زيرا ذهن از نعمت خداوند در رابطه با پيروزى به اين انتقال مى يابد كه، او خداى مطلق و سزاوار پرستش، و در قدرت يگانه است، بر هر كه بخواهد رحمت وجود مى بخشد و تمام وجود از ناحيه او افاضه مى شود.

معناى «امثال» در كلام امام (ع) كه فرمود و امثاله روشن است چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ«» و باز فَعِتْقُ رقَبَةٍ در تمام اين الفاظ طبيعت مورد نظر است نه مفهوم كل يا بعض ديگر دليل جداگانه آمده باشد كه معناى كل يا بعض را اثبات كند.

مقصود از مرسل الفاظ مطلق و مهمل است. الفاظ مطلق و مهمل الفاظى هستند كه مانع شركت مصاديق ديگر در مفهوم خود نمى باشند و در آنها كميّت حكم و مقدار آن بيان نشده و مقيّد به قيدى كه مفيد عموم يا خصوص باشد نمى شوند. بنا بر اين محتمل است كه به معنى خاص يا عام آمده باشد مانند اسمهاى جمع نكره چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ و مانند مفرد معرفه شده بالام يا مفرد نكره چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ«» و مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ و باز مى فرمايد: فعتق رقبة در تمام اين الفاظ طبيعت مورد نظر است نه مفهوم كل يا بعض مگر دليل جداگانه آمده باشد كه معناى كل يا بعض را اثبات كند.

فرق ميان مفهوم طبيعت و مفهوم عام اين است كه هر شي ء داراى يك ماهيّتى است كه با آن تحقّق مى يابد و اين مفهوم ماهيّت با مفاهيم ديگر شي ء مغايرت دارد. مثلًا مفهوم انسان جز اين كه انسان است هيچ معناى ديگرى ندارد و توضيحى در اين كه واحد است يا كثير يا هيچ يك نمى دهد. بنا بر اين مفهوم واحد، كثير، عام و خاص با مفهوم ماهيّت تغاير دارند. با توضيح فوق روشن شد كه لفظ دلالت كننده بر حقيقت از آن جهت كه حقيقت است، بدون اين كه بر مفهومى ديگر دلالت داشته باشد لفظ مطلق و مهمل ناميده مى شود و اگر قيد عموم بر آن اضافه شود به طورى كه تعدّد ماهيّت و تكثّر آن را در همه موارد برساند لفظ عام گفته مى شود. و اگر قيدى داشته باشد كه بر موارد خاصى دلالت كند لفظ خاص ناميده مى شود هر چند معناى عام و خاص ذاتاً از صفات معانى است نه الفاظ.

مقصود امام (ع) از كلمه محدود مقيّد مى باشد چنان كه خداوند متعال در موارد زيادى در باره كفّار فرموده است: فتحرير رقبة مؤمنة در اين آيه رقبه كه معناى مطلق دارد مقيّد به صفت مؤمنه شده است.

در باره محكم، متشابه، مجمل و مبيّن كه در كلام امام (ع) آمده است قبلًا در مقدّمه توضيح داده ايم، حال به عنوان مثال مى گوييم محكم مانند سخن خداى تعالى كه مى فرمايد: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، متشابه مانند: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى ، مجمل مانند آيه شريفه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ و وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلَّا، مبيّن مانند قول خداوند تعالى: وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ، منظور از تفسير در كلام حضرت روشن كردن مشكلات و مسائل دقيق است.

تمام اين ويژگيها را كه امام (ع) به قرآن نسبت داد به اين معنى است كه قرآن در بردارنده و منشأ همه آنهاست و چون اين مفاهيم به توضيح نيازمندند، پيامبر (ص) با سنّت كريمه خود آنها را بيان فرمود.

فرموده است: بين مأخوذ ميثاق فى علمه... تا آخر

ضمايرى كه در عبارت فوق به كار رفته به احكامى كه قرآن مشتمل بر آنها است باز مى گردد. انواعى از آن احكام را به ترتيب زير آورده است: 1- احكامى كه ياد گرفتن آنها واجب است و ندانستن آنها براى مردم جايز نيست مانند: يگانگى خداوند، امر معاد، عبادات پنج گانه و شرايط آنها.

2- چيزهايى كه ياد گرفتن همه آنها بر مردم لازم نيست و عذر ندانستن آنها پذيرفته است و ترك آنها جايز مانند آيات متشابه و حروف مقطّعه اوائل سوره ها مثل كهيعص و حمعسق و مانند اينها.

3- چيزهايى كه در قرآن واجب بودن آنها معلوم است ولى در سنّت نسخ شده است مانند سخن حق متعال: وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما«» در صدر اسلام هر گاه زنى مرتكب زنا مى شد تا هنگام مرگ در خانه محبوس مى گرديد و اگر دخترى زنا مى كرد به مقتضاى اين دو آيه با گفتار و تندى تنبيه مى شد و سپس اين حكم سنّت نسخ گرديد و زنان به رجم و دختران به تازيانه مجازات مى شدند«».

4- چيزى كه در سنّت اثبات و در كتاب ترك آن جايز شده است. مانند توجّه به بيت المقدس كه در آغاز اسلام اثبات شد و سپس با آيه شريفه: فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ«»، نسخ شد. و مانند اثبات نماز خوف به هنگام جنگ، در قرآن و جواز تأخير آن تا پايان جنگ، در سنّت.

5- امورى كه در زمان خود واجب است و در غير زمان خود وجوب آن از بين مى رود. مانند حج واجب كه در عمر يك مرتبه واجب است و نذرى كه مقيّد به وقت معيّنى باشد. زيرا وجوب اين دو تابع وقت معيّنى است و با يك بار انجام هر چند بارها تكرار شود وجوب تكرار نمى شود.

فرموده است: و مباين بين محارمه

از نظر اعراب، اين جمله بر مجرورهاى سابق عطف گرفته شده در معناى كلام و تقدير آن لطفى است و آن اين كه چون محارم جايگاه حكمى است كه حرمت ناميده مى شود معناى جمله به اين ترتيب خواهد بود كه احكام ميان امور واجب و حرام دور مى زند و سخن امام (ع) كه فرمود: و گناهانى كه به آنها وعده آتش داده شده است و گناهان صغيره اى كه آمرزش آنها ممكن است. توضيحى براى مباين و اشاره اى است به اين كه امور حرام در شدّت و ضعف تفاوت دارند، بعضى از آنها به طور اجمال انسان را از رحمت خدا دور مى كند، مانند قتل كه گناه كبيره است و خداوند تعالى مى فرمايد: وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ، و همچنين گناهان كبيره ديگر مانند ظلم و زنا و غيره. و برخى قابل آمرزشند مانند قول فقها: «كم فروشى يك دانه گندم و سرقت يك عدد پياز» و مثل اينها كه ممكن است مورد آمرزش قرار گيرد. خداوند تعالى در مورد آمرزش مزبور در قرآن كريم چنين فرموده است: وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ«» و ديگر آياتى كه در آن وعده غفران و آمرزش داده شده است. در آيه مزبور غفران هر چند به طور عموم شامل همه گناهان مى شود ولى گناهان صغيره به طريق اولى داخل اين بخشش است.

اگر عموم آيه را در نظر بگيريم آيه مزبور شامل گناهان صغيره مى شود. اين كه گناهان صغيره براى بخشش اولويّت دارند به اين دليل است كه هنوز افراط وجود ملكه نفسانى نشدند زيرا در انجام آنها تكرارى صورت نگرفته است، بر خلاف گناهان كبيره كه جز از نفوس مهيّاى شرّ كه دور از رحمت خدايند سر نمى زند.

شرح مرحوم مغنیه

القرآن و الشريعة فقرة 28- 29:

كتاب ربّكم فيكم مبيّنا حلاله و حرامه و فرائضه و فضائله و ناسخه و منسوخه. و رخصه و عزائمه. و خاصّه و عامّه. و عبره و أمثاله. و مرسله و محدوده. و محكمه و متشابهه. مفسّرا مجمله و مبيّنا غوامضه. بين مأخوذ ميثاق في علمه و موسّع على العباد في جهله. و بين مثبت في الكتاب فرضه، و معلوم في السّنّة نسخه، و واجب في السّنّة أخذه، و مرخّص في الكتاب تركه. و بين واجب بوقته، و زائل في مستقبله، و مباين بين محارمه من كبير أوعد عليه نيرانه، أو صغير أرصد له غفرانه. و بين مقبول في أدناه موسّع في أقصاه.

اللغة:

الفرائض: جمع فريضة، و هي ما يجب فعله، و لا يجوز تركه. و النسخ: الإزالة. و الرخصة: اليسر. و العزيمة هنا: الفريضة. و المرسل: المطلق.

و المحدود: المقيد. و المحكم: الواضح. و المتشابه: المشكل و الغامض. و السنة لغة: الطريقة، و شرعا: قول المعصوم أو فعله أو تقريره.

الإعراب:

كتاب مفعول لفعل محذوف دل عليه قوله: «و خلف فيكم ما خلفت الأنبياء، كأن سائلا يسأل: ما ذا خلف رسول اللّه (ص). الجواب: خلف كتاب ربكم.

و مبينا حال من الكتاب. و بين ظرف متعلقا بمحذوف حالا من الكتاب أي دائرا بين كذا و كذا. و مباين خبر لمبتدأ محذوف أي هو مباين.

المعنى:

أحكام الشريعة الاسلامية على نوعين: اعتقادية، و موضوعها القلب، و عملية، و موضوعها فعل الانسان الصادر عنه بإرادته و اختياره، و هدفها- على الاجمال- إصلاح الفرد و المجتمع، و مصدرها الوحي و العقل.. و القرآن وحي من السماء، و مثله سنة الرسول لقوله تعالى: وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا- 7 الحشر. و قد صنف الإمام (ع) الكثير مما جاء في كتاب اللّه، و منها الأحكام العملية، و فيما يلي البيان: 1- (مبينا حلاله و حرامه). و الحرام كالظلم و الزنا، و الحلال كالزينة و الطيبات، و كل ما فيه خير و صلاح فهو حلال، و كل ما فيه شر و فساد فهو حرام.

2- (و فرائضه و فضائله). الفرائض الواجبات كالصوم و الصلاة، و الفضائل المستحبات كالبر و الاحسان.

3- (و ناسخه و منسوخه). النسخ في الأحكام الشرعية هو عبارة عن إنشاء الحكم بصيغة الدوام و الاستمرار، و بعد العمل به بعض الحين يصدر حكم آخر على عكسه، و الأول يسمى منسوخا، و الثاني ناسخا، و هذا النسخ صوري لا واقعي، لأن الحكم الأول دائم و مستمر في ظاهره، و محدود بأمد معين في واقعه، و لكن الحكمة الإلهية استدعت إظهاره بمظهر الدوام و الاستمرار، تماما كما لو رأى الطبيب أن من مصلحة المريض الامتناع عن أكل اللحم اسبوعا واحدا، و أيضا رأى من مصلحته أن لا يعلمه بتحديد الوقت، فنهاه عن اللحم من غير قيد على هذا الأساس، و بعد مضي الاسبوع أذن له أن يأكل اللحم.. و عليه ينحصر معنى النسخ في محو ما ظهر من إرادة الدوام، لا محو الارادة الواقعية الذي يستلزم البداء و الجهل.

4- (و رخصه و عزائمه). الرخصة لغة اليسر و التخفيف، و شرعا الإذن للمكلف بفعل ما كان ممنوعا عنه، الإذن له بذلك لسبب موجب كالإذن للمضطر بالأكل من الميتة: فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ- 173 البقرة.

أما المباح في الأصل فلا يسمى رخصة. و العزيمة لغة القصد المؤكد، و شرعا الإلزام بإيجاب من اللّه سبحانه.

5- (و خاصه و عامه). العام يشمل أفراد الموضوع بكاملها مثل كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ- 21 الطور. و الخاص لا يشمل إلا بعض الأفراد مثل وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ- 50 آل عمران.

6- (و عبره و أمثاله). و المراد بعبر القرآن الآيات التي أخبرت عما أصاب أهل الفساد و الضلال، و حذرت من بأس اللّه و عذابه. و الأمثال ما يضرب للتقريب الى الأذهان كقوله تعالى: مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ- 35 النور.

أو للترغيب: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ- 261 البقرة. أو للعبرة و العظة: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ- 29 ابراهيم.

و غير ذلك.

7- (و مرسله و محدوده). المرسل غير المقيد مثل: أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ- 89 المائدة. و المحدود المقيد فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ- 92 النساء.

و تجدر الاشارة الى ان الناسخ و المنسوخ، و العام و الخاص، و المطلق و المقيد، و المجمل و المبين، كل ذلك يدخل في مباحث علم أصول الفقه، و ما كان لهذا العلم عين و لا أثر في ذلك العهد، و عليه يكون الإمام (ع) أول من أشار الى بعض أبوابه و مباحثه.

8- (و محكمه و متشابهه مفسرا مجمله و مبينا غوامضه). في القرآن آيات واضحة الدلالة مثل «و توبوا الى اللّه» و تسمى محكمة، و منها ما يحتاج الى بيان من أهل العلم مثل «ثم استوى على العرش» و يسمى متشابها، و النبي و أهل بيته (ص) هم المرجع في تفسيره و بيانه، و أهل البيت أدرى بالذي فيه.

9- (بين مأخوذ ميثاق علمه، و موسع على العباد في جهله). أشرنا قبل قليل الى ان أحكام الاسلام منها اعتقادية، و منها عملية، و لا عذر لمن يجهل الأصول الأولى من الأحكام الاعتقادية، و لا يؤمن بها، كالايمان باللّه و رسوله و اليوم الآخر، و يعذر في أشياء أخر كالعلم بأن صفات اللّه عين ذاته أو غيرها، و تكلمنا عن ذلك مفصلا في كتاب «فلسفة التوحيد و الولاية» بعنوان «ما يجب و ما لا يجب». أما الأحكام العملية فيجب على المكلف أن يعرف حكم كل فعل يمارسه و يصدر عنه، عبادة كان أو غيرها حتى المأكول و المشروب.

10- (و بين مثبت في الكتاب فرضه، و معلوم في السنة نسخه). اتفقوا على ان الكتاب ينسخ بالسنة المتواترة، و اختلفوا في نسخه بالخبر الواحد، فذهب الأكثر الى عدم الجواز، بل نقل عليه الإجماع.. و في رأينا ان الأحكام الثابتة بظاهر القرآن يجوز نسخها بالخبر الواحد، لأن السنة بيان و تفسير لكتاب اللّه، و لا فرق أبدا بين الآية القرآنية، و بين الخبر الواحد من الوجهة العملية و وجوب التدين أيضا فيما يعود الى الأحكام الفرعية بخاصة اذا كان الدليل على حجة الخبر الواحد السنة المتواترة.

11- (و واجب في السنة أخذه، و مرخص في الكتاب تركه). كما ينسخ الكتاب بالسنة كذلك تنسخ السنة بالكتاب، و المراد بالسنة قول المعصوم أو فعله أو تقريره، و قد ثبت باليقين ان النبي (ص) كان يصلي أول الأمر لجهة المسجد الأقصى، فحوله القرآن الى المسجد الحرام: فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ- 144 البقرة.

12- (و بين واجب بوقته، و زائل في مستقبله). ينقسم الواجب بالنظر الى الوقت الى مضيّق و موسع، و المضيق هو الذي يجب في وقت معين، و يذهب بذهابه، و لا يجب قضاؤه إلا بدليل، كصوم شهر رمضان.. يجب في هذا الشهر دون غيره، و الموسع لا يختص بوقت كصلاة الآيات- ما عدا الكسوفين- حيث تجب المبادرة اليها عند حدوثها، و من أخّر يأتي بها مدة حياته، و قد يكون الواجب الواحد موسعا من جهة و مضيقا من جهة ثانية، كصلاة الظهر، فإنها موسعة بالنسبة الى مجموع الوقت، و مضيقة بالنسبة الى آخره، و لم يشر الإمام الى الموسع.

13- (و مباين بين محارمه من كبير أوعد عليه نيرانه، أو صغير أرصد له غفرانه). يشير الى ان الذنوب منها كبار، و منها صغار كما جاء في الكتاب العزيز الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ- 32 النجم. و اللمم الصغائر، و يومئ قول الإمام الى تحديد الذنب الكبير بأنه الذي توعّد عليه سبحانه، و هدد أصحابه بالنار، و ما عداه فصغير، و قد أعد اللّه له الغفران، و في هذا المعنى روايات عن أهل البيت (ع). و قال صاحب الجواهر: «لا شك ان الصغائر لا ينفك عنها الانسان.. و ان فعل الطاعات و اجتناب الكبائر تكفير لارتكاب الصغائر.. و إذن فلا حاجة الى التوبة منها.. نعم لا ينبغي ترك العزم على الاصرار، لحديث «لا صغيرة مع إصرار، و لا كبيرة مع استغفار»«». و هذا الخبر يشعر بأنه لا حاجة للصغيرة الى الاستغفار مع عدم الإصرار.

14- (و بين مقبول في أدناه، موسع في أقصاه). مثل قوله تعالى: فَكَفَّارَتُهُ- أي حنث اليمين- إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ- 89 المائدة. فأدنى أفراد هذه الكفارة الاطعام، و أقصاها تحرير الرقبة، و ليس من شك ان في قبول الأدنى توسعة على العباد.

شرح منهاج البراعة خویی

كتاب ربّكم مبيّنا حلاله و حرامه، و فضائله و فرائضه، و ناسخه و منسوخه، و رخصه و عزائمه، و خاصّه و عامّه، و عبره و أمثاله، و مرسله و محدوده، و محكمه و متشابهه، مفسّرا جمله، و مبيّنا غوامضه، بين مأخوذ ميثاق علمه، و موسّع على العباد في جهله، و بين مثبت في الكتاب فرضه، و معلوم في السّنّة نسخه، و واجب في السّنّة أخذه، و مرخّص في الكتاب تركه، و بين واجب لوقته، و زايل في مستقبله، و مباين بين محارمه، من كبير أوعد عليه نيرانه، أو صغير أرصد له غفرانه، و بين مقبول في أدناه، و موسّع في أقصاه.

اللغة

(الفضايل) جمع الفضيلة و هو الخير، و هو خلاف النقيصة و (الفرائض) جمع الفريضة بمعنى المفروضة، و هي الأحكام الواجبة يقال: فرض اللّه الأحكام أى أوجبها و (النّسخ) إزالة ما كان ثابتا و (الرّخص) جمع الرّخصة كغرف و غرفة و هو التّسهيل في الأمر و التّيسير يقال: رخص الشّرع لنا في كذا ترخيصا و ارخص إرخاصا إذا يسّره و سهله و (العزائم) جمع العزيمة و فسرها أهل اللغة بالفريضة و الظاهر بقرينة المقابلة بالرّخص إرادة الفرائض المشتملة على الجدّ و الضّيق و (العبر) جمع عبرة و هو الاعتبار و الاتعاظ بما مضى و (المحكم) من اللّفظ ما اتّضح دلالته و (المتشابه) خلافه و (غمض) الحقّ غموضا من باب قعد خفى و نسب غامض لا يعرف و (المباين) بفتح الياء مفعول من باين بمعنى المفاصل و (ارصد له) أى أعدله.

الاعراب

كتاب منصوب على أنّه عطف بيان لما، و مبيّنا حال من فاعل خلّف، و هو العامل فيه، و مفسّرا حال بعد حال، و الضّماير كلها راجعة إلى الكتاب المشتمل على الأحكام المذكورة، و بين مأخوذ متعلق بمقدّر حال من الكتاب، أى حال كون ذلك الكتاب دائرا بين مأخوذ، و مباين بالجرّ عطف على سابقه أى بين مباين بين محارمه.

و ما توهّمه الشّارح المعتزلي و تبعه غيره من أنّ الواجب كونه بالرّفع لا بالجرّ نظرا إلى أنّه ليس معطوفا على ما قبله، بدليل أنّ جميع ما قبله يستدعي الشي ء و ضدّه، أو الشي ء و نقيضه و قوله و مباين بين محارمه لا نقيض و لا ضدّ له، لأنّه ليس القرآن العزيز على قسمين أحدهما مباين بين محارمه، و الآخر غير مباين، فانّ ذلك لا يجوز، فوجب رفع مباين و أن يكون خبر مبتدأ محذوف فيه أنّه إن أراد أنّ كلمة بين يستدعي الاضافة إلى اثنين فصاعدا نقيضا كان أحدهما للآخر أو ضدّا نظرا إلى عدم تماميّة المعنى بدونهما، ففيه منع ذلك، لما قد عرفت في الفصل السّابق من تجويزهم إضافته إلى شي ء واحد يقوم مقام شيئين كما في قوله تعالى: عوان بين ذلك، و قول امرء القيس: بين الدّخول فحومل، حيث ردّوا من جوّز العطف بعدها بالفاء، استدلالا بالبيت المذكور بأنّ الدّخول اسم لمواضع شتى.

و إن أراد أنّ جميع ما ذكره عليه السّلام قبل قوله و مباين ممّا اقحم فيه كلمة بين قد ذكر عليه السّلام فيه الشي ء و ضدّه أو الشي ء و نقيضه، و مباين لو كان مجرورا بالعطف للزم أن يذكر له ضدّا و نقيض و ليس فليس، ففيه أنّ كون ما قبله على النّسق المذكور لا يستدعي كون ذلك على ذلك النّسق أيضا، ألا ترى إلى قوله عليه السّلام بعد ذلك بين محارمه حيث لم يذكر له ضدّ و لا نقيض فان قلت: إنّ المحارم لما لم تكن شيئا واحدا بل بعضها من قبيل الكبائر و بعضها من قبيل الصّغائر كما بينها بقوله عليه السّلام: من كبير أوعد عليه نيرانه أو صغيراه لا جرم حسن الاكتفاء بها في مقام الاضافة قلت: أوّلا إنّ هذا هدم لما أسّسته، و ثانيا أنّ المباين ليس أيضا شيئا واحدا شخصيّا، بل هو مثل المحارم، و بعبارة اخرى الحرمة المباينة بين المحارم تابعة للمحارم في تعدّد الأفراد فافهم جيّدا و أمّا قوله: لأنّ القرآن العزيز ليس على قسمين، أحدهما مباين، و الآخر غير مباين، ففيه ان ذلك مما تضحك منه الثكلى، ضرورة أنّ الكتاب ليس منحصرا في المباين، بل بعضه جدل و بعضه قصص و بعضه مثل و بعضه أحكام و بعضه ترغيب و بعضه ترهيب، كما أنّ بعضه مباين بين محارمه إلى غير ذلك ممّا اشتمل عليه، و بالجملة فقد تلخص ممّا ذكرنا كله أنّ مباين مجرور معطوف على ما قبله و ليس بمرفوع على أنّه خبر مبتدأ محذوف، مضافا إلى أن جعله مرفوعا خلاف ما يستفاد«» من سياق كلامه عليه السّلام سابقا و لاحقا.

المعنی

أقول: قد عرفت في الفصل السّادس عشر أنّ بعث الأنبياء و الحجج عليهم السّلام إنّما هو لأن يدعوا الخلق إلى الحقّ بالحكمة و الموعظة الحسنة، و ليكونوا سببا لانتظام أمر معاشهم و معادهم، لمكان ما جاءوا به من القانون العدل و الشّرع السّواء، و لأجل ذلك مست الحاجة على أن يأتوا من عنده سبحانه بكتاب باق و علم قائم بعد انقراض قرن النبي المبعوث إلى زمن مجي ء بعث النبيّ الاخر، ليكون تذكرة لهم، وكيلا يندرس آثار النبوّة من الأرض و لا تنقطع بفقدانهم، و لا يكون الخلق ينسون ما ذكروا به و غافلين و كالهمل من الحيوان يعملون ما يشتهون، أو كالهمج الرّعاع لكلّ ناعق يصغون، و لمّا كان شرع نبينا صلّى اللّه عليه و آله مستمرّا إلى يوم القيامة وجب له أن يخلّف لمن يليه ما يكون ذكرى و تذكرة في هذه المدّة المتطاولة و قد خلّف الثقل الأكبر مضافا إلى الثقل الاصغر و هو حبل ممدود من السماء إلى الارض ينجى به من المهالك و من فارقه فهالك و بيّن فيه الحلال و الحرام و الحدود و الأحكام و جميع ما يحتاج إليه النّاس كملا، و كما جعله اللّه سبحانه خاتما للأنبياء فقد جعل كتابه خاتما للكتب، فلا كتاب بعده أحلّ فيه حلالا و حرّم حراما، فحلاله حلال إلى يوم القيامة و حرامه حرام إلى يوم القيامة فيه شرعكم و خبر من قبلكم و خبر من بعدكم و هو (كتاب ربّكم) و جعله النبي صلّى اللّه عليه و آله علما باقيا و طريقا قائما بين امّته حالكونه (مبيّنا حلاله و حرامه) كما قال تعالى: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» و قد يجعل الحلال أعمّ من المباح و المكروه ليكون ذلك مع قوله عليه السّلام: (و فضائله و فرائضه) إشارة إلى الأحكام الخمسة التي عليها مدار الفقه، ليكون الفضائل إشارة إلى المندوبات، و الفرائض إشارة إلى الواجبات، و ذلك مثل قوله سبحانه: «فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً» فانّ ذكر اللّه سبحانه بعد قضاء الصّلاة و فعلها داخل في المندوبات، و إقامة الصّلاة بعد الاطمينان موقوتة مفروضة (و ناسخه و منسوخه) و المراد بالأوّل الحكم الرّافع للحكم الثّابت بالنصّ المتقدّم، و يسمّى الثّاني و هو الحكم المرفوع منسوخا، و مثال ذلك قوله تعالى: «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ»«» فانّه منسوخ بقوله تعالى: « وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ» و بقوله: «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» كما يدلّ عليه ما رواه في الكافي عن الحسن بن الجهم قال: قال لى أبو الحسن الرّضا عليه السّلام: يا با محمّد ما تقول في رجل يتزوّج نصرانيّة على مسلمة قلت جعلت فداك و ما قولي بين يدك، قال: لتقولنّ فانّ ذلك تعلم به قولي، قلت: لا يجوز تزويج نصرانية على مسلمة و لا على غير مسلمة، قال: و لم قلت: يقول اللّه عزّ و جلّ «وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» قال: فما تقول في هذه الآية «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ» قلت: فقوله: و لا تنكحوا المشركات نسخت هذه الآية فتبسّم عليه السّلام ثمّ سكت (و رخصه و عزائمه) الظاهر أنّ المراد بالعزائم الاحكام التي لا يجوز مخالفتها بحال من الأحوال، مثل وجوب الاعتقاد و الاقرار بالتّوحيد كما قال تعالى:

«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و بالرّخص ما يجوز مخالفته و اذن في تركه في بعض الأحيان لقيام الدّاعي إلى المخالفة كأكل الميتة في حال المخمصة على ما يدلّ عليه الآية الشّريفة «إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ» و قريب منه ما قيل: من انّ الرّخص ما اذن في فعله مع قيام السّبب المحرّم لضرورة أو غيرها، و العزائم ما كان من الاحكام الشّرعيّة جاريا على وفق سببه الشّرعى أقول: و ذلك مثل صوم شهر رمضان، فانّه رخصة بمعنى أنّه يجوز تركه في حقّ الحامل المقرب و المرضعة القليلة اللّبن و الشيخ و الشيخة، و يجب تركه في حقّ المريض و المسافر، فيكون الافطار عزيمة لهما و «الصوم ظ» عزيمة في حقّ غيرهم من الجامعين لشرائط الوجوب، قال تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ، أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ، فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ، وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ، فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ، وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» فانّ الصّيام عزيمة في حقّ المؤمنين، و رخص في تركه لمن كان مريضا أو على سفر فيجب له الافطار كما رخص جوازا في حقّ الذين لهم طاقة و ليس لهم وسع من الحامل المقرب و نحوها ممّن ذكرناه، و إليه الاشارة بقوله: و على الذين يطيقونه، فانهم مرخّصون في الافطار مخيرون بين الصّوم و الفدية و ان يصوموا خير لهم إن كانوا يعلمون (و خاصّه و عامّه) العام هو اللّفظ الموضوع للدلالة على استغراق أجزائه أو جزئياته، و الخاص خلافه و الأوّل مثل قوله تعالى:

«أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ» و قوله: «أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ» و الثّاني مثل قوله: «وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ» و يحتمل أن يكون المراد بالعام ما لفظه موضوع للعموم و اريد منه ذلك أيضا: كقوله تعالى: «وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ» و بالخاص ما لم يرد به ذلك و إن كان اللفظ موضوعا له، مثل قوله تعالى حكاية عن بلقيس: «وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ» فانّ لفظه عامّ و معناه خاصّ، لأنّها لم تؤت شيئا كثيرا منها الذكر و اللحية و قوله: «يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ» لأنّ معناه خاصّ، لأنّهم إنّما فضلوا على أهل زمانهم بأشياء خصّهم بها (و عبره و امثاله) العبر جمع العبرة مأخوذة من العبور الذي هو انتقال الجسم من مكان إلى آخر، و معناها انتقال ذهن الانسان من شي ء إلى آخر بسبب من الأسباب، كانتقاله من المصائب و الآلام الواقعة على الغير إلى نفسه فيقدّرها كانّها نازلة به، فيحصل له بذلك رغبة عن الدنيا و ميل إلى العقبى، قال تعالى: «فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى ، إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى »«» و هذا أكثر مواقع استعمالها، و قد يستعمل في الانتقال من آثار الصّنع و القدرة إلى وجود الصّانع و صفات كماله، قال سبحانه: «يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ»

و قال أيضا: «وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ» و أمّا الأمثال فكقوله عزّ من قائل: «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً» و قوله: «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ».

(و مرسله و محدوده) المراد بالمرسل هو المطلق، و هو على ما عرفه أكثر الأصوليّين اللفظ الدّالّ على شايع في جنسه، و فرق الشّهيد في التّمهيد بينه و بين العام، بأن المطلق هو الماهيّة لا بشرط شي ء و العام هو الماهيّة بشرط الكثرة المستغرقة، و التّفصيل في ذلك موكول إلى الأصول، و المراد بالمحدود هو المقيد مثال الأوّل قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً» و مثال الثّاني قوله: «قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها- الآية» (و محكمه و متشابهه) قال تعالى: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ» و المحكم مأخوذ من حاكمت و أحكمت بمعنى رددت و منعت، و الحاكم يمنع الظّالم من الظلم، و بناء محكم أى وثيق يمنع من تعرّض له، و سمّيت الحكمة حكمة لمنعها عمّا لا ينبغي، و التّشابه أن يكون أحد الشّيئين شبيها بالاخر بحيث يعجز الذّهن عن التّميز بينهما، قال تعالى: «إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا» و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: حلال بيّن و حرام بيّن و شبهات بين ذلك، و لما كان من شأن المتشابهين عجز الانسان عن التّميز بينهما سمّي كلّ ما لا يهتدى الانسان إليه بالمتشابه إطلاقا لاسم السّبب على المسبّب هذا.

و عرّفهما المحقّقون من العامة و الخاصّة بأنّ اللفظ الموضوع لمعنى إمّا أن يحتمل غير ذلك أم لا، الثّاني النّص، و على الأوّل فإمّا أن يكون أحدهما راجحا و الآخر مرجوحا أم لا، بل يكون احتماله لهما على السّواء، فعلى الأوّل الرّاجح الظاهر، و المرجوح المأوّل، و الثّاني المشترك أو المجمل، و القدر المشترك بين النّص و الظاهر هو المحكم، و بين المجمل و المأوّل هو المتشابه.

فقد ظهر من ذلك أنّ المحكم ما اتّضح دلالته، و المتشابه خلافه و قد حقّقنا الكلام فيهما بما لا مزيد عليه في حواشينا على القوانين مثال الأوّل قوله: «إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً، وَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ» و مثال المتشابه قوله: «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» و قوله: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى » و التشابه في الاولى من جهة الاشتراك، و في الثّانية من تعذّر الحقيقة و اختفاء قرينة المجاز، و من المتشابه الحروف المقطعة في أوائل السّور مثل الم و حم و طه و نحوها و قوله عليه السّلام (مفسرا جمله) المراد بالجمل الألفاظ المجملة المحتملة المحتاجة إلى التّفسير و البيان، مثل ثلاثة قروء في الآية السّابقة المردّدة بين الطهر و الحيض، و منه على مذهب البعض قوله:

«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ، و حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ، وَ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ» و أمثالها ممّا اضيف فيه التحليل و التّحريم إلى الأعيان«» فانّ إرادة الحقيقة فيها غير ممكنة، و المجازات متعدّدة، و اللفظ مجمل بالنّسبة إليها و محتمل لكلّ منها (و مبينا غوامضه) أى معضلاته و مشكلاته.

ثمّ أشار عليه السّلام إلى تقسيم الكتاب بنحو آخر بقوله: (بين مأخوذ ميثاق علمه) أي على كلّ أحد لا يقبل العذر فيه، و ذلك مثل معرفة الصّانع و توحيده قال تعالى: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى - الآية» (و) بين (موسّع على العباد في جهله) كالمتشابهات التي جعل علمها مخصوصا بالرّاسخين في العلم، و غيرهم منها في سعة كما قال: (وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ) (و بين مثبت في الكتاب فرضه، و معلوم في السنة نسخه) هذا الكلام نصّ و صريح في وقوع نسخ الكتاب بالسنّة المتواترة، فيدلّ على جوازه بطريق أولى، لأنّ الوقوع أخصّ من الامكان، و هو مذهب أصحابنا رضي اللّه عنهم و المتكلمين من المعتزلة و الأشاعرة، و إليه ذهب أصحاب أبي حنيفة و مالك، و خالف فيه الشافعي و أكثر الظاهريّة على المحكى عنهم في النّهاية و الحنبلى في إحدى الرّوايتين عنه، و المسألة معنونة في الاصول و يشهد بوقوعه قوله:

(وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا، وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً) فانّ مفاد الآية الاولى حبس الفواحش من النّساء في البيوت إلى حين الممات، كما أنّ مفاد الثّانية وجوب ايذاء الآتين للفاحشة، ثمّ نسخ ذلك أى الحبس و الايذاء بالجلد الثابت لغير المحصن و المحصنة بالكتاب أعني قوله: (الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ) و بالرّجم الثابت لهما بالسنة النبويّة و أمّا ما قيل: من أنّ الآية الاولى منسوخة بآية الجلد و الرّجم الثّابت بالسنة مضاف إلى الجلد زيادة و ليس نسخا له، و أنّ الآية الثانية باقية بحالها غير منسوخة إذ الزّاني المستحق للحدّ يذمّ أوّلا و يعنف، ثمّ يحدّ فليست الآيتان منسوختين بالسنة ففيه منع اضافة الجلد إلى الرّجم دائما كمنع إضافة الرّجم إليه كذلك، بل بعض الفاحشات مستحقّة للجلد فقط و بعضها للرّجم فقط و بعضها يجمع لها بين الحدّين على ما فصل في الكتب الفقهية و أمّا ما قاله الشّارح البحراني في تقرير الاستشهاد بهما على المدّعى: من أنّه كانت الثيب إذا زنت في بدء الاسلام تمسك في البيوت إلى الممات، و البكر تؤذى بالكلام و نحوه بمقتضى هاتين الآيتين، ثمّ نسخ في حقّ الثّيب بالرّجم و في حقّ البكر بالجلد و التعزير بحكم السّنة ففيه أوّلا أن الآية الأولى غير مختصّة بالثّيب بل شاملة لها و للبكر، اللهمّ إلّا أن يقال باستفادة الثّيبوبة من الاضافة، لأنّه سبحانه أضافهن إضافة زوجيّة إذ لو أراد غير الزوجات لقال: من النّساء، و لم يقل: من نسائكم، فالبكر تكون خارجة عنها و ثانيا أنّ السنّة لم تقم على الرجم في حقّ الثيب مطلقا بل في حقّ المحصنة منها فاللازم تبديل لفظ الثّيب في قوله: ثمّ نسخ، في حقّ الثّيب بالمحصنة و ثالثا أنّ ثبوت الجلد للبكر إنّما هو بالكتاب لا بحكم السنّة، لا يقال إنّ غاية ما يستفاد من الكتاب هو جلد الزّانية مأئة جلدة، و كون المراد بها هي البكر الغير المحصنة ممّا استفيد من السّنة، فثبوت الجلد في حقّها قد كان بحكم السنّة فكان النّاسخ هو السنّة دون الكتاب، لأنا نقول: إنّ النّاسخ هو الكتاب، و السنّة بيان لما هو المراد بالنّاسخ فافهم و رابعا أنّ المستفاد من كلامه (ره) أنّ الآية الاولى واردة في حقّ الثيب و الآية الثّانية في حقّ البكر و هو خلاف ما يستفاد من الأخبار، فانّ المستفاد منها أن الأولى واردة في حقّ النّساء، و الثّانية في حقّ الرّجال قال عليّ بن إبراهيم القميّ (ره) عند تفسير الآيتين: فانّ في الجاهليّة إذا زنى الرّجل يؤذى و المرأة تحبس في بيت إلى أن تموت، ثمّ نسخ ذلك بقوله: الزّانية و الزّاني فاجلدوا كلّ واحد منهما مأئة جلدة.

و روى في الوسائل عن رسالة المحكم و المتشابه للمرتضى، نقلا من تفسير النّعماني بإسناده عن إسماعيل بن جابر عن أبي عبد اللّه عن آبائه عن أمير المؤمنين عليهم السّلام في حديث النّاسخ و المنسوخ، قال: كان من شريعتهم في الجاهليّة أنّ المرأة إذا زنت حبست في البيت و اقيم بادوها حتّى يأتيها الموت، و إذا زنى الرّجل نفوه عن مجالسهم و شتموه و آذوه و عيّروه و لم يكونوا يعرفون غير هذا، قال اللّه تعالى في أوّل الاسلام و اللّاتي يأتين الفاحشة إلى آخر الآيتين، فلمّا كثر المسلمون و قوى الاسلام و استوحشوا امور الجاهليّة أنزل اللّه تعالى: الزّانية و الزّاني، الاية، فنسخت هذه آية الحبس و الأذى أقول: و لعلّ مراده عليه السّلام نسخ هذه الآية لتلك الآيتين في حقّ غير المحصن و المحصنة فلا ينافي ما قرّرناه في مقام الاستشهاد كما لا يخفى (و) بين (واجب في السنّة أخذه، و مرخّص في الكتاب تركه) هذا الكلام كسابقه صريح في عكس سابقه، و هو وقوع نسخ السنّة بالكتاب، فيدلّ على الجواز بالأولويّة حسبما مرّ و هو مذهب الاماميّة و الأشاعرة و المعتزلة و جميع فقهاء العامّة، و المخالف منحصر في الشّافعي على ما حكى عنه، و الشّاهد على وقوعه أنّ التّوجّه إلى بيت المقدّس كان واجبا في ابتداء الاسلام بالسنّة خاصّة، لعدم دليل في الكتاب عليه ثمّ نسخ بقوله تعالى: (فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ) و أنّ مباشرة النّساء في اللّيل كانت محرّمة على الصّائمين بالسنّة أيضا، و قد نسخ بقوله تعالى: (فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ) و أنّ صوم عاشوراء كان واجبا بالسنّة، ثمّ نسخ بصوم شهر رمضان بقوله: (فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ) كما رواه في الوسائل عن الحارث العطار، قال: سألت أبا جعفر عليه السّلام عن صوم عاشوراء فقال صوم متروك بنزول شهر رمضان، و المتروك بدعة، و فيه أيضا عن زرارة بن أعين و محمّد بن مسلم جميعا أنّهما سألا أبا جعفر الباقر عليه السّلام عن صوم يوم عاشور، فقال: كان صومه قبل شهر رمضان، فلمّا نزل شهر رمضان ترك (و بين واجب لوقته و زايل في مستقبله) كالنّذر و العهد و اليمين الموقت بوقت معيّن، قال تعالى: (وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا) و قال أيضا: (وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا) و تمثيل الشّارح البحراني له بالحجّ الواجب في العمر مرّة لا معنى له، إذ الحجّ و إن كان واجبا في العمر مرّة إلّا أنّه لا يزول وجوبه في المستقبل، مع عدم الاتيان، بل يجب في العام القابل و يجب قضاؤه مع عدم الاتيان به دوام العمر فان قيل: لعلّ مراده عليه السّلام بقوله: و زايل في مستقبله، هو زوال الوجوب بعد الاتيان بالواجب، و على ذلك فيصحّ التّمثيل قلت: لو بنى على ذلك لاستوى فيه جميع الواجبات سواء كان وجوبه في العمر مرّة أو غير مرّة ضرورة أنّ كلّا منها مع الاتيان يوجب سقوط التكليف، فلا يبقى بعد الاتيان و الامتثال وجوب كما هو ظاهر لا يقال كيف يمكن إنكار الفرق بين الحجّ و بين صلاة الظهر و أمثالها من الواجبات المكرّرة، مع أنّ الحجّ إذا اتى به مرّة يزول التكليف به بعده، بخلاف الظهر فان الاتيان به في ذلك اليوم لا يوجب سقوط الوجوب في الغد لأنّا نقول: إن أردت من عدم سقوط الوجوب في الغد عدم سقوط وجوب الظهر المأتي به في ذلك اليوم، ففيه انّه ساقط قطعا إذ لا معنى للامتثال عقيب الامتثال و إن أردت عدم سقوط وجوب الظهر الواجب عند زوال الغد، ففيه أنّه واجب مستقبل لا منافاة بين وجوبه و سقوط وجوب ظهر اليوم بعد الاتيان به في وقته فافهم جيّدا و من العجب جعله الحجّ من الموقتات مع أنّه لا وقت له فلو بدّله بصلاة الجمعة و مثل بها كما فعله الشّارح المعتزلي لكان له وجه (و) بين حكم (مباين بين محارمه) جمع محرم كمقعد، و المراد بها المحرّمات التي هي محل الحرمة، و المراد بالحكم المباين أى المفاصل هو الحرمة، و المعنى و بين حرمة مفاصلة بين محال الحرمة، اى مفرقة بين محرّمات الكتاب بالشدّة و الضّعف كما بيّنه بقوله: (من كبير أوعد عليه نيرانه، أو صغير أرصد له غفرانه) فرّق بين الكبير و الصغير بأنّ الأوّل ما توعّد عليه بالنّيران، و الثاني ما اعدّ له الغفران و بهذا صرّح في جمع من الأخبار، مثل ما رواه المفيد عن عباد بن كثير قال سألت أبا جعفر عليه السّلام عن الكبائر، فقال كلّ ما أوعد اللّه عليه النّار و في الوسائل عن عليّ بن جعفر في كتابه عن أخيه موسى بن جعفر عليهما السّلام قال: سألته عن الكبائر التي قال اللّه عزّ و جلّ:

«إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ» قال: التي أوجب اللّه عليه النار، و بمعناهما أخبار اخر و في بعض الأخبار أنّها سبع، و هو ما رواه في الكافي عن ابن محبوب، قال كتب معي بعض أصحابنا إلى أبي الحسن عليه السّلام يسأله عن الكبائر كم هي و ما هي فكتب عليه السّلام: الكبائر من اجتنب ما أوعد اللّه عليه النّار كفّر عنه سيئاته إذا كان مؤمنا و السّبع الموجبات قتل النّفس الحرام و عقوق الوالدين و أكل الرّبوا و التعرب بعد الهجرة و قذف المحصنة و أكل مال اليتيم و الفرار من الزّحف.

و مثله في تعيين السّبع المذكور رواية ثواب الأعمال باسناده عن أحمد بن عمر الحلبي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، و زيد في بعض الأخبار على السّبع، و نقص في اخرى و اختلف الحاصر لها في السّبع أيضا في تعيينها، و بالجملة الأخبار كالأقوال في المقام مختلفة جدّا و قد جمعوا بينها بحمل الكبيرة على ما هو كذلك بالنسبة إلى ما هو أصغر منه و الصّغيرة على ما هو كذلك بالنسبة إلى ما هو أكبر منه، فالقبلة صغيرة بالنسبة إلى الزّنا، و كبيرة بالنسبة إلى النّظر و هكذا قال الصّدوق: الأخبار في الكبائر ليست مختلفة، لأن كلّ ذنب بعد الشّرك كبير بالنّسبة ألي ما هو أصغر منه، و كلّ كبير صغير بالنّسبة إلى الشّرك باللّه و في مجمع البيان عند تفسير قوله تعالى: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» قال: اختلف في معنى الكبيرة، فقيل: كلّ ما أعد اللّه عليه في الاخرة عقابا و أوجب عليه في الدّنيا حدّا فهو كبيرة، و هو المرويّ عن سعيد بن جبير و مجاهد، و قيل: كلّ ما نهى اللّه عنه فهو كبيرة، عن ابن عباس و إلى هذا ذهب أصحابنا، فانّهم قالوا: المعاصي كلّها كبيرة من حيث كانت قبايح لكن بعضها أكبر من بعض، و ليس في الذّنوب صغيرة و إنّما تكون بالاضافة إلى ما هو أكبر منه و يستحق العقاب عليه أكثر هذا و أكثر الأخبار جمعا و احتواء لها، ما رواه الصّدوق باسناده، و الطبرسي في مجمع البيان جميعا عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني، قال حدثني أبو جعفر الثاني عليه السّلام قال سمعت أبي يقول: سمعت أبي موسى بن جعفر عليه السّلام يقول: دخل عمرو بن عبيد على أبي عبد اللّه عليه السّلام فلمّا سلم و جلس تلا هذه الآية: «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ» ثمّ امسك، فقال له أبو عبد اللّه عليه السّلام ما أسكتك قال أحبّ أن أعرف الكبائر من كتاب اللّه، فقال عليه السّلام: نعم يا عمرو أكبر الكبائر الاشراك باللّه يقول اللّه: «مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ» و بعده الاياس من روح اللّه، لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» ثمّ الأمن من مكر اللّه، لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ» و منها عقوق الوالدين، لأنّ اللّه سبحانه جعل العاق جبّارا شقيّا، و قتل النفس التي حرّم اللّه إلّا بالحقّ لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها» إلى آخر الآية، و قذف المحصنة لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ» و أكل مال اليتيم، لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً» و الفرار من الزحف، لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ»

و أكل الرّبوا لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ» و السّحر لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ» و الزّنا، لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً، يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً» و اليمين الغموس الفاجرة لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ» و الغلول لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ» و منع الزّكاة المفروضة، لأنّ اللّه عزّ و جل يقول: (فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ) و شهادة الزّور و كتمان الشّهادة، لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: (وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ) و شرب الخمر، لأنّ اللّه عزّ و جلّ نهى عنها كما نهى عن عبادة الأوثان، و ترك الصّلاة متعمّدا أو شيئا ممّا فرض اللّه عزّ و جلّ، لأنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: من ترك الصّلاة متعمّدا فقد برء من ذمة اللّه و ذمّة رسوله، و نقض العهد و قطيعة الرّحم لأنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: (لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ) قال: فخرج عمرو و له صراخ من بكائه و يقول: هلك من قال برأيه و نازعكم في الفضل و العلم (و بين مقبول في أدناه و موسّع في أقصاه) كالقيام إلى صلاة اللّيل، فانّ قليله مقبول و الكثير منه موسّع، قال تعالى: (يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا) و قال أيضا: (إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ، وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ، عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ) أى صلّوا ما تيسّر من الصلاة في اللّيل، عبّر عن الصّلاة بالقرآن، لأنّها تتضمّنه و كقرائة القرآن، فانّه مرغوب فيها و من القربات المستحبة قليلها مقبول و النّاس من الكثير منها في سعة، و بها فسّرت الآية الأخيرة في أحد التّفسيرين، و روى في مجمع البيان عن الرّضا عن أبيه عن جدّه عليهم السّلام قال: ما تيسّر منه أى من القرآن لكم فيه خشوع القلب و صفاء السّر هذا.

و ينبغي تذييل هذا الفصل بامور مهمة مفيدة لزيادة البصيرة

الاول في الاشارة إلى فائدة إنزال القرآن و نعته بلسان الرّمز و الاشارة

و بيان جملة من القابه و أسمائه.

فاقول: اعلم هداك اللّه إلى الصّراط المستقيم، و ثبّتك على المنهج القويم، أنّ القرآن لما كان اصله مكتوبا: «فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» بلا صحائف و لا أوراق، لكونه قبل وجود الأنفس و الآفاق، و كنا في ابتداء وجودنا ضعفاء العقول، ضعفاء الأبصار و لم يكن تصل قوة أنظارنا إلى أطراف هذه الأرقام، و أكناف هذه الكلمات العظام، لتعاظم حروفها، و تعالى كلماتها، و تباعد أطرافها و حافاتها، لا جرم تضرعنا إليه سبحانه بلسان احتياجنا و استعدادنا، و قلنا: إلهنا ارحم على قصورنا، و لا تؤيسنا عن روحك و رحماتك، و اهدنا سبيلا إلى مطالعة كلماتك، و وصولا إلى رضوانك و جنّاتك، فتلطف سبحانه بنا بمقتضى عنايته الشّاملة، و حكمته الكاملة و رحمته الواسعة، و قدرته البالغة، فاعطى لنا نسخة مختصرة من أسرار كتبه الجامعة، و أنموذجا وجيزا من معاني كلماته التّامة و هو القرآن الكريم و الصّراط المستقيم، و التّنزيل من العزيز الرّحيم، نزّله على النّبي الأمين، لانجاء العباد من سلاسل تعلّقات النّفس، و وساوس الشّيطان اللّعين، فلو كشف نقاب العزّة عن وجهه، و رفع جلباب العظمة و الكبرياء عن سرّه، لشفى كلّ عليل، و روى كلّ غليل، و داوى كلّ مريض القلب بعلل الأخلاق الذميمة، و أسقام الجهالات المهلكة، و أنجى المقيدين بسلاسل التعلّقات، و المزيّنين بحبّ الأهل و الأولاد و الشّهوات، و هو مع عظمة قدره و علوّ منزلته و سموّ مكانه، قد تلبّس بلباس الحروف و الأصوات، و اكتسى بكسوة الألفاظ و العبارات، رحمة منه سبحانه على العباد، و شفقة على خلقه و تقريبا إلى أفهامهم و مداراة معهم، و منازلة إلى اذواقهم، و إلّا فما للتّراب و ربّ الأرباب، ففي كلّ حرف منه ألف رمز و إشارة، و فيكلّ لفظ ألف سرّ و كناية.

و لذلك قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فيما رواه في الكافي باسناده إلى الصّادق عليه السّلام عن آبائه، عنه صلّى اللّه عليه و آله: أيّها النّاس إنّكم في دار هدنة و أنتم على ظهر سفر«» و السّير بكم سريع و قد رأيتم اللّيل و النّهار و الشّمس و القمر يبليان«» كلّ جديد و يقربان كلّ بعيد و يأتيان بكل موعود، فأعدّوا الجهاز«» لبعد المجاز قال: فقام المقداد بن الأسود، فقال يا رسول اللّه: و ما دار الهدنة قال: دار بلاغ و انقطاع فاذا التبست عليكم الفتن كقطع اللّيل المظلم فعليكم بالقرآن، فانّه شافع مشفّع و ماحل«» مصدق من جعله أمامه قاده إلى الجنّة و من جعله خلفه ساقه إلى النار و هو الدّليل يدلّ على خير سبيل و هو كتاب فيه تفصيل و بيان و تحصيل، و هو الفصل«» ليس«» بالهزل، و له ظهر و بطن، فظاهره حكم، و باطنه علم، ظاهره أنيق«» و باطنه عميق له تخوم«» و على تخومه تخوم«»، لا تحصى عجائبه، و لا تبلى غرائبه، فيه مصابيح الهدى و منار الحكمة، و دليل على المعرفة لمن عرف الصّفة، فليجل«» جال بصره، و ليبلغ الصّفة نظره، ينج من عطب و يتخلص من نشب«» فانّ التفكر حياة قلب البصير كما يمشى المستنير في الظلمات بالنّور، فعليكم بحسن التخلص و قلة التربص هذا.

و لغاية عظمته و منتهى جلالته سمّي بأسماء مختلفة و لقّب بألقاب كثيرة، لأنّ الشي ء كلما ازداد جلالة و رفعة ازداد نعتا و وصفا: فمنها الكتاب قال تعالى: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ» و منها القرآن: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ» و منها الفرقان لكونه فارقا بين الحقّ و الباطل، قال سبحانه: «وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ» و منها النّور، لأنّه نور عقليّ ينكشف به أحوال المبدأ و المعاد و يترا أى منه حقائق الأشياء، و يهتدى به في ظلمات برّ الاجسام و بحر النفوس و يظهر به للسالكين إلى الدار الاخرى طريق الجنة و طريق النار، قال تعالى: «قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ».

و منها الحكمة، قال تعالى: «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» و هي عبارة عن أفضل علم بأحكم معلوم و لا يوصف بها إلّا المتجرّدون عن جلباب البشريّة، و المنسلخون عن لباس هذا الوجود الكوني و لذلك قال سبحانه بعد قوله: و يعلّمهم الكتاب و الحكمة: «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» و منها الرّوح، قال تعالى: «رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ» و منها الحقّ، لأنّه ثابت لا يتغيّر أبدا من حقّ الأمر إذا ثبت، و لأنّه صادق مطابق للواقع لا يعتريه شكّ و ريب، قال تعالى.

«بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ» و منها الهدى، لأنّه يهدى إلى الصّراط المستقيم، قال تعالى: «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ، و ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ» و منها الذّكر، «إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» سمّي به لأنّه يتذكر به امور الآخرة و أحوال المبدأ و المعاد.

و منها النّبأ العظيم، لأنّه يخبر عن عالم الغيب و المغيبات، قال: «قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ» و منها الشّفاء، لأنّه يقع به الشّفاء على الأمراض النّفسانيّة و الأسقام الباطنية قال تعالى: «قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ» و منها الرّحمة، قال تعالى: «وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» و منها العليّ الحكيم، قال تعالى: «وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ» أمّا كونه عليّا فلأنّ أصله من العالم العلوي، و أمّا كونه حكيما فواضح.

و منها التّنزيل و منها البشير النّذير و منها العزيز و منها الموعظة الحسنة و منها المجيد إلى غير ذلك من الألقاب و الأسماء و لا شكّ أنّ كثرة الأسامى و الأوصاف تدلّ على عظم شأن المسمّى و الموصوف، و اللّه العالم بجلالة شأن كلامه و رفعة مرتبة كتابه و مقامه.

الثاني أنّه لا بدّ أن يعلم أنّ القرآن الذي نزل به الرّوح الأمين على سيّد المرسلين صلوات اللّه عليه و آله أجمعين هل هو ما بين الدّفتين و ما وصل إلينا و تناولته أيدينا أم لا

بل الواصل إلينا بعض القرآن و أنّ القرآن الأصيل الذي نزل به جبرئيل قد حرّف و بدّل و زيد عليه و نقص عنه، اختلف فيه الأصحاب.

فالذي ذهب إليه أكثر الأخباريّين على ما حكى عنهم السّيد الجزايري في رسالة منبع الحياة و كتاب الأنوار هو وقوع التحريف و الزّيادة و النّقصان.

و إليه ذهب عليّ بن إبراهيم القميّ، و تلميذه محمّد بن يعقوب الكليني، و الشّيخ أحمد بن أبي طالب الطبرسي، و المحدّث العلامة المجلسي قدّس اللّه روحهم.

و ذهب المرتضى على ما حكي عنه، و الصدوق في اعتقاداته، و الشّيخ في التّبيان و الطبرسي في مجمع البيان إلى عدمه، و عزى ذلك إلى جمهور المجتهدين بل الظاهر من الصّدوق قيام الاجماع عليه حيث قال في اعتقاداته: إنّ اعتقادنا أنّ القرآن الذي أنزل اللّه على نبيّه محمّد صلّى اللّه عليه و آله هو ما بين الدّفتين، و هو ما في أيدي النّاس ليس بأكثر من ذلك إلى أن قال و من نسب إلينا انّا نقول: إنّه أكثر من ذلك فهو كاذب انتهى.

و مثله الشّيخ، حيث ادّعى قيامه على عدم الزّيادة، قال في محكي كلامه: و أمّا الكلام في زيادته و نقصانه فممّا لا يليق به، لأنّ الزّيادة فيه مجمع على بطلانه، و أمّا النّقصان منه فالظاهر أيضا من مذهب المسلمين خلافه، و هو الأليق بالصّحيح من مذهبنا، و هو الذي نصره المرتضى (ره)، و هو الظاهر من الرّوايات، غير أنّه رويت روايات كثيرة من جهة الخاصّة و العامّة بنقصان كثير من آى القرآن طريقها الآحاد لا توجب علما، فالأولى الاعراض و ترك التشاغل بها، لأنّها يمكن تأويلها انتهى.

و مثله الطبرسي في مجمع البيان حيث قال: فأمّا الزّيادة فيه فمجمع على بطلانه و أمّا النّقصان فيه فقد روى جماعة من أصحابنا و جماعة من حشويّة العامة، أنّ في القرآن تغييرا و نقصانا، و الصّحيح من مذهب أصحابنا خلافه.

قال: و هو الذي نصره المرتضى و استوفى الكلام فيه غاية الاستيفاء في جواب المسائل الطرابلسيّات، و ذكر في مواضع أنّ العلم بصحّة نقل القرآن كالعلم بالبلدان و الحوادث الكبار و الوقايع العظام و الكتب المشهورة و أشعار العرب المسطورة، فانّ العناية اشتدت و الدّواعي توفّرت على نقله و حراسته، و بلغت إلى حدّ لم تبلغه فيما ذكرناه لأنّ القرآن معجزة النّبوة و مأخذ العلوم الشّرعية، و الأحكام الدّينيّة، و علماء المسلمين قد بلغوا في حفظه و حمايته الغاية، حتّى عرّفوا كلّ شي ء اختلفوا فيه من إعرابه و قراءة حروفه و آياته، فكيف يجوز أن يكون مغيّرا أو منقوصا مع العناية الصادقة و الضّبط الشّديد.

و قال«» أيضا قدّس سرّه: و إنّ العلم بتفصيل القرآن و أبعاضه في صحّة نقله كالعلم بجملته و جرى ذلك مجرى ما علم ضرورة من الكتب المصنّفة، ككتاب سيبويه و المزنى فان أهل العناية بهذا الشّان يعلمون من تفصيلهما ما يعلمونه من جملتهما حتّى لو أنّ مدخلا أدخل في كتاب سيبويه بابا في النّحو ليس من الكتاب لعرف و ميّز و علم أنّه ملحق، و ليس من أصل الكتاب، و كذلك القول في كتاب المزنى، و معلوم أنّ العناية بنقل القرآن و ضبطه أضبط من العناية بضبط كتاب سيبويه و دواوين الشّعراء.

ثم قال الطبرسيّ: و ذكر أى المرتضى أنّ من خالف في ذلك من الاماميّة و الحشويّة لا يعتدّ بخلافهم، فانّ الخلاف في ذلك مضاف إلى قوم من أصحاب الحديث نقلوا أخبارا ضعيفة ظنوا صحتها لا يرجع بمثلها عن المعلوم المقطوع على صحته انتهى ما ذكره في مجمع البيان.

و هذه العبارات منه و ممّن سبق ذكره كما ترى مطبقة في صحّة نقل ما بين الدّفتين و عدم وقوع تغير فيه بوجه من الوجوه، و إنّما اختلفت في دعوى الاجماع.

فالظاهر من الصّدوق كما عرفت قيامه على عدم التغير بوجه، حيث نسب ذلك إلى اعتقاد الاماميّة.

و عبارة الشّيخ و الطبرسي حسبما حكيناها صريحة في قيامه على عدم الزّيادة و تبعهما على ذلك من متأخري المتأخّرين السيّد المحقق الكاظمي في شرح الوافية حيث، قال: اتّفق الكلّ لا تمانع بينهم على عدم الزّيادة، و نطقت به الأخبار، و المرتضى رضي اللّه عنه و إن لم يدّع الاجماع عليه إلّا أنّه (ره) حسبما عرفت أشد نكيرا منهم لدعواه العلم الضّروريّ به.

إذا عرفت ذلك فأقول: المختار عندي هو وقوع النّقصان فيه دون الزّيادة، و لا بأس بذكر أدلّة الطرفين و ما يمكن الاستدلال به عنهم حتّى يتّضح الحقّ من البين، و لنقدّم أدلة النّافين لكون قولهم مطابقا للأصل، ثمّ نتبعها بأدلة المثبتين فنقول:

احتج النّافون القائلون بالعدم بوجوه

بعضها دالّ على عدم التغيير مطلقا و بعضها مختص بنفى الزّيادة.

الاول الاجماع

المستفاد من كلام الصّدوق السّابق و المنقول في كلام الشيخ و الطبرسي صريحا حسبما تقدم.

و فيه بعد الغضّ عن حجّية الاجماع المنقول في نفسه أنّ حجيّته إنّما هو من جهة افادته الظنّ و هو لا يكافؤ القطع الحاصل من الأخبار المتواترة المفيدة للنقيصة حسبما تعرفها إنشاء اللّه، نعم هو حجّة على مدّعي الزّيادة، لأنّ الظنّ الحاصل من أدلتها لا يقاوم الظنّ الحاصل منه.

الثاني ما ظهر من كلام المرتضى من توفّر الدّواعي و اشتداد العنايات على حفظه و ضبطه،

لكونه معجزة النّبوة و مأخذ العلوم الشّرعيّة و مدرك الأحكام الدّينية.

و فيه منع توفر الدّواعي على الحفظ و الضبط لو لم يقم على التّضييع و التّحريف.

و ما استدلّ به عليه أولا من كونه متضمنا للتحدّي و الاعجاز، و ثانيا من كونه مدرك الأحكام الشّرعيّة لا ينهض على الاثبات: أما الأول فلأنّه إنّما يتمّ لو انحصر طريق إثبات النّبوة فيه، كانحصار معجزة عيسى عليه السّلام في الطب و إبراء الأكمه و الأبرص، و معجزة موسى عليه السّلام في العصا و اليد البيضاء، و أمّا مع عدم الانحصار فلا تتوفّر الدّواعي عليه، كأكثر معجزاته لم يتوافر بعد.

فان قلت: سلّمنا عدم انحصار معجزته فيه و لكنّه أظهر المعجزات و أقويها و آكدها فتوفّر الدّواعي عليه.

قلت: إنّ الاعجاز كما يحصل بالجميع كذلك يحصل بالبعض، إذ المناط في الاعجاز هو الفصاحة و البلاغة و غرابة الاسلوب و حسن النّظم، و هي باقية بحالها لم تتغيّر و لم تتبدّل، فلا يخرجه وقوع التّحريف فيه عن كونه دليلا للنّبوة و الرّسالة، بل لو فرض و العياذ باللّه سقوط جميع آياته عن الاعجاز لكفانا فيه قوله: «وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ» فانّها مع اختصارها و وجازتها مشتملة على أمرين و نهيين و خبرين و بشارتين.

و حكى أن بعضهم سمع بدويّة تنشد أبياتا، فقال لها: للّه درّك ما أفصحك، فقالت: الفصاحة للّه و ذكرت هذه الآية، و قوله سبحانه: (وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ- الآية) لأنّها مشتملة على وجوه عديدة«» من الفصاحة يقطع معها بأنّها خارجة عن وسع البشر.

و قد روي أنّ من تكلّم من قريش بكلام فصيح كان يعلّقه على الكعبة مباهاة و تفاخرا، فلمّا نزل الآية هذه ذهبوا في ظلام اللّيل و أخذوا ما علّقوه مخافة الفضاحة و الشّناعة.

و في مجمع البيان يروي أن كفّار قريش أرادوا أن يتعاطوا معارضة القرآن، فعكفوا على لباب البرّ و لحوم الضأن و سلاف الخمر أربعين يوما لتصفو أذهانهم، فلما أخذوا فيما أرادوا و سمعوا هذه الآية تركوا ما اخذوا فيه و افترقوا.

و كيف كان فقد ظهر ممّا ذكرنا أنّ وقوع التّحريف لا يخرجه عن الاعجاز حتّى تبقى النّبوة الخاصّة بلا دليل، لأنّ الفصاحة باقية على حالها بل ساير وجوه الاعجاز أيضا موجودة فيه كالصّرفة و اشتماله على القصص و الحكايات، و الاخبار عن المغيبات و عدم الاختلاف فيه مع طوله إلى غير هذه من الجهات.

و أما الثاني فلأنّ المتيقّن الثّبوت من الأخبار الآتية هو طروّ التّحريف على الآيات المشتملة على فضائل أهل البيت و فضايح أهل النّفاق، و أمّا طروّه على آيات الأحكام فهو بعد غير ثابت، فالأدلة القطعية الدّالة على جواز العمل بالظواهر و استنباط الأحكام الشّرعية منها محكمة، و لم يثبت مانع منها، فلا يرفع اليد عن مقتضاها، و مجرّد احتمال وجود المانع لا يكفي في رفع اليد عن اقتضاء المقتضى.

و بالجملة كون القرآن مدرك الأحكام الشّرعيّة إنّما يدلّ على عدم وقوع التّحريف و النّقصان في آيات الأحكام، و يستلزم توفّر الدّواعي فيها فحسب لا مطلقا.

و هذا كلّه مبنىّ على التّنزل و المماشاة و إلّا فنقول إنّ كونه مدركا للأحكام و إن كان مقتضيا لتوفر الدّواعي إلّا أنّه إنّما يتمّ إذا لم يمنع منه مانع و لم يمنع المكلفون على أنفسهم اللطف إذ قد يتوفر الدّواعي على تضييعه و كتمانه أكثر منها على ضبطه و إعلانه، نظير الامام عليه السّلام، فانّ وصيّة النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله بحفظه و إعانته و كونه حجة اللّه على خلقه و بريّته و أصل أحكامه و شريعته، ممّا يوجب توفّر الدّواعي عليه مع أنّ الدّواعي قد توفّرت على حجبه و غيبته، و نعم ما قال في التّجريد: وجوده لطف و تصرفه لطف آخر، و عدمه منّا.

و بالجملة وقوع التّحريف و النّقصان في آيات الأحكام على فرض ثبوته ليس بأبعد من غيبة الامام، فكما أنّ المكلفين صاروا سببا لاختفائه و غيبته، و مانعا عن تبليغه و الرّجوع إليه مع كونه أساس الأحكام و عماد الاسلام، فكذلك صاروا مانعا عن استنباط الأحكام من القرآن بسبب ما فعلوه فيه من التّحريف و أحدثوه فيه من النّقصان.

الثالث قوله تعالى: (وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَينِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه )

فانّ ورود التّحريف عليه إتيان الباطل من خلفه، و قد أخبر اللّه سبحانه بعدمه فلابدّ أن يكون سالما محفوظا.

و فيه أنّ المراد بالآية أنّه ليس في إخباره عمّا مضى باطل، و لا في إخباره عمّا يكون في المستقبل باطل، بل أخباره كلّها موافقة لمخبراتها، رواه الطبرسيّ في مجمع البيان عن أبي جعفر و أبي عبد اللّه عليهما السّلام، و في تفسير القمي عن أبي الجارود عن أبي جعفر عليه السّلام قال: لا يأتيه الباطل من قبل التّوراة و لا من قبل الانجيل و الزّبور، و لا من خلفه لا يأتيه من بعده كتاب يبطله

الرابع قوله تعالى: (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ)

فانّ اللّه سبحانه قد أخبر بكونه حافظا للقرآن فلا بدّ من كونه محفوظا عن تطرق التغيير، قال الفخر الرّازي في الآية دلالة قويّة على كون التسمية آية من كلّ سورة، لأنّ اللّه قد وعد بحفظ القرآن و الحفظ لا معنى له إلّا أن يبقى مصونا من الزّيادة و النّقصان، فلو لم تكن التّسمية من القرآن لما كان القرآن مصونا من التّغيير، و لما كان محفوظا عن الزّيادة.

و فيه أنّ كون أصل القرآن الذي نزل به الرّوح الأمين على خاتم النّبيين صلّى اللّه عليه و آله محفوظا عند الأئمة الذين هم خزّان علم اللّه و كهوف كتبه، يكفي في صدق الآية و لا دلالة فيها على كون ما بأيدينا محفوظا كما لا يخفى، مضافا إلى احتمال أن يكون المراد أنّه سبحانه يحفظه إلى آخر الدّهر بأن بعث جماعة يحفظونه و يدرسونه و يشتهرونه بين

الخلق، فتحفظه الامة و تناولته الأيدى قرنا بعد قرن إلى يوم القيامة لقيام الحجّة به على الخلق و كونه معجزة النّبوة.

هذا كله بعد الغضّ عن رجوع الضّمير في له إلى النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله، و إلّا كما ذهب إليه الفرّاء فيسقط الاستدلال رأسا، قال ابن الانباري لما ذكر اللّه الانزال و المنزل و المنزل دلّ ذلك على المنزل عليه، فحسنت الكناية عنه لكونه أمرا معلوما كما في قوله: (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ) فانّ عود الضّمير إلى القرآن مع عدم تقدّم ذكره لكونه معلوما من المقام

الخامس الأخبار الدّالة على وجوب التّمسّك بالقرآن و الآمرة بالرّجوع إليه

كحديث الثقلين المتواتر بين الفريقين و نحوه، و الأخبار المفيدة بعرض الأخبار المتعارضة عليه، مثل مقبولة عمر بن حنظلة و فيها: فما وافق حكمه حكم الكتاب و السّنة و خالف العامة فيؤخذ به و يترك ما خالف حكمه حكم الكتاب و السنّة و وافق العامة.

و ما رواه السّكوني عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: إنّ على كلّ حقّ حقيقة و على كلّ صواب نورا فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فدعوه.

و ما رواه عبد الرّحمن بن أبي عبد اللّه، قال: قال الصّادق عليه السّلام: إذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضوهما على كتاب اللّه، فما وافق كتاب اللّه فخذوه، و ما خالف كتاب اللّه فردّوه إلى غير هذه ممّا هي قريبة من التواتر أو متواترة.

تقريب الاستدلال أنّ المراد بالكتاب الذي امرنا بالتمسك به و الرّجوع إليه و عرض الأخبار المتعارضة عليه إن كان هو الكتاب المنزل المحفوظ عن تطرّق السّوانح و طرو الزّيادة و النّقصان الذي هو موجود عند الأئمة عليهم السّلام على قول المدّعين للتّحريف، ففيه أنّ التمسّك به و الرّجوع إليه ممّا لا يستطاع.

و ان كان المراد به المحرّف المبدّل، فلا وجه له، لأنّه لم يبق فيه حجية و ليس به وثوق و اطمينان فلا بدّ أن يكون الموجود بأيدينا سالما محفوظا.

قال الشّيخ في محكي كلامه: و رواياتنا متناصرة بالحثّ على قراءته و التمسك بما فيه و ردّ ما يرد من اختلاف الأخبار في الفروع إليه و عرضها عليه، فما وافقه عمل عليه و ما خالفه يجنب و لم يلتفت إليه.

و قد ورد عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله رواية لا يدفعها أحد انّه قال انّي مخلّف فيكم الثّقلين ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا: كتاب اللّه، و عترتي أهل بيتي، و أنّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض، و هذا ممّا يدل على أنّه موجود في كلّ عصر، فانّه لا يجوز أن يأمرنا بالتمسّك بما لا نقدر على التمسّك به، كما أنّ أهل البيت و من يجب اتّباع قوله حاصل في كلّ وقت انتهى كلامه.

و ملخّصه أنّ ظاهر هذه الأخبار أنّه لم يتطرّق على هذا القرآن الموجود بأيدينا تحريف و تغيير، لأنّ المستفاد منها وجوب الرّجوع إليه إذ الرّجوع إلى غيره غير مقدور، فلا بدّ من كونه محفوظا من الخلل و النّقصان، و إلّا لم يبق به وثوق و اطمينان، فلا يكون وجه للأمر بالرّجوع إليه.

و فيه أوّلا أنّ الأخبار المذكورة إمّا نبويّة كخبر الثّقلين و بعض أخبار العرض، و إمّا مرويّة عن الأئمة عليهم السّلام.

أمّا الطائفة الأولى فلا دلالة فيها على المدّعى أصلا، لأنّه صلّى اللّه عليه و آله قد كان امرنا بالاتباع بالكتاب و العرض عليه و لم يتطرّق عليه تحريف يومئذ، كما امرنا باتباع أهل بيته و عترته و أخذ الأحكام عنهم و الاقتباس من أنوارهم، و إنّما طرئت السوانح بعد ما اختار اللّه سبحانه له صلّى اللّه عليه و آله، لقائه فمنع المكلفون على أنفسهم اللّطف بسوء اختيارهم، و غيّروا كتاب اللّه و نبذوه وراء ظهورهم كما تركوا العترة و صاروا سببا لاعتزالهم و تشريدهم إلى أن انتهى الأمر إلى الغيبة الكبرى، فكما أنّ غيبة الامام عليه السّلام و اعتزال الأئمة و قصور اليد عن التمسّك بهم و أخذ الأحكام عنهم النّاشي من سوء فعل المكلفين لا منافاة له مع أمر النّبي صلّى اللّه عليه و آله بالتمسّك، فكذلك قصور اليد عن اتّباع القرآن المنزل على ما هو عليه لا ينافي أمر النّبي صلّى اللّه عليه و آله باتّباعه و التّمسك به، بل نقول: إنّ أمره صلّى اللّه عليه و آله لم يكن إلّا لأجل أن لا يفعلوا في كتاب اللّه ما فعلوه، و أن لا يقصروا في حقّ الآل على ما قصّروا.

و أمّا الطائفة الثّانية فلا دلالة فيها أيضا، لأنا نقول: إنّ الأئمة عليهم السّلام إنّما أمرونا بالرّجوع إلى هذا الكتاب الموجود بأيدينا مع ما هو عليه من التّحريف و النّقصان لأجل التقية و الخوف على أنفسهم و شيعتهم، فيكون ما استفدناه حكما ظاهريا بالنسبة الينا فافهم«» و ثانيا أن يجاب عنه بما ذكره في الصّافي، فانّه بعد نقله كلام الشّيخ الذي حكيناه قال: أقول: يكفي في وجوده في كلّ عصر وجوده جميعا كما أنزل اللّه محفوظا عند اللّه و وجود ما احتجنا إليه منه عندنا و إن لم نقدر على الباقي، كما أن الامام كذلك فان الثقلين سيان في ذلك انتهى.

و أورد عليه المحقّق الكاظمي (ره) بأنّ التمسّك بهم عبارة عن موالاتهم و سلوك طريقتهم، و ذلك ممكن مع الغيبة للعلم بهم، و هذا بخلاف التمسّك بالقرآن فانّه إنّما يتحقّق بالأخذ و الاطلاع عليه، فقد بان الفرق و اتّضح الأمر انتهى أقول: و الانصاف أنّه إن اريد بلفظ تمسّكتم في الرّواية، التمسّك التّفصيلي بأن يتمكن من الرّجوع الى المتمسّك به و يؤخذ عنه الأحكام مهما اريد، فهو غير ممكن في حال الغيبة الكبرى، لظهور انسداد باب العلم فيه، مع أنّ انفتاحه في حال ظهور الأئمة عليهم السّلام أيضا محلّ كلام حسبما قرّرناه في الاصول، و إن اريد به التمسّك الاجمالي بأن نرجع إليه بقدر الامكان و مع عدم التمكن و القدرة نكون في مقام التّسليم و الاذعان و العزم على الرجوع مع التمكن و التّوفيق، فالحقّ أنّ الثقلين سيان فيه.

و بالجملة هما في حال الغيبة الكبرى سيّان في عدم امكان التمسّك بهما تفصيلا و في امكانه إجمالا، بأن يصدّقا و يسلّما و يؤخذ عنهما الأحكام بقدر الوسع و الطاقة، و التّفرقة بينهما بحمل التمسّك بالثّقل الأصغر على التمسّك التّفصيلي و التمسّك بالأكبر على التمسّك الاجمالي ممّا لا وجه له.

و ثالثا أنّا نقول: إنّ أهل بيت العصمة سلام اللّه عليهم لعلمهم بعدم طرو التّحريف على آيات الأحكام رخصونا في الرّجوع و العرض، فبملاحظة ترخيصهم يحصل لنا القطع بكونها محفوظة عن الخلل أو أنهم رخّصونا في ذلك، لعلمهم بانّه ليس في السّاقط ما يرجع إليه أو يعرض عليه إلّا و في الثّابت ما يقوم مقامه.

هذا تمام الكلام في أدلة النّافين، و قد عرفت أنّها غير ناهضة على إثبات المدّعى كما لا يخفي.

و حجة القائلين بالتّحريف أيضا وجوه كثيرة

بعضها مثبت لوقوع مطلق التّحريف، و بعضها مختص باثبات الزّيادة و النقيصة، و بعضها دالّ على النّقصان فقط فالأدلة في المقام على ثلاثة أقسام.

القسم الاول الأدلة الدّالة على مطلق التّحريف و التغيير فيه.

اولها ما ذكره السيّد الجزائري من أنّ القرآن كان ينزل منجما على حسب المصالح و الوقايع،

و كتّاب الوحى كانوا أربعة عشر رجلا من الصّحابة، و كان رئيسهم أمير المؤمنين عليه السّلام، و قد كانوا في الأغلب ما يكتبون إلّا ما يتعلّق بالاحكام و إلّا ما يوحى إليه صلّى اللّه عليه و آله في المحافل و المجامع، و أمّا الذي كان يكتب ما ينزل عليه في خلواته و منازله فليس هو إلّا أمير المؤمنين عليه السّلام، لأنّه كان يدور معه كيفما دار، فكان مصحفه أجمع من غيره من المصاحف، فلما مضى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، إلى لقاء حبيبه و تفرّقت الأهواء بعده، جمع أمير المؤمنين عليه السّلام القرآن كما انزل، و شدّه بردائه و أتى به إلى المسجد، فقال لهم: هذا كتاب ربّكم كما انزل، فقال عمر: ليس لنافيه حاجة هذا عندنا مصحف عثمان، فقال عليه السّلام لن تروه و لن يراه أحد حتّى يظهر القائم عليه السّلام.

أقول: أمّا قوله: فكان مصحفه أجمع من غيره من المصاحف فيشهد به: ما رواه في الكافي باسناده عن جابر عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال: سمعته يقول: ما ادّعى أحد أنّه جمع القرآن كلّه كما انزل إلّا كذاب، و ما جمعه و حفظه كما أنزله اللّه إلّا عليّ بن أبي طالب عليه السّلام و الأئمة من بعده.

و أمّا ما ذكره من اتيان أمير المؤمنين عليه السّلام بالكتاب إلى المسجد فيدلّ عليه ما رواه الطبرسيّ في الاحتجاج عن أبي ذر الغفاري أنّه لمّا توفى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله جمع عليّ عليه السّلام القرآن و جاء به إلى المهاجرين و الأنصار و عرضه عليهم لما قد أوصاه بذلك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، فلما فتحه ابو بكر خرج في أوّل صفحة فتحها فضايح القوم، فوثب عمر و قال: يا علي اردده لا حاجة لنا فيه، فأخذه عليّ عليه السّلام و انصرف، ثمّ أحضر زيد بن ثابت و كان قاريا للقرآن، فقال له عمر: انّ عليّا جاءنا بالقرآن و فيه فضايح المهاجرين و الأنصار، و قد أردنا ان تؤلف لنا القرآن و تسقط منه ما كان فيه فضيحة و هتك المهاجرين و الأنصار، فأجابه زيد إلى ذلك، ثم قال: فان أنا فرغت من القرآن على ما سألتم و أظهر عليّ عليه السّلام القرآن الذي ألفه أليس قد بطل كلّ ما عملتم قال عمر: فما الحيلة قال زيد: أنت أعلم بالحيلة، فقال عمر: ما الحيلة دون أن نقتله و نستريح منه، فدبّر في قتله على يد خالد بن الوليد فلم يقدر على ذلك، فلما استخلف عمر سأل عليّا أن يدفع إليهم فيحرّفوه فيما بينهم، فقال يا أبا الحسن: إن كنت جئت به إلى أبي بكر فائت به إلينا حتّى نجتمع عليه، فقال عليّ عليه السّلام هيهات (ج 13)

ليس إلى ذلك سبيل إنّما جئت به إلى أبي بكر لتقوم الحجّة عليكم و لا تقولوا يوم القيامة إنّا كنّا عن هذا غافلين، أو تقولوا ما جئتنا به، إنّ القرآن الذي عندي لا يمسّه إلّا المطهّرون و الأوصياء من ولدي، فقال عمر: فهل وقت لاظهاره معلوم قال: نعم إذا قام القائم من ولدي يظهره و يحمل النّاس عليه فتجري السنّة به صلوات اللّه عليه.

الثاني ما رواه الطبرسيّ في الاحتجاج عن أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه

في جواب سؤال الزّنديق حيث سأله عن تصريح اللّه سبحانه بهفوات الأنبياء و زلّاتهم مثل قوله: (وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى ) و نحوه، و توريته أسماء من اغترّ و فتن خلقه و ضلّ و أضلّ و تعبيره عنهم بالكناية مثل قوله: (يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ) و نحوه، فقال عليه السّلام: إنّ الكناية عن أسماء ذو الجرائر العظيمة من المنافقين في القرآن ليست من فعله تعالى، و إنّها من فعل المغيرين و المبدّلين الذين جعلوا القرآن عضين«»، و اعتاضوا الدّنيا من الدّين، و قد بيّن اللّه قصص المغيرين بقوله: (لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا) و بقوله: (وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ«» أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ) و بقوله: (إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ)«» بعد فقد الرّسول صلّى اللّه عليه و آله، و ما يقيمون«» به اود باطلهم حسب ما فعلته اليهود و النصارى بعد فقد موسى و عيسى عليه السّلام من تغيير التّوراة و الانجيل و تحريف الكلم عن مواضعه و بقوله: (يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ... وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ) يعنى أنّهم أثبتوا في الكتاب ما لم يقله اللّه ليلبسوا على الخليقة فأعمى اللّه قلوبهم حتّى تركوا فيه ما دلّ على ما أحدثوه فيه و حرفوا منه، و بيّن عن افكهم و تلبيسهم و كتمان ما علموه منه، و لذلك قال لهم: (لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ) و ضرب مثلهم بقوله: (فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً«» وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ) فالزّبد في هذا الموضع كلام الملحدين الذين أثبتوه في القرآن، فهو يضمحلّ و يبطل و يتلاشي عند التّحصيل، و الذي ينفع الناس منه فالتّنزيل الحقيقى الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه، و القلوب تقبله و الأرض في هذا الموضع هي محلّ العلم و قراره، و ليس يسوغ مع عموم التقية التّصريح بأسماء المبدّلين، و لا الزّيادة في آياته على ما أنبتوه من تلقائهم في الكتاب لما في ذلك من تقوية حجج أهل التعطيل و الكفر و الملل المنحرفة من قبلتنا و إبطال هذا العلم الظاهري الذي قد استكان له الموافق و المخالف بوقوع الاصطلاح على الايتمار«» لهم و الرّضا بهم، و لأنّ أهل الباطل في القديم و الحديث أكثر عددا من أهل الحقّ، و لأن الصّبر على ولاة الأمر مفروض بقول اللّه تعالى لنبيّه صلّى اللّه عليه و آله: (فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ) و ايجابه مثل ذلك على أوليائه و اهل طاعته بقوله: (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) ثم، قال عليه السّلام فحسبك من الجواب عن هذا الموضع ما سمعت، فانّ شريعة التقية نحظر بأكثر منه.

الثالث ما رواه عليّ بن إبراهيم القميّ عن الصّادق عليه السّلام

في قوله تعالى: (لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ) انّه قال: كيف يحفظ الشّي ء من أمر اللّه و كيف يكون العقب من بين يديه فقيل له كيف ذلك يابن رسول اللّه فقال: إنّما انزلت له معقّبات من خلفه و رقيب من بين يديه يحفظونه بأمر اللّه.

الرابع ما رواه عنه عليه السّلام أيضا

في قوله: (لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ) أنّ الآية هكذا نزلت لقد تاب اللّه بالنّبيّ على المهاجرين.

الخامس ما رواه أيضا

قال: إنّه قرء على أبي عبد اللّه عليه السّلام: (الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً) فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام: لقد سألوا اللّه عظيما أن يجعلهم للمتقين اماما، فقيل يابن رسول اللّه كيف ذلك فقال عليه السّلام: إنّما نزلت و اجعل لنا من المتّقين إماما.

السادس ما رواه أيضا عن ابن أبي عمير عن ابن سنان

قال قرأت على أبي عبد اللّه عليه السّلام:

(كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ) فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام خير امّة يقتلون أمير المؤمنين و الحسن و الحسين ابني عليّ عليهم السّلام، فقال القارى: جعلت فداك كيف نزلت فقال عليه السّلام نزلت خير أئمة اخرجت للنّاس، أ لا ترى مدح اللّه لهم في آخر الآية: (تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ)

السابع ما رواه السيّد المعتمد السيّد هاشم البحراني عن المفيد في كتاب الاختصاص

قال: و روي عن جابر الجعفي قال: كنت ليلة من بعض اللّيالي عند أبي جعفر عليه السّلام فقرأت هذه الآية: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ) فقال: مه يا جابر كيف قرأت، يا أيها الذين آمنوا إذا نودي للصّلاة من يوم الجمعة فاسعوا إلى ذكر اللّه، قال: قال: قلت فكيف أقرء جعلني اللّه فداك قال: هذا تحريف يا جابر، قال: فقال عليه السّلام: يا أيها الذين آمنوا إذا نودي للصّلاة فامضوا إلى ذكر اللّه هكذا نزلت يا جابر، لقد كان يكره أن يعدو الرّجل إلى الصّلاة يا جابر لم سمّيت الجمعة يوم الجمعة قال: قلت: تخبرني جعلني اللّه فداك، قال: أفلا أخبرك بتأويله الأعظم قال: قلت: بلى جعلني اللّه فداك، قال: فقال: يا جابر سمّى اللّه الجمعة جمعة لأنّ اللّه عزّ و جلّ جمع في ذلك الأولين و الآخرين و جميع ما خلق اللّه من الجنّ و الانس و كلّ شي ء خلق ربّنا و السّماوات و الارضين و البحار و الجنّة و النّار و كلّ شي ء خلق اللّه في الميثاق فأخذ الميثاق منهم له بالرّبوبيّة و لمحمّد صلّى اللّه عليه و آله بالنّبوة و لعليّ عليه السّلام بالولاية، و في ذلك اليوم قال اللّه للسّماوات و الأرض: (ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ) فسمّى اللّه ذلك اليوم الجمعة، لجمعه فيه الأولين و الآخرين، ثمّ قال عزّ و جلّ يا أيّها الذين آمنوا إذا نودي للصّلاة من يوم الجمعة من يومكم هذا الذي جمعكم فيه و الصّلاة أمير المؤمنين عليه السّلام، يعني بالصّلاة الولاية، و هي الولاية الكبرى ففي ذلك اليوم أتت الرّسل و الأنبياء و الملائكة و كلّ شي ء خلق اللّه و الثقلان الجنّ و الانس و السّماوات و الأرضون و المؤمنون بالتلبية للّه عزّ و جلّ، فامضوا إلى ذكر اللّه و ذكر اللّه أمير المؤمنين عليه السّلام، و ذروا البيع، يعني الأوّل، ذلكم، يعني بيعة أمير المؤمنين و خلافته، خير لكم من بيعة الأوّل و ولايته، ان كنتم تعلمون، فاذا قضيت الصّلاة يعني بيعة أمير المؤمنين، فانتشروا في الأرض يعني بالأرض الأوصياء أمر اللّه بطاعتهم و ولايتهم، كما أمر بطاعة الرّسول و طاعة أمير المؤمنين كنى اللّه في ذلك من أسمائهم فسمّاهم بالأرض، و ابتغوا من فضل اللّه، قال جابر: و ابتغوا من فضل اللّه، قال: تحريف هكذا نزلت و ابتغوا من فضل اللّه على الأوصياء و اذكروا اللّه كثيرا لعلكم تفلحون، ثمّ خاطب اللّه عزّ و جلّ في ذلك الموقف محمّدا صلّى اللّه عليه و آله، فقال يا محمّد: فاذا رأوا الشّكاك و الجاحدون تجارة، يعنى الأوّل أو لهوا، يعني الثّاني، انصرفوا إليها، قال: قلت انفضّوا إليها قال: تحريف هكذا نزلت، و تركوك، مع عليّ قائما، قل يا محمّد ما عند اللّه، من ولاية عليّ و الأوصياء، خير من اللّهو و التجارة، يعنى بيعة الأوّل و الثّاني للّذين اتقوا، قال: قلت: ليس فيها للّذين اتّقوا، قال: فقال: بلى هكذا نزلت الآية، و أنتم هم الذين اتّقوا، و اللّه خير الرّازقين.

الثامن ما رواه الصّدوق في التوحيد

باسناده عن عليّ بن الحسن بن عليّ بن فضّال عن أبيه عن الرّضا عليّ بن موسى عليهما السّلام قال سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ) قال: يقول: هل ينظرون إلّا أن يأتيهم اللّه بالملائكة في ظلل من الغمام، و هكذا نزلت، و العجب من الصّدوق مع روايته ذلك كيف أنكر وقوع التّحريف فيه.

الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ) قال: يقول: هل ينظرون إلّا أن يأتيهم اللّه بالملائكة في ظلل من الغمام، و هكذا نزلت، و العجب من الصّدوق مع روايته ذلك كيف أنكر وقوع التّحريف فيه.

القسم الثاني الأدلة الدالة على وجود الزيادة و النّقصان.

اولها ما رواه في الصافي عن العياشي عن أبي جعفر عليه السّلام قال: لو لا أنّه زيد في كتاب اللّه و نقص ما خفي حقّنا على ذي حجى الثاني ما رواه العيّاشي عنه عليه السّلام أيضا أنّ القرآن قد طرحت منه آى كثيرة و لم يزد فيه إلّا حروف أخطأت به الكتبة و توهّمتها الرّجال.

الثالث ما في تفسير عليّ بن ابراهيم في قوله: (وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ) قال: هذه الواو زيادة في قوله و منك، و إنّما هو منك و من نوح.

القسم الثالث الأدلة الدّالة على وجود النّقصان فقط،

و هي كثيرة.

اولها ما رواه في الكافي عن هشام بن سالم عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال: إنّ القرآن الذي جاء به جبرئيل إلى محمّد صلّى اللّه عليه و آله سبعة عشر ألف آية، و وجه دلالته أنّ الموجود بأيدينا من القرآن لا يزيد على سبعة آلاف آية، و على ما ضبطه الشّيخ الطبرسي ستّة آلاف و مأتا آية و ستّة و ثلاثون آية.

الثاني ما رواه الطبرسي في الاحتجاج عن عليّ عليه السّلام في جواب الزّنديق الذي احتجّ عليه بتناقض ظواهر بعض الآيات أنّه عليه السّلام قال: و أمّا ظهورك على تناكر قوله: (وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ) و ليس يشبه القسط في اليتامى نكاح النّساء و لا كلّ النّساء أيتام، فهو ممّا قدّمت ذكره من إسقاط المنافقين في القرآن بين القول في اليتامى و بين نكاح النساء من الخطاب و القصص أكثر من ثلث القرآن، و هذا و ما أشبهه ممّا أظهرت حوادث المنافقين فيه لأهل النّظر و التّأمل و وجد المعطلون و أهل الملل المخالفة للاسلام مساغا إلى القدح في القرآن، و لو شرحت لك كلما اسقط و حرّف و بدّل ممّا يجرى هذا المجرى لطال و ظهر ما يحظر التّقية إظهاره من مناقب الأولياء و مثالب الأعداء.

الثالث ما رواه في الكافي عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر، قال دفع إلىّ أبو الحسن عليه السّلام مصحفا، فقال: لا تنظر فيه، ففتحته و قرأت فيه: لم يكن الذين كفروا، فوجدت فيها اسم سبعين من قريش بأسمائهم و أسماء آبائهم، قال فبعث إلىّ ابعث إلىّ بالمصحف.

الرابع ما رواه أبو عبيدة بسنده عن ابن عمر قال: لا يقولنّ أحدكم قد اخذت القرآن كلّه و ما يدريه ما كلّه، قد ذهب منه قرآن كثير، و لكن ليقل قد أخذت منه ما ظهر.

و بسنده عن عايشة، قال: كانت سورة الأحزاب تقرء في زمان الرّسول صلّى اللّه عليه و آله مأتي آية، فلما كتب عثمان المصاحف لم يقدر منها إلّا على ما هو الآن.

و بسنده عن زر بن حبيش، قال: قال لي أبيّ بن كعب: كم تعدّون سورة الأحزاب قلت: اثنتين و ستين آية أو ثلاثا و ستّين آية، قال: ان كانت لتعدل سورة البقرة.

و في الكشاف عن زرّ مثله إلّا أنّ فيه قلت ثلاثا و سبعين آية، قال فو الذي يحلف به أبيّ ابن كعب ان كانت لتعدل سورة البقرة أو أطول و لقد قرأنا منها آية الرّجم، الشّيخ و الشّيخة اذا زنيا فارجموهما البتّة نكالا من اللّه و اللّه عزيز حكيم.

الخامس ما رواه في كتاب تذكرة الأئمة عن تفسير الكازر، و المولى فتح اللّه عن مصحف ابن مسعود، و هو آيات كثيرة في سور متعدّدة.

ففي المائدة: (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ في شَأْنِ عَلِيٍّ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ) و في الرّعد و هو قوله تعالى: (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ عَلِيٌّ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ) و في الشّعراء: (وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ، و رواه القمي أيضا عن أبي عبد اللّه عليه السّلام.

و في الصّافّات قوله: (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسؤلُونَ في وِلايَةِ عَلِيٍّ ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ).

و في النّساء قوله تعالى: (أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً) و في الزّمر قوله: (فَإِمّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ بِعَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ) و رواه الطّبرسي أيضا عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري.

و في طه قوله تعالى: (وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ كَلِماتٍ في محمّد و عليّ و فاطمة و الحسن و الحسين و التّسعة من ذرّيّة الحسين فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً) و رواه أيضا في الكافى عن الصّادق عليه السّلام إلّا أنّ في آخره و الأئمّة من ذرّيتهم بدل قوله و التّسعة، ثم قال هكذا و اللّه نزلت على محمّد صلّى اللّه عليه و آله و في النّجم قوله تعالى: (وَ أَوْحى إِلى عَبْدِه في عليّ لَيْلَةَ الْمِعْراجِ ما أَوْحى) و في آية الكرسي: (أَللَّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما في السّماواتِ وَ ما في الْأَرْضِ وَ ما تَحْتَ الثَّرى ، عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ) و في الأحزاب قوله: (وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتالَ بعليّ بن أبي طالب وَ كانَ اللَّهُ قَوِيّاً عَزيزاً) و منها سورة الولاية: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِالنَّبِيِّ وَ الْوَلِيِّ اللذَيْنِ بَعَثْناهُما يَهْدِيانِكُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ نَبِيٌّ وَ وَلِيٌّ بَعْضُهُما مِنْ بَعْضٍ، وَ أَنَا الْعَليمُ الْخَبيرُ، إِنَّ الَّذينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ لَهُمْ جَنّاتُ النَّعيمِ، فَالَّذينَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُنا كانُوا بِآياتِنا مُكَذِّبينَ، إِنَّ لَهُمْ في جَهَنَّمَ مَقامٌ عَظيمٌ، نُودِيَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ أَيْنَ الضّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ لِلمُرْسَلينَ، ما خَلَفَهُمُ الْمُرْسَلينَ إِلّا بِالْحَقِّ، وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُنْظِرَهُمْ إِلى أَجَلٍ قَريبٍ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ عَلِيٌّ مِنَ الشّاهِدينَ) و منها سورة النّورين، تركت ذكرها لكونها مع طولها مغلوطة لعدم وجود نسخة مصحّحة عندي يصحّ الرّكون إليها.

السادس ما رواه عليّ بن إبراهيم القميّ في تفسيره و هو أيضا كثير.

منها قوله تعالى: (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ في ولاية عليّ و الأئمّة من بعده فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظيماً).

و منها قوله تعالى: وَ لكِنَّ اللَّهَ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ في علي أَنْزَلَهُ بِعِلْمِه وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ) و منها قوله تعالى: (إِنَّ الَّذينَ كَفرُوا وَ ظَلَمُوا آل محمّد حقّهم لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ) و منها (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جآؤُكَ يا عليّ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ) و منها قوله تعالى: (وَ لَوْ تَرَى الَّذينَ ظَلَمُوا آل محمّد حقّهم في غَمَراتِ الْمَوْتِ) السابع ما رواه في الصّافي عن العيّاشي عن الباقر عليه السّلام في قوله: (وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ) أنّها نزلت و إذ أخذ اللّه ميثاق أمم النّبيين.

الثامن ما فيه عنه في قوله: فبدّل الذين اه أنّها نزلت فبدّل الذين ظلموا آل محمّد حقهم غير الذي قيل لهم، فأنزلنا على الذين ظلموا آل محمّد حقهم رجزا من السّماء بما كانوا يفسقون.

التاسع ما رواه في الكافي«» عن أبي بصير مقطوعا في حديث طويل، ثمّ أتى الوحى إلى النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله فقال: (سَئَلَ سآئِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلكافِرينَ بولاية عليّ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللَّهِ ذي الْمَعارِجِ) قال: قلت: جعلت فداك إنّا لا نقرئها هكذا، فقال: هكذا و اللّه نزل بها جبرئيل على محمّد صلّى اللّه عليه و آله، و هكذا هو و اللّه مثبت في مصحف فاطمة عليها السّلام، إلى غير ذلك ممّا يقف عليه المتتبع المجدّ و أكثر التّفاسير احتواء لذلك تفسير القميّ، و فيما ذكرناه كفاية لمن طلب الحقّ، لأنّها على اختلاف مؤدّياتها متفقة على الدلالة على النقيصة في الكتاب فيحصل منها العلم الضّروري بها.

و المناقشة فيها بأنّ الزّيادات المذكورة فيها إنّما هي من قبيل الأحاديث القدسية لا القرآن فبعيدة جدّا كما أنّ احتمال أن يكون النّاقصات من قبيل التفاسير و بيان المعاني كذلك، لما عرفت من التّصريح في بعضها بأنّها هكذا نزلت، و في بعضها هكذا و اللّه نزلت، و مع ذلك التّصريح كيف يمكن القول بكون المنقوصات من قبيل التفاسير كما توهّمه الصّدوق.

و الانصاف أنّ القول بعدم النّقص فيه ممّا يمكن إنكاره بعد ملاحظة الأدلة و الأخبار التي قدّمناها، فانّها قد بلغت حدّ التّواتر، مضافا إلى أخبار ورود الامة على الحوض و قولهم بعد سؤال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله عنهم كيف خلّفتموني في الثقلين: أمّا الأكبر فحرقناه (فبدلناه خ ل) و أمّا الأصغر فقتلناه، و هذه الأخبار أيضا متواترة، و مع التّنزل عن بلوغها حدّ التواتر نقول: إنّه بانضمامها إلى الأخبار الاول لا محالة تكون متواترة مفيدة للعلم بثبوت النّقصان، إذ لو كان القرآن الموجود بأيدينا اليوم بعينه القرآن المنزل من السّماء من دون أن يكون فيه تحريف و نقصان، فأىّ داع كان لهم على الطبخ و الاحراق الذي صار من أعظم المطاعن عليهم.

فان قلت: إذا ثبت وقوع التّغيير في القرآن فكيف يجوز لنا قراءته بل اللازم قراءته على نحو ما انزل فيما اطلعنا عليه.

قلت: إنّ الأئمة عليهم السلام رخّصونا على ما هو الموجود الآن و لم يأذنوا بقراءته على نحو ما انزل.

يدلّ على ذلك ما رواه في الكافي مرسلا عن سهل بن زياد عن محمّد بن سليمان عن بعض أصحابه عن أبي الحسن عليه السّلام قال: قلت له: جعلت فداك إنا نسمع الآيات في القرآن ليس هي عندنا كما نسمعها و لا نحسن أن نقرأها كما بلغنا عنكم فهل نأثم فقال عليه السّلام: لا، اقرءوا كما تعلّمتم فسيجيئكم من يعلّمكم.

و فيه أيضا باسناده إلى سالم بن سلمة، قال: قرء رجل على أبي عبد اللّه عليه السّلام و أنا أستمع حروفا من القرآن ليس على ما يقرئها النّاس، فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام: مه كفّ عن هذه القرائة و اقرء كما يقرأ النّاس حتّى يقوم القائم عليه السّلام: فاذا قام قرء كتاب اللّه على حدّه و أخرج المصحف الذي كتبه عليّ عليه السّلام.

فان قلت: سلّمنا وجود التّحريف فيه فلم لم يصحّحه أمير المؤمنين عليه السّلام حيثما جلس على سرير الخلافة مع أنّه لم يكن منه مانع يومئذ.

قلت: إنّه عليه السّلام لم يتمكن منه لوجود التقية المانعة من حيث كونه مستلزما للتشنيع على من سبقه كما لم يتمكن من إبطال صلاة الضحى، و من إجراء متعتي الحجّ و النّساء، و من عزل شريح عن القضاوة، و معاوية عن الامارة، و قد صرّح بذلك في رواية الاحتجاج السّابقة في مكالمته عليه السّلام مع الزّنديق.

مضافا إلى اشتمال عدم التّصحيح على مصلحة لا تخفى، و هو أن يتمّ الحجة في يوم القيامة على المحرّفين المغيّرين من هذه الجهة أيضا بحيث يظهر شناعة فعلهم لجميع أهل المحشر، و ذلك بأن يصدر الخطاب من مصدر الرّبوبيّة إلى امّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله، و يقال لهم: كيف قرأتم كتابي الذي أنزلته إليكم فيصدر عنهم الجواب، بأنّا قرأناه كذا و كذا، فيقال لهم: ما أنزلناه هكذا فلم ضيّعتموه و حرّفتموه و نقصتموه فيجيبوا أن يا ربّنا ما قصّرنا فيه و لا ضيّعناه و لا فرطنا، بل هكذا وصل إلينا.

فيخاطب حملة الوحى و يقال لهم: أنتم قصّرتم في تبليغ وحيي و أداء أمانتي فيقولوا ربّنا ما فرطنا في وحيك من شي ء و إنّما فرط فيه فلان و فلان بعد مضيّ نبيّهم، فيظهر شناعه فعلهم و فضاحة عملهم لجميع أهل المحشر و يستحقّوا بذلك الخزى العظيم و العذاب الأليم مضافا إلى استحقاقهم للنّكال و العقاب بتفريطهم في أمر الرّسالة و تقصيرهم في غصب الخلافة.

فان قلت: سلّمنا أنّ عليّا عليه السّلام لم يتمكن من تصحيحه و أنّ بقائه على التّحريف كان مشتملا على المصلحة التي ذكرتها، و لكن بقي هنا شي ء و هو أنّ الأئمة لم لم يدفعوا ما عندهم من الكتاب المنظم المحفوظ السّالم عن التّحريف إلى الامّة و ما كان المانع لهم من ذلك قلت: السّر في عدم إظهارهم عليهم السلام له وجوه كثيرة: منها أنّه لو أظهر ذلك الكتاب مع بقاء هذا الكتاب المحرّف لوقع الاختلاف بين النّاس و يكون ذلك سببا لرجوع النّاس إلى كفرهم الأصلي و أعقابهم القهقرى.

و منها أنّ شوكة النّفاق يومئذ كان أكثر فلو أظهروه لأحدث المنافقون فيه مثل ما أحدثه رئيسهم قبلهم.

و منها أنّه مع إظهاره أيضا لا يكون له رواج، لمكان شهرة ذلك المحرّف إلى غير هذه من الأسرار التي تستفاد من الأخبار.

و كيف كان فقد ظهر و تحقّق ممّا ذكرنا كله أنّ حدوث التّحريف و النّقصان في القرآن ممّا لا غبار عليه.

و أمّا الزّيادة ففيها تردّد و الأقوى العدم إذ الدّليل عليها ليس إلّا عدّة روايات و هي لا تقاوم الاجماعات التي ادّعاها الشّيخ و الصّدوق و الطبرسي و المحقّق الكاظمي.

فان قلت: قد ظهر من كلام الصّدوق الاجماع على عدم النقيصة أيضا، فان كان الاجماع المنقول حجّة فهو حجّة في المقامين كليهما، و إلّا فلا يعبأ به في شي ء منهما و التّفرقة بينهما بالعمل به في أحدهما دون الآخر شطط من الكلام.

قلت: الاجماع المنقول إنّما هو معتبر لأجل إفادته الظن، و هو لا يكافؤ القطع الحاصل من الأخبار المتواترة الدّالة على النّقيصة، و لكن لما كان الظنّ الحاصل منه أقوى من الظن الحاصل من أدلة الزّيادة لا جرم رجّحناه عليها.

هذا تمام الكلام في المقام، و قد تكلّمنا فيه بمقتضى أفهامنا، و اللّه العالم بحقايق الامور.

التذييل الثالث

اعلم أنّه قد تواترت الأخبار عن العترة الزّاكية و أجمعت الأصحاب من الفرقة النّاجية الاماميّة على أنّ قيم القرآن بعد النّبي صلّى اللّه عليه و آله أى العالم بتفسير محكماته و تأويل متشابهاته، و الحافظ لأسراره و آياته و أنوار بيّناته، هو عليّ و الطيّبون من أولاده عليهم السلام، و قد طابق العقل في ذلك النّقل فكلاهما متطابقان في علمهم بالقرآن.

أمّا العقل فلأنه قد علمت عند شرح قوله عليه السّلام: و لم يخل اللّه خلقه من نبيّ مرسل أو كتاب منزل أو حجّة لازمة، أنّ الأرض لا تبقى بلا حجّة من بعد النبيّ صلّى اللّه عليه و آله، إذ الحاجة من الخلق ماسّة دائما إلى وجود من يقرّبهم إلى اللّه و يهديهم إلى سبيل ربّهم بالحكمة و الموعظة الحسنة، فلا بدّ أن يكون ذلك الحجّة عالما بجميع القرآن، إذ القرآن لا يكون بنفسه حجّة من دون قيّم، ضرورة أن القرآن ليس كتابا يقوم بعلمه عامة أهل النّظر من الفضلاء، فضلا عن غيرهم كيف و أكثر أرباب النظر عاجزون عن مطالعة كتب الحكماء و فهمها، ككتب أفلاطن و أرسطو فكيف يمكنهم أن يعلموا القرآن و يفهموه، و هو كتاب الهيّ و كلام ربّانيّ نسبته إلى ساير الكتب كنسبة الرّب تعالى إلى مصنّفي تلك الكتب، و هو مشتمل على رموز و بطون و أسرار و نكات، فلا يهتدى إلى نوره إلّا بتأييد إلهيّ و إلهام رباني و تعليم نبويّ، و لم نجد أحدا يقال: إنّه علم القرآن كله، و إنّه قيمه إلّا عليّا و أولاده المعصومين سلام اللّه عليهم أجمعين فهم قيّم القرآن و عارفوه.

و في رواية الكافي عن منصور بن حازم، قال: قلت: لأبي عبد اللّه عليه السّلام إلى أن قال: و قلت للنّاس: تعلمون أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كان هو الحجة من اللّه على خلقه، قالوا: بلى، قلت: فحين مضى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من كان الحجة على خلقه فقالوا: القرآن، فنظرت فاذا هو يخاصم فيه المرجئي و القدري و الزّنديق الذي لا يؤمن به حتّى يغلب الرّجال بخصومته، فعرفت أن القرآن لا يكون حجة إلّا بقيم، فما قال فيه من شي ء كان حقّا، فقلت لهم: من قيم القرآن فقالوا: ابن مسعود قد كان يعلم، و عمر يعلم، و حذيفة يعلم، قلت: كله قالوا: لا فلم أجد أحدا يقال: إنه يعرف ذلك كله إلّا عليّا صلوات اللّه عليه، و إذا كان الشي ء بين القوم، فقال هذا: لا ادري، و قال هذا: لا أدري، و قال هذا: لا أدري و قال هذا: أنا أدري فاشهد أنّ عليا عليه السّلام كان قيّم القرآن، و كانت طاعته مفروضة، و كان الحجة بعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، و أنّ ما قال في القرآن فهو حقّ فقال عليه السّلام«» رحمك اللّه.

و اما النّقل فقد روي عن ابن عبّاس أنّه كان ليلة من الليالي عند أمير المؤمنين عليه السّلام و هو يفسّر فاتحة الكتاب، فرأى نفسه عنده كجرّة عند بحر عظيم، و هو عليه السّلام قال لو شئت لأوقرت سبعين بعيرا من تفسير فاتحة الكتاب.

و في غاية المرام عن محمّد بن الحسن الصّفار باسناده عن الأصبغ بن نباتة، قال قال أمير المؤمنين عليه السّلام: لو كسرت لي و سادة فقعدت عليها لقضيت بين أهل التوراة بتوراتهم، و أهل الانجيل بإنجيلهم و أهل الفرقان بفرقانهم بقضاء يصعد إلى اللّه يزهر و اللّه ما نزلت آية في كتاب اللّه في ليل أو نهار إلّا و قد علمت فيمن انزل، و لا أحد مرّ على رأسه الموسى إلّا و قد نزلت فيه آية من كتاب اللّه تسوق إلى الجنة أو إلى النار، فقام إليه رجل، فقال يا أمير المؤمنين عليه السّلام: ما الآية التي نزلت فيك قال عليه السّلام له: أما سمعت اللّه يقول: «أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ» فرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله على بينة من ربّه، و أنا شاهد له فيه و أتلوه معه.

و في غاية المرام أيضا عن الشّيخ في أماليه باسناده عن عليّ عليه السّلام، قال: سلوني عن كتاب اللّه، فو اللّه ما انزلت آية من كتاب اللّه عزّ و جلّ في ليل أو نهار و لا مسير و لا مقام إلّا و قد أقرأنيها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و علّمني تأويلها، فقام ابن الكوّا، فقال يا أمير المؤمنين: فما كان ينزل عليه و أنت غائب عنه قال: كان يحفظ علىّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ما كان ينزل عليه من القرآن و أنا عنه غائب حتّى اقدم عليه فيقرئنيه و يقول لي يا عليّ أنزل اللّه علىّ بعدك كذا و كذا، و تأويله كذا و كذا فيعلّمني تأويله و تنزيله.

و في البحار عن بصائر الدّرجات باسناده عن إبراهيم بن عبد الحميد عن أبيه عن أبي الحسن الأوّل عليه السّلام، قال: قلت له جعلت فداك: النبي صلّى اللّه عليه و آله ورث علم النّبيين كلهم قال لي: نعم قلت: من لدن آدم إلى أن انتهى إلى نفسه، قال: نعم، قلت ورثهم النّبوة و ما كان في آبائهم من النّبوة و العلم، قال: ما بعث اللّه نبيّا إلّا و قد كان محمّد صلّى اللّه عليه و آله أعلم منه، قال: قلت: إنّ عيسى بن مريم كان يحيي الموتى باذن اللّه، قال: صدقت، و سليمان بن داود كان يفهم كلام الطير، قال: و كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقدر على هذه المنازل، فقال: إن سليمان بن داود قال للهدهد حين فقده و شكّ في أمره:

«ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ» و كانت المردة و الرّيح و النمل و النّاس و الجنّ و الشّياطين له طائعين، و غضب عليه، فقال: «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ» و إنّما غضب عليه لأنّه كان يدله على الماء فهذا و هو طير قد أعطى ما لم يعط سليمان، و إنّما أراد ليدله على الماء فهذا لم يعط سليمان و كانت المردة له طائعين و لم يكن يعرف الماء تحت الهواء و كانت الطير تعرفه، إنّ اللّه يقول في كتابه: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى »«» فقد ورثنا نحن هذا القرآن فعندنا ما تسير به الجبال و تقطع به البلدان و يحيى به الموتى باذن اللّه، و نحن نعرف ما تحت الهواء و إن كان في كتاب اللّه لآيات لا يراد بها أمر من الامور التي اعطاها اللّه الماضين النّبيين و المرسلين إلّا و قد جعله اللّه ذلك كله لنا في امّ الكتاب، إنّ اللّه تبارك و تعالى يقول: «وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ» ثمّ قال عزّ و جلّ: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا» فنحن الذين اصطفانا اللّه، فقد ورثنا علم هذا القرآن الذي فيه تبيان كلّ شي ء.

و في الكافي باسناده عن عبد الرحمن بن كثير عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال:

«قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ» قال: ففرّج أبو عبد اللّه عليه السّلام بين أصابعه فوضعها في صدره، ثم قال و عندنا و اللّه علم الكتاب كله.

و في تفسير عليّ بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن ابن اذينة عن أبي عبد اللّه عليه السّلام أيضا قال: الذي عنده علم الكتاب، هو أمير المؤمنين عليه السّلام و سئل عن الذي عنده علم من الكتاب أعلم أم الذي عنده علم الكتاب فقال عليه السّلام ما كان علم الذي عنده علم من الكتاب عند الذي عنده علم الكتاب إلّا بقدر ما تأخذ البعوضة بجناحها من ماء البحر.

و في غاية المرام عن محمّد بن الحسن الصّفار باسناده عن عبد الأعلى بن أعين قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: قد ولدني رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و أنا أعلم كتاب اللّه، و فيه بدؤ الخلق و ما هو كائن إلى يوم القيامة و فيه خبر السّماء و خبر الأرض و خبر الجنّة و خبر النّار و خبر ما كان و خبر ما هو كائن، أعلم ذلك كانّما أنظر إلى كفّي إنّ اللّه يقول: «فيهِ تِبْيانُ كُلِّ شَيْ ءٍ» و قريب منه ما في الكافي باسناده عن عبد الأعلى مولى آل سام، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: و اللّه إنّي لأعلم كتاب اللّه من أوّله إلى آخره كأنّه في كفي، فيه خبر السّماء و خبر الأرض و خبر ما كان و خبر ما هو كائن، قال اللّه عزّ و جل فيه تبيان كلّ شي ء.

قال بعض المحقّقين: قوله عليه السّلام: كأنّه في كفّي تنبيه على أنّ علمه بما في الكتاب شهودي بسيط واحد بالذّات متعلّق بالجميع، كما أن رؤية ما في الكفّ رؤية واحدة متعلقة بجميع أجزائه، و التّعدد إنّما هو بحسب الاعتبار.

و قوله عليه السّلام: فيه خبر السّماء يعنى من أحوال الأفلاك و حركاتها و احوال الملائكة و درجاتها و حركات الكواكب و مداراتها و منافع تلك الحركات و تاثيراتها إلى غير ذلك من الامور الكاينة في العلويات و المنافع المتعلقة بالفلكيات.

و قوله عليه السّلام: و خبر الأرض يعنى من جوهرها و انتهائها و ما فى جوفها و أرجائها و ما في تحتها و أهوائها و ما فيها من المعدنيات و ما تحت الفلك من البسايط و المركبات التي يتحير في إدراك نبذ منها عقول البشر، و يتحيّر دون بلوغ أدنى مراتبها ظاهر الفكر و النّظر.

و قوله عليه السّلام: و خبر ما كان و خبر ما هو كائن أى من أخبار السّابقين و أخبار اللّاحقين كلياتها و جزئياتها و أحوال الجنّة و مقاماتها و تفاوت مراتبها و درجاتها و أخبار المثاب فيها بالانقياد و الطاعة و المأجور فيها بالعبادة و الزّهادة و أهوال النّار و دركاتها و أحوال مراتب العقوبة و مصيباتها، و تفاوت مراتب البرزخ في النّور و الظلمة، و تفاوت أحوال الخلق فيه بالرّاحة و الشّدة، كلّ ذلك بدليل قوله: فيه تبيان كل شي ء، أى كشفه و ايضاحه فلا سبيل إلى إنكاره.

التذييل الرابع

اعلم أنّه قد ورد الأخبار المتظافرة في النّهى عن تفسير القرآن بالرّأى منها ما في مجمع البيان، قال: اعلم أنّ الخبر قد صحّ عن النّبيّ و الأئمة القائمين مقامه أنّ تفسير القرآن لا يجوز إلّا بالأثر الصّحيح و النّص الصّريح، قال: و روى العامّة أنّه صلّى اللّه عليه و آله قال: من فسّر القرآن برأيه فأصاب الحقّ فقد أخطأ و منها ما عن تفسير العيّاشي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال من فسّر القرآن إن أصاب لم يوجر، و إن أخطأ سقط أبعد من السماء.

و منها ما عن الرّضا عن أبيه عن آبائه عن أمير المؤمنين عليهم السّلام، قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: إنّ «قال ظ» اللّه عزّ و جلّ في الحديث القدسي ما آمن بي من فسّر كلامى برأيه، و ما عرفني من شبّهني بخلقى، و ما على ديني من استعمل القياس في ديني.

و منها ما رواه في الكافي عن زيد الشّحام في حديث قتادة مع أبي جعفر عليه السّلام قال: فقال أبو جعفر عليه السّلام: و يحك يا قتادة إن كنت إنّما فسّرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت و أهلكت، و إن كنت إنّما أخذته من الرّجال فقد هلكت و أهلكت إلى أن قال: فقال أبو جعفر عليه السّلام ويحك يا قتادة إنّما يعرف القرآن من خوطب به.

إذا عرفت ذلك فنقول: إنّ طائفة من متأخّري أصحابنا و هم الأخباريّون قالوا: بعدم جواز استنباط حكم من الأحكام من القرآن و عدم جواز الاستدلال به على شي ء من المسائل إلّا بعد صدور بيانه من الأئمة عليهم السّلام، متمسكا بالأخبار المذكورة، و بأدلة أخرى استدلّوا بها على مذهبهم في محالها، و قد خالفوا في ذلك جميع المجتهدين، لاتّفاقهم على جواز العمل بمحكمات الكتاب نصّا كان أو ظاهرا و استدلّوا عليه بأدلة وافية و براهين شافية تعرّضوا لها في علم الاصول، و لا حاجة لنا في المقام إلى إشباع الكلام في هذه المسألة، و إنّما مقصودنا تحقيق معنى الأخبار المذكورة ليتّضح المراد بها و يظهر أيضا عدم دلالتها على ما رامه الأخبارية فنقول: إنّ التفسير مأخوذ من الفسر و هو كشف السّتر عن المستور، يقال: فسّر الشّي ء فسرا إذا كشف عن غطائه، و قد يقال: إنّه كشف المراد عن اللفظ المشكل، و في الاوقيانوس انّه في عرف المفسرين مرادف للتّأويل و في المصباح فسّرت الشّي ء فسرا من باب ضرب بيّنته و اوضحته، و عن الصحاح الفسر البيان، و قد فسرت الشي ء افسره بالكسر فسرا و التّفسير مثله.

اذا عرفت هذا فاعلم انّه إن اريد بالتّفسير المذكور في الأخبار المعنيان الأوّلان، فلا يكون فيها دلالة على المنع عن العمل بالظواهر و بالنّصوص بطريق اولى، لظهور انّ التّفسير على المعنيين المذكورين إنّما يكون في الألفاظ التي معانيها خفية مستورة، و الألفاظ التي معانيها مشكلة كالمجملات و المتشابهات، و لا ريب انّ المعاني الظاهرة من الألفاظ بنفسها لا سترة عليها حتّى يحتاج إلى الكشف، و لا إشكال فيها حتّى يحتاج إلى الفسر.

و امّا على القول بكونه مرادفا للتّاويل فكذلك، إذ نحن لا ننكر عدم جواز تأويل ما يحتاج إلى التّأويل من تلقاء النّفس و نعترف بانحصار علم المتشابهات المحتاجة إليه في الأئمة عليهم السّلام، لقوله تعالى: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» و لكن اين ذلك من اتّباع المحكمات من العمل بالظواهر، نعم على القول بأنّ معناه البيان و الايضاح كما حكيناه عن المصباح و الصّحاح يكون للاستدلال بالأخبار المذكورة وجه، لعدم اختصاص التّفسير على ذلك المعنى بالالفاظ المجملة و المتشابهة إلّا أن يقال: إنّ المراد بالرّأى في الأخبار المذكورة هو الاعتبار العقلي الظني الرّاجع إلى الاستحسان، فالمراد من التّفسير بالرّأى حمل اللفظ على خلاف ظاهره أو أحد احتماليه، لرجحان ذلك في نظره القاصر، فلا يشمل حمل ظواهر الكتاب على معانيها اللغوية و العرفية الظاهرة، فالمقصود بهذه الرّوايات ذمّ المخالفين و طردهم من حيث استغنائهم بآرائهم الفاسدة عن مراجعة أهل البيت عليهم السلام، و يشعر بذلك ما قاله سبحانه. في الحديث القدسي السّالف: و ما على ديني من استعمل القياس في ديني، و يرشد إليه ما روي عن الصّادق عليه السّلام، قال في حديث طويل: هلك النّاس في المتشابه، لأنّهم لم يقفوا على معناه و لم يعرفوا حقيقته فوضعوا له تأويلا من عند أنفسهم بآرائهم فاستغنوا بذلك عن مسألة الأوصياء، و يمكن أن يراد بالرّأى الهوى و ميل الطبع.

توضيحه ما ذكره الغزالي في إحياء العلوم و هو أن يكون له في الشّي ء رأى و إليه ميل من طبعه و هواه فيتأوّل القرآن على وفق رايه و هواه ليحتجّ على تصحيح غرضه، و لو لم يكن له ذلك الرّأي و الهوى فكان لا يلوح له من القرآن ذلك المعنى، و هذا تارة يكون مع العلم، كالذي يحتجّ ببعض آيات القرآن على تصحيح بدعته و هو يعلم أنّه ليس المراد بالاية ذلك، و لكن يلبس به على خصمه و تارة يكون له غرض صحيح فيطلب له دليلا من القرآن و يستدل عليه بما يعلم أنّه ما اريد به كالذي يدعو إلى مجاهدة القلب القاسى فيقول قال اللّه عزّ و جلّ: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى » و يشير إلى قلبه و يؤمي إلى أنّه المراد بفرعون، و هذا الجنس قد يستعمله بعض الوعّاظ في المقاصد الصّحيحة، تحسينا للكلام و ترغيبا للمستمع، و قد تستعمله الباطنية في المقاصد الفاسدة لتغرير النّاس و دعوتهم إلى مذهبهم الباطل فينزلون القرآن على وفق رأيهم و مذهبهم على امور يعلمون قطعا أنّها غير مرادة به انتهى ملخصا.

و قد ظهر و اتّضح ممّا ذكرنا كله أنّ الأخبار المأثورة لا تنهض دليلا على المنع من استنباط الأحكام من الظواهر و محكمات الكتاب، و لا على المنع من العمل بها إلّا بعد السّماع و النّقل كيف و قد مدح اللّه سبحانه المستنبطين بقوله: لعلمه الذين يستنبطونه، و ورد الأخبار المتواترة بعرض الأخبار المتعارضة على كتاب اللّه و أخذ الموافق له و طرح المخالف، فتدل على أنّ الكتاب حجة و معروض عليه، و لو لم يصحّ فهم معناه إلّا بالنّص كيف يمكن العرض عليه و هو غير مفهوم المعنى، و تمام الكلام في ذلك موكول إلى حواشينا على قوانين الاصول هذا.

و قد بقي في المقام بعض أبحاث قرآنية من تواتره و تواتر قراءات السّبع و فضائله و فضائل قراءته و سماعه و النّظر فيه و غير ذلك من المباحث الشّريفة النّفيسة، إلّا أنّا طوينا عنها كشحا لخوف الاطالة و الاطناب، و لعلّنا نشير إلى بعضها في المقام المناسب، و اللّه الموفّق و المعين.

شرح لاهیجی

كتاب ربّكم مبيّنا يعنى آن چه را در ميان شما گذاشت كتاب پروردگار شما است در حالتى كه بيان كرده شده بود يا پيغمبر بيان كرده بود و شايد كه مبيّنا بصيغه فاعل بيان ما خلّفت باشد و كتاب ربّكم مفعول مبيّنا باشد و حلاله و حرامه بدل او باشد يعنى گذاشت مبيّن كتاب را حلال كتاب را و حرام او را و مراد از مبيّن وصىّ باشد كه تمام انبياء در ميان امّت گذاشتند و مراد نوع وصىّ و نوع كتابست حلاله يعنى حلال ان كتاب را مثل قوله (- تعالى- ) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا و حرامه يعنى حرام او را مثل حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ و فرائضه يعنى واجبات او را مثل وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا و فضائله يعنى مستحبّات او را مثل وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً و ناسخه يعنى رافع حكم آيه ديگر را مثل قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً و منسوخه يعنى حكمى كه برداشته شده باشد بآيه ديگر يا بحديث مثل آيه لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ و رخصه يعنى حكمى كه بجهة توسعه عباد قرار داده شده باشد و الّا اصل حكم غير ان باشد مثل أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ مثل روزه رمضان در غير رمضان از براى مريض و مسافر رخصت است و عزائمه يعنى احكامى كه تجاوز نتوان كرد اگر چه بمشقّت هم باشد مثل وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ و خاصّه يعنى لفظى كه شامل متعدّد نباشد مثل حجّ البيت كه البيت خاصّ است و عامّه يعنى لفظى كه شامل متعدّد باشد مثل مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً و عبره يعنى احكامى كه باعث عبرت خلق باشد مثل فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ و امثاله يعنى آياتى كه مشتملست بر تشبيهات مثل إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ و مرسله يعنى كلمه كه قيد نداشته باشد مثل فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ و محدوده يعنى كلمه كه قيد داشته باشد مثل رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ و محكمه يعنى كلمه كه اشتباه در معنى ان نباشد مثل يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا و متشابهه يعنى كلمه كه معنى او واضح نباشد مثل ثَلاثَةَ قُرُوءٍ كه احتمال طهر و حيض را دارد مفسّرا جمله يعنى در حالتى كه تفسير كننده بود مجملات او را يا تفسير كرده شده بود مجملات او مثل وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا و مبيّنا غوامضه يعنى در حالتى كه بيان كننده بود مشكلات او را مثل كهيعص بين مأخوذ ميثاق علمه و موسّع على العباد فى جهله بيانست از براى آن چه را كه در كتابست بنحوى ديگر از تقسيم يعنى ان كتاب از حيث آيات دائر است ميان آياتى كه اخذ شده از جانب خدا عهد علم او را يعنى خدا واجب ساخته است علم او را بر عباد و معذور در جهل او نيستند مثل توحيد او قوله (- تعالى- ) قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ قوله قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى و ميان آياتى كه وسعت داده شده است عباد را در جهل او مثل كهيعص و حم عسق و بين مثبت فى الكتاب فرضه معلوم فى السّنة نسخه يعنى دائر است ميان اين كه مثبت و معلوم باشد در كتاب وجوب او و معلوم باشد در سنّت و حديث نسخ و رفع آن حكم مثل آيه وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ نظر بمضمون اين ايه حكم زانيه حبس و نگاهداشتن در خانه بود تا مردن و در سنّت و حديث نسخ حبس شد بحكم برجم و سنگسار كردن زانيه و واجب فى السّنة اخذه مرخّص فى الكتاب تركه يعنى و ميان امرى كه واجبست در سنّت و حديث اخذ او و مرخّص شده در كتاب ترك او عكس اوّل مثل رو به بيت المقدّس نماز كردن در اوّل اسلام نظر بسنّت پيغمبر (- ص- ) واجب بود و بعد آيه فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ نسخ شد و رو بكعبه واجب شد و بين واجب لوقته و زائل فى مستقبله يعنى در ميان امريست كه واجبست در وقت مخصوص باو و در مستقبل او زائل است مثل حجّ واجب در مدّت عمر در وقت استطاعة واجبست يك مرتبه و بعد از گذاردن در مستقبل ديگر واجب نيست هر چند از اطاعت بازماند و مستطيع گردد و مثل نذرهاى معيّن در وقت خاصّ و مباين بين محارمه من كبير اوعد عليه نيرانه او صغير ارصد له غفرانه و مباين صيغه فاعلست از مفاعله و بفتح نون و مضافست به بين و عطف است بمبنيّات سابق يعنى و حال آن كه ان كتاب مفرّق و جدا كننده است ميان حرامهاى او بعضى را از بعضى از حرام كبير و بزرگى كه وعده بيم و ترس بر ان داده است اتشهاى خود را مثل وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها يا صغير و كوچكى كه مستعدّ و مهيّا كرده از براى ان غفران و بخشش خود را مثل آيه قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ و امثال ان و بين مقبول فى ادناه و موسّع فى اقصاه يعنى و ميان مقبول در نزد خدا در ادناء و اندك او مثل صدقه اگر چه بنصف خرما باشد مثل آيه فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ و وسعة داده شده و بخشيده شده از براى عباد در منتهاى او بلكه بر اقلّ اكتفا مى توان كرد مثل فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن

شرح ابن ابی الحدید

وَ خَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِيَاءُ فِي أُمَمِهَا- إِذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلًا بِغَيْرِ طَرِيقٍ وَاضِحٍ وَ لَا عَلَمٍ قَائِمٍ- كِتَابَ رَبِّكُمْ مُبَيِّناً حَلَالَهُ وَ حَرَامَهُ- وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ- وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ- وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ- وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً جُمَلَهُ وَ مُبَيِّناً غَوَامِضَهُ- بَيْنَ مَأْخُوذٍ مِيثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَى الْعِبَادِ فِي جَهْلِهِ- وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي الْكِتَابِ فَرْضُهُ- وَ مَعْلُومٍ فِي السُّنَّةِ نَسْخُهُ- وَ وَاجِبٍ فِي السُّنَّةِ أَخْذُهُ- وَ مُرَخَّصٍ فِي الْكِتَابِ تَرْكُهُ- وَ بَيْنَ وَاجِبٍ لِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ- وَ مُبَايَنٌ بَيْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ كَبِيرٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ- أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ- وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ فِي أَدْنَاهُ وَ مُوَسَّعٍ فِي أَقْصَاهُ- . ثم ذكر ع أن محمدا ص خلف في الأمة بعده- كتاب الله تعالى طريقا واضحا و علما قائما- و العلم المنار يهتدى به- . ثم قسم ما بينه ع في الكتاب أقساما- فمنها حلاله و حرامه- فالحلال كالنكاح و الحرام كالزنا- . و منها فضائله و فرائضه فالفضائل النوافل- أي هي فضلة غير واجبة كركعتي الصبح و غيرهما- و الفرائض كفريضة الصبح- . و قال الراوندي الفضائل هاهنا جمع فضيلة- و هي الدرجة الرفيعة و ليس بصحيح- أ لا تراه كيف جعل الفرائض في مقابلتها و قسيما لها- فدل ذلك على أنه أراد النوافل- .

و منها ناسخه و منسوخه- فالناسخ كقوله فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ- و المنسوخ كقوله لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ- . و منها رخصه و عزائمه- فالرخص كقوله تعالى فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ- و العزائم كقوله فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ- . و منها خاصه و عامه فالخاص كقوله تعالى- وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ- و العام كالألفاظ الدالة على الأحكام العامة- لسائر المكلفين- كقوله وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ- و يمكن أن يراد بالخاص العمومات- التي يراد بها الخصوص- كقوله وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ- و بالعام ما ليس مخصوصا بل هو على عمومه- كقوله تعالى وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ- . و منها عبره و أمثاله فالعبر كقصة أصحاب الفيل- و كالآيات التي تتضمن النكال و العذاب النازل- بأمم الأنبياء من قبل- و الأمثال كقوله كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً- . و منها مرسله و محدوده و هو عبارة عن المطلق و المقيد- و سمي المقيد محدودا و هي لفظة فصيحة جدا- كقوله فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ- و قال في موضع آخر وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ- و منها محكمه و متشابهه- فمحكمه كقوله تعالى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ- و المتشابه كقوله إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ- . ثم قسم ع الكتاب قسمة ثانية- فقال إن منه ما لا يسع أحدا جهله- و منه ما يسع الناس جهله- مثال الأول قوله اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ- و مثال الثاني كهيعص حم عسق- . ثم قال و منه ما حكمه مذكور في الكتاب منسوخ بالسنة- و ما حكمه مذكور في السنة منسوخ بالكتاب- مثال الأول قوله تعالى- فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ- نسخ بما سنه ع من رجم الزاني المحصن- و مثال الثاني صوم يوم عاشوراء كان واجبا بالسنة- ثم نسخه صوم شهر رمضان الواجب بنص الكتاب- . ثم قال و بين واجب بوقته و زائل في مستقبله- يريد الواجبات الموقتة كصلاة الجمعة- فإنها تجب في وقت مخصوص- و يسقط وجوبها في مستقبل ذلك الوقت- . ثم قال ع و مباين بين محارمه- الواجب أن يكون و مباين بالرفع لا بالجر- فإنه ليس معطوفا على ما قبله- أ لا ترى أن جميع ما قبله يستدعي الشي ء و ضده- أو الشي ء و نقيضه- و قوله و مباين بين محارمه لا نقيض و لا ضد له- لأنه ليس القرآن العزيز على قسمين- أحدهما مباين بين محارمه و الآخر غير مباين- فإن ذلك لا يجوز فوجب رفع مباين- و أن يكون خبر مبتدأ محذوف- ثم فسر ما معنى المباينة بين محارمه- فقال إن محارمه تنقسم إلى كبيرة و صغيرة- فالكبيرة أوعد سبحانه عليها بالعقاب- و الصغيرة مغفورة- و هذا نص مذهب المعتزلة في الوعيد- . ثم عدل ع عن تقسيم المحارم المتباينة- و رجع إلى تقسيم الكتاب- فقال و بين مقبول في أدناه و موسع في أقصاه- كقوله فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ- . فإن القليل من القرآن مقبول- و الكثير منه موسع مرخص في تركه

شرح نهج البلاغه منظوم

كتاب ربّكم: مبيّنا حلاله و حرامه، و فرائضه و فضائله، و ناسخه و منسوخه، و رخصه و عزائمه، و خآصّه، و عآمّه، و عبره و أمثاله، و مرسله و محدوده، و محكمه و متشابهه، مفسّرا جمله، و مبيّنا غوامضه، بين مأخوذ ميثاق علمه، و موسّع على العباد فى جهله، و بين مثبت فى الكتاب فرضه، و معلوم فى السّنّة نسخه، و واجب فى السّنّة أخذه، و مرخصّ فى الكتاب تركه، و بين واجب بوقته، و زائل فى مستقبله، و مباين بين محارمه من كبير أو عد عليه نيرانه، أو صغير أرصد له غفرانه، و بين مقبول فى أدناه، و موسّع فى أقصاه.

ترجمه

آن حضرت هم كتاب پروردگارش را در دسترس شما گذاشت، در حالى كه بيان كننده بود از براى شما حلال حرام مستحبّ واجب ناسخ منسوخ رخصت عزيمت خاصّ عامّ عبرتها امثال مطلق مقيّد محكم متشابه آن كتاب را در حالى كه تفسير كننده مجمل و بيان كننده مشگلهاى آن بود، امّا حلال آن كتاب مانند س ى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا يعنى خوردن گوشت چارپايان زبان بسته بر شما حلال است، حرام آن مانند س ى حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ اكل گوشت مردار و خون و گوشت خوك بر شما حرام است.

واجب آن مانند س ى أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ نماز را بر پا داريد زكاة را بدهيد.

مستحبّ آن مانند س ى وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً براى نماز نافله پاره از شب را بيدار شو، ناسخ آن مانند س ى فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ هر جا مشركين را يافتيد بكشيد، پس اين آيه ناسخ آيه ايست كه در باب صلح واقع شده و آن منسوخ است مانند س 109 ى رخصتهاى آن يعنى احكاميكه براى پيشرفت در امور مردم است مانند س ى فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يعنى هر كس از شما در ماه رمضان مريض يا مسافر شد پس بهر اندازه كه روزهاى سفر طول كشيده در غير ماه رمضان بهمان اندازه روزه بگيرد، عزيمتها و آنها احكامى است كه نمى توان از آن سرپيچى كرد مانند س ى فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ هر كه در ماه رمضان در وطن بود بايستى روزه بگيرد، خاصّ آن و آن لفظى است كه شامل حال جميع افراد نباشد مانند وَ إِذْ كه در چندين جاى از قرآن است كه همه فرشتگان آدم را سجده كردند جز ابليس كه امتناع ورزيد، عامّ آن مانند س ى يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ، يعنى اى بنى اسرائيل ياد آوريد نعمتهائى را كه من بشما عطا كرده و بر جهانيان شما را برترى دادم شاهد در لفظ عالمين است كه شامل حال عموم مردم زمان بنى اسرائيل مى شود، عبرتهاى آن مانند س ى فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى ، يعنى خداوند تعالى فرعون را بعذاب دنيا كه غرق و بعذاب آخرت كه حرق باشد مبتلا كرد، و در اين غرق و حرق براى شخص ترسنده عبرتى است، و مثلهاى آن يعنى آياتيكه مشمل بر تشبيهات ميباشد، مانند س ى مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً يعنى مثل كسانى كه بآموختن و خواندن تورية مأمور شدند و عامل بآن نشدند همچون خرى است كه بار كتابهاى بزرگ را بر پشت دارد، مطلق آن يعنى لفظى كه بقيدى مقيّد نباشد مانند س ى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ، اى گروه مؤمنين وقتى كه براى نماز آماده مى شويد رويهاى خويش را بشوئيد.

و مقيّد آن يعنى لفظى كه مقيّد بقيدى باشد مانند س ى آخر همين آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا يعنى هنگام وضو دستهاى خود را تا مرفق بشوئيد، و محكم آن يعنى لفظى كه در آن اشتباه و ترديدى نباشد مانند س ى وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ كه ترديدى نيست در اين كه خداوند بتمام چيزها دانا است، و متشابه آن يعنى لفظى كه معناى آن واضح و آشكار نيست مانند س ى وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ يعنى زنهايى كه طلاق داده شده اند سه طهر را كه دو حيض در ميان باشد يا سه حيض را آشكار داشته باشند زيرا قرء كه مفرد قروء است نزد اهل حجاز بمعنى طهر آمده و نزد اهل عراق بمعنى حيض.

و مجملهاى آن مانند س ى أَقِيمُوا الصَّلاةَ بر پاى داريد نماز را مشكل هاى آن مانند س ى كهيعص و مطالب آن مانند علم بيگانگى خداوند سبحان س ى هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ يعنى بايد بدانيد او است خداى يگانه، و چيزى كه بر ندانستن آن منعى نشده است مانند ندانستن معنى لَحْمَ،و چيزى كه وجوبش ثابت گشته و در سنّت رفع و نسخ آن ظاهر گرديد مانند س ى وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا يعنى بر كار زشت زنهاى شوهر دار از زنهاى شما كه زنا مى دهند چهار تن مرد عاقل بالغ عادل از خودتان كه مؤمن باشند گواه گيريد پس اگر گواهى دادند آن زنها را در خانه خودشان نگاه داريد تا وقتى كه بميرند يا خداوند آنها را از حبس نجات دهد پس مضمون اين آيه حكم زانيه حبس و نگهداشتن در خانه خودش بود تا وقت مرگ و در سنّت حبس كردن نسخ و امر برجم و سنگسار كردن بر قرار گرديد، و چيزى كه عمل آن در سنّت واجب و در عمل نكردن بآن انسان مجاز است مانند نماز خواندن در اوّل اسلام بطرف بيت المقدّس كه در سنّت واجب بود و بعدا منسوخ گرديد س ى فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ يعنى نماز را بطرف مسجد الحرام و كعبه بخوان و هر جا باشيد روهاى خود را به آن سو گردانيد، و چيزى كه در وقت بخصوص وارد شده و در غير آن واجب نيست مانند س ى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ يعنى اى گروه مؤمنين هنگامى كه براى نماز روز جمعه ندا در داده شده بشتابيد براى خواندن نماز پس بنا بر اين نماز جمعه اختصاص بروز جمعه داشته و در غير آن روز وجوبش ساقط است، و آن كتاب بين چيزهائى كه حرام شده فرق قائل شده پس كسى كه مرتكب گناه كبيره بشود او را بعذابها و آتشها وعده داده اند مانند س ى وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها يعنى هر كه از روى عمد مؤمنى را بكشد پس جزاى او جهنّم و در آن هميشه خواهد بود.

و كسى كه گناه صغيره بجاى آورد خداوند آمرزش را برايش مهيّا فرموده س ى إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ يعنى پروردگار تو صاحب آمرزش است مردم رابراى ستمى كه كردند و ظلمى كه قابل آمرزش است همان گناه صغيره ميباشد، و نيز مطالب آن كتاب دائر است بر چيزى كه كم آن مورد قبول و بسيار آن شايسته و پسنديده است و تحميلى هم نشده مانند س ى فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ آنچه از قرآن را كه ميسّر است بخوانيد پس كم خواندن قرآن مورد قبول و انسان در زياد خواندش مختار و اگر كسى آنرا ترك كرد چيزى بر او نيست،

نظم

  • لذا پيغمبر خاتم (ص) كتابىكتابى نى درخشان آفتابى
  • براى امّت مرحومه پرداخت پس آنگه نرد عشق دوست را باخت
  • كتابى محكم و متقن چو قرآنكه ميباشد بكلّ شي ء تبيان
  • مبيّن بر حلال و بر حرام است بما از فرض و سنّت فيضش عام است
  • بشرح ناسخ و منسوخ نائلدر او از رخصت و عزم و فضائل
  • ز خاص و عام و عبرتها و امثال ز مرسل يا ز محدودات اقوال
  • در او از محكم و متشابهات استاز او اسلام را پاى ثباتست
  • ز هر چيزى كه واجب گشت و سنّت بوقتى خاص آنرا داد نسبت
  • ز نيران و گناهان كبيرهز غفران خطاهاى صغيره
  • ز چيزى كه كمش مقبول گرديدولى بسيار را بهتر پسنديد
  • حلالش همچو ذبح و طبخ حيوان تناول كردن از مطبوخ آنان
  • حرامش همچو اكل لحم مردارز خون و گوشت خنزير پروار
  • ز هر چيزى كه آرد سكر و مستى بدارد بازت از ايزد پرستى
  • بما واجب در آن حكم نماز استكز آن بر ما در رحمت فراز است
  • زكاة مال هم فرض است و واجب كه گردد پاك مالت از شوائب
  • نماز شب سحرگه مستحّب استسحرگاه تضرّع نزد ربّ است
  • ستاره شب چو شد در چرخ آفل ز بستر شو بپا بهر نوافل
  • دلت را از بديها شست و شوكنبسوى درگه معبود رو كن
  • فزون كن عجز و زارى تا توانى كه تا داد دل از دستش ستانى
  • در آن ناسخ چو قتل مشركين استكه با مشرك دل مسلم بكين است
  • بشهر مكّه چون در بدو اسلام قلوب مشركين نگرفت آرام
  • بسوى دين احمد (ص) نگرويدندو ز آنان مسلمين بس صدمه ديدند
  • ز نزد حق چنين با خيل كفّاربفرمود آن رسول نغز گفتار
  • شما و دين خويش اى خيل ناكسخدا و دين من باشد مرا بس
  • و ليك اسلام چون قدرى قوى شدبقتل مشركين عازم نبى شد
  • مبدّل گشت حكم صلح بر جنگز خون كفر شد دامان دين رنگ
  • عزيمتهاش چون آيات صوم است كه در هر سال آن سى روز و يوم است
  • مسلمانى كه او نبود مسافربشهر و موطن خويش است حاضر
  • برايش روزه يك ماه تمام است كه دين زين روزه بر وفق نظام است
  • و ليكن خاص يعنى حكم مخصوصكه باشد بر عموم خلق منصوص
  • بود آن اين كه گر شخصى كسى كشتز روى جهل گر با چوب يا مشت
  • بدون اين كه باشد شخص مقتولبر اين علّت بدون جرم معلول
  • چنان باشد كه او خلق جهان راتمامى كشته و باعث شد آنرا
  • همينطور است اگر كس زندگانىسبب گشت از كسى آنسان كه دانى
  • چنان باشد كه كلّ خلق دنياز لطف خويشتن بنموده احيا
  • بقيّت را اگر خواهى بتفسيررجوعى كن و ز آنجا بهره برگير