دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 150 نهج البلاغه بخش 3 : سرنوشت امّت اسلامى پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

خطبه 150 نهج البلاغه بخش 3 موضوع "سرنوشت امّت اسلامى پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم" را بیان می کند.
No image
خطبه 150 نهج البلاغه بخش 3 : سرنوشت امّت اسلامى پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

موضوع خطبه 150 نهج البلاغه بخش 3

متن خطبه 150 نهج البلاغه بخش 3

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 150 نهج البلاغه بخش 3

سرنوشت امّت اسلامى پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

متن خطبه 150 نهج البلاغه بخش 3

في الضلال

منها

وَ طَالَ الْأَمَدُ بِهِمْ لِيَسْتَكْمِلُوا الْخِزْيَ وَ يَسْتَوْجِبُوا الْغِيَرَ حَتَّى إِذَا اخْلَوْلَقَ الْأَجَلُ وَ اسْتَرَاحَ قَوْمٌ إِلَى الْفِتَنِ وَ أَشَالُوا عَنْ لَقَاحِ حَرْبِهِمْ لَمْ يَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ بِالصَّبْرِ وَ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِي الْحَقِّ حَتَّى إِذَا وَافَقَ وَارِدُ الْقَضَاءِ انْقِطَاعَ مُدَّةِ الْبَلَاءِ حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْيَافِهِمْ وَ دَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِمْ حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ (صلى الله عليه وآله)رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَ اتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ قَدْ مَارُوا فِي الْحَيْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْيَا رَاكِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِنٍ

ترجمه مرحوم فیض

قسمتى دوم از اين خطبه است (در باره مردم زمان جاهليّت و اصحاب پيغمبر اكرم):

(پيش از پيدايش دين مقدّس اسلام ضلالت و گمراهى سراسر جهان را فرا گرفته بود و مردم به تباهكارى هاى بسيار مى پرداختند) و زمان (معصيت و نافرمانى) ايشان بطول انجاميد تا عذاب و كيفر را (براى خود) كامل گردانند (چنانكه در قرآن كريم س ى (178) مى فرمايد: وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً، وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ يعنى كسانيكه كافر شدند گمان نكنند كه مهلت ما براى آنان بهتر است، بلكه آنان را مهلت مى دهيم تا هر چه مى توانند معصيت و نافرمانى نمايند، و براى ايشان است عذاب رسوا كننده) و مستوجب پيش آمدهاى سخت روزگار گردند، تا اينكه نزديك شد زمان آنها بسر رسد، و گروهى (از رؤساء و زمامدارانشان) به تباهكاريها دل بسته و از آن راحتى يافتند، و دستها را با شمشير بلند كردند تا آتش جنگ را بيفروزند (و مانند شتر ماده كه براى آبستن شدن دم بلند ميكند از هيچ كار زشتى پروا نداشتند، و گمان مى كردند دنيا بهمين هرج و مرج باقى و برقرار خواهد ماند كه ناگاه پيغمبر اكرم مبعوث به رسالت گشته براى كندن ريشه فساد در عالم از هيچ گونه فداء كارى دريغ ننمود، و اصحاب و پيروان خويش را براى تبليغ و ترويج از دين مقدّس اسلام طورى تربيت فرمود كه) شكيبائى (در سختيها و جنگيدن با دشمنان) را بر خدا منّت ننهادند، و جانبازيشان را در راه حقّ بزرگ نشمردند (عظمت و بزرگى دين خدا را در نظر گرفته و براى پيشرفت آن خود را ناچيز دانسته از هر گونه فداء كارى خوددارى ننمودند) تا زمانى كه قضاء و قدر الهىّ بسر رسيدن زمان بلاء و سختى را ايجاب نمود (مسلمانان توانا شده و دينشان شهره آفاق گرديد) شمشير زدنشان (در جنگها) از روى بينائى بود (و براى ايمان بخدا و رسول نه از راه نادانى و شهوت) و بر اثر امر راهنما و پند دهنده شان (پيغمبر اكرم) به پروردگارشان نزديك گشتند (اوامر و نواهى آن حضرت را پيروى نموده رضاء و خوشنودى خدا را بدست آوردند و بهمين منوال روزگار گذراندند) تا زمانيكه خداوند رسول خود صلّى اللّه عليه و آله را قبض روح فرمود، گروهى به قهقرا برگشتند (به اوامر و نواهى حضرت رسول پشت كرده دوباره براه ضلالت و گمراهى قدم نهادند) و راهها (ى گمراهى) آنان را هلاك ساخت (در دنيا به تباهكارى و در آخرت بعذاب هميشگى گرفتار شدند) و بر آراء و انديشه هاى نادرست خود اعتقاد نمودند (احكام را از پيش خود نادرست بيان كرده و مردم را به پيروى از آن وادار مى نمودند) و از غير رحم و خويش (رسول اكرم) متابعت نمودند (براى شهوت رانى و دنيا پرستى امام عليه السّلام را خانه نشين كرده ديگران را كه لايق خلافت نبوده روى كار آوردند) و از سبب (وسيله هدايت و رستگارى يعنى اهل بيت حضرت رسول) كه مأمور به دوستى آن بودند، دورى كردند (در قرآن كريم س ى مى فرمايد: ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا يعنى بگو من بر تبليغ رسالت از كسى مزد نمى خواهم مگر دوست داشتن خويشان را. ابن عبّاس فرموده كه بعد از نزول اين آيه اصحاب گفتند: يا رسول اللّه خويشان شما كه آنها را دوست بايد داشت كيستند فرمود: علىّ و فاطمه و دو پسر ايشان حسن و حسين. ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه در اينجا مى گويد: اين جمله و هجروا السّبب الّذى أمروا بمودّته اشاره است به فرمايش پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله: خلّفت فِيكم الثّقلين: كتاب اللّه و عترتى أهل بيتى حبلان مّمدودان من السّمآء إلى الأرض، لا يفترقان حتّى يردا علىّ الحوض يعنى دو چيز گرانبها ميان شما باقى گذاشتم يكى كتاب خدا و ديگرى خويشان و اهل بيتم كه دو ريسمان كشيده شده اند از آسمان بزمين يعنى اين دو چيز اهل عالم را هادى و راهنما هستند كه از هم جدا نمى شوند تا اينكه بر سر حوض در بهشت بر من وارد شوند. پس چون پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در اينجا كتاب خدا و اهل بيتش را حبلان يعنى دو ريسمان فرموده، امير المؤمنين هم از اهل بيت بلفظ سبب تعبير نموده و سبب در لغت بمعنى ريسمان است) و ساختمان (دين و ايمان) را از بنياد استوارش انتقال داده آنرا در جائيكه سزاوار نبود ساختند (امام را كه پيغمبر اكرم از جانب خداوند متعال بخلافت تعيين فرموده عقب زده و اشخاص نالائقى را روى كار آوردند) ايشان كانهاى هر معصيت و گناه و درهاى هر وارد شده بسختى و نادانى هستند (پس هر كه باطل و نادرستى اراده كند از آنها پيروى مى نمايد، زيرا ايشان درهاى ضلالت و گمراهى و منشأ فتنه و فساد و اختلال امور دين و دنيا بودند) 10 در حيرت و سرگردانى (چون موج دريا) رفت و آمد داشتند (زيرا از حقّ دست كشيده پيرو پيشواى دين نبودند) و در بيهوشى (جهل و نادانى) به روش پيروان فرعون (از عذاب و كيفر كردار خود) غافل بودند (چنانكه فرعونيان به بنى اسرائيل ظلم و ستم روا داشته با حضرت موسى كه آنها را بسوى خدا دعوت مى فرمود دشمنى كردند، و در دنيا و آخرت بعذاب الهىّ مبتلى گشتند، ايشان هم از پيشوايان هدايت و رستگارى پيروى نكرده و سختى كيفر را از ياد بردند) بعضى از آخرت چشم پوشيده بدنيا متوجّه شدند (مانند خلفاء) و برخى از دين دست كشيده (و از هدايت و رستگارى) جدا گشتند (مانند بنى اميّه).

ترجمه مرحوم شهیدی

از اين خطبه است

روزگار بر آنان دراز شد، تا خوارى را به نهايت رسانند، و خود را مستوجب بلاى زمانه گردانند، و چون پايان مدّت نزديك گرديد و گروهى آسايش خود را در پيوستن به فتنه ديد، آنان دست به پيكارشان گشادند، و با شكيبايى كه كردند، بر خدا منّت ننهادند، و جان باختن در راه حق را بزرگ نشماردند. پس چون قضاى آمده با پايان مدّت بلا ساز وار شد، شمشيرها در راه حقّ آختند، و بصيرتى را- كه در كار دين داشتند- آشكار ساختند. طاعت پروردگار خويش را پذيرفتند، و فرمان واعظ خود را شنفتند، و چون خدا فرستاده خود را نزد خويش برد، گروهى به گذشته برگرديدند، و با پيمودن راههاى گوناگون به گمراهى رسيدند، و به دوستانى كه خود گزيدند پيوستند، و از خويشاوند گسستند. از وسيلتى كه به دوستى آن مأمور بودند جدا افتادند، و بنيان را از بن برافكندند، و در جاى ديگر بنا نهادند. كانهاى هرگونه گناهند، و هر فتنه جو را درگاه و پناه. از اين سو بدان سو سرگردان، در غفلت و مستى به سنّت فرعونيان، يا از همه بريده و دل به دنيا بسته، و يا پيوند خود را با دين گسسته.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله اين خطبه است كه مى فرمايد: و طول يافت مدّت بآن أهل ضلال تا اين كه كامل نمايند ذلت و خوارى را، و مستحق باشند بتغيير نعمت پروردگار تا زمانى كه نزديك شد گذشتن آن عهد ميل كردند طايفه از أهل بصيرت بآن فتنه ها، و بلند كردند دم را از آبستنى جنگشان در حالتى كه منت نگذاشتند به پروردگار با صبر نمودن در كار زار، و بزرگ نشمردند بخش كردن جانهاى خودشان را در راه حق تا زمانى كه موافقت نمود قضاء فرود آمده الهى با بريده شدن مدّت بلا، برداشتند أهل معرفت و بصيرت بصيرتهاى خودشان را بر شمشيرهاى خود، و تقرّب جستند بسوى پروردگار بفرمان واعظ خودشان.

تا زمانى كه قبض فرمود خداوند تبارك و تعالى روح رسول خود را بازگشتند گروهى بر پاشنهاى خود بارتداد، و هلاك ساخت ايشان را طرق ضلالت، و اعتماد كردند بر خواص و انصار خود، و پيوستند بغير خويشان پيغمبر، و دورى گزيدند از سببى كه مامور شده بودند از جانب خدا بمحبّت آن، و نقل كردند بناى خلافت را از استوارى بنياد خود، پس بنا كردند آن را در غير محل و مكان خود.

ايشان معدنهاى هر خطا و ضلالتند، و درهاى هر در آمده در باطل و جهالت، بتحقيق كه متردّد شدند در حيرت، و غفلت ورزيدند در مستى جهالت بر طريقه آل فرعون و روش أتباع آن ملعون، هستند بعضى از ايشان منقطعند از عقبا بسوى دنيا مايلند بآن، و برخى مفارقند از دين خدا مباينند از آن.

شرح ابن میثم

القسم الثاني منها

وَ طَالَ الْأَمَدُ بِهِمْ لِيَسْتَكْمِلُوا الْخِزْيَ وَ يَسْتَوْجِبُوا الْغِيَرَ حَتَّى إِذَا اخْلَوْلَقَ الْأَجَلُ وَ اسْتَرَاحَ قَوْمٌ إِلَى الْفِتَنِ وَ أَشَالُوا عَنْ لَقَاحِ حَرْبِهِمْ لَمْ يَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ بِالصَّبْرِ وَ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِي الْحَقِّ حَتَّى إِذَا وَافَقَ وَارِدُ الْقَضَاءِ انْقِطَاعَ مُدَّةِ الْبَلَاءِ حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْيَافِهِمْ وَ دَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِمْ حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ ص رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَ اتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ قَدْ مَارُوا فِي الْحَيْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْيَا رَاكِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِنٍ

اللغة

أقول: الأمد: الوقت. و الاشتيال: الرفع. و الوليجة: البطانة، و هي خاصّة الرجل من أهله و عشيرته. و رصّ الأساس: إحكامه. و ما روا: تحرّكوا.

المعنى

و هذا الفصل يستدعى كلاما منقطعا قبله لم يذكره الرضىّ رضوان اللّه عليه قد وصف فيه فئة ضالّة قد استولت و ملكت و أملى لها اللّه سبحانه.

و قوله: و طال الأمد بهم ليستكملوا الخزى. كقوله تعالى «إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً» و قوله تعالى «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً» . و قوله: حتّى إذا اخلولق الأجل. اى صار خلقا و هو كنايه عن بلوغهم غايه مدتهم المكتوبه بقلم القضاء الالهى في اللوح المحفوظ.

و قوله: و استراح قوم إلى الفتن. إشارة إلى من يعتزل الوقائع الّتي ستقع في آخر الزمان من شيعة الحقّ و أنصاره. و يستريح إليها: أى يجد في اشتغال القوم بعضهم ببعض راحة له في الانقطاع و العزلة و الخمول، و اشتيالهم عن لقاح حربهم: رفعهم لأنفسهم عن تهييجها، و استعار لفظ اللقاح بفتح اللام لإثارة الحرب ملاحظة لشبهها بالناقة. و قوله: لم يمنّوا. جواب قوله: حتّى إذا اخلولق. و الضمير في يمنّوا قال بعض الشارحين: إنّه عائد إلى العارفين الّذين تقدّم ذكرهم في الفصل السابق يقول: حتّى إذا ألقى هؤلاء السلّم إلى هذه الفئة الضالّة و عجزوا و استراحوا من منابذتهم إلى فتنتهم تقيّة منهم أنهض اللّه أولئك الّذين خصّهم بحكمته و اطّلعهم على أسرار العلوم فنهضوا و لم يمنّوا على اللّه تعالى بالصبر في طاعته. و في رواية بالنصر: أى بنصرهم له. و لم يستعظموا ما بذلوه من نفوسهم في طلب الحقّ حتّى إذا وافق القدر الّذي هو وارد القضاء و تفصيله انقطاع مدّة هذه الفئة و ارتفاع ما كان شمل الخلق من بلائهم حمل هؤلاء العارفون بصائرهم على أسيافهم، و فيه معنى لطيف يريد أنّهم أظهروا عقايد قلوبهم للناس و كشفوها و جرّدوها مع تجريد سيوفهم فكأنّهم حملوها على سيوفهم فترى في غاية الجلاء و الظهور كما ترى السيوف المجرّدة، و منهم من قال: أراد بالبصائر جمع بصيرة و هي الدم فكأنّه أراد طلبوا ثارهم و الدماء الّتي سفكتها تلك الفئة فكانت تلك الدماء المطلوب ثارها محمولة على أسيافهم المجرّدة للحرب، و أشار بواعظهم إلى الإمام القائم. و أقول: يحتمل أن يريد بالضمير في يمنّوا و ما بعده القوم الّذين استراحوا إلى الفتنة و اشتالوا عن لقاح الحرب، و ذلك أنّهم لم يفعلوا ذلك إلّا لأنّه لم يؤذن لهم في القيام حين استراحتهم و إلقائهم السلّم لهذه الفئة، و لم يتمكّنوا من مقاومتهم لعدم قيام القائم بالأمر فكانوا حين مسالمتهم صابرين على مضض من ألم المنكر الّذي يشاهدونه غير مستعظمين لبذل أنفسهم في نصرة الحقّ لو ظهر من يكون لهم ظهر يلجئون إليه حتّى إذا ورد القضاء الإلهىّ بانقطاع مدّة بلاء هذه الفئة و ظهور من يقوم بنصر الحقّ و دعا إليه حمل هؤلاء بصائرهم على أسيافهم و قاموا لربّهم بأمر من يقوم فيهم واعظا و مخوّفا و داعيا، و هذا الحمل يرجّحه عود الضمير إلى الأقرب و هم القوم. و قوله: حتّى إذا قبض اللّه و رسوله. إلى آخره. هذا الفصل منقطع عمّا قبله لأنّ صريحه ذكر غاية الاقتصاص حال حياة الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حال الناس قبله و بعده و معه، و ليس في الكلام المتقدّم شي ء من ذلك. اللّهم إلّا أن يحمل من طال الأمد بهم في الكلام المتقدّم على من كان أهل الضلال قبل الإسلام حتّى إذا اخلولق أجلهم و استراح قوم منهم إلى الفتن و الوقائع بالنهب و الغارة و اشتالوا عن لقاح حربهم: أى أعدّوا أنفسهم لها كما تعدّ الناقة نفسها بشول ذنبها للقاحها: أى برفعه، و تسمّى شائلا، و يكون الضمير في قوله: لم يمنّوا راجعا إلى ذكر سبق للصحابة في هذه الخطبة حين قام الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيهم و بهم للحرب فلم يمنّوا على اللّه بصبرهم معه و في نصرة الحقّ، و لم يستعظموا بذل أنفسهم له حتّى إذا وافق وارد القضاء انقطاع مدّة البلاء بدولة الجاهليّة و الكفر حمل هؤلاء الّذين لم يمنّوا على اللّه بنصرهم بصائرهم: أى ما كانوا يخفونه من الإسلام في أوّله على سيوفهم: أى كشفوا عقائدهم كما سبق القول فيه أو دمائهم و ثاراتهم من الكفّار، و دانوا لربّهم بأمر واعظهم و هو الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حينئذ يصلح قوله: حتّى إذا قبض اللّه رسوله.

غاية لذلك الكلام على هذا التأويل. و قوله: رجع قوم على الأعقاب. إلى آخره. أمّا على المذاهب الإماميّة فإشارة إلى عدول الصحابة بالخلافة عنه و عن أهل بيته عليهم السّلام إلى الخلفاء الثلاثة، و أمّا على مذهب من صحّح إمامة الخلفاء الثلاثة فيحتمل أن يريد بالقوم الراجعين على الأعقاب من خرج عليه في زمن خلافته من الصحابة كمعاوية و طلحة و الزبير و غيرهم، و زعموا أنّ غيره أحقّ بهامنه و من أولاده.

و الرجوع على الأعقاب كناية عن الرجوع عمّا كانوا عليه من الانقياد للشريعة و أوامر اللّه و رسوله و وصيّته بأهل بيته، و غيلة السبل لهم كناية عن اشتباه طرق الباطل بالحقّ و استراق طرق الباطل لهم و إهلاكها إيّاهم، و هي الشبه المستلزمة للآراء الفاسدة كما يقال في العرف: أخذته الطريق إلى مضيق، و هي مجاز في المفرد و المركّب: أمّا في المفرد فلأنّ سلوكهم لسبل الباطل لمّا كان عن غير علم منهم بكونه باطلا ناسب الغيلة فأطلق عليه لفظها، و أمّا في المركّب فلأنّ إسناد الغيلة إلى السبل ليس حقيقة. إذ الغيلة من فعل العقلاء. و اتّكالهم على الولائح اعتماد كلّ من رأى منهم رأيا فاسدا على أهله و خواصّه في نصرة ذلك الرأى. و وصلوا غير الرحم: أى غير الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ترك المضاف إليه للعلم به. و كذلك هجروا السبب الّذي امروا بمودّته و لزومه يريد أهل البيت أيضا، و ظاهر كونهم سببا لمن اهتدى بهم في الوصول إلى اللّه سبحانه كما قال الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: خلّفت فيكم الثقلين: كتاب اللّه و عترتى أهل بيتى حبلان ممدودان من السماء إلى الأرض لم يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض. فاستعار لهم لفظ الحبل، و السبب في اللغة الحبل و أمرهم بمودّته كما في قوله تعالى «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى » . و قوله: و نقلوا البناء عن رصّ أساسه فبنوه في غير موضعه. إشارة إلى العدول بأمر الخلافة عنه و عن أهل بيته إلى غيرهم، و صلة غير الرحم خروج عن فضيلة العدالة إلى رذيلة الظلم، و عدم مودّة اولى القربى رذيلة التفريط من تلك الفضيلة الداخلة تحت العفّة، و كذلك نقل البناء عن موضعه دخول في رذيلة الظلم. ثمّ وصفهم وصفا إجماليّا بكونهم معادن كلّ خطيئة: أى إنّهم مستعدّون لفعل كلّ خطيئة، و مهيّئون لها. فهم مظانّها، و لفظ المعادن استعارة، و كذلك أبواب كلّ ضارب في عمرة، و استعار لفظ الأبواب لهم باعتبار أنّ كلّ من دخل في غمرة جهالة أو شبهة يثير بها فتنة، و استعان بهم فتحوا له ذلك الباب و ساعدوه و حسّنوا له رأيه فكأنّهم بذلك أبواب له إلى مراده الباطل يدخل منها. و قوله: قد ما روا في الحيرة. أى تردّدوا في أمرهم فهم حائرون لا يعرفون جهة الحقّ فيقصدونه، و ذهلوا: أى غابت أذهانهم في سكرة الجهل فهم على سنّة من آل فرعون و طريقته، و إنّما نكّر السنّة لأنّه يريد بها مشابهتهم في بعض طرائقهم، و آل فرعون أتباعه. و قوله: من منقطع إلى الدنيا. إلى آخره. تفصيل لهم باعتبار كونهم على سنّة من آل فرعون فمنهم المنقطع إلى الدنيا المنهمك في لذّاتها المكبّ على تحصيلها، و منهم المفارق للدين المباين له و إن لم يكن له دنيا، و المنفصلة مانعة الخلوّ بالنسبة إلى المشار إليهم، و يحتمل أن يريد مانعة الجمع، و يشير بمفارق الدين إلى من ليس براكن إلى الدنيا ككثير ممّن يدعى الزهد مع كونه جاهلا بالطريق فتراه ينفر من الدنيا و يحسب أنّه على شي ء مع أنّ جهله بكيفيّة سلوك سبيل اللّه يقوده يمينا و شمالا عنها. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

از اين خطبه است:

وَ طَالَ الْأَمَدُ بِهِمْ لِيَسْتَكْمِلُوا الْخِزْيَ وَ يَسْتَوْجِبُوا الْغِيَرَ حَتَّى إِذَا اخْلَوْلَقَ الْأَجَلُ وَ اسْتَرَاحَ قَوْمٌ إِلَى الْفِتَنِ وَ أَشَالُوا عَنْ لَقَاحِ حَرْبِهِمْ لَمْ يَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ بِالصَّبْرِ وَ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِي الْحَقِّ حَتَّى إِذَا وَافَقَ وَارِدُ الْقَضَاءِ انْقِطَاعَ مُدَّةِ الْبَلَاءِ حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْيَافِهِمْ وَ دَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِمْ حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ ص رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَ اتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ قَدْ مَارُوا فِي الْحَيْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْيَا رَاكِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِنٍ

لغات

أمدّ: وقت وليجة: راز دار، كسى كه از ميان خانواده، و عشيره راز دار انسان است رصّ الأساس: بنيان را استوار كرد اشتيال: بلند شدن ماروا: حركت كردند.

ترجمه

«دوران (نافرمانى و گناه) آنان به درازا كشيد براى اين كه رسوايى خود را به كمال رسانند، و مستوجب عقوبتها و دگرگون شدن نعمتها شوند، تا اجل آنها به سر رسيد، و گروهى از اين فتنه ها آسودگى يافتند، و دست از نبرد با آنها باز داشتند، امّا همان خدا پرستان و ايثارگران راه حقّ، براى پايدارى و مبارزه با آنها بر خدا منّت ننهادند و ايثار جان خويش را در راه او بزرگ نشمردند، تا اين كه فرمان الهى به دوران اين گرفتارى پايان داد، اينان در اين هنگام آگاهى و بينش خود را با شمشيرهايشان حمل كردند، و به فرمان راهنماى خود، به پروردگار خويش تقرّب جستند، تا اين كه خداوند پيامبرش را به سوى خويش فرا خواند، گروهى به گمراهى نخست خويش بازگشتند، و راههاى باطل و آراى فاسد، آنها را به هلاكت كشانيد، و بر دوستانى جز خدا و رسول اعتماد كردند، و پيوند خود را با غير از خويشاوندان پيامبر (ص) برقرار ساختند، و از كسانى كه به دوستى آنان فرمان داده شده بودند، دورى گزيدند، و بناى استوار دين را از جاى خود منتقل كردند، و در جايى كه شايستگى نداشت بنيان نهادند، آنها معادن همه گناهان، و درهاى ورودى همه گمراهان، به وادى جهل و ضلالتند، آنها دچار امواج متلاطم حيرت و سرگردانى شدند، و به روش آل فرعون در مستى غفلت فرو رفتند، برخى تنها به دنيا رو آورده و از غير آن بريدند، و دسته اى از دين جدا شده و راهى مخالف آن در پيش گرفتند.»

شرح

اين خطبه دنباله سخنانى است كه امام (علیه السلام) پيش از اين بيان فرموده و سيّد رضىّ رضوان اللّه عليه آن را ذكر نكرده است، در اين گفتار گروه گمراهى را كه بر مردم چيره شده و قدرت يافته، و خداوند نيز به آنها مهلت داده بود توصيف فرموده است.

فرموده است: و طال الأمد بهم ليستكملوا الخزى... تا حتّى إذا.

اين سخن شبيه گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا » همچنين «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً »

فرموده است: حتّى إذا اخلو لق الأجل.

يعنى: تا اين كه دوران آنها كهنه گردد، و اين كنايه از سر آمدن روزگار آنها، و به پايان رسيدن مدّتى است كه قلم قضاى الهى براى آنها نوشته و مقدّر كرده بود.

فرموده است: و استراح قوم إلى الفتن.

اين سخن اشاره به كسانى است كه از پيروان و ياوران حقّ به شمار مى آيند، و از مشاركت در وقايعى كه در آخر الزّمان روى مى دهد خوددارى كرده گوشه نشينى اختيار مى كنند، سيتريح إليها، يعنى: درگيرى مردم را با يكديگر آسايشى براى خود شمرده صلاح خود را در بريدن از مردم و گوشه گيرى و گمنامى تشخيص مى دهند، و أشالوا عن لقاح حربهم يعنى: خود را از هيجانات جنگ دور داشتند واژه لقاح به فتح لام را براى جوش و خروش جنگ استعاره آورده است، و اين به مناسبت شباهتى است كه با هيجان ناقه دارد.

فرموده است: لم يمنّوا.

اين جمله جواب شرطى است كه در إذا خلو لق الأجل مى باشد، و در باره ضمير يمنّوا يكى از شارحان گفته است: كه به عارفان و خداشناسانى برگشت دارد كه در خطبه پيش، از آنان سخن گفته شده است، در اين جا مى فرمايد: هنگامى كه دسته اى كه ذكر آنها گذشت در برابر گروه ستمگر و سركش، تسليم شوند، و از جنگ با آنها كناره گيرى كرده، فتنه آنها را وسيله آسايش و استراحت خود قرار دهند، خداوند متعال گروهى را كه به حكمت خود مخصوص گردانيده، و به علوم خود آگاه ساخته بر مى انگيزاند، اينان به پا مى خيزند و شكيبايى خود را در راه اجراى فرمان خداوند، بر او منّت نمى گذارند، به جاى بالصّبر، بالنّصر نيز روايت شده است، يعنى پيروزى براى خدا را بر او منّت قرار ندادند و فداكارى و از جان گذشتگى خود را در راه حقّ بزرگ نشمردند، تا اين كه قضا و قدر الهى با پايان يافتن دوران اين گروه ستمكار، و بر طرف شدن اين بلاى فراگير موافق شد، از اين پس اين خداشناسان بينش خود را بر شمشيرهايشان حمل كردند، در اين سخن نكته لطيفى است كه عبارت است از اين كه آنها عقايد قلبى خود را براى مردم آشكار كردند، و به همراه شمشيرهاى برهنه خود، پرده از روى اعتقادات خويش برداشتند، و اين كار آنها مانند اين است كه بصيرت و بينش خود را بر شمشيرهايشان حمل كرده اند، و همان گونه كه شمشير برهنه از ديد كسى پوشيده نيست، اعتقاد و بينش آنها نيز در نهايت پيدايى و ظهور است، برخى گفته اند بصائر جمع بصيرت، و به معناى خون است، و مراد اين است كه در صدد انتقام برآمده و خونهايى را كه گروه ستمكار و سركش به ناحقّ ريخته اند خونخواهى مى كنند، و مانند اين است كه مطالبه خونهاى مظلومان بر شمشيرهاى آنها كه براى جنگ از نيام بيرون آمده، حمل شده است، مقصود از واعظهم امام قائم (علیه السلام) است.

اين نيز محتمل است كه منظور از ضمير جمع در يمنّوا و ما بعد آن گروهى باشد كه در قبال اين فتنه و آشوبها كناره گيرى و آسودگى را اختيار كرده، و از جنگ با آشوبگران دست باز داشتند، زيرا از اين جهت راه تسليم را در پيش گرفته و از جنگ خوددارى كردند كه به آنها اجازه قيام داده نشده بود، و به سبب عدم حضور ولىّ امر و قائم بحقّ، توان مقاومت در برابر ستمگران را نداشتند، و هم در آن هنگام كه در برابر اوضاع، روش مسالمت در پيش گرفتند و شكيبائى مى كردند، از مشاهده منكرات رنج مى بردند و دلهاى آنها در سوز و گداز بود، و اگر پشتيبان و پناهى مى داشتند در راه نصرت حق بذل جان را مهمّ نمى شمردند، تا بالأخره فرمان خداوند براى قطع مدّت بلا و به سر آمدن دوران اين گروه ستم پيشه فرا مى رسد، و كسى كه براى يارى حقّ قيام مى كند و مردم را به سوى آن مى خواند ظاهر مى گردد، در اين هنگام اين مردم اعتقادات درونى خود را بر شمشيرهايشان حمل و آشكار كرده، و به فرمان كسى كه در ميان آنها ظاهر شده و پند دهنده و ترساننده آنها و مبلّغ حقّ است، براى اجراى اوامر پروردگار قيام مى كنند. در اين توجيه ضمير لم يمنّوا به نزديكترين مرجع كه قوم در جمله پيش است برگشت دارد.

فرموده است: حتّى إذا قبض اللّه رسوله... تا رجع.

اين بخش از خطبه منقطع از مطالب بخش قبلى است، زيرا اين قسمت تصريح دارد بر پايان گرفتن اين جريان در زمان حيات پيامبر اكرم (ص)، و همچنين در بيان احوال مردم با او و پيش از او و بعد از اوست. و در سخنان پيش چيزى از اين مطالب وجود ندارد، مگر اين كه جمله من طال الأمد بهم را كه در صدر بخش نخست خطبه است، بر گمراهان عصر جاهليّت و دوران پيش از اسلام حمل كنيم، در اين صورت مفاد جملات بعد اين است: تا اين كه دوران اين مردم به پايان نزديك شد و گروهى از آنها با غارت و تاراج اموال ديگران، به ايجاد فتنه و خونريزى پرداخته و سود و آسودگى خود را در اين كارها يافتند، و اشّالوا عن لقاح حربهم يعنى: خود را براى جنگ آماده كردند، چنان كه ناقه با بلند كردن دم، اظهار آمادگى و جفت جويى مى كند، و در اين هنگام شائل ناميده مى شود، به اين ترتيب ضمير لم يمنّوا به صحابه پيامبر (ص) كه پيش از اين در اين خطبه از آنها ياد شده است برگشت دارد، همان صحابه اى كه هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) در ميان آنان قيام كرد، در ركاب او نبرد كردند، و شكيبايى خود را در برابر سختيها و كوششهاى خويش را براى يارى حقّ بر خدا منّت ننهادند، و نثار جان را در راه او بزرگ نشمردند، تا اين كه قضاى الهى بر پايان گرفتن دوران بلا و گرفتارى و خاتمه يافتن سلطه كفر و جاهليّت جارى شد. اينان يعنى همين كسانى كه پيروزى خود را بر خدا منّت ننهادند، بينش و اعتقاد خود را كه در آغاز اسلام پنهان مى داشتند بر شمشيرهاى خود حمل كردند، يعنى عقايد خويش را چنان كه پيش از اين بيان كرديم آشكار ساختند، يا اين كه از كافران خونخواهى كرده و انتقام خونهايى را كه از آنها ريخته شده بود از آنان گرفتند، و به فرمان پند دهنده خود كه پيامبر اكرم (ص) است فرمانبردار پروردگار خويش شدند.

با توجيهى كه ذكر شد مى توانيم اين بخش خطبه را كه با جمله: حتّى إذا قبض اللّه رسوله آغاز مى شود دنباله بخش پيشين بدانيم.

فرموده است: رجع قوم على الأعقاب... تا آخر.

بنا بر مذهب طايفه اماميّه، اين سخن اشاره است به عدول صحابه كه خلافت را از آن حضرت و فرزندانش به خلفاى سه گانه انتقال دادند، و بنا بر مذهب كسانى كه خلافت آن سه را صحيح دانسته اند، محتمل است كه مراد آن حضرت از اين گروه، آن عدّه از اصحاب است كه به جاهليّت خود بازگشت كرده، و در زمان خلافتش سر به طغيان برداشته و بر او خروج كردند، مانند معاويه و طلحه و زبير و جز آنها كه مدّعى شدند آنها به خلافت از آن بزرگوار و فرزندانش سزاوارترند، رجوع على الاعقاب كنايه از اين است كه اين گروه از اوامر خداوند و پيامبرش سرپيچى كرده، و از اطاعت و انقياد در برابر شريعت و وصيّت پيامبر گرامى (ص) در باره خاندانش سرباز زده و از دين خدا برگشته اند، غالتهم السّبل كنايه از اين است كه حقّ و ناحقّ، درهم آميخته، و راههاى باطل، آنان را به سوى خود ربوده و به نابودى كشانيده است. مراد از سبل، راههاى باطل، و نظريات فاسد و نادرست است، چنان كه در عرف مردم گفته مى شود: أخذته الطّريق إلى مضيق يعنى: راه، او را به تنگنا كشانيده است، عبارت و غالتهم السّبل هم از نظر مفردات جمله و هم از لحاظ تركيب، مجاز است، امّا در مفرد براى اين كه سير آنها در راههاى باطل از روى علم و دانش نيست، و چون نمى دانند كه در بيراهه گام بر مى دارند بطور ناگهانى دچار نابودى مى شوند، از اين رو واژه غيله كه به معناى ترور كردن و به ناگهانى كشتن است مناسب حال آنهاست، امّا در تركيب براى اين كه نسبت دادن غيله به سبل نمى تواند بطور حقيقى باشد، زيرا ترور كردن و به ناگهانى كسى را كشتن تنها از ذوى العقول برمى آيد. و منظور از واتّكلوا على الولائج يعنى بر خاصّان خود اعتماد كرده اند، اين است كه هر كدام از اينها در نظريّه فاسد و رأى نادرست خود، تكيه بر وابستگان و دوستان خاصّ خويش دارد، و مقصود از جمله وصلوا غير الرّحم اين است كه پيوند خود را با پيامبر خدا (ص) بريده اند، حذف مضاف اليه رحم براى اين است كه از نظر شنونده معلوم است، همچنين مراد از سببى كه مردم مأمور و موظّفند بدان تمسّك جويند و نسبت به آن دوستى ورزند اهل بيت (علیه السلام) است، و اين كه واژه سبب در مورد آنها به كار رفته براى اين است كه آنها وسيله هدايت خلايق به سوى آفريدگارند، چنان كه پيامبر گرامى (ص) فرموده است: خلّفت فيكم الثّقلين: كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي، حبلان ممدودان من السّماء إلى الأرض لم يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض يعنى: دو چيز گرانبها در ميان شما به جاى مى گذارم كه آن كتاب خدا و عترت من كه خاندان منند مى باشد، اينها دو ريسمان كشيده از آسمان به زمينند كه از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد گردند. در اين حديث شريف واژه حبل (ريسمان) را براى اهل بيت (علیه السلام) استعاره آورده است، و سبب در لغت نيز به همين معناست، و اين كه امر به مودّت و دوستى آنها شده به دليل قول خداوند متعال است كه فرموده است: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ».

فرموده است: و نقلوا البناء عن رصّ أساسه فبنوه في غير موضعه.

اين گفتار اشاره به اين است كه امر خلافت را از آن حضرت و فرزندانش به ديگران عدول دادند، بديهى است قطع صله رحم موجب خروج از دايره فضيلت عدالت، و دچار شدن به رذيلت ظلم است، همچنين عدم مودّت و دلبستگى به اولى القربى يعنى خويشاوندان پيامبر خدا (ص) كوتاهى در تحصيل فضيلتى است كه در ذيل صفت عفّت مندرج است، و نيز نقل بناى خلافت از محلّى كه خداوند براى آن قرار داده بود، داخل در صفت زشت و ناپسند ظلم مى باشد، سپس امام (علیه السلام) اين منحرفان از جادّه عدالت، و آلودگان به ستم و بيدادگرى را به گونه اى كوتاه و فشرده توصيف مى كند كه: اينها معدن هر خطا و گناهند، يعنى اين ستم پيشگان براى ارتكاب هر گناهى آمادگى دارند و مهيّاى آن هستند، و گمان هر خطا و ناروا به آنها مى رود، واژه معادن در جمله معادن كلّ خطيئة استعاره است، جمله أبواب كلّ ضارب فى غمرة نيز به همين معنا و مفاد آن اين است كه: اينان براى هر نادانى كه در طريق گمراهى گام بر مى دارد، درهاى گشاده اند، واژه أبواب را براى آنان به اين اعتبار استعاره فرموده كه هر كسى بر اثر تيرگيهاى جهل، يا به منظور القاى شبهه فتنه اى برپا كند، و در اين راه از آنها كمك بخواهد، آنان همين درها را به روى او مى گشايند، و او را كمك، و رأى فاسد او را تحسين مى كنند، و با اين كار خود چنين نشان مى دهند كه آنها درهاى رسيدن به مرادند، و او براى رسيدن به مقصودش بايد از همين در داخل شود.

فرموده است: قد ماروا في الحيرة. يعنى اينها در كار خود دچار شك و ترديدند، و چون راه حقّ را نمى دانند تا به سوى آن رو آورند گرفتار سرگردانى و حيرتند، و ذهلوا في السّكرة يعنى فكر و انديشه آنها در ظلمت نادانى و مستى بى خبرى فرو رفته و در نتيجه سنّت و روش آل فرعون را در پيش گرفته اند، اين كه واژه (سنّة) نكره ذكر شده براى اين است كه پيروى آل فرعون را در برخى از شيوه ها دارند، و مراد از آل فرعون پيروان اوست.

فرموده است: من منقطع إلى الدّنيا... تا آخر.

اين عبارات در بيان چگونگى روشها و شيوه هاى مردمى است كه از سنّتهاى آل فرعون پيروى مى كنند، برخى از اينها از همه چيز بريده، و به دنيا رو آورده، و در لذّات آن فرو رفته، و همه نيروى خود را در راه به دست آوردن آن به كار گرفته اند، برخى ديگر اگر چه از دنيا چيزى در دست ندارند، ليكن از دين جدا و با آن در تضادّند، اين قضيّه نسبت به اين دسته منفصله مانعة الخلوّ است، و محتمل است مانعة الجمع بودن اين دو حال مراد باشد، و منظور از مفارق للدّين كسى است كه به دنيا و خوشيهاى آن رغبتى ندارد، مانند بسيارى از كسانى كه مدّعى زهد مى شوند و نسبت به دنيا اظهار نفرت و بى ميلى مى كنند و گمان دارند كه داراى مقام و مرتبه اى مى باشند و حال اين كه راه صحيح دين را نمى دانند و نسبت به آن نادانند، و ناآگاهى آنها به اين كه چگونه بايد در راه حقّ سير و سلوك كرد آنان را از صراط مستقيم بيرون برده، و به جانب چپ و راست اين راه كشانيده است. و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

و طال الأمد بهم ليستكملوا الخزي، و يستوجبوا الغير، حتّى إذا اخلولق الأجل، و استراح قوم إلى الفتن، و أشالوا عن لقاح حربهم. و لم يمنّوا على اللّه بالصّبر. و لم يستعظموا بذل أنفسهم في الحقّ. حتّى إذا وافق وارد القضاء انقطاع البلاء حملوا بصائرهم على أسيافهم، و دانوا لربّهم بأمر و اعظهم. حتّى إذا قبض اللّه رسوله صلّى اللّه عليه و آله رجع قوم على الأعقاب. و غالتهم السّبل، و اتّكلوا على الولائج و وصلوا غير الرّحم، و هجروا السّبب الّذي أمروا بمودّته، و نقلوا البناء عن رصّ أساسه، فبنوه في غير موضعه. معادن كلّ خطيئة، و أبواب كلّ ضارب في غمرة. قد ماروا في الحيرة، و ذهلوا في السّكرة على سنّة من آل فرعون: من منقطع إلى الدّنيا راكن، أو مفارق اللدّين مباين.

اللغة:

الغير- بكسر الغين- أحداث الدهر و نوائبه. و اخلولق الأجل: قرب، و أوشك أن ينتهي. و أشالوا: من شالت الناقة ذنبها اذا رفعته. و لقحت الحرب أي هاجت. و الولائج: جمع الوليجة، و هي بطانة الرجل و خاصته، و تطلق على نيته و دخيلته. و المراد بالغمرة هنا- بفتح الغين- الشدة. و ماروا: اضطربوا.

الإعراب:

معادن خبر لمبتدأ محذوف أي هم معادن، و على سنّة آل فرعون متعلق بمحذوف حالا من واو الجماعة في ذهلوا أي سائرين على سنّة آل فرعون، من منقطع بدل من آل فرعون.

المعنى:

(و طال الأمد بهم ليستكملوا الخزي، و يستوجبوا الغير). الضمير في «بهم» يعود الى غير مذكورين في الكلام، و قال الشيخ محمد عبده: يعود الى أهل الجاهلية.. و لا تهمنا معرفة المقصودين بالذات، إذ لا جدوى من هذه المعرفة، و المهم أن نعرف مكان العظة و العبرة لكي نتعظ و نعتبر، و مثل هذا كثير في كتاب اللّه: وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ- 21 الأنفال».. وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ- 19 الحشر».. وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها- 92 النحل». و معنى قول الإمام: و لا تكونوا كالذين غضب اللّه عليهم، و لم يؤاخذهم بما كسبوا، و يعاجلهم بالنقمة و العقوبة على ما أفسدوا و أثاروا من الفتن، لتكون الحجة عليهم أقوى و أبلغ حيث يتمادون في الغي و يبدلون نعمة اللّه كفرا. قال سبحانه: وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا- 178 آل عمران».

(حتى اذا اخلولق الأجل). أوشك أن ينتهي أمد الإمهال و الإملاء (و استراح قوم الى الفتن). تمادى أولئك في الفساد و الإفساد، و سكت عنهم قوم آخرون دون أن يحركوا ساكنا (و أشالوا لقاح حربهم) أي ان هؤلاء القوم هادنوا أولئك المفسدين الذين طال بهم الأمد، و لم يشنوا الحرب عليهم حبا بالدعة و السلامة، و تهاونا بواجب النهي عن المنكر.

(لم يمنوا على اللّه بالصبر). لا يستقيم هذا الكلام إلا بتقدير جملة محذوفة و يكون السياق هكذا: بعد أن سكت قوم عن الذين أفسدوا نهض جماعة من المؤمنين لجهاد المفسدين، و صبروا على جهادهم، و لم يمنّ المؤمنون المجاهدون على اللّه بالصبر و الجهاد (و لم يستعظموا بذل أنفسهم في الحق) بل رأوه واجبا عليهم، و أمانة في عنقهم.

(حتى اذا وافق وارد القضاء انقضاء مدة البلاء) أي ان البلاء بأهل البغي و الفتن استمر أمده حتى قضى اللّه و قدّر نهايته، و عندئذ حمل المؤمنون (بصائرهم على أسيافهم). المراد بالبصائر الايمان و العقيدة، و المعنى ان المؤمنين أعلنوا عقيدتهم، و دافعوا عنها و ناصروها بأسلحتهم، و استماتوا دونها (و دانوا لربهم) بطاعتهم له، و جهادهم في سبيله (بأمر واعظهم) أي مرشدهم، و هو الذي قادهم في هذا الجهاد المقدس.

(حتى إذا قبض اللّه رسوله (ص) رجع القوم على الأعقاب). يشير بهذا الى قوله تعالى: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً- 144 آل عمران».

و في الجزء التاسع من صحيح البخاري، كتاب الفتن: «ان رسول اللّه (ص) يقول يهم القيامة أي ربي أصحابي.. فيقول له: لا تدري ما أحدثوا بعدك.. و في حديث ثان من أحاديث البخاري: انك لا تدري ما بدلوا بعدك.. فأقول: سحقا سحقا لمن بدل بعدي». و ليس من شك ان المراد بهذا التبديل الإعراض عن سنّة الرسول و وصيته، لا مجرد الشك أو الارتداد مع العلم بأن الصحابة بكاملهم بقوا على الشهادتين بعد رسول اللّه (ص).

(و غالتهم السبل) المراد بغالتهم أهلكتهم، و المعنى سلكوا طرق الضلال فقادتهم الى المهالك (و اتكلوا على الولائج) اعتمدوا لسلطانهم و جاههم في الدنيا على ترويج بطانة السوء و اخوان الرخاء الانتهازيين (و وصلوا غير الرحم، و هجروا السبب الذي أمروا بمودته). المراد بالرحم و السبب هنا أهل البيت بقرينة قوله: «الذي أمروا بمودته» و الآمر بهذه المودة هو اللّه سبحانه في قوله عز من قائل: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى - 23 الشورى». و قال ابن أبي الحديد: «إذا أطلقت كلمة الرحم كان المراد منها رحم الرسول تماما كما تقول أهل البيت، فإن المفهوم عند المسلمين أهل بيت الرسول (ص). أما السبب في كلام الإمام فهو إشارة الى قول النبي (ص): خلّفت فيكم الثقلين، كتاب اللّه، و عترتي أهل بيتي، حبلان ممدودان من السماء الى الأرض لا يفترقان حتى يردا عليّ الحوض، و السبب في اللغة الحبل».

(و نقلوا البناء عن رصّ أساسه، فبنوه في غير موضعه) المراد بالبناء هنا ما بيّنه اللّه في كتابه الكريم من حقوق أهل البيت و صفاتهم في آية التطهير 33 من سورة الأحزاب، و آية المودة 23 من سورة الشورى و غيرهما. و جاء على لسان الرسول الأعظم (ص) في حديث الثقلين و غيره، و المعنى ان الذين ارتدوا على أعقابهم بعد النبي (ص) خالفوا نصوص الكتاب و السنّة على حق أهل البيت، و اغتصبوا هذا الحق.. و لا بدع اذا فعلوا ذلك فهم (معادن كل خطيئة إلخ).. و الموغلون في كل فتنة، و التائهون بلا قائد، و المنتشون من سكرة الجهل و الغرور، و السائرون على سنّة فرعون و آله من الاستهتار و الإفساد.

شرح منهاج البراعة خویی

منها و طال الأمد بهم ليستكملوا الخزى، و يستوجبوا الغير حتّى إذا اخلولق الأجل، و استراح قوم إلى الفتن، و اشتالوا عن لقاح حربهم، لم يمنّوا على اللَّه بالصّبر، و لم يستعظموا بذل أنفسهم في الحقّ، حتّى إذا وافق وارد القضاء انقطاع مدّة البلاء، حملوا بصائرهم على أسيافهم، و دانوا لربّهم بأمر واعظهم، حتّى إذا قبض اللَّه رسوله صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رجع قوم على الأعقاب، و غالتهم السّبل، و اتّكلوا على الولائج، و وصلوا غير الرّحم، و هجروا السّبب الّذي أمروا بمودّته، و نقلوا البناء عن رصّ أساسه فبنوه في غير موضعه، معادن كلّ خطيئة، و أبواب كلّ ضارب في غمرة، قد ماروا في الحيرة، و ذهلوا في السّكرة، على سنّة من آل فرعون، من منقطع إلى الدّنيا راكن، أو مفارق للدّين مباين.

اللغة

(الغير) بكسر الغين المعجمة و فتح الياء المثنّاة قال في مجمع البحرين:في الحديث: الشكر أمان من الغير، و مثله من يكفر باللَّه يلقى الغير، أى تغيّر الحال و انتقالها عن الصّلاح إلى الفساد و (شالت) النّاقة ذنبها و أشالته رفعته فشال الذّنب نفسه لازم متعدّ و (اللقاح) بالفتح اسم ماء الفحل لقحت النّاقة من باب سمع لقاحا أى قبلت اللّقاح فهى لاقح أى حامل و (غاله) السّيل أهلكه كاغتاله و (الرّص) مصدر من رصّ الشي ء ألصق بعضه ببعض و ضمّ كرصّصه قال تعالى: «كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ» و تراصّوا في الصفّ تلاصقوا و انضمّوا و (مار) الشي ء من باب قال تحرّك بسرعة قال سبحانه: «يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً»

الاعراب

قوله: حتّى اذا اخلولق الأجل، جواب اذا محذوف بقرينة جواب اذا الآتية أعنى قوله: حملوا بصائرهم، و جملة لم يمنّوا حال من فاعل اشتالوا، و قوله: معادن كلّ خطيئة، خبر لمبتدأ محذوف و الجملة في محلّ الرّفع صفة لقوم. و قوله: على سنّة من آل فرعون من منقطع آه ظرف مستقرّ حال من فاعل ذهلوا، و من الاولى نشويّة ابتدائيّة و الثّانية أيضا للابتداء، و مجرور الثانية بدل من مجرور الاولى بدل اشتمال نظير قوله تعالى:

«فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ» قال ابن هشام: من فيهما للابتداء و مجرور الثانية بدل من مجرور الأولى بدل اشتمال لأنّ الشّجرة كانت نابتة بالشّاطى ء، انتهى. و ربّما يعترض عليه بانّه لا بدّ على ذلك من تقدير ضمير يعود على المبدل منه، و اجيب عنه بأنّ تكرار من يغنى عن تقدير الضّمير، هذا. و يحتمل كون من الثانية للتّبيين فهى إمّا بيان لمجرور من الاولى على حدّ قوله تعالى: «وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا». أو بيان لمعادن كلّ خطيئة، و الأوّل أقرب لفظا و الثّاني معنى، فافهم.

المعنى

الفصل الثاني

(منها) قوله عليه السّلام (و طال الأمد بهم ليستكملوا الخزى و يستوجبوا الغير) قال الشارحان البحراني و المعتزلي: هذا الفصل من كلامه يتّصل بكلام قبله لم يذكره الرّضيّ قد وصف فيه فئة ضالّة قد استولت و ملكت و املى لها اللَّه سبحانه انتهى.

ان قيل: كيف ساغ جعل طول الأمد علّة لاستكمال الخزى قلت: اللّام هنا ليست على التّعليل حقيقة بل هى على العلّية المجازيّة كما في قوله سبحانه «فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوّا و حزنا» حيث شبّه ترتّب كونه عدوّا و حزنا على الالتقاط بترتّب العلّة الغائية على معلولها، فاستعمل فيه اللّام الموضوع خطبه 150 نهج البلاغه بخش 3ة للعليّة، و فيما نحن فيه أيضا لمّا كان طول المدّة سببا لتماديهم في الغيّ و الغفلة، و فعلهم للآثام و المعاصي بسوء اختيارهم، و كان فعل المعاصى جالبا لكمال الخزى، و موجبا لتغيّر النّعم، فجعلوا بفعلهم للمعاصي بمنزلة الطّالبين لكمال الخزى، ثمّ رتّب استكمال الخزى على طول الأمد و استعمل اللّام الموضوع خطبه 150 نهج البلاغه بخش 3ة للعليّة فيه و مثله قوله تعالى: «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ».

و محصّل المرام أنّهم بطول بقائهم في الدّنيا ركبوا الذّنوب و المعاصي، فاستحقّوا بذلك الخزى و النّكال، و استوجبوا تغير النّعمة بسوء الأعمال لأنّ «اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» قال «فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ، وَ شَيْ ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا».

(حتّى إذا اخلولق الأجل) قال الشّارح البحراني: أى صار خليقا، و ليس بشي ء، لأنّ اخلولق لم يذكر له إلّا الفاعل فهو فعل تامّ بمعنى قرب، و ما ذكره معنى اخلولق إذا ذكر له اسم و خبر و كان فعلا ناقصا مثل: اخلولق السّماء أن تمطر أى صار خليقا للأمطار، و كيف كان فالمراد أنّه قرب انقضاء مدّة هؤلاء الضّالين المستكملين للخزى و المستوجبين للغير.

(و استراح قوم إلى الفتن) أى مال و صبا قوم من الشّيعة و أهل البصرة إلى فتن تلك الفئة الضّالّة، و وجدوا الرّاحة لأنفسهم في توجّههم إليها (و اشتالوا عن لقاح حربهم) أى رفع هؤلاء المستريحون أنفسهم عن تهيّج الحرب بينهم و بين هذه الفئة، و شبّه الحرب بالنّاقة اللّاقح و أثبت لها اللّقاح تخييلا، و المراد أنّهم تركوا محاربتهم و رفعوا أيديهم عن سيوفهم إمّا لعجزهم عن القتال أو لعدم قيام القائم بالأمر فهادنوهم و ألقوا اليهم السّلم.

حالكونهم (لم يمنّوا على اللَّه بالصّبر) على مشاقّ القتال، و في رواية: بالنّصر، أى بنصرهم للَّه (و لم يستعظموا بذل أنفسهم في) طلب (الحقّ) و نصرته (حتّى إذا وافق وارد القضاء انقطاع مدّة البلاء) أى ورد القضاء الالهي بانقطاع بلاء هذه الفئة الضّالة و انقضاء ملكهم و أمارتهم و أذن اللَّه في استيصالهم بظهور من يقوم بنصر الحقّ و دعوته اليه (حملوا) أى هؤلاء المستريحون إلى الفتن (بصائرهم على أسيافهم) لحرب أهل الضّلال، قال الشّارح المعتزلي: و هذا معنى لطيف، يعني أنّهم أظهروا بصائرهم و عقايد قلوبهم للنّاس و كشفوها و جرّدوها من أجفانها مع تجريد السّيوف من أجفانها فكأنها شي ء محمول على السيوف يبصره من يبصر السيوف، فترى في غاية الجلاء و الظهور كما ترى السيوف المجرّدة (و دانوا لربّهم بأمر و اعظهم) أشار به إلى الامام القائم عجّل اللَّه ظهوره، هذا.

و للشّراح في شرح هذا الفصل من كلامه عليه السّلام اضطراب عظيم، و تحيّروا في مراجع الضمائر الموجودة فيه، و اضطرّوا في إصلاح نظم الكلام إلى التأويلات الباردة التي يشمئزّ عنها الأفهام، و نحن شرحناه بحمد اللَّه على ما لا يخرجه من السلاسة و النظم بمقتضى سليقتنا، و العلم بعد موكول إلى صاحب الكلام عليه السّلام

الفصل الثالث

في اقتصاص حال المرتدّين بعد قبض الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم، و ظاهر هذا الفصل يعطى أن يكون قبله كلام أسقطه الرّضىّ حتى يكون هذا الكلام غاية له، و إلّا فلا ارتباط له بالفصل المتقدّم.

يقول عليه السّلام: (حتّى إذا قبض اللَّه رسوله صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رجع قوم على الأعقاب) و تركوا ما كانوا عليه من الانقياد للشريعة و امتثال أوامر اللَّه و رسوله صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم، و المراد بهؤلاء القوم الغاصبون للخلافة و متّبعوهم و المقتفون اثرهم (و غالتهم السبل) أى أهلكتهم سبل الضلال و عدو لهم عن سبيل الحقّ قال سبحانه: «وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ».

و قد فسّر السبيل في هذه الآية و في غير واحد من الآيات بالأئمة و ولايتهم، و فسّر السبل بأئمة الضلال و ولايتهم و قد مضى طرف من الأخبار في هذا المعنى في شرح الفصل الثاني من الكلام السابع عشر و أقول هنا: روى في البحار من تفسير فرات بن إبراهيم عن جعفر بن محمّد الفزارى معنعنا عن حمران، قال سمعت أبا جعفر يقول في قول اللَّه: «وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ». قال: عليّ بن أبي طالب و الأئمة من ولد فاطمة عليهم السّلام هم صراط اللَّه، فمن أتاهم سلك السبيل و من كنز جامع الفوايد و تأويل الآيات عن عليّ بن إبراهيم عن أبيه عن النضر عن يحيى الحلبي عن أبي بصير عن أبي جعفر في قوله: «وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ».

قال: طريق الامامة فاتّبعوه.

«وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ».

أى طرقا غيرها.

و عن محمّد بن القاسم عن السيارى عن محمّد بن خالد عن حماد عن حريز عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام أنه قال قوله عزّ و جلّ: «يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا».

يعني عليّ بن أبي طالب عليه السّلام و من تفسير الامام قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: ما من عبد و لا أمة اعطى بيعة أمير المؤمنين عليه السّلام في الظاهر و نكثها في الباطن و أقام على نفاقه إلّا و إذا جاءه ملك الموت لقبض روحه تمثّل له إبليس و أعوانه، و تمثّلت النيران و أصناف عفاريتها لعينيه و قلبه و مقاعده مقاعد الناكث من مضايقها، و تمثّل له أيضا الجنان و منازله فيها لو كان بقى على ايمانه و وفي بيعته فيقول له ملك الموت: انظر إلى تلك الجنان التي لا يقادر قدر سرّائها و بهجتها و سرورها إلّا اللَّه ربّ العالمين كانت معدّة لك، فلو كنت بقيت على ولايتك لأخى محمّد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كان يكون إليها مصيرك يوم فصل القضاء، و لكن نكثت و خالفت فتلك النيران و أصناف عذابها و زبانيتها و أفاعيها الفاغرة أفواهها و عقاربها الناصبة أذنابها و سباعها الثائلة مخالبها و ساير أصناف عذابها هو لك و إليها مصيرك فعند ذلك يقول:

«وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ».

و قبلت ما أمرني به و التزمت من موالاة عليّ عليه السّلام ما ألزمنى.

(و اتكلوا على الولايج) أى اعتمدوا في آرائهم الفاسدة و بدعهم المبتدعة على أهلهم و خواصّهم في نصرة ذلك الرّأى و ترويج تلك البدعة (و وصلوا غير الرّحم) أى رحم آل محمّد و اللّام عوض عن المضاف إليه يعني أنّهم قطعوا رحم الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله بحسبانهم أنّها لا تنفع، و وصلوا غيرها لانتفاعهم في دنياهم بها.

و هؤلاء هم الّذين أشار إليهم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم في الحديث المرويّ في البحار من أمالي الشّيخ و ابنه عن المفيد معنعنا عن حمزة بن أبي سعيد الخدري عن أبيه قال: سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يقول على المنبر: ما بال أقوام يقولون إنّ رحم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم لا ينفع يوم القيامة، بلى و اللَّه إنّ رحمي لموصولة في الدّنيا و الآخرة، و إنّي أيّها النّاس فرطكم يوم القيامة على الحوض، فاذا جئتم قال الرّجل يا رسول اللَّه أنا فلان بن فلان فأقول: أمّا النّسب فقد عرفته و لكنّكم أخذتم بعدى ذات الشّمال و ارتددتم على أعقابكم القهقرى.

و فيه منه باسناده عن حمزة بن أبي سعيد الخدرى أيضا عن أبيه عن النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم أنّه قال: أ تزعمون أنّ رحم نبيّ اللَّه لا ينفع قومه يوم القيامة بلى و اللَّه إنّ رحمي لموصولة في الدّنيا و الآخرة، ثمّ قال: يا أيّها النّاس أنا فرطكم على الحوض فاذا جئت و قام رجال يقولون يا نبيّ اللَّه أنا فلان بن فلان، و قال آخر يا نبيّ اللَّه أنا فلان بن فلان، و قال آخر يا نبيّ اللَّه أنا فلان بن فلان، فأقول: أمّا النّسب فقد عرفت و لكنّكم أحدثتم بعدى و ارتددتم القهقرى قال العلّامة المجلسيّ بعد رواية هذا الحديث: الظّاهر أنّ المراد بالثلاثة الثّلاثة.

(و هجروا السبب الّذى أمروا بمودّته) أراد بهم آل محمّد عليهم السّلام أيضا لكونهم سببا لمن اهتدى بهم في الوصول إلى اللَّه سبحانه.

و يدلّ عليه ما رواه في البحار من أمالى الشّيخ و ابنه بسنده عن محمّد بن المثنى الأزدي أنّه سمع أبا عبد اللَّه عليه السّلام يقول. نحن السّبب بينكم و بين اللَّه عزّ و جلّ و قد أمرنا اللَّه بمودّتهم في قوله: «ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا».

و قال رسول اللَّه في مروىّ البحار من كتاب العمدة من مناقب الفقيه ابن المغازلي الشّافعي باسناده إلى ابن عمر قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: لمّا خلق اللَّه الخلق اختار العرب فاختار قريشا و اختار بني هاشم فأنا خيرة من خيرة، ألا فأحبّوا قريشا و لا تبغضوها فتهلكوا، ألا كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلّا سببى و نسبي، ألا و إنّ عليّ بن أبي طالب عليه السّلام من نسبى و حسبي فمن أحبّه فقد أحبّني و من أبغضه فقد أبغضني.

قال الشّارح المعتزلي في شرح قوله: و هجروا السّبب: يعني أهل البيت، و هذا إشارة إلى قول النّبي صلّى اللَّه عليه و آله: خلفت فيكم الثقلين: كتاب اللَّه و عترتي أهل بيتي، حبلان ممدودان من السّماء إلى الأرض لا يفترقان حتّى يردا علىّ الحوض فعبّر أمير المؤمنين عن أهل البيت بلفظ السّبب لما كان النبي صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال: حبلان، و السبب في اللغة الحبل، انتهى.

أقول: و قد استعير لهم عليهم السّلام لفظ الحبل في غير واحد من الآيات، قال شيخنا أبو عليّ الطبرسي في تفسير قوله تعالى: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» قيل في معنى حبل اللَّه أقوال: أحدها أنّه القرآن ثانيها أنّه دين الاسلام و ثالثها ما رواه أبان بن تغلب عن جعفر بن محمّد عليهما السّلام قال: نحن حبل اللَّه الذي قال: و اعتصموا بحبل اللَّه جميعا، و الأولى حمله على الجميع.

و الّذي يؤيّده ما رواه أبو سعيد الخدرى عن النّبيّ أنّه قال: يا أيّها النّاس إنّي قد تركت فيكم حبلين إن أخذتم بهما لن تضلّوا بعدي أحدهما اكبر من الآخر كتاب اللَّه حبل ممدود من السّماء إلى الأرض، و عترتي أهل بيتي ألا و إنّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض.

و في البحار من تفسير عليّ بن إبراهيم في هذه الآية قال: التّوحيد و الولاية و في رواية أبي الجارود في قوله تعالى: «وَ لا تَفَرَّقُوا»، قال: إنّ اللَّه تبارك و تعالى علم أنّهم سيفترقون بعد نبيّهم و يختلفون، فنهاهم اللَّه عن التفرّق كما نهى من كان قبلهم، فأمرهم أن يجتمعوا على ولاية آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و لا يتفرّقوا.

و في البحار أيضا من كنز جامع الفوايد و تأويل الآيات رواية عن صاحب نهج الايمان، عن الحسين بن جبير باسناده إلى أبي جعفر الباقر عليه السّلام في قوله تعالى: «إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ».

قال: حبل من اللَّه كتاب اللَّه، و حبل من النّاس عليّ بن أبي طالب عليه السّلام.

و فيه من الكتاب المذكور أيضا مسندا عن حصين بن مخارق عن أبي الحسن موسى عن آبائه عليهم السّلام في قوله عزّ و جلّ: «فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى ».

قال: مودّتنا أهل البيت.

و في الصّافي من معاني الأخبار عن النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم من أحبّ أن يستمسك بالعروة الوثقى الّتي لا انفصام لها فليستمسك بولاية أخي و وصيّي عليّ بن أبي طالب فانّه لا يهلك من أحبّه و تولاه، و لا ينجو من أبغضه و عاداه.

(و نقلوا البناء عن رصّ أساسه فبنوه في غير موضعه) أى نقلوا بناء الدّين و الايمان عن أساسه المرصوص المستحكم اللّاصق بعضه ببعض، فبنوه في غير موضعه و هو اشارة إلى عدو لهم بالخلافة عن أصلها و مكانها اللّايق به إلى غيره، و هو توبيخ و تفريع آخر لأولئك المنافقين بعد و لهم عن أولياء المؤمنين و أئمة الدّين، كما و بخّ اللَّه اخوانهم في هذا المعنى بقوله:

«أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ».

يعني أنّ المحقّ اسّس بنيان دينه على قاعدة محكمة و أساس وثيق و هو الحقّ الّذي هو التّقوى من اللَّه و طلب مرضاته بالطّاعة، و المبطل أسّس بنيانه على قاعدة هي أضعف القواعد و هو الباطل و النّفاق الذي مثله مثل شفا جرف هار في قلّة الثّبات فهوى به الباطل في نار جهنّم.

ثمّ وصفهم، بأوصاف اخرى فقال (معادن كلّ خطيئة) قال الشّارح البحراني أى إنّهم مستعدّون لفعل كلّ خطيئة و مهيّؤن لها، فهم مظانّها، و لفظ المعادن استعارة، انتهى.

أقول: و الظّاهر أنّ المراد أنّهم معدن كلّ خطيئة صدرت من هذه الامّة و أصل كلّ ذنب واقع منهم و منشاه و مبدء الشّرور و المساوى، و ذلك باغتصابهم للخلافة إذ لو استقرّت في أهلها أعنى أهل بيت العصمة و الطهارة لحملوا النّاس على الحنيفيّة البيضاء، و جرى الامور على وفق الحقّ فضّلوا و أضلّوا.

«وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ» روى في الصّافى عن العيّاشي عن الباقر عليه السّلام ما ذا أنزل ربّكم في عليّ قالوا: أساطير الأوّلين سجع أهل الجاهليّة في جاهليّتهم ليحملوا أوزارهم ليستكملوا الكفر ليوم القيامة و من أوزار الّذين يضلّونهم يعني كفر الّذين يتولّونهم و عن عليّ بن إبراهيم القمّي قال: يحملون آثامهم يعني الّذين غصبوا امير المؤمنين و آثام كلّ من اقتدى بهم، و هو قول الصّادق عليه السّلام: و اللَّه ما اهريقت محجمة من دم و لا قرع عصا بعصا و لا غصب فرج حرام و لا اخذ مال من غير حلّه إلّا و زر ذلك في أعناقهما من غير أن ينقص من أوزار العاملين شي ء.

و في حديث مفضّل بن عمر الوارد في الرّجعة عن الصّادق عليه السّلام بعد اقتصاصه مسير المهدي عليه السّلام إلى قبر جدّه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و إخراجه بضجيعيه و أمره بصلبهما قال: فيأمر المهدى ريحا فتجعلهم كأعجاز نخل خاوية، ثمّ يأمر بانزالهما فينزلان فيحييهما باذن اللَّه تعالى و يأمر الخلايق بالاجتماع، ثمّ يقصّ عليهم قمص أفعالهم في كلّ كور و دور حتّى يقصّ عليهم قتل هابيل بن آدم عليه السّلام، و جمع النّار لابراهيم، و طرح يوسف في الجبّ، و حبس يونس في بطن الحوت، و قتل يحيى، و صلب عيسى، و عذاب جرجيس، و دانيال، و ضرب سلمان الفارسى، و اشعال النّار على باب أمير المؤمنين و فاطمة و الحسنين عليهم السّلام و إرادة إحراقهم بابها، و ضرب صديقة الكبرى فاطمة الزّهراء بسوط، و رفس بطنها و إسقاطها محسنا، و سمّ الحسن عليه السّلام، و قتل الحسين و ذبح أطفاله و بني عمّه و أنصاره و سبى ذرارى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و إراقة دماء آل محمّد، و كلّ دم مؤمن، و كلّ فرج نكح حراما، و كلّ ربا اكل، و كلّ خبث و فاحشة و ظلم منذ عهد آدم إلى قيام قائمنا، كلّ ذلك يعد ده عليهما و يلزمهما إيّاه و يعترفان به ثمّ يأمر بهما فيقتصّ منهما في ذلك الوقت مظالم من حضر، الحديث.

(و) بما ذكرنا ظهر أيضا أنّهم (أبواب كلّ ضارب في غمرة) يعني أنّ كلّ من أراد الباطل و الضّلال فليقصد هؤلاء و ليرمق أعمالهم و ليتّبع آثارهم، إذ كلّ ضلال قد خرج منهم و انتشر في مشارق الأرض و مغاربها، فهم أبواب الضلال كما أنّ الأئمة عليهم السّلام أبواب الهدى. روى في البحار من كنز جامع الفوايد و تأويل الآيات عن حماد بن عيسى عن بعض أصحابه رفعه إلى أمير المؤمنين عليه السّلام أنّه قال: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ».

قال: هو الأوّل ثاني عطفه إلى الثّاني، و ذلك لما أقام رسول اللَّه أمير المؤمنين علما للناس و قال: و اللَّه لا نفى بهذه له أبدا (قد ماروا في الحيرة) أى تردّدوا في أمرهم، فهم حائرون تائهون لا يعرفون جهة الحقّ فيقصدونه، و ذلك بعدو لهم عن أئمة الدين و أدلّاء الشّرع المبين.

روى العلّامة المجلسيّ من كتاب المحاسن عن محمّد بن عليّ بن محبوب عن العلا عن محمّد بن مسلم قال: سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول: إنّ من دان اللَّه بعبادة يجهد فيها نفسه بلا إمام عادل من اللَّه فانّ سعيه غير مقبول، و هو ضالّ متحيّر، و مثله كمثل شاة ضلّت عن راعيها و قطيعها فتاهت ذاهبة و جائية يومها، فلمّا أن جنّها الليل بصرت بقطيع غنم مع راعيها فجاءت إليها فباتت معها في ربضها ، فلمّا أن ساق الرّاعي قطيعه أنكرت راعيها و قطيعها فهجمت متحيّرة تطلب راعيها و قطيعها، فبصرت بسرح قطيع غنم آخر فعمدت نحوها و حنّت إليها، فصاح بها الرّاعي: ألحقى بقطيعك فانّك تائهة متحيّرة قد ضللت عن راعيك و قطيعك فهجمت زعرة متحيّرة لا راعى لها يرشدها إلى مرعاها أو يردّها، فبينا هى كذلك إذا اغتنم الذّئب ضيعتها فأكلها، و هكذا يا محمّد بن مسلم من أصبح من هذه الامّة لا إمام له من اللَّه عادل أصبح تائها متحيّرا إن مات على حاله تلك مات ميتة كفر و نفاق، و اعلم يا محمّد أنّ أئمة الحقّ و أتباعهم على دين اللَّه.

و قد تقدّمت هذه الرّواية في التّذنيب الثّالث من شرح الفصل الرّابع من الخطبة الاولى برواية الكافي و أوردتها هنا لاقتضاء المقام، و توضيح كلام الامام عليه السّلام (و ذهلوا في السّكرة) أى غابت أذهانهم في سكرة الجهل (على سنّة من آل فرعون) أى على طريقة اتباع فرعون الّذين قال اللَّه فيهم: «أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ» كما أنّ الأئمة عليهم السّلام على سنّة آل موسى و شيعته، و المراد أنّهم على طريقة أهل الظلم و الضّلال كما أنّ الأئمة عليهم السّلام على طريقة أهل العدل و الهدى.

و قد صرّحوا بذلك في غير واحد من الرّوايات مثل ما في البحار عن العياشي عن أبي الصّباح الكناني قال: نظر أبو جعفر إلى أبي عبد اللَّه عليهما السّلام فقال: هذا و اللَّه من الذين قال اللَّه: «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ». الآية و قال سيّد العابدين عليّ بن الحسين عليهما السّلام: و الذي بعث محمّدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بالحقّ بشيرا و نذيرا إنّ الأبرار منّا أهل البيت و شيعتهم بمنزلة موسى و شيعته، و إنّ عدوّنا و أشياعهم بمنزلة فرعون و أشياعه.

و فيه من تفسير فرات بن إبراهيم عن الحسين بن سعيد باسناده عن عليّ بن أبي طالب عليه السّلام قال: من أراد أن يسأل عن أمرنا و أمر القوم فانا. و أشياعنا يوم خلق اللَّه السّموات و الأرض على سنّة موسى و أشياعه، و إنّ عدوّنا يوم خلق اللَّه السّموات و الأرض على سنّة فرعون و أشياعه، فنزلت فينا هذه الآيات: «نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ، إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ، وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ، وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ».

و إنّي اقسم بالّذى خلق «فلق ظ» الحبّة و برى ء النّسمة ليعطفنّ عليكم هؤلاء عطف الضّروس على ولدها.

و فيه عن عليّ بن إبراهيم قال: حدّثني أبي عن النّضر عن ابن حميد عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: لقى المنهال بن عمرو عليّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما فقال له: كيف أصبحت يا ابن رسول اللَّه قال: ويحك أما آن لك أن تعلم كيف أصبحت أصبحنا في قومنا مثل بني إسرائيل في آل فرعون يذبّحون أبنائنا و يستحيون نسائنا (من منقطع إلى الدّنيا راكن أو مفارق للدّين مباين) أو لمنع الخلوّ يعني أنّ صنفا منهم منقطع إلى الدّنيا منهمك في لذّاتها مكبّ على شهواتها، و الصّنف الآخر مفارق للدّين مزايل له و إن لم يكن له دنيا كما ترى كثيرا من أحبار النّصارى و رهبانهم، يتركون الدّنيا و يزهدون فيها و هم من أهل الضّلال.

تنبيه

قال الشّارح المعتزليّ في شرح هذا الفصل الأخير من الخطبة: فان قلت: أليس الفصل صريحا في تحقيق مذهب الاماميّة قلت: لا، بل نحمله على أنّه عنى عليه السّلام أعدائه الّذين حاربوه من قريش و غيرهم من افناء العرب في أيّام صفّين، و هم الّذين نقلوا البناء، و هجروا السّبب و وصلوا غير الرّحم، و اتّكلوا على الولايج، و غالتهم السّبل، و رجعوا على الأعقاب كعمرو بن العاص و المغيرة بن شعبة و مروان بن الحكم و الوليد بن عقبة و حبيب بن مسلمة و بسر بن أرطاة و عبد اللَّه بن الزّبير و سعيد بن العاص و جوشب، و ذى الكلاع و شرجيل بن الصمت و أبي الأعور السّلمى و غيرهم ممّن تقدّم ذكرنا لهم في الفصول المتعلّقة بصفين و أخبارها، فانّ هؤلاء نقلوا الامامة عنه عليه السّلام إلى معاوية، فنقلوا البناء عن رصّ أصله إلى غير موضعه.

فان قلت: لفظ الفصل يشهد بخلاف ما تأوّلته لأنّه عليه السّلام قال: حتّى إذا قبض اللَّه رسوله صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رجع قوم على الأعقاب، فجعل رجوعهم على الأعقاب عقيب قبض الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم، و ما ذكرته أنت كان بعد قبض الرّسول بنيّف و عشرين سنة قلت: ليس يمتنع أن يكون هؤلاء المذكورون رجعوا على الأعقاب لمّا مات رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و أضمروا في أنفسهم مشاقّة أمير المؤمنين عليه السّلام و أذاه، و قد كان فيهم من يتحكّك به في أيام أبي بكر و عمر و عثمان و يتعرّض له و لم يكن أحد منهم و لا من غيرهم تقدّم على ذلك في حياة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله، و لا يمتنع أيضا أن يريد برجوعهم على الأعقاب ارتدادهم عن الاسلام بالكلّية، فانّ كثيرا من أصحابنا يطعنون في ايمان بعض من ذكرناه، و يعدّونهم من المنافقين، و قد كان سيف رسول اللَّه يقمعهم و يردعهم عن إظهار ما في أنفسهم من النفاق، فأظهر قوم منهم بعده ما كانوا يضمرونه من ذلك خصوصا فيما يتعلّق بأمير المؤمنين الّذي ورد في حقّه: ما كنا نعرف المنافقين على عهد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم إلّا ببغض عليّ بن أبي طالب عليه السّلام، و هو خبر محقّق مذكور في الصّحاح.

فان قلت: يمنعك من هذا التّأويل قوله: و نقلوا البناء عن رصّ أساسه فجعلوه في غير موضعه، و ذلك لأنّ إذا ظرف و العامل فيها قوله: رجع قوم على الأعقاب، و قد عطف عليه قوله: و نقلوا البناء، فاذا كان الرّجوع على الأعقاب واقعا في الظرف المذكور و هو وقت قبض الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله وجب أن يكون نقل البناء إلى غير موضعه واقعا في ذلك الوقت أيضا، لأنّ أحد الفعلين معطوف على الآخر، و لم ينقل أحد وقت قبض الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله البناء إلى معاوية عن أمير المؤمنين عليه السّلام، و إنّما نقل عنه إلى شخص آخر و في إعطاء العطف حقّه إثبات مذهب الاماميّة صريحا.

قلت: إذا كان الرّجوع على الأعقاب واقعا وقت قبض النّبي صلّى اللَّه عليه و آله فقد قلنا بما يجب من وجود عامل في الظرف، و لا يجب أن يكون نقل البناء إلى غير موضعه واقعا في تلك الحال أيضا بل يجوز أن يكون واقعا في زمان آخر إمّا بأن يكون الواو للاستيناف لا للعطف، أو بأن يكون العطف في مطلق الحدث لا في وقوع الحدث في عين ذلك الزّمان المخصّص كقوله تعالى:

«حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ».

فالعامل في الظرف استطعما، و يجب أن يكون استطعامهما وقت إتيانهما أهلها لا محالة، و لا يجب أن يكون جميع الأفعال المذكورة المعطوفة واقعة حال الاتيان أيضا، ألا ترى أنّ من جملتها، فأقامه، و لم يكن إقامة الجدار حال إتيانهما القرية بل متراخيا عنه بزمان ما اللّهم إلّا أن يقول قائل أشار بيده إلى الجدار فقام، أو قال له قم فقام، لأنّه لا يمكن أن يجعل إقامة الجدار مقارنا للاتيان إلّا على هذا الوجه، و هذا لم يكن و لا قاله مفسّر، و لو كان قد وقع على هذا الوجه لما قال له: لو شئت لا تّخذت عليه أجرا لأنّ الأجر إنّما يكون على اعتمال عمل فيه مشقّة و إنّما يكون فيه مشقّة إذا بناه بيده و باشره بجوارحه و أعضائه.

قال الشّارح: و اعلم أنّا نحمل كلام أمير المؤمنين عليه السّلام على ما يقتضيه سودده الجليل و منصبه، و دينه القويم من الاغضاء عمّا سلف ممّن سلف، فقد صاحبهم بالمعروف برهة من الدّهر، فامّا أن يكون ما كانوا فيه حقّهم أو حقّه فتركه لهم رفعا لنفسه عن المنازعة أو لما رآه من المصلحة، و على تحمّلى التّقديرين فالواجب علينا أن نطبق بين آخر أفعاله و أقواله بالنّسبة اليهم و بين أوّلها، فان بعد تأويل من يتأوّل كلامه فليس بأبعد من تأويل أهل التّوحيد و العدل الآيات المتشابهة في القرآن، و لم يمنع بعدها من الخوض في تأويلها محافظة على الاصول المقرّرة فكذلك ههنا، انتهى كلامه هبط مقامه.

أقول: و أنت خبير بما فيه من وجوه الكلام و ضروب الملام اما اولا فلأنّ قوله: لا بل نحمله على أنّه عنى أعداءه الّذين حاربوه من قريش و غيرهم في أيّام صفّين، فيه أنّه لا وجه لهذا الحمل بل ظاهر كلامه عليه السّلام بمقتضى الاطلاق يشمل كلّ من اتّصف بالأوصاف الّتي ذكره عليه السّلام، و من المعلوم أنّ اتّصاف المتخلّفين الثلاثة و متبعيهم بالأوصاف المذكورة أظهر و أشهر من اتّصاف أهل صفّين بها، لأنّهم أوّل من فتح باب غصب الخلافة و نقلوها عن أمير المؤمنين عليه السّلام إلى أنفسهم و تبعهم أشياعهم فنقلوها عنه عليه السّلام إليهم.

بل أقول: انّه لو لا جسارة الثّاني على إحراق باب بيت النّبي صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و إخراج أمير المؤمنين عليه السّلام من البيت للبيعة ملبّبا و ضربه لفاطمة عليها السّلام و كسره ضلعها، و غصب فدك و قطعه لرحم الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و هتكه لناموس أهل بيته، لم يجسر أحد على معارضة أمير المؤمنين عليه السّلام، و لم يخطر على قلب أحد نزع الخلافة عنه عليه السّلام إلى نفسه، و لو لا تولية معاوية للشّام و رضاه بظلمه و جوره و أفعاله المخالفة للشّريعة، و تشييده بصنعه لم يطمع معاوية في الأمارة و الخلافة و النّهوض لقتال عليّ عليه السّلام، فكلّ فتنة و فساد و أمر مخالف للدّين و لسنّة سيد المرسلين من فروع تلك الشجرة الملعونة على ما عرفته في شرح الكلام المأة و السّادس و العشرين.

و بالجملة فكلامه عليه السّلام بحكم الاصول و القواعد اللّفظية العموم و الاطلاق، و حمله على طائفة مخصوصة خلاف الأصل لا يصار إليه إلّا بدليل و ليس فليس.

و أما ثانيا فلأنّ قوله: قلت ليس يمتنع أن يكون هولاء المذكورون رجعوا على الأعقاب لمّا مات رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و أضمروا في أنفسهم آه فيه إنّ هؤلاء إن كانوا رجعوا على الأعقاب حين موته و أضمروا في أنفسهم مشاقة أمير المؤمنين عليه السّلام و أذاه فالّذين ذكرناهم أعنى الثلاثة و أشياعهم قد رجعوا على الأعقاب أيضا و أبدوا مشاقته و أذاه عقيب موته صلوات اللَّه عليه و آله، يشهدك على ذلك إحراقهم بابه و إخراجهم له من بيته ملبّبا و تدبيرهم لقتله على يد خالد بن الوليد كما روته العامّة و الخاصّة.

و يشهد به أيضا ما رواه الشّارح في الشّرح في غير هذا المقام.

قال: روى كثير من المحدّثين أنّ عليّا عقيب يوم السّقيفة تظلّم و تألّم و استنجد و استصرخ حيث ساموه إلى الحضور و البيعة و أنّه قال و هو يشير إلى القبر: يا نبيّ إنّ القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني، و أنّه قال: وا جعفراه و لا جعفر لى اليوم وا حمزتاه و لا حمزة لى اليوم.

و بهذا كلّه يظهر لك أنّ رجوع من ذكرناه على الأعقاب مع نصبهم العداوة لأمير المؤمنين عليه السّلام و إعلانهم بالمشاقة و الأذى له أظهر من رجوع غيرهم ممّن ذكره الشّارح مع إخفائهم له، و مع هذا فصرف كلام الامام عليه السّلام إلى الآخرين دون الأوّلين لا وجه له.

و أما ثالثا فانّ قوله: و لا يمتنع أيضا أن يريد برجوعهم على الأعقاب ارتدادهم عن الاسلام بالكليّة حقّ لا ريب فيه، و لكن قوله: فانّ كثيرا من أصحابنا يطعنون في ايمان بعض ما ذكرناه و يعدّونهم من المنافقين، فيه أنّ تخصيص الارتداد و النّفاق ببعض من ذكره لا وجه له، بل كلّ من ذكره و ذكرناه مطعون منافق ملعون.

و قد ورد في غير واحد من أحاديثنا و إن لم يكن حجّة على العامّة، ارتدّ النّاس إلّا ثلاثة نفر: سلمان، و أبو ذر، و المقداد.

و روى في غاية المرام عن ابن شهر آشوب من طريق العامّة عن سعيد بن جبير عن ابن عباس في قوله تعالى: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ».

يعني بالشّاكرين عليّ بن أبي طالب، و المرتدّين على أعقابهم الّذين ارتدّوا عنه.

فقد ظهر بذلك أنّ الارتداد عن الاسلام في الحقيقة هو الارتداد عن أمير المؤمنين فكلّ من ارتدّ عنه فقد ارتدّ عنه، و التّخصيص بقوم دون قوم تعسّف و تعصّب.

و أما رابعا فانّ قوله: بل يجوز أن يكون واقعا في زمان آخر، بعيد و جعل الواو للاستيناف سخيف، و العطف في مطلق الحدث خلاف الظّاهر، و القياس على الآية فاسد، لأنّ العاطف هنا هي الواو، و هى للجمع و التّشريك، و الكلام من باب التنازع، فيدلّ على وقوع الجملات المتعاطفة في زمان القبض إن قلنا إنّ العامل في إذا الشرطيّة هو الجواب دون الشّرط، و أمّا الآية فالعاطف فيها هي الفاء و هي تفيد التّرتيب و التّعقيب، فلا يلزم من عدم وقوع إقامة الجدار حين الاتيان هناك عدم وقوع نقل البناء حين القبض فيما نحن فيه.

و التّحقيق أنّ قوله: فأقامه، عطف على قوله: فوجدا، و ليس عطفا على استطعما، فلا يلزم عمله في الظّرف لأنّ المعطوف على المعطوف على الجواب لا يجب أن يكون مشتركا للجواب في جميع الأحكام و عاملا فيما يعمله، بخلاف المعطوف على نفس الجواب.

و هذا كلّه مبنيّ على التنزّل و المماشاة، و إلّا فنقول: إنّ إقامة الجدار قد كانت حال إتيان القرية و التراخى بزمان ما لا ينافيه، لأنّهم قد صرّحوا في إفادة الفاء للتعقيب أنّه في كلّ شي ء بحسبه، فيقال: تزوّج فلان فولد له ولد، إذا لم يكن بينهما إلّا مدّة الحمل، و دخلت البغداد فالبصرة إذا لم يقم في بغداد و لم يتوقّف بين البلدين.

هذا على قول بعض المفسّرين من أنّه نقض الجدار و بناه، و أمّا على قول من قال إنّه أقامه بيده، و كذا على قول من قال: إنّه مسحه بيده فقام، كما رواه في الكشّاف و غيره عن البعض الآخرين فلا يكون هناك تراخ أصلا، إذ لا فرق بين الاشارة باليد كما فرضه الشّارح و بين المسح بها كما رواه الزّمخشري.

ثمّ استبعاد الشّارح لذلك بأنّه لو كان على هذا الوجه لم يستحقّ اجرة لأنّ الاجرة إنّما يكون على اعتمال عمل فيه مشقّة، مدفوع بأنّ الاجرة إنّما هى على عمل فيه منفعة للغير سواء كان فيه مشقّة أم لا، لا سيّما عمل له منفعة عظيمة مثل إقامة الجدار، فقد قيل كما في الكشّاف: إنّ طوله في السّماء مأئة ذراع.

و أما خامسا فانّ قوله: و اعلم أنّا نحمل كلام أمير المؤمنين عليه السّلام آه، تمويه باطل بصورة الحقّ، فانّ سودد أمير المؤمنين عليه السّلام و منصبه و حلمه إنّما كان مقتضيا للعفو و الصّفح و الاغضاء و الاغماض فيما يتعلّق بأمر الدّنيا، و قد كان عليه السّلام كذلك حسبما عرفت من مكارم أخلاقه في تضاعيف الشّرح و تعرفه بعد ذلك في مواقعه انشاء اللَّه أيضا، و أمّا أمر الدّين و ما فيه صلاح الشّرع المبين فلا يجوز له فيه الاغضاء و الاغماض أصلا، بل لا بدّ له من باب اللّطف و الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر التّنبيه على هفوات المتخلّفين الضالين المضلّين الغاصبين للخلافة من دون أن يأخذه في اللَّه لومة لائم، ليتنبّه النّاس من مراقد الغفلة، و يلتفتوا إلى سوء ما فعلوه من البدعات المبتدعة، و يرتدعوا عن حسن الاعتقاد و الظنّ لهم، و لا يتّخذوا من دون اللَّه و لا رسوله و لا المؤمنين وليجة.

و أما سادسا فانّ قوله: فان بعد ذلك فليس بأبعد من تأويل أهل التوحيد و العدل الآيات المتشابهة، فيه أنّ تأويلنا للآيات المتشابهة مثل قوله «وَ جاءَ رَبُّكَ» و «إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» و «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى » و نحوها إنما هو لقيام الأدلّة القاطعة و البراهين العقلية و النقلية و الاصول المحكمة الملجئة لنا على التأويل، و أما فيما نحن فيه فأيّ دليل و برهان و داع دعى إلى التأويل و أىّ أصل محكم اقتضى ذلك لو لم يقتض خلافه و غير خفيّ على الخبير المنصف المجانب للتعصّب و التعسّف أنّ أهل السّنّة حيث ضاق بهم الخناق لم يبق لهم إلّا التمسك بحسن الظنّ على السلف، و الحال أنّ الظنّ لا يغنى من الحقّ شيئا، و اللَّه الهادي إلى سواء السبيل.

شرح لاهیجی

منها يعنى بعضى از ان خطبه است و طال الامد بهم ليستكملوا الخزى و يستوجبوا الغير حتّى اذا اخلولق الاجل و استراح قوم الى الفتن و اشتالوا عن لقاح حربهم لم يمنّوا على اللّه بالصّبر و لم يستعظموا بذل انفسهم فى الحقّ حتّى اذا وافق وارد القضاء انقطاع مدّة البلاء حملوا بصائرهم على اسيافهم و دانوا لربّهم بامر واعظهم يعنى دراز كشيد مدّت عمر آن طايفه جبّار طاغيه از براى اين كه تمام گردانيده استعداد ذلّت و خوارى خود را و مستوجب گردند تغيير اوضاع خود را يعنى مهلت داد خدا ايشان را از براى اين كه زياد گردانند گناه و عصيان را و مستوجب شوند تغيير نعمت را از ايشان از جهة عقوبة ايشان تا زمانى كه خليق و سزاوار شد مرگ از براى ايشان و دريافتند جماعتى راحت توجّه بسوى فتنها را و بلند شدند از براى تحمّل جنگ ايشان منّت نگذاشتند بر خدا در صبر و حوصله كردن بمشقّت جهاد و بزرگ نشمردند بخشش نعمتهاى خود را در راه حقّ تا زمانى كه موافق گرديد قضاء حتمى خدا منقطع شدن مدّت بلا و فتنه را بار كردند بينائيهاى خود را بر شمشيرهاى خود يعنى بينائيهاى خود را مصروف شمشيرزدن و جهادكردن گردانيدند و نزديك شدند بطاعت پروردگار خود بحكم امام پند دهنده خود حتّى اذا قبض اللّه رسوله رجع قوم على الاعقاب و غالتهم السّبل و اتّكلوا على الولائح و وصلوا غير الرّحم و هجروا السّبب الّذى امروا بمودّته و نقلوا البناء عن رصّ اساسه فبنوه فى غير موضعه يعنى تا آن زمانى كه قبض كرد خدا روح رسول خود صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را برگشتند جماعتى از دين بسوى ضلالت بر پاشنهاى پاها يعنى قهقرى و هلاك ساخت ايشان را راههاى شيطانى و خواهشهاى نفسانى و توكّل و اعتماد كردند بر دوستى هاى باطنى با گمراهان و در پيوستند و اعانت كردند بغير خويشان پيغمبر (صلی الله علیه وآله) و ترك كردند و واگذاشتند سبب نجات آن چنانى را كه مأمور بودند از جانب خدا و رسول بمحبّت او كه اهل بيت پيغمبر (صلی الله علیه وآله) باشند كه اسباب و وسائل نجات خلقند و نقل كردند بناء خلافت را از اصل استوار خود پس بنا كردند در غير محلّ مستحقّ او كه ائمّه جور و ضلال باشند معادن كلّ خطيئة و ابواب كلّ ضارب فى غمرة قد ماروا فى الحيرة و ذهلوا فى السّكرة على سنّة من ال فرعون من منقطع الى الدّنيا راكن او مفارق للدّين مباين يعنى انجماعت معدنهاى هر گناه و معصيت باشند و درهاى هر داخل شونده در درياى ضلالت و جهالت باشند امد و رفت ميكنند در حيرت و سرگردانى و غافلند از عذاب خدا بجهت مستى لذّات دنيا بر طريقه آل فرعون باشند از مردم بريده شده بسوى دنيا فرورونده در دولت دنيا با مردم جدا شده از دين دور از دنيا را و از براى او نباشد دنيا

شرح ابن ابی الحدید

مِنْهَا وَ طَالَ الْأَمَدُ بِهِمْ لِيَسْتَكْمِلُوا الْخِزْيَ وَ يَسْتَوْجِبُوا الْغِيَرَ حَتَّى إِذَا اخْلَوْلَقَ الْأَجَلُ وَ اسْتَرَاحَ قَوْمٌ إِلَى الْفِتَنِ وَ اشْتَالُوا عَنْ لَقَاحِ حَرْبِهِمْ لَمْ يَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ بِالصَّبْرِ وَ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِي الْحَقِّ حَتَّى إِذَا وَافَقَ وَارِدُ الْقَضَاءِ انْقِطَاعَ مُدَّةِ الْبَلَاءِ حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْيَافِهِمْ وَ دَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِمْ هذا الكلام يتصل بكلام قبله لم يذكره الرضي رحمه الله و هو وصف فئة ضالة قد استولت و ملكت و أملى لها الله سبحانه قال ع و طال الأمد بهم ليستكملوا الخزي و يستوجبوا الغير أي النعم التي يغيرها بهم من نعم الله سبحانه كما قال وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً و كما قال تعالى سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ

حتى إذا اخلولق الأجل أي قارب أمرهم الانقضاء من قولك اخلولق السحاب أي استوى و صار خليقا بأن يمطر و اخلولق الرسم استوى مع الأرض و استراح قوم إلى الفتن أي صبا قوم من شيعتنا و أوليائنا إلى هذه الفئة و استراحوا إلى ضلالها و فتنتها و اتبعوها و اشتالوا عن لقاح حربهم أي رفعوا أيديهم و سيوفهم عن أن يشبوا الحرب بينهم و بين هذه الفئة مهادنة لها و سلما و كراهية للقتال يقال شال فلان كذا أي رفعه و اشتال افتعل هو في نفسه كقولك حجم زيد عمرا و احتجم هو نفسه و لقاح حربهم هو بفتح اللام مصدر من لقحت الناقة قوله لم يمنوا هذا جواب قوله حتى إذا و الضمير في يمنوا راجع إلى العارفين الذين تقدم ذكرهم في الفصل السابق ذكره يقول حتى إذا ألقى هؤلاء السلام إلى هذه الفئة عجزا عن القتال و استراحوا من منابذتهم بدخولهم في ضلالتهم و فتنتهم إما تقية منهم أو لشبهة دخلت عليهم أنهض الله تعالى هؤلاء العارفين الشجعان الذين خصهم بحكمته و أطلعهم على أسرار ملكوته فنهضوا و لم يمنوا على الله تعالى بصبرهم و لم يستعظموا أن يبذلوا في الحق نفوسهم قال حتى إذا وافق قضاء الله تعالى و قدره كي ينهض هؤلاء بقضاء الله و قدره في انقضاء مدة تلك الفئة و ارتفاع ما كان شمل الخلق من البلاء بملكها و إمرتها حمل هؤلاء العارفون بصائرهم على أسيافهم و هذا معنى لطيف يعني أنهم أظهروا بصائرهم و عقائدهم و قلوبهم للناس و كشفوها و جردوها من أجفانها مع تجريد السيوف من أجفانها فكأنها شي ء محمول على السيوف يبصره من يبصر السيوف و لا ريب أن السيوف المجردة من أجلى الأجسام للأبصار فكذلك ما يكون محمولا عليها و من الناس من فسر هذا الكلام فقال أراد بالبصائر جمع بصيرة و هو الدم فكأنه أراد طلبوا ثأرهم و الدماء التي سفكتها هذه الفئة و كأن تلك الدماء المطلوب ثأرها محمولة على أسيافهم التي جردوها للحرب و هذا اللفظ قد قاله بعض الشعراء المتقدمين بعينه

راحوا بصائرهم على أكتافهم و بصيرتي يعدو بها عتد وأى

و فسره أبو عمرو بن العلاء فقال يريد أنهم تركوا دم أبيهم و جعلوه خلفهم أي لم يثأروا به و أنا طلبت ثأري و كان أبو عبيدة معمر بن المثنى يقول في هذا البيت البصيرة الترس أو الدرع و يرويه حملوا بصائرهم : حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَ اتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ قَدْ مَارُوا فِي الْحَيْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْيَا رَاكِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِنٍ رجعوا على الأعقاب تركوا ما كانوا عليه قال سبحانه وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً و غالتهم السبل أهلكهم اختلاف الآراء و الأهواء غاله كذا أي أهلكه و السبل الطرق و الولائج جمع وليجة و هي البطانة يتخذها الإنسان لنفسه قال سبحانه وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً و وصلوا غير الرحم أي غير رحم رسول الله ص فذكرها ع ذكرا مطلقا غير مضاف للعلم بها كما يقول القائل أهل البيت فيعلم السامع أنه أراد أهل بيت الرسول و هجروا السبب يعني أهل البيت أيضا و هذه إشارة إلى قول النبي ص خلفت فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي أهل بيتي حبلان ممدودان من السماء إلى الأرض لا يفترقان حتى يردا علي الحوض فعبر أمير المؤمنين عن أهل البيت بلفظ السبب لما كان النبي ص قال حبلان و السبب في اللغة الحبل عنى بقوله أمروا بمودته قول الله تعالى قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى قوله و نقلوا البناء عن رص أساسه الرص مصدر رصصت الشي ء أرصه أي ألصقت بعضه ببعض و منه قوله تعالى كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ و تراص القوم في الصف أي تلاصقوا فبنوه في غير موضعه و نقلوا الأمر عن أهله إلى غير أهله ثم ذمهم ع و قال إنهم معادن كل خطيئة و أبواب كل ضارب في غمرة الغمرة الضلال و الجهل و الضارب فيها الداخل المعتقد لها قد ماروا في الحيرة مار يمور إذا ذهب و جاء فكأنهم يسبحون في الحيرة كما يسبح الإنسان في الماء و ذهل فلان بالفتح يذهل على سنة من آل فرعون أي على طريقة و آل فرعون أتباعه قال تعالى أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ من منقطع إلى الدنيا لا هم له غيرها راكن مخلد إليها قال الله تعالى وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا أو مفارق للدين مباين مزايل فإن قلت أي فرق بين الرجلين و هل يكون المنقطع إلى الدنيا إلا مفارقا للدين قلت قد يكون في أهل الضلال من هو مفارق للدين مباين و ليس براكن إلى الدنيا و لا منقطع إليها كما نرى كثيرا من أحبار النصارى و رهبانهم فإن قلت أ ليس هذا الفصل صريحا في تحقيق مذهب الإمامية قلت لا بل نحمله على أنه عنى ع أعداءه الذين حاربوه من قريش و غيرهم من أفناء العرب في أيام صفين و هم الذين نقلوا البناء و هجروا السبب و وصلوا غير الرحم و اتكلوا على الولائج و غالتهم السبل و رجعوا على الأعقاب كعمرو بن العاص و المغيرة بن شعبة و مروان بن الحكم و الوليد بن عقبة و حبيب بن مسلمة و بسر بن أرطاة و عبد الله بن الزبير و سعيد بن العاص و حوشب و ذي الكلاع و شرحبيل بن السمط و أبي الأعور السلمي و غيرهم ممن تقدم ذكرنا له في الفصول المتعلقة بصفين و أخبارها فإن هؤلاء نقلوا الإمامة عنه ع إلى معاوية فنقلوا البناء عن رص أصله إلى غير موضعه

فإن قلت لفظ الفصل يشهد بخلاف ما تأولته لأنه قال ع حتى إذا قبض الله رسوله رجع قوم على الأعقاب فجعل رجوعهم على الأعقاب عقيب قبض الرسول ص و ما ذكرته أنت كان بعد قبض الرسول بنيف و عشرين سنة قلت ليس يمتنع أن يكون هؤلاء المذكورون رجعوا على الأعقاب لما مات رسول الله ص و أضمروا في أنفسهم مشاقة أمير المؤمنين و أذاه و قد كان فيهم من يتحكك به في أيام أبي بكر و عمر و عثمان و يتعرض له و لم يكن أحد منهم و لا من غيرهم يقدم على ذلك في حياة رسول الله و لا يمتنع أيضا أن يريد برجوعهم على الأعقاب ارتدادهم عن الإسلام بالكلية فإن كثيرا من أصحابنا يطعنون في إيمان بعض من ذكرناه و يعدونهم من المنافقين و قد كان سيف رسول الله ص يقمعهم و يردعهم عن إظهار ما في أنفسهم من النفاق فأظهر قوم منهم بعده ما كانوا يضمرونه من ذلك خصوصا فيما يتعلق بأمير المؤمنين الذي ورد في حقه ما كنا نعرف المنافقين على عهد رسول الله إلا ببغض علي بن أبي طالب و هو خبر محقق مذكور في الصحاح فإن قلت يمنعك من هذا التأويل قوله و نقلوا البناء عن رص أساسه فجعلوه في غير موضعه و ذلك لأن إذا ظرف و العامل فيها قوله رجع قوم على الأعقاب و قد عطف عليه قوله و نقلوا البناء فإذا كان الرجوع على الأعقاب واقعا في الظرف المذكور و هو وقت قبض الرسول وجب أن يكون نقل البناء إلى غير موضعه واقعا في ذلك الوقت أيضا لأن أحد الفعلين معطوف على الآخر و لم ينقل أحد وقت قبض الرسول ص البناء إلى معاوية عن أمير المؤمنين ع و إنما نقل عنه إلى شخص آخر و في إعطاء العطف حقه إثبات مذهب الإمامية صريحا

قلت إذا كان الرجوع على الأعقاب واقعا وقت قبض النبي ص فقد قمنا بما يجب من وجود عامل في الظرف و لا يجب أن يكون نقل البناء إلى غير موضعه واقعا في تلك الحال أيضا بل يجوز أن يكون واقعا في زمان آخر إما بأن تكون الواو للاستئناف لا للعطف أو بأن تكون للعطف في مطلق الحدث لا في وقوع الحدث في عين ذلك الزمان المخصوص كقوله تعالى حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ فالعامل في الظرف استطعما و يجب أن يكون استطعامهما وقت إتيانهما أهلها لا محالة و لا يجب أن تكون جميع الأفعال المذكورة المعطوفة واقعة حال الإتيان أيضا أ لا ترى أن من جملتها فأقامه و لم يكن إقامة الجدار حال إتيانهما القرية بل متراخيا عنه بزمان ما اللهم إلا أن يقول قائل أشار بيده إلى الجدار فقام أو قال له قم فقام لأنه لا يمكن أن يجعل إقامة الجدار مقارنا للإتيان إلا على هذا الوجه و هذا لم يكن و لا قاله مفسر و لو كان قد وقع على هذا الوجه لما قال له لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً لأن الأجر إنما يكون على اعتمال عمل فيه مشقة و إنما يكون فيه مشقة إذا بناه بيده و باشره بجوارحه و أعضائه و اعلم أنا نحمل كلام أمير المؤمنين ع على ما يقتضيه سؤدده الجليل و منصبه العظيم و دينه القويم من الإغضاء عما سلف ممن سلف فقد كان صاحبهم بالمعروف برهة من الدهر فإما أن يكون ما كانوا فيه حقهم أو حقه فتركه لهم رفعا لنفسه عن المنازعة أو لما رآه من المصلحة و على كلا التقديرين فالواجب علينا أن نطبق بين آخر أفعاله و أقواله بالنسبة إليهم و بين أولها فإن بعد تأويل ما يتأوله من كلامه ليس بأبعد من تأويل أهل التوحيد و العدل الآيات المتشابهة في القرآن و لم يمنع بعدها من الخوض في تأويلها محافظة على الأصول المقررة فكذلك هاهنا

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الثاني

منها: و طال الأمد بهم ليستكملوا الخزى، و يستوجبوا الغير، حتّى إذا اخلولق الأجل، و استراح قوم إلى الفتن، و اشتالوا عن لّقاح حربهم، لم يمنّوا على اللّه بالصّبر، و لم يستعظموا بذل أنفسهم فى الحقّ، حتّى إذا وافق وارد القضاء انقطاع مدّة البلاء حملوا بصائرهم على أسيافهم، و دانوا لربّهم بأمروا عظهم، حتّى إذا قبض اللّه رسوله «صلّى اللّه عليه و آله» رجع قوم على الأعقاب، و غالتهم السّبل، و اتّكلوا على الولائج، و وصلوا غير الرّحم، و هجروا السّبب الّذى أمروا بمودّته، و نقلوا البناء عن رّص اساسه، فبنوه فى غير موضعه، معادن كلّ خطيئة، و أبواب كلّ ضارب في غمرة، قد ماروا فى الحيرة، و ذهلوا فى السّكرة على سنّة مّن ال فرعون من مّنقطع إلى الدّنيا راكن، أو مفارق للدّين مباين.

ترجمه

قسمتى از اين خطبه در نكوهش مردم زمان جاهليّت و ستايش ياران پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله ميباشد (پيش از آنكه خورشيد اسلام بدرخشد، و جهان را از تاريكى كفر بيرون آورد، جهانيان همه در كفر و نافرمانى و عصيان بودند، و اين نافرمانى در) زمان ايشان بطول انجاميد، تا عذاب را براى خويش كامل گردانند، و مستوجب پيش آمدهاى سهمگين گيتى گردند (و تا جهان بساطشان را و آنان را از بن بر اندازد) همين كه سر رسيد زمانشان نزديك شد (خداوند محمّد (صلی الله علیه وآله) را به پيغمبرى بسوى جهانيان بر انگيخت، و او در راه ترويج و تبليغ اسلام رنجها برد، و مردها تربيت كرد، و از همين عدّه مسلمانان) گروهى آسان بسوى فتنه آنان شتافتند، و براى افروزش آتش پيكار دست و تيغها را بلند كردند، (و با آنان پيكارهاى خونينى كرده و سختيها را تحمّل نموده) و بشكيبائى خويش بر خدا منّت ننهادند، و جانبازى خود را در راه حق بزرگ نشمردند (و در راه بسط نفوذ و صيطره اسلام در درياهاى مهالك غوطه خوردند) تا اين كه قضاى الهى با سر آمدن زمان سختى موافقت كرد (و پرچم اسلام در اغلب از قطعات ربع مسكون باهتزاز در آمد) و مسلمانان از روى بينش و دانائى شمشير زدند، و به پيروى از امر رهنمايشان به پروردگارشان نزديك شدند (متاسّفانه) همين كه خداوند جان رسول خويش را قبض فرمود، راههاى گوناگون گروهى را گمراه، و آنها خود را از راه اسلام عقب كشيدند، و بانديشه هاى نارساى خويش تكيه كرده، و با غير خويشاوندان (رسول اللّه) پيوند نمودند، و دورى گزيدند از سبب و وسيله (هدايت و رستگارى كه عبارت از على و اولادش باشد) كه خداوند آنان را بدوستى ايشان مأمور كرده بود، و در قرآن كريم سوره 47 آيه 23 فرمايد: ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا بگو من در تبليغ رسالت مزدى جز دوستى خويشان خويش را خواهان نمى باشم (ابن ابى الحديد در جلد 2 صفحه 437 در ترجمه لفظ سبب گويد: اين جمله اشاره بفرمايش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ميباشد كه فرمود إنّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتى أهل بيتى حبلان ممدودان من السّماء إلى الأرض، لا يفترقان حتّى يردا على الحوض رسول خدا (صلی الله علیه وآله) اينجا قرآن و اهل بيتش دو حبل و دو ريسمان ناميده، و حضرت امير المؤمنين (ع) از آن بلفظ سبب تعبير كرده و فرموده و هجروا السّبب الّذى أمروا بمودّته و سبب در لغة بمعنى همان ريسمان است.

بنا (ى دين و امامت را كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در خانواده خويش قرار داده بود آن) را از بنياد استوارش كنده و بغير جاى خودش نصب كردند (ديگران را بخلافت تعيين كردند) اينان اند كانون هر گناه، كه هر وارد شونده در سختى و گمراهى از در آنان وارد مى شود (ابواب بدبختى را آنها بروى مردم باز كرده و آنها را براه كجى وا داشتند) در (گرداب سستى و) حيرانى غوطه خوردند، و بروش فرعونيان در (صحراى نادانى و) بيهوشى درمانده شدند برخى (مانند خلفاى جور) از آخرت بريده و بدنيا توجّه كردند، و برخى (همچون پيروان آن خلفا و بنى اميّه چشم از هدايت و رستگارى پوشيده) دست از دين كشيده، و از آن دورى گزيدند.

نظم

  • به پيش از آنكه شمس دين درخشدز تاريكى جهان را نور بخشد
  • كشيده خلق سر از حكم يزدان نهاده پا براه كفر و طغيان
  • تمامى معتكف در كوى اصنامهمه غرقاب در گرداب آثام
  • نكو اندر ره كج پى فشردندكه مستوجب بامر سخت گردند
  • عذاب خويش تا سازند تكميل بسى شد دورشان داراى تطويل
  • چو وقت آمد كه دورانشان سر آيدجهان را مغز جان پر عنبر آيد
  • شود آن كفر و آن عادات ننگين مبدّل بر نكوئيها و بر دين
  • رسول خويش را يزدان بر انگيختكه نقشه دهر را طرحى ديگر ريخت
  • بيك دستش كتاب و ديگرى تيغ نمود اسلام را ترويج و تبليغ
  • گروهى دست از زشتى كشيدندبدان آئين روشن بگرويدند
  • براى آنكه ناركين فروزندخس كفّار برق آسا بسوزند
  • ز بند جان و سر چالاك رستندبمرفق آستين بالا شكستند
  • بدشت كين شدندى تيغ يازان بميدانها بسى دادند جولان
  • براه حق تمامى از تذلّلبه سختى داده تن كرده تحمّل
  • شمرده رنج بر خود فرض و سنّت ز صبر خود بحقّ ننهاده منت
  • قدم از جان سوى جانان نهادنداهميّت بجان خود ندادند
  • براى بسط دين اندر معارك زدندى غوطه در بحر مهالك
  • ز نور علم دلشان پر ز دانشزدندى تيغ ليك از روى بينش
  • بامر رهنماشان ره نوشتندبدور از خود بحق نزديك گشتند
  • چنين تا از قضاهاى إلهىسر آمد دور آن كفر و تباهى
  • ز روى خاك آمد شرك و كين كم بزير چرخ شد ز اسلام پرچم
  • هماى دين گرفت اندر فضا اوجز بحر علم شد اندر هوا موج
  • مصفّا شد جهان چون صحن بستان كه ناگه شد پيمبر سوى جانان
  • ز باغستان چو دهقان چشم خود بستبچهر باغ گرد زنگ بنشست
  • ز باد جور و عدوان سرد افسردبيغما غنچه و گل ديگرى برد
  • مقام طوطى آمد جاى جغدانبغاب شير مركز جست گرگان
  • گروهى پا ز دين وا پس كشيدندبسوى گمرهيها ره بريدند
  • مروّت را ز رخسار آب بردندبرأى نارس خود تكيه كردند
  • بزير پى سپرده حكم يزدان زده سر باز ز امر دين و قرآن
  • نموده جمله با غير رحم وصلزده از شاخ دين هر ريشه و أصل
  • بمزرع تخم بى شرمى فشاندندعلى (ع) را گوشه خانه نشاندند
  • به عشق آن كسان كه بوده مأموراز آنان دور گرديدند و مهجور
  • سبب را بى سبب آزار كردند در انظار آل احمد (صلی الله علیه وآله) خوار كردند
  • كسانى كه پيمبر لعل بگشودبحقشان تارك الثّقلين فرمود
  • مر آن قوم جفا كار و ستمگرنموده ترك آن دو ثقل أكبر
  • نه تنها دل ز حبل اللّه بريدندكه با حبلش سوى مسجد كشيدند
  • طناب كين زدند او را بگردن شكار پشّه شد سيمرغ از فنّ
  • خلافت را اساس از ريشه كندندچنان محكم بنا از پى فكندند
  • بنائى كه خدايش بوده واضع بنا كردندش اندر غير موضع
  • خود آنان معدن كلّ گناهندبراى گمرهان ابواب و راهند
  • از آنان اشقيا گرديده بدبخت وز ايشان برده سوى كفر و كين رخت
  • بسان آل فرعون از تكبّردرونشان گشته از عشق هوا پر
  • گذر كردند در صحراى حيرت فرو رفتند در درياى سكرت
  • شده از عشق گيتى مست و مدهوشخدا و دين و حق كرده فراموش

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image

خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

خطبه 11 نهج البلاغه موضوع "آموزش نظامى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 228 نهج البلاغه : ويژگى‏ هاى سلمان فارسى

خطبه 228 نهج البلاغه موضوع "ويژگى‏ هاى سلمان فارسى" را مطرح می کند.
No image

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 : وصف رستاخيز

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 موضوع "وصف رستاخيز" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS