2 اسفند 1393, 16:34
موضوع خطبه 175 نهج البلاغه بخش 2
متن خطبه 175 نهج البلاغه بخش 2
ترجمه مرحوم فیض
ترجمه مرحوم شهیدی
ترجمه مرحوم خویی
شرح ابن میثم
ترجمه شرح ابن میثم
شرح مرحوم مغنیه
شرح منهاج البراعة خویی
شرح لاهیجی
شرح ابن ابی الحدید
شرح نهج البلاغه منظوم
علوم بى پايان امام عليه السّلام
وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله) أَلَا وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَى الْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذَلِكَ مِنْهُ وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ وَ اصْطَفَاهُ عَلَى الْخَلْقِ مَا أَنْطِقُ إِلَّا صَادِقاً وَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ بِذَلِكَ كُلِّهِ وَ بِمَهْلِكِ مَنْ يَهْلِكُ وَ مَنْجَى مَنْ يَنْجُو وَ مَآلِ هَذَا الْأَمْرِ وَ مَا أَبْقَى شَيْئاً يَمُرُّ عَلَى رَأْسِي إِلَّا أَفْرَغَهُ فِي أُذُنَيَّ وَ أَفْضَى بِهِ إِلَيَّ
سوگند بخدا اگر بخواهم خبر دهم هر مردى از شما را كه از كجا آمده و به كجا مى رود و جميع احوال او را بيان كنم مى توانم، ولى مى ترسم در باره من به رسول خدا، صلّى اللَّه عليه و آله كافر شويد (مرا بر او برتر دانيد با اينكه من آنچه از گذشته و آينده و حال خبر دهم از آن حضرت آموخته ام) آگاه باشيد من بخواصّ اصحاب خود كه كفر و غلوّ در او راه نخواهد يافت اين اخبار را خواهم رساند، و سوگند بخدا كه پيغمبر اكرم را بحقّ و راستى فرستاده و او را بر خلائق برگزيده (اين سخن را) نمى گويم مگر براستى، و آن حضرت همه اين اخبار و تباه شدن آنكه هلاك مى گردد (بعذاب گرفتار ميشود) و رهائى آنكه نجات مى يابد (جايش بهشت خواهد بود) و عاقبت امر خلافت را بمن خبر داده است، و چيزى باقى نگذاشته كه بر سرم بگذرد مگر آنكه آنرا در دو گوشم فرو برده و بمن رسانيده (خلاصه مرا به گذشته و حال و آينده خبر داده است).
به خدا، اگر خواهم هر يك از شما را خبر دهم كه از كجا آمده، و به كجا رود، و سرانجام كارهاى او چه بود، توانم. ليكن ترسم كه در باره من به راه غلو رويد، و مرا بر رسول خدا (ص) تفضيل نهيد. من اين- راز- را با خاصّگان در ميان مى گذارم كه بيمى بر ايشان نيست، و به آنان اطمينان دارم. به خدايى كه او را به حق برانگيخت، و بر مردمان برترى بخشيد، جز سخن راست بر زبان نمى آرم، و رسول خدا مرا از اين حادثه ها آگاه ساخته است، و هلاكت آن كس را كه هلاك شود، و رهايى آن را كه نجات يابد به من گفته است، و از پايان كار خبر داده است، و چيزى كه در خاطرم مى گذشت باقى نگذاشت جز آنكه آن را به گوشم فرو خواند، و سخن آن را با من راند.
قسم بخدا اگر بخواهم كه خبر دهم هر مردى را از شما بمكان خروج و محلّ دخول آن و بهمه شغل و شأن آن هر اينه ممكن است بمن اين كار، و لكن مى ترسم كه كافر شويد در حق من برسول مختار صلّى اللّه عليه و آله آگاه باشيد بدرستى كه من رساننده ام اين اخبار غيبي را بخواص أصحاب خود از آن اشخاصى كه أيمني شده باشد اين كفر از ايشان.
و قسم بذاتى كه مبعوث فرموده پيغمبر را براستي و برگزيده او را بجميع خلق سخن نمى گويم مگر در حالت راستي و صدق و بتحقيق كه عهد فرموده حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بسوى من بهمه اين اخبار و بهلاكت كسى كه هلاك مى شود و بنجات يافتن كسى كه نجات خواهد يافت، و به عاقبت اين امر خلافت و باقي نگذاشت چيزى را كه خواهد گذشت بر سر من از حوادث روزگار مگر اين كه ريخت آنرا در گوشهاى من و رسانيد آن را بمن
وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ ص أَلَا وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَى الْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذَلِكَ مِنْهُ وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ وَ اصْطَفَاهُ عَلَى الْخَلْقِ مَا أَنْطِقُ إِلَّا صَادِقاً وَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ بِذَلِكَ كُلِّهِ وَ بِمَهْلِكِ مَنْ يَهْلِكُ وَ مَنْجَى مَنْ يَنْجُو وَ مَآلِ هَذَا الْأَمْرِ وَ مَا أَبْقَى شَيْئاً يَمُرُّ عَلَى رَأْسِي إِلَّا أَفْرَغَهُ فِي أُذُنَيَّ وَ أَفْضَى بِهِ إِلَيَّ
المعنى
ثمّ أقسم أنّه لو شاء لأخبر كلّ رجل منهم بمواضع تصرّفاته و حركاته و جميع أحواله. و هو كقول المسيح عليه السّلام: و أنبّئكم بما تأكلون و ما تدّخرون في بيوتكم.«» و قد علمت إمكان ذلك العلم و سببه في حقّ الأنبياء و الأولياء في مقدّمة الكتاب. و قوله: و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم. أى أخاف أن تغلوا في أمرى، و تفضّلوني على رسول اللّه. بل كان يخاف أن يكفروا فيه باللّه كما ادّعت النصارى في المسيح حيث أخبرهم بالأمور الغايبة. ثمّ قال: ألا و إنّى مفضيه إلى الخاصّة: أى أهل العلم و الثبات من أصحابه ممّن يؤمن ذلك الكفر منه، و هكذا شأن العلماء و أساطين الحكمة رأيهم أن لا يضعو العلم إلّا في أهله. هذا مع أنّ من الناس من يدّعى فيه النبوّة و أنّه شريك محمّد في الرسالة، و منهم من ادّعى أنّه إله، و هو الّذي أرسل محمّدا. إلى غير ذلك من الضلال. و فيه يقول بعض شعرائهم:
و قول الآخر:
ثمّ أقسم أنّه ما نطق إلّا صادقا فيما يخبر به من هذه الامور، و أخبر أنّ الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم عهد إليه بذلك و بمهلك من يهلك. إلى قوله: و أفضى به إلىّ: أى ألقاه إلىّ و أعلمنى به. و ذلك التعليم منه ما يكون على وجه جزئىّ أعنى أن يخبره بواقعة واقعة، و منه ما يكون على وجه كلّىّ: أى يلقى إليه اصولا كلّيّة يعدّ ذهنه بها لاستفاضته الصور الجزئيّة من واهب الصور كما سبق تقريره. و ممّا نقل عنه من ذلك في بعض خطبته الّتى يشير فيها إلى الملاحم يؤمى به إلى القرامطة: ينتحلون لنا الحبّ و الهوى و يضمرون لنا البغض و القلى و آية ذلك قتلهم ورّاثنا و هجرهم أحداثنا. و صحّ ما أخبر عنه لأنّ القرامطة قتلت من آل أبى طالب خلقا كثيرا. و أسماؤهم مذكورة في كتاب مقاتل الطالبيّين لأبي الفرج الإصبهانىّ.
قال بعض الشارحين: و من هذه الخطبة و هو يشير إلى السارية الّتي كانت يستند إليها في مسجد الكوفة : كأنّى بالحجر الأسود منصوبا هاهنا و يحهم إنّ فضيلته ليست في نفسه بل في موضعه و أنّه يمكث هاهنا مدّة ثمّ هاهنا مدّة و أشار إلى مواضع ثمّ يعود إلى ما وراءه و يأمّ مثواه. و وقع من القرامطة في الحجر الأسود بموجب ما أخبر به عليه السّلام.
و أقول: في هذا النقل نظر لأنّ المشهور أنّ القرامطة نقلوا الحجر الأسود إلى أرض البحرين، و بنوا له موضعا وضعوه فيه يسمّى إلى الآن بالكعبة، و بقى هناك مدّة ثمّ أعيد إلى مكّة، و روي أنّه مات في المجي ء به خمسة و عشرون بعيرا و عاد به إلى مكّة بعير ليس بالقوىّ، و ذلك من أسرار دين اللّه تعالى، و لم ينقل أنّهم نقلوه مرّتين، و اللّه أعلم.
ترجمه
به خدا سوگند اگر بخواهم مى توانم هر كدام از شما را به آغاز و فرجام و همگى امور او آگاه سازم ليكن بيم دارم به سبب من به پيامبر خدا (ص) كه درود خداوند بر او و خاندانش باد كافر شويد. آگاه باشيد من اين آگاهيها را به خواصّ اصحاب خود كه در باره آنها بيمى ندارم خواهم رسانيد.سوگند به خدايى كه او را به حقّ برانگيخت، و او را از ميان خلايق برگزيد، جز به راستى سخن نمى گويم، و پيامبر خدا (ص) همه اينها را به من آموخته، و محلّ نابودى كسى را كه نابود مى گردد و جاى رهايى آن كس را كه رستگار مى شود و فرجام امر خلافت را به من آگاهى داده است، و چيزى باقى نگذاشته كه بر سرم بگذرد مگر اين كه به من گوشزد فرموده و خبر آن را به من رسانيده است.
شرح
پس از اين امير مؤمنان (ع) سوگند ياد مى كند كه اگر بخواهد مى تواند هر يك از آنها را به مقاصدى كه دنبال مى كنند و كارهايى كه انجام مى دهند و همه احوالى كه دارند خبر دهد، و اين سخن همانند گفتار مسيح (ع) مى باشد كه در قرآن آمده است: «وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ«»» و ما در مقدّمه اين كتاب امكان و سبب اين علم را در باره پيامبران و دوستان خدا بيان كرده ايم.
فرموده است: و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول اللّه (ص).
يعنى بيم دارم در باره من غلوّ كنيد و مرا بر پيامبر خدا (ص) برترى دهيد، بلكه بيم داشت كه با غلوّ در باره او به خدا كافر شوند چنان كه نصارا هنگامى كه مسيح (ع) آنان را از امور غيبى خبر مى داد مدّعى خدايى او شدند. سپس فرموده است: ألا و إنّى مفضيه إلى الخاصّة يعنى من اين اخبار و اسرار را به خواصّ اصحاب خود مى رسانم، منظور از خواصّ اصحاب، ياران دانشمند و ثابت قدم اوست كه به رسوخ و استحكام ايمان آنها مطمئن، و از انحراف آنها به كفر ايمن است، و اين روش همه بزرگان علم و حكمت است كه ودايع دانش خود را جز به كسانى كه شايستگى آن را داشته باشند نمى سپارند، با اين همه چنان كه مى دانيم برخى از مردم براى على (ع) مقام نبوّت قائل شدند، و او را در رسالت شريك حضرت محمّد (ص) دانستند و گروهى از اين بالاتر رفته در باره او ادّعاى الوهيّت كردند و مدّعى شدند كه او محمّد (ص) را به پيامبرى فرستاده است، و ادّعاهاى باطل ديگرى كه غلاة و گمراهان در باره آن حضرت گفته و رواج داده اند، يكى از شاعران اينها گفته است:
و ديگرى گفته است:
پس از اين امام (ع) سوگند ياد مى كند كه جز به راستى سخن نگفته و آنچه در باره اين امور خبر مى دهد غير از اين نيست، و اعلام مى كند كه پيامبر خدا (ص) اين اسرار را به او آموخته و محلّ نابودى آن كسى را كه نابود مى شود و... به او خبر داده است، أفضى به إلىّ يعنى آن را به من رسانيده و مرا بدان آگاه ساخته است. بايد دانست كه آنچه را پيامبر خدا (ص) به على (ع) آموخته برخى به صورت جزيى بوده و فرد فرد وقايع را به او خبر داده است، و بعضى به گونه كلّى بوده، به اين معنا كه اصولى كلّى به آن حضرت القا مى فرموده است كه ذهن آن حضرت را آماده مى كرده تا صور امور جزيى از جانب حقّ تعالى به او افاضه شود چنانكه پيش از اين گفته ايم، و آنچه در اين زمينه از آن حضرت نقل شده خطبه اى است كه در آن از حوادث دردناك آينده سخن گفته و به قرامطه اشاره كرده و فرموده است: دوستى و هواخواهى ما را مدّعى مى شوند و كينه و دشمنى ما را در دل پنهان مى دارند به دليل اين كه وارثان ما را مى كشند و از سنّتهاى ما دورى مى گزينند. و آنچه در اين باره اتّفاق افتاد به همان گونه بود كه آن حضرت خبر داده بود، چه قرامطه شمار زيادى از خاندان ابو طالب را كشتند كه نامهاى آنها در كتاب مقاتل الطالبيّين نوشته ابو الفرج اصفهانى«» مذكور است. برخى از شارحان گفته اند: امام (ع) در خطبه اى كه ذكر شد به ستونى كه در مسجد كوفه به آن تكيه مى داد اشاره مى كند و مى گويد: گويا حجر الاسود را مى بينم كه در اين جا نصب شده است، واى بر آنها فضيلت حجر الاسود در ذات آن نيست بلكه به سبب جايگاه و موضع آن است، و آن، مدّتى در اين جا و مدّت ديگرى در اين جا (به محلّهايى اشاره فرمود) باقى مى ماند سپس آهنگ جايگاه خود كرده و به محلّ نخستين خود باز مى گردد، و آنچه قرامطه«» نسبت به حجر الاسود كردند به همان گونه بود كه آن حضرت بدان آگاهى داده بود.
ما در باره درستى اين گفته ايراد داريم، زيرا مشهور اين است كه قرامطه حجر الاسود را به سرزمين بحرين منتقل و براى آن محلّى بر پا و ساختمان كردند كه تا هم اكنون كعبه ناميده مى شود، حجر الاسود مدّتى در اين محلّ نگهدارى و سپس به مكّه باز گردانيده شد. گفته شده كه در هنگام آوردن حجر الاسود از مكّه بيست و پنج شتر بر اثر حمل آن مرد، و اعاده آن به خانه كعبه تنها به وسيله يك شتر كه نيرومند هم نبود انجام گرفت، و اين شواهد از اسرار دين خداست، براى نقل نشده كه قرامطه دو بار حجر الاسود را از مكّه به جاى ديگر نقل كرده باشند. و خدا داناتر است.
و اللّه لو شيت أن أخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت، و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. ألا و إنّي مفضيه إلى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه. و الّذي بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما أنطق إلّا صادقا. و قد عهد إليّ بذلك كلّه، و بمهلك من يهلك و منجى من ينجو، و مآل هذا الأمر. و ما أبقى شيئا يمرّ على رأسي إلّا أفرغه في أذني و أفضى به إليّ.
اللغة:
المولج: المدخل. و مفضيه: مخبر به، و موصله الى الخواص المأمونين.
المعنى:
(و اللّه لو شئت ان أخبر إلخ).. ظاهر هذا الكلام يدل على ان الإمام يعلم بعض الغيب، و انه لا يخبر به خوفا أن يقال فيه من الغلو ما يوجب الكفر باللّه و رسوله، ثم قال: ان مصدر علمه هذا هو رسول اللّه (ص) (و قد عهد إليّ بذلك كله.. و ما أبقى شيئا يمر على رأسي إلا أفرغه في أذني، و أفضى به إلي). و يتفق هذا مع صريح الآية 26 من سورة الجن: «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحدا إلا من ارتضى من رسول» و أيضا الرسول لا يظهر على هذا الغيب أحدا إلا من ارتضى من إمام، و الإمام لا يظهر عليه إلا من ارتضى من خواص المؤمنين، و الى هذا أشار بقوله: «و اني مفضيه الى الخاصة ممن يؤمن ذلك منه» أي لا يخشى عليه الشك و الريب و الخروج عن الدين.
و تسأل: ان هذا ممكن بالنسبة الى العلم بالكليات، أما إحصاء الجزئيات و حصرها فلخالق الكائنات وحده.
و قد أجيب عن ذلك بأن الله يلقي الى نبيه أصولا كلية يستخرج منها حوادث جزئية، و النبي بدوره يلقي بهذه الأصول الى الإمام.
و اللّه لو شئت أن أخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت، و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ألا و إنّي مفضيه إلى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه، و الّذي بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما أنطق إلّا صادقا، و لقد عهد إليّ بذلك كلّه و بمهلك من يهلك و منجى من ينجو و مال هذا الأمر، و ما أبقى شيئا يمرّ على رأسي إلّا أفرغه في أذنيّ، و أفضى به إليّ
الفصل الثاني في الاشارة إلى بعض مناقبه الجميلة و مقاماته الجليلة
و هو قوله: (و اللّه لو شئت أن اخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت) اى لو أشاء لأخبر كلّ واحد منكم بأنّه من اين خرج و أين دخل و كيفيّة خروجه و ولوجه و اخبر بجميع شأنه و شغله من أفعاله و أقواله و مطعمه و مشربه و ما أكله و ما ادّخره في بيته و غير ذلك مما أضمروه في قلوبهم و أسرّوه في ضمائرهم كما قال المسيح عليه السّلام: «وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ».
(و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) قال الشارح المعتزلي: أى أخاف عليكم الغلوّ في أمري و أن تفضّلوني على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، بل أخاف عليكم أن تدّعوا فيّ الإلهيّة كما ادّعت النصارى ذلك في المسيح لمّا أخبرهم بامور الغايبة و مع أنّه قد كتم ما علمه حذرا من أن يكفروا فيه برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقد كفر كثير منهم و ادّعوا فيه النبوّة و ادّعوا فيه أنّه شريك الرّسول في الرّسالة و ادّعوا فيه أنّه هو كان الرسول و لكن الملك غلط فيه و ادّعوا أنّه الّذي بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله الى النّاس و ادّعوا فيه الحلول و ادّعوا فيه الاتّحاد و لم يتركوا نوعا من أنواع الضلالة فيه إلّا و قالوه و اعتقدوه. أقول: و يحتمل أن يكون مراده عليه السّلام بكفرهم فيه كفرهم باسناد التقصير إلى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله في إظهار جلالته عليه السّلام و علوّ شأنه و سموّ مقامه، و من ذلك أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله لما أفصح عن بعض فضايله عليه السّلام نسبه المنافقون إلى الضلال و إلى أنّه ينطق عن الهوى حتّى كذّبهم اللّه تعالى فقال: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى .
روى في الصّافي من المجالس عن ابن عباس قال: صلّينا العشاء الاخرة ذات ليلة مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فلمّا سلّم أقبل علينا بوجهه ثمّ قال: إنه سينقض كوكب من السّماء مع طلوع الفجر فيسقط في دار أحدكم فمن سقط ذلك الكوكب في داره فهو وصيّي و خليفتي و الامام بعدى، فلما كان قرب الفجر جلس كلّ واحد منّا في داره ينتظر سقوط الكوكب في داره و كان أطمع القوم في ذلك أبي العبّاس بن عبد المطلب، فلما طلع الفجر انقضّ الكوكب من الهوا فسقط في دار عليّ بن أبي طالب عليه السّلام، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لعليّ عليه السّلام: يا عليّ و الّذي بعثني بالنبوّة لقد وجبت لك الوصيّة و الامامة و الخلافة بعدي، فقال المنافقون عبد اللّه بن أبيّ و أصحابه لقد ضلّ محمّد في محبّة ابن عمّه و غوى و ما ينطق في شأنه إلّا بالهوى، فأنزل اللّه تبارك و تعالى: وَ النَّجْمِ إِذا هَوى يقول عزّ و جلّ و خالق النّجم إذا هوى «ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ» يعني في محبّة عليّ بن أبي طالب عليه السّلام «وَ ما غَوى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » يعني في شأنه «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى ».
و من هذا الباب أيضا ما في الكافي عن أبي بصير قال: بينا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله جالس إذ أقبل أمير المؤمنين عليه السّلام فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إنّ فيك شبها من عيسى بن مريم عليه السّلام لو لا أن يقول فيك طوايف من امّتي ما قالت النصارى في عيسى بن مريم عليه السّلام لقلت فيك قولا لا تمرّ بملاء من النّاس إلّا أخذوا التراب من تحت قدمك، قال: فغضب الاعرابيّان و المغيرة بن شعبة و عدّة من قريش معهم فقالوا: ما رضى أن يضرب لابن عمّه مثلا إلّا عيسى بن مريم، فأنزل اللّه على نبيّه «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا لِبَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ» يعني من بني هاشم «مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ» قال: فغضب الحارث بن عمرو الفهرى فقال: «اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ» إنّ بني هاشم يتوارثون هرقلا بعد هرقل«» «فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ» فأنزل اللّه عليه مقالة الحارث و نزلت هذه الاية «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» ثمّ قال عليه السّلام له يا بن عمرو إمّا تبت و إمّا رحلت، فدعى براحلته فركبها فلما صار بظهر المدينة أتته جندلة فرضّت هامته فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لمن حوله من المنافقين: انطلقوا إلى صاحبكم فقد أتانا استفتح، قال اللّه عزّ و جل «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ» هذا.
و لما ذكر أنّ إخباره ببعض المغيبات مؤدّ إلى الكفر و الضلال لقصور الاستعداد و القابليّة لاكثر النفوس البشريّة عن تحمّل الأسرار الغيبيّة استدرك ذلك بقوله (إلا و انّي مفضيه) أى مفض به و موصل له و مؤدّ إياه (إلى الخاصّة) أى إلى خواصّ أصحابي (ممّن يؤمن ذلك) أى الغلوّ و الكفر (منه) بما له من الاستعداد (و الّذى بعثه) أى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله (بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما انطق إلّا صادقا و لقد عهد إلىّ) رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (بذلك كلّه) أى بجميع ما اخبر به (و بمهلك من يهلك و منجى من ينجو) أى بهلاك الهالكين و نجاة النّاجين أو بمكان هلاكهم و مكان نجاتهم أو زمانهما.
و المراد بالهلاك إمّا الهلاك الدّنيوى أى الموت أو القتل أو الهلاك الاخروى أعنى الضلال و الشقاء و كذلك النجاة (و) ب (مال هذا الأمر) أي أمر الخلافة أو الدّين و ملك الاسلام و ماله انتهائه بظهور القائم و ما يكون في آخر الزمان (و ما أبقى) أى الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (شيئا يمرّ على رأسي) من اغتصاب الخلافة و خروج النّاكثين و القاسطين و المارقين و قتالهم و من الشهادة بضربة ابن ملجم المرادى لعنه اللّه و غير ذلك مما جرى عليه بعده (إلّا أفرغه) أى صبّه (في اذنى و أفضي به) أى أوصله و ألقاه (إلىّ) و أعلمني به و أسرّه إلىّ.
و اللّه لو شئت ان اخبر كلّ رجل بمخرجه و مولجه و جميع شانه لفعلت و لكن اخاف ان تكفروا فىّ برسول اللّه (- ص-) الا و انّى مقضيه الى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه و الّذى بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما انطق الّا صادقا يعنى سوگند بخدا كه اگر خواسته باشم كه خبر دهم هر مردى را از شما از وقت بيرون رفتن او از مكانش و از وقت داخل شدن او بمنزلش و از جميع كارهاى او هر اينه مى توانم خبر داد و ليكن مى ترسم از اين كه كافر شويد در باره من از جهة اعتقاد كردن برسالت من بسبب شك در رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آگاه باش و بتحقيق كه من رساننده ام خبر هر مرد را بسوى دوستان خاصّه خود از كسانى كه ايمن گردانيده شده است ان كفر را از ايشان بجهة عصمت و زيادتى معرفت ايشان سوگند بخدائى كه مبعوث گردانيده است ان رسول (صلی الله علیه وآله) را بحقّ و راستى و برگزيده است او را بر خلق كه زبان نمى گشايم مگر براست گفتارى و لقد عهد الىّ بذلك كلّه و بمهلك من يهلك و منجى من ينجوا و مال هذا الامر و ما ابقى شيئا يمرّ على رأسى الّا افرغه فى اذنى و افضى به الىّ یعنی هر اينه بتحقيق كه وصيّت كرد و پيش گفت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بسوى من همه انخبرها را و جاى هلاكت كسى را كه هلاك مى شود و جاى نجات كسيرا كه نجات مى يابد و مال و بازگشت اين امر خلافت را و باقى نگذاشت چيزى را كه مى گذرد بر سر من مگر اين كه ريخت انرا بر گوش دل من و رسانيد خبر انرا بسوى من يعنى بوحى و الهام خدا
وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ ص أَلَا وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَى الْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذَلِكَ مِنْهُ وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ وَ اصْطَفَاهُ عَلَى الْخَلْقِ مَا أَنْطِقُ إِلَّا صَادِقاً وَ لَقَدْ عَهِدَ إِلَيَّ بِذَلِكَ كُلِّهِ وَ بِمَهْلِكِ مَنْ يَهْلِكُ وَ مَنْجَى مَنْ يَنْجُو وَ مَآلِ هَذَا الْأَمْرِ وَ مَا أَبْقَى شَيْئاً يَمُرُّ عَلَى رَأْسِي إِلَّا أَفْرَغَهُ فِي أُذُنِي وَ أَفْضَى بِهِ إِلَيَّ
فأقسم أنه لو شاء أن يخبر كل واحد منهم من أين خرج و كيفية خروجه من منزله و أين يلج و كيفية ولوجه و جميع شأنه من مطعمه و مشربه و ما عزم عليه من أفعاله و ما أكله و ما ادخره في بيته و غير ذلك من شئونه و أحواله لفعل .
و هذا كقول المسيح ع وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ قال إلا أني أخاف أن تكفروا في برسول الله ص أي أخاف عليكم الغلو في أمري و أن تفضلوني على رسول الله ص بل أخاف عليكم أن تدعوا في الإلهية كما ادعت النصارى ذلك في المسيح لما أخبرهم بالأمور الغائبة ثم قال ألا و إني مفضيه إلى الخاصة أي مفض به و مودع إياه خواص أصحابي و ثقاتي الذين آمن منهم الغلو و أعلم أنهم لا يكفرون في بالرسول ص لعلمهم أن ذلك من إعلام نبوته إذ يكون تابع من أتباعه و صاحب من أصحابه بلغ إلى هذه المنزلة الجليلة
ثم أقسم قسما ثانيا أنه ما ينطق إلا صادقا و أن رسول الله ص عهد بذلك كله إليه و أخبره بمهلك من يهلك من الصحابة و غيرهم من الناس و بنجاة من ينجو و بمآل هذا الأمر يعني ما يفضي إليه أمر الإسلام و أمر الدولة و الخلافة و أنه ما ترك شيئا يمر على رأسه ع إلا و أخبره به و أسره إليه
فصل في ذكر بعض أقوال الغلاة في علي
و اعلم أنه غير مستحيل أن تكون بعض الأنفس مختصة بخاصية تدرك بها المغيبات و قد تقدم من الكلام في ذلك ما فيه كفاية و لكن لا يمكن أن تكون نفس تدرك كل المغيبات لأن القوة المتناهية لا تحيط بأمور غير متناهية و كل قوة في نفس حادثة فهي متناهية فوجب أن يحمل كلام أمير المؤمنين ع لا على أن يريد به عموم العالمية بل بعلم أمورا محدودة من المغيبات مما اقتضت حكمة البارئ سبحانه أن يؤهله لعلمه و كذلك القول في رسول الله ص إنه إنما كان يعلم أمورا معدودة لا أمورا غير متناهية و مع أنه ع قد كتم ما علمه حذرا من أن يكفروا فيه برسول الله ص فقد كفر كثير منهم و ادعوا فيه النبوة و ادعوا فيه أنه شريك الرسول في الرسالة و ادعوا فيه أنه هو كان الرسول و لكن الملك غلط فيه و ادعوا أنه هو الذي بعث محمدا ص إلى الناس و ادعوا فيه الحلول و ادعوا فيه الاتحاد و لم يتركوا نوعا من أنواع الضلالة فيه إلا و قالوه و اعتقدوه و قال شاعرهم فيه من أبيات
و قال بعض شعرائهم
جملة من إخبار علي بالأمور الغيبية
و قد ذكرنا فيما تقدم من إخباره ع عن الغيوب طرفا صالحا و من عجيب ما وقفت عليه من ذلك قوله في الخطبة التي يذكر فيها الملاحم و هو يشير إلى القرامطة ينتحلون لنا الحب و الهوى و يضمرون لنا البغض و القلى و آية ذلك قتلهم وراثنا و هجرهم أحداثنا و صح ما أخبر به لأن القرامطة قتلت من آل أبي طالب ع خلقا كثيرا و أسماؤهم مذكورة في كتاب مقاتل الطالبيين لأبي الفرج الأصفهاني و مر أبو طاهر سليمان بن الحسن الجنابي في جيشه بالغري و بالحائر فلم يعرج على واحد منهما و لا دخل و لا وقف و في هذه الخطبة قال و هو يشير إلى السارية التي كان يستند إليها في مسجد الكوفة كأني بالحجر الأسود منصوبا هاهنا ويحهم إن فضيلته ليست في نفسه بل في موضعه و أسسه يمكث هاهنا برهة ثم هاهنا برهة و أشار إلى البحرين ثم يعود إلى مأواه و أم مثواه و وقع الأمر في الحجر الأسود بموجب ما أخبر به ع و قد وقفت له على خطب مختلفة فيها ذكر الملاحم فوجدتها تشتمل على ما يجوز أن ينسب إليه و ما لا يجوز أن ينسب إليه و وجدت في كثير منها اختلالا ظاهرا و هذه المواضع التي أنقلها ليست من تلك الخطب المضطربة بل من كلام له وجدته متفرقا في كتب مختلفة و من ذلك
أن تميم بن أسامة بن زهير بن دريد التميمي اعترضه و هو يخطب على المنبر و يقول سلوني قبل أن تفقدوني فو الله لا تسألوني عن فئة تضل مائة أو تهدي مائة إلا نبأتكم بناعقها و سائقها و لو شئت لأخبرت كل واحد منكم بمخرجه و مدخله و جمع شأنه فقال فكم في رأسي طاقة شعر فقال له أما و الله إني لأعلم ذلك و لكن أين برهانه لو أخبرتك به و لقد أخبرتك بقيامك و مقالك و قيل لي إن على كل شعرة من شعر رأسك ملكا يلعنك و شيطانا يستفزك و آية ذلك أن في بيتك سخلا يقتل ابن رسول الله ص و يحض على قتله فكان الأمر بموجب ما أخبر به ع كان ابنه حصين بالصاد المهملة يومئذ طفلا صغيرا يرضع اللبن ثم عاش إلى أن صار على شرطة عبيد الله بن زياد و أخرجه عبيد الله إلى عمر بن سعد يأمره بمناجزة الحسين ع و يتوعده على لسانه إن أرجأ ذلك فقتل ع صبيحة اليوم الذي ورد فيه الحصين بالرسالة في ليلته و من ذلك قوله ع للبراء بن عازب يوما يا براء أ يقتل الحسين و أنت حي فلا تنصره فقال البراء لا كان ذلك يا أمير المؤمنين فلما قتل الحسين ع كان البراء يذكر ذلك و يقول أعظم بها حسرة إذ لم أشهده و أقتل دونه و سنذكر من هذا النمط فيما بعد إذا مررنا بما يقتضي ذكره ما يحضرنا إن شاء الله
و اللّه لو شئت أن أخبر كلّ رجل مّنكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت، و لكن أخاف أن تكفروا فى برسول اللّه، صلّى اللّه عليه و اله، ألا و إنّى مفضيه إلى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه، و الّذى بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق، ما أنطق إلّا صادقا، وّ لقد عهد إلىّ بذلك كلّه، و بمهلك من يهلك، و منجى من يّنجو، و مال هذا الأمر، و ما أبقى شيئا يمرّ على رأسى إلّا أفرغه فى أذنىّ، و أفضى به إلىّ.
بخدا سوگند اگر بخواهم هر يك از شما را خبر دهم كه از كجا آمده و بكجا خواهد رفت، و جميع سر گذشتش را بيان سازم مى توانم ولى (چكنم كه) مى ترسم در باره من برسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كافر شويد (و مرا از او برتر دانيد و حال اين كه من دانشهاى خويش را از او فرا گرفته ام).
آگاه باشيد، من بگزيدگان از ياران خويش كه از كفر و غلوّ بر كنار باشند، اين اخبار آگاهى خواهم داد، سوگند بدان كسى كه پيمبر اكرم (ص) را بحقّ و راستى فرستاده، و او را از خلايق برگزيده، كه من جز براستى سخن نمى رانم، و آن بزرگوار كلّيّه اين اخبار را از هلاكت آنكه (در محشر) هالك و نجات آنكه ناجى است، و پايان كار خلافت را بمن خبر داده است، و از آنچه بر سرم خواهد آمد چيزى فرو گذار نكرد، جز آنكه در دو گوشم فرو برده، و بمن رسانيد.
نظم
منبع:پژوهه تبلیغ
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان