وَ بَقِيَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِكْرُ الْمَرْجِعِ- وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَرِ- فَهُمْ بَيْنَ شَرِيدٍ نَادٍّ- وَ خَائِفٍ مَقْمُوعٍ وَ سَاكِتٍ مَكْعُومٍ- وَ دَاعٍ مُخْلِصٍ وَ ثَكْلَانَ مُوجَعٍ- قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ التَّقِيَّةُ وَ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ- فَهُمْ فِي بَحْرٍ أُجَاجٍ- أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ- قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا- وَ قُهِرُوا حَتَّى ذَلُّوا وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا-
معانی لغات
شريد و مشرّد: رانده شده، فرارى.
نادّ: كسى كه بى هدف به طرفى مى رود.
قمع: خوار ساختن.
مكعوم: شخصى كه قادر به سخن گفتن نيست، گويا دهانش را با كعام بسته اند. كعام وسيله اى است كه با آن دهان شتر را مى بندند كه گاز نگيرد، وقتى كه شتر در حال هيجان باشد.
تكل: غم و اندوه براى از دست دادن بعضى از دوستان.
اخملتهم: آنها را از نظر مردم انداخت و در جامعه بى اعتبار ساخت.
تقيّه و تقوى: ترس، بيم.
اجاج: نمك، شورى.
ضامر: خاموش، ساكت.
ترجمه
جز چهار گروهى كه برشمرديم دسته پنجمى باقى مى ماند كه با ياد آخرت ديده از زيباييهاى دنيا فرو بسته و ترس از روز جزا اشكشان را جارى ساخته است.
حالت اين دسته از مردم شبيه كسى است كه از ديار اصلى خود رانده شده و هراسناك و ترسناك خوار و خاموش گشته، و از روى اخلاص دعا مى كند و از درد معصيت و گناهكارى فرياد مى زند.
تقيّه آنان را به كنج سكوت و خاموشى كشانده، خوارى در نظر مردم آنان را گوشه گير كرده، نصيب آنها از دنيا آب تلخ و شور زندگى است و دهانهايشان از شكايت بسته شده است. دلهايشان جريحه دار است. از پند دادن و موعظه كردن مردم خسته شده اند، در راه ارشاد و هدايت مردم مغلوب و خوار گرديده اند، كشته شدند تا تعدادشان اندك شد.
شرح
امّا دسته پنجم: اشخاصى هستند كه قصدشان رسيدن به قرب خداوند متعال است.
فرموده حضرت: بقى رجال آخر اشاره به همين گروه پنجم دارد كه برايشان اوصافى را به شرح ذيل برمى شمارند: 1- ياد بازگشت به سوى خداوند چشمان آنها را فرو بسته است. توضيح مطلب اين كه آنها كه قصدشان رسيدن به قرب حق تعالى است، هرگاه به جانب قدس خداوندى توجّه نمايند و همواره خود را در محضر خدا ببينند و به اين موضوع خطبه 32 نهج البلاغه بخش 3 كه سرانجام به سوى او باز مى گردند، نه، كه همواره فرا روى او هستند، توجّه كنند، ناگزير به دليل، شرمسارى از خداوند و خشنود بودن، به مطالعه انوار الهى و ترس از اين كه توجّهشان به غير، آنان را از صعود به درجات عالى ملكوت به پست ترين مراتب هلاكت فرو افكند، از غير خداوند كناره گيرى مى كنند.
روشن است كه حسّ پيرو دل است، هرگاه ديده دل سرگرم مطالعه انوار مقدّس حق و غرق در جلال و عظمت خداوند باشد، حسّ را به دنبال خود مى كشاند، بنا بر اين از ناحيه حسّ توجّه به امر ديگرى نخواهد كرد. مقصود از: «غضّ بصر» كه فرمودند اين است.
2- صفت بارز ديگر گروه پنجم اين است. كه ترس از روز محشر و قيامت اشك آنها را سرازير كرده است. خوف خائفين به دو صورت و هر كدام به چند قسم تقسيم مى شوند: الف: ترس از امور ذاتا ناپسند.
ب: ترس از امورى كه انجام آنها به دليل كراهت ذاتى، ناپسند است.
صورت دوّم خود داراى چند قسم است: 1- ترس از مرگ، پيش از توفيق بر توبه 2- ترس از عملى كه قصد قربت در آن نباشد. 3- ترس از انحراف در قصد عبادت خداوند 4- ترس از چيره شدن قواى شهوانى، طبق عادت در به كار گرفتن امور شهوانى 5- ترس از پيامدهاى انجام كار خلاف در نزد مردم 6- ترس از اين كه عاقبت به خير نميرد و پايان كارش بد باشد، 7- ترس از اين كه در علم خداوند متعال سابقه شقاوت داشته باشد.
تمام اين اقسام و جز اينها ترس بندگان شايسته خدا مى باشد. از تمام اقسام ياد شده آنچه قلب پرهيزكاران را مغلوب ساخته ترس پايان يافتن عمر است، كه به خير ختم گردد، زيرا خطر در آن جا بزرگ است. امّا برترين قسم و دلالت كننده ترين، بر كمال معرفت انسانى، ترس از شقاوت در علم خداست، زيرا ترس از پايان كار از اين ترس سرچشمه مى گيرد و پيامد آن مى باشد اين وضعيّت بيان كننده آن است، كه در لوح محفوظ چه گذشته است. مثل كسى كه ترس از پايان عمر دارد كه به خير ختم گردد يا نه و آن كه ترس از آغاز امر دارد كه جزو نيكوكاران رقم زده شده است يا خير مثل دو فرد كه ملكى را با توصيه كتبى به آنها واگذار كرده باشند، و در اين واگذارى امكان خيرخواهى و ثروتمندى يا بدبختى و هلاكت باشد، يكى از اين دو نفر دل را متوجّه عاقبت كار كند كه چه خواهد شد ديگرى دل را متوجّه هنگام نوشتن اين توصيه نامه كند كه به چه منظور اين ملك را به اين اشخاص واگذار كرده اند آيا قصد خيرخواهى و خدمت بوده يا هلاكت و بدبختى فرد دوّم چون توجّه به علّت و سبب واگذارى دارد، از فرد اوّل بلند انديشه تر است. به همين دليل توجّه به حكم نخستين خداوند كه قلم تقدير او، در لوح محفوظ، بر آن جارى شده، از توجّه به پايان كار مهمتر است.
حضرت رسول (ص) به همين معنا اشاره كرده است آن گاه كه بر منبر برآمد، و دست راست خود را مشت كرد و فرمود: «اين است كتاب خدا كه در آن نام بهشتيان و پدرانشان را نوشته است. نه بر آن چيزى مى افزايد و نه، از آن چيزى كم مى كند اگر اهل سعادت و نجات، چنان بدكار باشند كه مردم آنها را نه از بدكاران كه سردسته بدكاران به شمار آورند، خداوند آنها را پيش از مرگ ولو در زمانى به كوتاهى دوشيدن شتر، اهل نجات و رستگارى مى گرداند. و اگر بدكاران و شقاوتمندان چنان كار نيكوكاران را انجام دهند كه مردم آنها را از دسته نيكوكاران كه سعادتمند و رستگار بدانند، خداوند آنان را پيش از مرگ و لو بزمانى كوتاهتر از دوشيدن شتر جزو شقاوتمندان گرداند. سعادتمندان به حكم الهى سعادتمند و شقاوتمندان بفرمان الهى شقاوتمند مى شوند، رستگار كسى است كه به حكم الهى رستگار مى شود و بدكار كسى است كه به قضاى خداوندى بدكار مى گردد. ارزش كارها به ارزش پايانى آنها است. امّا اقسام ترس از امورى كه ذاتا ناپسندند عبارتند از: 1- ترس از سكرات مرگ و سختى آن كه در نفس انسانى چنان تصوّر مى شود كه ذاتا ناپسند است.
2- سؤال نكير و منكر 3- عذاب قبر 4- ترس از ايستادن در پيشگاه خداوند متعال و شرمسارى از برملا شدن اسرار 5- ترس از محاسبه دقيق و سؤال از كوچكترين امر. 6- ترس از باريكى و تيزى پل صراط و چگونگى گذر از آن.
7- ترس از آتش دوزخ، غل و زنجير و سختيهاى آن 8- ترس محروم شدن از بهشت و يا محروم گشتن از مراتب بالاى آن 9- ترس محجوب ماندن از ملاقات خداوند، و... اينها كه برشمرديم امورى هستند كه ذاتا از نظر انسان ناپسندند و شخص از ابتلاى به آنها ترس دارد. رهروان زهد پيشه، نسبت به هر يك از اين امور حالتهاى گوناگونى دارند، ترسناكترين مرتبه، ترس دورى و فراق و هجران از ديدار خداوند است. ترس عارفان اين است كه به فراق گرفتار آيند، و از اين درجه پايينتر ترس عبادتگران و شايستگان و زاهدان است. درجات پايينتر از اين بسته به ميزان معرفت اشخاص است، آرى ترسى كه امير مؤمنان (ع) در اين عبارت به آن اشاره فرموده اند، ترس از اين امور است يعنى همان امورى كه ذاتا براى افراد ناپسند مى باشد زيرا ترس از محشر و قيامت كه صريح عبارت بود، در بردارنده همين امورى است كه بتفصيل بيان داشتيم.
سوّمين صفت برجسته دسته پنجم، اين است كه به دليل زيادى نهى از منكرى كه انجام داده اند، و يا كمى صبر و تحمّلشان از مشاهده منكرات، آواره هر ديارند و يا ترسناك و شكست خورده، مهر سكوت بر لب زده، خاموشى اختيار كرده اند، گويا تقيّه و پرهيز از ستمگران دهانشان را از سخن گفتن بسته است.
ترسيده و شكست خورده، مهر سكوت بر لب دارند. اين گفته در بيان حضرت به عنوان خطبه 32 نهج البلاغه بخش 3 استعاره و كنايه از تقيّه به كار رفته است. آنها به دليل مصيبتهايى كه در راه دين بر آنان وارد شده، و يا آزار زيادى كه از ستمكاران بدانها رسيده است، خدا را همانند فرزند مردگان دردمند از روى خلوص مى خوانند.
وضع حال هر يك از پرهيزكاران همين است كه بيان شد. بعيد نيست كه اين تفصيل حال پرهيزگاران، نسبت به ترس از سختيهاى روز محشر باشد، بدين معنا كه ترس روز محشر اشكشان را جارى كرده، و از نظر حالتهاى گوناگونى كه در بالا برشمرديم اين وضعيّت را بر سر آنان آورده باشد.
چهارمين صفت آنان اين است كه پرهيز از ستمگران، اين دسته را به گمنامى مبتلا كرده است. مردم آنها را بخوبى نمى شناسند، اين توصيف چهارم تاكيد بيشترى بر صفّت سومى است كه قبلا توضيح داده شد.
پنجمين صفت آنها اين است كه به علّت تقيّه، از بدكاران، خوارى و بيچارگى بر آنان چيره شده است.
ششمين صفت اين گروه از مؤمنان چنان است كه گويا در گردابى از درياى آب شور گرفتار آمده اند. در اين عبارت حضرت لفظ «دريا را» با صفت شورى مايل به تلخى، از وضع ناسازگار دنياى لهو و بيهوده عاريه آورده است وجه مشابهت اين است، چنان كه دنيا شايسته بهره مندى و نتيجه گيرى براى آخرت نيست، بلكه دنيا دوستى موجب عذاب آخرت مى شود، درياى شور هم براى شناگر تشنه رفع تشنگى نمى كند، هر چند بسيار تشنه باشد و نوشيدن آب و باقى ماندن در داخل آن به نهايت درجه برسد. به دنبال اين توصيفات حضرت مى فرمايد: «اين دسته پنجم دهانشان بسته و قلبشان جريحه دار است»، افواههم ضامرة و قلوبهم قرحة شرح اين فرموده اين است كه: اينان به دليل اين كه از لذّتهاى دنيا بريده، و با مردمان دنيا پرست بعلّت غرق بودن آنها در خوشيهاى ناپايدار آن، قطع رابطه كرده اند، دهانشان به سبب روزه گرفتن زياد از چشيدن غذا دور مانده است، و دلهايشان از تشنگى، يا ترس از خداوند متعال و يا از جهت تشنه ملاقات حق بوده و دريافت رحمت آن، و رسيدن به نعمتهاى بهشت، و يا به دليل بدكاريهاى فراوان ديدن، و عدم توان از پيشگيرى منكرات، جريحه دار است.
برخى از شارحان كلمه «ضامرة» را، «ضامزة» روايت كرده اند، كه بمعنى سكوت و كم گويى است.
هفتمين ويژگى اين گروه، پند و اندرز دادن مردمان است، تا بدان حد كه از موعظه خسته شوند، دليل خستگى آنان از پند و اندرز، بى توجّهى مردمان و عدم تأثير موعظه در دل آنهاست، نه بى ميلى پند دهندگان و تحمل نكردن رنج آن.
هشتمين صفت اين گروه اين است كه تا سرحدّ ذلّت و خوارى، مورد خشم و غضب نااهلان واقع مى شوند.
نهمين ويژگى آنان اين است كه آن قدر در راه اعتلاى حق به شهادت مى رسند كه تعدادشان كم مى شود يعنى ستمكاران به دليل نپذيرفتن راه و روش آنان و تأييد نكردن رفتارشان، آنها را به شهادت مى رسانند اگر سؤال شود، هنوز كه اين گروه پنجم وجود دارند، چگونه كشته شدن را به طور عموم به آنها نسبت داده اند مى گوييم نسبت دادن فعل قتل به كل افراد به دليل وجود قتل در مورد بعضى اشخاص، از باب نسبت دادن حكم جزء به كل، و مجاز است. چون تصميم آنان كشتن تمام افراد بوده نسبت قتل را به همه افراد دادن مجاز و بى اشكال است. هر چند فقط بعضى افراد به قتل رسيده باشند.
|