دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 45 نهج البلاغه بخش 2 : روش برخورد با دنيا

خطبه 45 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "روش برخورد با دنيا" را بیان می کند.
No image
خطبه 45 نهج البلاغه بخش 2 : روش برخورد با دنيا

موضوع خطبه 45 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 45 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 45 نهج البلاغه بخش 2

2 روش برخورد با دنيا

متن خطبه 45 نهج البلاغه بخش 2

وَ الدُّنْيَا دَارٌ مُنِيَ لَهَا الْفَنَاءُ وَ لِأَهْلِهَا مِنْهَا الْجَلَاءُ وَ هِيَ حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ وَ الْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النَّاظِرِ فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِأَحْسَنِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ وَ لَا تَسْأَلُوا فِيهَا فَوْقَ الْكَفَافِ وَ لَا تَطْلُبُوا مِنْهَا أَكْثَرَ مِنَ الْبَلَاغِ

ترجمه مرحوم فیض

(2). دنيا سرائى است فناء و نيستى براى آن و براى اهلش رخت بر بستن مقدّر گرديده است، و آن (در نظر اهلش) خوشگوار و سبز و خرّم است، و (سبب گول زدن و غافل نمودن آن اينست كه) شتابان به سراغ خواهان و طالبش مى آيد، و علاقه و محبّت خود را بدل نظر كننده وارد ميكند، (3) پس كوچ كنيد از آن (دلبند بآن نگشته مهيّاى سفر آخرت شده و آسايش در آنجا را بخواهيد) و از بهترين متاع خود (پرستش خالق و خدمت بخلق) توشه برداريد، و در آن بيش از حاجت نطلبيد، و از آن زيادتر از آنچه بشما رسيده نخواهيد (براى گرد آوردن مال در دنيا تلاش نكنيد، زيرا در حلال آن حساب و باز پرسى است، و در حرام آن عقاب و كيفر).

ترجمه مرحوم شهیدی

دنيا خانه اى است ناپايدار، و مردم آن ناچار از گذاشتن شهر و ديار. دنيا شيرين است و خوشنما، در پى خواهانش شتابان و پويا، و دل بيننده را فريبا. پس رخت از آن بربنديد با نيكوترين توشه اى كه شما را آماده است، و مپرسيد در دنيا افزون از آنچه شما را بسنده است. و مخواهيد در آن بيشتر از آنچه شما را كفايت كننده است.

ترجمه مرحوم خویی

و دنيا سرائيست تقدير كرده شده است از براى او فنا، و از براى اهل او بيرون رفتن از آن با رنج و عنا، و آن دنيا شيرينست در مذاق و سبز و خرّمست در نظر أهل آفاق و بتحقيق كه شتابانيده شده است از براى جوينده او، و مشتبه شده است در قلب نظر كننده او، پس رحلت نمائيد و كوچ كنيد از او به نيكوترين چيزى كه در حضور شماست از توشه كه عبارتست از تقوى و أعمال صالحه، و سؤال نكنيد در او بالاتر از قدر كفاف در معيشت، و طلب ننمائيد از او زياده از حدّ كفاية كه اينست شعار صاحبان بصيرت، و سالكان طريق حقيقت

شرح ابن میثم

وَ الدُّنْيَا دَارٌ مُنِيَ لَهَا الْفَنَاءُ- وَ لِأَهْلِهَا مِنْهَا الْجَلَاءُ- وَ هِيَ حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ- وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ- وَ الْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النَّاظِرِ- فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِأَحْسَنِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ- وَ لَا تَسْأَلُوا فِيهَا فَوْقَ الْكَفَافِ- وَ لَا تَطْلُبُوا مِنْهَا أَكْثَرَ مِنَ الْبَلَاغِ

اللغة

منى لها: أى قدر. و الجلاء بالفتح و المدّ: الخروج عن الوطن. و التبست: امتزجت. و الكفاف: ما كفّ عن الناس أى أغنى عنهم من المال. و البلاغ: ما بلغ مدّة الحياة منه و كفى.

المعنی

ثمّ أعقب ذلك بالتنبيه على معايب الدنيا للتنفير عنها فذكر وجوب الفناء لها ثمّ حذّر بذكر العيب الأكبر لها الّذي ترغب مع ذكره و ملاحظته من له أدنى بصيرة عن الركون إليها و محبّة قيناتها و هو مفارقتها الواجبة و الجلاء عنها، ثمّ أردف ذلك بذكر جهتين من جهات الميل إليها:

إحداهما منسوبة إلى القوّة الذائقة و هي حلاوتها، و الاخرى إلى القوّة الباصرة و هي خضرتها. و إطلاق لفظيهما مجاز كنّى به عن جهات الميل إليها من باب إطلاق لفظ الجزء على الكلّ. و ايراده لهذين الوصفين اللذين هما و صفا مدح في معرض ذمّها كتقدير اعتراض على ذمّها لغرض أن يجيب عنه، و لهذا عقّب ذكرهما بما يصلح جوابا و بيّنة على ما يصرف عن الميل إليها من هاتين الجهتين و هو كونها معجّلة للطالب. إذ كان من شأن المعجّل أن ينتفع به في حال تعجيله دون ما بعده خصوصا في حقّ من أحبّ ذلك المعجّل و لم يلتفت إلى ما سواه. و الدنيا كذلك كما أشار إليه بقوله: و التبست بقلب الناظر، و إنّما خصّ الناظر لتقدّم ذكر الخضرة الّتي هي من حظّ النظر فمن عجّلت له منحة و التبست بقلبه و كان لا بدّ من مفارقتها لم ينتفع بما بعدها بل بقى في عذاب الفراق منكوسا و في ظلمة الوحشة محبوسا، و إليه أشار التنزيل الإلهىّ مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً ثمّ لمّا نبّه على معايبها أمر بالارتحال عنها و لم يأمر به مطلقا بل لا بدّ معه من استصحاب أحسن الأزواد إذ كانت الطريق المأمور بسلوكها في غاية الوعارة مع طولها و قصر المدّة الّتي يتّخذ فيها الزاد فلا ينفع إذن إلّا التقوى الأبقى الّذي لا يتطرّق إليه فناء. و لا تفهمّن- أعدّك اللّه لافاضة رحمته- من هذا الارتحال الحسّى الحاصل لك من بعضها إلى بعض، و لا من الزاد المأكول الحيوانىّ فإنّ أحسن ما يحضرنا منه ربّما كان منهيّا عنه، بل المأمور به ارتحال آخر يتبيّنه من تصوّر سلوك طريق الآخرة. فإنّك لمّا علمت أنّ الغاية من التكاليف البشريّة هي الوصول إلى حضرة اللّه و مشاهدة جلال كبريائه علمت من ذلك أنّ الطريق إلى هذا المطلوب هى آثار جوده و شواهد آلائه و أنّ القاطع لمراحل تلك الطريق و منازلها هو قدم عقلك مقتديا بأعلامها الواضحة كلّما نزل منها منزلا أعدّته المعرفة به لاستلاحة أعلام منزل آخر أعلى و أكرم منه كما قال تعالى لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ إلى أن يستقرّ في مقعد صدق عند مليك مقتدر، و إذا تصوّرت معنى الارتحال و قد علمت أنّ لكلّ ارتحال و سفر زادا علمت أنّ أكرم الزاد و أحسنه في هذا الطريق ليس إلّا التقوى و الأعمال الصالحة الّتي هى غذاء للعقول و مادّة حياتها، و إليه الإشارة بقوله وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى و أشار بقوله: ما بحضرتكم. إلى ما يمكننا أن نأتي به من الأعمال الصالحة في حياتنا الدنيا، ثمّ عقّب الأمر باتّخاذ الزاد بالنهى عن طلب الزيادة على ما يقوّم به صورة البدن من متاع الدنيا إذ كان البدن بمنزلة مركوب تقطع به النفس مراحل طريقها فالزيادة على المحتاج إليه ممّا يحوج الراكب إلى الاهتمام به و العناية بحفظه المستلزم لمحبّته. و كلّ ذلك مثقل للظهر و مشغل عن الجهة المقصودة.

و ذلك معنى قوله: و لا تسألوا منها فوق الكفاف، و لا تطلبوا منها أكثر من البلاغ، و لا تمدّن أعينكم فيها إلى ما متّع المترفون فتقصروا في الرحيل و تشغلوا بطلب مثل ما شاهدتم، و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

وَ الدُّنْيَا دَارٌ مُنِيَ لَهَا الْفَنَاءُ- وَ لِأَهْلِهَا مِنْهَا الْجَلَاءُ- وَ هِيَ حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ- وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ- وَ الْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النَّاظِرِ- فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِأَحْسَنِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ- وَ لَا تَسْأَلُوا فِيهَا فَوْقَ الْكَفَافِ- وَ لَا تَطْلُبُوا مِنْهَا أَكْثَرَ مِنَ الْبَلَاغِ

معانی لغات

منى لها: مقدّر شده است.

جلاء: خارج شدن از وطن.

التبست: آميخته شد، مخلوط گرديد.

كفاف: مقدار مالى كه انسان را از ديگران بى نياز كند.

بلاغ: آنچه در مدت زندگى انسان به دست مى آورد.

ترجمه

دنيا سرايى است كه نيستى و فنا براى اهلش مقرر شده و خروج از آن حتمى است. دنيا شيرين و سرسبز مى نمايد (ولى در باطن تيره و تلخ است) و با شتاب به سراغ اهلش آمده و در دل دنيا خواهان، جا باز مى كند. با بهترين زاد و توشه آخرت از اين دنيا كوچ كنيد و بيشتر از نياز روزمرّه خود از دنيا نخواسته و فزونتر از آنچه به شما رسيد طلب نكنيد. زيرا افزون طلبى انسان را به حرام و هلاكت مى كشاند.»

شرح

امام (ع) با آوردن اين عبارت كه رحمت خداوند مدام بر بندگان جارى و بخششهايش پايان ناپذير است و جايى نيست كه از نعمتهايش تهى باشد، افراد را بر اداى شكر حق تعالى ترغيب مى كند و با ذكر خصلتهاى ششگانه خداوند كه موجب شكرگزارى مى شود، انسانها را، متوجّه عيوب دنيا كرده تا از آن شديدا متنفّر شوند و در آغاز مى فرمايند: «دنيا بطور حتم از بين مى رود» و سپس از بزرگترين عيب دنيا «وجوب مفارقت و جدائى از آن»- كه اگر كمترين توجّه بدان شود، موجب عدم اعتماد و سلب محبّت آن مى شود- برحذر مى دارد و آن گاه به دو ويژگى دنيا كه همواره توجّه انسانها را بخود جلب كرده و مى كند پرداخته است.

يكى از دو ويژگى مربوط بقوّه چشايى، يعنى شيرينى دنيا و ديگرى مربوط به قوه بينايى يعنى سرسبزى دنياست، لفظ «حلوة و خضرة» مجاز بكار رفته، و كنايه است از جهات ميل انسانى به دنيا. به كار بردن لفظ «حلوة» براى قوه چشايى و «خضرة» براى قوّه بينايى از باب به كار بردن لفظ جزء در مفهوم كل است.

هر چند دو صفت حلوة و خضرة بظاهر بيان كننده ستايش دنيا محسوب مى شوند، ولى منظور حضرت از به كار بردن اين دو صفت، مذمّت دنيا بوده است، بدين لحاظ براى پيشگيرى از اعتراض احتمالى، عبارتى را كه گوياى پاسخ باشد آورده و فرموده اند: اين شيرينى و سبزى براى دنيا هر چند سهل الوصول است، امّا ديرپا نيست و عاقبت مطلوبى هم ندارد. زيرا هر چيزى كه سود آنى داشته باشد، بخصوص براى افرادى كه عاقبت نگر نباشند و نعمت آنى را منظور نظر داشته باشند در نهايت مضرّ خواهد بود و دنيا براى دنيا طلب چنين است. حضرت به همين معنا اشاره كرده، مى فرمايند: «دل دنيا طلب با محبّت آن آميخته مى گردد» سپس امام (ع) لفظ «ناظر» را به اعتبار اين كه كلمه «خضرة» آمده و بمعنى سبزى است به كار برده اند زيرا سبزى از چيزهايى است كه چشم از آن لذّت مى برد. بنا بر اين هر كس در به دست آوردن دنيا عجله كند و قلبش را با دوستى آن درآميزد، چون در نهايت از دنيا جدا مى شود، و براى عاقبتش سودى ندارد، بعذاب دائمى دچار خواهد شد و در تاريكى ترس زندانى مى شود.

قرآن كريم بدين معنا اشاره كرده، مى فرمايد: مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً پس از تذكّر مصايب دنيا دستور كوچ كردن از دنيا با برداشت بهترين زاد و توشه را مى دهد، زيرا راهى كه فراروى ما قرار دارد، و بايد پيموده شود، در نهايت سختى و دشوارى و مسيرى طولانى است، با توجّه باين كه زمان برداشت زاد و توشه نيز بسيار اندك است.

خواننده گرامى خدايت رحمت كند- از واژه ارتحال نبايد معناى كوچ كردن حسّى كه بمثابه انتقال چيزى از شخصى به شخص ديگر است برداشت كنى و نه از واژه «زاد» خوراكيهاى حيوانى را بدين دليل كه بسيارى از زاد و توشه هايى كه به نظر ما نيكو و زيباست مورد نهى خداوندى است. منظور از كوچ معنايى است كه از تصوّر پيمودن راه آخرت به دست مى آيد.

هنگامى كه بدانى هدف از انجام وظايف شرعى رسيدن به پيشگاه حضرت حق و مشاهده عظمت و كبرياى خداست خواهى فهميد كه راه رسيدن به اين مقصود، استفاده از علايم و راهنماييهاى خداوند و دريافتهاى معنوى از جانب اوست. طى كننده راه، و عبور كننده منزل گاههاى آخرت پاى انديشه تو است كه با توسّل به نشانه هاى واضحى كه وجود دارد، منازل را مى پيمايد و به هر منزلى كه مى رسد شناخت آن منزل او را براى رسيدن به منزل ديگر، كه از منزل قبل برتر و با ارزش تر است آماده مى كند، چنان كه از آيه كريمه: لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ: «بر هر مرتبه اى بعد از مرتبه اى مسلّطشان مى گردانيم»، همين معنا فهميده مى شود.

بدين سان عروج پياپى انجام مى شود تا بدرگاه حضرت حقّ بار يابد و در نزد، مليك مقتدر منزل گزيند.

پس از آن كه معناى كوچ كردن را تصوّر كردى، دانستى كه براى هر كوچ و سفرى توشه اى مخصوص لازم است و فهميدى كه با ارزشترين و نيكوترين زاد، در پيمودن راه آخرت، جز تقوى و كارهاى شايسته نيست، خوراك عقل، و اساس زندگى اخروى كار شايسته و تقواست. و بدين معنا سخن حضرت اشاره دارد كه: «براى آخرت زاد و توشه برگيريد و بهترين توشه پرهيزكارى است».

امام (ع) با عبارت «ما بحضرتكم» اشاره دارند به آنچه در توان ما از انجام كارهاى صحيح براى نيل بثوابهاى اخروى مى تواند باشد. و پس از تشويق براى توشه گيرى اخروى، از فزون خواهى لذّتهاى دنيوى و افراط در چيزهايى كه بدن بدانها نيازمند است، نهى فرموده اند زيرا بدن بمنزله مركبى است كه جان و روان بتواند بوسيله آن، مراحل وجودى خود را طى كند، بنا بر اين بيشتر از نياز بدن، روان به امورى نيازمند است كه ناگزير بدانها توجّه كرده و در رسيدن به مقصد آنها را دوست بدارد.

فزون طلبى دنيا جز آن كه بار انسان را سنگين و او را از مقصد باز دارد چيزى نيست. فرموده حضرت: «بيشتر از اندازه كفاف دنيا مخواهيد، و فزون تر از آنچه به شما رسيده طلب نكنيد» ناظر به همين معناست. يعنى نگاهتان را به آنچه نعمت داران بدان بهره مندند، ندوزيد، زيرا در كوچ كردن به آخرت كوتاهى مى كنيد و سرگرم به دست آوردن چيزهايى مى شويد كه نظرتان بدانها افتاده است.

شرح مرحوم مغنیه

و الدّنيا دار مني لها الفناء و لأهلها منها الجلاء. و هي حلوة خضرة و قد عجلت للطّالب و التبست بقلب النّاظر. فارتحلوا عنها بأحسن ما بحضرتكم من الزّاد. و لا تسألوا فيها فوق الكفاف و لا تطلبوا منها أكثر من البلاغ.

اللغة:

مني لذا بالبناء على المجهول: وفق له أو قدر، و الثاني هو المقصود هنا. و التبست: امتزجت و اختلطت. و الكفاف- بفتح الكاف- ما كف عن الناس و أغنى. و البلاغ و البلغة و التبلغ: الكفاية.

الاعراب:

الدار مبتدأ ثان، و ما بعده خبر له، و الجملة منه و من خبره خبر المبتدأ الأول. و لأهلها خبر مقدم، و الجلاء مبتدأ مؤخر، و خضراء خبر ثان ل «هي».

المعنی:

للمنبر- الدنيا و الكفاف:

تكلم الإمام (ع) عن الدنيا، فما أبقى لها من حال.. فهي غرّارة ضرارة، و أكّالة غوالة، وحية دنية، و داهية بغية.. عيشها قصير، و خطرها يسير، و أملها حقير.. الى آخر السيئات و اللعنات.. و من أجل هذا ألقى حبلها على غاربها، و طلقها ثلاثا لا رجعة فيها أبدا.. و لو أرادها لأقبلت عليه إقبال العاشق الولهان، و كانت أطوع اليه من البنان.

و مع هذا أنصفها الإمام فيما لها من حسنات حيث قال: ان الدنيا دار صدق لمن صدقها، و دار عافية لمن فهم عنها، و دار غنى لمن تزوّد منها.. و إذن فهي لا تتجرم و تبغي على أحد، و من كان صادقا مخلصا اتعظ بويلاتها، و استفاد من خيراتها في يومه هذا و في يوم الفزع الأكبر. أما الذين أعمى الهوى و الجهل عقولهم و قلوبهم فإنهم لا يعقلون عن اللّه فكيف ينتفعون بمواعظ الدنيا، و عنها يفقهون.

(و قد عجلت للطالب). ان أكثر الناس يؤثرون المنفعة العاجلة، و ان كانت زهيدة فانية على الآجلة، و ان كانت عظيمة باقية، و من أجل هذا تحببت الدنيا اليهم بالعاجلة (و التبست بقلب الناظر). امتزج حب الدنيا بقلب من ركن اليها حتى أعمته عن رشده و مصلحته (فارتحلوا منها بأحسن ما بحضرتكم من الزاد).

ان في الدنيا خيرا و شرا، و هما بين أيديكم، فاستبقوا الخيرات تربحوا من اللّه الرحمة و الرضوان.

(و لا تسألوا فيها فوق الكفاف، و لا تطلبوا منها أكثر من البلاغ). ليكتف كل انسان بسد الحاجة فقط من المأكل و المشرب و الملبس و المسكن.. و سد الحاجة وسط بين الترف و الضرورة، و لو عمل الناس بوصية الإمام (ع) لعاشوا جميعا في سعادة و هناء، لا حرب و فقر، و لا عبودية و استغلال، و لا حرص و احتكار، و لا من يحزنون.. و لا اعتداء و جريمة أيضا إلا ممن شذ.. و لكل قاعدة شواذ لا يعتنى بها، و لا يقاس عليها، و بالتالي تتحقق الحرية و العدالة و المساواة بالمعنى العلمي الدقيق لهذه الكلمات.

شرح منهاج البراعة خویی

و الدّنيا دار مني لها الفناء، و لأهلها منها الجلاء، و هي حلوة خضرة، و قد عجّلت للطّالب، و التبست بقلب النّاظر، فارتحلوا عنها بأحسن ما بحضرتكم من الزّاد، و لا تسئلوا فيها فوق الكفاف، و لا تطلبوا منها أكثر من البلاغ.

اللغة

(مناه) اللّه أى قدره و (الجلاء) بفتح الجيم الخروج من الوطن قال سبحانه: وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ و (الخضرة) بفتح الخاء المعجمة و كسر الضّاد و الخضر ككتف الغصن و الزّرع و البقلة الخضراء و (الكفاف) من الرزق كسحاب ما اغنى عن النّاس و (البلاغ) كسحاب أيضا الكفاية.

الاعراب

لأهلها إمّا متعلق بمقدّر و هو خبر مقدّم و الجلاء مبتداء مؤخّر و الواو عاطفة للجملة على الجملة فتكون المعطوفة في محلّ الرّفع على كونها صفة لدار كالمعطوف عليها أو لأهلها عطف على لها و الجلاء مرفوع على النيابة عن الفاعل كما أنّ الفناء مرفوع كذلك، و الباء في قوله بأحسن للمصاحبة و الملابسة، و في قوله بحضرتكم للظرفيّة و من الزّاد بيان لما

المعنی

الفصل الثاني

متضمّن للتّنفير عن الدّنيا و التّنبيه على بعض عيوباتها و هو قوله (و الدّنيا دار منى لها الفناء و) قدّر (لأهلها منها الجلاء) كما قال سبحانه:

كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ و قال: كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ (و هى حلوة) في الذّوق (خضرة) في النّظر يستلذّ بها الذّائق و النّاظر (و) لكنّها (قد عجّلت للطالب) فليس لها دوام و ثبات حتّى يتمتّع منها على وجه الكمال (و التبست بقلب النّاظر) أى اشتبهت لديه حتّى صار مولعا بحبّها مفتتنا بخضرتها و نضارتها.

كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في رواية أبي هريرة: لا تكونوا ممّن خدعته العاجلة و غرّته الامنيّة، فاستهوته الخدعة، فركن إلى دار السوء سريعة الزّوال، و شيكة الانتقال إنّه لم يبق من دنياكم هذه في جنب ما مضى إلّا كاناخة راكب أو صر جالب فعلى ما تعرجون و ما ذا تنتظرون، فكأنكم و اللّه و ما أصبحتم فيه من الدّنيا لم يكن، و ما يصيرون إليه من الآخرة لم يزل، فخذوا اهبة لا زوال لنقلة، و أعدّوا الزّاد لقرب الرّاحلة، و اعلموا أنّ كلّ امرء على ما قدّم قادم، و على ما خلف نادم و لما نبّه عليه السّلام على فناء الدّنيا و تعجيل زوالها أردف ذلك بقوله (فارتحلوا عنها) يعنى تهيئوا للارتحال و استعدّوا للموت قبل نزول الفوت (بأحسن ما بحضرتكم من الزّاد) و هو التّقوى و الأعمال الصّالحة (و لا تسألوا فيها فوق الكفاف و لا تطلبوا منها أكثر من البلاغ) كما قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في رواية انس بن مالك: يا معشر المسلمين شمّروا فانّ الأمر جدّ، و تأهّبوا فانّ الرّحيل قريب، و تزوّدوا فانّ السّفر بعيد، و خفّفوا أثقالكم فانّ ورائكم عقبة كؤدا لا يقطعها إلّا المخفّفون، أيهّا النّاس إنّ بين يدي السّاعة امورا شدادا، و هو الاعظاما، و زمانا صعبا يتملّك فيه الظلمة، و يتصدّر فيه الفسقة، و يضام فيه الآمرون بالمعروف، و يضطهد فيه النّاهون عن المنكر، فأعدّوا لذلك الايمان و عضّوا عليه بالنّواجذ، و الجئوا إلى العمل الصّالح و أكرهوا عليه النّفوس تفضوا إلى النّعيم الدّائم

هداية

عقد ثقة الاسلام الكليني عطر اللّه مضجعه في الكافي بابا للكفاف و روى فيه الأخبار الواردة في مدحه و حسنه و لا بأس برواية بعضها تيمّنا و تبرّكا فأقول: فيه باسناده عن أبي عبيدة الحذّاء قال: سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول قال: رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال اللّه عزّ و جلّ: إنّ من أغبط أوليائي عندي رجلا خفيف الحال ذا حظّ من صلاة أحسن عبادة ربّه بالغيب، و كان غامضا في النّاس، جعل رزقه كفافا فصبر عليه عجّلت منيّته فقلّ تراثه و قلّت بواكيه.

و عن السّكوني عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله طوبى لمن أسلم و كان عيشه كفافا و عن السّكوني عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اللهمّ ارزق محمّدا و آل محمّد و من أحبّ محمّدا و آل محمّد العفاف و الكفاف، و ارزق من أبغض محمّدا و آل محمّد المال و الولد و عن النّوفلي رفعه إلى عليّ بن الحسين صلوات اللّه عليهما قال: مرّ رسول اللّه براعى إبل فبعث يستسقيه فقال: أمّا ما في ضروعها فصبوح الحيّ و أمّا ما في آنيتها فغبوقهم، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اللهمّ أكثر ماله و ولده، ثمّ مرّ براعي غنم فبعث إليه يستسقيه فحلب له ما في ضروعها و أكفا ما في إنائه في إناء رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بعث إليه بشاة و قال: هذا ما عندنا و إن أحببت أن نزيدك زدناك، قال: فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اللهمّ ارزقه الكفاف، فقال له بعض أصحابه: يا رسول اللّه دعوت للذي ردّك بدعاء عامّتنا نحبّه، و دعوت للذي أسعفك بحاجتك بدعاء كلّنا نكرهه، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إنّ ما قلّ و كفى خير ممّا أكثر و ألهى اللهمّ ارزق محمّدا و آل محمّد الكفاف و عن البختريّ عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إنّ اللّه عزّ و جلّ يقول: يحزن عبدي المؤمن ان قترت عليه و ذلك أقرب له منّي، و يفرح عبدي المؤمن إن وسّعت عليه و ذلك أبغض له منّي.

و في حديث أبي ذرّ المرويّ في البحار قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يا باذر إنّي قد دعوت اللّه جلّ ثناؤه أن يجعل رزق من يحبّني الكفاف، و أن يعطي من يبغضني كثرة المال و الولد و قد أكثر شعراء العرب و العجم في مدح الكفاف و الاستغناء عن النّاس، و من جيّد ما قالوه قول أبي العلاء المعرّى:

  • فان كنت تهوى العيش قانع توسطافعند التناهي يقصر المتطاول
  • توفى البدور النقص و هى أهلّةو يدركها النّقصان و هى كوامل

و قال سليمان بن مهاجر البجلي:

  • كسوت جميل الصّبر وجهي فصانهبه اللّه عن غشيان كلّ بخيل
  • فلم يتبذلني البخيل و لم اقمعلى بابه يوما مقام ذليل
  • و انّ قليلا يستر الوجه ان يرىإلى النّاس مبذولا بغير قليل

و قال بعض شعراء الحكماء:

  • فلا تجزع إذا أعسرت يومافقد أيسرت في الدّهر الطويل
  • و لا تظنن بربّك ظنّ سوءفإنّ اللّه أولى بالجميل
  • و إنّ العسر يتبعه يسارو قيل اللّه أصدق كلّ قيل
  • و لو أنّ العقول تجرّ رزقالكان المال عند ذوي العقول

تكملة

قد ذكرنا سابقا أنّ المستفاد من شرح البحراني أنّ هذه الخطبة و الخطبة الثّامنة و العشرين ملتقطتان من خطبة طويلة خطب بها يوم الفطر، و قد ظفرت بعد ما شرحت الخطبة على تمامها برواية الصّدوق في كتاب من لا يحضره الفقيه فأحببت ايرادها على ما رواها قدّس سرّه فأقول: قال: و خطب أمير المؤمنين عليه السّلام يوم الفطر فقال: الحمد للّه الذي خلق السّموات و الأرض و جعل الظلمات و النّور ثمّ الذين كفروا بربّهم يعدلون، لا نشرك باللّه شيئا و لا نتّخذ من دونه وليّا، و الحمد للّه له ما في السّموات و ما في الأرض و له الحمد في الدّنيا و الآخرة و هو الحكيم الخبير، يعلم ما يلج في الأرض و ما يخرج منها و ما ينزل من السّماء و ما يعرج فيها و هو الرّحيم الغفور، كذلك اللّه لا إله إلّا هو إليه المصير، و الحمد للّه الذي يمسك السّماء أن تقع على الأرض إلّا باذنه إنّ اللّه بالنّاس لرؤف رحيم اللهمّ ارحمنا برحمتك، و اعممنا بمغفرتك إنّك أنت العليّ الكبير، و الحمد للّه الذي لا مقنوط من رحمته، و لا مخلوّ من نعمته، و لا مؤيس من روحه، و لا مستنكف عن عبادته، بكلمته قامت السّماوات السّبع، و استقرّت الأرض المهاد، و ثبتت الجبال الرّواسي، و جرت الرّياح الواقع، و سار في جوّ السّماء السّحاب، و قامت على حدودها البحار، و هو إله لها و قاهر يذلّ له المتعزّزون، و يتضأل له المتكبّرون، و يدين له طوعا و كرها العالمون.

نحمده كما حمد نفسه و كما هو أهله، و نستعينه و نستغفره و نستهديه، و نشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شريك له يعلم ما تخفى النّفوس و ما يجنّ البحار و ما توارى منه ظلمة، و لا يغيب عنه غائبة، و ما يسقط من ورقة من شجرة، و لا حبّة في ظلمات الأرض إلّا يعلمها، لا إله إلّا هو، و لا رطب و لا يابس إلّا في كتاب مبين، و يعلم ما يعمل العاملون، و أىّ مجرى يجرون، و إلى أىّ منقلب ينقلبون و نستهدي اللّه بالهدى و نشهد أنّ محمّدا عبده و نبيّه و رسوله إلى خلقه، و أمينه على وحيه، و أنّه قد بلغ رسالات ربّه و جاهد في اللّه الحائدين عنه العادلين به، و عبد اللّه حتّى أتاه اليقين صلّى اللّه عليه و آله اوصيكم بتقوى اللّه الذي لا تبرح منه نعمة، و لا تفقد منه رحمة، و لا يستغنى العباد عنه، و لا يجزى انعمه الاعمال، الذي رغب في التّقوى، و زهد في الدّنيا و حذر المعاصي و تعزّز بالبقاء، و ذلّل خلقه بالموت و الفناء، و الموت غاية المخلوقين، و سبيل العالمين، و معقود بنواصي الباقين، لا يعجزه إباق الهاربين، و عند حلوله ياس أهل الهوى يهدم كلّ لذّة، و يزيل كلّ نعمة، و يقطع كلّ بهجة و الدّنيا دار كتب اللّه لها الفناء، و لأهلها منها الجلاء، فأكثرهم ينوى بقائها و يعظم بنائها: و هى حلوة خضرة قد عجلت للطالب، و التبست بقلب النّاظر و يضني ء ذو الثروة الضّعيف، و يحتويها الخائف الوجل، فارتحلوا منها يرحمكم اللّه بأحسن ما بحضرتكم و لا تطلبوا منها أكثر من القليل و لا تسألوا منها فوق الكفاف، و ارضوا منها باليسير و لا تمدّن أعينكم منها إلى ما متّع المترفون و استهينوا بها و لا توطنوها و أضرّوا بأنفسكم فيها، و إيّاكم و التنعّم و التلهّى و الفاكهات، فانّ في ذلك غفلة و اغترارا ألا إنّ الدّنيا قد تنكّرت و ادبرت و أصولت و آذنت بوداع، ألا و إنّ الآخرة قد رحلت فأقبلت و أشرفت و آذنت باطلاع، ألا و إنّ المضمار اليوم و السّباق غدا، ألا و إنّ السّبقة الجنّة و الغاية النّار، أفلا تائب من خطيئته قبل يوم منيته، ألا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه، و فقره، جعلنا اللّه و إيّاكم ممّن يخافه فيرجو ثوابه ألا و إنّ هذا اليوم يوم جعله اللّه لكم عيدا، و جعلكم له أهلا، فاذكروا اللّه يذكركم و ادعوه يستجب لكم و أدّوا فطرتكم فانّها سنّة نبيّكم و فريضة واجبة من ربّكم فليؤدّها كلّ امرء منكم عن نفسه و عن عياله كلّهم ذكرهم و انثاهم و صغيرهم و كبيرهم و حرّهم و مملوكهم عن كلّ إنسان منهم صاعا من برّ أو صاعا من تمر أو صاعا من شعير و أطيعوا اللّه فيما فرض عليكم و أمركم به من إقام الصّلاة و إيتاء الزّكاة و حجّ البيت و صوم شهر رمضان و الأمر بالمعروف، و النّهى عن المنكر، و الاحسان إلى نسائكم و ما ملكت أيمانكم و أطيعوا اللّه فيما نهيكم عنه من قذف المحصنة، و إتيان الفاحشة، و شرب الخمر و بخس المكيال، و نقص الميزان، و شهادة الزّور، و الفرار عن الزّحف عصمنا اللّه و إيّاكم بالتّقوى، و جعل الآخرة خيرا لنا و لكم من الاولى، إنّ أحسن الحديث و أبلغ موعظة المتّقين كتاب اللّه العزيز أعوذ باللّه العظيم من الشّيطان الرّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ.

شرح لاهیجی

و الدّنيا دار منى لها الفناء و لاهلها منها الجلاء يعنى دنيا سرائى است كه مقدّر شده از او فناء و نيستى بحسب طبيعت متقضّيه متغيّره و از براى اهل او است جلاء و بيرون رفتن از وطن دنيا بحسب احوالات متفنّنه متبدّله و هى حلوة خضرة يعنى اين دنيا در مذاق اهلش شيرينست و در نظر مردمش سبز و خرّم است قد عجّلت للطّالب و التبست بقلب النّاظر يعنى تعجيل كرده شد در دنيا از براى طالب و زود رسانيده شد باو باسانى و مشتبه شد در دل ناظر بسبزه و طراوت او و اين دو چيز سبب غفلت و فريب او شده كه قصد اقامت در ان كرده طالب او و گمان كرده كه دار اقامت و بقاء است و حال آن كه تعجيل دنيا دليل بر فناء است نه بقاء فارتحلوا عنها باحسن ما بحضرتكم من الزّاد و لا تسئلوا فيها فوق الكفاف و لا تطلبوا منها اكثر من البلاغ يعنى پس كوچ كنيد از دنيا و قطع علاقه از او كرده باشيد در حالتى كه مصاحب باشيد ببهتر چيزى كه در حضرت شما و حاضر است از براى شما از زاد و توشه راه از ملكات و افعال حسنه و طلب و درخواست نكنيد در دنيا زائد بر كفاف مؤنت را و نخواهيد از دنيا بيشتر از منزل رساندن را

شرح ابن ابی الحدید

وَ الدُّنْيَا دَارٌ مُنِيَ لَهَا الْفَنَاءُ- وَ لِأَهْلِهَا مِنْهَا الْجَلَاءُ- وَ هِيَ حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ- وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ- وَ الْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النَّاظِرِ- فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِأَحْسَنِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ- وَ لَا تَسْأَلُوا فِيهَا فَوْقَ الْكَفَافِ- وَ لَا تَطْلُبُوا مِنْهَا أَكْثَرَ مِنَ الْبَلَاغِ مني لها الفناء أي قدر- و الجلاء بفتح الجيم الخروج عن الوطن- قال سبحانه وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ- . و حلوة خضرة مأخوذ من قول رسول الله ص إن الدنيا حلوة خضرة- و إن الله مستخلفكم فيها فناظر كيف تعملون

- . و الكفاف من الرزق قدر القوت- و هو ما كف عن الناس أي أغنى- . و البلاغ و البلغة من العيش ما يتبلغ به- .

فأما الفصل الثاني فيشتمل على التحذير من الدنيا- و على الأمر بالقناعة و الرضا بالكفاف- فأما التحذير من الدنيا فقد ذكرنا و نذكر منه ما يحضرنا- و أما القناعة فقد ورد فيها شي ء كثير- .

قال رسول الله ص لأخوين من الأنصار لا تيئسا من روح الله ما تهزهزت رءوسكما- فإن أحدكم يولد لا قشر عليه ثم يكسوه الله و يرزقه

و عنه ص و يعزى إلى أمير المؤمنين ع القناعة كنز لا ينفد

- و ما يقال إنه من كلام لقمان الحكيم كفى بالقناعة عزا و بطيب النفس نعيما

و من كلام عيسى ع اتخذوا البيوت منازل و المساجد مساكن- و كلوا من بقل البرية- و اشربوا من الماء القراح- و اخرجوا من الدنيا بسلام- لعمري لقد انقطعتم إلى غير الله فما ضيعكم- أ فتحافون الضيعة إذا انقطعتم إليه

- . و في بعض الكتب الإلهية القديمة-

يقول الله تعالى يا ابن آدم- أ تخاف أن أقتلك بطاعتي هزلا- و أنت تتفتق بمعصيتي سمنا

- . قال أبو وائل- ذهبت أنا و صاحب لي إلى سلمان الفارسي فجلسنا عنده- فقال لو لا أن رسول الله ص نهى عن التكلف لتكلفت لكم- ثم جاء بخبز و ملح ساذج لا أبزار عليه- فقال صاحبي لو كان لنا في ملحنا هذا سعتر- فبعث سلمان بمطهرته فرهنها على سعتر- فلما أكلنا قال صاحبي الحمد لله الذي قنعنا بما رزقنا- فقال سلمان لو قنعت بما رزقك لم تكن مطهرتي مرهونة- . عباد بن منصور- لقد كان بالبصرة من هو أفقه من عمرو بن عبيد و أفصح- و لكنه كان أصبرهم عن الدينار و الدرهم- فساد أهل البصرة- . قال خالد بن صفوان لعمرو بن عبيد لم لا تأخذ مني- فقال لا يأخذ أحد من أحد إلا ذل له- و أنا أكره أن أذل لغير الله- . كان معاش عمرو بن عبيد من دار ورثها- كان يأخذ أجرتها في كل شهر دينارا واحدا فيتبلغ به- . الخليل بن أحمد كان الناس يكتسبون الرغائب بعلمه- و هو بين أخصاص البصرة- لا يلتفت إلى الدنيا و لا يطلبها- . وهب بن منبه أرملت مرة حتى كدت أقنط- فأتاني آت في المنام و معه شبه لوزة- فقال افضض ففضضتها- فإذا حريرة فيها ثلاثة أسطر- لا ينبغي لمن عقل عن الله أمره و عرف لله عدله- أن يستبطئ الله في رزقه فقنعت و صبرت- ثم أعطاني الله فأكثر- .

قيل للحسن ع إن أبا ذر كان يقول- الفقر أحب إلي من الغنى- و السقم أحب إلي من الصحة- فقال رحم الله أبا ذر- أما أنا فأقول من اتكل إلى حسن الاختيار من الله- لم يتمن أنه في غير الحال التي اختارها الله له- لعمري يا ابن آدم الطير لا تأكل رغدا- و لا تخبأ لغد و أنت تأكل رغدا و تخبأ لغد- فالطير أحسن ظنا منك بالله عز و جل

- حبس عمر بن عبد العزيز الغذاء عن مسلمة- حتى برح به الجوع- ثم دعا بسويق فسقاه- فلما فرغ منه لم يقدر على الأكل- فقال يا مسلمة- إذا كفاك من الدنيا ما رأيت- فعلام التهافت في النار- . عبد الواحد بن زيد- ما أحسب شيئا من الأعمال- يتقدم الصبر إلا الرضا و القناعة- و لا أعلم درجة أرفع من الرضا و هو رأس المحبة- . قال ابن شبرمة في محمد بن واسع- لو أن إنسانا اكتفى بالتراب لاكتفى به- .

يقال من جملة ما أوحى الله تعالى إلى موسى ع قل لعبادي المتسخطين لرزقي- إياكم أن أغضب فأبسط عليكم الدنيا كان لبعض الملوك نديم فسكر ففاتته الصلاة- فجاءت جارية له بجمرة نار- فوضعتها على رجله فانتبه مذعورا- فقالت إنك لم تصبر على نار الدنيا- فكيف تصبر على نار الآخرة- فترك الدنيا و انقطع إلى العبادة و قعد يبيع البقل- فدخل عليه الفضيل و ابن عيينة فإذا تحت رأسه لبنة- و ليس تحت جنبه حصير- فقالا له إنا روينا- أنه لم يدع أحد شيئا لله إلا عوضه خيرا منه فما عوضك- قال القناعة و الرضا بما أنا فيه- . أصابت داود الطائي ضائقة شديدة- فجاء حماد بن أبي حنيفة بأربعمائة درهم من تركة أبيه- فقال داود هي لعمري من مال رجل- ما أقدم عليه أحدا في زهده و ورعه و طيب كسبه- و لو كنت قابلا من أحد شيئا- لقبلتها إعظاما للميت و إيجابا للحي- و لكني أحب أن أعيش في عز القناعة- . سفيان الثوري ما أكلت طعام أحد قط إلا هنت عليه- . مسعر بن كدام من صبر على الخل و البقل لم يستعبد- . فضيل أصل الزهد الرضا بما رزقك الله- أ لا تراه كيف يصنع بعبده- ما تصنع الوالدة الشفيقة بولدها- تطعمه مرة خبيصا و مرة صبرا- تريد بذلك ما هو أصلح له- .

المسيح ع أنا الذي كببت الدنيا على وجهها و قدرتها بقدرها- ليس لي ولد يموت و لا بيت يخرب- وسادي الحجر و فراشي المدر و سراجي القمر

أمير المؤمنين ع أكل تمر دقل ثم شرب عليه ماء و مسح بطنه

و قال من أدخلته بطنه النار فأبعده الله ثم أنشد-

  • فإنك إن أعطيت بطنك سؤلهو فرجك نالا منتهى الذم أجمعا

في الحديث الصحيح المرفوع إن روح القدس نفث في روعي- أنه لن تموت نفس حتى تستكمل رزقها- فأجملوا في الطلب

- . من كلام الحكماء- من ظفر بالقناعة فقد ظفر بالكيمياء الأعظم- . الحسن الحريص الراغب- و القانع الزاهد كلاهما مستوف أجله مستكمل أكله- غير مزداد و لا منتقص مما قدر له- فعلام التقحم في النار- .

ابن مسعود رفعه إنه ليس أحد بأكيس من أحد- قد كتب النصيب و الأجل- و قسمت المعيشة و العمل- و الناس يجرون منهما إلى منتهى معلوم

المسيح ع انظروا إلى طير السماء تغدو و تروح- ليس معها شي ء من أرزاقها- لا تحرث و لا تحصد و الله يرزقها- فإن زعمتم أنكم أوسع بطونا من الطير- فهذه الوحوش من البقر و الحمر- لا تحرث و لا تحصد و الله يرزقها

- . سويد بن غفلة كان إذا قيل له قد ولي فلان- يقول حسبي كسرتي و ملحي- . وفد عروة بن أذينة على هشام بن عبد الملك- فشكا إليه خلته- فقال له أ لست القائل-

  • لقد علمت و ما الإشراف من خلقيأن الذي هو رزقي سوف يأتيني
  • أسعى له فيعنيني تطلبهو لو قعدت أتاني لا يعنيني

- . فكيف خرجت من الحجاز إلى الشام تطلب الرزق- ثم اشتغل عنه- فخرج و قعد على ناقته و نصها راجعا إلى الحجاز- فذكره هشام في الليل فسأل عنه- فقيل إنه رجع إلى الحجاز فتذمر و ندم- و قال رجل قال حكمة و وفد علي مستجديا فجبهته و رددته- ثم وجه إليه بألفي درهم- فجاء الرسول و هو بالمدينة فدفعها إليه- فقال له قل لأمير المؤمنين كيف رأيت سعيت فأكديت- و قعدت في منزلي فأتاني رزقي- . عمر بن الخطاب تعلم أن الطمع فقر و أن اليأس غنى- و من يئس من شي ء استغنى عنه-

أهدي لرسول الله ص طائران- فأكل أحدهما عشية- فلما أصبح طلب غداء- فأتته بعض أزواجه بالطائر الآخر- فقال أ لم أنهك أن ترفعي شيئا لغد- فإن من خلق الغد خلق رزقه

و في الحديث المرفوع قد أفلح من رزق كفافا و قنعه الله بما آتاه

من حكمة سليمان ع قد جربنا لين العيش و شدته فوجدنا أهنأه أدناه

وهب في قوله تعالى- فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً قال القناعة- . بعض حكماء الشعراء-

  • فلا تجزع إذا أعسرت يومافقد أيسرت في الدهر الطويل
  • و لا تظنن بربك ظن سوءفإن الله أولى بالجميل
  • و إن العسر يتبعه يسارو قيل الله أصدق كل قيل
  • و لو أن العقول تجر رزقالكان المال عند ذوي العقول

عائشة قال لي رسول الله ص إن أردت اللحوق بي- فيكفيك من الدنيا زاد الراكب- و لا تخلقي ثوبا حتى ترقعيه- و إياك و مجالسة الأغنياء يقال إن جبرائيل ع- جاء إلى رسول الله ص بمفاتيح خزائن الدنيا- فقال لا حاجة لي فيها بل جوعتان و شبعة

- . وجد مكتوبا على صخرة عادية- يا ابن آدم لست ببالغ أملك- و لا سابق أجلك و لا مغلوب على رزقك- و لا مرزوق ما ليس لك- فعلام تقتل نفسك- . الحسين بن الضحاك-

  • يا روح من عظمت قناعتهحسم المطامع من غد و غد
  • من لم يكن لله متهمالم يمس محتاجا إلى أحد

أوحى الله تعالى إلى بعض أنبيائه- أ تدري لم رزقت الأحمق قال لا- قال ليعلم العاقل أن طلب الرزق ليس بالاحتمال

قنط يوسف بن يعقوب ع في الجب لجوع اعتراه- فأوحي إليه انظر إلى حائط البئر- فنظر فانفرج الحائط عن ذرة على صخرة معها طعامها- فقيل له أ تراني لا أغفل عن هذه الذرة و أغفل عنك- و أنت نبي ابن نبي

دخل علي ع المسجد- و قال لرجل أمسك على بغلتي- فخلع لجامها و ذهب به- فخرج علي ع بعد ما قضى صلاته- و بيده درهمان ليدفعهما إليه مكافأة له- فوجد البغلة عطلا- فدفع إلى أحد غلمانه الدرهمين- ليشتري بهما لجاما- فصادف الغلام اللجام المسروق في السوق- قد باعه الرجل بدرهمين- فأخذه بالدرهمين و عاد إلى مولاه- فقال علي ع- إن العبد ليحرم نفسه الرزق الحلال بترك الصبر- و لا يزاد على ما قدر له

سليمان بن المهاجر البجلي-

  • كسوت جميل الصبر وجهي فصانهبه الله عن غشيان كل بخيل
  • فلم يتبذلني البخيل و لم أقمعلى بابه يوما مقام ذليل
  • و إن قليلا يستر الوجه أن يرىإلى الناس مبذولا لغير قليل

- . وقف بعض الملوك على سقراط و هو في المشرقة- فقال له سل حاجتك- قال حاجتي أن تزيل عني ظلك- فقد منعتني الرفق بالشمس- فأحضر له ذهبا و كسوة ديباج- فقال إنه لا حاجة بسقراط إلى حجارة الأرض و لعاب الدود- إنما حاجته إلى أمر يصحبه حيثما توجه- . صلى معروف الكرخي خلف إمام- فلما انفتل سأل ذلك الإمام معروفا من أين تأكل- قال اصبر علي حتى أعيد ما صليته خلفك قال لما ذا- قال لأن من شك في الرزق شك في الرازق- قال الشاعر

  • و لا تهلكن النفس وجدا و حسرةعلى الشي ء أسداه لغيرك قادرة
  • و لا تيأسن من صالح أن تنالهو إن كان نهبا بين أيد تبادره
  • فإنك لا تعطي أمرا حظ نفسهو لا تمنع الشق الذي الغيث ناصره

- .قال عمر بن الخطاب لعلي بن أبي طالب- قد مللت الناس و أحببت أن ألحق بصاحبي- فقال إن سرك اللحوق بهما فقصر أملك- و كل دون الشبع و اخصف النعل- و كن كميش الإزار مرقوع القميص تلحق بهما

و قال بعض شعراء العجم-

  • غلا السعر في بغداد من بعد رخصةو إني في الحالين بالله واثق
  • فلست أخاف الضيق و الله واسعغناه و لا الحرمان و الله رازق

قيل لعلي ع لو سد على رجل باب بيت و ترك فيه- من أين كان يأتيه رزقه- قال من حيث كان يأتيه أجله

- . قال بعض الشعراء-

  • صبرت النفس لا أجزع من حادثة الدهر
  • رأيت الرزق لا يكسببالعرف و لا النكر
  • و لا بالسلف الأمثلأهل الفضل و الذكر
  • و لا بالسمر اللدنو لا بالخذم البتر
  • و لا بالعقل و الدينو لا الجاه و لا القدر
  • و لا يدرك بالطيشو لا الجهل و لا الهذر
  • و لكن قسم تجريبما ندري و لا ندري

- . جاء فتح بن شخرف إلى منزله بعد العشاء- فلم يجد عندهم ما يتعشى به- و لا وجد دهنا للسراج و هم في الظلمة- فجلس ليلة يبكي من الفرح- و يقول بأي يد قد كانت مني- بأي طاعة تنعم علي بأن أترك على مثل هذه الحال- . لقي هرم بن حيان أويسا القرني- فقال السلام عليك يا أويس بن عامر- فقال و عليك السلام يا هرم بن حيان- فقال هرم أما إني عرفتك بالصفة فكيف عرفتني- قال إن أرواح المؤمنين لتشام كما تشام الخيل- فيعرف بعضها بعضا قال أوصني- قال عليك بسيف البحر- قال فمن أين المعاش- قال أف لك خالطت الشك الموعظة- أ تفر إلى الله بدينك و تتهمه في رزقك- . منصور الفقيه-

  • الموت أسهل عنديبين القنا و الأسنه
  • و الخيل تجري سراعامقطعات الأعنه
  • من أن يكون لنذلعلى فضل و منه

- . أعرابي-

  • أ تيئس أن يقارنك النجاحفأين الله و القدر المتاح

قال رجل لرسول الله ص أوصني- قال إياك و الطمع فإنه فقر حاضر- و عليك باليأس مما في أيدي الناس

- . حكيم أحسن الأحوال حال يغبطك بها من دونك- و لا يحقرك لها من فوقك- . أبو العلاء المعري-

  • فإن كنت تهوى العيش فابغ توسطافعند التناهي يقصر المتطاول
  • توقي البدور النقص و هي أهلةو يدركها النقصان و هي كوامل

- . خالد بن صفوان كن أحسن ما تكون في الظاهر حالا- أقل ما تكون في الباطن مالا- فإن الكريم من كرمت عند الحاجة خلته- و اللئيم من لؤمت عند الفاقة طعمته- .

شعر-

  • و كم ملك جانبته من كراهةلإغلاق باب أو لتشديد حاجب
  • ولي في غنى نفسي مراد و مذهبإذا أبهمت دوني وجوه المذاهب

- . بعض الحكماء- ينبغي للعاقل أن يكون في دنياه كالمدعو إلى الوليمة- إن أتته صحفة تناولها- و إن جازته لم يرصدها و لم يطلبها

شرح نهج البلاغه منظوم

و الدّنيا دار مّنى لها الفناء، و لأهلها منها الجلاء، و هى حلوة خضراء، و قد عجلت للطّالب، و التبست بقلب النّاظر، فارتحلوا منها باحسن ما بحضرتكم من الزّاد، و لا تسئلوا فيها فوق الكفاف، و لا تطلبوا منها اكثر من البلاغ،

ترجمه

جهان سرائى است كه نيستى و بيرون شدن از آن براى اهلش مقدّر گرديده، و آن (در ظاهر در مذاق اهلش) شيرين و سبز است، (لكن در باطن بسى تيره و تلخ) بشتاب بطلب طالبش ميايد، و جاى خود را در دل كسى كه باو چشم دارد باز ميكند (پس بزرد و سرخ جهان فريفته نشويد) و از آن كوچ كنيد با نيكوترين توشه كه در آن بدسترس شما گذارده شده (از تقوى و اعمال صالحه ذخيره بيندوزيد) و در آن بيش از اندازه كفايت نجوئيد، و در پى فزونتر از آنچه از آن دريافت كرده ايد نباشيد (كه زياده طلبى انسان را بحرام و هلاك مى كشاند).

نظم

  • به پيش چشم حسّ گيتى است گلشنولى در پيش چشم عقل گلخن
  • فنا و نيستى در وى نوشته استگل او با زوال و غم سرشته است
  • بظاهر طعم آن شيرين و خرّمبباطن خشك و با تلخى است همدم
  • بسوى طالبش باشد شتابانبزرد و سرخ خود گيرد دل از آن
  • چو نيكو ريشه در قلبش دواندعنان ناگه ز دستش بگسلاند
  • نمايد عاشق بيچاره زاربحسرانها و خيبتها گرفتار
  • بسان غنچه خونين دل باغگذارد در دلش چون لاله صد داغ
  • مدار كار گيتى چون چنين استكنى گر دل تو از آن بهتر اين است
  • از آن توشه گرفتن نيك شايدولى دل بستن اندر آن نبايد
  • بجز قوت كفاف از آن نجوئيدبجز در راه حاجتها نپوئيد
  • رسد هر چه بدان باشيد شاداننبايد شد بفكر بيشتر زان
  • حلال مال دنيا را حساب استحرامش توأمان با صد عقاب است
  • همان بهتر كه حرص از كف گذاريدبگلزار قناعت روى آريد

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image

خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

خطبه 11 نهج البلاغه موضوع "آموزش نظامى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 228 نهج البلاغه : ويژگى‏ هاى سلمان فارسى

خطبه 228 نهج البلاغه موضوع "ويژگى‏ هاى سلمان فارسى" را مطرح می کند.
No image

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 : وصف رستاخيز

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 موضوع "وصف رستاخيز" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS