25 اسفند 1395, 9:10
بیست و یک روز بعد اولین ساخته سینمایی محمودرضا خردمندان علیرغم قریب به اتفاق فیلمهای جشنواره، فیلمی قهرمان محور و امیدگرا است. البته این ویژگی در اغلب فیلمهایی که دربارهی کودکان در سینمای ایران ساخته شده و میشود، تبدیل به کلیشهای مرسوم شده است. با این وجود در سینمایی که قحط الرجال قهرمان است، بودن چنین قهرمانان کوچکی که راه پیروزی را بهتر از بزرگترها بلدند و به آنها گوشزد میکنند، غنیمتی است.
داستان فیلم ساده و سرراست است و واضح و بدون پیچیدگیهای رایج سینمای این روزهای جشنواره، در همان قاعده و قواعد سینمای مربوط به نوجوان بی مقدمه و کش و قوس، سروقت اصل ماجرا می رود. داستان پسر فقیری که عاشق سینماست و دربه در در پی فراهم کردن هزینه ساخت فیلم کوتاهی است تا به جشنواره ارائه کند و برندهی جایزهی آن( دوربین) شود. کاملا مطمئن است که اگر بتواند فیلمش را بسازد برنده جشنواره خواهد بود. طرح نیمه تمامی هم دارد که به خاطر بیماری مادرش مجبور به فروش آن میشود و از خیر ساختنش میگذرد.
محسن بازیگر نقش اول فیلم جنگنده ای تمام عیار است و تمام تلاش خود را به کار می بندد تا از پس مشکلات خود برآید. این جنگجو نه تنها در زندگی معمول خود که در بازی کامپیوتری هم همواره پیروز است. با اینکه مادرش چندان دل خوشی از بازی های کامپیوتری ندارد، اما نکتهی اصلی فیلم را به محسن یادآور میشود، او زندگی را هم نوعی بازی کامپیوتری می داند که وقتی از یک مرحله عبور میکنی غول بزرگتری در انتظار مبارزه با تست، اما این بار تو قوی تر از مرحلهی پیش هستی. این تمثیل در واقع استعارهای از کل فیلم و حال و هوای قهرمان فیلم است. در واقع در این فیلم ارتباط ظریفی بین واقعیت و سینما و بازیهای کامپیوتری برقرار است که بر خلاف برخوردهای مرسوم که بازیهای کامپیوتری را به عنوان نقطهی آسیب و مضر به حال کودکان معرفی میکنند، چینش سینمایی بازی های کامپیوتری با واقعیت و استعارهای که مادر قهرمان برای بازی ها ارائه میکند تلقی چندان نامناسبی از آنها به مخاطب القاء نمیکند و کارکردی سینمایی را تدارک می بیند. فیلم وضعیت و موضوع نوجوانی را می پذیرد. قصد موعظه ندارد اما در بنیان خود پیام های خوبی دارد. از بازیهایی رایانه ای استفاده می کند تا معنای خود را عمیقتر کند و بیهوده در پی تخطئه این رقم سرگرمی ها نیست.
نکتهی امیدبخش فیلم، مواجههی مخاطبان با نسلی است که با تمام تقابلهایی که با هم و با محیط خود دارند، اما به شکلی اخلاق مدار و مسئولانه به مسائل پیرامون خود واکنش نشان میدهند. محسن گرچه نیاز شدید و فوری به پول دارد اما همچنان بر سر اخلاق و آموزههای تربیتی خود پایبند است. حتی وقتی شرط را میبرد، نیتش این است که بعدا پول بازنده را پس دهد که میدهد. درک شرایطی این نسل در این فیلم شکلی روشن دارد چرا که آنها مردهای کوچکی هستند که به خاطر مواجههی زودهنگام با مشکلات، وارد مرحلهی بالاتری از مردانگی شده اند مثل رفتن به مرحله بالاتری از بازی.
این کار محصول حوزهی هنری است و لابد حضور برخی مولفههای دینی با این موضوع در ارتباط است. اما برخلاف بسیاری از کارهای سفارشی کارکردهای دینی و معنوی فیلم به شکلی تنیده با روایت شکل گرفته اند. برای مثال وقتی دوست محسن در قبرستان سیب های نذری را با طنز پنهانی که در آن است برمیدارد، هنگام خوردن سیب فاتحه ای هم میفرستد که علاوه بر کارکردی طنزگونه مفهوم نذری و خیرات را نیز در خود مستتر دارد و آنرا ادا میکند.
نکتهی دیگر در لایههای پنهان فیلم، قدرت و ارادهای است که قهرمان فیلم را در برابر یک غول صنعتی که نمایندهی نظام پیشرفت و جهان مدرنیته است پیروز میسازد. او که برای این منظور از تخیل و امکانات سینمایی برای تحقق خواسته مادی و البته سینمایی خود بهره میگیرد، تنها زمانی میتواند نیت خود را برآورده سازد که فارغ از جهان فیلم و در مختصات بالاتری از نگاه دوربین، چشمها را ببندد و نیروی درونش را برای ایستاندن این غول بی شاخ و دم که نمادی از قطار زمان است و مشکلات بیست و یک روز بعد را در ذهن او تداعی میکند، بسیج کند. او قهرمان است اما نه در برابر چشم تماشاچیان و لنز دوربین، او قهرمان درون خودش است که تازه فهمیده نگه داشتن قطار برای چیست. بهتر است به جای گفتن این چرایی فیلم را تماشا کنید تا لطف قهرمان بودن این بزرگمرد کوچک را دریابید.
در این فیلم هم با عناصر اشنایی سینمای بچه های فقیر روبروییم مانند ریل راه اهن و مادر مریض اما این هر دو در خدمت اثر است و از یک عنصر تزئینی فراتر می رود. علی الخصوص مفهوم قطار که در این فیلم به یک استعاره از زمان بدل می شود. زمانی که باید بایستد و برای نگه داشتن آن قهرمان نوجوان ابزاری جز باور و ایمان خود ندارد. باوری که لاجرم با نوعی تخیل همراه است و این تخیل نسبتی با این قهرمان که از اتفاق سینماگری کوچک هم هست نسبت دارد. چه چیزی می تواند در این سیل زمان که این گونه بر علیه جان و حیات مادر برخواسته به قهرمان کوچک یاری برساند، او چیزی جز تخیل و باور خود ندارد، همان تخیل و باوری که از هنر و سینما باید به جامعه تزریق شود.
بحث کار هم در این فیلم خالی از نکته نیست. قهرمان کوچک باید کار کند تا نیازی مبرم را برطرف کند اما اینجا کار تعریف تازه ای دارد. نوجوان فیلم کاری جز سرگرم کردن اعم از بازی در گیم های رایانه ای و یا ساخت فیلم و دوره گرفتن بلد نیست. البته هنوز هم اولیای هنرمندان اعم از فیلمساز و بازیگر حتی انان که از این کار به تمکن مالی هم رسیده اند ، نگران کار فرزندان خود هستند،« هنر هم شد کار؟»، دوره گردی و اکتوری و مطربی توصیف بسیاری از شغل صنعت سرگر می است. اما این فیلم، این گونه کار را به رسمیت می شناسد هر چند که در تحلیل و تعمیق آن ناتوان است و یا عنایتی به آن ندارد.
اما در این جا هم قهرمان نوجوان در غیاب پدر پا به عرصه بلوغ می گذارد. بزرگترین چالش نوجوانی، هماهنگی و توازن با پدر است. دیربازی است که سینمای نوجوان ما تنها وقتی می تواند شخصیت باورپذیر و پویا خلق کند که پدری در کار نباشد. گویی سینمای ایران در مدیریت چالش میان نسل ها میل به حذف صورت مسئله یعنی پدر دارد. در اینجا هم پدر در سینه خاک است اگر چه نامش هست و حرفش بسیار. با حذف یک ضلع مثلث مادر، پدر و فرزند( در اینجا پسر) عملا چاره ای جر یک خطی شدن کل مفهوم در پیش روی فیلمساز نمی ماند.
با این حال فیلم بیست و روز بعد از حیث اجرا، بازی و جذابیت فیلمی است که شان و منزلت صفت سینمایی بودن را به خوبی برآورده می کند.
منبع :فیلمنوشت
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان