«السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین».[1]
-
سر به دریای غم ها فرو می کنم
من اسیر توام نی اسیر عدو
-
گر پریشان شدم همچو گیسوی خویش
گوهر خویش را جستجو می کنم
-
من تو را کوبه کو جستجو مي کنم
حکم عشقت روا مو به مو می کنم
کسی نگوید دشمن، حضرت زینب(سلام الله علیها) را اسیر کرده؛ من با فرمان تو آمدم و پای فرمان تو ایستادم. کسی نگوید حضرت زینب(سلام الله علیها) چرا پیر شدی؟ چرا موهایت سفید شده؟ چرا چشمت کم سو شده؟ چرا آن قدر می سوزی و گریه می کنی؟ چطور می توانم گریه نکنم؟ من احرام محبت و عشق بستم. مگر می شود من از بالای بلندی قتلگاه را دیده باشم و آرام بگیرم؟ مگر می شود سر برادرم را بالای نیزه ببینم و آرام باشم؟
-
استخوانم شود آب از داغ تو
چون تماشای آب و سبویی کنم
همه جا ایستاد و همسفر امام حسین(علیه السلام) بود. این کاروان را با استواری رهبری کرد و آنجا که باید گریه کند، تو گودی قتلگاه بیداد کرد؛ آن جایی که باید بایستد ایستاد؛ در مجلس یزید و ابن زیاد، دم دروازة کوفه غوغا کرده؛ در مجلس یزید با آن وضعیت غوغا کرده
«أ من العدل يا ابن الطلقاء تخديرك حرائرك و إماءك».[2]
ای مرد ظالم آیا این رفتار تو عادلانه است؟ کنزیک های خودت را پشت پرده نشاندی.
تو و اجدادت فرمودید به دست جد من مسلمان شدید. بنت رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) غوغا کرده. یک لحظه ای دیدند دست برد گریبان چاک کرد؛ جایی که دید سیدالشهدا(علیه السلام) قرآن می خواند و این ناپاک ته ماندة جامش رادر طشت می ریزد و دست به چوبه خیزران برد؛ اینجا یکی از اهل مجلس برخواست و صدا زد: یزید! چوبت را بردار؛ من خودم دیدم که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این لب و دندان را می بوسید.
حجةالاسلام و المسلمین میرباقری
[1]. مفاتیح الجنان، شیخ قمی، زیارت عاشورا.
[2]. الاحتجاج، ابو منصور احمد علی طبرسی/2/308/، احتجاج زینب بنت علی بن ابی طالب حین رات یزید لعنه الله یضرب ثنایا الحسین(علیه السلام) بالمحضره ...ص: 307.