برای ذکر و یاد، آثار و برکات فراوانی نقل شده است. در روایتی نورانی که در کتاب شریف کافی آوردند، مرحوم کلینی نقل کردند که امام صادق(ع) فرمودند: خدای متعال برای همه،در حد و اندازه مشخصیتکالیف قرار داده که اگر انسان آن تکالیف را انجام دهد، تکلیف ساقط است؛ یعنی بار تکلیف برداشته شده است. اگر کسی در عمرش مستطیع باشد و یک بار حج به جا بیاورد، نسبت به این وظیفه امتثال کرده و اگر کسی در یکسال، یک ماه رمضان را روزه بگیرد، نسبت به امر صیام، تکلیف را انجام داده؛اما در باب ذکر خدای متعال، حد خاصی معین نشده که بفرماید: چقدر شما با خدا وبه یاد او باشید؛ بلکه دستور می دهد:«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثيراً»[1] خدا را یاد کنید و ذکرتان نسبت به خدای متعال، ذکر کثیر باشد.
حضرت سجاد برای ذکر کثیر، مثال زدند و فرمودند: پدر بزرگوار من، امام باقر (ع) دائم مشغول ذکر بود؛ در کوچه که راه می رفت، ذکر می گفت؛ غذا که می خورد، ذکر می گفت؛ با کسی که صحبت می کرد، دائماً مشغول ذکر بود. حضرت می خواهد بفرماید که ذکر کثیر،یعنی این که انسان دائم مشغول ذکر و یاد خدای متعال باشد و ازآن غفلت نکند که همه لطمه هایی که انسان می خورد،ازهمین غفلتاست.خدای متعال بارها مساله غفلت را مذمتکردهاست؛«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ».[2]
نقطه مقابل ذکر، غفلت است؛ ذکر، بسیار ستودهوغفلت،بسیار مذمت شده است. نقطهغفلت ما همان نقطه نفوذ و بروز شیطان است که خدای متعال در قرآن می فرماید:«إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ»[3]شیطان و کارگذاران شیطان شما رادر نقطه ایمحاصره می کنند که شما از آن موضع غافل هستید. همان طور که می دانید، انسان از جایی لطمه می خورد که دشمن او را ببیند و او از دشمن غافل باشد.
انسان باید اهل ذکر قلبی و عملی و زبانی باشد. باید در قدم اول، ذکر را آغاز و در این زمینه تمرین کند.وقتی که کاری ندارد، می تواند متوجه خدا باشد؛ این قدم اول است. گاهی اوقات، انسان کاری نداردو متأسفانه در لحظه فراغت هم از خدای متعال غافل است، متوجه حضور حق نیست.تمرین و مداومت در ذکر، آدم را به جایی می رساند که کم کم در لحظه های فراغت می تواند خدا را یاد کند و از او غافل نباشد.
وقتی آدم اهل ذکر باشد، غذا هم کهمی خورد، از خدا غافل نیست،باز هم به یاد خداست. انسان اهل ذکرکم کم به جایی می رسد که از غفلت و فراموشی خدا دوری می کند و هر کاری که می کند، باز هم به یاد خداست. انسانی که به ذکر تام نرسیده، وقتی می خوابد، از خدا غافل و ذکر از او گرفته می شود؛ امابر اثر مداومت در ذکر،انسان به جایی می رسد که حواس و مشاعر او در خواب هم ذاکرند؛ یعنی وقتی هم که می خوابد، قلبش بیدار و ذاکر است،غفلت در حالت خواب هم آن ها را نمی گیرد.
خواب جزو نعمت های بزرگ خدای متعال است،یکسیر وسفر معنوی است.اگر انسان اهل راه باشد، خواب سبب گشایش می شود؛ لذا آغاز گشایش در کار، از خواب است و یک قسمت از خواب انبیا که شاید مرتبه نازله وحی شان هم باشد، وحی در خواب است.در خواب، یکی از ابواب برای بنده باز می شود. اگر انسان آماده باشد و خود را آماده کند، خواب سفر خوبی است.تأکید می کنند: وقتی می خواهید بخوابید، سعی کنید رو به قبله و با وضو باشید تا خوابتان هم ذکر باشد. هم چنینتوصیه می کنند که بستر شما پاک باشد. برای همین است که خواب سفری معنوی است.«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ».[4]
خواب یک نوع موت است، یک سفر باطنی است و اگر انسان بخواهد ببیند مرگش چگونه است، باید ببیند خوابش چگونه است. آن هایی که وقتی می خوابند، دیگر چیزینمی فهمند،از این طریق می توانندمرگ را درک کنند.خواب، سفر خوبی است، به شرط این که انسان مراقب باشد و آمادگی پیدا کند. اگر انسان اهل هوشیاری باشد، خواب عالم خوبی است. عده ای هستند که در خواب هم غافل نیستند و ذاکرند.انسان کم کم از ذکر به جایی می رسد که همه وجودش ذکر می شود.
انسان ذاکر برای خدا و آن طور که خدا گفته،غذا می خورد. در متن فعلش ذکر خدا هست.ما وقتی که نماز می خوانیم، خیال می کنیمفقط حمد و سوره و تشهدش ذکر است، در حالی که همه نماز ذکر است، قیام و رکوع و همه افعالش هم ذکر خداست؛«وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري»[5]. اگر انسان این گونهباشد، کم کم به جایی می رسد که همه افعالش ذکر می شود.
دوام ذکر کار مشکلی است.مقصود از ذکر،«سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ»نیست، این ذکر لفظی مراد نیست؛ بلکه باید در موقع معصیت، از معصیت دست برداریم. ذکر خدا یعنی این که انسان عملش ذکر خدا باشد، عبادات و ترک معاصی اش ذکر خدا باشد.اگر انسان در این زمینه مداومت کرد، کم کم به جایی می رسد که همه وجودش ذکر می شود و به خدای متعال توجه دارد؛نه این که افعالش او را از یاد خدا غافل نمی کند، بلکه فعل خودش ذکر می شود.یک موقعی نیت انسان در فعل فقط ذکر خداست،یک موقع، خوردن، خوابیدن، راه رفتن، دوست گرفتن و همه افعالشذکر است. این نوع ذکر، کم کم به وجود و باطن آدم سرایت می کندو وجود انسان ذکر می شود.
در موارد متعددی،ذکر در آیات قرآن به وجود امیرالمومنین (ع) تفسیر می شود. نکته اش این است که همه وجود حضرت توجه به خداست. اگر انسان به این جا رسید، هر کجا که او هست، یاد خدا نیز هست. اگر به این جا رسید، ذکر او ذکر خدا وغفلت از او نیز غفلت از خدای متعال است. ذکر علی عبادهانسان به جایی می رسد که همه احوالش ذکر خدا می شود. اگر این آدم بمیرد، موتش هم ذکر است؛ یعنی در عالم برزخ هم ذاکر است.
یکی از کارهای مستمر اهل راه همین بوده که مرتب در قبرستان حضور پیدا می کردند و با اموات مأنوس بودند که این برای انسان راه گشاست.یک بار براییکی از شاگردان مرحوم نخودکی سؤال پیش آمد که آقا چرا این قدر به قبرستان می رود؟ چه فایده ای دارد؟مرحوم نخودکی شاگردش را سر قبر برده وگفته بود: گوش کن، ببین این مرد چه می گوید. دیده بود که این آقا در قبر دارد میوه می فروشد.مرحوم نخودکی گفته بود: این هنوز متوجه نیست که مُرده است،خیال می کند زنده است.سر قبر دیگری رفتند و دیدند صاحب آن قبر مشغول ذکر خدای متعال است. مرحوم نخودکی گفته بود: این در دنیا ذاکر بوده است. حالت ذکر در عالم برزخ هم با اوست.
اگر آدم ذاکر بمیرد، سر از قبر هم که برمی دارد، ذاکر است؛ هم با توجه می میرد، هم با یاد خدا سر از قبر برمی دارد؛ این خاصیت دوام ذکر است. دوام ذکر، آثار و برکاتی دارد که یکی از آن ها این است که حجاب بین انسان و خدا برداشته می شود.ثمره مداومت بر ذکر، انس با خدای متعال است. گاهی انسان به خاطر این که به نظر می آید عبادت آسانی است، ازآن غفلت می کند و از برکاتش هم محروم می شود.
ذکر از آن عباداتی است که با وجود آن، انسان می تواند قلبش را جوری کنترل کند که در هیچ لحظه ای از خدا غافل نشود. این برکات فراوانی دارد؛ زنگارها را از بین می برد، بصیرت می آورد، سمع باطنی انسان را احیا می کند.
از جمله آثاری که بیان شده، این است کهخداوند می فرماید:«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ»[6]پروردگارت را در باطن خودت یاد کن.به یاد کسی باش که تو را آفریده، تربیت کرده و همواره به یاد توست. او لحظه ای از تربیت تو غافل نیست؛ اگر تو هم از او غافل باشی، او از تو غافل نیست.او را در باطن خودت با خوف و تضرع و ابتهال و التماس و تضرع یاد کن.
در باطن خودت و بدون آواز و صدا ودر صبح گاهان و شام گاهان باید جزو ذاکران باشی؛جزو اهل غفلت نباش که از ربشان غافل اند و او را فراموش کردند، ولی ربشان به یاد آن هاست.بزرگانی مثل مرحوم علامه طباطبایی فرمودند: این ذکر تام نیست.حدذکر معلوم است.خداوند می فرماید:«إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لَا يَسْتَكْبرِونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ».[7]آن هایی که نزد پروردگار تو هستند،این خصوصیات را دارند.علامه طباطبایی فرمودند: آیه دوم ثمره آیه اول است و آیه اول به منزله علت این آیه می باشد. مي خواهد بفرماید: اگر کسی اهلمداومت در ذکر بود وبه آیه قبلی عمل کرد ودر همین حد، غفلت را از خودش دور کرد، ثمره اش آیه بعدی است و به مقامی می رسد که مقام عندالرب است؛از این روحجاب بین او و رب برداشته می شود.
اگر حجاب بین انسان و پروردگار برداشته شد، چند خصوصیت پیدا می شود که یکی از آنها این است که دیگر انسان از عبادت پروردگار استکبار ندارد. گاهی انسان به استکبار می رسد و استکبار هم مراتبی دارد؛ یک موقعی حاضر نیست رو به خدا بیاورد و نماز بخواند،یک موقعی با خداست، ولی یک لحظه خودش را می بیند. عده ای هستند که اهل استکبار نیستند وهمواره با خدا هستند، لحظه ای هم خود را نمی بینند،همیشه او را می بینند ودر مقابل او ساجد و راکع اند،ربشان را تسبیح می کنند و در ربوبیت خدا هیچ نقصی نمی بینند.وقتی شاگرد از منظر خودش نگاهمی کند، هزار ایراد به معلم می گیرد که چرا این همه سخت گیری؟ولی اگر از منظر معلم نگاه کند، همه اش زیبایی است.اگر کسی از پایین به کار خدا نگاه کند،دائماز خدا اشکال مي گیردکه چرا فقر و گرسنگی و سختی؟ چرا دستور و تکلیف؟ ولی اگر از موضع خدا نگاه کرد و دید که رب داردما را پرورش می دهد و پرورش توأم با فشار و سختی است، سکوت می کند. اگر از موضع رب نگاه کنی، همه اش زیباست، هیچ اشکالی نمی بینی.
خداوند می فرماید:«إِنَّ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النهَّارِ لاَيَاتٍ لّأِولىِ الْأَلْبَابِ،الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَمًا وَ قُعُودًا وَ عَلىَ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَاذَا بَاطِلًا»[8]وقتی شب از خواب بلند می شوید، به ستاره های آسمان نگاه کنید و این آیات را بخوانید؛ در خلقت آسمان ها و زمین و رفت وآمد شب و روز، نشانه های فراوانی است. این هاعلامت هایی برای ما هستند. وقتی همه این ها را می بینیم، می خواهیم بگردیم چیزی پیدا کنیم و آیه هایی هم که برای خودمان درست می کنیم، آیه های بی محتواست؛ ولی آن هایی که به این نشانه ها رسیدند، واقعا هزار گفت وگو با آن ها دارند.
آیه ها برای چه کسانی است؟ برای آن هایی است که اولوالالباب هستند. قرآن معنا می کند به آن هایی که مغز و حقیقت انسانیت را دارند. می فرماید: این ها کسانی هستند که ایستاده و نشستهو خوابیده به یاد پروردگارند.
اگر دوام ذکر باشد،به دنبال آن، انسان تفکر می کند و تفکر همراه با دوام ذکر، انس مي آورد. انسان مأنوس با خدا از همه عالم درس می گیرد، انسانی که در باطنش با خدا مأنوس است، همه عالم برای او جلوه محبوبش است. وقتی نگاه می کند، می بیندربوبیت خدا در عالم کاملاً هدف مند است ودر این رفت و آمدها، عالم قیامت را می بیند.«فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ».[9]
یکی از وظایف ما یاد ولی خدا و عدم غفلت از اوست.در سوره یوسف، عبرت های بزرگی نهفته است. برخوردهای ولی خدا با پیغمبر خدا را ببینید.برادرهای یوسف پیغمبر زاده اند؛ ولی چون یوسف را نمی شناسند،به او حسادت می ورزند، احساس می کنند او مزاحم آن هاست. ولی خدا را مزاحم خودشان می بینند و برای این که این مزاحم را از سر راه بردارند،برای نابودی او نقشه می کشند؛ لذا در آخرین تصمیمی که می گیرند، او را در چاه می اندازند تا خودشان عزیز شوند. این یک برخورد با ولی خداست. گاهی خیال می کنیم که ما از این قاعده مستثنا هستیم؛ خیلی هم معلوم نیست که این طور باشد. آن ها پیغمبرزاده بودند، بعد هم توبه کردند و مقرب شدند.
برخی بر حسب ظاهر، ولی خدا را دوست دارند و دلداده هستند؛ ولی در واقع از ولی خدا کام خودشان را می خواهند، مثل زنان مصری.وقتی حضرت یوسف حاضر نمی شود با میل آن ها پیش برود، او را متهم و زندانی می کنند. این نوع برخورد غلط است. عده ای هم غافل اند و کاری به این کارها ندارند.
یک مطلب مهمدر سوره یوسف،برخورد یعقوب و یوسف است.یعقوب چهل سال استکه یوسف را ندیده است؛ ولی بعد از چهل سال هم مثل روز اول گریه مي کند. اگر یعقوب چهارهزار سال هم او را نمی دید، همین طور گریه می کرد. نه فراموش می کرد، نه خسته می شد و نه از ملامت ها و سرزنش ها پشیمان می گشت.
یوسف چهل سال است که رفته؛ ولی چون یعقوب می داند پسرش زنده است و روزی می آید، سر راهش نشسته و آن قدر گریه کرده که چشمش سفید شده است. همه می گویند عقلت کم است.
یعقوب می گوید:اگر مرا متهم به جنون نکنید، می گویم بوی یوسف را می شنوم و فراموش نکرده ام.آن قدر به یاد یوسف است که دیگران را هم به یاد یوسف می اندازد.برای غصه های او هم غصه می خورد و او را فراموش نمی کند. پیغمبر خدا کار دیگری جز یاد یوسف نداشت.
غلام امام سجاد (ع) به حضرت گفت: چرا 35 سال دارید برای عاشورا گریه می کنید و دست برنمی دارید؟ حضرت فرمودند: یعقوب پیغمبر خدا بود. یک فرزندش غایب شد، سال ها گریه کرد و چشمانش سفید شد.منظور حضرت این بود که کار پیغمبر درست بوده است.اصولاً در سوره یوسف عبرت های فراوانی است.از جهاتی جناب یوسف را به وجود مقدس امام عصر (عج) تشبیه می کند.برای نمونه این عبرت است.
خدای متعال در باب مؤمن می فرماید:«إِذَا تَخَلَّى الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْيَا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللَّهِ».[10]وقتی مؤمن از دنیا خالی می شود،پرواز می کند ووقتی پرواز کرد، شیرینی محبت خدا در جانش پیدا می شود.تا وقتی آلوده به دنیاست، نمی تواند پرواز کند.وقتی شیرینی دنیا آدم را مست می کند،او را بی قرار می کند.
در جای دیگری نیز آمده است:«وَ كَانَ عِنْدَ أَهْلِ الدُّنْيَا كَأَنَّهُ قَدْ خُولِطَ وَ إِنَّمَا خَالَطَ الْقَوْمَ حَلَاوَةُ حُبِّ اللَّهِ فَلَمْ يَشْتَغِلُوا بِغَيْرِهِ».[11] این ها با شیرینی محبت خدا مخلوط شده اند. وقتی شیرینی محبت خدا آمد،دیگر انسان به غیر خدا نمي تواند مشغول باشد؛ هر کجا هست، با خدای خودش است.
همچنین کسی که محبت ولی خدا در دلش پیدا شد، به غیر مشغول نمی تواند باشد.دیگران از همه چیز حرف می زنند؛ولی این فرد می گوید: امام زمان درست می گوید.او با ولی خودش سر و سری دارد وهمه حرفش از اوست. می نشیند، بلند می شود، می خوابد، گریه می کند، همه برای امامشاست.
کسی که به یاد امام زمان (عج) است، بیکار نیست؛ یعقوب هم بیکار نبود که همیشه به یاد یوسف بود. وقتی دیگران مشغول به گندم بودند،اومشغول ولیشبود.در همه لحظه ها که دیگران دنبال گشایش های دیگر بودند،او دنبال چیز دیگری بود.این ذکر، نشانه مشغول بودن است، مشغول بودن به خدا.
یکی از کارهایی که انسان باید بکند، این است که به یاد ولی خدا باشد ویاد او را در بین غافلین هم زنده کند. این روایت که می گوید: کسی که در جمع مرا یاد کند، من در ملأ اعلی او را یاد می کنم، معنایش همین است. آن جایی که همه غافل اند، او یاد خدا و ولی خدا را زنده می کند.
«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم اجمیعن»
به چه دلیل باید تنها دختر پیغمبر خدا، مخفیانه و در شب به خاک سپرده شود؟ چقدر این مصیبت برای امام زمان (عج) سخت و سنگین است.
ای پسر فاطمه، کدام یک از این دو مصیبت سنگین تر بود؟ این که امیرالمومنین شبانه و مخفیانه بدن مجروح فاطمه را با دست خود به خاک سپرد یا لحظه ای که امام سجاد(ع) به بنی اسد فرمود: بروید حصیری بیاورید تا بدن قطعه قطعه شده پدرم را روی آن بگذاریم و در قبر قرار دهیم.
دیدند امام سجاد(ع) از قبر بیرون نمی آید. آمدند دیدند لب ها را روی رگ های بریده پدرشان گذاشتند: «فإنّ الدنيا بعدك مظلمة، والآخرة بنورك مشرقة، أمّا الليل فمُسهَّد! والحزن سرمد!».[12]
مقدس اردبیلی می گوید: روز اربعین با عده ای به حرم آقا رفتیم. یکی از طلبه ها روضه خوان بود. گفتم: کجاست کسی که روضه می خواند؟ بگویید بیاید روضه بخواند. گفتند: رفته است. ایشان می گوید: خودم روضه خواندم و در حین روضه دیدم آقای بزرگواری با لباس عربی جلو آمد و فرمود: شیخ احمد اردبیلی، می خواهی من برایت روضه بخوانم؟ گفتم: آقا، شما بخوان، ما گوش می دهیم. دیدم نگاه سوزناکی به قبر امام حسین(ع) کرد و صدا زد: یا اباعبدالله! نه من، نه این شیخ احمد، نمی توانیم آن لحظه ای را درک کنیم که تو با خواهرت زینب وداع کردی. می گوید: من سرم پایین بود و گریه می کردم. تا نگاه کردم، دیدم این آقا نیست. فهمیدم وجود مقدس نازنین بقیه الله بوده است.
حجةالاسلام و المسلمین میرباقری