«السَّلَامُ عَلَيْكَ يا ابا عبدالله وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي جَمِيعاً سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين».
-
ايّ درّ يگانه ولايت
محبوبه خانه ولايت
-
اي گنج حسين در خرابه
پيوسته به گريه و عنابه
-
اي فاطمه را سرور سينه
زهراي سه سالۀ مدينه
-
يادآور فاطمه در قنوتت
فرياد حسين در سكوتت
علائم محبت خدا و بندگي خدا محبت امام حسين در همه وجود اوست.
-
نازك بدنت پر از نشانه
از بوسه گرم تازيانه
-
از خون سرت ز ضربت سنگ
گيسوي مقدّست شده رنگ
-
روي تو حسين را صحيفه
آزرده ز سيلي سقيفه
-
بر فرق تو ريخت اي گل پاك
خاكستر و سنگ وخار و خاشاك
-
اي ماه به خاك آرميده
برخيز ستاره ات دميده
-
چشمي بگشا كه دل بر آمد
برخيز كه يار با سر آمد
-
بر ديدن روي يار امشب
روپوش بزن كنار امشب
-
دوران غمت به سر رسيده
گمگشته ات از سفر رسيده
-
اين است كه ظهر روز عاشور
با گريه شده از تو كم كمك دور
وقتي از كنار خيمه هايش فاصله مي گرفت؛ مرحوم محدث مي نويسد، دختر سه ساله اي دويد و دامن بابايش را گرفت و گفت: بابا مي روي ميدان ولي بدان که دخترت تشنه است. اين است كه با دلي پر از درد، بر عمه سفارش تو را كرد. اين است كه زير چوب ديدي و قرآن از دهان او شنيدي.
مرحوم محدّث نقل كردند که وقتي يزيد دست به چوب خيزران برد، صداي تلاوت قرآن امام حسين(علیه السلام) در مسجد اموي پيچيد و اين دخترك ها روي دوش بزرگترها بالا رفتند. دختر امام حسين(علیه السلام) روي دوش عمّه رفت، يك نگاهي كرد و ديد سر بابايش ميان تشت قرآن مي خواند و يزيد با چوب خيزران به لب و دندانش جسارت مي كند. نوشتند: اين كودك تب كرد، بيمار شد و ديگر از اين بيماري بيرون نيامد.
-
اين هستي توست در برش گير
گل بوسه ز روي عنبرش گير
-
بگشوده دو چشم خود به سويت
با گريه نگه كند به سويت
روپوش را كنار زد ديد بابا با سر آمده، دست هاي كودكانه اش را دراز كرد، با محبت و كمال لطافت، سر بابا را در آغوش گرفت.
-
كي مهر سحر طلوع كرده
مه پيش رخت خضوع كرده
-
قربان دو چشم نيم بازت
خاموشي و اشك جان گدازت
-
اين اشك دو ديده ات مرا كشت
رگ هاي بريده ات مرا كشت
-
شب از سفر آمدي پدر جان
وقت سحر آمدي پدر جان
-
كي جسم تو را به خون كشيده
رگ هاي گلويت را بريده
-
گيرم كه لبت ز چوب خسته اند
دندان تو را چرا شكستند
«السّلام علي الفقر المقروء بالقديم»؛
-
چشم تر و كام خشك داري
از خاك تنور مشك داري
-
قرآن خدنگ واي بر من
پيشاني سنگ واي برمن
-
خجلت زده از تو و عمويم
از آب دگر سخن نگويم
-
القصه در آن سياهي شب
سر بود و رقيه بود و زينب
-
بر عمّه وفاي خود نشان داد
لب بر لب شه نهادو جان داد
-
خاموش چرا به انجمن شد
پيراهن كهنه اش كفن شد
با بابا صحبت كرد؛ آنچه مقاتل نوشتند، چند جمله بيشتر نيست: «بابا من الّذي قطع وريدك من الذي أيتمني علي صغر سنّي»، ديدند خم شد و لب ها را بر لبان سيد الشهدا(علیه السلام) گذاشت؛ حضرت رقيه(سلام الله علیها) يك طرف و سر مطهّر سيدالشهدا(علیه السلام) هم يك طرف.
حجت الاسلام و المسلمین رفیعی