«السّلام عليك يا اباعبدالله»

يك لحظه اي پيش آمد هر چه نگاه كرد ديد كسي نيست آمد ميان ميدان يا مسلم بن عقيل یا هانی...شروع كرد صدايشان زدن. من نمي دانم اين دعوت معنايش چه بود، دعوت به رجعت بود، نمي دانم. بعد فرمود: چرا دعوت من را اجابت نمي كنید دشمن جواب نمي دهد. شما چرا به امام حسين جواب نمي دهيد. فرمود: پا شويد شجاع ها دلاورها خيمه رسول خدا بي مدافع شده. يك دعوت هم در بين دشمن كرد همه عالم را صدا زد اوّل اصحابش را صدا زد و بعد همه عالم را«هَلْ مِنْ ناصرٍ يَنْصُرُنى »[1]«هَلْ مِنْ ذَابٍّيَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ»[2]كسي دعوت امام حسين را از آن جمعيت اجابت نكرد.

غلغله در ملكوت افتاده ملائكه فوج فوج اجازه مي گيرند بيايند یاری كنند ولي از اين مردم كسي اجابت نكرد. به آن ها فرمود: چرا خون من را حلال مي دانيد آیا من حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كردم؟ خوني از شما را ريخته ام؟ گفتند: نه. فرمود: پس چرا خون مرا حلال مي دانيد. گفتند: حسين آن كينه اي كه از اميرالمؤمنين در دل ماست ما را به اينجا كشانده از تو دست بر نمي داريم تازه دست ما به تو رسيده تنها شدي ديگر صبر نكرد دست به ذوالفقار برد مثل اميرالمؤمنين به اين يك بيابان لشكر حمله كرد. راوي دشمن مي گويد: والله كسي را نديدم غصّه دار، مجروح، خسته، تشنه باشد و اينطور مردانه بجنگد.

حتّي در نقل هست آنچنان به اين لشكر حمله شد كه كل لشكر به كوفه فرار كردند ولي نمي دانم خسته شده بود مي خواست خستگي بيندازد و يا اينكه نگاه كرد ديد خورشيد دارد غروب مي كند ديگر وعده اش با خدا نزديك شده وسط ميدان ايستاد و توقف كرد. عمر سعد به لشكر خطاب كرد: مگر نمي بینيد پسر اميرالمؤمنين است تنها چاره اين است هجوم دست جمعي به او ببريد. اينجا بود كه سواره و پياده به امام حسين حمله كردند.

  • فلك سنگي فكند از دست دشمن بـه پيشـاني وجـه الله احـسن

دامن پيراهن عربي را بالا آورد خوني كه صورت و چشمانش را فرا گرفته بود پاك كند. اينجا بود شيطان كار را تمام كرد نمي دانم اين تیر سه شعبه اي كه قلب امام حسين را هدف گرفت چه كرد با امام حسين. تير را از پشت سر بيرون آورد خون از دو جانب مثل نهر مثل ناودان جاري شد، ديگر نتوانست روي اسب بماند

  • هوا ز باد مخالف چو قيرگون گرديد عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد

نمي دانم با كدام ضربه نيزه و شمشير او را از اسب سرنگون كردند با صورت روي زمين آمد توان ايستادن ندارد حتّي كم كم ديگر نمي توانست روي زانوهايش بنشيند. بدنش مجروح است تير باران شده است. نوشته اند: خاك هاي گرم كربلا را جمع كرد مثل كسي كه پيشاني را روي يك بلندي مي گذارد و سجده مي كند پيشاني را روي خاك گذاشت. دائم زبانش به ذكر خدا مشغول بود اي واي در اين حال بود كه از يك طرف عزيزانش به دنبال ذوالجناح در ميدان مي دويدند و از يك طرف دشمن به طرف گودي قتلگاه حمله ور شده بود. اي واي من، يا بقيه الله، زينب آمد بالاي بلندي نگاه كرد ديد برادرش مجروح، خسته، تشنه و زخمي در ميان گودي قتلگاه است.

خودش را به عمر سعد رسانيد «أ يُقتل أبوعبداللّه و أنت تنظر إليه»[3] رو كرد به شمر جواب زينب را اينطوري داد. گفت: برويد كار را زودتر يك سره كنيد اين بود كه بي بي ديد شمر به طرف قتلگاه ميرود او مي دويد و من مي دويدم او سوي مقتل من سوي قاتل او.

مي كشيد و مي كشيدم او خنجر از كين، من ناله از دل او مي نشست و من مي نشستم او روي سينه من در مقابل اينجا بود. امام حسين اشاره كرد خواهرم برگرديد دختر اميرالمؤمنين برگشت همه را هم برگردانيد ولي ديدند رو به قتلگاه پشت به خيمه ها عقب عقب مي رود. چشمشان از امام حسين برنمي دارد تا رفت داخل خيمه ديد واويلا صداي تكبير دشمن بلند شد اوضاع عالم دگرگون شد. محضر امام سجاد(علیه السلام)آمد. آقا، چه اتفاق افتاده. فرمود: عمّه جان پرده خيمه را بالا بزن، زينب نگاه كرد يك صحنه اي را ديد كه تا به حال از او باخبر نبود مي دانست حسينش را شهيد مي كنند ولي باورش نمي آمد سرش را بالاي نيزه ببيند. «صلّي الله عليك يا بقيهالله و رحمه الله و بركاته»

  • از رهگذر خاك سر كوي شما بود هر ناف كه در دست نسيم سحر افتاد

«ياأيها العزيز مسنا و أهلنا الضروجئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الكيل و تصدق علينا إنا لله يجزي المتصدقين»[4]

حجة الاسلام و المسلمین میرباقری