سلام ما بر آقایی که سَم درونش را در هم ریخته بود و مثل مارگزیده به خودش می پیچید. وقتی از خانه مأمون بیرون آمد، اباصلت می گوید دیدم آقا عبایش را بر سر کشیده. متوجه شدم حال آقا دگرگون است. دیگر مزاحم آقا نشدم. رفتیم داخل خانه. فرمود ابا صلت در را ببند. کسی وارد نشود.

«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غَرِيبَ الْغُرَبَاء».ِ[1] سلام بر آقایی که در غربت به شهادت رسید. «السَّلَامُ عَلَى مَنْ أَمَرَ أَوْلَادَهُ وَ عِيَالَهُ بِالنِّيَاحَةِ عَلَيْهِ قَبْلَ وُصُولِ الْقَتْلِ إِلَيْه».ِ[2] سلام بر آقایی که قبل از اینکه مرگ به سراغش بیاید، به زن و بچه اش فرمود: برای من گریه کنید. عرض کردند: آقا گریه پیش روی مسافر میمنت ندارد. فرمود: آری، برای مسافری که امید برگشت داشته باشد. این دیگر آخرین دیدار من با اهل بیتم است. دیگر اینها مرا نمی بینند.

سرت سلامت فاطمه معصومه(س). همین طور هم شد. در تنهایی، مسموم وارد حجره شد. در همین احوال بود که اباصلت می گوید دیدم آقازاده ای نورانی، به خانه وارد شد. آقا شما از کجا می آیید؟ چگونه وارد شدید؟ فرمود: اباصلت خدایی که مرا از مدینه آورده، از در بسته هم وارد می کند. وارد حجره امام رضا(ع) شد. سر آقا را به دامن گرفت.

من نمی دانم آیا امام رضا غریب الغرباست که دور از اهل بیتش، اهل و عیالش در غربت جان داده یا آن آقایی که وقتی در گودی قتلگاه بود، خنجرها و نیزه ها فرود می آمد؟

حجة الاسلام والمسلمین میرباقری