• به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشـقم برهـمه عالـم که همه عالم ازاوست
  • بحلاوت بخورم زهر که شاهد سـاقي استبه ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست
  • غـم و شـادي بر عــارف چـه تـفـاوت داردساقيا باده بده شادي آن که اين غـم ازاوست
  • به غنيمت شمر اي دوست دم عيسي صبحتادل مرده مگـرزنده کند که اين دم ازاوست
  • سعـديا گـر بـکـند سـيـل، فـنـا خـانه عـمـردل قـوي دار که بنـياد بقـا مـحکم از اوست

عبادت از روي محبت

عبادت با محبت، باعث محبت خدا مي شود. يکي از بزرگان مي فرمايد: چرا ما گاهي چهل سال پنجاه سال عبادت مي کنيم؛ ولي تغيير نمي کنيم؟ همان هستيم، که هستيم. يک جوابش اين است که عبادت براي ما عادت شده از روي عادت عبادت مي کنيم. اگر مسجد نرويم، يا نماز نخوانيم، وجدانمان ما را ملامت مي کند. چون ترک عات موجب مرض است. عبادت بايد تويش حضور دل باشد. اگر نيتمان مخلصانه باشد، يک يا الله ما را متحول مي کند.

عرض کردم: آن قطب يا درويش که به رجب علي خياط برخورد کرده بود؛ گفته بود: من گاهي صد مرتبه، هزار مرتبه، يا رب مي گويم، يا الله مي گويم، که درها باز بشود، لبيک بيايد. ولي شما يک بار يا الله مي گوييد، درها باز مي شود. سرش چيست؟ گفته بود بخاطر اين که من يا رب يا الله را از سر عشق و محبت مي گوييم. خدا را دوست دارم. ولي شما خدا را به خاطر حاجتي مي خوانيد. حد اقل مي خواهيد که در را به روي شما باز کند. ولي من اصلا به اين کاري ندارم، که در باز بشود، يا نشود، جواب بدهند، يا ندهند.

عبادت براي خدا

بياييم يک کم از فکر ثواب بيرون بياييم. خدا را از روي محبت عبادت کنيم. بعضي ها را ديديد هر وقت که کار دارند سراغ آدم مي آيند. ولي بعضي از دوستان هستند که از روي محبت مي آيند به شما سر بزنند. در آيات و روايات به اين مسئله خيلي اشاره شده است. ميگويد «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»[1]يعني وقتي که تو گرداب و طوفان دريا گير مي کند دارد غرق مي شود اين قدر دعا و صدقه و نذر و نياز مي کند ولي به محض اين که خرش از پل رد مي شود مشکلش حل مي شود اصلا کاري با خدا ندارد. پشت به خدا مي کند. «إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ» اين آيه قرآن است خدا مي فرمايد: همين که در مشکلش را باز مي کني مي دود و از در خدا فرار مي کند يکي از علت هاي عدم پيشرفت ما اين است که بي غرض و بي طمع عبادت نمي کنيم. آن ها که اهل دنيا هستند به خاطر دنيا عبادت مي کنند. مثلا مي گويند: نماز شب بخوان روزيت زياد مي شود. مثلا چهل روز زيارت عاشورا مي خواند براي اينکه رزقش زياد بشود. نمي خواهم بگويم حرام است، ولي اين کلاس خيلي پايين است. اين کلاس مال بچه هاست. ولي واقعا اين کم فروشي و مفت فروشي نيست؟ انسان از امام حسين(ع) فقط بياد دنيا را بخواهد درحالي که همه عالم همه دنيا و آخرت در دست امام حسين(ع) است.

بالاترين لطف خداوند به انسان

مرحوم حاج آقا دولابي مي فرمودند: که چه جزايي از اين بزرگتر که خدا به شما اجازه بدهد که باهاش صحبت بکنيد. اجازده داده نماز بخوانيم، قرآن بخوانيم، دعا کنيم. شما مي دانيد که ميليون ها نفر اصلا خدا را نمي شناسند؟ با خدا صحبت نمي کنند؟ آدم عقلش پاره سنگ برمي دارد، دنبال قرمه سبزي مرغ مي گردد؟ خدا ما را در خانه خودش مهمان کرده است.

  • هزار بار بگفتم در جواب تو لبيکبدان اميد که يک بار گوييم يا رب

يعني اين قدر گره هايت را باز کردم، نجاتت دادم، مشکلاتت را حل کردم، اين قدر دعوت نامه برايت فرستادم، تا تو را به در خانه خودم بياورم.

شاکر بودن از خدا

چه مزدي از اين بالاتر، که خدا به من اجازه داده است باهاش صحبت کنم. فلذا مستحب است که بعد از نماز سجده شکر به جا بياوريم؛ بگوييم: خدايا ممنونم، منت گذاشتي که به من اجازه دادي که باهات صحبت کنيم. روايت است که اگر کسي بعد از نماز سجده شکر به جا آورد خدا مي فرمايد: ملائکه نگاه کنيد اين بنده من نماز واجبش را خوانده است بعد از نماز دارد از من تشکر هم مي کند.با چه چيز ميخواهيم خدا را شکر کنيم. همه چيز که مال خداست توفيق هم که از خداست. به قول سعدي

  • از دست و زبان که بر آيدکه ازعهده شکرش به درآيد.
  • بنده همان به که ز تقصيرخويشعـذر به درگاه خدا آورد.
  • ور نـه سـزاواري خـداونـديـشکس نتواند که به جا آورد.

شرط رسيدن به مقام شکر حقيقي

روايت است، که خدا به حضرت موسي فرمود: که شکر من را به جا بياور. گفت: الحمد لله شکر کرد. بعد فکر کرد، که به اين شکر کردن هم بايد شکر کنم. که خدا به من اين اجازه را داد که شکر کنم. گفت: خدايا از اين الحمد لله هم الحمد لله، ديد دومين شکر را هم بايد شکر کند. گفت: اولا ، هر شکري که کنم بايد براي آن شکر هم شکر کنم. دوما، با کدام زبان ، با کدام قلب، با کدام دست، بايد شکر خدا را بکنيم. همه اين ها که مال خدا است. حضرت موسي اين مسئله را درک کرد، که نمي شود شکر خدا را به جا آورد. افتاد به سجده گفت خدايا من از شکر نعمت هاي که به من داده اي عاجزهستم. خطاب شد: «الْآنَ شَكَرْتَنِي حَقَّ شُكْرِي» [2] حالا که عاجز شدي، ديدي دستت خالي است، شکر من را به جا آوردي. اين که تو روايت ما است: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك»[3] يعني خدايا ما حق عبادتت را به جا نياورديم حق معرفتت را ادا نکرديم يک وقت اين عبادت هايمان را به رخ خدا نکشيم. "خدايا من چنين عبادت کردم چنان کردم" اصلا گناهي بالاتر از اين من تو عالم نمي دانم که انسان منيت کند گفت:

  • گرفتم آن که مرا نگيري به هيچ همين گناه مرا بس که با وجود تو هستم.

منشأ همه گناهان

منشا همه گناهان همين منيت است. منيت شيطان، نتيجه همه شش هزار سال عبادتش را از بين برد. روايت داريم: «مَنْ قَالَ أَنَا عَالِمٌ فَهُوَ جَاهِل »[4]اگر کسي مي گويد: من دانشمندم من عالم هستم، روايت مي گويد: جاهل است. آدم عالم کسي است که هميشه به جهل خودش پي ببرد. پرورش نفس خيلي مهم است. «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[5] فردي که سر تا پا سياهي است، اين اگر علم را هم بياموزد معلوم است خراب کاريش را بيش تر مي کند. مردم را گمراه مي کند.

  • تيغ دادن در کف زنگي مستبه از آن که علم افتد ناکس را به دست

يعني اگر عالم فاسد شد ضربه اش از هزار ها بمب هم بدتر است «اذا فسد العالم، فسد العالم »[6] اگر عالم و دانشمند گمراه شد فاسد شد عالم را به فساد مي کشد مردم را به جهنم مي کشد.

مرحوم مرشد چلويي

آيت الله مجتهدي مي فرمودند: که ما در تهران يک عارفي داشتيم؛ به نام "مرشد چلويي" که از رفقاي شيخ رجب علي خياط بود. خيلي آدم با اخلاص و گره گشا بود. تو مغازه اش نوشته بود: که "پول دستي و نسيه داده مي شود حتي به شما" شاگردي که مي آمد، براي استادش غذا بخرد، يک پرس هم به شاگرد مي کشيد، که بخورد.آيت الله مجتهدي مي فرمود: که بعضي ها اهل علمند، بعضي ها اهل عملند. انشا الله اهل عمل باشيم اين مهم است. به چيزهاي که مي دانيم بد است گناه است ترک کنيم. و چيزهاي که مي دانيم، مورد پسند خدا واهل بيت است، را انجام بدهيم. ايشان مي فرمودند: که مرحوم مرشد چلويي اهل عمل بود ايت الله مجتهدي ميفرمود: يک موقع من با چند تن از علما داشتيم مي رفتيم به مرشد چلويي رسيديم. پرسيد آقا شما براي چي درس مي خوانيد؟ يکي از رفيق هاي ما جواب داد: که سوادمان بالا برود،عالم بشويم. ايشان سرش را بالا برد، گفت: نه. يکي از رفقا گفت: آقا اگر براي عالم شدن نباشد براي چي بخوانيم؟ گفت درس اگر براي آدم شدن باشد بخوانيد يعني راس ياد گرفتن ، آدم شدن باشد.

قبولي دعاي مضطر

مرحوم ملاآقا جان زنجاني از گوينده گان خيلي خوب و با اخلاص بوده قبل از انقلاب يه موقعي مي خواست که پياده به کربلا برود. از مرز که رد مي شود تو اين کوه ها به يک چوپان عربي که گرز به دست بوده، بر مي خورد. مرحوم ملا آقا زنجاني مي گويد: چوپان به من گفت: شما اين جا چيکار مي کنيد؟ گفتم: من از ايران آمدم به کربلا، زيارت امام حسين(ع) مي روم. گفت: راست مي گويي؟ با پاي پياده اين همه راه را مي خواهي کربلا بروي؟ گفتم: بله. گفت: من معتقدم کسي با اخلاص باشد به امام حسين(ع) سلام بکند امام حسين(ع) جوابش را مي دهد. من بايد تورا امتحان کنم. اين جا مي ايستي سلام ميدهي اگر جوابت را دادند، دادند. والا با اين چماق مي زنم مغزت را زمين مي ريزم. گفتم: شما اين طورهستيد؟ گفت: بله من هر وقت سلام مي دهم امام حسين(ع) جواب سلامم را مي دهند. گفتم: خوب اول شما سلام بدهيد. فوري رو به کربلا ايستاد، سلام داد. گفت: ديدم جواب آمد: لبيک عليک السلام من هم شنيدم. گفت: زود باش تو هم سلام بده اگر جواب نيامد با اين چماق مي زنم مغزت زمين بريزد. گفتم: يا امام حسين(ع) عنايتي کن من جانم در خطر است. دلم شکست با تمام وجود و با دل شکستگي تمام سلام دادم. جواب آمد: و عليک السلام گفت: نه تو خالصي برو.

مي گويند: نادر شاه براي زيارت امام رضا(ع) مشهد رفت. از در که مي خواست وارد بشود، ديد يک کوري آنجا گدايي مي کند. گفت: تو چند سال است که اين جا هستي؟ گفت: سي سال مي شود. گفت: خاک برسرت سي سال است که اين جايي نرفتي از امام رضا(ع) دوتا چشم بگيري؟ به اين امام رضا(ع) من مي روم زيارت برمي گردم اگر چشم دار شدي، شدي والا گردنت را مي زنم. اين کور شروع کرد به امام هشتم(ع) التماس کردن، که آقا جان قربانت بروم زن و بچه هايم يتيم مي شوند، و چنين مي شود و چنان مي شود. مي گويند: تا نادر شاه از حرم بيرون بياد. حضرت شفايش را دادند. «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ»[7] گفت: عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد. خدا مي فرمايد: که من مضطر را قبول مي کنم. مضطر يعني از همه در مانده از همه جا بريده دستش کوتاه باشد. آيا شده دلمان بشکند؛ که جوابمان را ندهند. ما دعاهايمان پر از شرک است از خدا مي خواهيم، ولي به هزار جا هم دل بستيم، که از آنجا هم مشکلمان حل بشود.

تواضع در برابر خدا

روايت داريم يک عابدي هفتاد سال عبادت کرد بعد يک هديه اي به درگاه خدا وند فرستاد. ولي هديه اش رد شد. خدا گفت: من قبول ندارم. وقتي قبول نشد، رفت يک جايي خلوت کرد. گفت خاک بر سر من، من لياقت ندارم من اگر خوب بودم خدا هديه من را قبول مي کرد. خطاب شد: اي عابد يک لحظه خودت را شکستي به سر خودت زدي از صد هزار سال عبادت ثوابش و اجرش بيشتر بود. «افضل من عبادت مئة الف سنة»

اهميت رضايت همسر از انسان

خانم يکي از شاگردان آقاي دولابي آمد، گفت: که اين شوهر من که مريد شماست ما را اذيت مي کند تحويل نمي گيرد ما را آدم حساب نمي کند از اين جا تا مشهد که مي خواهيم برويم، مي گويد: که صندلي جلو ننشين، برو عقب بنشين تا نامحرم تو را نبيند. تسبيح هم دستش است همش ذکر مي گويد. مي آيد خانه يا مي رود همش درس مي خواند، و نوار گوش مي دهد، قرآن مي خواند، نماز مي خواند، ذکر مي گويد. آقاي دولابي فرمودند: اين ذکر ها را مي گويد که قوة پيدا کند؛ که بيشتر شما را اذيت کند. يعني اين ذکر منهاي عمل، نفس آدم را قوي مي کند. اين را بايد يک جايي تخليه کند. مي آيد تو سر شما مي زند. به آن شاگردش فرمود: تا وقتي دل زن بچه ات را به دست نياوردي حق نداري پيش من بيايي. مرد اين قدر عرضه نداشته باشد که دل زنش را به دست بياورد.

سزاي عالم مغرور بي عمل

آقايي بعد از طي کردن تمام مدارج علمي حوزه و دانشگاه، گفت: من ديگر خيلي علمم بالاست. و هيچ کسي نمي تواند براي من نمره بدهد. بايد بروم امام رضا(ع) به من نمره بدهد رفت مشهد، و زيارت کرد. و از امام رضا(ع) خواست که به زبان يکي از زوارش به او نمره بدهد. گفت: همين طور که داشت با امام رضا(ع) صحبت مي کرد. يک خانمي از جلوش رد شد برود نگاهش که به اين خانم افتاد ديد انگار زن برادرش است. گفت: پروانه خانم اشتباه کرده بود پروانه خانم نبود اون خانم هم برگشت گفت خيلي خري گفت خانم ببخشيد اشتباه شده گفت همين که گفتم خيلي خري. گفت: هر چي ما از اين خانم عذر خواهي کرديم اين خانم به ما گفت شما الاغ هستيد. گفت نمره اي که امام رضا(ع) به ما داد نمره خريت بود. اتفاقا اين مطابق قرآن هم است «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»[8]قرآن مي فرمايد: که عالم بي عمل الاغ است. الاغ را صد بار کتاب را بارش کن اين عالم مي شود؟ تمام مدارک حوزه و دانشگاه را رو کولش بگذارند، عالم نمي شود.

ذکر کرامت و مصيبت حضرت رقيه(س)

عرضم تمام امشب بريم در خانه ناز دانه امام حسين(ع) حضرت رقيه(س) عرض ارادتي داشته باشيم. انشا الله برويم شام و از نزديک، عرض ارادتي داشته باشيم. قديم ها حرم حضرت رقيه(س) خيلي کوچک بود. افراد خير خانه هاي اطراف را خريدند و به حرم اضافه کردند. ولي در کنار حرم حضرت(س) يک يهودي بود که خانه اش را نمي فروخت هر چه قدر پول هم برايش مي دادند نمي فروخت. اما يک روزي ديدند، آن يهودي آمده مي گويد: خانه من مجاني در اختيار حرم است. گفتند: آقا شما که با پول هم راضي نبوديد بدهيد، حالا مجاني ميدهيد؟ گفت من از اين خانم معجزه ديده ام من به اين دختر سه ساله ارادت دارم. گفتيم چه معجزه اي ديدي؟ گفت: خانم من مريض بود مشکلي داشت حامله شده بود. موقع زايمان برديم بيمارستان گفتند: نمي شود خانم شما را بي هوشش کنيم. ولي اگر بيهوشش نکنيم طبق نظر همه پزشکان گفتند: يا بچه ميميرد، يا خانمت ميميرد، شما امضا کن اگر مشکلي پيش آمد، ما مسئول نباشيم. گفت: من هر چي کردم دلم نيامد امضا کنم چون نه دلم مي خواست که خانمم بميرد؛ نه دلم مي آمد که بچه ام بميرد. گفت: من دلم شکست يادم آمد کنار خانه ما از همه جاي دنيا مي آيند به اين خانم نذورات مي آورند گفتم: اي رقيه اي(س) دختر امام حسين(ع)، من درمانده شده ام. اگر از خدا بخواهيد، که کمک کند اين مادر و بچه ام سالم بمانند، من خانه ام را نذر شما مي کنم. گفت خانمم را بردند اتاق عمل کار زايمان تمام شد. من رفتم تو اتاق ديدم هم خانمم سالم است، هم بچه ام سالم است. گفت: ديدم خانم من گريه مي کند، منقلب است. گفتم: خانم چرا گريه مي کني؟ گفت: شما نذري کرده بودي؟ گفت: موقعي که مي خواستند، من را بي هوش کنند، يک دختر سه ساله اي کنار تخت من بود. گفت: به شوهرت بگو آن نيتي که کرده عمل کند. گفتم: درست است من نذر کرده ام که خانه ام را وقف اين خانم کنم.

جان عالمي به قربانت. کدام دختر سه ساله اي، طاقت ديدن سر پدرش را دارد. يک وقت ديد، که طبقي را جلوش گذاشتند. صدا بزند عمه جان من که غذا نخواستم. وقتي رپوش را کنار زد ببيند سر بريده بابا، با اين دست هاي کوچک، سر مبارک را به سينه چسباند.

  • عمه بـيا گمـشده پيدا شده کـنج خرابه شـب يـلـدا شده
  • بس که دويدم عقب قافله پاي من اززخم شده، پرآبله

بلبل حسين(ع) روضه مي خواند. اهل بيت هم شيون و ناله شان بلند است. بابا جان کدام ظالمي من را در کودکي يتيم کرد. کدام ظالمي رگ هاي گردنت را بريد. اما يک وقت ببينن بلبل حسين(ع) ساکت و آرام شد. سر يک طرف بلبل حسين(ع) يک طرف. گفتند: حتما خسته شده و خوابيده است. اما وقتي آمدن نزديک ديدند، از فراق پدر، جان به جان آفرين تسليم کرده است.


[1] . العنكبوت : 65

[2] . إرشاد القلوب إلى الصواب/شيخ حسن ديلمي/ج 1/122/ الباب السادس و الثلاثون في شكر الله تعالى .....ص : 122

[3] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/مجلسي/ج 68/23/باب 61 الشكر ..... ص : 18

[4] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/مجلسي/ج 2/110/ باب 15 ذم علماء السوء و لزوم التحرز عنهم ..... ص : 105

[5] . آل عمران : 164

[6] . در سوگ امير آزادى-گوياترين تاريخ كربلا/علي کرمي/44/10 - توجه دادن به رسالت علم و عالم .....ص : 43

[7] . النمل : 62

[8] . الجمعة : 5