کلید واژه : فلسفه تاریخ ، عاشورا ، شیعه ، تحلیل ، مرگ ، عبور از دنیا ، عذر تراشی ، تکالیف
معصومین : رسول خدا، امیر المؤمنین ، فاطمه زهرا ، امام مجتبی ، امام حسین علیهم السلام
سخنران استاد میرباقری
حادثه بزرگ عاشورا، مبدأ تحولات عظیم در تاریخ خلقت و بشریت است. این حادثه، از زوایای مختلفی، بررسی و نکته های فراوانی درباره این حادثه عظیم، گفته و شنیده شده است. كمتر موضوعی است كه به اندازه این حادثه عظیم، در میان اولیای عصمت و طهارت و ائمه معصومین (ع) گفت وگو شده باشد. بحث درباره عظمت و عمق حادثه و آثار و پی آمدهای این حادثه، نقطه آغاز و پایان آن و مسائل فراوانی كه در روایات معصومین و كلمات نورانی وحی آمده، به تأمل و دقت بیشتری نیاز دارد و باید بیش از این ها در این باره گفت وگو شود. اگر خدای متعال توفیق بدهد، مقداری به تحلیل حادثه عاشورا، از زاویه تحلیل تاریخی و به اصطلاح امروز، بحث فلسفه تاریخ می پردازم.
فلسفه تاریخ با تاریخ نگاری فرق دارد. به اندازه كافی، تاریخ نگاری حادثه عاشورا، انجام و وقایع گوناگونی نقل شده است، اما درباره فلسفه تاریخی حادثه عاشورا کاری انجام نشده است. بحث درباره رشته ای است كه این مراحل تاریخ را به هم پیوند می دهد و این که شما تاریخ اجتماعی انسان را جریان واحدی ببینید كه مراحلی را پشت سر می گذارد، یعنی از نقطه ای آغاز می شود و پایانی دارد و عواملی در عبور جامعه انسانی از این مراحل، تا رسیدن به سرمنزل مقصود دخالت دارند.
در روان شناسی، واحد مطالعه، روان انسان است. بر اساس هر شیوه مطالعه هم كه باشد، مطالعه نظری، فلسفی یا تجربی، بالاخره موضوع آن روان انسان است، ولی در جامعه شناسی، موضوع، وحدت اجتماعی است و واحد مطالعه ما جامعه است. از این رو، احكام روان شناسی و جامعه شناسی، بسیار متفاوت اند. این گونه نیست كه اگر روان شناسی پیشرفته ای داریم، حتماً جامعه شناسی پیشرفته ای نیز باید داشته باشیم و می توانیم نسبت به تصرفات اجتماعی موفق باشیم و حوادث اجتماعی را تحلیل و پیش بینی كنیم.
بر همین اساس، واحد مطالعه ما در فلسفه تاریخ، فراتر از فرد و جامعه است. واحد مطالعه ما جریان تاریخ اجتماعی بشر است. ما جریان تاریخ اجتماعی را مطالعه و مراحل و عوامل سیر این تاریخ اجتماعی بشر را بررسی می كنیم.
فلسفه تاریخ، رشته مهمی است كه در دوره های اخیر به آن بسیار پرداخته شده است. روان شناسی كفاف برنامه ریزی دقیق برای جامعه را نمی دهد. از این رو، دانش های اجتماعی و جامعه شناسی كه مادر آن هاست، شكل گرفت. در دهه های اخیر برنامه ریزی دقیقی نسبت به آینده و آینده نگری، به خصوص درباره جامعه جهانی و برنامه ریزی برای آینده جامعه جهانی انجام شده، كه در این زمینه دنیای غرب مدعی است. از این رو، چنین مطالعاتی، ضروری و مورد نیاز است و مطالعات گسترده ای نیز در این زمینه شكل گرفته و دانش فلسفه تاریخ، گسترش یافته است.
در این بحث، تنها به بخش هایی از اندیشه فلسفه تاریخی می پردازم و بین این اندیشه و اندیشه های مقارن، مقابله و تنازعی پدید می آورم تا امكان قضاوت فراهم شود و بعد بر اساس آن، حادثه عظیم عاشورا و نقش این فعل بزرگ ولی خدا را در هدایت تاریخ بشر به سمت كمال و تكامل اجتماعی انسان بررسی می کنم و از همین زاویه، به پیروزی قطعی سیدالشهدا (ع) می پردازم.
اگر حادثه عاشورا را حادثه ای بدانیم كه از گذشته و آینده خود بریده و جبهه حق، شکست جبران ناپذیری خورده است، این حادثه بزرگ را به حادثه ای كوچك تبدیل کردیم. هم چنین اگر این حادثه را به بشر متعارف و معمولی منسوب بدانیم، آن هم با مقاصد انسان های متعارف و برای دست یابی به حكومت، ولو با هدفی حق که در تحلیل و ارزیابی اش، العیاذبالله خطا و خیال كرده و می توانسته كوفه را فتح کند و در آن جا پایگاهی پدید آورد و بعد شكست خورده و در جنگی نابرابر، در كمتر از یك روز، سپاهیانش به شهادت رسیدند و دارایی هایش مصادره و غارت و نوامیس او اسیر شده است، باز هم به بیراهه رفتیم.
اگر حادثه عاشورا را بر محور وجود مقدس سیدالشهدا (ع) و ولی خدا تعریف كنیم، انسانی كه زیارت جامعه كبیره برخی از شئون متعالی اوست ـ البته نه تمامی شئون او ـ تحلیل مان درست خواهد بود. از یاد نبریم که حادثه عاشورا را باید بر اساس چنین شخصیتی تعریف كنیم، چرا كه این فعل از مهم ترین افعال چنین فردی است.
اگر به ما بگویند مهم ترین تصرفی را كه اولیای خدا در تاریخ داشتند، نام ببرید یا مهم ترین عبادت تاریخی را كه اتفاق افتاده بیان كنید، قطعاً حادثه عاشورا را نام خواهید برد یا دست کم اگر به تعداد انگشت دست تان، حوادث اثرگذار بر پیشرفت و هدایت تاریخ اجتماعی بشر و حوادثی را نام ببرید كه بر نزول خیرات و بركات و انوار الهی در جهان اثرگذار است، بی تردید یكی از آن ها، حادثه عاشوراست.
یكی از عظیم ترین عبادت هایی كه در طول تاریخ اجتماعی بشر اتفاق افتاده، عبادت عظیم عاشوراست، فعلی كه در آن نبی اكرم (ص)، امیرالمؤمنین (ع)، فاطمه زهرا (س)، امام مجتبی (ع) و سیدالشهدا (ع) حاضرند. این حادثه را باید با توجه به دامنه و آثار و پیروزی هایی كه شکل گرفته یا شكست های جزیی كه پدید آمده، تحلیل کنیم.
بنابراین، اگر بخواهیم در تحلیل و تأثیر این حادثه بر آینده اجتماعی بشر و خط روشنی كه این حادثه در طول تاریخ اجتماعی بشر ایجاد كرده، به پیآمدهای آن بپردازیم كه غلبه مطلق در عصر ظهور و رجعت حق است، باید به نگاه فلسفه تاریخی به تاریخ اجتماعی توجه کنیم.
این نگاه به ما كمك می کند كه ابعاد حادثه را بهتر بشناسیم و دست آوردهای این حادثه را در طول تاریخ بشریت، بهتر تحلیل كنیم و هم چنین به ما كمك می کند بتوانیم بفهمیم چگونه حادثه عاشورا، محور تكامل و تهذیب تاریخ است. چگونه تاریخ با شکل گیری عاشورا، از همه رذائل اخلاقی، بت پرستی ها و شرك ها فاصله گرفت و به سمت پاكی و طهارت و سعادت حركت کرد.
این تحلیل به اصطلاح امروزی، به پیش فرض هایی نیاز دارد كه برخی از آن ها در همین نگاه تحلیل تاریخی و فلسفه تاریخی باید ارائه شود. ما در این حد و از همین منظر، به بحث های تحلیل تاریخی می پردازیم تا بعد از این، به مقدمات در تحلیل این حادثه و مهم تر از آن در وظایف اجتماعی برسیم كه از ناحیه این حادثه، بر عهده شیعه در دنیای معاصر گذاشته شده است. برای این که بتوانیم مسیر اجتماعی خود را نسبت به آینده تاریخ و مسئولیت و مأموریتی كه از عاشورا روی دوش جامعه شیعه گذاشته شده، بشناسیم، به چنین تحلیلی نیاز داریم.
همان طور كه گاهی در تطبیق تاریخ و حادثه عاشورا، نسبت به خودمان نگاه تطبیقی داریم و می خواهیم وظایف فردی مان را در برابر عاشورا و ولی خدا بدانیم ـ که درس ها و عبرت های فراوانی هم برای ما دارد ـ می توانیم به این حادثه، نگاه اجتماعی نیز داشته باشیم. نگاه تطبیقی اجتماعی، وظیفه جامعه شیعه را در مقابل حادثه عاشورا و مسئولیتی كه نسبت به ولی خدا و عصر ظهور و آینده تاریخ دارد، معین می کند.
شما در نگاه فردی می توانید یك نگاه تطبیقی نیز داشته باشید و عاشورا را تحلیل كنید و ببینید صف بندی هایی كه در حادثه عاشورا اتفاق افتاده، چرا روی داده است؟ هم چنین می توانید انسان ها را دسته بندی كنید و قوت ها و ضعف هایشان را به دست بیاورید و قوت و ضعف ها را تطبیق كنید و دریابید، آیا ضعف هایی دارند كه انسان ها را از ولی خدا جدا كرده و حتی آن ها را تا مرز مقابله با ولی خدا و حبیب خدا پیش برده و آن ها در كشتن ولی خدا از هم سبقت می گرفتند یا نه؟ آیا از ضعف هایی كه گروهی را از یاری ولی خدا و نصرت او محروم کردـ با این که در دلشان می خواستند، در كنار سیدالشهدا (ع) باشند ـ به دوریم یا نه؟ آیا از قوت هایی كه در وجود نزدیكان و اطرافیان سیدالشهدا (ع) بود كه به سیدالشهدا (ع) رسیدند و موانع را پشت سر گذاشتند و عذرها را شكستند و خود را به سیدالشهدا (ع) رساندند و جان شان را پیش روی سیدالشهدا (ع) دادند، بهره بردیم یا نه؟
انسان با نگاه تطبیقی می تواند دریابد اگر در سال 61 هجری بود، با این وضعیتی كه امروز دارد، در کدام جبهه قرار داشت. آیا در صف دشمنان سیدالشهدا (ع) بود یا در میان كسانی است كه می خواستند با سیدالشهدا (ع) باشند و از قافله سیدالشهدا (ع) جا ماندند یا در صف افرادی هستند كه به سیدالشهدا (ع) دیر پیوستند، مثل حر بن یزید ریاحی یا در صف کسانی هستند كه از دوردست ها خود را آماده، و لحظه شماری می کردند و سبقت می گرفتند كه زودتر بتوانند خود را به عاشورا برسانند؟
عده ای به دلیل تعلقاتشان به دنیا و دنیاخواهی شان، مسائل را برای خودشان حل نكرده بودند و عده ای به دلیل درگیری های تاریخی شان با جبهه حق، در برابر سیدالشهدا (ع) ایستادند.
در این بحث، درصدد تحلیل عمیق نیستم، چون این تحلیل به پیش نیازهای فراوانی نیاز دارد. بر اساس روایات، پیش از عالم مشخص بود که چه کسی با سیدالشهدا (ع) همراهی یا با ایشان درگیری داشته است. این گونه نیست كه در دنیا، نقطه آغاز حادثه عاشورا رقم بخورد. به هر حال، این تحلیل، برای انسان مفید و مؤثر است.
اگر انسان خوب نگاه كند، می بیند کسانی كه از سیدالشهدا (ع) جدا شدند، یكی از عمده ترین ضعف هایشان، تعلق به دنیا و حل نکردن مسئله مرگ و عبور از دنیا و رضایت از حیات دنیا بوده است.
عمر سعد یکی از كسانی است كه سیدالشهدا (ع) را می شناسد. مذاكراتش در تاریخ آمده است. وقتی به او پیشنهاد شد برای فرماندهی لشكر ابن زیاد به کربلا بیاید، فرصت گرفت و كلی محاسبه كرد و گفت من بین دو چیز قرار گرفتم، درگیری با سیدالشهدا (ع)، یعنی جهنم و ترك این درگیری، یعنی رها كردن ملك ری، حكومتی كه سال ها دل به آن بسته بود و همه زندگی اش را به گونه ای طراحی كرد كه به آن برسد، یعنی رسیدن به آرمان بزرگی كه آن قدم ها را برداشته بود. حالا كه لقمه به دم دهانش رسیده بود، باید از این لقمه آماده استفاده کند. بارها این حرف ها را زده و در گفت وگوهای مختلف بیان کرده است، ولی سرانجام نتوانست از طعمه و طعام دنیا و به قولی گندم ری بگذرد و ملك ری او را نگه داشت و پا گیر كرد و او را آرام آرام به كربلا آورد.
عمر سعد در بسیاری از مراحل شکل گیری حادثه عاشورا، دنبال این بود که به گونه ای ماجرا با صلح و صفا پایان یابد. عمر سعد در شب هشتم محرم، ملاقاتی با سیدالشهدا (ع) داشت و از حضرت خواست بین دو لشكر بیاید. حضرت آمدند. بیست نفر از آن ها و بیست نفر از لشكر امام حسین (ع) حضور یافتند. حضرت، جز حضرت علی اكبر و قمر بنی هاشم، همه را مرخص كردند. آن ها هم جز دو نفر، بقیه را مرخص و در خلوت با هم حرف زدند. حضرت به عمر سعد فرمودند: تو می دانی اگر با ما درگیر شوی، پایانش جهنم است؟ پس بیا طرف ما. عمر سعد گفت: اموالم را مصادره می کنند. حضرت فرمودند: من جای آن اموال را به تو می دهم. عمر سعد گفت: املاكم را در كوفه می گیرند. فرمودند: بهترش را به تو می دهم. عذرهای دیگری آورد. گفت كه اهل بیت من در معرض خطرند. ابن زیاد آن ها را تهدید می کند. این آخرین عذرش بود. بعد هم مسئله ملك ری را مطرح کرد.
همه پژوهش گران تاریخی گفته اند که عمر سعد حاضر شد به شام، نزد یزید برود تا وی درباره امام حسین (ع) تصمیم بگیرد که یا رها كنید و به مدینه برگردید یا در یكی از سرحدات مسلمین، مثل بقیه مسلمین زندگی كنید. عمر سعد نمی خواست درگیری بشود، ولی عبیدالله با این پیشنهاد موافقت نكرد. قبل از آن نیز نامه نوشت و به گونه ای می خواست صلح ایجاد كند، ولی آرام آرام ملك ری او را پا گیر كرد و قدم به قدم او را تهدید كردند كه باید از ملك ری بگذری یا به امام حسین (ع) سخت بگیری. حاضر شد سخت گیری كند و آن حادثه سنگین را پدید آورد و اولین كسی بود كه صبح عاشورا، به سوی اردوگاه سیدالشهدا (ع) تیر رها كرد و لشكر را شاهد گرفت كه پیش امیر شهادت بدهند كه اولین كسی بوده كه به سوی اردوگاه امام حسین (ع) حمله كرده است. عمر سعد به تک تک دستورات عمل کرد. گفته بودند آب را ببندید، امام حسین (ع) را محاصره کنید، سرها را از بدن ها جدا سازید و به نیزه بزنید و اسب را بر بدن ها بتازانید.
اگر انسان آرام آرام دامنه تعلقات دنیایی خویش را بسط بدهد و مسیر زندگی اش را به گونه ای طراحی كند كه به یك نقطه دنیا برسد، این نقطه، نقطه آمال اوست. پرسش این جاست، اگر انسان بر سر دوراهی ها قرار گرفت، چگونه می تواند از دنیا عبور كند؟
در تواریخ نوشته اند روز اول محرم، یعنی یك روز مانده به ورود سیدالشهدا (ع) به كربلا، حضرت در منزلگاه مقاتل، خیمه ای دیدند. پرسیدند: خیمه كیست؟ گفتند: خیمه عبیدالله حر جوفی. یكی از اصحاب را فرستادند كه هم قبیله او بود، تا از او دعوت كنند که نزد امام بیاید. او گفت: سیدالشهدا (ع) با من چكار دارد؟ گفتند: ان شاءالله خیر است. حضرت می خواهند از تو برای جنگ دعوت كنند. گفت: من از كوفه بیرون آمدم. لشكر فراوانی جمع شده بود. بر فرض من و نیروهایم بیاییم، نمی توانیم غالب شویم.
عذرهایی كه آدم را از سیدالشهدا (ع) جدا بكند، پیداست. نقل می کند که وقتی حضرت آمد، جمالی دیدم كه تاكنون ندیده بودم. وقتی دیدم کودکانش دورش می چرخند، رقتی در قلب من ایجاد شد كه تاكنون ایجاد نشده بود. به حضرت عرض كرد: من آماده مرگ نیستم. عذر هم آورد. گفت: یاری من هم به درد شما نمی خورد. آن لشكری كه من در نخیله دیدم، بسیار بود و با حضور من چیزی حل نمی شود.
این فرد چه زمانی می تواند در كنار امام حسین (ع) قرار بگیرد؟ فرقش با زهیر چیست؟ حضرت توقف كرد و کسی را سراغ زهیر فرستادند. همسرش او را تشویق كرد و گفت: پسر پیغمبر خدا (ص) کسی را دنبال تو فرستاده و سعادت به دنبالت آمده است. وقتی دعوت حضرت را شنید، همه اردوگاهش را جمع كرد. حتی به همسرش گفت: من حاضرم تو را طلاق بدهم كه بنی امیه به خاطر من تو را اذیت نكند و بین من و تو هیچ تعلقی نباشد. همه پل های پشت سرش را خراب كرد. دیگر پلی برای برگشت نمانده بود. به طرف سیدالشهدا (ع) آمد. سیدالشهدا (ع) فرمود: «إِنَّ الدُّنْیا قَدْ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَت».[1]جمله ای كه از زهیر نقل شده، این است: اگر عمر دنیا جاودانه بود، ما شهادت در ركاب شما را بر امور این دنیا ترجیح می دادیم.
كسی از دنیا عبور می کند و به بهتر از دنیا روی می آورد و می گوید اگر عمر دنیا جاودانه و عیش آن همیشگی بود، ما شهادت را بر آن عیش ترجیح می دادیم یا در جایی دیگر می گوید ای كاش هزار بار من و زن و بچه ام كشته می شدند و خطر از شما و اهل بیتتان دور می شد.
این حرف زهیر است و این هم عذرهای عبیدالله بن جوف. من هنوز از دنیا دل نشسته ام. از كوفه بیرون آمدم كه نه علیه شما باشم و نه طرف دار شما. او به خوبی می داند که حق با سیدالشهداست، ولی مسئله را برای خودش حل نكرده است. اگر كسی مسئله مرگ را برای خودش حل نکند، نمی تواند با ولی خدا همراه شود. اولین مسئله در همراهی اولیای خدا، حل شدن مسئله مرگ و عبور از دنیاست. انسان تا از این دنیا عبور نکند، نمی تواند با ولی خدا همراه شود و در صحنه های سنگین توقف می کند و آخرین فداكاریی اش برای امام حسین(ع)، این است که بگوید آقا من حاضرم مَركب خودم را در اختیار شما بگذارم. حضرت فرمودند: اگر خودت نیایی، ما به مال تو احتیاجی نداریم. مال تو را می خواهیم چه كار؟ ما می خواهیم تو بیایی. كاری با مال تو نداریم.
یكی می گوید من بیایم یا نیایم، شما كشته می شوی. من هم تا امروز مسئله مرگ را برای خودم حل نكردم. یكی هم وقتی حضرت به او می گوید من بیعتم را برداشتم و بروید و فردا هر كه بماند، كشته می شود، من هم كشته می شوم، می گوید چه اشكالی دارد. بگذارید ما پیش مرگ شما بشویم، بعد شما به شهادت برسید. اگر ما هفتاد جان هم داشتیم، می دادیم.
به راستی چرا یك عده توانستند کنار ولی خدا بایستند و جان خودشان را هم بدهند و آن گونه فداكاری كنند؟ در روایت می خوانیم: «فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْراً أَلَا وَ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّهُ آخِرُ يَوْمٍ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا».[2]
آن جایی كه باید سپر امام حسین(ع) بشوند تا حضرت نماز بخواند، با تمام وجود فداکاری کردند و تیرها را به جان خریدند كه حضرت نماز بخواند و تا زنده بودند، نگذاشتند یكی از بنی هاشم به میدان برود و زخمی بشود.
انسان باید قوت ها را محاسبه كند و ببیند نشانی از قوت ها در وجود او هست یا نیست و ضعف هایی كه در دشمن بوده، در وجود او پاك شده یا باقی است. اگر انسان بخواهد ریشه تفاوت ها و شباهت ها را در معارف دنبال كند، به مسئله حب و سرشت پی می برد. باید این موارد را حل و فصل کرد. انسان به کمک این گونه تحلیل ها می فهمد گروهی اهل دنیا بودند و تعلق به دنیا سبب شد از ولی خدا فاصله بگیرند، با وجود این که به حقانیت او پی برده بودند.
کسی نبود که نداند امام حسین (ع) حق است؟ دست کم اکثر کسانی که به كربلا آمده بودند، می دانستند، حق با امام است. چه كسی بود نداند كه اگر به کربلا بیاید، دستش به خون امام حسین(ع) آغشته می شود؟ چه کسی بود بگوید من نمی دانستم؟ مگر امام حسین (ع) صبح عاشورا همه مسائل را حل و فصل نكردند و اجازه شروع جنگ ندادند؟ با این که آن ها اجازه نمی دادند، امام حسین (ع) صحبت كند، امام دو سخنرانی فوق العاده داشتند و همه چیز را تمام كردند، اما در عین حال با همه بصیرت ها و شفافیت هایی كه بوده، مقابل سیدالشهدا (ع) ایستادند و آن جنایت ها را انجام دادند. چرا این اتفاق ها افتاد؟ بگویید امام حسین (ع) را نمی شناختند که می شناختند. بگویید نمی دانستند ریختن خون حضرت چه گناه بزرگی است که می دانستند. پس چرا این كار را كردند؟ پیداست که یك ریشه آن حُب دنیاست که امام در خطبه شان به آن اشاره کردند.
در فرمایش حضرت اشاره شده که چرا گروهی از نصرت ایشان محروم شدند، با این که دوست داشتند وارد جبهه سیدالشهدا (ع) شوند. عامل اصلی، تعلل در بندگی است. امام حسین (ع) نزدیك كربلاست که کسی برای زن و بچه اش که در یمن هستند، آزوقه می برد. پیداست که این فرد نمی تواند به امام حسین (ع) برسد، چون اهل سبقت و سرعت نیست. اهل این نیست که حادثه ها را پیش بینی كند و بر حادثه ها و موانع پیشی بگیرد. موانع ها، عذرها می آورد و بین آن ها و ولی خدا و این پیروزی عظیم فاصله می اندازد.
کسی در كوفه، در راه حمام بود که مسلم بن عوسجه به او برخورد و گفت: كجا می روی؟ گفت: به حمام می روم تا خضاب كنم. گفت: وقت این كار نیست. سیدالشهدا (ع) از ما دعوت کرده و فرصت كم است. با زن و بچه اش خداحافظی نمی كند و سمت کربلا می رود. یكی هم امام حسین (ع) را در نزدیكی كربلا می بیند و دارد آزوقه می برد و تا آزوقه ببرد و برساند و برگردد، كار تمام شده است. یكی مانند حبیب درباره حادثه عاشورا گفت وگو می كرده، یكی پس از عاشورا هم متوجه نمی شود چه اتفاقی افتاده است و حتی حاضر نیست در خون خواهی سیدالشهدا (ع) شركت كند. كسی هم مانند حر، در لحظه آخر، تسویه حساب و محاسباتش را می کند و به انتخاب نهایی می رسد، در حالی که باید به عنوان فرمانده پیروز و فاتح، نزد زن و بچه اش برگردد، ولی روی همه چیز خط می كشد و كنار سیدالشهدا (ع) می ماند. کسی هم که زن و بچه اش در یمن در امان اند و دارد آزوقه می برد، حاضر نیست آزوقه ها را نبرد و طرف امام حسین(ع) بیاید.
علاقه ها و خواسته های رفیع و آرزوهای بلند در دل اولیای خدا بوده که شما این موردها را در میان اصحاب سیدالشهدا (ع) بسیار می بینید و بر عكس، تعلق به دنیا را نیز در دشمنان امام می بینید. این نگاه تطبیقی است. خاصیت نگاه تطبیقی این است كه انسان به جایگاه خودش پی می برد و در می یابد كه اکنون در کدام مرحله به سر می برد.
ورای نگاه اجتماعی، یك نگاه تطبیقی فردی نیز هست. انسان می خواهد جایگاه خودش را بشناسد، می خواهد ببیند جایگاه جامعه شیعه كجاست و مأموریت اجتماعی ای كه شیعه دارد، در مسیر قیام عاشورا چیست. این به تأمل و دقت و تحلیل نیاز دارد، ولی مطالعات دیگری نیز لازم است تا انسان بتواند در این زمینه قضاوت كند و بتواند بفهمد امروز مأموریت اجتماعی جامعه شیعه چیست، نه به عنوان یك فرد، بلکه به عنوان جزایر از هم مستقل و یك پیكره بزرگ اجتماعی، چگونه باید قدرت اجتماعی را شكل بدهد و وحدت اجتماعی شان را حفظ كند و چه موضعی در جامعه بشری بگیرد تا در مسیر عاشورا قدم بردارد.
البته این نگاه ناظر به مسئولیت اجتماعی انسان است كه ما بارها به آن اشاره كردیم كه انسان هم به عنوان یك فرد، مأموریت هایی، هم به عنوان عضوی از یك جامعه ایمانی، مسئولیت هایی دارد.
گاهی تكالیف متوجه به آحاد افراد و گاه متوجه جامعه است، جایی كه تكلیف متوجه جامعه است، جامعه باید با همراهی هم دیگر، كاری بزرگ و عبادت عظیم اجتماعی انجام دهد، یك عبادت مشترك اجتماعی.
امروز شما آثار عظیم حادثه عاشورا که عبارتند از بیداری قلوب انسان ها و شیعیان و شكل گیری این جامعه به عنوان یكی از كانون های اثرگذار بر جهان و حوادث جهانی را می بینید. امروز مذهب تشیع در عالم، یكی از كانون های اثرگذار است. این ادعایی نیست كه ما بیان کنیم. دشمنان ما نیز می گویند که در معادلات قدرت در جهان، یكی از نقطه های اثرگذار، جامعه و فرهنگ تشیع است كه در حال گسترش در دنیای اسلام و در جامعه بشری است.
پرسش این جاست، اکنون که ما در این مرحله به سر می بریم، چه مأموریتی نسبت به عاشورا داریم؟ چگونه باید گام های بعدیمان را برداریم؟ ما باید سیاستی روشن و به تعبیر امروزی ها، استراتژی روشنی برای حركت جامعه شیعه داشته باشیم و تكلیف شیعه را در برابر حوادث مهم اجتماعی تبیین كنیم. البته این به یك نگاه و تحلیل تاریخی و به تعبیری، فلسفه تاریخی نیاز دارد. همان كاری كه دشمنان ما انجام می دهند. آن ها برای طراحی یك جامعه جهانی واحد، به دانش جدیدی، به نام فلسفه تاریخ رو آوردند و به سرعت این دانش را مدون كردند و در حال کامل كردن این دانش پیچیده هستند. ما نیز به یك چنین تأملاتی نیاز داریم. اگر نتوانیم جبهه های فرهنگی را بگشاییم، به خوبی نمی توانیم جایگاه اجتماعی مان را در برابر برنامه ریزی های جهانی و برنامه های آینده نگرانه و دورنگرانه، تعیین و تكلیف جامعه شیعه را معیّن کنیم.
«السَّلَامُ عَلَیكَ یا ابا عبدالله وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَیكُمْ مِنِّی جَمِیعاً سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِی اللَّیلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتِكُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَینِ وَ عَلَى عَلِی بْنِ الْحُسَینِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَینِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِمْ أَجْمَعِین».
كاروان امام حسین(ع) آرام آرام به كربلا نزدیك می شد. حضرت به سرعت و بدون توقف كاروانی را كه شامل زنان و کودکان است، به كربلا رساند، سرزمینی كه میعادگاه امام حسین (ع) با خداست. امام حسین (ع) این سرزمین را می شناختند، سرزمینی كه خدا انبیایش را در این سرزمین آورده و مبتلا كرده و با آن ها از این سرزمین و این بلای عظیم سخن گفته كه روزی اتفاق می افتد، سرزمینی كه بارها جبرییل آمده است و آن را به رسول خدا (ص) نشان داده و معرفی كرده.
ام سلمه نقل می کند: سیدالشهدا (ع) بر من وارد شد، در حالی كه رسول خدا فرموده بودند کسی بر ایشان وارد نشود. سیدالشهدا (ع) محضر رسول خدا (ص) رفت. وارد شدم. دیدم امام روی سینه رسول خدا (ص) نشسته و حضرت او را روی سینه خود قرار داده و اشك می ریزد و گریه می کند. عرض كردم: یا رسول الله (ص) چی شده است؟ فرمود: جبرییل به من خبر می دهد و می گوید حسین تو را می كشند یا رسول الله (ص)، می خواهی آن سرزمین را به تو نشان بدهم؟ سرزمین كربلا را نشان داد. مشتی از خاك كربلا به حضرت داد و حضرت این خاك را به ام سلمه داد و فرمود: ام سلمه هر وقت دیدی این خاك به رنگ خون شده، بدان حسینم به شهادت رسیده است.
امام حسین (ع) در عهد ازلی، این سرزمین را می شناسد. از این رو، وقتی حر راه را به او می بندد و به هر شکلی شده به سرعت خودش را به این سرزمین می رساند، حر مأمور است كاروان حضرت را متوقف كند. حضرت فرمود: اسم این سرزمین چیست؟ گفتند: نینوا. فرمود: آیا نام دیگری دارد؟ گفتند: كربلا. حضرت فرمودند: «كربلاء فقال ع اللهم إنی أعوذ بك من الكرب و البلاء».[3]
ما دنبال همین سرزمین می گشتیم. در روایت داریم: «هاهنا محط رحالنا و مسفك دمائنا و هنا محل قبورنا».[4] همین جا محل شهادت ماست. خون های ما همین جا، روی همین زمین می ریزد. زیارتگاه ما همین جاست. بار انداختند. امام فرمود: با احترام و جلالت بانوان را پیاده کنید و برایشان خیمه بزنید و با احترام آن ها را وارد خیمه کنید. طولی نكشید که کسی از یاران نماند، فقط امام سجاد (ع) بود كه باید این كاروان را رهبری كند. خیمه ها به آتش كشیده و بدن های عزیز شهدا، در گودال قتلگاه و در میدان كربلا، بی غسل و كفن رها شده بود. حالا می خواهند این كاروان را از كربلا ببرند. زینب كبرا (س) تقاضا كرد كاروان از مسیر قتلگاه بگذرد. وقتی كاروان به قتلگاه رسید، کاروانیان مثل برگ پاییزی خودشان را به زمین انداختند و كشته هایشان را در بر گرفتند. دیدند زینب می گردد. او بوی امام حسین (ع) را می فهمد، ولی حسینش را پیدا نمی كند. صدایی آمد: «الی زینبم». نگاه كرد. دید صدا از زیر سنگ و نیزه ها می آید. موانع را كنار زد. آیا واقعاً این بدن ولی خداست؟ عریان بود و قطعه قطعه. با تعجب صدا زد: «انت اخی؟ انت ابن والدتی؟»
[1] . من لايحضره الفقيه، شیخ صدوق، ج 1، ص 514، باب صلاة العيدين ...، ص 504.
[2] . الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، شیخ مفید، ج 2، ص91، خطبة الإمام الحسين ع بأصحابه في كربلاء قبل عاشوراء.
[3] . اللهوف، سید بن طاووس، ص 80، المسلک الأول فی الأمور المتقدمة علی.
[4] . همان.