كلمات كليدي : تاريخ، امويان، سليمان بن صرد خزاعي، توابين، كربلا
نویسنده : مريم ايوبي
هنگامی که معاویه از دنیا رفت، فرزندش یزید به خلافت رسید. یزید بن معاویه، عمرو بن سعید را که والی مدینه در زمان معاویه بود از کارگزارى مدینه برکنار و ولید بن عقبه را جانشین وى کرد و به او امر کرد که از بزرگان مدینه، بالاخص حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر برای او بیعت بگیرد. ولید بن عقبه این دستور یزید را به گوش امام حسین(ع) رسانید و از ایشان خواست که با یزید بیعت نماید.
حسین بن على(ع) برای تمرد از این خواسته یزید از مدینه بیرون رفت و راه خود را به طرف مکه ادامه داد، مردم بسیارى که از فسق و فساد یزید مطلع بودند به ایشان متمایل شدند. در کوفه نیز شیعیان در خانه سلیمان بن صرد که بزرگ شیعیان کوفه بود، گرد هم آمدند و در مورد شرایط جدید جامعه مسلمانان به بحث پرداختند. سلیمان بن صرد در این جلسه گفت: «معاویه هلاک شد و حسین از بیعت این قوم خوددارى کرده و سوى مکه رفته، شما شیعیان اویید و شیعیان پدرش، اگر مىدانید که یارى وى مىکنید و با دشمنش پیکار مىکنید به او بنویسید و اگر بیم سستى و ضعف دارید، این مرد را فریب مدهید که جانش به خطر افتد.» شیعیان در پاسخ گفتند: «با دشمنش پیکار مىکنیم و خویشتن را براى حفظ وى به کشتن مىدهیم.» سلیمان گفت: «پس به او بنویسید.»[1]
با این همه هنگامی که امام حسین(ع) به کوفه آمد کوفیان از یارى او سر باز زدند، سلیمان بن صرد هم از جمله کسانی بود که به عهد خود وفا نکرده و از همراهى با امام حسین(ع) خودداری کرد.[2] در این جستار به دلایل عدم حضور سلیمان در کربلا و قیام توابین میپردازیم.
دلایل عدم حضور سلیمان بن صرد در کربلا
برخی از مورخان کتب تاریخی با توجه به مقام شامخ سلیمان در بین شیعیان، بعید میدانند افرادی مانند وی ندای مظلومیت و استغاثه سیدالشهداء و نمایندهی او را شنیده باشند و از روی ترس یا تردید، امام خود را که مصرانه از او دعوت کرده بودند، تنها گذاشته باشند و به همین دلیل عدم حضور سلیمان در کربلا را ناشی از این میدانند که وی عذری موجه داشته است. از جمله ذهبى در سیر اعلام النبلاء پس از تجلیل بسیار از سلیمان، دربارهی او مىنویسد: سلیمان موفق نشد و نتوانست حسین را یارى کند، چرا که در زندان بود![3]
این دسته از نویسندگان دلایلی را آوردهاند که ثابت کنند آنچه مانع حضور سلیمان در کربلا شد ترس و تردید نبود؛ از جملهء این دلایل موارد زیر است:
1. زمانی که امام حسین(ع) در کربلا متوقف شد، ابن زیاد ضمن سخنانی خطاب به مردم کوفه از آنها خواست برای مقابله با امام حسین(ع) راهی کربلا شوند .او با تهدید چنین گفت: «از این پس هر فردی را بیابیم که از حضور در سپاه، سر باز زده باشد نسبت به او بِریء الذمه خواهم بود.»[4] معنای صریح این سخن، این بود که هر کس به او نپیوندد کشته خواهد شد. بنابراین مردم کوفه همه مجبور بودند یا به کربلا بروند و یا در سپاه ابن زیاد باشند وگرنه کشته میشدند. برای شیعیانی که نمیخواستند در لشکر ابن زیاد باشند فقط یک راه بود این که مخفیانه به امام بپیوندند. حال با توجه به اینکه سلیمان و دوستانش در کربلا حاضر نبودند و همچنین در صف دشمنان نیز قرار نداشتند، این احتمال که آن ها در زندان به سر میبردند، را تشدید میکند.
2. امام حسین(ع) در روز عاشورا در ضمن خطابههایی که برای لشکریان بنیامیه مینمودند، بسیاری از نویسندگان نامهها را مورد خطاب و سرزنش قرار داد که چگونه او را دعوت کردهاند؛ ولی اکنون او را تنها گذاشتهاند، از آن جمله خطاب به لشکریان عمر سعد چنین فرمود: «... ای شبث بی ربعی و ای حجار بن ابجر و ای قیس بن الاشعث و ای یزید بن الحارث آیا شمایان برای من ننوشتید که به سوی ما بیا؟ آنها جواب دادند: ما این کار را نکردیم...».[5] امام حسین در این خطابهها هیچگاه نامی از بزرگان شیعه به میان نمیآورد، حال آنکه اگر آنها در این باره کوتاهی کرده بودند، بیش از دیگران متسحق توبیخ و سرزنش بودند. بنابراین شاید امثال سلیمان از پیوستن به امام حسین(ع) عذری داشتهاند. اما همچنان که گفتیم هیچ منبع اصیل تاریخی این امر را تأیید نمیکند. علاوه بر این، برخی دیگر از بزرگان شیعه مانند حبیب بن مظاهر در زندان نبودهاند، در حالی که آنان نیز از شیعیان سرشناس و دعوت کنندگان امام حسین(ع) بودند و اگر قرار بود سران شیعه دستگیر و زندانی شوند، حبیب بن مظاهر نیز باید دست گیر میشد.
3. وجود مانع برای حضور در کربلا از دیگر شواهدی است که برخی از مورخان ادعا میکنند، سبب عدم حضور سلیمان در کربلا شده است. عبیدالله بن زیاد تدابیری اندیشید تا مردم نتوانند خود را به امام برسانند. او کوفه را به شدت تحت کنترل قرار داده بود.[6] وی سران قبایل را مسئول هر گونه اغتشاش دانست و تهدید کرد که اگر بزرگ قبیلهای خبری را از عبیدالله مخفی بدارد به دار آویخته میشود. همچنین وی در اطلاعیهای به مردم هشدار داد که اگر در مورد کسی احتمال داده شده که قصد پشتیبانی و حمایت از حسین(ع) را دارد، بدون محاکمه به دار آویخته، خانهاش سوزانده و اموالش مصادره میشود، وی در ادامهی این اقدامات با تشکیل حلقههای امنیتی، شدیداً از ورود و خروج افراد به قلمرو کوفه جلوگیری کرد. به حصین بن نمیر دستور داده بود تا منطقهی بین قادسیه و قطقطانه را مراقبت کند و اجازه ندهد کسی از آنجا به سمت حجاز برود، و به این بهانه به امام بپیوندد.[7] او به والی خود در بصره نیز نوشت تا دیدهبانانی را بگمارد و تمام راهها را کنترل کنند و اگر کسی عبور کرد او را دستگیر کنند.[8] همچنین دستور داد تا راههای بین واقصه به طرف جادهی شام تا جادهی بصره را کنترل کنند و اجازه ندهند کسی ورود و خروجی داشته باشد.[9] حتی یک بار حبیب بن مظاهر، قوم بنیاسد را که در همان نزدیکی بودند، دعوت به همکاری با امام حسین(ع) کرد، اما سپاه عبیدالله بین هفتاد نفر از آنان که به سمت کربلا حرکت کرده بودند، و سپاه امام جدایی انداخت و اجازه نداد به امام بپیوندند.[10] با این حساب، چگونه برای شیعیان ممکن بود تا خود را به امام برسانند و امام را یاری کنند.
اما این پاسخ نیز صحیح و کافی به نظر نمیرسد، زیرا چنان که اشاره شد به رغم این سختگیریها و کنترلهای شدید، افرادی همچون حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و دیگر افراد به امام پیوستند.[11]
4. دلیل بعدی شاید این باشد که سلیمان و افرادی مانند وی هرگز گمان نمیکردند که دولت وقت بنی امیه آنقدر جسور و گستاخ باشد که دست خود را به خون پسر پیامبر آلوده سازد. هنگامی که امام حسین به کربلا رسید تا روز عاشورا، هشت روز مانده بود. در این مدت بسیاری از مردم گمان جنگ و درگیری و قتل و کشتار را به ذهن خویش راه نمیدادند و سپاه عبیدالله را بیشتر یک تهدید نظامی به شمار میآوردند تا یک فاجعهی نظامی. حتی بعضی از فرماندهان سپاه عبیدالله مانند حرّ بن یزید روز عاشورا از دستور قتل امام تعجب کردند و حرّ پس از آنکه برنامهی حملهی نظامی و کشتار اهل بیت(ع) را جدی دید به امام ملحق شد.[12]
با این همه با توجه به شدت عمل عبیدالله در سرکوب شیعیان و شهادت نماینده و سفیر امام در کوفه، احتمال بروز هرگونه خطر جدی برای امام وجود داشت و بر اساس همین احتمال، از شیعیان انتظار میرفت که خود را به امام برسانند و هنگام بروز خطر احتمالی، امام را یاری دهند نه آن که دست روی دست بگذارند و امور را به روزگار بسپارند و شاید یکی از دلایل توبه و احساس شدید گناه در شیعیان همین سکوت بی جان آنان بوده است. در برخی منابع آمده است که تعدادی از اهل کوفه در روز عاشورا بر تپهای ایستاده و دعا میکردند: «اللهم انزل علیه نصرک؛ خدایا نصرت خود را بر حسین نازل فرما» و خود شاهد غربت و تنهایی امامشان بودند.[13]
5. احتمال جدی دیگری که دربارهی علت عدم حضور سران توابین، از جمله سلیمان در کربلا وجود دارد، و این احتمال را میتوان مهمترین و جدیترین احتمال دانست، این است که این افراد در یاری رساندن به امام زمان خود کوتاهی و تقصیر کردهاند، در حقیقت، آنان مرعوب شده و به عمد، دست از یاری و نصرت امام کشیدند؛ در حالی که میتوانستند، امام را یاری دهند و حتی با این عمل خود کفهء جنگ کربلا را به سود شیعیان و امام حسین(ع) سنگینتر سازند و چه بسا که اگر از اقدام به موقع خود ابا نمیکردند، تاریخ و سرنوشت مسلمانان به گونهای دیگر رقم میخورد از این رو دچار اشتباه و گناه بزرگ تاریخی شدند. این احتمال که سلیمان و افرادی مانند وی از بزرگان شیعه به عمد و از روی تردید و بیبصیرتی دست از یاری امام خود کشیدهاند را شواهدی مانند اعتراف صریح خود آنان به گناهشان[14] و محتوا و ادبیات خطبهها و سخنان آتشین آنان در جریان قیامشان[15] تقویت مینماید و همچنین سابقهء تاریخی شخص سلیمان بن صرد در عدم همراهی امام علی در جنگ جمل[16] و گفتن سخنان توهینآمیز به امام حسن(ع) در هنگام واقعه صلح با معاویه،[17] همگی نشان از ضعف وی در ولایتمداری و نداشتن بصیرت و بینش لازم یک شیعهء مخلص است و این احتمال را که وی در واقعهء کربلا نیز دچار همان تردیدها و شکیات زمان جنگ جمل شده و یا بی بصیرتی زمان صلح امام حسن با معاویه، باز در او هویدا شده بوده را تشدید میکند.
واقعه توابین
هنگامى که امام حسین(ع) و اصحاب و یارانش، مظلومانه در کربلا شهید شده و بازماندگانشان به اسارت برده شدند و از میان اسیران سرافراز، شخصیتهایى چون امام زین العابدین(ع)، زینب کبرا(س) و امکلثوم(س) در میان مردم شهرها؛ به ویژه در کوفه سخنرانى کرده و حقانیّت امام حسین(ع) و جنایت کارى یزید و مزدورانش را به اطلاع مردم رسانیدند، یک حالت سرخوردگى و پشیمانىاى در مسلمانان پدید آمد. منتها در شهر کوفه که بزرگترین مرکز شیعیان عالم اسلام بود، ندامت و پشیمانى شیعیان، به خاطر عدم نصرت امام حسین(ع) و تنها گذاشتن وى در کربلا، شدت بیشترى داشت و از این بابت، خودشان را سرزنش کرده و خطاکار مىدانستند. آنان پس از مراسم عزادارى امام حسین(ع) و گفت و گوهاى جمعى، به این نتیجه رسیدند که این ننگ و ندامت را نمىتوانند از خود دور کنند، مگر با کشته شدن در راه اهداف اباعبدالله الحسین(ع) و گرفتن انتقام از قاتلان وى.[18] از این رو نزد پنج تن از سران شیعه گرد آمدند. این پنج تن عبارت بودند از: سلیمان بن صرد الخزاعى، مسیب بن نجبه الفزارى، عبدالله بن سعد بن نفیل الازدى، عبدالله بن وال التیمى و رفاعة بن شداد البجلى... همه در خانه سلیمان بن صرد الخزاعى گرد آمدند و عزم جزم کردند که انتقام خون حسین را از قاتلان او بگیرند.[19]
آغاز کارشان سال 61، بعد از شهادت حسین(ع) بود و از آن پس به جمعآورى تسحیلات و نفرات پرداختند و در نهان مردم را دعوت مىنمودند. تا آن که یزید در سال 64 مرد. پس از مرگ او، اصحاب سلیمان بن صرد نزد او آمدند و گفتند اگر بخواهى، اکنون عمرو بن حریث خلیفه ابن زیاد را در کوفه برکنار میکنیم. سلیمان گفت: شتاب مکنید که قاتلان حسین همه از اشراف کوفه و فرسان عربند. اگر از قصد شما آگاه شوند بر شما غلبه خواهند یافت. باید دعوت خود را گسترش دهید و بر شما یاران خود بیفزائید.
پس از هلاکت یزید، جمع کثیرى از مردم، دعوت توابین را اجابت کردند. سپس کوفیان عمرو بن حریث والی بنی امیه را از شهر بیرون کردند و با ابن الزبیر بیعت کردند.
شش ماه پس از هلاکت یزید، مختار به کوفه آمد و برخی از یاران سلیمان بن صرد که مىپنداشتند، او در جنگ بصیرتى ندارد گرد مختار جمع شدند. این بود که وقتی توابین در ماه ربیع الاخر سال 65 عزم خروج کردند و در نخیله لشکرگاه زدند، از شانزده هزار تن که نامشان در دفترهاى سلیمان بود، بیشتر از چهار هزار تن نیامده بودند. سلیمان کسانى را به کوفه فرستاد تا بانگ بردارند که «یا لثارات الحسین» و بدین ندا مردم را به خون خواهى حسین فرا مىخواند. قریب به هزار تن دیگر به او پیوستند.
توابین نخست به کربلا آمدند و بر سر تربت حسین صدا به گریه و مویه بلند کردند و تضرع نمودند و بخشایش خواستند و سپس راهى شهر انبار شدند. عبد الله بن یزید الانصارى والى ابن زبیر در کوفه برایشان نامه فرستاد و از آنان خواست که با او دست اتحاد دهند؛ ولى سلیمان در پاسخ او گفت که: این قوم مىخواهند در راه خدا جان ببازند. از گناه بزرگى توبه کردهاند و اکنون روى به خدا آوردهاند و به قضاى خدایى راضى هستند.
توابین در عین الورده فرود آمدند و سپاه شام نیز در این منطقه لشکر زد. در نخستین جنگ به سردارى مسیب، شامیان منهزم شدند. چون خبر به عبیدالله بن زیاد رسید، حصین بن نمیر را با دوازده هزار جنگجو بفرستاد. سلیمان نیز سپاه خود بیاراست و چهار روز باقى مانده از ماه جمادى الاولى دو لشکر آماده مصاف شدند.[20] سلیمان بن صرد پیاده از اسب پیاده شروع به جنگ کرد. یزید بن حصین بن نمیر او را تیرى زد و کشت و چون سلیمان بن صرد بر زمین افتاد، گفت: سوگند به خداى کعبه رستگار شدم و بیشتر بلکه عموم یارانش کشته شدند و آنان که باقى ماندند به کوفه بازگشتند. سر سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه را ادهم بن محرز باهلى پیش مروان بن حکم برد. سلیمان بن صرد هنگامى که کشته شد نود و سه سال داشت.[21]