دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

سید علی احمد حجّت کابلی (میر علی احمد حجّت کابلی)

سید علی احمد حجّت کابلی (میر علی احمد حجّت کابلی)
سید علی احمد حجّت کابلی (میر علی احمد حجّت کابلی)

میرعلى احمد حجّت کابل

(1308هـ. ق - 1353هـ. ش)

عنوان مقاله: پرچمدار ولایت

نویسنده: سید على نقى میرحسینى

لبخند سپیده

کابل شهرى تاریخى و سرسبز، با آب و هواى کوهستانى است عالمان زیادى از این شهر برخاسته اند. شخصیت این نوشتار که در این شهر طلوع کرد،[1] سالها به ارشاد پرداخت و سرافرازانه سر به خاک نهاد.

«شهید سید گل شاه» شیفته اهل بیت(علیهم السلام) و عالمى مجاهد از سادات گردیز[2] بود که در محله «قلعه هزاره هاى مرادخانى»[3] کابل زندگى مى کرد و همسرش بانوى مؤمنه و فداکارى از قزلباشهاى دیار غزنوى بود. در 20 ذى الحجه 1307 یا 1308ق کودکى در این خانواده دیده به جهان گشود که نامش را «سید میرعلى احمد» و لقبش را «حجت» نهادند کودکى که بعدها تحولات مهمى به نام او رقم خورد و مذهب پرآوازه جعفرى به دست با کفایت او در بخشى از جهان اسلام رسمیت یافت.[4]

نسب شریف وى به امام موسى بن جعفر(علیه السلام)مى رسد و مرقد شریف یکى از اجدادش به نام «سید حسن آقا، مکنى به ابى محمد، بن سید على دینورى، بن سید موسى (ابى سبحه) بن سید ابراهیم المرتضى، بن امام موسى بن جعفر(علیه السلام)» در شهر گردیز، مشهور و زیارتگاه مؤمنان است.[5]

اوان کودکى آغاز محنت

سید همزمان با تجاوز انگلیسى ها به افغانستان به دنیا آمد. در همان سالها، استعمار پیر به علت مقاومت افسانه اى افغان ها، شکست تاریخى تلخى را تجربه کرد. این پیروزى مرهون شهادت انسانهاى بى گناهى بود که در این مسیر، جام شهادت نوشیدند. پدر، عمو و جد سید على احمد، از جمله این مجاهدان بودند که با اشاره انگلیسى ها و به دست «امیر عبدالرحمان خان» سفّاک، جام شهادت نوشیدند.[6] این واقعه در حدود سال 1270 یا 1271هـ .ش.، در یک زمستان سرد و سوزان اتفاق افتاد. این امیر ستمگر، تمام دارایى آنان را مصادره و زنان و فرزندانشان را اسیر کرد و به نقطه نامعلومى انتقال داد. تنها کسى که از این اسارت نجات یافت، علامه بلبل برادر بزرگ تر سید على احمد بود که 14-15 سال داشت. او مدتى در خانه یکى از آشنایان پنهان شد و سپس مخفیانه به مشهد مقدس رفت و به فراگیرى علوم اسلامى پرداخت. در آن زمان سید على احمد 2-3 سال بیشتر نداشت. محل نگهدارى آن ها خرابه اى تاریک و زیر نظر دائمى مأموران دولتى بود. او با نگاههاى کودکانه اش، شاهد ظلم و جنایات بى شمارى بود و از هول و هراس دشمنان، به آغوش پرمهر مادر پناه مى برد. اسارت غمبار آنان یک ماه طول کشید و سرانجام بعد از کشته شدن مردان و مصادره اموال آزاد شدند. خانواده سید با رنج و محنت خود را به شهر غزنى رساندند. مادر سید براى گذراندن زندگى تن به کار داد. با این حال، امور زندگى آنان به دشوارى مى گذشت. به همین دلیل دوباره به کابل برگشتند و در یکى از منازل محله «مرادخانى» رحل اقامت افکندند. در آن وقت، سید 6-7 سال بیشتر نداشت.

گام به گام تا اجتهاد

سید تازه به سن نوجوانى رسیده بود که برادرش «علامه بلبل» -بعد از حدود 10 سال تحصیل در حوزه علمیه مشهد- به کابل بازگشت و در کنار فعالیتهاى تبلیغى، برادر کوچک ترش را تحت تعلیم و تربیت قرار داد. آیت الله حجت در مورد آغازین روزهاى تحصیلش در آن ایام مى گوید:

«برادرم آقاى بلبل هنگامى که از مشهد مقدس برگشت و به کابل آمد، مرا تحت تربیت خود قرار داد و کتاب هاى معمول آن دوران را به من آموخت. وقتى کتاب نصاب الصبیان تمام شد، از من درس را سؤال کرد. کتاب نصاب الصبیان را که حفظ کرده بودم، از اول کتاب تا آخر از حفظ خواندم. برادرم وقتى زحمت و علاقه من به تعلیم و درس را دید، فرمود: تو را با این ذهن و ذکاوت که دارى به مشهد مقدس مى فرستم، تو مجتهد مى شوى.»[7]

در جوار حرم رضوى

علامه بلبل برادر را با تاجر مورد اطمینانى به مشهد مقدس فرستاد و سید 12 ساله به علت نداشتن مخارج راه، مسیر کابل تا مشهد را پیاده طى کرد. وى از این سفر دشوار چنین یاد مى کند:

«بعضى اوقات به جهت خستگى و ورم پاهایم، از شدت پیاده روى از قافله عقب مى ماندم و با مشکلات فراوان، خود را به قافله مى رساندم.»[8]

او بعد از ورود به مشهد، در یکى از حجره هاى مدرسه «ابدال خان» -در جنب مقبره پیرپالاندوز- اقامت گزید و به فراگیرى دروس حوزوى پرداخت. تحصیل او در این شهر حدود 17 سال ادامه یافت.

ایام تحصیل در مشهد، با رنج و عذاب زیاد همراه بود. او مى گوید:

«در اوائل تحصیل، زمانى که مرحوم شیخ عباس قمى در مشهد بود. در یک ماه رمضان، خیلى کم پول شده بودیم، تا آنجا که نه قدرت تهیه افطار داشتیم و نه سحر. من و برادرم، آن شب را تا سحر گرسنه به سر بردیم. چیزى به اذان صبح نمانده بود. منتظر اذان بودیم که ناگاه چهره آقاى شیخ عباس قمى نمایان شد. داخل اتاق ما آمد. مقدارى پول در زیر فرش گذاشت و خودش بیرون رفت. باعجله به نزدیک ترین مغازه رفته، مقدارى غذا تهیه کردیم و سحرى خوردیم.»[9]

«روزى در ایام تحصیل بر اثر فقر، دچار گرسنگى شدم. غیرت و همَّتم اجازه نمى داد تا نزد کسى ابراز حال نمایم. (آن روز) از محلى مى گذشتم.پوست هاى خربزه و هندوانه را دیدم. خواستم بردارم تا با آن رفع گرسنگى کنم ولى از عابرین خجالت کشیدم. صبر کردم تا از بینندگان فارغ شدم. آنگاه پوست ها را برداشتم و در زیر عبا، به اتاق آوردم و بعد از شستن، با برادرم آقاى شریعت استفاده کردیم. بارها این عمل تکرار شد، ولى ما همچنان به تحصیل خود ادامه مى دادیم.»[10]

پیاده تا حرم معصومه(علیها السلام)

سید در سال 1300ش، همراه برادرش آیت الله شریعت، روانه شهر مقدس قم شد، او در مدرسه دارالشفاء رحل اقامت افکند و به مدت سه سال به فراگیرى علوم و پرورش روح پرداخت. براساس بعضى شواهد، آیت الله العظمى شیخ عبدالکریم حائرى(1276-1355ق) از برجسته ترین استادان وى در قم بود.

پروانه حرم علوى

این روحانى غیرتمند در سال 1304ش به حوزه کهن نجف اشرف پا نهاد و در یکى از مدارس آیت الله سید کاظم یزدى ساکن شد و به تکمیل اندوخته هاى خود پرداخت. اسامى آیات عظامى که از برجسته ترین استادان وى در این شهر بودند، چنین است:

1- سید ابوالحسن اصفهانى.

2- آقا ضیاءالدین عراقى.

3- آقا میرزا حسین نائینى.

وى پس از حدود سه سال از نام آوران عرصه فقه، اصول، حکمت، کلام، تفسیر، منطق، و اخلاق شد و از استادانش اجازه اجتهاد گرفت. متن اجازه اجتهاد آیت الله سید ابوالحسن اصفهانى چنین است:

«بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام على اشرف الانبیاء والمرسلین محمد خاتم نبیین و على آبائه الطاهرین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین اما بعد فان جناب الفاضل العالم الورع المحقق الکامل المهذب الصفى التقى السید احمد الکابلى دامت تأییداته ممن صرف عمره فى تحصیل العلوم الشریعه و تنقیح مبانیها النظریه باحثاً مجداً مجتهداً حتى صار من العلماء الاعلام و ممن یشار الیه بالبنان و بلغ رتبة من الاجتهاد فله العمل بما یستنبطه من الاحکام على النهج المألوفه بین الاعلام و له التصدى فیما یتصدیه المجتهد و ازت له ان یروى عنى کلما صحت لى روایته بالطرق المقرره المنتهیه الى مشایخ العظام الى اهل بیت العصمة علیهم السلام و نرجوه ان لاینسانى من صالح الدعوات والسلام علیه و رحمة الله و برکاته، الاحقر ابوالحسن الموسوى الاصفهانى»[11]

بازگشت شکوهمند

سید بعد از سالها تحصیل و تهذیب به رغم اصرار برخى دوستان و مرجع تقلید وقت، آیت الله العظمى سید محسن حکیم و سایر بزرگان نجف، به وطن برگشت[12] زیرا خدمت به وطن را، خدمت به اسلام و مکتب جعفرى مى دانست البته از پیامدهاى ناگوار این بازگشت هم آگاه بود. از او نقل شده است:

«من در نجف اشرف مى توانستم با کمال عزت زندگى نمایم و مرجع عموم مردم و طلاب قرار گیرم. اما آنچه که مرا وادار کرد به وطن برگردم، احیاء مذهب شیعه و زنده و علنى نمودن مراسم مذهبى شیعیان بود که در آتش تعصبات متعصبین مى سوختند. با آنکه مى دانستم دچار مشکلاتى مى شوم، به وطن برگشتم به امید آنکه مصدر خدمت باشم و پرده هاى تعصب و تقیه را پاره کرده نداى رساى «اشهد ان علیاً ولى الله» را در مأذنه هاى مساجد طنین افکنم.»[13]

هنگامى که در سال 1307ش، وارد کشور شد، همین اندیشه به او امید مى بخشید:

«اگر بتوانم مذهب امام صادق(علیه السلام) را براى جامعه معرفى و در زندگى خود پیاده نمایم، به همه کارها دست پیدا کرده ایم و به اهداف متعالى اسلامى که بر پایه حکومت بر اساس عدالت است. نایل شده ایم. زیرا در این مذهب و عمل کردن به قوانین آن، هم هدایت است و هم سیاست. هم دنیا است و هم آخرت. و همه علوم در اینجاست.»[14]

شایسته است قبل از پرداختن به حضور ایشان در افغانستان به شرایط آن عصر نظرى افکنیم.

امواج فتنه و آشوب

تعصبات مذهبى در آن زمان به تحریک انگلیس از سوى برخى عالمان اهل سنت و دستگاه حاکمه وقت به اوج خود رسیده بود. آنها شیعیان را رافضى و ریختن خونشان را مباح مى دانستند. اوضاع شیعیان نیز از جهات مختلف نگران کننده بود. برخى از دلایل وضعیت رقت بار آنان چنین بود:

1- شیعیان در تقیه کامل به سر مى بردند و شعار «التقیة دینى و دین ابائى» تمام شئون زندگى آنان را فرا گرفته بود.

2- کشتار بى رحمانه شیعیان توسط عبدالرحمن خان و حبیب الله خان، جو اختناق آمیز ایجاد کرده بود و دهها روحانى بعد از بازگشت از حوزه هاى علمیه، به دست جلادان به شهادت رسیدند. علاوه بر جدّ، پدر و عموى آیت الله حجت، اسامى برخى از افرادى که دچار این سرنوشت شدند، چنین است: ملا آغابابا، سید على گوهر آغا، مولى محمد على قندهارى، مولى على جان قندهارى، قاضى شهاب کابلى و...[15] یکى دیگر از این شهیدان «همتیارى خان» صاحب یک حسینیه در محله چنداول کابل بود. حبیب الله خان او را دستگیر، و حسینیه اش را به مسجد تبدیل کرد و به او گفت: «بت خانه ات را به مسجد تبدیل کردم.» همتیارى خان که شور حسینى در رگ هایش جریان داشت، چنین سرود:

ببین شرافت بت خانه مرا اى شاه *** که چون خراب شود خانه خدا گردد

امیر ستمگر با شنیدن شعر او، به غضب آمد و دستور کشتنش را صادر کرد. یکى از تاریخ نگاران معاصر به این تراژدى دلخراش و سرنوشت عمومى شیعیان افغانستان چنین اشاره مى کند:

«مردم هزاره تلفات زیادى دادند و تلفات روحانیون نسبت به فئودال ها بیشتر بود. زیرا فئودال ها اغلب به دولت تسلیم شدند درحالى که روحانیون کشته و یا فرار مى کردند از «یکه ولنگ» صد خانوار روحانى به دست دولت افتاده و یک هزار خانوار روحانى موفق به فرار گردیدند و دوهزار و یکصد روحانى در جنگ کشته شد.»[16]

طلوع شیعه بر فراز پامیر[17]

وقتى سخن از رسمیت شیعه در افغانستان به میان مى آید، منظور آزاد بودن شیعیان در اظهار عقاید خودشان است، نه رسمیتى که در قانون اساسى کشور به ثبت مى رسد. در آن زمانه پرآشوب، اظهار عقیده براى شیعیان جرم بود و خطر مرگ را در پى داشت، لذا آنان تمام اعمال و مراسم خود را به صورت مخفیانه انجام مى دادند. مهم ترین کارهاى آیت الله حجت، براى تغییر آن وضعیت چنین بود:

الف) از بین بردن حالت انزوا و تقیه شیعیان، به نحوى که بتوانند مراسم عبادى و سیاسى خود را آشکارا برگزار نمایند.

ب) ایجاد تغییر نگاه اهل سنت نسبت به شیعیان در مورد اینکه شیعیان مسلمانند و جان، مال و ناموسشان محترم است. وى براى نیل به این اهداف، گام هاى زیر را برداشت:

1- به طریق شیعى وضو مى ساخت و نمازهایش را با مهر و دست باز مى خواند و از دیگران نیز مى خواست اعمال مذهبى خود را مانند او انجام دهند.[18]

2- جلسات مذهبى چون جشن هاى میلاد خاتم الانبیاء(صلى الله علیه وآله)، عید غدیر خم، نیمه شعبان، برافراشتن پرچمى به نام امام على(علیه السلام) در ایام نوروز[19]، مراسم عاشوراى حسینى و... که تا آن زمان مخفیانه برگزار مى شد، را از انزوا خارج ساخت و به شیعیان دستور داد مراسم خود را بدون ترس و هراس، آشکارا برگزار نمایند.

3- براى نخستین بار بانگ رساى «اشهد انّ علیّاً ولىّ الله» را به سبک شیعى در فضاى شهر کابل و کشور به طنین انداخت.

4- مساجد، حسینیه ها و پایگاههاى عبادى و اجتماعى شیعیان را احداث و بازسازى کرد.

5- اماکن مذهبى و زیارتگاهها که سمبل اهل بیت شناخته مى شدند را بازسازى کرد.

طولى نکشید که فعالیتهاى خالصانه آن بزرگ مرد، به ثمر نشست و شیعیان و سنیان با فرهنگ و مذهب اهل بیت(علیهم السلام) آشنا شدند و حضور مذهب جعفرى در کنار مذهب حنفى را تحمل کردند هر چند در این مسیر، غمهاى فراوانى بر قلب او، دوستان و شاگردانش سایه افکند. وى براى انجام این وظیفه مهم به گونه اى حساب شده وارد صحنه شد. ابتدا در خانه هاى افراد مؤمن و مورد اطمینان احکام دین و اصول و فروغ مذهب شیعه را بیان کرد و آنگاه که زمینه براى یک حرکت اصلاحى بزرگ آماده شد، به اظهار مذهب پرداخت و تا تثبیت آن از هیچ تلاشى فروگذار نکرد. یکى از همراهان همیشگى او در این مورد مى گوید:

«در آن اوائل که معظم له از نجف تشریف آورد، جز خانه من، و خانه هاى ملانوروز، مأمور على جان و حاج موسى جان نجم، جاى دیگر امنیت نداشت و برقرارى نماز جماعت و بیان احکام شرع امکان پذیر نبود. آقا مرتب در این چهار خانه دعوت مى شد و احکام دین را بیان مى کرد. یک روز دستور داد: همه از کوچک و بزرگ وضو بگیرید و خود را براى نماز جماعت، آن هم با دست باز و مهر کربلا، آماده بسازید. این کار در آن روز خیلى خطرناک بود. لذا از آقا عذر خواستیم که از این کار صرف نظر نماید. اما ایشان با قاطعیت فرمود: یا مرا در خانه هاى خود دعوت نکنید و یا همین که گفته ام عملى نمایید. من به عتبات عالیات رفتم. درس خواندم براى همین که شعائر مذهبى زنده شود و الآن تصمیم براى پیاده کردن آن گرفته ام.»[20]

جویبار زندگى

مهم ترین خدمت عالم توانمند کابل، تحقق بخشیدن به رسمیت مذهبى جعفرى بود. علاوه بر این، خدمات ارزنده دیگرى نیز داشت که به مهم ترین آن ها اشاره مى شود.

الف: جوانه هاى تدریس

آشنایى کامل به علوم و بیان خوش دو ویژگى مهم تدریس او بود. او در حوزه هاى علمیه مشهدمقدس، قم، نجف اشرف، بهسود و کابل، کتاب هاى متداول حوزه در فقه، اصول، فلسفه و کلام را تدریس کرد. خلوص و تقوایش اجازه نمى داد از تعداد و نام شاگردانش سخن به میان آورد. به همین دلیل، از شاگردان او درحوزه هاى خارج از افغانستان اطلاع دقیقى در دست نیست ولى برخى نام وى را در فهرست استادان خود ذکر کرده اند. اسامى تعدادى از شاگردان وى چنین است:

1 ـ على محمد خراسانى: وى نویسنده کتاب شجرة الانسان بود و در سال 1337هـ .ق. به مکتب آیت الله حجت پیوست. وى در دیباچه کتابش مى نویسد: «من مغنى و حاشیه ملاعبدالله و قوانین را خدمت آقاى حاج سید احمد کابلى که در مدرسه ابدال خان واقع در کوچه شور، جنب مقبره پیر پالاندوز حجره داشتند تلمذ نمودم.»[21]

2 ـ آیت الله العظمى بهاءالدینى: از شاگردان سید در حوزه علمیه قم بود. وقتى از وى در رابطه با اساتید دوره سطح و فلسفه و اخلاق پرسیدند، گفت:

«منطق را خدمت آسید احمد حجت افغانى خواندم.»[22]

3 ـ آیت الله سید جعفر مرعشى: از شاگردان ممتاز سید در نجف اشرف بود و شرح تجرید را در محضر وى تلمذ نموده بود.[23]

عالم نامدار کابل، در سال 1315ش به دعوت علما و مردم بهسود[24]، عازم این منطقه شد و مورد استقبال قرار گرفت. معظم له که در آن جا از امنیت بیشترى برخوردار بود، با روشهاى مختلف، به ترویج فرهنگ تشیع و نشر علوم اهل بیت(علیهم السلام) پرداخت. یکى از مهم ترین کارهایش در این بخش از سرزمین هزارستان اسلامى، تأسیس حوزه علمیه بود. او در این حوزه، به تدریس کتابهایى چون معالم الاصول، رسائل، مکاسب، کفایة الاصول و منظومه سبزوارى پرداخت و شاگردان زیادى به جامعه اسلامى تحویل داد.[25]

فعالیتهاى وى در این منطقه 4-5 سال طول کشید. آنگاه در سفرى که به کابل داشت، توسط دولت بازداشت شد و چون فعالیتهایش در بهسود خواب دولتیان را آشفته ساخته بود به وى اجازه خروج از کابل ندادند و سید به ناچار فعالیتهایش را در کابل ادامه داد.

آیت الله حجت، براى نخستین بار، حوزه علمیه اى در شهر کابل ساخت و به تربیت شاگردان زیادى پرداخت. تربیت یافتگان این حوزه پرآوازه ترین عالمان افغانستان هستند که اکنون بیشتر آنان از دنیا رفته اند. اسامى تعدادى از آنان چنین است:

1- شهید محمدامین افشار[26]2- عزیزالله غزنوى3- محمدعلى مدرس کابلى4- شهید سید سرور واعظ بهسودى5- سید عبدالعظیم (سرکاریز)6- آخوند غلامرضا زربافته7- حاج آخوند کوه بیرون بهسودى8- سید حسین جوادى بهسودى9- شیخ میرحسین صادقى پروانى10- سید على جان علم الهدى11- سید انور شاه صدر12- شهید سید على احمد عالم13- شهید سید عبدالحمید ناصر14- شهید محمد اسماعیل مبلغ15- سید شاه حسین معصومى

ب: مناظرات علمى

مناظرات علمى سید با صاحبان علم و اندیشه و حاکمان ستمگر از محورهاى خدماتى او بود. وى در این مناظرات، همان طور که جهل و تقیّه را از جامعه شیعه زدود تعصب اهل سنت نسبت به شیعیان را هم کاهش داد. موضوع مناظرات او در رابطه با حقانیت مذهب تشیع و رد اتهامات وارده بر آن، ولایت على(علیه السلام) و مسائل و احکام مذهبى شیعیان بود که بیشتر در مقر پادشاهى ظاهرشاه و در حضور او، یا در مساجد و محافل علمى انجام مى شد. این مناظرات به علت حساسیتها و جو اختناق آمیز آن روز، معمولا دور از انظار عموم و به صورت خصوصى برگزار مى شد و به جهت نبود امکانات صوتى، و بى توجهى شاهدان احتمالى، چیزى از این مناظرات در دست نیست و تنها گوشه هایى از بعضى مسائل بعدها از زبان آن باغبان بیدار یا اطرافیانش نقل شده است، ازجمله:

1 ـ در حسینیه بزرگ چنداول، مناظره اى بین او و یکى از عالمان اهل سنت به نام «مولوى محمد نبى کاموى» که چندى در سمت قاضى کابل ایفاء وظیفه مى کرد، صورت گرفت. مولوى در حالى که تربت سیدالشهدا(علیه السلام) را در دست گرفته بود، خطاب به آیت الله حجت گفت: «شما شیعیان دو خدا دارید، یکى خداى متعال و دیگرى این خاک که آن را مى پرستید و سجده مى کنید.»

سید به یکى از شیعیان حاضر رو کرد و پرسید: «تو چرا به خاک سجده مى کنى؟» او گفت: «به خاطر اینکه خداى یکتا را پرستش نمایم.» معظم له به مولوى نگاه کرد و گفت: «اگر سجده کردن به خاک شرک و پرستش دو خدا باشد باز ما شیعیان از شما بهتریم چون، دو خدا داریم ولى شما چندین خدا دارید، چون به هر چیزى سجده مى کنید، به فرش، پتو، پارچه، زمین و...»

در پایان مناظره از مولوى پرسید: «حالا نظر شما در رابطه با سجده برخاک چیست؟» مولوى در حالى که به مهر اشاره مى کرد، گفت: «این خاک، تربت مقدس است، درحالیکه من سجده بر خاک انگلیس را هم مجاز مى دانم.»[27]

2 ـ یکى از شاگردانش مى گفت: در مجلس بسیار مهم و آراسته، یکى از قضات و عالمان اهل سنت پرسید: شما به چه دلیل در اذان «اشهد ان علیّاً ولىّ الله» مى گویید؟ آقا پاسخ داد: این سخن ما شیعیان نیست حرف خداوند است که در قرآن کریم فرمود: (انَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الذینَ آمَنوا الَّذینَ یُقیمُون الصَّلاة و یُؤتُونَ الزَّکاةَ وَ هُم راکِعون)[28] قرآن کریم مى فرماید: «ولىّ» شما خدا و پیامبرش و آن مؤمنانى هستند که در حال رکوع زکات مى دهند. آن مؤمن على(علیه السلام)بود. پس على(علیه السلام) ولى خداست.

او گفت: این ادعاى شما شیعیان است. سید پاسخ داد: این قضیه در کتاب هاى شما نیز ذکر شده است. در این لحظه آیت الله حجت به شاگرد ارجمندش آیت الله شیخ محمدعلى مدرس کابلى اشاره کرد و گفت: «بیاور کتاب را» شیخ فوراً کتاب «مشکات شریف» را که از منابع مهم حدیثى اهل سنت است، حاضر کرد. عالم سنى مذهب با مشاهده مطلب مورد بحث از جا بلند شد و دست ایشان را بوسید.[29]

ج: احداث و بازسازى اماکن مذهبى

1) مساجد

اسامى مساجدى[30] که به کمک آن بزرگوار عمر دوباره یافت، عبارت بودند از:

مسجد شهید قاضى شهاب: این مسجد در سمت جنوبى حسینیه معظم له واقع شده است و به صورت متروکه درآمده بود. وى به بازسازى آن پرداخت و بعد از بازسازى، حدود 50 سال، به اقامه جماعت در آن پرداخت. براى اولین بار در تاریخ تشیع افغانستان اذان، اقامه و نماز با دست باز و مهر کربلا در این مسجد برگزار گردید.

بازسازى مساجد چنداول: در این منطقه شیعه نشین، سه مسجد به نامهاى: «مسجد خافیها»، «مسجد قلعه هزاره ها» و «مسجد همتیارى خان» قرار داشت. ساختمان این مساجد رو به ویرانى بود و با همت آیت الله حجت تعمیر و بازسازى شد مکانى به نام «کتابخانه امام صادق(علیه السلام)» در جنب مسجد همتیارى خان وجود داشت که توسط وى بازسازى شد.

مسجد جامع کارته سخى: این مسجد که توسط آیت الله حجت کابلى احداث شد، در منطقه «جمال مینه» کابل واقع شده است و به علت نزدیکى به «زیارتگاه سخى» به مسجد «جامع کارته سخى» مشهور است.

2) حسینیه بزرگ چنداول

سید که از مدت ها قبل براى ساماندهى امور مذهبى شیعیان، به فکر ساختن یک مجتمع فرهنگى بود، بعد از مدت ها تلاش و مشاوره، مکان احداث این مجتمع را در منطقه چنداول کابل فراهم کرد. زمین آن، منازل مسکونى برخى از دوستانش[31] بود که در اختیارش قرار داده بودند. کار ساختمان بنا در سال 1317ش. تمام شد و مورد استفاده قرار گرفت. این مجتمع از بخشهاى مختلفى، چون مسجد، مدرسه، حسینیه، کتابخانه، غسالخانه و... تشکیل شده و مجهز به امکانات روز بود و در ایام مختلف سال، برنامه هاى گوناگون دینى و مذهبى برگزار مى کرد. مدرسه این مجتمع، پذیراى تعدادى از روحانیون و دانشجویان علوم اسلامى بود.

3) گسترش و بازسازى زیارتگاهها

الف) زیارتگاه سخى شاه مردان: «سخى» لقبى است که مردم افغانستان به حضرت على(علیه السلام)مى دهند. وجه تسمیه آن نیز سخاوتهاى بى شمار آن امام همام به درماندگان و یتیمان است. این زیارتگاه در دامنه کوه على آباد کابل قرار دارد.

ب) نظرگاه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) این مکان مقدس که به نام مبارک قمربنى هاشم(علیه السلام) مزین بود، در منطقه مرادخانى کابل قرار دارد. این زیارتگاه در زمان حیات آن عالم ربانى رو به خرابى نهاد وى براى احیا و زنده نگهداشتن آن، مسجد و غسال خانه اى در کنارش احداث کرد.

د: اعزام مبلغ به شهرهاى سنى نشین

تبلیغ فرهنگ اهل بیت در شهرهاى مختلف، به ویژه مناطق سنى نشین، از محورهاى خدماتى آیت الله حجت بود. با آزادى مذهب جعفرى در کابل، شیعیان شهرهاى دیگر نیز احساس امنیت کردند و مراسم عزاى سالار شهیدان و اعمال مذهبى را آشکارا انجام دادند. به همین سبب، دامنه فعالیتهاى تبلیغى وى گسترش یافت. مهم ترین شهرهایى که با پذیرش این مبلغان، در جهت رشد و توسعه فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام) گام برداشتند، عبارت بودند از: جلال آباد، پلخُمرى، قندوز، قندهار، هرات، مزار، شریف، لوگر و... بدین سان حضور معنوى حضرت آیت الله حجت کابلى، سراسر کشور را فراگرفت.

فروغى از خصال نیک

1 ـ انس با قرآن

حرص عجیبى به تلاوت قرآن داشت. در خانه، مسجد و هرجا که زمینه تلاوت فراهم مى شد، قرآن را از جیبش بیرون مى آورد و تلاوت مى نمود. اگر به جهتى درس به تأخیر مى افتاد، شروع به خواندن قرآن مى کرد. روزهاى جمعه نیز کنار منبر مى نشست و کتاب خدا را مى خواند. وى قرآن را به مقامات مختلف قرائت مى نمود و صداى زیبا و دلکشى داشت. با اینکه عالم طراز اول کشور بود، در مسجد خوافیهاى چنداول، جلسه قرائت قرآن ترتیب داد و تعدادى از علاقمندان را با تجوید و مقامات قرآن آشنا ساخت. تعداد تلاوت هایش را شمارش کردند. حداقل 12000 مرتبه قرآن را تلاوت کرده بود. به همین جهت، به او لقب «انیس القرآن» داده بودند.

یکى از جلوه هاى فعالیت قرآنى او تربیت شاگردان کوشا و دلسوز بود قرآن آموزانى که با استفاده از انفاس قدسى استاد، بعدها به تربیت شاگردانى پرداختند که در خیلى از کشورهاى اسلامى بى مانند بودند و صوت و لحن زیباى آنان، مسئولان رادیوى کابل را واداشته بود براى اجراى برنامه هاى قرآنى از آنان دعوت نمایند.

2 ـ شب زنده دارى

او اهل تهجد و راز و نیاز شبانه بود. اشتیاق شگفتى به عبادت داشت. همیشه نصف شب، خود را به مسجد مى رساند و به عبادت و راز و نیاز مشغول مى شد. وى این روش را با وجود کهولت سن و ضعف بدن، تا پایان عمر ترک نکرد. عشق به عبادت و سحرخیزى او، چنان در روحیه برخى افراد تأثیر گذاشته بود که در همان دل شب، به صورت پیاده از راههاى دور و نزدیک خود را به مسجد «قاضى شهاب» مى رساندند و همراه پیر فرزانه خود، با چشمان اشک آلود، مشغول نماز شب، تلات قرآن و دعا و مناجات مى شدند.

3 ـ فراز منبر

وى علاوه بر اینکه فقیه، حکیم و مدرس توانا بود خطیب ماهر و روضه خوان سیدالشهدا(علیه السلام)نیز شمرده مى شد. عشق درونش به اهل بیت(علیهم السلام) را با چنان بیان بلیغ و زیبا ارائه مى داد که همگان را مجذوب مى ساخت. یکى از هم عصرانش، منبرهاى او را چنین مى ستاید:

«...در موقع سخنرانى کاملا آداب منبر را رعایت مى کرد. با وضو، دو زانو و با متانت در صدر منبر مى نشست و در تمام مدت سخنرانى و موعظه -ولو از یک ساعت بیشتر طول مى کشید- تکان نمى خورد و آرامش و طمأنینه خود را حفظ مى کرد. حتى دست هاى خود را بى مناسبت تکان نمى داد. در سخنرانى هایش تفسیر قرآن، روایات، نکات اخلاقى و تاریخى آموزنده، مطالب علمى و لطائف حکمت آمیز، عبارات ادبى، شعر و... فراوان بود...»[32]

یکى از مهم ترین جلوه هاى وعظ و خطابه هاى او، دفاع از دین و تشیع در برابر هجمه پوچگرایان و کمونیست ها بود که به نفى توحید و ترویج شرک مى پرداختند. معظم له چنان در برابر آن ها روشنگرى و مقاومت مى کرد که به ناچار روش نشر افکار خود در بین شیعیان را تغییر دادند.

4 ـ احسان به بینوایان

او مى کوشید گرفتارى فقیران و مستمندان جامعه تشیع را رفع کند و براى حل این معضل امور زیر را انجام داد:

1. خود زندگى فقیرانه اختیار و در حد توان به مستمندان کمک کرد. او اسامى فقیران و آدرس منازل آنان را در دفترى نوشته بود و در موقع لزوم به آنها کمک مى رساند. گاهى نیز خودش این کار را شبانه انجام مى داد. یکى از فرزندانش مى گوید:

« یک روز مردم بهسود به اندازه مساحت تکیه خانه عمومى گاو، گوسفند، اسب، گلیم، روغن و... براى ایشان آوردند. نه به عنوان وجوهات، بلکه به عنوان مزد چند سال تدریس در بهسود. حضرت آقا دستور داد تا افراد فقیر بیایند. آنگاه تمام آن وسایل را بین آنان تقسیم کرد. یکى از آوردندگان اموال خطاب به آقا گفت: «به فکر پسرت آقا ضیاءهم باشید.» آقا در پاسخ فرمود: «آقا ضیاء هم خدا دارد.» آنها اصرار کردند تا حداقلّ، اسبى براى خود نگهدارد. آقا در آن زمان این کار را انجام داد ولى بعدها آن اسب را به شخصى به نام «قربان» داد تا به فروش برساند.[33]

2. همواره توانمندان جامعه و صاحبان مشاغل را ترغیب مى کرد با تعیین سال و پرداخت زکات، در جهت رفع نیازهاى درماندگان بکوشند. در آن زمان، با وجود فقر میان شیعیان، برخى سهمین مردم را به نجف اشرف مى فرستادند. آیت الله حجت این عمل را نمى پسندید و از فراز منبر فریاد مى زد: «فتواى من این است که سهم امام(علیه السلام) را به فقراى جامعه خودتان بدهید و به نجف اشرف نفرستید.»[34]

واسطه فیض

نفسى گرم و باطنى پاک و شوریده داشت. دوست و دشمن با اولین تماس مجذوبش مى شدند. او با تلاوت اذکار و ادعیه به محل عقرب زدگیها، دندان دردها و تن رنجور بیماران مى دمید و خداوند به حرمت نفس پاکش مبتلایان را شفا مى داد. بدین سان کرامات زیادى از او صادر شد که در زیر به نمونه هایى اشاره مى شود:

طلب باران

چهل روز از بهار 1326-1327 ش. بدون باران گذشته بود. در روز چهلم ـ که هنگام پایین آوردن پرچم «على شاه مردان» بود، بعد از پایین آوردن پرچم ـ در حضور هزاران نفر از شیعیان و سنّیان، دستهاى کریمانه اش را به سوى آسمان بلند کرد و با دل سوزان و قلب پاک، چنین دعا نمود: «خدایا! به حق امیرالمؤمنین على(علیه السلام) که ولى تو و وصى نبى تو است، باران رحمتت را بر ما فرود آور.»

از آنجایى که این دعا و التجاء، از قلب و زبان پاک یکى از عارفان پرهیزگار بیرون آمده بود ناگهان ابرهاى باران زا از پشت کوه هاى کابل نمایان شد و صداى رعد و برق، فضاى شهر را پر کرد و در برابر چشمان شگفت زده مردم، باران سیل آسا بارید. برخى از حاضران که پیرو مذهب تسنن بودند، آیت الله حجت را به یکدیگر نشان مى دادند و مى گفتند: «این آقا! پیر شیعیان است که با دعاى او خداوند باران رحمتش را بر ما فرود آورد.»

وجود با برکت

صِرف حضور یک عالم ربّانى در جامعه، مایه خیر و برکت است. آیت الله حجت یکى از همین عالمان ربّانى و افلاکیان خاک نشین بود. وى عادتش این بو که هر روز، عصرها، چند دقیقه پیاده روى مى کرد. گاهى مسیرش به سوى بازار بزرگ کابل و گاهى به سمت بیمارستان ابن سیناى این شهر بود. یکى از کسانى که معمولا او را در این پیاده روى همراهى مى کرد خاطره زیر را نقل مى کند:

«به طرف بازار مى رفتیم، مغازه داران شیعه و سنى از من خواهش نموده گفتند: این آقا را هر روز به سوى بازار بیاور چون روزى که ایشان از اینجا عبور مى کند، برکت بر ما نازل مى شود و کار و کاسبى ما رونق مى گیرد.»[35]

اندیشه هاى سیاسى

وحدت سرایى و اختلاف گریزى

آیت الله حجت که سعادت و تکامل بشر را در پیروى از اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى دانست، با مشاهده فاصله مسلمانان از این شاهراه هدایت افسوس و حسرت خود را با جملاتى چون عبارت زیر به تصویر مى کشید: «پیروى این مذهب (تشیع) موجب ترقى و تکامل فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى مى شود.» وى با این اعتقاد، به باورهاى دینى و مذهبى دیگران احترام مى گذاشت، زیرا یکى از نیازهاى اصلى مردم را وحدت و یکپارچگى در تمام زمینه ها مى دانست و باور داشت که جامعه با اقوام و گرایش هاى چندگانه، نیازمند وحدت و وحدت آفرینى است. به همین جهت مناظرات، خطابه ها و راه و روشش را در جهت «وحدت آفرینى و اختلاف گریزى» سوق مى داد. بر این اساس، در یکى از سخنرانیهایش، بعد از تلاوت آیه 13 سوره حجرات به اقوام مختلف جامعه افغانستان که زیر منبر اجتماع کرده بودند، چنین سرود:

ما پنج برادریم و از یک پشتیم *** در پنجه روزگار پنج انگشتیم

چون راست شویم در دهن مشتیم *** ترک تاجیک پشتون، هزاره و فارس

ترکمن و ازبک همگى برادرند

آن مجتهد وارسته افغانستان را بخشى از سرزمین اسلام مى دانست و افق نگاهش وسیع تر از محدوده مرزهاى جغرافیایى بود. او گاهى جوامع متفرق جهان اسلام را چنین مورد سؤال قرار مى داد: «ایرانى، پاکستانى، عربى، آفریقایى و آسیایى همه مسلمان هستیم، چرا متفرق از هم باشیم؟»[36]

حمایت از مجاهدان

یکى از برجسته ترین مبارزان هم عصر آیت الله حجت، علامه شهیر و انقلابى بلند آوازه، شهید سید اسماعیل بلخى بود. وى رابطه صمیمانه اى با آن شهید گرانقدر داشت. آن دو یکدیگر را خوب درک کرده بودند و قدر زحمات و رنجهاى هم را به خوبى مى دانستند. علامه بلخى بیشتر اوقات در حسینیه معظم له منبر مى رفت و از خدمات ایشان تجلیل مى کرد. وى در سفرى که به گردیز داشت، با همکارى مردم و برخى دوستانش گنبد و بارگاهى بر فراز قبر سید حسن آقا، جدّ بزرگ آیت الله حجت بنا نمود که تاکنون پابرجاست.

ستایش آیت الله حجت از علامه بلخى نیز نشان دهنده حمایت او از آن شهید والامقام است. بعد از آزادى شهید بلخى از زندان، وى را چنین مورد ستایش قرار داد:

«درست است که من پرچم شیعه را اولین بار بالا کردم و با ترس و تقیه بى معنى شیعیان مبارزه کردم اما پانزده سال زندان شما خیلى بیشتر از کار من مؤثر بود. اگر این پانزده سال زندان و مبارزه شما نبود، زحمت هاى من هم بى نتیجه مى ماند و شیعه به همان حال اول خود باز مى گشت. پس این بار تشیع و شیعیان را شما نجات داده اید، آقاى بلخى!»[37]

دیرى نپایید که آیت الله حجت در غم شهادت آن مجاهد پرتلاش سوخت و در چهلمین روز عروجش مجلس باشکوهى با حضور اقشار مختلف جامعه تشکیل داد.[38]

در جنگ فرومایگان

تلاشهاى پیدا و پنهان او در عرصه سیاست، باعث شد بارها توسط دولتمردان احضار شود و مورد سؤال و جواب قرار گیرد. موارد زیر چشم اندازى از اسارتهاى او به دست طاغوتیان زمان مى باشد:

یکى از نخستین همراهانش مى گوید:

«کم کم نیروهاى دولتى از خانه اى که ما مراسم عبادى و بیان احکام برقرار مى کردیم، آگاه شدند. یک شب ساعت ده شب، چند نفر سرباز سر رسیدند و گفتند: «همان شخصى که به نام میرعلى احمد است و تازه از ایران آمده است، کجاست؟» فورى وارد منزل شدند و آقا را از مقابل چشمان ما بردند. ما با چشمان اشک آلود، متحیر بودیم و بر سرنوشت نامعلوم آقا گریه مى کردیم. تقریباً سه ساعت از میان گذشت، دیدیم ناگهان در باز شد و آقا صحیح و سالم وارد خانه شد. و مثل این مورد، چندین بار حکومت، آقا را احضار کرد همان طور که حضرت امام حسین(علیه السلام) هفتادودو مرتبه از خیمه گاه به قتلگاه رفت و صحیح و سالم برگشت، آقاى حجت را هفتادودو مرتبه براى کشتن بردند، ولى به امر خداوند صحیح و سالم برگشت.»[39]

آن عالم پارسا، بعد از تکمیل ساختمان حسینیه، پرچمى که نشانه عزادارى سالار شهیدان بود، را بر فراز یکى از گنبدهاى حسینیه نصب کرد. خبر برافراشتن پرچم توسط برخى از مخالفان به گوش «هاشم خان» -صدراعظم وقت- رسید. او حدود 64 نفر از علماى اهل سنت را جمع کرد و آیت الله حجت را نیز احضار نمود تا با آنان مناظره کند. وقتى مناظره به نفع عالم فرزانه شیعه به پایان رسید، هاشم خان که گمان نمى کرد سرنوشت مناظره به ضرر او تمام مى شود، سید را تهدید کرد و گفت:

«به توصیه من عمل کن، در این مملکت دولت است سیاست از دین جداست. تو در کار ما دخالت نکن، نمازت را طبق دستور مذهبت برپا کن و کار فقه و اصول خود را براى مردمت بیان کن ولى به سیاست و دولت ما کارى نداشته باش که خطرات زیادى در پى دارد. پرچمى را که در گنبد تکیه خانه عمومى نصب کرده اى پایین کن زیرا در یک کشور دو بیرق گنجایش ندارد.»[40]

در یکى از این احضارها، شاه محمودخان، در حالى که از برافراشتن پرچم شیعه توسط آیت الله حجت خشمگین بود به پیروزى او چنین اعتراف کرد:

«امروز میرعلى احمد پرچم شیعه را بالا برد و اگر من از اول مى دانستم کار این سید به اینجا مى کشد، از همان اول مانع کارها و فعالیتهاى او مى شدم.»[41]

ظاهر شاه بعد از زندانى کردن شهید بلخى، آیت الله حجت را به دربار فراخواند. این احضار، در جوّ خطرناک و اختناق آمیزى صورت گرفته بود. بهتر آن است که توصیف فضاى آن روز را از زبان خودش بشنویم:

«مرا در یک جلسه مهم نزد طاهرخان بردند. هنگامى که وارد مجلس شدم. دیدم تمام دولتمردان حضور دارند و همه با هم قهر و غضب حرف مى زدند. شاه ولى خان با دیدن من گفت: ما مُهر شما را آزاد گذاشتیم حالا مى خواهید حکومت را هم از ما بگیرید، مجلس با بحث پیرامون آقاى بلخى ادامه یافت.»[42]

در حدیث دیگران

شیخ محمد شریف رازى در کتاب پرمحتواى گنجینه دانشمندان، نام برخى از شاگردان و نام یکى از فرزندان او را ذکر کرده و توضیح مختصرى در مورد آنان ارائه داده است[43]، ولى از خود آن عالم برجسته مطلبى نیاورده است. محمد هادى امینى در معجم رجال الفکر والادب، نام یکى از شاگردان او را ذکر کرده و توضیح مختصرى ارائه داده است ولى از استادنامى به میان نیاورده است.[44] سید علیرضا سید کبارى هم در کتاب حوزه هاى علمیه شیعه در گستره جهان مى نویسد:

«در عصرى که به موجب حاکمیت استبداد و تبعیض، اهل تشیع افغانستان در تقیه به سر مى بردند، ایشان (آیت الله حجت) با برگزارى مجالس عزادارى سالار شهیدان امام حسین(علیه السلام)و ساختن حسینیه و مسجد و اقامه نماز جماعت و تدریس و تربیت طلاب به مقابله با تهاجم فرهنگى سیاسى پرداخت.»[45]

تنى چند از عالمان پرآوازه، با بیان جملات کوتاه، در رساى آن عالم پارسا و خدوم به معرفى او پرداخته و چهره تابناکش را از غربت و گمنامى رهانیده اند:

1 ـ آیت الله العظمى سید محمد هادى میلانى: این مرجع بزرگوار شیعه وقتى خبر رحلت آیت الله سید میرعلى احمد حجت را شنید، با لحن محزون، سه مرتبه فرمود: «برکت از افغان رفت.»[46]

2 ـ آیت الله العظمى سید حسین شاهرودى: ایشان که از بزرگان حوزه علمیه مشهد مقدس و از معاصران حضرت آیت الله حجت بود، مى گوید: «(آیت الله حجت) مرد جلیل و اهل تقوى و ورع بود. خدا رحمت کند سید احمد را، واقعاً حجت بود. انصافاً شنیدم کارهاى بزرگى در افغانستان کرده اند. آقا سید احمد ازجمله گنجینه هاى بزرگ علمى بود، فقط عمل ملاک است، نه نام، ایشان مرد عمل بود.»[47]

3 ـ آیت الله سید سرور واعظ بهسودى: وى که خود از عالمان بنام افغانستان بود، نقش استادش در گسترش علوم اسلامى را چنین توصیف مى کند: «تمام علماى افغانستان یا بدون واسطه و یا مع الواسطه شاگرد حضرت آیت الله حجت هستند.»[48]

4 ـ آیت الله سید ابوالحسن فاضل: «این مرد (آیت الله حجت) کار ساده نکرد که بیاید بگوید: شیعه حق و سنى ناحق نه، بیدار کرد و آگاهى داد... این مرد جلیل القدر هم به گردن مردم شیعه حق دارد و هم به گردن جامعه تسنن، آن ها بیدار شدند، خیلى غفلت داشتند، مى گفتند: شیعه یعنى غالى.»[49]

5 ـ روحانى مبارز شهید سید اسماعیل بلخى: این شهید والامقام که به عنوان بنیانگذار و پرچمدار انقلاب اسلامى در افغانستان مطرح است همواره به آیت الله حجت مى گفت: «شما براى زنده کردن شیعه زحمت ها کشیدید و خون دل ها خوردید. شما پرچم شیعه را در این کشور بالا کردید.»[50]

هنگام آزادى از زندان هم به زیارت آن عالم وارسته شتافت و خطاب به حاضران گفت: «آقاى حجت سرکها را قیرریزى کرد و دیگران موتورهاى خود را روى آن مى رانند.»[51]

6 ـ شهید مظلوم، عبدالعلى مزارى: این شهید گرانمایه که در روزگار دشوار، رهبرى حزب وحدت اسلامى افغانستان را به عهده داشت، رنج ها و زحمات آیت الله حجت کابلى را چنین مى ستاید: «آیت الله مرحوم سید میرعلى احمد حجت، اولین عالم بزرگ شیعه است که پرچم تشیع و آزادى آن را در کشور افغانستان برداشت. زحمت ها و فعالیتهاى او، این مکتب را که مى رفت در این کشور منسوخ شده و از بین برود، جانى تازه بخشید.»[52]

پرواز به ملکوت

سرانجام آن عالم وارسته در 12 اردیبهشت 1353هـ .ش. در 84 سالگى چشم از جهان فروبست. خبر رحلتش از رادیوى کابل پخش شد. هزاران نفر از شیعیان افغانستان از گوشه و کنار کشور خود را به کابل رساندند تا در تشیع جنازه مراد و مقتداى خویش شرکت جویند. جمعیت زیادى در حسینیه معظم له اجتماع کرده بودند. نماز میت توسط فرزند ارشدش، حجت الاسلام والمسلمین آقا ضیاء حجت خوانده شد. آنگاه جنازه مطهر بر فراز ماشینى قرار گرفت و به سوى زیارتگاه سخى رهسپار گردید و بعد از طى مسافت 5 کیلومترى و با بدرقه اشک ها و آواى حزن آور تهلیل و تکبیر به خاک سپرده شد. نماینده شاه (داودخان) و تعدادى از علماى اهل سنت نیز در این مراسم شرکت کردند. دوایر دولتى به صورت نیمه تعطیل درآمد و مغازه هاى مسیر تشییع تعطیل شد. گویا کابل در غم هجران ستاره فروزانش مى سوخت. به مناسبت ارتحال آن عالم ربانى مجالس ترحیمى در شهرهاى مختلف افغانستان برگزار گردید. آیت الله میلانى در مشهد مقدس و آیت الله سید محمود شاهرودى در نجف اشرف محافل باشکوهى تشکیل دادند و با حضور روحانیان دردمند افغانستانى نام و یاد او را گرامى داشتند.[53]

روحش شاد و راهش پر رهرو باد


[1].ستارگان حرم، جمعى از نویسندگان، ج 16، ص 82، مقاله نگارنده.

[2].مرکز استان پکتیا در جنوب شرقى کشور افغانستان.

[3].محلهاى قدیمى در مرکز شهر که در فاصله یک کیلومترى مقر ریاست جمهورى و کنار رودخانه کابل قرار دارد.

[4]. ,,,,,,سید میرعلى احمد دو برادر و دو خواهر داشت. برادر بزرگترش عالم بنام و شاعر توانا «سید کاظم حجت» بود که او را به جهت کثرت علم «علامه» و به دلیل سرودههاى شورانگیز «بلبل» مىخواندند. برادر کوچکترش عالم برجسته، «آیتالله سید جلال شریعت» بود که به دلیل زبان گویا در تبلیغ دین، به این لقب معروف شده بود.

[5].براى اطلاعات بیشتر، ر.ک.به: احیاگر شیعه در افغانستان، سید خلیل حجت، ص 34-35.

[6].مشاهیر تشیع در افغانستان، عبدالمجید ناصرى داودى، ج 1، ص 63.

[7].احیاگر شیعه در افغانستان، ص 40.

[8]همان.

[9].همان، ص 42.

[10].همان، ص 43.

[11].براى آگاهى بیشتر از تصاویر اجتهادات وى ر.ک.به: احیاگر شیعه در افغانستان، ص 49-50.

[12].مشاهیر تشیع در افغانستان، ج 1، ص 64.

[13].همان، ص 61-62.

[14].احیاگر شیعه در افغانستان، صفحه قبل از فهرست.

[15].شهیدان راه فضیلت، علامه امینى، ترجمه جلالالدین فارسى، ص 493 حوزههاى علمیه شیعه در گستره جهان، ص 812.

[16].احیاگر شیعه در افغانستان، ص 71، به نقل از: افغانستان در مسیر تاریخ، غلام محمد غبار، ص 669.

[17]. نام یکى از مهمترین کوههاى افغانستان.

[18].مشاهیر تشیع در افغانستان، ج 1، ص 64-65.

[19].برافراشتن پرچم مولا على(علیه السلام) توسط حضرت آیتالله حجت در شهرهاى کابل و مزار، آن هم در مقابل دیدگان هزاران نفر از اهل سنت، چنان بازتابى در محافل سیاسى به وجود آورده بود که دولتمردان احساس خطر مىکردند در یک مورد صدرالاعظم «هاشم خان» گفته بود: «میرعلى احمد حجت پرچم سخى را بلند نکرده، بلکه پرچم شیعه را برافراشته است و ما نمىتوانیم جلو او را بگیریم.» (احیاگر شیعه در افغانستان، ص 158.)

[20].احیاگر شیعه در افغانستان، ص 83-84.

[21].همان، ص 53-54.

[22].سیرى در آفاق، حسین حیدرى کاشانى، ص 57.

[23].احیاگر شیعه در افغانستان، ص 51ـ54.

[24].بهسود، از مناطق شیعه نشینى است که در ولایت پروان و در نزدیکى کابل قرار دارد.

[25].اسامى برخى از معروفترین شاگردان وى در بهسود عبارت است از: حاج شیخ زوار على راقولى، حاج شیخ رضا شهرک سو، حاج شیخ حسن آخوند شیرداد، حاج شیخ محمدباقر زوار قول خردک، حاج گل احمد شهر جلیل، جناب حسن رضا آخوند عادلى، حاج میرزا حسن آخوند، حاج سید غیاث الدین توسلى بهسودى، حاج شاه محمد حسین سرخ آباد، حاج سید عبدالعظیم اوجى و... .

[26].برخى از شاگردان آیتالله حجت در تداوم انجام وظیفه خود به شهادت رسیدهاند براى آگاهى بیشتر از شاگردان شهید وى، ر.ک.به: زندانیان تشیع در افغانستان، حسین شفائى، صفحات: 53، 54، 83، 91، 99 و 117 حوزههاى علمیه شیعه در گستره جهان، صفحات: 720، 723 و 744 شهداء روحانیت شیعه در یکصد سال اخیر، على ربانى خلخالى، ج 1، ص 358، 359 و ج 2، ص 344-449.

[27].احیاگر شیعه در افغانستان، ص 121-122.

[28].مائده، 55.

[29].احیاگر شیعه در افغانستان، ص 178-179، با کمى تلخیص.

[30].زندانیان شیعه در افغانستان، ص 54 پاورقى.

[31].برخى از آنها که منزل خود را براى ساختن حسینیه در اختیار آیتالله حجت قرار دادند، عبارت بودند از: نورالدینخان، حاجى امیر محمد و...

[32].احیاگر شیعه در افغانستان، ص 194.

[33]. همان، ص 2ـ3 با اندکى تصرف.

[34].همان، ص 55.

[35].همان، ص 225.

[36].احیاگر شیعه در افغانستان، ص 145.

[37].ستاره شب دیجور، سید اسحاق شجاعى، ص 85.

[38].همان، ص 52.

[39].همان، ص 84(باکمى تلخیص).

[40].همان، ص 213.

[41].مشاهیر تشیع در افغانستان، ج 1، ص 66.

[42].احیاگر شیعه در افغانستان، ص 220-222.

[43].گنجینه دانشمندان، ج 6، ص 231.

[44].رجالالفکر والادب، ص 80.

[45].حوزههاى علمیه شیعه در گستره جهان، ص 722.

[46].احیاگر شیعه در افغانستان، ص 233.

[47].همان، ص 234.

[48].همان، ص 235.

[49].همان، ص 258.

[50].ستاره شب دیجور، ص 85.

[51].یعنى آقاى حجت راههاى دین و مذهب جعفرى را آسفالت کرد و دیگران بدون تقیه مجالس مذهبى برگزار مىکنند. (احیاگر شیعه در افغانستان، ص 236).

[52].ستاره شب دیجور، ص 84.

[53]. در این نوشتار از کتاب احیاگر شیعه در افغانستان بیشتر استفاده شده است بدین وسیله از تهیه کننده آن تقدیر مى شود.

منبع:فرهیختگان تمدن شیعه

مشخصات فردی

نام سید على احمد
نام خانوادگی حجّت کابلى
نام پدر شهید سید گل شاه
نام معروف میر على احمد حجّت کابلى
لقب انیس القرآن
تاریخ تولد (شمسی) 1268
تاریخ تولد (قمری) 1307
مکان تولد افغانستان،کابل
تاریخ فوت (شمسی) 1353
تاریخ فوت (قمری) 1394
مکان فوت افغانستان،کابل
مکان دفن افغانستان،کابل

حکایات

No image

در جوار حرم رضوى

No image

مناظرات علمى

No image

فروغى از خصال نیک

No image

طلب باران

No image

وجود با برکت

نظر ایشان درباره دیگران

مطلب مکمل

کتاب گلشن ابرار - جلد هفتم

کتاب گلشن ابرار - جلد هفتم

مجموعه گلشن ابرار خلاصه ای از زندگی و شرح حال علمای اسلام است که تا کنون هَشت جلد از آن به زیور چاپ آراسته شده، اثری است که در چندین جلد توسط جمعی از پژوهشگرن حوزۀ علمیۀ قم زیرنظر پژوهشکدۀ باقرالعلوم (علیه السّلام) تألیف شده است.

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS