دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 170 نهج البلاغه : روش هدايت كردن

خطبه 170 نهج البلاغه به موضوع "روش هدايت كردن" می پردازد.
No image
خطبه 170 نهج البلاغه : روش هدايت كردن

موضوع خطبه 170 نهج البلاغه

متن خطبه 170 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 170 نهج البلاغه

روش هدايت كردن

متن خطبه 170 نهج البلاغه

كلّم به بعض العرب و قد أرسله قوم من أهل البصرة لما قرب (عليه السلام) منها ليعلم لهم منه حقيقة حاله مع أصحاب الجمل لتزول الشبهة من نفوسهم فبين له (عليه السلام) من أمره معهم ما علم به أنه على الحق ثم قال له بايع فقال إني رسول قوم و لا أحدث حدثا حتى أرجع إليهم فقال (عليه السلام)

أَ رَأَيْتَ لَوْ أَنَّ الَّذِينَ وَرَاءَكَ بَعَثُوكَ رَائِداً تَبْتَغِي لَهُمْ مَسَاقِطَ الْغَيْثِ فَرَجَعْتَ إِلَيْهِمْ وَ أَخْبَرْتَهُمْ عَنِ الْكَلَإِ وَ الْمَاءِ فَخَالَفُوا إِلَى الْمَعَاطِشِ وَ الْمَجَادِبِ مَا كُنْتَ صَانِعاً قَالَ كُنْتُ تَارِكَهُمْ وَ مُخَالِفَهُمْ إِلَى الْكَلَإِ وَ الْمَاءِ فَقَالَ (عليه السلام)فَامْدُدْ إِذاً يَدَكَ فَقَالَ الرَّجُلُ فَوَاللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُ أَنْ أَمْتَنِعَ عِنْدَ قِيَامِ الْحُجَّةِ عَلَيَّ فَبَايَعْتُهُ (عليه السلام) وَ الرَّجُلُ يُعْرَفُ بِكُلَيْبٍ الْجَرْمِيِّ

ترجمه مرحوم فیض

چون نزديك بصره رسيد گروهى از اهل آن ديار عربى را نزد آن بزرگوار فرستاده بودند تا حقيقت حال او را با همراهان عائشه بر ايشان معلوم گرداند (كه آيا آنان در اين جنگ حقّى دارند يا نه) تا شبهه از آنها برطرف شود، پس امير المؤمنين عليه السّلام رفتار خود را با ايشان بيان كرد بطوريكه آن مرد دانست آن حضرت بر حقّ است (و ايشان بر باطل) پس (بعد از اتمام حجّت) باو فرمود: بيعت كن، گفت: من رسول و فرستاده گروهى هستم و از پيش خود كارى نمى كنم تا به نزد ايشان باز گردم (و مشورت نمايم) پس امام عليه السّلام فرمود: آيا مى بينى (بمن بگو) اگر كسانيكه از طرف آنها نزد من آمده اى ترا پيشرو بفرستند تا زمينى كه در آنجا باران آمده (و داراى آب و گياه است) براى ايشان بيابى و به سويشان باز گشته آنان را از گياه و آب (جائيكه يافته اى) خبر دهى و آنها از تو پيروى نكرده در زمينهاى بى آب و گياه فرود آيند، تو چه خواهى كرد آن مرد گفت من آنان را رها ميكنم و مخالفت كرده به جائى كه داراى گياه و آب است مى روم، پس امام عليه السّلام فرمود: اكنون (براى بيعت با من) دستت را دراز كن (زيرا براى يافتن گياه و آب «كه بقاء جسم و بدن انسان بسته بآنها است» اگر با تو مخالفت نمودند از آنان پيروى نخواهى كرد، پس چگونه با يافتن نور علم و معرفت «كه غذاى روح است» در صورت مخالفت ايشان با تو مخالفت خواهى كرد). آن مرد گفت: سوگند بخدا چون حجّت تمام گرديد نتوانستم از بيعت رو گردانم، پس با امام عليه السّلام بيعت نمودم. (آرى پند و اندرز و سخنان حقّ براى كسيكه لياقت هدايت و رستگارى داشته باشد اثر حتمى دارد). و (سيّد رضىّ فرمايد: در كتب اخبار و يا تواريخ نام) آن مرد كليب جرمىّ (كه منسوب به بنى جرم ابن زبان ابن حلوان است) شناخته ميشود.

ترجمه مرحوم شهیدی

[چون امام (ع) به بصره نزديك شد، مردمى از آن شهر، عربى را فرستادند، تا حقيقت حال او را با اصحاب جمل بداند، و آنان را خبر دهد و شبهت از دل آنان برود. امام كار خود را با آن مردم چنان براى او آشكار نمود كه وى دانست حق او راست. سپس امام فرمود: بيعت كن گفت من فرستاده مردمى هستم و كارى نمى كنم تا نزد آنان بازگردم. امام گفت:] اگر آنان كه پشت سر تو هستند تو را فرستادند تا آنجا را كه باران فرود آمده است بجويى، و تو نزد آنان برگشتى و آنها را از گياه و آب خبر دادى و آنان تو را مخالفت كردند و به جاى بى آب و سرزمينهاى خشك رفتند، چه مى كنى [گفت: آنان را وامى گذارم و به جايى كه گياه و آب است مى روم. امام گفت:] پس دستت را دراز كن [مرد گفت: به خدا سوگند، چون حجّت بر من تمام گشت، سرباز زدن نتوانستم و با او بيعت كردم. و آن مرد كليب جرمى نام داشت.]

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام آن حضرتست كه تكلّم فرموده بان با بعض عرب كه كليب جرمى بود وقتى كه فرستاده بود او را قومي از اهل بصره زماني كه آن حضرت نزديك بصره بود تا بداند از براى ايشان از راى آن حضرت حقيقت حال او را با أصحاب جمل تا زايل شود شبهه از نفوس ايشان. 

پس بيان فرمود بأو از كار خود با ايشان آن چيزى را كه دانست او بان چيز اين كه آن حضرت بحق است و ايشان بباطل بعد از آن فرمود باو كه بيعت كن پس گفت باو كه من ايلچى قومى هستم كارى نميكنم بي مشورت ايشان تا برگردم بطرف ايشان پس فرمود آن حضرت: خبر ده مرا اگر كساني كه در پس توأند بفرستند ترا در حالتى كه طلب كننده آب و گياه باشي كه طلب نمائى از براى ايشان مواضع افتادن باران را پس برگردى بسوى ايشان و خبر دهى ايشان را از آب و گياه پس مخالفت نمايند، و متوجه شوند بمكانهاى بى آب و علف، چه كار خواهى كرد در اين صورت.

عرض كرد كه مى باشم ترك كننده ايشان و مخالف ايشان، و مى روم بسوى آب و گياه، پس فرمود حالا كه اين طور است دراز كن دست خود را يعني بيعت نما، پس گفت آن مرد قسم بحق خدا نتوانستم خود دارى كنم نزد تمام شدن حجّت بر من پس بيعت نمودم با آن حضرت.

شرح ابن میثم

و قد أرسله قوم من أهل البصره لمّا قرب عليه السّلام منها ليعلم لهم منه حقيقة حاله مع أصحاب الجمل لتزول الشبهة من نفوسهم فبيّن له عليه السّلام من أمره معهم ما علم به أنّه على الحقّ. ثمّ قال له: بايع. فقال: إنّى رسول قوم و لا احدث حدثا دونهم حتّى أرجع إليهم. كذا في أكثر النسخ لكن في آخر بعضها بعد قول الرجل «فبايعته عليه السّلام». و الرجل يعرف بكليب الجرمىّ. أَ رَأَيْتَ لَوْ أَنَّ الَّذِينَ وَرَاءَكَ بَعَثُوكَ رَائِداً تَبْتَغِي لَهُمْ مَسَاقِطَ الْغَيْثِ فَرَجَعْتَ إِلَيْهِمْ وَ أَخْبَرْتَهُمْ عَنِ الْكَلَإِ وَ الْمَاءِ فَخَالَفُوا إِلَى الْمَعَاطِشِ وَ الْمَجَادِبِ مَا كُنْتَ صَانِعاً قَالَ كُنْتُ تَارِكَهُمْ وَ مُخَالِفَهُمْ إِلَى الْكَلَإِ وَ الْمَاءِ فقال عليه السلام: فامدد إذا يدك فقال الرجل: فو اللّه ما استطعت أن أمتنع عند قيام الحجة على، فبايعته عليه السّلام

المعنى

أقول: الجرمىّ: منسوب إلى بنى جرم، و كان قوم من أهل البصرة بعثوه إليه عليه السّلام ليستعلم حاله أهو على حجّة أم على شبهة فلمّا رآه و سمع لفظه لم يتخالجه شكّ في صدقه فبايعه، و كان بينهما الكلام المنقول. و لا ألطف من التمثيل الّذي جذبه به عليه السّلام فالأصل في هذا التمثيل هو حالة هذا المخاطب في وجدانه للماء و الكلاء على تقدير كونه رائدا لهما، و الفرع هو حاله في وجدانه للعلم و الفضائل و الهداية عنده، و الحكم في الأصل هو مخالفته لأصحابه إلى الماء و الكلاء على تقدير وجدانه لهما و مخالفة أصحابه له، و علّة ذلك الحكم في الأصل هو وجدانه للكلاء و الماء، و لمّا كان المشبّه لهذه العلّة و هو وجدانه للفضائل و العلوم الّتي هي غذاء النفوس و مادّة حياتها كما أنّ الكلاء و الماء غذاء للأبدان و مادّة حياتها موجود لهذا الرائد في الفرع و هو حالة وجدانه للعلم و الفضل و الهداية وجب عن تلك العلّة مثل الحكم في الأصل و هو مخالفة أصحابه إلى الفضل و العلم و الهداية عنده عليه السّلام و لزوم أن يبايع. و لذلك قال له: فامدد إذن يدك. و هو تمثيل لا تكاد النفس السليمة عند سماعه أن تقف دون الانفعال عنه و الإذعان له، و لذلك أقسم الرجل أنّه لم يستطع الامتناع عند قيام هذه الحجّة فبايع. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه خطاب به يكى از اعراب بصره فرموده است:

أَ رَأَيْتَ لَوْ أَنَّ الَّذِينَ وَرَاءَكَ بَعَثُوكَ رَائِداً تَبْتَغِي لَهُمْ مَسَاقِطَ الْغَيْثِ فَرَجَعْتَ إِلَيْهِمْ وَ أَخْبَرْتَهُمْ عَنِ الْكَلَإِ وَ الْمَاءِ فَخَالَفُوا إِلَى الْمَعَاطِشِ وَ الْمَجَادِبِ مَا كُنْتَ صَانِعاً قَالَ كُنْتُ تَارِكَهُمْ وَ مُخَالِفَهُمْ إِلَى الْكَلَإِ وَ الْمَاءِ فَقَالَ ع فَامْدُدْ إِذاً يَدَكَ فَقَالَ الرَّجُلُ فَوَاللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُ أَنْ أَمْتَنِعَ عِنْدَ قِيَامِ الْحُجَّةِ عَلَيَّ فَبَايَعْتُهُ ع

ترجمه

هنگامى كه آن حضرت به نزديكى بصره رسيد، گروهى از مردم آن براى اين كه چگونگى نظر آن حضرت را در باره اصحاب جمل بدانند، و شبهه را از دل خود بزدايند، كسى را نزد آن بزرگوار فرستادند، امام (ع) وضع خود را در برابر آن ياغيان بيان فرمود چنان كه فرستاده مذكور دانست كه حقّ با آن حضرت است، از اين رو امام (ع) به او فرمود: بيعت كن، او گفت من فرستاده گروهى هستم و كارى بى نظر آنان انجام نمى دهم تا به نزد آنان باز گردم. آنچه در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه آمده است همين است كه ذكر شد، ليكن در برخى از آنها پس از پايان گفتار آن مرد عرب، جمله «فبا يعته عليه السّلام» را نقل كرده اند، يعنى آن مرد گفته است كه با آن حضرت بيعت كردم. و اين عرب به نام كليب جرمىّ معروف است. «به من بگو اگر آنانى كه در پشت سردارى تو را پيشتاز كاروان قرار دهند تا جاهايى را كه باران در آن فرود آمده بيابى، و تو پس از بازگشت به سوى آنان، از محلّهايى كه داراى آب و گياه است آنها را آگاه گردانى، ليكن آنان مخالفت كنند و در جاهايى كه خشك و بى آب و علف است فرود آيند چه كار خواهى كرد گفت من آنان را رها مى كنم و بر خلاف آنها به جايى كه آب و گياه است مى روم، امير مؤمنان (ع) فرمود: بنا بر اين دستت را دراز كن آن مرد گفت به خدا سوگند در اين هنگام كه حجّت بر من تمام گشته بود نتوانستم دست باز دارم، از اين رو با آن حضرت بيعت كردم.»

شرح

جرمّى منسوب به بنى جرم است، و اينها طايفه اى از مردم بصره بودند، كه اين مرد را نزد آن حضرت فرستادند، تا چگونگى نظر آن بزرگوار را در باره اصحاب جمل به دست آورند و بدانند كه آن حضرت نسبت به اقدامات خود در برابر آنان از حجّت و دليل برخوردار، و يا در شكّ و ترديد است، اين مرد هنگامى كه امام (ع) را ديد و سخنانش را شنيد هيچ گونه شكّى در صدق گفتار آن حضرت در دلش باقى نماند، و با آن بزرگوار بيعت كرد، و سخنانى كه ذكر شد در ميان آنان گذشت، به راستى تمثيلى لطيف تر و دلپذيرتر از آنچه آن حضرت بيان فرموده است ديده نمى شود، با توجّه به اركان تمثيل، بر حسب اصطلاح حالت مخاطب اصل است بنا بر فرض اين كه پيشتاز كاروان بوده و در پى جايى داراى آب و گياه است و فرع، وضع اوست كه در صدد به دست آوردن آگاهى و فضيلت و هدايت از آن حضرت است حكم، مخالفت او با يارانش مى باشد كه آنها را به جايى كه داراى آب و گياه بوده رهنمون شده و آنان نپذيرفته اند، و علّت حكم، دست يافتن او به جايى با سبزه و آب است، و چون دستيابى به دانش و فضيلت كه همچون سبزه و آب كه غذاى تن و سبب بقاى آن است خوراك جان و مايه زندگى است براى اين فرستاده حاصل شده و اين شبيه دست يافتن پيشتاز كاروان به جايى است كه داراى آب و گياه باشد، لذا علّت حكم كه لزوم مخالفت با يارانش به سبب دسترسى به معدن فضيلت و علم و هدايت است لازم، و بيعت با آن حضرت واجب مى گردد، از اين رو امير مؤمنان (ع) به او فرمود: بنا بر اين دستت را دراز كن، و چون هنگامى كه عقل سالم اين تمثيل روشن را مى شنود نمى تواند خوددارى كند و آن را نپذيرد و در برابر آن تسليم نگردد، لذا اين مرد سوگند مى خورد كه در برابر اقامه اين دليل نتوانست سرباز زند، و با آن حضرت بيعت كرد.

شرح مرحوم مغنیه

أرأيت لو أنّ الّذين وراءك بعثوك رائدا تبتغي لهم مساقط الغيث فرجعت إليهم و أخبرتهم عن الكلإ و الماء فخالفوا إلى المعاطش و المجادب ما كنت صانعا قال كنت تاركهم و مخالفهم إلى الكلإ و الماء. فقال عليه السّلام: فامدد إذا يدك. فقال الرّجل فو اللّه ما استطعت أن أمتنع عند قيام الحجّة عليّ، فبايعته عليه السّلام. و الرّجل يعرف بكليب الجرميّ.

اللغة:

الرائد: رسول القوم ينظر لهم مكانا للنزول. و الكلأ: الربيع. و المعاطش: مواضع العطش: و المجادب: مواضع الجدب و المحل. 

الإعراب:

المصدر من ان الذين فاعل لفعل محذوف أي لو ثبت كون الذين إلخ، و رائدا حال، و ما كنت «ما» للاستفهام مبتدأ، و جملة ما بعدها خبر. و المجموع جواب لو.

المعنى:

قال الشريف الرضي: ان قوما من أهل البصرة أرسلوا رجلا الى الإمام (ع): ليعلم لهم حاله مع أصحابه الجمل، و لما اجتمع الرجل بالإمام و سأله و سمع منه، اقتنع بأنه على حق، و خصومه على باطل، و عندها قال له الإمام: بايعني إذن. فقال للرجل: اني رسول قوم، و لا أحدث حدثا حتى أرجع اليهم.

فقال له الإمام: (أرأيت لو ان الذين إلخ).. أرسلوك لتبحث عن مكان الأمن و الخصب، و ترشدهم اليه، و قد بحثت و اهتديت و أرشدتهم الى ما يبتغون، فلو خالفوك و ذهبوا الى مكان الجدب و الخوف، فهل تذهب معهم، أو الى مكان الخصب و الأمن الذي شاهدته بنفسك. فقال الرجل: بل أتركهم و أذهب الى ما رأيت و شاهدت. فقال له الإمام: اذن فامدد يدك و بايع. فاستجاب و قال: فو اللّه ما استطعت أن أمتنع عند قيام الحجة. و هكذا كل من طلب الحق لوجه الحق، يؤمن بسهولة و تلقائيا اذا قام البرهان، أما صاحب الميول و الأهواء فيقع في التيه و الضلال مدة حياته.

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام

و هو المأة و التاسع و الستّون من المختار في باب الخطب كلّم به بعض العرب و قد أرسله قوم من أهل البصرة لمّا قرب منها ليعلم لهم منه عليه السّلام حقيقة حاله مع أصحاب الجمل لتزول الشبهة من نفوسهم، فبين له من أمره معهم ما علم به انّه على الحقّ ثمّ قال عليه السّلام له: بايع فقال: إنّي رسول قوم و لا احدث حدثا حتّى أرجع إليهم فقال: أرأيت لو أنّ الّذين وراءك بعثوك رائدا تبتغي لهم مساقط الغيث فرجعت إليهم فأخبرتهم عن الكلاء و الماء فخالفوا إلى المعاطش و المجادب ما كنت صانعا فقال كنت تاركهم و مخالفهم إلى الكلاء و الماء، فقال عليه السّلام: فامدد إذا يدك، فقال الرّجل: و اللّه ما استطعت أن أمتنع عند قيام الحجّة عليّ فبايعته. و الرّجل يعرف بكليب الجرمي.

اللغة

(الرائد) المرسل في طلب الكلاء (و الكلاء) بالهمز العشب رطبا كان أو يابسا نقله الفيّومى عن ابن فارس و غيره و الجمع أكلاء مثل سبب و أسباب.

و قال الشارح المعتزلي الكلاء النبت إذا طال و أمكن أن يرعى و أوّل ما يظهر يسمّى الرّطب فاذا طال قليلا فهو الخلاء فاذا طال شيئا آخر فهو الكلاء فاذا يبس فهو الحشيش (و الجرمى) منسوب إلى الجرم بالفتح و هو ابن زبان بطن في قضاعة.

قال الشّارح المعتزلي: منسوب إلى بني جرم بن زبان و هو علاف بن حلوان ابن عمران ابن الحافى بن قضاعة من حمير.

الاعراب

الهمزة في قوله أرأيت للتقرير و جملة تبتغى في محلّ النصب صفة لرائدا جيئت بها للايضاح و جملة ما كنت صانعا جواب لو، و قوله فامدد إذا يدك قال ابن هشام و الصّحيح أنّ نونها أى نون إذن تبدل عند الوقف عليها الفا و قيل يوقف عليها بالنّون لأنّها كنون ان و لن روى عن المازني و المبرّد، و الجمهور يكتبونها بالألف و كذا رسّمت في المصاحف و المازني و المبرّد.

المعنى

اعلم أنّ هذا الكلام كما ذكره الرّضي (كلّم عليه السّلام به بعض العرب) و هو الكليب الجرمي الذي صرّح الرّضي به آخرها (و قد أرسله قوم من أهل البصرة) إلى حضرة أمير المؤمنين (لمّا قرب عليه السّلام منها ليعلم لهم منه عليه السّلام حقيقة حاله مع أصحاب الجمل لتزول الشبهة من نفوسهم) أى نفوس أهل البصرة (فبيّن عليه السّلام) للرجل المرسل (من أمره معهم) أي مع أهل الجمل (ما) أي برهانا وافيا و دليلا شافيا (علم به) أي علم الرجل بذلك البيان و البرهان (أنه عليه السّلام على الحقّ) و أنّ أصحاب الجمل على الباطل (ثمّ قال عليه السّلام له بايع ف) اعتذر الرّجل و (قال إنّي رسول قوم و لا) ينبغي أن (أحدث حدثا حتّى أرجع إليهم) و اخبرهم بما جرى بيني و بينك.

فلما سمع عذره أراد دفعه بحجّة لا محيص عنها و ضرب مثلا هو ألطف المثال و أوضحها و أحسنها في مقام الاحتجاج (فقال أرأيت) أى أخبرني ما ذا رأيك (لو أنّ الّذين ورائك) أي خلفك (بعثوك رائدا تبتغى لهم مساقط الغيث) و المرعى (فرجعت إليهم فأخبرتهم عن الكلاء و الماء فخالفو) ك و ظعنو (ا إلى المعاطش و المجادب) أي مواضع العطش و الجدب (ما كنت صانعا) أ تتركهم و تخالفهم و تطلب ما شاهدت و رأيت الماء و الكلاء أم تذهب معهم إلى المجادب و المعاطش (فقال) الرّجل (كنت تاركهم و مخالفهم) متوجّها (إلى الكلاء و الماء، فقال عليه السّلام فامدد إذا يدك) لأنّك إذا كنت تارك أصحابك و مفارقهم عند وجدان الكلاء و الماء اللّذين بهما غذاء الأبدان و مادّة حياة الأجسام فتركك إيّاهم و مفارقتك منهم عند وجدان نور العلم و المعرفة و الهداية الذي هو مادّة حياة الأرواح و النفوس أحرى و أولى، (فقال الرّجل: و اللّه ما استطعت أن أمتنع) من البيعة (عند قيام الحجّة عليّ فبايعته).

أقول: هكذا يؤثر الموعظة لأهلها و يهدي اللّه لنوره من يشاء، و يضرب اللّه الأمثال، و مثل اهتداء هذا الرّجل رسول أهل البصرة بنور الولاية اهتداء رسول عايشة و اهتداء رجل آخر من بني عبد قيس رسول الزّبير و طلحة و استبصارهما بعد ما قامت عليهما الحجة.

أمّا رسول عائشة فقد روى في مجلّد الفتن من البحار و في كتاب مدينة المعاجز تأليف السيّد المحدّث السيّد الهاشم البحراني جميعا عن محمّد بن الحسن الصفّار في البصائر عن أحمد بن محمّد الحسن بن عليّ بن النعمان عن أبيه عن محمّد بن سنان رفعه قال: إنّ عايشة قالت التمسوا لي رجلا شديد العداوة لهذا الرجل حتّى أبعثه إليه قال فأتيت به فمثل بين يديها فرفعت إليه رأسها فقالت له ما بلغت من عداوتك لهذا الرّجل فقال كثيرا ما أتمنّى على ربّي أنّه و أصحابه في وسطي فضربت ضربة بالسيف يسبق «يصبغ خ ل» السّيف الدّم قالت فأنت له، اذهب بكتابي هذا فادفعه إليه ظاعنا رأيته أو مقيما أما أنّك إن رأيته ظاعنا رأيته راكبا على بغلة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متنكّبا قوسه معلّقا كنانته على قربوس سرجه، و أصحابه خلفه كأنهم طير صوافّ فتعطيه كتابي هذا و إن عرض عليك طعامه و شرابه فلا تناولنّ منه شيئا فانّ فيه السّحر.

قال: فاستقبلته راكبا فناولته الكتاب ففضّ خاتمه ثمّ قرأه فقال: تبلغ إلى منازلنا فتصيب من طعامنا و شرابنا، فنكتب جواب كتابك، فقال: هذا و اللّه ما لا يكون قال: فسارّ خلفه و أحدق به أصحابه ثمّ قال له: أسألك قال: نعم، و تجيبني قال: نعم.

قال: فنشدتك اللّه هل قالت: التمسوا لى رجلا شديد العداوة لهذا الرّجل فأتيت بك فقالت لك ما بلغ من عداوتك لهذا الرّجل فقلت كثيرا ما أتمنّى على ربّي أنّه و أصحابه في وسطى و انّي ضربت ضربة سبق «صبغ خ ل» السّيف الدّم قال: اللّهمّ نعم.

قال: فنشدتك اللّه أقالت لك: اذهب بكتابي هذا فادفعه إليه ظاعنا كان أو مقيما أما إنك إن رأيته راكبا رأيته على بغلة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متنكّبا قوسه معلّقا كنانته بقربوس سرجه و أصحابه خلفه كأنهم طير صواف قال: اللّهمّ نعم.

قال عليه السّلام: فنشدتك اللّه هل قالت لك إن عرض عليك طعامه و شرابه فلا تناولنّ منه شيئا فانّ فيه السحر قال: اللّهمّ نعم.

قال: فتبلغ أنت عني فقال: اللّهمّ نعم فاني قد أتيتك و ما في الأرض خلق أبغض إلىّ منك و أنا الساعة ما في الأرض خلق أحبّ إلىّ منك فمر بي بما شئت.

قال عليه السّلام: ارجع اليها بكتابي هذا، و قل لها ما أطعت اللّه و لا رسوله حيث أمرك اللّه بلزوم بيتك فخرجت تردّدين في العسكر، و قل لهما«» ما أنصفتما اللّه و رسوله، حيث خلفتم حلائلكم في بيوتكم و أخرجتم حليلة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

قال: فجاء بكتابه فطرحه إليها و أبلغها مقالته ثمّ رجع إليه فاصيب بصفّين، فقالت ما نبعث إليه بأحد إلّا أفسده علينا. و أمّا رسول طلحة و الزّبير ففي الكافي عن محمّد بن يعقوب الكلينيّ عن عليّ ابن ابراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن ابن محبوب، عن سلّام بن عبد اللّه، و محمّد بن الحسن، و عليّ بن سهل بن زياد، و أبو عليّ الأشعري، عن محمّد بن حسان جميعا، عن محمّد بن عليّ عن عليّ بن أسباط عن سلام بن عبد اللّه الهاشميّ قال محمّد بن عليّ: و قد سمعته منه عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: بعث طلحة و الزّبير رجلا من عبد القيس يقال له خداش إلى أمير المؤمنين عليه السّلام و قالا له: إنّا نبعثك إلى رجل طال ما نعرفه و أهل بيته بالسّحر و الكهانة و أنت أوثق من بحضرتنا من أنفسنا من أن تمتنع من ذلك و أن تحاجّه لنا حتّى تقفه على أمر معلوم.

و اعلم أنّه أعظم النّاس دعوى فلا يكسرنّك ذلك عنه، و من الأبواب التي يخدع بها النّاس الطعام و الشراب و العسل و الدّهن و أن يخالي الرجل فلا تأكل له طعاما، و لا تشرب له شرابا، و لا تمسّ له عسلا و لا دهنا، و لا تخل معه، و احذر هذا كلّه منه و انطلق على بركة اللّه.

فاذا رأيته فاقرأ آية السخرة«» و تعوّذ باللّه من كيده و كيد الشّيطان، فاذا جلست إليه فلا تمكّنه من بصرك كلّه و لا تستأنس به ثمّ قل له إنّ أخويك في الدّين و ابني عمّك في القرابة يناشدانك القطيعة، و يقولان لك أما تعلم أنا تركنا الناس لك، و خالفنا عشائرنا فيك منذ قبض اللّه عزّ و جلّ محمّدا صلّى اللّه عليه و آله فلمّا نلت أدنى مناك ضيّعت حرمتنا، و قطعت رجائنا.

ثمّ قد رأيت أفعالنا فيك، و قدرتنا على الناس عنك، و سعة البلاد دونك، و انّ من كان يصرفك عنا و عن صلتنا كان أقلّ لك نفعا و أضعف عنك دفعا منّا، و قد وضح الصبح لذى عينين. و قد بلغنا انتهاك لنا و دعاء علينا فما الّذي يحملك على ذلك فقد كنّا نرى أنك أشجع فرسان العرب أتتّخذ اللّعن دينا و ترى أنّ ذلك يكسرنا عنك.

فلما أتى خداش إلى أمير المؤمنين عليه السّلام صنع ما أمراه فلمّا نظر إليه عليّ عليه السّلام و هو يناجي نفسه ضحك و قال عليه السّلام: ههنا يا أخا عبد قيس و أشار له إلى مجلس قريب منه، فقال: ما أوسع المكان اريد أن اؤدّى إليك رسالة قال عليه السّلام بل تطعم و تشرب و تحل «تخلى خ ل» ثيابك و تدّهن، ثمّ تؤدّى رسالتك، قم يا قنبر فأنزله.

قال ما بى إلى شي ء مما ذكرت حاجة قال فأخلو بك قال كلّ سرّ لي علانية قال فانشدك باللّه الذي هو أقرب إليك من نفسك، الحائل بينك و بين قلبك، الّذي يعلم خائنة الأعين و ما تخفى الصدور، أتقدّم عليك الزبير بما عرضت عليك قال: اللهمّ نعم.

قال: لو كتمت بعد ما سألتك ما ارتدّ إليك طرفك فأنشدك اللّه هل علّمك كلاما تقوله إذا أتيتني قال: اللهمّ نعم، قال عليه السّلام آية السخرة قال نعم.

قال: فاقرأها فقرأها و جعل عليّ عليه السّلام يكرّرها و يردّدها و يصحّح عليه إذا أخطأ حتّى إذا قرئها سبعين مرّة.

قال الرّجل ما يرى أمير المؤمنين عليه السّلام بتردّدها سبعين مرّة، قال له: أتجد قلبك اطمأنّ قال: أي و الّذي نفسي بيده قال: فما قالا لك فأخبره، فقال: قل لهما كفى بمنطقكما حجّة عليكما و لكنّ اللّه لا يهدي القوم الظالمين زعمتما أنكما أخواى في الدّين و ابنا عمّي في النسب فأمّا النسب فلا أنكره و إن كان النسب مقطوعا إلّا ما وصله اللّه بالاسلام و أمّا قولكما أنكما أخواى في الدّين، فان كنتما صادقين فقد فارقتما كتاب اللّه عزّ و جلّ، و عصيتما أمره بأفعالكما في أخيكما في الدّين، و إلّا فقد كذبتما و افتريتما بادّعائكما أنكما أخواى في الدّين.

و أمّا مفارقتكما الناس منذ قبض اللّه محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فان كنتما فارقتماهم بحقّ فقد نقضتما ذلك الحقّ بفراقكما إيّاى أخيرا و إن فارقتماهم بباطل فقد وقع إثم ذلك الباطل عليكما مع الحدث الّذي أحدثتما. مع أنّ صفتكما بمفارقتكما الناس لم يكن إلّا لطمع الدّنيا، زعمتما و ذلك قولكما فقطعت رجائنا، لا تعيبان بحمد اللّه من ديني شيئا.

و أمّا الّذي صرفني عن صلتكما فالّذي صرفكما عن الحقّ و حملكما على خلعه من رقابكما كما يخلع الحرون لجامه، و هو اللّه ربّي لا اشرك به شيئا فلا تقولا أقلّ نفعا و أضعف دفعا فتستحقّا اسم الشرك مع النفاق.

و أمّا قولكما إنّي أشجع فرسان العرب و هربكما من لعني و دعائي، فانّ لكلّ موقف عملا و اذا اختلفت الأسنّة و ماجت لبود الخيل و ملأ سحرا كما أجوافكما فثمّ يكفيني اللّه بكمال القلب.

و أمّا اذا أبيتما بأنى أدعو اللّه فلا تجزعا من أن يدعو عليكما رجل ساحر من قوم سحرة زعمتما.

اللّهم أقعص«» الزبير بشرّ قتلة، و اسفك دمه على ضلالة، و عرّف طلحة المذلّة و ادّخر لهما في الاخرة شرا من ذلك ان كانا ظلماني و افتريا عليّ و كتما شهادتهما و عصياك و عصيا رسولك فيّ، قل آمين قال خداش: آمين.

ثمّ قال خداش لنفسه ما رأيت لحية قطّ أبين خطأ منك حامل حجّة ينقض بعضها بعضا لم يجعل اللّه لها مساكا«» أنا أبرء إلى اللّه منهما.

قال عليّ عليه السّلام ارجع إليهما و أعلمهما ما قلت قال: لا و اللّه حتّى تسئل اللّه أن يردّني إليك عاجلا و ان يوفّقني لرضاه فيك، ففعل فلم يلبث أن انصرف و قتل معه يوم الجمل رحمه اللّه.

شرح لاهیجی

و من كلام له (علیه السلام) كلّم به بعض العرب و قد ارسله قوم من اهل البصرة لمّا قرب (علیه السلام) منها يعلم لهم منه حقيقة حاله مع اصحاب الجمل لتزول الشّبهة من نفوسهم فبيّن له (علیه السلام) من امره معهم ما علم به انّه على الحقّ يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه تكلّم كرد باين كلام بعضى از عرب را و حال آن كه فرستاده بودند او را طائفه از اهل بصره در وقتى كه نزديك شده بود امير عليه السّلام ببصره تا اين كه اعلام كند مر ايشان را از جانب امير (علیه السلام) حقيقت حال حضرت عليه السّلام را با اصحاب عايشه ايا بر حقّ است در محاربه يا نه تا زائل شود شكّ از نفسهاى ايشان پس امير المؤمنين عليه السّلام بيان كرد از براى ان رسول از شغل و كار خود با اصحاب عائشه آن چيزى را كه دانست بسبب ان رسول كه امير المؤمنين عليه السّلام بر حقّ است و محاربه با مخالفين او واجب است ثمّ قال له بايع فقال انّى رسول قوم و لا احدث حدثا حتّى ارجع اليهم فقال (علیه السلام) ارايت انّ الّذين وراءك بعثوك رائدا تبتغى لهم مساقط الغيث فرجعت اليهم و اخبرتهم عن الكلاء و الماء فخالفوا الى المعاطيش و المجادب ما كنت صانعا يعنى پس گفت حضرت (علیه السلام) مر ان رسول را كه بيعت كن با حقّ پس گفت ان رسول كه من فرستاده طائفه باشم پديد نميكنم امر تازه را تا اين كه برگردم بسوى ايشان پس گفت امير (علیه السلام) ايا مى بينى كه آن چنان كسانى كه پشت سر تو باشند فرستاده باشند تو را در حالتى كه پيشرو ايشان باشى طلب كنى تو از براى ايشان محلّ نزول اب باران را پس تو برگردى بسوى ايشان و خبر دهى ايشان را از گياه و اب پس مخالفت كنند ايشان با تو و رو آورند بسوى مكانى كه محلّ تشنگى باشد و موضع قحط باشد و اب و گياه نداشته باشد تو چه كار خواهى كرد قال كنت تاركهم و مخالفهم الى الكلاء و الماء فقال (علیه السلام) فامدد اذا يدك فقال الرّجل فو اللّه ما استطعت ان امتنع عند قيام الحجّة علىّ فبايعته (علیه السلام) و الرّجل يعرف بكليب الجرمىّ يعنى گفت آن رسول مى باشم واگذارنده ايشان و مخالفت كننده با ايشان متوجّه شونده بسوى گياه و اب پس گفت امير (علیه السلام) پس دراز كن دست خود را اگر چنين است كه گفتى پس گفت آن مرد كه پس سوگند بخدا كه قدرت نداشتم كه ابا نمايم از بيعت در نزد ثبوت حجّت و برهان بر من پس بيعت كردم من با او (علیه السلام) و آن مرد مشهور بود بكليب جرمىّ يعنى منسوب به بنى جرم

شرح ابن ابی الحدید

وَ قَدْ أَرْسَلَهُ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ لَمَّا قَرُبَ ع مِنْهَا لِيَعْلَمَ لَهُمْ مِنْهُ حَقِيقَةَ حَالِهِ مَعَ أَصْحَابِ الْجَمَلِ لِتَزُولَ الشُّبْهَةُ مِنْ نُفُوسِهِمْ فَبَيَّنَ لَهُ ع مِنْ أَمْرِهِ مَعَهُمْ مَا عَلِمَ بِهِ أَنَّهُ عَلَى الْحَقِّ ثُمَّ قَالَ لَهُ بَايِعْ فَقَالَ إِنِّي رَسُولُ قَوْمٍ وَ لَا أُحْدِثُ حَدَثاً حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ ع أَ رَأَيْتَ لَوْ أَنَّ الَّذِينَ وَرَاءَكَ بَعَثُوكَ رَائِداً تَبْتَغِي لَهُمْ مَسَاقِطَ الْغَيْثِ فَرَجَعْتَ إِلَيْهِمْ وَ أَخْبَرْتَهُمْ عَنِ الْكَلَإِ وَ الْمَاءِ فَخَالَفُوا إِلَى الْمَعَاطِشِ وَ الْمَجَادِبِ مَا كُنْتَ صَانِعاً قَالَ كُنْتُ تَارِكَهُمْ وَ مُخَالِفَهُمْ إِلَى الْكَلَإِ وَ الْمَاءِ فَقَالَ ع فَامْدُدْ إِذاً يَدَكَ فَقَالَ الرَّجُلُ فَوَاللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُ أَنْ أَمْتَنِعَ عِنْدَ قِيَامِ الْحُجَّةِ عَلَيَّ فَبَايَعْتُهُ ع وَ الرَّجُلُ يُعْرَفُ بِكُلَيْبٍ الْجَرْمِيِّ

الجرمي منسوب إلى بني جرم بن ربان بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعة من حمير و كان هذا الرجل بعثه قوم من أهل البصرة إليه ع يستعلم حاله أ هو على حجة أم على شبهة فلما رآه ع و سمع لفظه علم صدقه و برهانه فكان بينهما ما قد شرحه ع و لا شي ء ألطف و لا أوقع و لا أوضح من المثال الذي ضربه ع و هو حجة لازمة لا مدفع لها قوله و لا أحدث حدثا أي لا أفعل ما لم يأمروني به إنما أمرت باستعلام حالك فقط فأما المبايعة لك فإن أحدثتها كنت فاعلا ما لم أندب له و مساقط الغيث المواضع التي يسقط الغيث فيها و الكلأ النبت إذا طال و أمكن أن يرعى و أول ما يظهر يسمى الرطب فإذا طال قليلا فهو الخلى فإذا طال شيئا آخر فهو الكلأ فإذا يبس فهو الحشيش و المعاطش و المجادب مواضع العطش و الجدب و هو المحل

شرح نهج البلاغه منظوم

كلّم به بعض العرب، و قد أرسله قوم من أهل البصرة لمّا قرب، عليه السّلام، منها ليعلم لهم منه حقيقة حاله مع أصحاب الجمل لتزول الشّبهة من نّفوسهم، فبيّن له، عليه السّلام، من أمره معهم ما علم به أنّه على الحقّ، ثمّ قال له: بايع، فقال: إنّى رسول قوم وّ لا أحدث حدثا حتّى أرجع إليهم، فقال عليه السّلام: أ رأيت لو أنّ الّذين وراءك بعثوك رائدا تبتغى لهم مّساقط الغيث فرجعت إليهم و أخبرتهم عن الكلاء و الماء فخالفوا إلى المعاطش و المجادب، ما كنت صانعا قال: كنت تاركهم و مخالفهم إلى الكلاء و الماء. فقال عليه السّلام: فامدد إذا يّدك فقال الرّجل: فو اللّه ما استطعت أن أمتنع عند قيام الحجّة علىّ، فبايعته، عليه السّلام، (و الرّجل يعرف بكليب الجرمى).

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه چون نزديك بصره رسيد، گروهى از بصريان شخص عربى را نزد آن حضرت فرستادند، تا حقيقت حالش را با همراهان عايشه بر ايشان روشن سازد، تا شبهه آنان زايل گردد، آن گاه امير المؤمنين عليه السّلام بطورى امر خويش را بر آنان واضح ساخت كه آن مرد فرستاده دانست حق بجانب حضرت است (و عايشه و يارانش باطل اند) پس حضرت بآن مرد فرمود (اكنون كه حق برايت روشن، و حجّت بتو تمام شد با من) بيعت كن، آن مرد در پاسخ گفت من فرستاده قومم، و تا بنزد آنان باز نگشته (و مشورت نكنم) بيعت نخواهم كرد.

پس امام عليه السّلام فرمود: (بگو بدانم) تو بينائى باين كه اگر كسانى كه از جانب ايشان بنزد من آمده، تو را پيشرو فرستاده تا زمينى كه در آن باران باريده (و پر گياه و خرّم است) بر ايشان پيدا كرده، و بسويشان باز گشته، و از گياه و آب اخبارشان نمائى، و آنها ترا مخالفت كرده، و در زمين بى آب و گياه فرود آيند، تو چه خواهى كرد، گفت (البتّه) من بر خلاف آنان را واگذارده، و بجاى پر آب و گياه خواهم رفت، حضرت فرمود: اكنون دستت را (براى بيعت با من) دراز كن (كه از سرزمين بى آب و گياه باطل ببوستان سبز و خرّمى رسيده، كه از هر سوى آن چشمه هاى زلال حقيقت جارى است) آن مرد گويد: بخدا سوگند (در اين هنگام) بطورى حجّت بر من تمام شد كه ديگر ياراى سر كشيدن در خويش نيافته و با آن حضرت عليه السّلام بيعت كردم.

سيّد رضى عليه الرّحمة فرمايد: آن مرد معروف به كليب جرمى است (كه در تواريخ او را به بنى جرم ابن زبان ابن حلوان كه شعبه از بنى حميراند منسوب داشته اند).

نظم

  • به بصره چون كه سلطان حجازىبشد نزديك بهر تركتازى
  • بعنوان تفحّص اهل بصره فرستادند شخصى نزد آن شه
  • كه تا گردد حقيقت را خبر دارز عزم شاهشان بنمايد اخبار
  • بدانند آنكه بر جنگ است جازم و يا بر شبهه ميباشد ملازم
  • چنان از چهر مقصد پرده بر داشتشه دين كه بجا شك هيچ نگذاشت
  • بطورى ساخت مطلب را مبرهن كه قلبش شد چنان آئينه روشن
  • بر او بطلان ياران حميراءچو حقّانيّت خود كرد پيدا
  • حقيقت را برويش باب بگشودپس آنگه شاه با آن مرد فرمود
  • كنون كه كرد حقّ چهره گشائىچو خوش باشد بمن بيعت نمائى
  • بگفتا من رسالت چون كه كردم ز نزد قوم بايد باز گردم
  • شوم از نيك و از بدشان مشاورهر آن امرى كز ايشان گشت ظاهر
  • همان را جملگى اجرا نمائيم اگر بيعت همه يكجا نمائيم
  • در درج گهر را شاه بگشادمثالى ساده زد فرمودش ارشاد
  • كه آنانكه بعنوان رسالت تو را كردند سوى من دلالت
  • فرستندت اگر در سرزمينىكه پر آب و گيا جائى گزينى
  • كه آنها از گياه و ماء باردشوندى بهرور گردند وارد
  • چنين جائى تو چون پيدا نمودىسوى آنان ز شادى پر گشودى
  • نمودى زان گياه و آب اخبارنمودندت خلاف امر و آزار
  • بدشتى خشك بنمودند منزلز نادانى شكستندت همه دل
  • چو خواهى كرد تو از آن ميانه به آنان يار خواهى بود يا نه
  • بگفتا من تمامى واگذارم بسوى دشت خرّم ره سپارم
  • شهش گفتا كنون در آن چمن زاركه آب دين در انهارش پديدار
  • به بستانى كه شاخ علم خرّمدرختش با گل توحيد همدم
  • مصفّا چشمه حقّش بباطل نيالوده چنان سيلاب با گل
  • ز عشق حقّ درون لاله پر داغبچشم باغبانش كحل ما زاغ
  • مكانت حاليا اين بوستان است تفرّج كن كت افسرده روان است
  • بر آر از آستين بر بيعتم دستكه آئينه دلت از شبهه ها رست
  • بذات حق قسم آن مرد دين خورد كه شاه از اين سخن شكّ از دلم برد
  • چنان ديدم بمن حجّت تمام استكه از پيش و هم از پس بسته گام است
  • بدست دست حق پس دست سودم بوى از صدق دل بيعت نمودم
  • بنزد شه كسى كاو بار بگشودرضى گويد كليب جرّمى بود

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 445 نهج البلاغه : راه غرور زدایی

حکمت 445 نهج البلاغه به موضوع "راه غرور زدایی" می پردازد.
No image

حکمت 289 نهج البلاغه : ضرورت عبرت گرفتن

حکمت 289 نهج البلاغه به موضوع "ضرورت عبرت گرفتن" می پردازد.
No image

حکمت 127 نهج البلاغه : ضرورت ياد مرگ

حکمت 127 نهج البلاغه موضوع "ضرورت ياد مرگ" را بیان می کند.
No image

حکمت 139 نهج البلاغه : علمى، اخلاقى، اعتقادى

موضوع حکمت 139 نهج البلاغه درباره "علمى، اخلاقى، اعتقادى" است.
No image

خطبه 228 نهج البلاغه : ويژگى‏ هاى سلمان فارسى

خطبه 228 نهج البلاغه موضوع "ويژگى‏ هاى سلمان فارسى" را مطرح می کند.
Powered by TayaCMS