دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image
خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

عنوان خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 خطبه (دشتي)

متن صبحي صالح

ترجمه فيض الاسلام

ترجمه شهيدي

ترجمه خويي در منهاج البراعه

شرح ابن ميثم

ترجمه شرح ابن ميثم

شرح في ظلال نهج البلاغه

شرح منهاج البراعه

شرح لاهيجي

شرح ابن ابي الحديد

شرح منظوم انصاري

عنوان خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 خطبه (دشتي)

وصف شاميان

متن صبحي صالح

جُفَاةٌ طَغَامٌ وَ عَبِيدٌ أَقْزَامٌ- جُمِعُوا مِنْ كُلِّ أَوْبٍ وَ تُلُقِّطُوا مِنْ كُلِّ شَوْبٍ- مِمَّنْ يَنْبَغِي أَنْ يُفَقَّهَ وَ يُؤَدَّبَ- وَ يُعَلَّمَ وَ يُدَرَّبَ وَ يُوَلَّى عَلَيْهِ- وَ يُؤْخَذَ عَلَى يَدَيْهِ- لَيْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ- وَ لَا مِنَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمان

ترجمه فيض الاسلام

از خطبه هاى آن حضرت عليه السَّلام است در باره حكمين (عمرو ابن عاص و ابو موسى اشعرىّ) و نكوهش مردم شام

1 شاميان مردمى هستند دل سخت و اوباش، بندگان (زير دستان) پست كه از هر سو گرد آمده و از هر آميخته اى برچيده شده اند (گروهى هستند هر يك از جائى آمده و بهم پيوسته و حسب و نسبشان معلوم نيست) از جمله كسانى مى باشند كه سزاوار است (احكام اسلام را) بآنها ياد دهند، و (به خوهاى نيكو) تربيتشان كنند، و (خير و شرّ را) يادشان دهند، و كار آزموده شان گردانند، و زمامدارشان شوند، و (مانند كودكان) دستهاشان را بگيرند (تا سر خود كارى نكنند، خلاصه ايشان گروهى هستند نادان و از نيكوئيها دور، سزاوار نيستند كه خلافت در بينشان بوده در امر دين و ملّت و ولايت دخالت داشته پيشوا بشوند) آنان از مهاجرين (كه از مكّه به مدينه هجرت كرده نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمدند) و از انصار (اهل مدينه كه اسلام آورده آن حضرت را يارى كردند) نيستند، و نه از كسانى هستند كه در مدينه جا داشتند (و پيش از هجرت اسلام اختيار نمودند) و بر ايمان استوار بودند.

ترجمه شهيدي

و از سخنان آن حضرت است در باره دو داور عراق و شام و نكوهش شاميان

درشتخويانى دون پايه، بندگانى فرومايه از هرگوشه اى گرد آوريده، و از اين سو و آن سو چيده. مردمى كه بايستى احكام دينشان اندوزند و ادبشان بياموزند، و تعليمشان دهند و كار آزموده شان كنند، و بر آنان سرپرست بگمارند، و دستشان گيرند و- آزادشان نگذارند- نه از مهاجرانند و نه از انصار، و نه از آنان كه در خانه ماندند- در ايمان استوار.

ترجمه خويي در منهاج البراعه

از جمله خطبه بلاغت نظام آن قدوه انام عليه السّلام در شأن حكمين ابو موسى اشعرى و عمرو عاص و در مذمت اهل شام است.

(شاميان از پيروان معاوية بن ابى سفيان بودند و بقتال با أمير مؤمنان على عليه السّلام برخاستند و در صفين مدّتى مديد كارزارى شديد كردند و از دو سپاه بسيار كشته شدند و بيست و پنج تن از صحابه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كه عمار ياسر از آن جمله بود و در ركاب ظفر انتساب أمير المؤمنين در إعلاى كلمه حق و نصرت دين جهاد مى كردند بدرجه رفيعه شهادت رسيدند، و رسول اكرم باتفاق شيعه و سنّى بعمّار فرمودند: إنّما تقتلك الفئة الباغية يعنى اى عمار تو را گروه ستمكار مى كشند كه در جنگ صفين لشكر معاويه وى را بكشتند. سرانجام لشكر معاويه شكست خوردند و چون آثار ذلّ و انكسار در خود مشاهده كردند بحيلت و خدعت عمرو عاص عيّار قرآنها بر سر نيزه ها برافراشتند و فرياد زدند: كتاب اللّه بيننا و بينكم، اهل عراق كه لشكر على عليه السّلام بودند جز تنى چند آن پيشنهاد را پذيرفتند و هر چه امير المؤمنين ايشان را نصيحت كرد كه اين خدعت است و فريب نخوريد فايده نكرد عاقبت در حباله حيلت عمرو در افتادند، و اتفاق كردند كه هر يك از فريقين حكمى انتخاب كنند و بحكم آن دو تسليم شوند، أهل شام عمرو عاص را برگزيدند و أهل عراق ابو موسى را أمير المؤمنين از اين رأى روى درهم كشيد و موافق رأى بلندش نيامد و گفت: فادفعوا في صدر عمرو بن العاص بعبد اللّه بن عبّاس، ولى سربازان گول از رأى أمير سر باز زدند تا ديدند آنچه كه ديدند) اهل شام ستمكارانى ناكس و بندگانى پست اند، گرد آمده از هر سوى و برچيده از هر آميخته اند، گروهى كه بايد آنان را دين و ادب و دانش آموخت و بكارهاى ستوده واداشت و بر آنان ولىّ گمارد و دستشان را گرفت تا خودسرى و خودكامى كارى نكنند (يعنى كودكان و سفيهانند كجا آنان را رسد كه زمام امور امّت در دست گيرند و در كار دين و ملّت پاى پيش نهند) نه از مهاجرند و نه از انصار و نه از آن انصارى كه پيش از هجرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه بودند و اسلام آوردند.

شرح ابن ميثم

اللغة

أقول: جفاة: جمع جافي و هو غليظ الطبع قاسى القلب و الطغام: أوغاد الناس و أراذلهم. و الأقزام: جمع قزم- بفتح الزاء- و هو الرذل الدنىّ من الناس، و يطلق على الواحد و الجمع و الذكر و الانثى. و يقال: جاءوا من كلّ أوب: أى من كلّ ناحية. و الشوب: الخلط. و يدرّب: يعوّد بالعادات الجميلة و يجرّب في الامور: و تبوّؤوا الدار: نزلوا. و شمت السيف: أغمدته.

المعنى

و صدّر الفصل بذكر مذامّ أهل الشام تنفيرا عنهم، و وصفهم بكونهم عبيدا إمّا لأنّهم عبيد الدنيا و أهلها أو لأنّ منهم عبيدا، و اللفظ مهمل يصدق بالبعض. و المرفوعات الأربعة الاولى أخبار لمبتدأ محذوف: أى هم جفاة. و محلّ قوله: جمّعوا.

الرفع صفة لأقزام. و يحتمل أن يكون خبرا خامسا، و كذلك قوله: ممّن ينبغي. و قوله: يولىّ عليه و يؤخذ على يديه. و قوله: ليسوا. كناية عن كونهم سفهاء لا يصلحون لأنّ يلوا أمرا و يفوّض إليهم بل ينبغي أن تحجر عليهم و يمنعون من التصرّف لغباوتهم و سفههم، و ذكر كونهم ليسوا من المهاجرين و الأنصار في معرض الذمّ لهم لكون ذلك نقصانا لهم من تلك الجهة بالنسبة إلى المهاجرين و الأنصار، و كذلك نفى كونهم من الّذين تبّوؤواالدار. و أراد بالدار مدينة الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و الّذين تبّوؤوها هم الأنصار من أهلها الّذين أسلموا بها قبل هجرة الرسول إليهم بسنتين و ابتنوا بها المساجد. و إليهم أشار تعالى في كتابه العزيز و أثنى عليهم فقال وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ إلى قوله فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ«» و في نسخة الرضى- رحمه اللّه- تبّوؤوا الدار فقط، و في ساير النسخ و الإيمان، و وصف الإيمان بكونه متبّوءا لهم مستعار ملاحظة لشبهه بالمنزل باعتبار أنّهم ثبتوا عليه و اطمأنّت قلوبهم به، و يحتمل أن يكون نصب الإيمان هنا كما في قوله:

  • و رأيت زوجك في الوغامتقلّدا سيفا و رمحا

أى لازموا الإيمان كما أراد القايل و معتقلا رمحا.

ترجمه شرح ابن ميثم

لغات

جفاة: جمع جافى: درشتخو و سنگدل طغام: فرومايگان و افراد پست اقزام: جمع قزم: آدم پست، اين كلمه بطور يكسان بر مفرد و جمع و مذكر و مؤنث اطلاق مى شود.

جاءوا من كل أوب: از هر ناحيه آمدند شوب: آميختگى يدرّب: خو مى گيرد به عادتهاى زيبا و در امور تجربه مى كند.

تبوّؤوا الدار: فرود آمدند شمت السيف: شمشير را در غلاف كردم.

ترجمه

اين سخنان را حضرت در باره حكمين در جنگ صفين و مذمت اهل شام بيان فرموده است.

«اهل شام، مردمى سخت دل و اوباش هستند، بردگانى پست كه از هر سرزمينى گرد آمده و از هر آميخته اى بر چيده شده اند، از كسانى هستند كه بايد علم و ادب بياموزند و دانش و تجربه ياد بگيرند و تحت حكومت در آيند، و بايد دست آنها را گرفت، اينها نه از مهاجران و انصارند و نه از كسانى كه در مدينه جا داشته اند.

بهوش باشيد كه اين مردم نزديكترين كس را به آنچه دوست مى دارند براى خود برگزيدند، و شما براى خود نزديكترين كس را به آنچه دوست نمى داريد انتخاب كرديد، شما سابقه عبد اللَّه بن قيس را داريد كه ديروز مى گفت: اين جنگ فتنه و آشوب است پس زههاى كمان خودتان را قطع كنيد و شمشيرهايتان را در غلاف كنيد، اگر او، راست مى گفت پس در آمدنش بدون اين كه مجبور باشد خطا كرده و اگر دروغگو بود تهمت سزاوار وى است، پس آنچه را كه در سينه عمرو عاص مى باشد به وسيله عبد اللَّه بن عباس از بين ببريد و فرصت روزگار را دريابيد و سرزمينهاى دور دست اسلام را حفظ كنيد آيا به شهرهاى خود نمى نگريد كه چگونه مورد هجوم جنگ واقع مى شود و بناى نفوذ ناپذير قدرتتان هدف حملات دشمنان قرار مى گيرد.»

شرح

امام (ع) اول اين خطبه را به عيبجويى اهل شام اختصاص داده تا مردم را از آنها متنفر كند، و آنان را بردگان ناميده است به علت اين كه برخى از آنان از بردگان بودند و يا به سبب اين كه با تمام وجود وابسته به دنيا و اهل آن بودند قضيه بطور مهمل بيان شده كه شامل بعضى موارد مى شود، چهار كلمه مرفوع در اول خطبه هر كدام خبر براى مبتداى محذوف هستند كه مبتدا در هر كدام ضمير هم مى باشد فعل جمّعوا، در محل رفع است از باب اين كه صفت براى اقرام باشد، احتمال ديگر اين كه خبر پنجم براى مبتداى محذوف باشد، در عبارت من ينبغي همين احتمال مى رود.

يولّى عليه و يؤخذ على يديه... ليسوا،

اين جمله ها كنايه از اين است كه مردم نادان و سفيه هستند و شايستگى آن را ندارند كه امرى به ايشان واگذار شود و مسئوليتى به عهده بگيرند بلكه به دليل كودنى و كم خردى شان بايد تحت قيموميّت ديگرى واقع شوند و جلو تصرفاتشان گرفته شود و اين كه مى فرمايد: اين مردم از مهاجران و انصار نيستند در مورد مذمت آنان است زيرا انتساب به مهاجران و انصار خودش علت كمال است پس نبودن آن دليل نقص خواهد بود، و نيز اين كه ايشان از جمله الذين تبوّؤوا الدار نيستند، و آنها انصار و اهل مدينه بودند كه دو سال پيش از هجرت پيغمبر اكرم اسلام آورده بودند و مسجدهايى در مدينه ساختند و خدا در كتاب با عزّت خود قرآن آنان را ستوده و چنين مى فرمايد: و هم جماعت انصار، كه پيش از هجرت مهاجران، مدينه را خانه ايمان كردند، و مهاجران را كه به سوى آنها آمدند دوست مى دارند... تا جمله «فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ«»»، در نسخه سيّد رضى متن خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 تبوّؤوا الدار، است ولى در بقيه نسخ و الايمان هم دارد، و اين كه حضرت با اقتباس از قرآن ايمان را مسكن و اقامتگاه مؤمنان نخستين مدينه دانست به عنوان خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 استعاره ذكر شده زيرا ايمان را به منزل تشبيه كرده است به دليل آن كه بر ايمان پا بر جا بودند و دلهايشان به سبب آن با آرامش و ثبات بود، و احتمال مى رود كه نصب كلمه ايمان از باب مفعول فعل محذوف باشد يعنى لازموا الايمان پيوسته ايمان را همراه داشتند مثل قول شاعر:

  • «و رايت زوجك فى الوغامتقلّدا سيفا و رمحا»«»

كه در تقدير و معتقلا رمحا مى باشد و عامل مفعول محذوف است.

شرح في ظلال نهج البلاغه

اللغة:

جفاة: غلاظ في العشرة. و طغام: أوغاد في الدناءة و الحقارة. و أقزام: أراذل في اللؤم و الخساسة. و الأوب: الناحية. و الشوب: الخلط. و تبوءوا الدار: سكنوها، و الإيمان: ثبتوا عليه.

الإعراب:

جفاة خبر لمبتدأ محذوف أي هم جفاة، و المصدر من أن يفقه فاعل ينبغي، أي ينبغي تفقيهه و تأديبه.

المعنى:

(جفاة طغام إلخ).. المقصود بالذم جيش معاوية، فقد كانوا أوباشا رعاعا تجمعوا خليطا من ههنا و هنا، ما فيهم من له بالدين علم، و لا بالجهاد سابقة، و لا من الخلق نصيب (ممن ينبغي أن يفقه و يؤدب) يحتاج الواحد منهم الى من يعلمه الضرورات من أحكام الدين، و آداب الإسلام (و يولّى عليه) يحجر عليه لسفهه (و يؤخذ على يديه) يمنع من التصرف في أمواله، و يقام عليه قيم يدبر شئونه (و لا من الذين تبوءوا الدار) أي مدينة رسول اللّه (ص) التي كانت آنذاك عاصمة الإسلام و علومه (و الإيمان) أي ما عمر قلبه بالإيمان، و لا تمسّك بعروته.. هكذا كان جيش معاوية، و لو كان على شي ء من الدين و الوعي لما حارب الصحابة الأبرار.. أما الإمام فقد كان في جيشه ألفان و ثمانون من المهاجرين و الأنصار، منهم ثمانون بدريا. (أعيان الشيعة ج 3 عن المسعودي).

شرح منهاج البراعه

اللغة

(جفاة) جمع جاف كقضاة جمع قاض و طغاة جمع طاغ من قولك جفوت الرجل أجفوه جفاء و قيل أصله من جفا الثوب يجفو اذا غلظ فهو جاف و منه جفاء البدو و هو غلظتهم و فظاظتهم.

أقول: و يمكن أن يكون الجفاء مهموز اللام و هو ما يعلو السيل و يحتمله من سقط الارض قال اللّه تعالى فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً و قال الشاعر (الحماسة 75):

  • حميت على العهار أطهار امّهو بعض الرجال المدّعين جفاء

فيكون المراد أنّهم رذال الناس و سفلتهم.

(طغام) بالطاء المشالة المهملة المفتوحة كطعام، قال في الصحاح الطغام أوغاد الناس «الاوغاد جمع الوغد بسكون الغين كوفد و أوفاد، و الوغد الرجل الدنى الذي يخدم بطعام بطنه» و انشد ابو العبّاس: فما فضل اللبيب على الطّغام الواحد و الجمع سواء، و الطغام أيضا رذال الطير الواحدة طغامة للذكر و الانثى مثل نعامة و نعام و لا ينطق منه بفعل و لا يعرف له اشتقاق، فالطغام: أراذل الناس و دنيّهم و خسيسهم.

(عبيد) جمع العبد ككلب و كليب يقال: عبد و أعبد و عباد و عبيد و عبدى و عبدّاء و عبدان و عبدان و معبوداء و معبدة و عبد، فبعض هذه الاسماء مما صيغ للجمع و بعضها جمع في الحقيقة.

و العبد في أصل اللغة خلاف الحرّ و هم يكنون كثيرا عن اللئام و إن كانوا احرارا بالعبيد و العبدان، و بالقزم و القزمان كما صرّح به المرزوقي في شرح الحماسة قال معدان بن عبيد (الحماسة 613).

  • عجبت لعبدان هجوني سفاهةأن اصطحبوا من شأنهم و تقيلوا

بجاد و ريسان و فهر و غالب

و عون و هدم و ابن صفوة أخيل

فسمى هؤلاء الستّ عبدانا مع انهم احرار تخضيعا و تشنيعا لهم.

(قزام) في الصحاح: القزم محركة رذال الناس و سفلتهم قال زياد بن منقذ.«»

  • و هم إذا الخيل حالوا في كواثبهافوارس الخيل لا ميل و لا قزم

يقال رجل قزم و الذكر و الانثى و الواحد و الجمع فيه سواء لأنّه في الاصل مصدر، و القزام: اللئام، و في أكثر النسخ المتداولة «عبيد اقزام» و لكن لم يذكر المعاجم المتداولة هذا الجمع و لذا اخترنا رواية قزام و رجحناه على اقزام، لان القزام قد ذكرت في المعاجم قال الشاعر:

  • احصنوا امهم من عبدهمتلك أفعال القزام الوكعة

على ان في الجمع بين الطغام و القزام موازنة بديعة أولى من الطغام و الاقزام و ذكر المرزوقي في شرحه على الحماسة كما مر آنفا القزم و القزمان كسبحان على هيئة الجمع، و قال بعض المحشين لم تذكر المعاجم المتداولة هذا الجمع و المعروف أقزام و قزامي و قزم بضمتين.

(أوب) يقال جاءوا من كل أوب أى من كل ناحية.

(تلقّطوا) في الصحاح تلقط فلان التمر أى التقطه من هاهنا و هاهنا.

(شوب) الشوب: الخلط، يقال شبت الشي ء اشوبه فهو مشوب أى مخلوط، و فى المثل هو يشوب و يروب يضرب لمن يخلّط في القول أو العمل.

(يدرّب) أى يؤدّب و يعوّد بالعادات الجميلة و يمرّن بمحاسن الافعال، يقال دربته الشدائد حتّى قوى و مرن عليها و درّبت البازى على الصيد أى ضرّيته

و روى مكان يدرّب، يذرّب بالذال المعجمة من ذريت معدته إذا فسدت و التذريب (تبوئت) منزلا أى اتخذته و المبائة المنزل.

الاعراب

(جفاة طغام عبيد قزام) أخبار لمبتدأ محذوف أى هم جفاة و العرب يأتون لمبتدأ واحد باخبار كثيرة قال ابن مالك:

  • و اخبروا باثنين أو باكثرالواحد كهم سراة شعرا

جملتا جمعوا و تلقطوا في محل رفع صفة لهم، و كلمة من في ممّن ينبغي، للتبيين و من موصولة أى هم هؤلاء و الظرف مستقرّ صفة لهم و لا يجوز أن تكون حالا لهم لانها محفوفة بالجمل التي كلها صفات لهم اعنى جمل جمعوا و تلقّطوا و ليسوا من المهاجرين إلخ.

و قال المعربون الجمل بعد النكرات صفات و بعد المعارف أحوال فالجمل ههنا صفات فلو كان ذلك الظرف غير الوصف للزم خروج الكلام عن اسلوبه المنساق له.

و (يفقه) و الافعال الخمسة الاخر منصوبة بان الناصبة تأوّلها إلى مصادرها فاعلا لينبغي و من المهاجرين ظرف مستقر منصوب محله خبر ليس، و قوله عليه السّلام و لا من الذين عطف عليه و الجار للتبعيض لا مكان سدّ بعض مسدّه.

شرح لاهيجي

و من كلام له (- ع- ) فى شأن الحكمين و ذمّ اهل الشّام يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در شأن حكمين كه ابو موسى و عمرو عاص باشند و مذمّت كردن مردم شام جفاة طغام عبيد اقزام جمّعوا من كل اوب و تلقّطوا من كلّ شوب ممّن ينبغي ان يفقّه و يؤدّب و يعلّم و يدوّب و يولّى عليه و يؤخذ على يديه ليسوا من المهاجرين و الأنصار و لا من الّذين تبوّؤا الدّار يعنى اهل شام ستمكارانند و اراذل شريرانند غلامانند اراذلند جمع شدگان اند از هر جانبى و برچيدگانند از هر مخلوطى از كسانى باشند كه سزاوار است كه فهمانده شوند و ادب داده شوند و تعليم داده شوند و كار آزموده شوند و تعيين كرده شود ولىّ و حافظ بر ايشان مانند صبيان و گرفته شود دست ايشان مانند اطفال نيستند از جمله مهاجران و انصار پيغمبر (- ص- ) و نه از كسانى كه جا داشتند در مدينه و اسلام آوردند قبل از هجرت حضرت بسوى مدينه بدو سال و بنا كردند مساجد در ان

شرح ابن ابي الحديد

جفاة جمع جاف أي هم أعراب أجلاف- و الطغام أوغاد الناس الواحد و الجمع فيه سواء- . و يقال للأشرار و اللئام عبيد و إن كانوا أحرارا- .

و الأقزام بالزاي رذال الناس و سفلتهم- و المسموع قزم الذكر و الأنثى و الواحد و الجمع فيه سواء- لأنه في معنى المصدر قال الشاعر- 

  • و هم إذا الخيل جالوا في كتائبهافوارس الخيل لا ميل و لا قزم

- . و لكنه ع قال أقزام- ليوازن بها قوله طغام- و قد روي قزام و هي رواية جيدة- و قد نطقت العرب بهذه اللفظة و قال الشاعر- 

  • أحصنوا أمهم من عبدهمتلك أفعال القزام الوكعه

- . و جمعوا من كل أوب أي من كل ناحية- . و تلقطوا من كل شوب أي من فرق مختلطة- . ثم وصف جهلهم و بعدهم عن العلم و الدين- فقال ممن ينبغي أن يفقه و يؤدب- أي يعلم الفقه و الأدب- و يدرب أي يعود اعتماد الأفعال الحسنة- و الأخلاق الجميلة- . و يولى عليه أي لا يستحقون أن يولوا أمرا- بل ينبغي أن يحجر عليهم- كما يحجر على الصبي و السفيه لعدم رشده- و روي و يولى عليه بالتخفيف- و يؤخذ على يديه أي يمنع من التصرف- . قوله ع- و لا الذين تبوءوا الدار و الإيمان- ظاهر اللفظ يشعر بأن الأقسام ثلاثة و ليست إلا اثنين- لأن الذين تبوءوا الدار و الإيمان الأنصار- و لكنه ع كرر ذكرهم تأكيدا- و أيضا فإن لفظة الأنصار- واقعة على كل من كان من الأوس و الخزرج- الذين أسلموا على عهد رسول الله ص- و الذين تبوءوا الدار

و الإيمان في الآية- قوم مخصوصون منهم- و هم أهل الإخلاص و الإيمان التام- فصار ذكر الخاص بعد العام- كذكره تعالى جبريل و ميكائيل- ثم قال وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ و هما من الملائكة- و معنى قوله تبوءوا الدار و الإيمان سكنوهما- و إن كان الإيمان لا يسكن كما تسكن المنازل- لكنهم لما ثبتوا عليه و اطمأنوا- سماه منزلا لهم و متبوأ- و يجوز أن يكون مثل قوله- 

  • و رأيت زوجك في الوغىمتقلدا سيفا و رمحا

شرح منظوم انصاري

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است، در باره حكمين (ابو موسى اشعرى و عمرو عاص) و نكوهش شاميان.

شاميان مردمى هستند دل سخت و ناكس، بندگانى پست كه از هر سوى گرد گرديده، و از هر آميخته برچيده شده اند (داراى نژاد عالى، و شرف گوهر، و خون پاك، و نسب معلوم نيستند) از جمله كسانى مى باشند كه سزاوار است (احكام اسلام را) يادشان دهند و تربيتشان كنند (بدو نيك را) تعليمشان نمايند، كار آزموده شان گردانده، بر آنها فرمان روا شوند، دستهاشان را بگيرند (و براهى كه خيرشان در آن است بكشندشان) آنان نه از هجرت كنندگان (از مكّه) و نه از يارى دهندگان (رسول خداى) مى باشند، و نه از آن گروهى اند كه در مدينه جاى داشته، و (پيش از هجرت) بر ايمان استوار بودند.

نظم

  • چو ختم جنگ صفّين با حكم شددل شاهنشه دين بس دژم شد
  • از آن پيش آمدش جان سخت فرسودبجند بى وفاى خويش فرمود
  • سپاه شام بس دل سخت و پستندگروهى ناكس و بد اصل و مستند
  • ز خون پاك رگشان هست خالى نسبشان هست زشت و نيست عالى
  • بهم مخلوط جمعى تيره جانندزهر آميخته بر چيده گانند
  • نه در سر دانشىّ و نى بدل دين تهى سرشان ز مغز و دل پر از كين
  • ببايدشان ادب تعليم دادندر فرهنگشان بر رو گشادن
  • بهر ره دست آنان را گرفتن نمودن نيك و بدهاشان نهفتن
  • بسرشان حكم و فرمانها براندنزمام امر از كفشان ستاندن
  • كه اينها نيستند از اهل هجرت نه از انصار دين و با بصيرت
  • نه ز آنان كه به يثرب داشته جاىنه از قومى كه ايمان كرده بر پاى
  • خلاصه مردمى بى بند و بارندبما دون هدف در گير و دارند
  • معاويه بر آنان شد چو مرداربر او گرد آمده آنان مگس وار

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 139 نهج البلاغه : علمى، اخلاقى، اعتقادى

موضوع حکمت 139 نهج البلاغه درباره "علمى، اخلاقى، اعتقادى" است.
No image

حکمت 445 نهج البلاغه : راه غرور زدایی

حکمت 445 نهج البلاغه به موضوع "راه غرور زدایی" می پردازد.
No image

حکمت 289 نهج البلاغه : ضرورت عبرت گرفتن

حکمت 289 نهج البلاغه به موضوع "ضرورت عبرت گرفتن" می پردازد.
No image

حکمت 423 نهج البلاغه : اقسام روزی

حکمت 423 نهج البلاغه به موضوع "اقسام روزی" اشاره دارد.
No image

حکمت 127 نهج البلاغه : ضرورت ياد مرگ

حکمت 127 نهج البلاغه موضوع "ضرورت ياد مرگ" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS