کلید واژه ها :حمد , توحید , اخلاص , ابداع , خلقت
حضرت زهرا علیهاالسلام می فرمايند: «وَ اسْتَحْمَدَ اِلَی الْخَلائِقِ بِإِجْزالِها»[1]. خداوند از خلائق در مقابل كثرت نعمت هایش طلب حمد كرده است. اِجزال همان اِكثار است، يعنی خداوند از بندگانش طلب حمد فرموده در مقابل نعمت هايش، امّا برای افزونی نعمت ها. حمد يعنی ستايش و ستايش تنها در برابر كمال صورت می گيرد و كمالات همه مختص خداوند است. كسی كه دارای صفت جود و كرم است به انسان چيزی عطا می كند. حال گاهی از اين عمل تشكر می شود يعنی تشكر از فعل و عطايی كه به انسان كرده امّا گاهی ستايش از آن صفت زيبای آن شخص می شود يعنی ديگر تشكر نيست بلكه ستايش است نسبت به آن صفت زيبای جُود و كرمی كه آن شخص دارد. و آن صفت، مبدأ فعل است سپس حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: خداوند طلب حمد كرده از بندگانش برای اينكه نعمت هايش را زياد كند.
«وَثَنّی بِالنَّدْبِ إِلی أمْثالِها»
[2]. خداوند دوباره شما را به امثال اين نعمت ها دعوت کرده است. چون در قبل ندب به كار برده حضرت در اينجا هم نَدْبْ را تكرار كرده اند. امّا مراد از امثال اين نعمت ها چيست؟ برخی از بزرگان احتمال داده اند كه مراد اين است كه خداوند تنها نمی خواهد به شما نعمت های دنيويه بدهد بلكه می خواهد نعمت های اخرويه هم به شما عطا كند. يعنی نعمت هايی كه از بين رفتنی نباشد بلكه جاودانه بماند. پس خداوند دعوتش را تكرار كرده تا اين نعمت های اخرويه و جاودانه را هم به شما بدهد و اين به وسيلۀ طاعت و عبادات حاصل می شود، يعنی با انجام اعمال صالحه و حسنه. يعنی اگر اينها را انجام دهيد خداوند امثال آنها را به شما می دهد. حال این بحث عقلی مطرح می شود كه آيا نعمت های اخرويه مثل نعمتهای دنيويه است تا كلمه امثال به كار برده شود يا خير؟ همان طور كه عرض كردم اكثراً به اين معنا رسيده اند كه اين نعمتها اعم از اخرويه و دنيويه است، يعنی در نعمتهای دنيويه متشابه و متماثل آن را به شكلهای گوناگون عطا فرمايد كه اشاره است به فيّاضيّت حق تعالی در تفضّلاتش. امّا می توان اين احتمال را داد كه چه بسا خداوند به نعمتهايش می افزايد با ستايش و حمدی كه ما نسبت به او داشته باشيم و شكر و قدردانی اعم از قلبی و لفظی و عملی انجام دهيم. اين شكر خود موجب افزايش نعمتها می شود.
«وَ أشْهَدُ أَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ»
[3]. پس از اينكه حضرت حمد و ستايش خدا فرمود، به اقرار توحيد می پردازد و گواهی می دهد كه نيست خدايی جز اللّه تعالی، ذاتی که مستجمع جميع صفاتست و شريكی برای او نيست. «كَلِمةٌ جَعَلَ الإِخْلاصَ تَأْويلَها»[4]. خداوند برای اين كلمۀ توحيد، تأويلی قرار داده است. يعنی نتيجه و تأويل اين شهادت به وحدانيت، اخلاص در اعمال است.
اگر توحيد درختی باشد ميوه ای هم دارد. ميوه و ثمرۀ اين درخت، اخلاص در عمل است. توحيد ذاتی، توحيد صفاتی و توحيد افعالی هم نتيجه ای دارد و آن توحيد در عبادت است. توحيدی مثمر ثمر و اخلاص آور است كه از واردات قلبيه باشد. اخلاص در عمل يعنی ما در اعمالمان هيچ موجود ديگری را در نظر نگيريم و جملات بعدی حضرت زهرا علیهاالسلام هم شاهد بر همين معناست يعنی حصول باور، چون تصديق های عقلی غير از باورهای قلبيه است. واردات قلبی، يعنی اين دل باورش بيايد كه همه در مقابل او هيچ اند. اين باور قلبی است و اخلاص در عمل می آورد و ديگر محال است چنين انسانی در عمل دچار ريا شود. لذا اهل معرفت می گويند: بايد اوّل قلب را خالص كرد چون با خلوص قلب، خلوص در عمل هم پيدا می شود. خلوص قلب يعنی اوّل قلبت را موحّد كن بعد عملت توحيدی می شود. يعنی همان خلوص در عمل. پس با وارد شدن اين معنا در قلب كه مالك الملك حقيقی و ولی نعمت واقعی اوست و همه در مقابل او هيچ اند، به اصطلاح به توحيد ذات و صفات و افعال می رسيم كه «لامُؤثِرَ فی الوُجودِ الا اللّه». خلاصه اگر می بينيم در اعمالمان خللی وجود دارد بايد بدانيم كه خلل در توحيد ما است. از اين خلل در توحيد به ضعف ايمان هم تعبير می شود. لذا دليل اينكه بعضی خلوص در اعمال ندارند اين است كه توحيدشان خلل دارد يعنی غير از خداوند را مؤثر می دانند.
«وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُوْلَها»
[5]؛ «و همۀ دل ها وابستگی به خدا را دربردارند». مراد اين است كه ادراك افراد از كلمۀ توحيد يعنی لا اله الا اللّه متفاوت است. مثلاً پيامبر اكرم صلی الله... كه لااله الا الله می گويد با ادراكی است كه تفاوت دارد با ادراك حضرت عيسی علیه السلام يا حضرت موسی علیه السلام ، همين طور تا برسد به ادراك يك روستايی و...
مطلب بسيار زيبايی كه در اين جملۀ حضرت زهرا علیها السلام به ذهن می آيد ارتباط مستقيم آن است با جملۀ قبل. حضرت در عبارت قبل فرمودند: اخلاص نتيجه و تأويل كلمۀ توحيد است و ثمرۀ توحيد را اخلاص معرفی كرد. اخلاص هم يك امر قلبی است يعنی عمل، ريشه از قلب و دل می گيرد. پس اگر عمل بخواهد خالص باشد بايد دل خالص باشد. حال اگر سؤال شود چگونه اين دلمان را توحيدی كنيم؟ پاسخ اين است كه اين توحيد را خدا در دل ها جاسازی كرده و معنی عبارت «وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَها» اين می شود كه تمام دل ها اين وابستگی به حق را دربردارند. و اين همان معنايی است كه در روايات ما وجود دارد: «كُلُّ مولِودٍ يُولَدُ عَلَی الفِطْرَة»[6]. «ألْفِطرَةُ هِی التّوحيد»[7]. يعنی خدا همه دل ها را مفطور به توحيد كرده است حتی دل مشرك و ملحد و كافر را (به معنای اخصش).
امّا مطلب اين است كه وقتی ما پا به عرصۀ دنيا می گذاريم شيطان دل ما را از آن توحيد جاسازی شدۀ الهی تخليه می كند. پس توحيد در دل من و تو وجود دارد نه اينكه بخواهيم آن را وارد كنيم. يعنی خدا دلت را موحّد كرده اما می روی تابع شيطان می شوی. يعنی آدمی خودش دلش را مشرك می كند و الا دل موحّد است.
« وَ أنارَ فِی التَّفَكُّرِ[8] مَعْقُولَها»[9]. خداوند نورانی كرده است فكرها را به همان اندازه كه از كلمه توحيد تعقل می كنند. در اينجا توجه كنيد كه ما يك قلب و يك عقل داريم، در باب قلب گفتيم كه اگر توحيد در قلب كسی وارد شد ثمره اش اخلاص در عمل است و خداوند هم توحيد را در قلب همۀ انسان ها جاسازی كرده است و هيچ انسانی نيست كه فاقد آن باشد. جملۀ قبلی حضرت زهرا علیها السلام هم دلالت بر اين داشت امّا در مورد عقل؟ حضرت در اينجا از بحث قلب به بحث عقل وارد می شود و می فرمايد: همين كلمۀ توحيد كه در قلب است تفكر معقول تو را نورانی كرده است.
-
«اَلْفِكْرُ حَرْكَةٌ إلَی الْمَبادِی
وَ مِنْ مَبادِی إلَی الْمُرادِ»
[10].
فكر نورانی می شود، فكر هم كه مربوط به عقل است. امّا كدام تفكر، نورانی و صحيح است و به خطا نمی رود؟ آن تفكری كه كلمۀ توحيد پشتوانۀ آن باشد. آن تفكّری كه از كلمۀ توحيد نورانيت گرفته باشد. پس صاحب آن دلی كه توحيد در آن راه يافته دارای فكری نورانی دارد و خطا نمی كند. البته اين معنا هم به حسب افراد و مراتب، مختلف می شود و هر چه كلمۀ توحيد در دل فرد قوی تر باشد تفكرش هم نورانی تر است.
«اَلْمُمْتَنَعُ مِنَ الأبْصارِ رُؤْيَتُهُ وَ مِنَ الْألْسُنِ صِفَتُهُ»
[11]. ديدگان ممتنع است ـ يعنی قادر نيست ـ كه خداوند را رؤيت كنند و زبان ها قادر نيستند كه او را آنچنان كه هست توصيف كند. مطلب واضح است. چرا ديده ها نمی توانند؟ زيرا او جسم نيست، و چرا زبان ها نمی تواند او را آنچنان كه هست توصيف كند؟ زيرا او نامحدود است و لذا با ابزار محدود نمی توان اوصاف كمالات نامحدود را توصيف كرد.
«وَ مِنَ الأوْهامِ كِيْفِيتَّهُ»
[12]. و اوهام هم نمی تواند حقيقت او را دريافت كند. چقدر زيبا اين معانی دنبال هم رديف شده است. ابتدا بحث قلب و عقل و بعد بصر، زبان و وهم.
قلب ادراك دارد، عقل ادراك دارد، ديده هم ادراك دارد؛ اما آدمی وهم هم دارد. حضرت می فرمايد: حتی وهم هم نمی تواند كيفيت او را درك كند. البته با عقل و قلب كه هر يك راهی دارند هر كس می تواند به اندازه ای و اجمالاً او را درك كند.
قبل از توضيح در مورد عبارت بعد به نكته ای اشاره می كنم كه اگر مراجعه ای به اولين خطبۀ نهج البلاغه كنيد می بينيد که حضرت علی علیه السلام فرمودند: «اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذی لايَبلُغُ مِدْحَتَهُ القائِلُونَ وَ لايُحْصی نَعْماءَهُ الْعادُّونُ وَ لايُؤَدّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ... اَلَّذی لَيْس لِصِفَتِهِ حدٌّ مَحْدُودٌ وَ لانَعْتٌ مَوْجُودٌ...»[13]. آدمی وقتی دقّت می كند می بيند اميرالمؤمنين واقعاً خدای صحبت است. حال سؤال اين است كه آيا حضرت زهرا علیها السلام خطبه های اميرالمؤمنين علیه السلام را شنيده بود و از آن ها الگوگيری كرده بود؟ در اينجا مطلب تازه ای را می خواهم بگويم؛ اين معانی را علی علیه السلام از حضرت زهرا علیها السلام گرفته بود. می دانم به اذهان شما ثقيل می آيد و می پرسيد چرا؟ پاسخ اين است كه تمام خطبه های علی علیه السلام بعد از وفات پيامبر صلی الله... است و در طول حيات پيامبر صلی الله... ، علی علیه السلام يك خطبه هم ندارد اما اين عبارات را حضرت زهرا علیها السلام چند روز پس از وفات پيامبر اكرم صلی الله... بيان كرده است. و همين است سرّ آن احترامی كه رسول اكرم صلی الله... به حضرت زهرا علیها السلام می گذاشت، او اين پيكرۀ الهيه را می شناخت، علی علیه السلام هم كه برای زهرا علیها السلام ضجّه می زد او را می شناخت.
«اِبْتَدَعَ الْأشْياءَ لا مِنْ شَی ءٍ كانَ قَبْلَها، وَ أَنْشَأها بِلااِحْتِذاءِ أمْثِلَةٍ امْتَثَلَها»
[14]. در اين بخش حضرت به مسئلۀ خلقت الهی اشاره می كنند يعنی مسئله ساختن. ما دو نوع ساختن داريم، يك وقت از چيزی الگو می گيريم و چيزی را می سازيم و يك وقت بدون سابقه و الگوگيری. ساختن بدون هر نوع الگوگيری و سابقه را ابداع می نامند. چون فرق است بين ابداع يا انشاء، و خلق. در ابداع، الگو وجود ندارد بر خلاف خلق كه ساختن است و الگوگيری هم در آن هست. در ابداع مادّه و صورت و شكل همه ابداعی است امّا ابداع به غير خدا نسبت داده نمی شود بر خلاف خلقت كه گاه به غير خدا هم نسبت داده شده است. در آيۀ كريمه هم آمده است: «اَحْسَنُ الْخالِقينَ»[15]. يعنی خدا بهترين خلق كنندگان است. پس ديگران هم می توانند خلق كنند. خداوند مُبدع است يعنی ابداع می كند. شنيده ايد كه گاه می گويند نوآوری، نوآوری گاه از نظر شكل و گاه از نظر حقيقت است. در ساختن ما سه چيز داريم: مادّه، صورت، شكل. در كارهای بشری مادّه و صورت از قبل هست و آدمی فقط شكل ها را تغيير می دهد و عوض می كند. نوآوری بشر فقط در همين حد است، اختراعات هم در همين محدوده صورت می گيرد. امّا خداوند از عدم، مادّه، صورت و شكل را به صورت دفعی می سازد و بيرون می دهد. فرض كنيد مثل كارخانه ای كه هيچ موادی نداشته باشد و هيچ شكلی در آن نباشد امّا يك مرتبه از آن چيزی ساخته می شود و بيرون می آيد.
«كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأها بِمَشيَّتِهِ»
[16]. خداوند به سبب قدرتش ايجاد فرمود و به خواست و مشيتش آن ها را آفريد. يعنی اگر چه اسباب و علل ظاهری دخالت دارند ولی بالاخره همۀ اين ها با قدرت اوست حتّی علل و اسباب. چون او علّة العلل است.
آیت الله آقا مجتبی تهرانی
[1] . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، ج29، ص221، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.
«فَقَالَتْ عَلَيْهَا السَّلَامُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَى مَا أَلْهَمَ، وَ الثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا، وَ سُبُوغِ آلَاءٍ أَسْدَاهَا، وَ تَمَامِ مِنَنٍ وَالاهَا «6»،جَمَّ عَنِ الْإِحْصَاءِ عَدَدُهَا، وَ نَأَى عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا، وَ تَفَاوَتَ عَنِ الْإِدْرَاكِ أَبَدُهَا، وَ نَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّكْرِ لِاتِّصَالِهَا، وَ اسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا، وَ ثَنَّى بِالنَّدْبِ إِلَى أَمْثَالِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِيلَهَا، وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا، وَ أَنَارَ فِي الْفِكْرَةِ «1» مَعْقُولُهَا، الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْأَوْهَامِ كَيْفِيَّتُهُ، ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْ ءٍ كَانَ قَبْلَهَا، وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَ ذَرَأَهَا بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِينِهَا، وَ لَا فَائِدَةٍ لَهُ فِي تَصْوِيرِهَا، إِلَّا تَثْبِيتاً لِحِكْمَتِهِ».
[2] . همان
[3] . همان
[4] . همان
[5] . همان
[6] . بحارالانوار ـ چاپ كمپانی ـ ج 2 ـ ص 88.
[7] . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول،ج 12، ص264، الحديث 21.
«و أقول: قد مضت في باب فطرة الخلق على التوحيد من كتاب الإيمان و الكفر أخبار كثيرة عن الصادقين عليهما السلام في قوله تعالى" فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ " إن الفطرة هي التوحيد و في بعضها، فطرهم عليها و في بعضها هي الإسلام فطرهم الله حين أخذ ميثاقهم على التوحيد، و في بعضها فطرهم على المعرفة به، فيحتمل أن تكون الإضافة هنا بيانية».
[8] . در نسخۀ ديگر: فی الفكر
[9] . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، ج29، ص221، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.
«فَقَالَتْ عَلَيْهَا السَّلَامُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَى مَا أَلْهَمَ، وَ الثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا، وَ سُبُوغِ آلَاءٍ أَسْدَاهَا، وَ تَمَامِ مِنَنٍ وَالاهَا «6»،جَمَّ عَنِ الْإِحْصَاءِ عَدَدُهَا، وَ نَأَى عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا، وَ تَفَاوَتَ عَنِ الْإِدْرَاكِ أَبَدُهَا، وَ نَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّكْرِ لِاتِّصَالِهَا، وَ اسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا، وَ ثَنَّى بِالنَّدْبِ إِلَى أَمْثَالِهَا، وَ أَشْهَدُ أَنَّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جُعِلَ الْإِخْلَاصُ تَأْوِيلَهَا، وَ ضُمِّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهَا، وَ أَنَارَ فِي الْفِكْرَةِ «1» مَعْقُولُهَا، الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْأَوْهَامِ كَيْفِيَّتُهُ، ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْ ءٍ كَانَ قَبْلَهَا، وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَ ذَرَأَهَا بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِينِهَا، وَ لَا فَائِدَةٍ لَهُ فِي تَصْوِيرِهَا، إِلَّا تَثْبِيتاً لِحِكْمَتِهِ».
[10] . منظومه، حاج ملاهادی سبزواری.
[11] . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، ج29، ص221، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.
[12] . همان
[13] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص39، 1: و من خطبة له ع يذكر فيها ابتداء خلق السماء و الأرض و خلق آدم و فيها ذكر الحج و تحتوي على حمد الله و خلق العالم و خلق الملائكة و اختيار الأنبياء و مبعث النبي و القرآن و الأحكام الشرعية.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ:».
[14] . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، ج29، ص221، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.
[15] . المؤمنون: ١٤. «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ».
[16] . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، ج 29،ص221، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.