كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، شيخ خزعل، انگلستان، خوزستان
نویسنده : طاهره سپهوندي
شیخ خزعل از قبیله اعراب بنیکعبه از تیرهی فرعی محسین و پسر سوم شیخ جابرخان نصرتالملک[1] بود که در 1280ه.ق. که از مادری به نام نوراخانم دیده به جهان گشود. شیخ خزعل القاب نصرتالملک، معزالسلطنه، سردار قدس، سردار ارفع و همچنین از دولت انگلستان و حکومت هند نشانها و فرمانهای مهم نظامی داشت و به رتبهی امیر نویانی هم نایل شده بود. پدرش شیخ جابرخان نصرتالملک بنیانگذار مشایخ بنیکعبه پسر حاجیوسف بود. شیخ جابر پس از شکست ایران از انگلیس در جنگ خرمشهر در 1273ه.ق/1858م. از هواخواهی دولت ایران دل برکند و با بریتانیا روابط دوستانه برقرار کرده رسما تحت الحمایه آن دولت شد و بدین ترتیب حاکمیت محلی خود را مستقیما در زیر چتر حمایت انگلستان قرار داد؛ اما با همهی این اوصاف نزد حکومت مرکزی ایران نیز عزیز و محترم بود و ناصرالدین شاه قاجار در 1284ه.ق. طی فرمانی از او ابراز رضایت و خشنودی کرده و او را از میرپنجی به رتبهی سرتیپ اول ارتقاء داد. نکته قابل ذکر آن است که دولت مرکزی به خوبی آگاه بود که حاجی جابرخان و اولادش گرچه ظاهرا مطیع دولت مرکزی هستند و مالیات میدهد و عنوان سرحدداری دارند.[2]
به قدرت رسیدن شیخ خزعل
از شیخ جابرخان چهار پسر باقی ماند: شیخ محمد، شیخ مزعل، شیخ سلیمان و شیخ خزعل که از میان چهار نفر شیخ محمد و شیخ مزعل بر سر جانشنی پدر اختلاف داشتند. سرانجام شیخ مزعل به عنوان جانشین پدر انتخاب شد. شیخ مزعل هم همانند پدر روابط دوستانهای با انگلستان برقرار کرد، در حالی که دم از طرفداری حکومت مرکزی ایران نیز میزد؛ اما دیری نپائید که روابط وی با دولت انگلستان به تیرگی گرایید. علت این امر رقابت با کمپانی لینچ در امر بازرگانی در رود کارون و مداخله نایب کنسول انگلیس و شکایت مزعل به دولت مرکزی بود؛[3] اما پس از مدتی شیخ خزعل با تحریکات انگلیس وارد صحنهی رقابت با برادر شد. تا اینکه پس از ده سال روابط ظاهری با هم در سال 1315ه.ق. توانست به همراه چند تن از غلامانش، شیخ مزعلخان، معزالسلطنه را هنگامی که سوار کشتی خود میشد، با تیر تفنگ از پای درآورد. شیخ خزعل پس از آن که برادر خود را از پای درآورد، توانست قدرت را در دست بگیرد و در 1315ه.ق. حاکم محمره و اضافات آن گردد.[4]
خزعل و سردار اکرم
هنگامی که شیخ خزعل به حکومت رسید، عبدالله خان قراگوزلو پسر مصطفیخان اعتمادالسلطنه، ملقب به سردار اکرم از سوی حکومت مرکزی به حکومت خوزستان منصوب شد. وی علیرغم اطلاع از اوضاع منطقه عملا با مسائل شیخ خزعل از قبیل نحوهی انتخاب اجارهداران مالیات نواحی فلاحیه و جراحی روبرو گردید. حسین قلیخان نظامالسلطنه، نواحی جراحی و فلاحیه را از حکومت مرکزی خریداری و زمینهایشان را به کشتکاران عرب اجاره داده بود و شیخ خزعل انتخاب و تعیین اجارهداران را حق خود میدانست؛ اما سردار اکرم این امر را قبول نکرد. بدین ترتیب اختلاف بین آنها آغاز شد. سردار اکرم برای مبارزه با شیخ خزعل به قبایل بختیاری تکیه ورزید و شیخ خزعل به همکاری قبایل «لر» دل بست؛[5] اما قبایل بختیاری در موقع حساسی که باید پشت سردار اکرم را میگرفتند، از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردند و شرط همکاری را واگذاری ناحیه جراحی اعلام کردند. این امر و حمایت نکردن دولت مرکزی از سردار اکرم سبب شکست او از شیخ خزعل شد و در نتیجه از سمت خود معزول شد.[6]
شیخ خزعل و گمرکات خرمشهر
مسألهی دیگر شیخ خزعل، گمرکات محمره بود که خاندان و پیش از 1318ه.ق. آن را برای حدود شصت سال اجاره کرده بودند، از بابت آن سودی حدود هشت هزار لیره سترلینگ به دولت مرکزی میپرداختند و در مقابل ظاهرا" به همان میزان خود نیز میبردند.[7] دیری نپائید که دولت مرکزی خواستار بهبود اوضاع گمرکات شد تا از این طریق عایدی خود را افزایش دهد. حکومت مرکزی در پیتحقق اهداف خود بر آن شد، تا اجارهداری عوارض گمرکی را ملغی و نظام جمعآوری مستقیم مالیات را پیریزی کند.[8] به همین دلیل تعدادی بلژیکی به کار گرفت. شیخ خزعل از این امر به شدت ناراحت و دست به کار شد. از دولت انگلستان خواست که به حکومت مرکزی ایران فشار بیاورد، تا از پیشنهادهای اصلاحیش در مورد گمرک خوزستان درگذرد؛ اما تقاضای وی دولت انگلستان را با مشکل مواجه میساخت؛ زیرا آنان تصور میکردند این کار ممکن است به آشوب های عشایری در منطقه بینجامد و منافع تجاری آنان را به خطر اندازد. بعد از مدتی شیخ خزعل را متقاعد کرد تا به دولت مرکزی به توافق برسد.
روابط شیخ خزعل با ایل قشقایی و بختیاریها
ورود بختیاریها به دایره حکومت مرکزی به ویژه وزارت کشور و سپس تعیین استانداران و فرماندهان جنوب کشور موجب تشویش و نگرانی رقیب یعنی ایل قشقایی شد. سردار اسعد بختیاری در مقام وزیر کشور، دست به اقداماتی زد که این نگرانی را تشدید میکرد و آن مداخله در امور داخلی ایل قشقایی بود. از این رو قشقاییها با شیخ خزعل و غلامرضاخان سردار اشرف لر در لرستان دست اتحاد و دوستی دادند. با این حال گاه منافع شیخ خزعل در اتحاد با بختیاریها در مقابله با حکومت مرکزی تأمین میشد. در تاریخ 1287(1908) قراردادی بین شیخ خزعل و خوانین بختیاری امضاء شد. با این هدف نیز دو سال بعد بین شیخ خزعل و صولتالدوله قشقاقی منعقد گردید. این در حالی بود که خوانین بختیاری به انگلستان نیز وفادار بودند و با سایر متحدین بریتانیا به ویژه شیخ خزعل همکاری میکردند. توافق نامهای که در دسامبر 1915 بین وزیر مختار انگلستان و خوانین بختیاری امضاء شده بود، مقرر میداشت، خوانین بختیاری نظم را در منطقه خود حفظ کرده، علیه انگلستان دست به اسلحه نبرند و از ورود دشمنان انگلستان به منطقه جلوگیری کنند و رابطه دوستان خود را با شیخ خزعل حفظ کنند و در عوض دولت بریتانیا پس از جنگ، سرزمین آنها را به رسمیّت شناسد و از کمک آنها دریغ نمیورزد.[9]
کمک شیخ خزعل به سران قبایل لر
قبایل لر در واقع بدون آن که شورشی کرده باشند یا به جنگی پرداخته باشند، ناحیه لرستان را به صورت یک دژ تسخیر ناپذیر درآورده بودند. تمام مردان لر، مسلح بودند و بدون آن که سوء نیتی داشته باشند و به منظور سدِّ جوع یا حتی به عنوان یک شغل شریف دست به سرقت روستاها و شهرهای اطراف میزدند و اگر کسی نیز از جان خود میگذشت و وارد خطهی آنها میشد، میبایست از اموال خود بگذرد. در عین حال، رجال شورشی دیگر مانند شیخ خزعل یا سردار رشید نیز به آنها اسلحه فرستاد و آنها را تحریک به اغتشاش میکردند.[10]
روابط شیخ خزعل با قاجار
وضعیت خوزستان مظفرالدین شاه قاجار دچار وضعیتی بحرانی بود. از یک سو شیخ خزعل دست به هر کاری میزد، تا پایههای حکومت خود را مستحکمتر کند و از طرف دیگر خانان بختیاری در زمستانها منطقه را مورد حمله و قتل و غارت قرار میدادند. شیخ خزعل نیز از این فرصت استفاده کرد و برای بسط قدرت و نفوذ خود در اطراف محمره به توسط مشاور و پیشکار خود حاج محمدعلی بهبهانی معروف به رئیسالتجار به دولت مرکزی وارد گفتگو شد و سرانجام توانست حکمرانی اهواز را به دست آورد و جزیره آبادان، بهمنشیر، رود کارون، هندیجان، ده ملا و فلاحیه را به عنوان املاک شخصی صاحب گردد. اگرچه این املاک قابل فروش به بیگانگان نبود؛ اما اجاره دادن به آنان مانعی نداشت. خود این اصل بعدها زمینهای برای ایفای نقش خزعل در حفظ منافع شرکت نفت ایران و انگلیس در خوزستان شد. از سوی دیگر وی، برای تحکیم پایههای قدرت خود با خاندان قاجار وصلت کرد.[11] با وقوع انقلاب مشروطه در سال 1324ه.ق. میدان برای فعالیت هرچه بیشتر شیخ خزعل باز شد. وی مشایخ عرب از جمله حویزه، شیخ بنیطرف، شیخ آلکثیر، شیخ آلخمیس و ... را از میان برداشت و عشایر ایشان را تحت فرمان خود درآورد و آنان را مجبور ساخت که مالیات خود را به صورت تمام و کمال به شیخ بپردازد. دولت مرکزی ایران به علت نداشتن نیروی نظامی کارآمد و منظم در آن هنگام وقوع انقلال مشروطیت، در وضعیتی نبود که بتوند به اوضاع جنوب غربی کشور توجه داشته باشد.
اگرچه شیخ خود را به دولت مرکزی وفادار نشان میداد و هرگز تمرد نمیکرد، لیکن اقدامات خود سرانهای هم بدون اطلاع دولت ایران انجام میداد. از جمله گزارشهایی است که حاکی از ملاقات شیخ خزعل با امیرفیصل پادشاه عراق، سلطان عبدالعزیز پادشاه نجدالسلطان احمدشاه و سرپرسی کاکس دربند کویت است.[12] بنا به گفته شیخ خزعل محصول خرمایش آن چنان عایدی زیادی داشت که در هندوستان او را به همین جهت «ملکالتمر» مینامیدند.[13] با این حال وی در محمره و آبادان و ناصری فروش نان و گوشت و چیزهای خوردنی را آزاد نگذاشته بود و به ضمانت کونتران میداد و از این راه سالانه سود گزافی میبرد.[14] اوضاع بدین صورت سپری میشد، تا این که احمدشاه قاجار رسید. احمدشاه قاجار نیز به علت نداشتن لیاقت و سن کافی، برخوردی با خزعل نداشت تا این که رضاخان به قدرت رسید.
روابط شیخ خزعل با انگلیس
پس از کشف نفت در مسجد سلیمان و خوزستان توسط شرکت «سندیکای امتیازات» چند ماه بعد در ماه آوریل 1909م. «شرکت نفت ایران و انگلیس» با سرمایه 2 میلیون لیره تأسیس شد و در لندن به ثبت رسید و جانشین شرکت «سندیکای امتیازات» شد. این شرکت به یک سری قراردادها را با سران بختیاری و شیخ خزعل منعقد نمود. از جمله در سال 1909(1327ه.ق.) شرکت نفت قراردادی با شیخ خزعل منعقد نمود و یک مایل مربع از اراضی آبادان را برای ایجاد پالایشگاه از او خریداری نمود.[15] سال بعد ساختن پالایشگاه شروع و سه سال بعد خاتمه یافت. به موجب قرارداد دیگری که شرکت با شیخ خزعل داشت، وی حفاظت ناحیه آبادان را در مقابل مبلغی که شرکت میپرداخت، عهدهدار بود و همین امر باعث پیشرفت روند رو به رشد کارهای در شرکت بود؛ اما حقیقت امر این بود که شرکت یعنی عامل سیاست امپریالیزم بریتانیا به جای آن که در تقویت دولت مرکزی بکوشد و از دولت ایران ایجاد امنیت را در منطقه نفت خیز بخواهد، صلاح خود را در این دیده بود که با دادن رشوه دل خوانین بختیاری و سران متنفذ خوزستان مانند شیخ خزعل را به دست آورد، تا هم از تجاوز احتمالی آنان به منطقه در امان بماند و هم دولت مرکزی ایران را ضعیف وانمود کند.[16] چنان که در سال 1919 (1298) خزعل را به درجه K.C.I.E که ظاهرا یک نشان سیاسی است، منحصر کرده بود. کنسول انگلستان در اهواز «جی بی بیل» طی نامهای کاملا" محرمانه به مأمور سیاسی انگلستان در بوشهر مورخ 30 ژوئن 1923 از او میخواهد، برای حفظ حوزههای نفتی بر اساس پیشبینی شده در آن نامه، با شیخ خزعل همکاری صمیمانه و تنگاتنگی به عمل آورد. بیل در سپتامبر 1923 (شهریور 1302) در تلگرافی با خزعل مخابره میکند، او را اعلیحضرت خطاب کرده بود.[17]
شیخ نیز برای باقی ماندنش در مسند حکمرانی و حفظ موقعیت خود در منطقه به خواستههای انگلیسیها جواب مثبت میداد. چنان که خود شیخ خزعل در این باره چنین اظهار داشته است: «من برای حفظ خود و دارایی که دارم چون مأیوس از دولتم چاره ندارم جز این که مناسبات خود را با انگلیسیها محکم نماییم[18]». به همین جهت تصمیم به مذاکره با نماینده انگلستان در خلیج فارس در 1910م. با شیخ خزعل قراردادی بدین مضمون به امضا رساند. در این قرارداد دولت بریتانیا متعهد گردید، در صورت تجاوز ایران به قلمرو حکومتی وی از وی پشتیبانی کند، در عوض شیخ متعهد گردید بدون موافقت قبلی انگلستان دست به انتخاب جانشین و ولیعهد نزد.[19]
جنگ جهانی اول و شیخ خزعل
با آغاز جنگ جهانی اول در سال (1918-1917م) نیروهای انگلیس که به بهانهی حفظ حکومت شیخ خزعل و مناطق نفتی جنوب و مقابله با دولت عثمانی، خوزستان را متصرف شدند. شیخ خزعل در لشکرکشیهای انگلیس همدست آنان بود و خودسرانه با ترکان عثمانی دشمنی میکرد و اطلاعاتی دربارهی عملیات عثمانیها در عراق به دولت انگلستان میداد. از سوی دیگر انگلستان برای درهم شکستن مقاومت عشایر و مردم بنادر خلیج فارس، به تقویت نیروهای نظامی خود در منطقه پرداختند و به تشکیل نیروی تفنگداران جنوب ایران(پلیس جنوب) مبادرت کردند. [20]
شیخ خزعل و رضاشاه
بعد از کودتای 1299 تا سال 1304، شاهد قدرتیابی رضاخان و سقوط دولت قاجاریه (احمدشاه) در ایران هستیم که این رویداد به تغییر بافت، روابط قدرت در ایران منجر گردید. مبارزه بین رضاخان و شیخ از زمانی علنی شد که دکتر «آرتور میلسپو» مستشار امریکایی، مالیاتهای عقب افتادهی خوزستان را مطالبه کرد. شیخ خزعل به محض دیدن نامه «میلسپو» سخت عصبانی شد و اظهار کرد به دولت ایران بدهکار نیست و اصلا" رضاخان و میلسپو را به رسمیت نمیشناسد و در ضمن تلگرافی به رضاخان او را فردی غاصب برشمرد.
شیخ خزعل که موقعیت خود را بحرانی دید ابتدا با مخالفان رضاخان در تهران و نمایندگان اقلیت مجلس چون مدرس و شکرالله خانی قوامالدوله در تهران رابطه برقرار کرد. از این رو، خزعل خود را طرفدار آزادی و قانون اساسی نشان داد و این امر برای همه بسیار غیرمنتظره بود، تا جایی که ملکالشعرای بهار وکیل مجلس و نماینده اقلیت هم از این اقدام شگفت زده شد. سپس شیخ به کمک سران قبایل بختیاری و بویراحمد و قشقایی و به کمک تمام عشایر جنوب عرب «قیام سعادت» را برپا کرد و بدین ترتیب و به کمک آنها و بعضی از نمایندگان اقلیت مجلس به مبارزه علنی با حکومت مرکزی پرداخت. در واقع هدف این شورش بازگرداندن احمدشاه، خلع رضاخان و از همه مهمتر جدایی خوزستان در جنوب ایران بود.
رضاخان برای تنبیه شورشیان به سوی خوزستان حرکت کرد. در این میان انگلستان برای حفظ منابع خود در ایران و نه حمایت از شیخ خزعل، در مورد رضاخان با شیخ تذکراتی انجام داد. از جمله کنسول انگلستان متذکر شده بود که مسئولیت مستقیم هرگونه آسیب به لولههای نفت ایران – انگلیس با دولت ایران و شخص رضاخان است! اما رضاخان سردار سپه که از برخورد کنسول بریتانیا سخت عصبانی شده بود، در حمله به خوزستان شتاب بیشتری نشان داد و اظهار داشت، قصد تجدید نظر در تصمیم خود ندارد و در تنبیه شورشیان، تأخیر بیشتر جایز نیست. هنگامی که رضاخان به خوزستان رسید «لورین» کنسول انگلیس در ایران عزم خود را جزم کرده بود که در این مذاکرات ابتکار عمل را به دست گیرد. وی با آهستگی تعهداتش در برابر شیخ فرا رسیده است؛ اما چنان چه این کار را کرده بود، ثمره آن فقط یک منازعه بیحاصل بین ایران و بریتانیا بود که فقط روسها از آن سود میبردند.
رضاخان در روز 13 آذرماه (1303ش.) به محمره (خرمشهر) رفت و در کاخ فیلیه خزعل سکونت کرد. بر اساس توافق حاصله بین رضاخان و شیخ خزعل به شیخ اجازه ماندن در خوزستان داده شد، مشروط بر آن که دستورهای خود را از حاکم ایالت بگیرد و پادگانی از قشون ایرانی در ایالت بماند و در مقابل دستور داد که مالیکت شیخ را بر امکلات و داراییاش محترم شمارد و مراقبت کند تا شیخ و خانوادهاش مورد آزار و اذیت قرار نگیرد؛ اما پس از مدتی به رضاخان خبر دادند که وی قصد دارد اموال خود را میان فرزندان خود تقسیم کند و به خارج از ایران برود از این رو رضاخان که نگران بود، شیخ به عراق رفته و ایجاد مزاحمت کند. طی ملاقانی با لورین، از لورین درخواست کرد که خزعل باید به تهران بیاید و حضور وی صرفا" به سبب پاسخ به پرسشهای متعدد دربارهی املاک و موقعیت وی برای تصویب در مجلس ذکر کرد. تسلیم شیخ به دولت مرکزی بر اساس این تفاهم صورت گرفت که رضاخان متعهد شود که هیچ گونه آسیبی به شیخ نرساند. از این رو شیخ به دلخواه خود به تهران آمد.[21]
مرگ شیخ خزعل
شیخ در بدو ورود به تهران به خانه آصفالدوله رفت و سپس به باغ فخرالسلطنه همسر خود، دختر حسین قلیخان نظامالسلطنه که واقع در امامزاده قاسم شمیران بود، روزگار را تا یازده سال بعد تحت محافظت گذرانید. بالاخره دفتر زندگانی شیخ بعد از یک دوره پر فراز و نشیب سرانجام در روز چهاردهم خرداد سال 1315ه.ش/ 25 مه 1939م بسته شد. این چهرهی سیاسی در هفتاد و پنج سالگی در منزل شخصی خود که همان باغ فخرالسلطنه بود به فرمان رضاخانی به دست چند تن از مأمورین شهربانی به قتل رسید. مرگ او بساط حکومت ملوکالطوایفی را برچید و راه برای دیکتاتوری رضاخانی هموار گست. جسد شیخ در امامزاده عبدالله شهر ری به صورت امانت به خاک سپرده؛ سپس در حدود سال 1956م به نجف اشرف منتقل گشت. [22]