كلمات كليدي : زينب كبري (سلام الله عليها)، عبدالله بن جعفر، خزيميه، تاسوعا
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
زینب کبری (سلام الله علیها)(1)
زینب کبری (سلام الله علیها) ملقب به امالحسن[1] دختر ارشد امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام و حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. او در روز پنجم جمادی الاولی سال پنجم یا ششم هجری[2] و در ایام حیات جد بزرگوار خود رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) در مدینه به دنیا آمد.[3] کمتر از پنج سال داشت که جد بزرگوارش رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) از دنیا رفت و اندکی بعد به فاصله هفتاد و پنج یا نود و پنج روز مادرش زهرای اطهر (سلام الله علیها) را نیز از دست داد.
زینب (سلام الله علیها) با پسر عموی خود عبدالله بن جعفر بن ابیطالب ازدواج کرد که حاصل این ازدواج پنج فرزند به نامهای علی، عون الاکبر، عباس، محمد و امّکلثوم بود.[4]
با حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه در بیست و هشتم رجب[5] و به نقلی سوم شعبان سال شصت هجری،[6] زینب (سلام الله علیها) نیز به همراه بسیاری از خویشاوندان امام علیه السلام از جمله فرزندان، برادران، خواهران و برادرزادههای آن حضرت علیه السلام، رهسپار مکه شد[7] و سپس از آنجا تا سرزمین کربلا برادر را همراهی کرد.
زینب (سلام الله علیها) و منزل خُزَیمیّه[8]
پس از رسیدن کاروان امام حسین علیه السلام و همراهانش به خزیمیه آنان یک شبانه روز در این منزل توقف نمودند.[9] صبحگاهان، حضرت زینب (سلام الله علیها) به نزد امام علیه السلام آمد و عرضه داشت: «ای برادر آیا به شما خبر دهم که شب گذشته چه شنیدم؟»
امام حسین علیه السلام فرمود: «چه شنیدی؟»
گفت: در نیمههای شب از خیمهها بیرون رفتم، شنیدم هاتفی میگفت:
«اَلا یا عَینُ فَاحتَفِلِی بِجهدِ وَ مَن یَبکِی عَلَی الشُّهَداءِ بَعدِی
عَلی قَومٍٍٍٍٍ تَسُوقُهُمُ المَنایا بِمِقدارٍ اِلی اِنجازِ وَعدِ»[10]
«ای چشم بر شهدایی که مرگ آنان را به سوی قتلگاه میکشاند گریه کن مرگ این قافله را به جایی میبرد که با خدای خود وعده کردهاند که عهد خود را وفا کنند.»
امام علیه السلام فرمودند: «خواهرم هر چه را که خداوند مقّدر فرموده است، همان خواهد شد.»[11]
زینب (سلام الله علیها) و روز تاسوعا
در شامگاه روز نهم محرم الحرام، عمر بن سعد خود را آمادهی جنگ با سید و سالار شهیدان علیه السلام کرد و به سپاهیانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند کوفیان هم سوار شده مهیای نبرد شدند.[12] هیاهو و سر و صدای لشکر بلند شد. امام علیه السلام در جلوی خیمه خویش نشسته بود و به شمشیر خود تکیه داده بود. خواهرش زینب (سلام الله علیها) با شنیدن سر و صدای لشکر کوفه، به برادرش نزدیک شد و گفت: «برادرم آیا صداهایی را که نزدیک میشوند میشنوید؟» امام علیه السلام سر را بلند کرد و فرمود: «من رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) را در خواب دیدم که به من فرمود: تو [به زودی] نزد ما خواهی آمد.» زینب کبری (سلام الله علیها) پس از شنیدن این سخن سیلی به صورت خود زد و گفت: «وای بر من» امام حسین علیه السلام به خواهرش فرمود: «خواهرم واویلا مکن؛ آرام باش خدای رحمان تو را ببخشاید.» در این هنگام حضرت عباس علیه السلام نزد حضرت علیه السلام آمد و به امام علیه السلام عرض کرد: «ای برادر این سپاه دشمن است که تا نزدیکی خیمهها به پیش آمده است.» امام علیه السلام از حضرت عباس علیه السلام خواستند نزد آنها برود و از علت پیشروی آنان جویا شود....[13]
زینب (سلام الله علیها) و شب عاشورا
الف:تأکید مجدد یاران امام علیه السلام بر عهد و پیمان خود
نقل شده که در نیمههای شب عاشورا، امام حسین علیه السلام جهت بازدید و بررسی از تپهها و گردنههای اطراف، خیمهگاه را ترک کرد. نافع بن هلال امام علیه السلام را دید و از ترس این که نکند حادثهای برای حضرت علیه السلام رخ دهد با امام علیه السلام همراه شد. پس از انجام بازرسیهای لازم، امام علیه السلام به اردوگاه برگشتند و وارد خیمه خواهرش زینب (سلام الله علیها) شدند. نافع بن هلال نیز در کنار خیمه به انتظار امام علیه السلام نشسته بود. در این هنگام نافع شنید که حضرت زینب (سلام الله علیها) به امام علیه السلام عرض کرد: «آیا شما یارانتان را آزمودهاید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند» امام علیه السلام در پاسخ فرمود: «والله لقد بلوتهم فما وجدت فیهم الا الاشوس الاقعس یستأنسون بالمنیّة دونی، استیناس الطّفل الی محالب امّه؛ به خدا سوگند، اینها را امتحان کردهام پس آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کردهاند، به گونهای که مرگ را به گوشه چشمانشان مینگرند و به مرگ در راه من مانند شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.»
نافع با شنیدن این سخن گریان شده نزد حبیب بن مظاهر رفت و داستان گفت و گوی امام علیه السلام و خواهرش را برای او بازگفت. حبیب از جای برخاست و اصحاب و یاران امام علیه السلام را فرا خواند و بعد آن چه را که از نافع شنیده بود برای آنان باز گفت پس همگی برخاستند تا نزد بانوان حرم رفته خاطرشان را آسوده سازند. پس از رسیدن به خیام بانوان حرم، حبیب نزدیک رفت و فریاد زد: «ای حریم رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم)، این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزههای پسران شماست، سوگند یاد کردهاند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر بر تافتهاند فرو برند» در این هنگام زنهای حرم از خیمههایشان گریان خارج شدند و گفتند: «ای پاکان! از دختران رسول الله(صلی الله علیه وآله و سلم) و نوامیس امیرالمؤمنین علیه السلام حمایت کنید» در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند. و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند.[14]
ب: گفتگوی امام حسین علیه السلام و زینب کبری (سلام الله علیها)
از امام سجاد علیه السلام روایت شده که: «در آن شبى که فرداى آن، پدرم به شهادت رسید در خیمه نشسته بودم و عمهام زینب (سلام الله علیها) از من پرستارى میکرد، در آن هنگام پدرم از یارانش کناره گرفت و به خیمه خود رفت و جوین[15] -غلام ابوذر غفارى- نزدش بود و سرگرم تعمیر و اصلاح شمشیر آن حضرت علیه السلام بود. در این هنگام پدرم این اشعار را بر زبان جاری ساخت:
یا دهر افّ لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل
من صاحب و طالب قتیل و الدّهر لا یقنع بالبدیل
و انّما الامر الی الجلیل و کلّ حی سالک سبیلی
«ای روزگار، اف بر تو باد با این دوستیات؛ چه اندازه تو در صبحگاهان و شامگاهان از دوستان و خواستاران خود را به کشتن میدهی و از آنها به عوض و بدلی هم قانع نمیشوی. به درستی که کارها به دست خدای جلیل است و هر زندهای سالک این طریق است(همه فانیاند جز ذات حق تعالی)»
ایشان دو یا سه بار، این شعر را تکرار کردند تا آن جا که فهمیدم و دانستم که منظورش چیست. پس گریه، راه گلویم را بست؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هیچ نگفتم و دانستم که به زودی بلا، نازل خواهد شد؛ امّا عمهام نیز آنچه را که من شنیدم، شنید و چون مانند دیگر زنان، دل نازک و بیتاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. پس از جا جسته و در حالى که لباسش را بر روى زمین میکشید و سخت درمانده شده بود، خود را به امام علیه السلام رساند و گفت: وا مصیبتا! کاش پیش از این مرگم فرا رسیده بود. امروز، [گویى] مادرم فاطمه (سلام الله علیها) و پدرم على علیه السلام و برادرم حسن علیه السلام، از دنیا رفتهاند، اى جانشینِ گذشتگان و پناه بازماندگان.
[امام] حسین علیه السلام به او نگاهی کرد و فرمود: «خواهرم، شیطان، بردباریات را نبرد و شکیباییات را از دستت نرباید.» زینب (سلام الله علیها) گفت: «اى اباعبداللّه پدر و مادرم به فدایت، خود را آماده کشته شدن کردهاى جانم به فدایت.» اشک در چشمان [امام] حسین علیه السلام، جمع شد و فرمود: «اگر مرغ قطا را در آشیانهاش به حال خود مىگذاردند [آسوده] مىخوابید.»[16]
زینب (سلام الله علیها)گفت: «واى بر من؛ آیا تو به ناچارى تن به مرگ دادهاى؟ این بیشتر دلم را میسوزاند، و بر من سختتر و ناگوارتر است.» آن گاه، به صورت خود زد و گریبان چاک کرد و بیهوش بر زمین افتاد. امام علیه السلام برخاسته آب به روى خواهر پاشید و به او فرمود: «خواهرم، از خدا پروا کن و به تسلّى بخشىِ او، خاطر آسودهدار. بدان که زمینیان میمیرند و آسمانیان باقى نمیمانند و هر چیزى از میان میرود جز ذات خدا که با قدرتش زمین را آفریده است و مردم را برمیانگیزد تا همه، باز گردند و اوست یگانه و یکتاى بىهمتا. جد و پدر و مادر و برادرم همگی بهتر از من بود (و همه از این دنیا رفتند) و سرمشق من و آنان و هر مسلمانى، پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) است.»
امام علیه السلام خواهرش را با این سخنان و مانند آن دلدارى داد و به او فرمود: «خواهرجان تو را قسم میدهمکه در عزایم، گریبان چاک ندهی و صورت نخراشی و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نکنی.»
پس از اینکه عمهام آرام گرفت پدرم، او را نزدیک من آورد و در کنارم نشاند و آنگاه به نزد یاران خویش رفت...»[17]
زینب (سلام الله علیها) و روز عاشورا
در واقعه غمانگیز عاشورا نیز در چند جا نام حضرت زینب (سلام الله علیها) در کتب و منابع تاریخی ذکر شده است. یکی از این موارد زمانی است که علی اکبر علیه السلام بر روی زمین افتاد و پدر را به بالین خود طلبید. در این هنگام زینب کبری (سلام الله علیها) با شتاب از خیمهگاه بیرون آمد و در حالی که فریاد میزد: «یا اُخیّاه و ابن اخیّاه» خود را بر روی جنازه علی علیه السلام انداخت تا برادرش را متوجه خود سازد و بدین وسیله از شدت اندوهی که با دیدن پیکر آغشته به خون و قطعه قطعه شده علی اکبر علیه السلام به آن حضرت دست داده بود بکاهد. پس امام حسین علیه السلام دست او را گرفت و از روی جنازه علیّ اکبر علیه السلام بلند کرد و به خیمه باز گرداند سپس به جوانان دستور داد تا جسد علی اکبر علیه السلام را از میدان بیرون ببرند.[18]
جای دیگری که از زینب کبری (سلام الله علیها) در واقعه عاشورا سخن به میان آمده است واقعه تلخ شهادت عبدالله بن حسین (علی اصغر) علیه السلام است. بنا بر نقل برخی روایات، امام حسین علیه السلام در روز عاشورا مقابل خیمهها آمد و به حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: «فرزند کوچکم را نزد من بیاورید تا با او وداع کنم.» کودک را نزد امام حسین علیه السلام آوردند امام علیه السلام او را گرفت و صورتش را نزدیک آورد تا او را ببوسد، در این لحظه حرملة بن کاهل اسدی تیری رها کرد؛ تیر گلوی آن کودک را از هم درید و او را به شهادت رساند. پس امام علیه السلام به حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: «کودک را بگیر» آن گاه دست خود را زیر گلوی عبدالله علیه السلام گرفت و چون دستش از خون او پر شد آن را به سوی آسمان پاشید و فرمود: «هون علیّ ما نزل بی انّه بعین الله؛ چون خدا میبیند آنچه که از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت.»[19]
جریان شهادت عبدالله بن حسن علیه السلام نیز از دیگر مواردی است که در آن از حضرت زینب (سلام الله علیها) یاد شده است. نقل شده که در واپسین لحظات حیات شریف سید الشهداء علیه السلام و در حالی که سپاه کوفه امام علیه السلام را محاصره کرده بود، عبدالله بن حسن علیه السلام که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده بود خیمهگاه را ترک کرده شتابان به سوی امام علیه السلام دوید حضرت علیه السلام با دیدن او خطاب به خواهرش زینب (سلام الله علیها) فرمود: «خواهرم این کودک را نگهدار» زینب کبری (سلام الله علیها) خود را به کودک رساند و سعی کرد از رفتنش جلوگیری کند؛ اما عبدالله با سرسختی و سماجت از بازگشت امتناع کرد و خود را از دستان عمهاش رها کرد و نزد امام حسین علیه السلام رفت تا شاید مانع از شهادت عموی بزرگوارش گردد. اما ضربت شمشیر دشمن دست او را قطع کرد و او را به شهادت رساند.[20]
جریان شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام نیز از دیگر مواردی است که در آن یادی از زینب کبری (سلام الله علیها) به میان آمده است. نقل شده در آخرین لحظات حیات شریف امام حسین علیه السلام و در زمانی که سپاه دشمن امام علیه السلام را در محاصره خود گرفته بودند تا به شهادت برسانند حضرت زینب (سلام الله علیها) از خیمهگاه بیرون آمد و با دیدن این اوضاع، عمر بن سعد را خطاب قرار داد و فرمود: «واى بر تو اى عمر؟ آیا ابا عبدالله علیه السلام را میکشند و تو نگاه میکنی؟» عمر پاسخ زینب (سلام الله علیها) را نگفت، پس زینب (سلام الله علیها) خطاب به لشکر عمر بن سعد فریاد زد: «واى بر شما؛ آیا یک مسلمان میان شما مردم نیست؟» در این هنگام اشک از چشمان پسر سعد بر گونهها و ریشهای او جاری شد و از زینب (سلام الله علیها) روی برگرداند.[21]