سياست بين المللي، دولت ملت، نظام بينالملل، سياست خارجي، تصميم گيرندگان، ديپلماسي، علوم سياسي
نویسنده : علي محمد ابوالحسني
سیاست بینالملل (international politics) به مطالعهی اقدامها و واکنشها یا پاسخهای دیگران و بهطورکلی به اعمال و رفتارهای متقابل دو یا چند واحد سیاسی اطلاق میشود. بدین ترتیب در فرایند مطالعهی سیاست بینالملل بهطور عمده روابط واحدهای رسمی حکومتی با یکدیگر مورد توجه قرار میگیرند؛ به بیان دیگر رفتارها و کارکردهای بینالمللی تا آنجا مورد نظر قرار میگیرند که بهگونهای از طریق دولتها صورت پذیرند.[1]
سیاست بینالملل، سیاست خارجی و روابط بینالملل
بین این سه واژه تفاوت وجود دارد، و این تمایز بهطورکلی به تفاوت میان هدفها و اقدامات (تصمیمات و خط مشیها) یک دولت یا دولتها، و کنشهای متقابل میان دو یا چند دولت ارتباط پیدا میکند. اگر در تحلیل خود به اقدامات یک دولت در قبال محیط خارج و شرایط معمولا داخلی موثر در تعیین اقدامات مزبور بپردازیم اساسا به سیاست خارجی توجه کردهایم. اما اگر به آن اقدامات فقط به منزلهی جنبهای از الگوی اقدامات یک دولت و واکنشها یا پاسخهای دیگران بپردازیم، به سیاست بینالملل یا روندهای کنش متقابل دو یا چند دولت مینگریم و اصطلاح روابط بینالملل بهصورت متمایز از سیاست بینالملل و سیاست خارجی، میتواند به همهی شکلهای دولتی و غیر دولتی کنش متقابل اعضای جوامع مختلف اطلاق شود. مطالعهی روابط بینالملل دربر گیرندهی تحلیل سیاستهای خارجی یا روندهای سیاسی میان ملتها نیز هست.[2] تفاوت عمده میان سیاست داخلی و سیاست بینالملل در این است که در سیاست داخلی افراد نباید خود از امنیت خود دفاع کنند، ولی در سیاست بینالملل به سبب فقدان یک اقتدار بالاتر که بتواند از کاربرد زور جلوگیری کند یا در صورت کاربرد زور با آن مقابله نماید، دولتها مجبور هستند که امنیت خود را خودشان حفظ نمایند[3] و همچنین در بعد اجتماعی، بهنظر میرسد که بر خلاف سیاست داخلی که اغلب تحت حاکمیت قواعد و قوانین است، سیاست بینالملل تحت حاکمیت منافع فردی و اجبار[4] میباشد.[5]
مکاتب معاصر سیاست بینالملل
1- کاوشگران سنتی
گروه نخستین، دانشمندانی را دربر میگیرد که به تحلیل سنتی و عمدتا توصیفی سیاست و سازمانهای بینالمللی پرداختهاند. این دسته کوشش خود را به بررسی سیاستهای خارجی کشورهای گوناگون، برخی مسائل بینالمللی و سازمانهای بینالمللی گماردهاند، همچنین تحلیل تاریخچه و اساسنامهی سازمان مللمتحد، توصیف نتایج کنفرانسهای بینالمللی در مورد مسائلی مانند حقوق بینالملل دریایی، کنترل قاچاق مواد مخدر یا استراتژی اتمی ناتو از جمله مسائلی است که مورد بررسی این دسته از نویسندگان قرار گرفته است. هدف این نویسندگان در درجهی اول گزارش و تحلیل مسائل بینالمللی معاصر و اظهارنظر دربارهی منشاء و آثار سیاستهای مختلف برای کشورهای معین یا سازمانهای بینالمللی است.
2- استراتژیستها
دستهی دوم که تعداد آنان از 1945 تاکنون افزایش یافته "استراتژیستها" نامیده میشوند. این دسته کوشش خود را به درک منطق بازدارندگی[6] در عصر نیروی هستهای، تحلیل اثرات سیستم سلاحهای جدید بازدارندگی و ارائهی استراتژیهایی برای تامین حداکثر امنیت ملی با کاهش امکان جنگ هستهای گماردهاند. این گروه در بررسی خود از روشهای مختلف تحلیل منطقی گرفته تا تئوریهایی مانند war game وgame بهره گرفتهاند.
3- تئوریپردازان تئوری بزرگ
هانی مورگنتا، در رسالهی کلاسیک خود در مورد سیاست بینالملل، برجستهترین ارائهدهندهی آن چیزی است که میتوان آنرا نظریهی کلی سیاست بینالملل نامید. مورگنتا برخلاف پیشینیانش، که وظیفهی خود را عمدتا گزارش وقایع جاری یا ارائهی راه حل برای تامین صلح مورد نظرشان میدانستند، استدلال میکند که دادههای گوناگون سیاست بینالملل میتواند در چارچوب مفاهیم مدل سیاست قدرت به یکدیگر مربوط گردند. نقش عمدهی او نشاندادن این بود که الف) رشتهی روابط بینالملل باید کوشش کند به استنتاجات کلی دست پیدا کند و بر وقایع بیهمتا و بیمانند تمرکز نکند. ب) روابط بین کشورها، در ماهیت، نشاندهندهی الگوهای رفتار و تکرار است. پ) کانون اصلی روابط بینالملل باید کشف انگیزه رفتار کشورها و الگوی رفتار ناشی از آن (مانند موازنهی قوا) باشد.
تعدادی از دانشمندان علوم سیاسی بعدا تئوریهای بزرگ دیگری پدید آوردهاند که به انسجام حوزهی روابط بینالملل کمک قابل توجهی نموده است. این تئوریها بر مفاهیمی مانند موازنه،[7] تصمیمگیری،[8] سیستمها و مدلهای ارتباطات بهعنوان ابزار و چارچوب تحلیل برای حوزهی روابط بینالملل تاکید کردهاند. مانند مورگنتا این نظریهپردازان فرض کردهاند که مهمترین جنبههای سیاست خارجی و فراگردهای بینالمللی با مفهوم یگانهای قابل درک و توضیح است.
4- نظریههای میان برد
اینها به بررسی تجربی جنبههای معینی از سیاست بینالملل و سیاست خارجی پرداختهاند. این گروه مسائل معینی را برای بررسی انتخاب میکنند و درصدد توصیف دقیق و تبیین پدیدههای مشخصی هستند. تئوری برای این دسته از پژوهندگان جنبهی فرضهایی را دارد که باید به محک آزمایش اثبات شود و بهعنوان ابزاری برای سازمان دادن تمامی این حوزهی مطالعه بهشمار نمیآید.[9]
رهیافتهای چهارگانهی علمی در مطالعهی سیاست بینالملل
1- رهیافت "عامل محیطی و داخلی":[10] موضوع این رهیافت، دولت است. در این رهیافت مشخصات دولت از قبیل موقعیت جغرافیایی، شکل حکومت و فرهنگ آن مورد بررسی قرار میگیرد. ایدهی این رهیافت آن است که نحوهی درک و برداشت از عوامل محیطی و داخلی و نیز تقاضاها و منافع مطلوب آنها، منشا تاثیرات قدرتمندی در سیاست بینالملل میباشد.
2- رهیافت "سیاستگذار و سیاستگذاری":[11] موضوع این رهیافت، افراد و فرایندی است که آنها بهوسیلهی آن به سیاستگذاری میپردازند. این رهیافت سیاست بینالملل را در چهارچوب مطالعهی سیاستگذاران و فرایند تصمیمگیری، مورد بررسی قرار میدهد. تحلیل مذکور، عموما بهمنظور توضیح سیاست خارجی یک کشور، و نه سیاست جهان به کار میرود. بنابر تحلیل فوق، الزاما بین محیط و تصمیمگیری رابطه مستقیم وجود ندارد. گرچه ممکن است در عمل غالبا فرایند سیاستگذاری از محیط تاثیر بپذیرد. بهعلاوه، بین تصمیمگیرندگان و فرایند تصمیمگیری تفاوت ضروری وجود دارد. تصمیمگیرنده کسی است که موقعیتی را در اختیار دارد که محق است تصمیماتی اتخاذ نماید، تصمیماتی که ممکن است آبرو و سرنوشت ملتی را به خطر افکند. درحالیکه فرایند تصمیمگیری، کیفیت اتخاذ تصمیم توسط بازیگران است.
3- رهیافت "تعامل":[12] برخلاف رهیافت پیشین، که توجه بر یک دولت متمرکز مینمود، رهیافت تعامل(کنش و واکنش) ثقل توجه را بر بازی بین دولتها قرار میدهد. این رهیافت، بیش از دیگر تحلیلها، به "سیاست جهان" میپردازد و با مدنظر قرار دادن پدیدههایی چون جنگ، تشکیل اتحادها، چانهزنی دیپلماتیک و مسابقات تسلیحاتی، کانون بسیاری از بحثهای مربوط به سیاست جهان قرار گرفته است.
4- رهیافت "سیستمها:"[13] در این رهیافت، سیاست بینالملل با توجه به نحوهی توزیع قدرت در نظام بینالمللی تجزیه و تحلیل میگردد. به عبارت دیگر، هر نوع خاص از توزیع قدرت درجهان، انواع خاصی از الگوهای کلی رفتار را بر کشورها تحمیل مینماید. در این رهیافت، منظور از "قدرت" ظرفیت و قابلیت است. به رغم نقش قدرت در رهیافت علمی نخستین،[14] فرض این رهیافت آنست که انگیزهی سیاستگذاریها در صحنهی بینالملل، کنترل قدرت دیگران است. فلذا، باید قدرتهایی را که توان آسیب رساندن دارند شناخت تا امنیت خود را حفظ کرد.
توجه به این نکته ضروری است که میان چهار رهیافت مذکور، ارتباط بر قرار است. افکار عمومی داخلی یک کشور که خواهان انزوای حکومت خود در عرصهی سیاست بینالملل است، چه بسا با وارد آوردن فشار بر تصمیمگیرندگان، سبب تدوین یک سیاست خارجی معین شود. به نوبهی خود، سیاست خارجی هر کشور نیمی از فرایند تعامل را تشکیل میدهد، و تعاملات میان چندین کشور به الگوها و قوانین سیستمی تبدیل خواهد گردید.
کارایی هر یک از رهیافتهای علمی نه به معنای بی کارکرد بودن تحلیلهای دیگر، بلکه بدان معناست که رهیافت مورد نظر، وضعیت مورد بحث را بهتر تجزیه و تحلیل می نماید.چه بسا در وضعیتی دیگر، رهیافتی دیگر دارای کارکرد بهتری باشد.[15]
زبان سیاست بینالملل
یکی از موارد قابل توجه سیاست بینالملل آن است که دولتها با فرهنگ، مذهب، ایدئولوژی و زبانهای مختلف با یکدیگر رابطه برقرار میکنند که بدون این توانایی، قواعد بازی به سختی میتوانستند نظم بینالمللی را تسهیل نمایند. البته سوء تفاهمها در امور بینالمللی کم نبودهاند ولی مسئلهی قابل توجه امکان درک و تفاهم است. به رغم اینکه در این زمینه مشکلاتی وجود دارد، دولتها اغلب میتوانند در ارتباطهای خود مقاصد، تشویقها، اخطارها، رضایتها و مخالفتها را در زمانهای مقتضی بهطور دقیق به دولتهای دیگر اعلام نمایند و راجع به موارد پیچیده و حساس و برای فهم هرچه بیشتر مذاکره نمایند. تمامی این اقدامات مرهون مقررات معمول یا زبان خاص اینگونه اقدامات میباشد. یکی از موارد خاص زبان سیاست بینالملل، زبان دیپلماسی نام دارد و دیگری (مجموعهی زبان) سیاست بینالملل است که شامل آداب و رسوم و رویههای دیپلماتیک نیز میگردد.
اصل مهم در زبان دیپلماسی مختصر و مفید سخن گفتن است. یکی از وجوه زبان دیپلماسی، کاربرد اصطلاحات حقوقی است. اما در مجموعهی زبان، نیز میتوان به مواردی اشاره کرد، از جمله؛ ژستهای رهبری که معمولا رهبران ملی از اینها استفاده میکنند زیرا آنها در سطوح ملی و بینالمللی مورد توجه میباشند و مردم چنین فرض میکنند که رهبران آنها نماد غرور، افتخار و ارادهی دولتشان میباشند. مورد دیگر تشریفات[16] است که شامل مجموعهی آداب و رسوم و مقرراتی میشود که بر مراسم رسمی و طرق معاشرت در روابط و مذاکرات دیپلماتیک حاکم است. تشریفات میتواند احترام یا عدم احترام یک کشور به کشور دیگر را نشان دهد و مورد بعدی اقدامات نیروهای مسلح است که نمادهای اصلی حاکمیت ملی و کنترل مقتدر و آمرانه بر فشارهای داخلی و خارجی آنها از هر نوع که باشد میتواند تاثیر قابل ملاحظهای بر مواضع و سیاستها و امنیت دولت در جامعهی بینالمللی و کیفیت رفتار بین دولتها داشته باشد.[17]
محدودیتهای ادراک سیاست بینالملل
مورگنتا با دیدگاه واقعگرایی خود بر این باور است که بزرگترین مشکلی که بررسی نظری ماهیت و شیوههای سیاست بینالملل با آن روبروست، ابهام در موضوعی است که ناظر باید به آن بپردازد. از یک سو، رویدادهایی که او موظف به درک آنها است، وقایعی منحصر به فردند. این رویدادها تنها یکبار اتفاق میافتند و در گذشته و آینده هرگز تکرار نشده و نمیشوند. از سوی دیگر، رویدادهای مزبور به هم شباهت دارند، زیرا تجلی نیروهای اجتماعی هستند. نیروهای اجتماعی حاصل سرشت بشر در عمل میباشند، و بنابر این در شرایط مشابه به شکل مشابهی تجلی مییابند. از مقایسهی همهی این رویدادها میتوان مبانی سیاست بینالملل را شناخت. هر موقعیتی خاص سیاسی تدوین و اجرای سیاست خارجی خاصی را اقتضاء میکند. اگر بخواهیم سیاست بینالملل را درک کرده، معنای رویدادهای معاصر را بفهمیم و آینده را پیشبینی نماییم و بر آن تاثیر گذاریم، باید اولا قادر باشیم میان شباهتها و تفاوتهای وضعیتهای سیاسی تفاوت قائل شویم و در ادامه باید بتوانیم اهمیت این شباهتها و تفاوتها را در مقابل سیاست خارجی جایگزین[18] ارزیابی نماییم.
سیاست بینالملل گستردهتر از تاریخ معاصر و رویدادهای جاری است. ناظر سیاسی را صحنهی معاصری احاطه کرده است که حوزههای تاکید آن دائما در حال تغییرند و بینشها متحول میگردند. ناظر، بدون دستیابی به بنیادها) ناپیدای سیاسی) نمیتواند زمینهی ثابتی برای اتکا یابد یا به معیارهای عینی ارزیابی دست پیدا کند. این بنیادها صرفا با رابطهی میان رویدادهای اخیر، وقایع گذشته دور و خصوصیات پایدار سرشت بشر، که زمینهساز هر دو است، آشکار میگردد.
سیاست بینالملل را نمیتوان به قواعد و نهادهای حقوقی تقلیل داد، سیاست بینالملل در چارچوب این قواعد و از طریق قابلیت این نهادها عمل میکند.[19]