دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

طبقه بندی شلدن از تیپ های شخصیتی Sheldon’s classification of personality types

No image
طبقه بندی شلدن از تیپ های شخصیتی Sheldon’s classification of personality types

كلمات كليدي : تيپ شناسي، مزومورف، اكتومورف، اندومورف، پيوند تن و روان، روان شناسي شخصيت

نویسنده : مهدي مطهري

در زمان معاصر یکی از پرکارترین و موثرترین افراد در زمینه روان‌شناسی سرشتی، ویلیام شلدون(William Sheldon) می‌باشد. او در سال 1899 در آمریکا به دنیا آمد و سال‌های اول زندگی را با پدرش که عالم طبیعی بود و به تغذیه و پرورش حیوانات می‌پرداخت، در روستا گذراند و این سابقه در ذهن او و در نظریه‌اش درباره تاثیر عوامل زیستی – وراثتی بر رفتار انسان اثری واضح به جای گذاشت. وی در سال 1977 در گذشت.[1]

شلدون، دارای درجه M.D در طب و p.h.D در روان‌شناسی بود و تمام عمر خود را صرف تحقیق و بررسی در زمینه روان‌شناسی سرشتی نمود. اساس نظریه شلدون تنها این نیست که همبستگی آماری بین ساخت جسمانی و خصوصیات روانی یا رفتاری انسان را نشان دهد بلکه او معتقد است که ساختمان سرشتی انسان عامل تعیین کننده و اصلی و در واقع مهم‌ترین علت ایجاد و تکامل رفتار بشر است.[2]

مراحل سه‌گانه تحقیق برای شناخت شخصیت

ویلیام شلدون، در نظریه خود به عوامل زیستی – وارثتی در تشکیل و تحول شخصیت اهمیت فراوان می‌داد و برای شناخت رفتار آدمی، آگاهی از آن عوامل را لازم می‌دانست و برای به دست آوردن معیاری که به وسیله آن، شناخت رفتار و شخصیت افراد میسر گردد تحقیقات خود را در سه مرحله انجام داد.[3]

1- مرحله مردم‌شناسی

شلدون و همکارش استیونس(Stevens) با استفاده از روش‌های آماری و مطالعه هزاران عکس از دانشجویان برهنه در حالت‌های مختلف( روبرو، نیمرخ راست و چپ و ...) و طبقه‌بندی آن‌ها برحسب چگونگی ساختمان بدن و همچنین با توجه به رشد هر یک از سه لایه جنینی اکتودرم(ectoderm)، مزودرم(mesoderm) و اندودرم(endoderm) با انتشار کتاب "اطلس انسان‌ها" در 1954 سه جنبه شخصیتی زیر را مشخص کردند:

الف. جنبه اکتومورف: که با غلبه قدرت سلسله اعصاب و پوست همراه است. افراد این گروه لاغر و قدبلند هستند.
ب. جنبه مزومورف: که با رشد و استحکام عضلات و استخوان‌ها مشخص می‌شود. مانند وزرشکاران و افراد قوی.

ج. جنبه اندومورف: که با رشد و برجستگی اعضای درونی مانند امعا و احشاء همراه است. افراد این گروه چاق و دارای رشد افقی هستند.[4]

در اینجا شلدون، توجه به چند نکته زیر را لازم می‌داند:

الف. هیچ فردی نمی‌تواند منحصرا یکی از این سه تیپ را دارا باشد بلکه هر کسی، از صفات هر سه دسته‌ چیزی را دارد ولی ویژگی‌های یکی از سه تیپ ممکن است در او آشکارتر باشند.

ب. کسی که از نظر ظاهر بدن به یکی از این سه گونه نزدیکتر است در صورتی می‌‌تواند عنوان آن تیپ را بگیرد که دچار بیماری‌ها و جراحت‌های شدید نگردیده و زندگی او به صورت طبیعی جریان داشته باشد.

ج. تحقیقات مردم‌‌شناسی که انجام شده مربوط به مردها می‌باشد. لکن تیپ‌های سه‌گانه مربوط به مردان، قابل اطلاق بر زنان نیز می‌باشند.[5]

صفات فرعی یا عناصر ثانوی

اختلافاتی بین سه تیب یاد شده، گذشته از ویژگی‌های مشترک بین آن‌ها وجود دارد که می‌توان آن‌ها را صفات فرعی نامید.

از مهمترین صفات فرعی، یکسان نبودن ویژگی‌های اصلی در قسمت‌های مختلف بدن است، مانند شکم و سینه اندمورف و پاهای مزومورف و گردن اکتومورف و این خصوصیت را شلدون با اقتباس از کرچمر، دیس‌پلیزیا(Dysplasia) نامیده است.

یکی دیگر از صفات فرعی این است که افراد هم‌تیپ، همگی از نظر تناسب اندام و زیبایی یکسان نیستند.

یکی دیگر از عناصر ثانوی، ناهمگونی جنسی(Ginaderomorphy) می‌باشد. مثلا مردی علاوه بر صفات مردانه، دارای مژه‌های بلند و صورت ظریف همچون زنان می‌باشد.[6]

2- مرحله روان‌شناسی

شلدون، پس از مطالعه خصوصیات جسمانی و طبقه‌بندی تیپ‌های مختلف به فکر ایجاد روش‌هایی افتاد که بتواند صفات روانی را ارزیابی نموده و رابطه آن‌ها را با تیپ‌های مختلف جسمانی اندازه‌گیری نماید. برای این منظور وی 50 صفت مشترک انسان‌ها را برگزید و به مدت یک‌ سال در برخی افراد به مطالعه پرداخت و نتیجه گرفت که می‌توان این صفات را در سه گروه خلاصه کرد.

گروه اول "ویسروتونیا" می‌باشد که در ارتباط با آندومورفی است که از طریق علاقه به راحتی، مردم‌آمیزی، غذا و محبت مشخص می‌شود.

گروه دوم که شلدون به آن دست یافت "سوماتونیا" می‌با‌شد. یعنی همان تیپ مزومورفی که افرادی فعال، جسور، ماجراجو و اهل ریسک‌اند.

و گروه سوم را "سربروتونیا" نامید که در ارتباط با اکتومورفی است و افرادی با خصوصیات گوشه‌گیری، ترس و کمرویی می‌باشند.[7]

3- مرحله آماری

هر یک از مراحل گذشته برای رشته‌های مربوط به آن قابل استفاده است. اما شلدون می‌خواست که بین ساختمان بدن و رفتار آدمی ارتباط کامل برقرار کند لذا با توجه به آزمایشات و مطالعاتی که بر روی 200 دانشجو انجام داد، به این نتیجه رسید که بین اندومورفی با ویسروتونیا، مزومورفی با سوماتونیا و اکتومورفی با سربرتونیا همبستگی و ارتباط مثبت بالایی وجود دارد.[8]

ارزیابی وضع فعلی روان‌شناسی سرشتی

مهمترین نتیجه‌ای که روان‌شناسان سرشتی و بخصوص شلدون از تحقیقات خود گرفته‌اند این است که، ساخت بدنی انسان باید در ارزیابی کل وجود او در نظر گرفته شود و اهمیت آن کمتر از محیط نیست.

از جمله انتقادهایی که از نظریه شلدون کرده‌اند یکی این است که، متاسفانه هیچ نوع دلیل و منطقی برای اثبات صحت ادعای او مبنی بر ارتباط بدن با مزاج‌های خاص ارایه نشده است.

نقد دیگری که مطرح می‌شود این است که، تیپ‌های بدنی( اندومورفی، مزدمورفی و اکتومورفی) نمی‌توانند در برابر نوع تغذیه اشخاص و سایر تغییراتی که در محیط زندگی آنان روی می‌دهد تغییرناپذیر باقی بمانند.

اشکال دیگر از طرف روان‌شناسانی است که برای روش‌های آماری اهمیت خاص قایلند و روش‌های شلدون برای به دست آوردن همبستگی‌های آماری بین پدیده‌های جسمانی و روانی را قبول ندارند.

البته وی درباره بزهکاری جوانان و ارتباط ساختمان بدن و بزهکاری (بزهکاران بیشتر در میان افراد مزومورف هستند) و رشد شخصیت و عوامل ناخودآگاه که مبتنی بر عوامل زیستی‌اند نیز مطالعاتی کرده و اشکالاتی را که به نظریه‌اش وارد شده را بدون جواب نگذاشته و گفته است: روان‌شناسی سرشتی در نظر ما جای روان‌شناسی را نمی‌گیرد، بلکه به آن کمک می‌کند و جایگاهش در صحنه کلی این علم، شاید با استخوان‌بندی در علم کالبدشناسی قابل مقایسه باشد».[9]

مقاله

نویسنده مهدي مطهري

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

Powered by TayaCMS