دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

بلوک شرق و غرب (BLOC (EAST-WEST

No image
بلوک شرق و غرب (BLOC (EAST-WEST

جنگ دوم جهاني، شرق، غرب، شوروي، كمونيسم، ليبراليسم، ايالات متحده ي آمريكا، استعمار، بلوك شرق و غرب، علوم سياسي

نویسنده : مرتضي اشرافي

بلوک شرق و غرب اصطلاحی است که پس از جنگ دوم جهانی به کشورهای کمونیست و کشورهای عضو اتحادیه‌های سیاسی و نظامی غرب داده ‌شد. به‌عبارت دیگر بلوک یعنی تقسیم‌بندی و گروه‌بندی طرفداران دو قدرت شوروی و آمریکا که با نام بلوک مشهور و مطرح شده‌اند.[1]

بلوک شرق نامی برای پیمان ورشو (اتحاد نظامی به رهبری شوروی) یا کومکن (یک سازمان اقتصادی بین‌المللی از کشورهای کمونیست) به‌کار می‌رود. علاوه‌بر شوروی سابق و ممالک اروپای شرقی‌ (اعضای پیمان ورشو) کشورهای کمونیست آسیائی را نیز شامل می‌شد‌.

بنابراین بلوک شرق شامل کشورهای بلغارستان، رومانی، مجارستان، آلمان شرقی، لهستان، آلبانی، چکسلواکی و اتحاد جماهیر شوروی بود که همه‌ی این کشورها عضو پیمان ورشو بودند. بعدها که در کوبا انقلابی رخ داد و رهبران جدید آن خود را کمونیست خواندند‌، این کشور نیز، علی‌رغم این‌که در غرب واقع بود، به‌طور غیر رسمی عضو بلوک شرق شمرده می‌شد. اما کوبا هرگز به عضویت پیمان ورشو درنیامد و به‌همین علت، به‌طور رسمی عضو بلوک شرق نبود.

متحدین شوروی خارج از اروپای شرقی، همچون مغولستان، کوبا، ویتنام و کره‌ی شمالی بعضی اوقات جزو اصطلاح بلوک شرق محسوب می‌شدند. جمهوری سوسیالیستی فدرال یوگسلاوی هم هرگز بخشی از بلوک شرق یا پیمان ورشو نبوده‌است. اما یک کشور کمونیست بوده که رهبر آن مارشال تیتو، در طی تلاش‌های خود به‌عنوان رهبر یک مقاومت پارتیزانی طی جنگ جهانی دوم، به ‌قدرت رسید. مجارستان در سال ۱۹۵۶م پس از آن‌که حکومت طرف‌دار شوروی خود را برانداخت، توسط ارتش شوروی مورد حمله قرار گرفت و آن‌را با رژیمی جایگزین ساخت که در پی یک مسیر کمونیستی دموکراتیک‌تر، مستقل از مسکو بود. اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰، اتحاد شوروی ضعیف شد و به مداخله در امور داخلی کشورهای بلوک شرق خاتمه داد.[2]

در مقابل بلوک غرب علاوه‌بر اعضای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) سایر کشورهای طرف‌دار غرب در سراسر جهان را دربر می‌گرفت. همچنین اصطلاح بلوک غرب گاه کشورهای دست‌نشانده یا متحد غرب در آسیا و آفریقا و همچنین آمریکای لاتین را نیز دربر می‌گرفت و در این کاربرد، مراد از آن جدا‌کردن کشورها از نظر تقسیم‌بندی ایدئولوژیک، به‌ویژه مشخص‌کردن دشمنی آن‌ها با بلوک شرق و یا بی‌طرفی آنها بود.

زمینه‌های شکل‌گیری بلوک شرق و غرب

شکل‌گیری بلوک شرق و غرب با آغاز جنگ سرد میان شوروی و ایالات متحده‌ی آمریکا و جبهه‌بندی‌های کشور‌ها در این دو جناح همراه و همزاد بوده است، بنابراین جنگ سرد اصطلاحا به جنگی اطلاق می‌شود که از کشمکش‌ها و رقابت‌ها، در روابط آمریکا، شوروی و هم‌پیمانان آنها در طول دهه‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ به‌وجود آمد. [که به این دو گروه در اصطلاح بلوک شرق (همپیمانان شوروی) و بلوک غرب (هم پیمانان آمریکا) اطلاق می‌گردید.] در سال ۱۹۴۵ و پس از پایان جنگ جهانی دوم تنش بین آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد و تا سال ۱۹۴۷ افزایش یافت. در طول این زمان رقابت بین این دو ابرقدرت در عرصه‌هایی از قبیل نظامی، ایدئولوژی، روان‌شناسی، جاسوسی، ورزش، تجهیزات نظامی، صنعت و توسعه‌ی تکنولوژی ادامه داشت. این رقابت‌ها، مسابقات فضایی، پرداخت هزینه‌های گزاف دفاعی، مسابقات سلاح‌های هسته‌ای و تعدادی جنگ‌های غیرمستقیم را با خود به ‌همراه داشت.

در طول حیات بلوک‌بندی جهان به شرق و غرب، درگیری نظامی مستقیمی بین نیروهای آمریکایی و شوروی رخ نداد، اما گسترش قدرت نظامی، کشمکش‌های سیاسی و درگیری‌های مهم بین کشورهای پیرو و هم‌پیمانان این ابر قدرت‌ها از دست‌آوردهای این تقسیم‌بندی به ‌حساب می‌آید. آمریکا و شوروی که در طول جنگ جهانی دوم در مقابل آلمان نازی متحد بودند، حتی قبل از پایان جنگ بر سر چگونگی بازسازی جهان پس از جنگ با هم اختلاف داشتند. پس از جنگ جهانی دوم درحالی‌که آمریکا در تلاش بود تا کمونیسم را در جهان محدود کند، گستره‌ی تقسیم‌بندی جهان به بلوک شرق و بلوک غرب به ‌تمام جهان به‌ ویژه اروپای غربی، خاورمیانه و جنوب شرقی آسیا کشیده شد.[3]

در این دوره، جهان با بحران‌هایی از قبیل دیوار برلین (1949- 1948) جنگ کره (1953- 1950) جنگ ویتنام (1965-1973)، بحران موشکی کوبا (1962) و جنگ شوروی در افغانستان روبه‌رو شد، که هر لحظه امکان یک جنگ جهانی دیگر را ایجاد می‌کرد. یکی‌از دلایل مهم دوری هر دو طرف از ایجاد یک جنگ مستقیم، دسترسی آنها به سلاح‌های هسته‌ای و ترس از استفاده‌‌ی طرف مقابل از این سلاح‌ها بود. اما آنچه مسلم بود، این بود که کشورهای کوچک، راهی جز پیوستن به اردوگاه شرق یا غرب را ندارند و هر کشوری که به این مساله تن در‌ندهد، بعد از گذشت زمانی با توجه به شرایط حاکم، ناچار است به‌گونه‌ای تحت سلطه‌ی یکی از قدرت‌های مذکور قرار گیرد. آنها با اتخاذ این خط مشی سعی می‌کردند با تشکیل اتحادیه‌ها و پیمان‌های نظامی و سیاسی حوزه‌ی نفوذ خود را در میان کشورهای دیگر گسترش دهند و به ‌نوعی یارگیری دست زنند. در بلوک غرب، تفکر لیبرالیسم و سرمایه‌داری تسلط داشت، در بلوک شرق هم، اندیشه‌ی کمونیسم و سوسیالیسم حکومت می‌کرد و هر دو بلوک با تبانی‌ها و زدوبند‌هایی که باهم داشتند هر کدام بر بخش‌هایی از دنیا حکومت می‌کردند و البته هر کدام به‌ نحوی، سعی می‌نمودند تا به ‌تنهایی، حاکمیت سیاسی - فکری و اقتصادی دنیا را به‌دست داشته باشند.[4]

تداوم بلوک‌بندی شرق و غرب

در فاصله‌ی زمانی بین تجاوز شوروی سابق به افغانستان در دسامبر ۱۹۷۹م و به ‌قدرت رسیدن میخائیل گورباچف در شوروی در مارس ۱۹۸۵‌م، روابط بین ابرقدرت‌ها پس از آشتی دهه‌ی ۱۹۷۰‌م، به ‌سردی گرائید. حمله‌ی سال ۱۹۷۹‌م شوروی سابق به افغانستان‌‌، باعث واکنش بسیاری از کشورها و تحریم گسترده‌ی بازی‌های المپیک ۱۹۸۰م مسکو توسط بسیاری از کشورهای غربی شد. تجاوز شوروی منجر به درگیری طولانی مجاهدین افغانستان با ارتش شوروی شد که تا پایان دهه‌ی ۱۹۸۰م ادامه داشت. در سال ۱۹۷۹م متحدین ناتو که از استقرار موشک‌های هسته‌ای میان برد شوروی نگران بودند، توافق کردند که به مذاکرات محدود‌سازی سلاح‌های راهبردی ادامه دهند تا تعداد موشک‌های هسته‌ای مورد استفاده را محدود کنند؛ در عین حال آنها تهدید کردند که اگر مذاکرات شکست بخورد، ۵۰۰ دستگاه موشک کروز در آلمان غربی و هلند مستقر می‌کنند. این مذاکرات به شکست محکوم شد. استقرار برنامه‌ریزی شده با مخالفت شدید و گسترده‌ی افکار عمومی اروپا مواجه شد و در چند کشور اروپایی تظاهرات بی‌سابقه‌ای رخ داد. نو‌محافظه‌کاران علیه سیاست‌های زمان نیکسون و جیمی کارتر در قبال شوروی سابق موضع گرفتند. بسیاری از آنها که با سناتور جنگ‌طلب دموکرات به نام هنری اسکوپ جکسون همراه شده بودند، به رئیس‌جمهور ‌(کارتر) فشار آوردند که از موضع مقابله به مثل، با شوروی برخورد کند. آنها در نهایت خود را با رونالد ریگان و جناح محافظه‌کار جمهوری‌خواهان که به جلوگیری از گسترش شوروی متعهد شده بودند، هماهنگ کردند. انتخاب مارگارت تاچر به‌عنوان نخست‌وزیر بریتانیا در سال ۱۹۷۹م و به‌ دنبال آن انتخاب رونالد ریگان به‌عنوان رئیس‌جمهور آمریکا در سال ۱۹۸۰م، باعث به قدرت رسیدن دو جنگجوی سرسخت در رأس رهبری دنیای غرب شد.[5]

شاخص‌های اصلی بلوک‌بندی شرق و غرب

به‌طورکلی برای دو طرف هم‌پیمانان آمریکا و شوروی در بلوک شرق و غرب می‌توان شاخص‌های زیر را نام برد که به‌طور حتم از اثرات این رویداد مهم تاریخ بشری می‌باشد:

1. تقسیم جهان به دو بلوک قدرت؛

2. رقابت‌های اقتصادی و تسلیحاتی به‌ صورت هم‌زمان؛

3. حاکم ‌شدن لفاظی‌ها‌ی ایدوئولوژیکی بر مناسبات دو طرف؛

4. به‌کارگیری زور در حوزه‌ی رقیب بدون درگیر شدن در جنگ مستقیم رودرو، از طریق مداخلات نظامی محدود و یا انجام کودتا یا تجاوز نظامی به کشورهای بی‌طرف یا مخالف نظام سلطه؛

5. تلاش برای نفوذ در حوزه‌ی فعالیت رقیب از طرق اقتصادی و یا فرهنگی؛

6. به‌ راه انداختن جنگ رسانه‌ای گسترده و توسعه‌ی تبلیغات منفی و افشاگرانه علیه یک‌دیگر؛

7. طراحی و اجرای عملیات گسترده‌ی جاسوسی به‌ منظور کسب اطلاعات سیاسی نظامی و امنیتی.[6]

پایان بلوک‌بندی شرق و غرب

این دوره با به قدرت رسیدن میخائیل گورباچف به‌عنوان رهبر شوروی سابق در سال ۱۹۸۵م آغاز شد و تا فروپاشی شوروی در سال‌۱۹۹۱م ادامه داشت. رویدادهای این دوره شامل، حادثه‌ی چرنوبیل ‌(۱۹۸۶م) و سقوط دیوار برلین‌ (۱۹۸۹م)، عملیات کودتای ‌۱۹۹۱م شوروی سابق و سقوط شوروی ‌(۱۹۹۱م)، پیاده‌سازی سیاست‌های گلاسنوست و پرسترویکا، نارضایتی عمومی از جنگ شوروی در افغانستان و آثار اقتصادی- سیاسی حادثه‌ی چرنوبیل در سال ‌۱۹۸۶م است. با به قدرت رسیدن گورباچف تنش‌های شرق و غرب به سرعت کاهش یافت. پس از مرگ متوالی سه رهبر پیر شوروی از سال ‌۱۹۸۲م، کمیته‌ی تصمیم‌گیری حزب کمونیست، گوباچف را به‌عنوان رئیس حزب کمونیست انتخاب کرد. ریگان در دوره‌ی دوم ریاست جمهوری خود در سال ‌۱۹۸۵م در ژنو و در سال‌ ۱۹۸۶م در ریکاویک با گورباچف ملاقات و نومحافظه‌کاران را شگفت‌زده کرد؛ موضوع ملاقات دوم بحث درباره‌ی کاهش زرادخانه‌های موشکی میانی در اروپا بود.

هزینه‌های مسابقه‌ی تسلیحاتی جنگ سرد از یک‌سو و افزایش تقاضا برای مجموعه‌ی بزرگی از کمک‌های خارجی و نظامی از طرف متحدین سوسیالیست‌ها از سوی دیگر، تلاش‌های گورباچف برای تقویت تولید کالاهای مصرف‌کنندگان و اصلاح اقتصادی را در وضعیت بسیار حساس و پرمخاطره‌ای قرار داد. در سال ‌1989م دولت‌های کمونیست اروپای شرقی یک به یک سرنگون شدند. در لهستان، مجارستان و بلغارستان اصلاحات دولت باعث پایان صلح‌آمیز حاکمیت کمونیست‌ها و استقرار دمکراسی شد. تظاهرات گسترده در آلمان شرقی و چکسلواکی باعث سرنگونی کمونیست‌ها در این دو کشور گردید و دیوار برلین باز شد. در رومانی یک قیام عمومی باعث سرنگونی رژیم نیکولای چائوشسکو در اواسط دسامبر و اعدام او در ۲۵‌ دسامبر ‌1989م شد. شوروی سابق کمک زیرساختی کمی برای ماهواره‌های خود در اروپای شرقی در نظر گرفت، اما آنها کمک‌های نظامی گسترده‌ای به‌ صورت نقدی، به آنها می‌رساندند. تکیه‌ی شوروی بر اقتصاد ناکارآمد نظامی باعث مشکلات بعدی در سازگاری مجدد پس از سقوط کمونیسم شد. سقوط اتحاد جماهیر شوروی باعث کاهش ناگهانی و فوق‌العاده‌ی تعداد جنگ‌ها،(جنگ‌های بین کشورها، جنگ‌های نژادی، جنگ‌های انقلابی و شمار پناهندگان و آوارگان و افزایش کشورهای دمکراتیک) شد و در کل با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اصطلاح بلوک شرق و غرب از میان رفت.[7]

مقاله

نویسنده مرتضي اشرافي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

مطلب مکمل

کتاب نقد فمینیسم از منظر نویسندگان غرب

کتاب نقد فمینیسم از منظر نویسندگان غرب

کتاب «نقد فمینیسم از منظر نویسندگان غرب» مجموعه مقالاتی است که در فضای جامعه غرب در انتقاد از ابعاد نظری و عملی فمینیسم نگاشته شده است.

پر بازدیدترین ها

No image

خط تالوگ

No image

روش شناسی methodology

No image

سیاست خارجی

Powered by TayaCMS