24 آبان 1393, 14:5
كلمات كليدي : كثرت گرايي شناختي، نسبي گرايي، وثوق گرايي، استدلال، صدق
نویسنده : هادي صمدي
نسبیگرایی مفهومی است که در عرصه معرفتشناسی و اخلاقی کاربرد دارد. به عقیده ادوارد گرایک کسی که معتقد است "هیچ چیز به سادگی و به طور قطع و یقین خوب نیست، بلکه صرفاً برای یک شخص یا برای یک دیدگاهِ مشخص در زمانی مشخص خوب است." دیدگاهی نسبیگرایانه نسبت به خوبی اتخاذ کرده است[1]. پوژمان نسبیگرایی را انکارِ وجود انواع مشخصی از حقایق کلی تعریف میکند که دارای دو نوع عمده است: شناختی و اخلاقی. نسبیگرایی شناختی این آموزه است که هیچ حقیقت کلی دربارۀ جهان وجود ندارد. جهان فاقد ویژگیهای ذاتی است و روشهای مختلفی برای تفسیر آن وجود دارد. پرتاگوراس، سوفیست یونانی، بنابر شواهدِ تاریخیِ موجود اولین کسی است که با بیان این جملۀ معروف که "انسان معیار همه چیز است." از چنین دیدگاهی دفاع کرده است. نلسون گودمن و ریچارد رورتی در زمرۀ فیلسوفان معاصری هستند که از قرائتهایی از نسبیگرایی دفاع میکنند؛ مثلاً رورتی میگوید: حقیقتِ عینی چیزی بیش از بهترین ایدهای که ما در حال حاضر برای توضیح امور داریم، نیست[2].
سایلوس نسبیگرایی را مجموعهای از دیدگاهها معرفی میکند که منکر وجود عقاید مطلق و منظرهای کلی است. نسبیگرایی را میتوان این ادعا در نظر گرفت که قضاوتهای هنجاری خارج از یک زمینه، اجتماع یا چهارچوب فاقد قدرت هستند و هیچ فرامنظری که بتوان تمامی سیاقها یا زمینهها را در آن گنجانید و مورد ارزیابی قرار داد، وجود ندارد. گاهی نسبیگرایی به این شکل توصیف میگردد که انسان هیچگاه نمیتواند از منظر خدایی به امور بنگرد و در مورد آنها قضاوت کند. به بیان دیگر هیچ راهی که از آن طریق بتوان بر طرحوارههای مفهومی فایق آمد و دربارۀ آنها قضاوت کرد و رابطۀ آن طرحوارۀ مفهومی با دیگر طرحوارهها را مورد قضاوت قرار داد، وجود ندارد[3].
باغرامیان[4](2008 ص 237) نسبیگرایی معرفتی را دیدگاهی معرفی میکند که مطابق آن معرفت همواره وابسته به چهارچوبهای تاریخی، فرهنگی و مفهومی خاص است و فقط نسبت به شرایط تولید معرفت صحیح یا مشروع است. نسبیگرایی نسبت به علم، که نوعی نسبیگرایی معرفتی است، این ادعا است که معرفت علمی محصول شرایط خاص اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است و بر خلاف بلند پروازیهای ادعا شده علمگرایان، نمیتواند به کلیت و عینیتی که آرزوی رسیدن به آن را در سر میپروراند، برسد. مطابق این ادعا نظریههای علمی فقط نسبت به زمینۀ فرهنگی یا مفهومی خود صادق یا موجه هستند.
کثرتگراییِ شناختیِ توصیفی بر آن است که انسانهای مختلف، یا انسانهای موجود در فرهنگهای مختلف شیوههای استدلالی متفاوتی را به کار میگیرند و کثرتگرایی شناختی هنجاری تمامی این نظامهای استدلالی متفاوت را به یک اندازه خوب میداند. کثرتگرایی شناختی هنجاری ادعایی درباره فرایندهای شناختی که انسانهای مختلف به کار میبرند نیست، بلکه ادعایی است درباره فرایندهای شناختی خوب و بد و آنچه مردم بایستی به کار برند، با این مضمون که همه این فرایندهای شناختی متفاوت به یک اندازه خوب هستند. قرائتی از کثرتگرایی شناختی هنجاری میگوید: آنچه یک سیستم استدلالی را خوب میسازد نسبیگرایانه است، مشروط بر آنکه ارزیابیهای سیستمهای شناختی که آن سیستم ارائه میدهد به فرد یا گروه استفاده کننده از سیستم بستگی داشته باشد. اگر سیستمهای استدلالی به این ترتیب مورد ارزیابی قرار گیرند، در حالت کلی، بیمعنی خواهد بود که بپرسیم کدام سیستم بهتر از دیگری است؛ بلکه بهتر است بگوییم برای یک شخص یا گروه خاص کدام سیستم بهتر از دیگری است[5].
نلسون گودمن مدعی شد که اصولِ کلیِ استنتاج از طریق هماهنگی آنها با استنتاجات خاصی که آنها را پذیرفتهایم، موجه میشوند و پذیرش استنتاجهای خاص توسط ما از طریق هماهنگی آنها با اصول استنتاجی کلی موجه می شوند. هر چند این امر کاملاً دوری به نظر میرسد، اما به نظر گودمن این یک دور خوب است. نکته در اینجاست که قواعد و استنتاجهای خاصِ مشابهِ یکدیگر از طریق توافق با یکدیگر موجه میشوند. اگر قاعدهای استنتاجهایی را به بار آورد که خواهان پذیرش آنها نیستیم، آن قاعده مورد بازبینی قرار میگیرد و اگر استنتاجی از قاعدهای تخطی کند که ما خواهان تغییر در آن قاعده نیستیم، استنتاج را کنار مینهیم. فرایند توجیه فرایندی ظریف بوده و شامل جرح و تعدیل های دو سویه میان قواعد و استنتاجهای پذیرفته شده است. جان رالز اصطلاح تعادل انعکاسی را برای نقطۀ پایانی فرایند فوق پیشنهاد میکند. هر چند که گودمن در این باره بحثی نمیکند اما دیگران میپندارند که هیچ تضمینی نیست که همۀ افرادی که این فرایند را به کار میگیرند به نقطۀ واحدی برسند.
مطابق دیدگاههای وثوقگرایانه چگونگی ارزیابی سیستمهای استدلالی یا بازبینی در باورها، ارزیابی را با ظرفیتِ تولیدِ صدقِ سیستم مرتبط میکند؛ یعنی در شرایط مساوی هر چه سیستمی باورهای صادق تولید، و از باورهای کاذب اجتناب کند، وثوقگرا آن را در ردۀ بالاتری قرار میدهد. هر چند که غالباً وثوق گرایان بر این امر تأکید ندارند، اما این نوع ارزیابی کاملاً نسبت به محیطی که در آن، افراد، سیستم را به کار میگیرند حساس است. بنابراین کاملاً ممکن است که یک سیستم خاص استدلالی از منظر یک فرد سیستم خوبی در نظر گرفته شود و از نظر دیگری خیر.
بسیاری از فلاسفه نسبیگرایی معرفتی را آموزهای خطرناک و دردسرساز به حساب میآورد، اما از نظر عدهای دیگر، استدلالات دستۀ نخست برای توجیه این نگرش منفی به نسبیگرایی معرفتی مقبول نیست. استیچ دو استدلالی که فیلسوفان دستۀ اول برعلیه نسبیگرایی معرفتی ارائه میکنند را به این ترتیب معرفی میکند[6].
1. نسبیگرایی معرفتی پوچ گرایانه است؛ چرا که پروژۀ تمییز استدلال خوب از بد را رها میکند و نوعی هرج و مرجگرایی معرفتی را مطرح میسازد. نسبی گرایان در پاسخ به این اتهام بیان میدارند که بسیاری از قرائتهای وثوقگرایی نسبیگرایانه است، در حالی است که وثوقگرایان به هیچ وجه تن به هرج و مرجگرایی معرفتی نمیدهند و روایت بسیار مقبولی از ارزیابی شناختی ارائه میکنند. مطابق ارزیابی وثوقگرایان، برای یک عاملِ شناختیِ خاص، در یک زمینۀ تاریخی خاص، به گونه روشنی میتوان یک سیستم استدلالی را برتر از دیگری دانست، این در حالی است که وثوقگرا به ندرت تمامی سیستمهای استدلالی رقیب را در یک سطح قرار میدهد.
2. اعتراض دوم به نسبی گرایی آن است که نسبیگرایی رابطۀ میان تحقیقِ شناختی و صدق را خدشهدار میکند؛ چرا که اگر نسبیگرای معرفتی درست بگوید، کاملاً ممکن خواهد بود که دو گروه از مردم دارای سیستمهای استدلالی بسیار متفاوت از یکدیگر بوده و هر کدام از سیستمها برای گروهی که با آن کار میکنند، بهینه باشد. در این حالت، کاملاً قابل انتظار خواهد بود که دستۀ واحدی از دادهها در اختیار این دو گروه قرار گرفته و هر کدام به مجموعه کاملاً متفاوتی از باورها برسند. در این حالت نامحتمل خواهد بود که بگوییم هر دو مجموعه از باورها درست هستند؛ حداقل یکی از دو دستۀ باورها کاملا نادرست خواهد بود. از آنجا که حداقل یکی از گروهها کار خود را با رسیدن به باورهای نادرست به پایان میرساند و از آنجا که بنا به فرض هر دو گروه از سیستمهای شناختی بهینهای استفاده کردهاند، نتیجه میشود که شناخت خوب همواره به باورهایی درست نمیانجامد. در مقابل نسبیگرای شناختی پاسخ خواهد داد که اگر این استدلال درست باشد، بیانگر آن است که استدلال خوب تضمینی برای رسیدن به حقیقت نیست، اما بیشک این استدلال نشان نمیدهد که استدلال خوب و صدق ارتباطی به هم ندارند؛ مثلاً اگر ما روایتی وثوقگرایانه از ارزیابی شناختی را بپذیریم، در آن صورت افرادی که خوب استدلال میکنند بهترین کار ممکن را برای رسیدن به حقیقت و اجتناب از کذب انجام دادهاند. از نظر وثوقگرایان داشتن انتظاری بیش از این نامعقول است.
زیباکلام، سعید، معقولیت و نسبیگرایی (نسبیگرایی مبتنی بر نظریۀ طبیعی)، فصل نامه حوزه و دانشگاه، سال ششم، ش 25-24، پاییز و زمستان 1379.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان