دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

واقع گرایی Realism

No image
واقع گرایی Realism

كلمات كليدي : معرفت، حس، واقع گروي مستقيم، بازنمون¬گروي، پديدارگروي، واقع گروي علي

نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف

انسان از طریق حواس پنجگانه خود یعنی بینایی، شنوایی، لامسه، بویایی و چشایی می‌تواند شناختی ابتدایی از جهان خارج کسب کند. حس بینایی مهم‌ترین نقش را در زندگی اکثر افراد بشر ایفا می‌کند. انسان از طریق مشاهده جهان اطراف خویش، آن را می‌شناسد و اگر به مشاهده اطمینان ندارد می‌تواند آن را لمس کند. مثلا با مشاهده یک مگس در ظرف غذای خود از وجود این حشره آگاه می‌شود و در صورتی که نسبت به آنچه مشاهده کرده است شک کند می‌تواند آن را با دست بگیرد یا حتی بچشد! با وجود این آیا چه ارتباطی می‌تواند بین آنچه فرد گمان می‌کند می‌بیند و آنچه واقعا هست، وجود داشته باشد؟ آیا می‌توان از وجود آنچه درجهان خارج است، مطمئن بود؟ آیا ممکن است همه دانسته‌های ما از جهان صرفا یک خیال باشد؟ آیا «چیزها» حتی در صورت مشاهده نشدن «وجود» دارند؟ آیا تجربه بی‌واسطه‌ای از جهان خارج می‌توان داشت؟ اساسا آیا از طریق حواسِ خود واقعیت‌های عینی و اعیان خارجی را مستقیما و بدون واسطه می‌یابیم یا اینکه با واسطه و به طور غیرمستقیم[1]؟

متفکران مغرب زمین سه دیدگاه عمده را در این زمینه مطرح نموده‌اند:

1) واقع‌گروی مستقیم (Direct Realism): که به شناخت مستقیم و بی‌واسطه ما نسبت به جهان خارج تقریبا همان‌گونه که هست و واقعیت دارد قائل است؛

2) بازنمون گروی (Representation Theory) یا واقع‌گرایی غیر مستقیم که معتقد است ما جهان را به طور غیر مستقیم آن‌گونه که هست می‌شناسیم؛

3) پدیدار گروی (Phenomenalism) که بر اساس آن آنچه واقعا می‌دانیم عبارت است از داده‌های حسی[2].

واقع‌گرایی متعارف (مستقیم/ذاتی)

گروهی از معرفت‌شناسان غرب معتقدند که در ادراکات و تجربه‌های حسی، خودِ واقعیت محسوس را می‌یابیم، نه صورتی ذهنی یا مفهومی که از آن حکایت می‌کند. چنین دیدگاهی به «واقع‌گروی مستقیم» موسوم است. از منظر حامیان این دیدگاه، انسان از طریق حواس و تجربه‌های حسی به ذات اشیای جهان محسوس و اعیان حسی دست می‌یابد و بدین‌گونه به آنها معرفت پیدا می‌کند؛ به عنوان مثال هنگام مشاهده برگ سبز درختان، سیب قرمز رنگ کروی شکل و ... خود واقعیت محسوس را می‌یابد نه اشیاء و صورت‌هایی در ذهن[3]. این دیدگاه را به استراوسون، آرمسترانگ و کُرن نسبت داده‌اند. بر اساس دیدگاه آنها، متعلق بی‌واسطه ادراک عبارت از یک شی مادی است که مستقل از آگاهی ما نسبت بدان، وجود دارد[4].

نظریه واقع‌گرایی متعارف بیشتر در میان کسانی رواج دارد که از فلسفه بی‌اطلاع هستند. آنچه در این نظریه فرض گرفته می‌شود این است که در جهان چیزهای فیزیکی از قبیل درخت، خانه، ماهی، قاشق، توپ فوتبال، انسان و ... وجود دارند که ما می‌توانیم با استفاده از حواس پنجگانه خود از آنها شناخت پیدا کنیم. چیزهای فیزیکی، خواه آنها را درک کنیم و خواه نکنیم، همچنان وجود دارند. گذشته از این، آنها کمابیش به همان شکلی وجود دارند که درک می‌شوند. ماهی‌های حوض واقعا نارنجی و توپ‌های فوتبال به واقع کروی هستند. دلیل این امر آن است که ما اغلب به اندام‌های مربوط به هر یک از حواس پنجگانه یعنی چشم، گوش، زبان، پوست و بینی- اعتماد داریم. این اندام‌ها کمک می‌کنند که وجود واقعی چیزها را تایید کنیم[5].

هرچند شناخت جهان پیرامون بدون توجه به فرضیات نظریه واقع‌گرایی متعارف ممکن نیست، اما این نظریه در مجموع نمی‌تواند قانع‌کننده باشد. نظریه واقع‌گرایی متعارف در مقابل استدلال‌هایی که اعتبار حواس را زیر سوال می‌برند ضعیف عمل می‌کند[6].

از بداقبالی فهم متعارف، علوم طبیعی در این تصویر ساده از ارتباط ما با جهان تردید می‌افکنند. همچنان که راسل می‌نویسد: «واقع‌گروی ذاتی ما را به فیزیک رهنمون می‌شود اما فیزیک، اگر راست باشد، نشان می‌دهد که واقع‌گروی ذاتی دروغ است[7]

علوم طبیعی به ما می‌گوید که اشیاء مادی که تصور می‌کنیم، آنچنان که به نظر می‌رسند نیستند و نیز ما حتی نمی‌توانیم اشیایی را که در حال حاضر وجود دارند، مشاهده کنیم. رنگ‌ها اموری محقق در اشیاء نیستند بلکه عبارتند از نحوه پدیدار شدن اشیاء بر اثر منعکس ساختن نور. از آنجا که نور در هر ثانیه 300 هزار کیلومتر مسافت را طی می‌کند، برای رسیدن نور به دیدگان ما زمان لازم است. تمام آنچه هم‌اینک می‌بینیم در واقع در گذشته روی داده است. هشت دقیقه طول می‌کشد تا نور از خورشید به ما برسد، بیش از هشت سال طول می‌کشد تا نور از ستاره شعرای یمانی، درخشنده‌ترین ستاره دور به ما برسد و 650 سال طول می‌کشد تا نور از ستاره دورِ رجل جبار به ما برسد. بنابراین هنگامی که به ستارگان در آسمان می‌نگریم، هیچ‌یک از آنها را آنچنان که اکنون هستند نمی‌بینیم بلکه آنها را آنچنان می‌بینیم که در گذشته‌ای نزدیک یا دور وجود داشته‌اند. در واقع ممکن است برخی از این ستارگان دیگر وجود خارجی نداشته باشند. واقعیت آن است که چون رسیدن نور به ما طول می‌کشد، ما هرگز هیچ چیز را به گونه‌ای که هم‌اینک هست، نمی‌بینیم. حتی نزدیک‌ترین اشیاء آنچنان که در حال حاضر هستند مشاهده نمی‌شوند. همه نماها و مناظر به گذشته تعلق دارند[8].

به همین نحو، علوم طبیعی به ما می‌گویند که اصواتی که می‌شنویم، طعم‌هایی که می‌چشیم، محسوساتی که احساس می‌کنیم و عطرهایی که بو می‌کنیم آن‌چنان که به نظر می‌رسند نیستند. در مسیر ادراکِ آنها توسط ما، واسطه‌هایی وجود دارد به طوری که ما، یا غالبا هرگز نمی‌توانیم آنها را آن‌گونه که واقعا هستند تجربه کنیم[9].

بازنمون گروی

بازنمون‌گروی نظریه‌ای واقع‌گرا در باب جهان محسوس و واقعیت‌های مادی است و معمولا از آن به واقع‌گروی غیر مستقیم تعبیر می‌شود. بر اساس این نظریه ما از طریق صورت‌های ذهنی به جهان محسوس معرفت پیدا می‌کنیم؛ صورت‌های ذهنی یا تاثرات یا داده‌های حسی نمادهایی هستند که از واقعیت‌های محسوس حکایت می‌کنند[10].

از باب مثال من به گزاره «سیب قرمزی روی میز قرار دارد» معرفت دارم و به آن اعتقاد می‌ورزم. دلیل صدق و موجه سازِ این باور، تاثر یا داده‌ای حسی است که نسبت به این سیب دارم. این‌گونه داده‌ها یا تاثرات حسی باور و معرفت ما را به گزاره‌هایی از این قبیل موجه می‌سازد. بدین سان ما ابتدا داده‌ها یا تاثرات حسی را می‌یابیم سپس از طریق آنها اشیاء و واقعیت‌های مادی را درک می‌کنیم[11].

نظریه بازنمون‌گروی صورت تغییریافته واقع‌گرایی متعارف است. این نظریه بدان دلیل «بازنماینده» نامیده می‌شود که بیان می‌کند آنچه انسان از جهان خارج درک می‌کند، به دلیل شناخت بازنمایی درونی است. بر اساس این نظریه، برای مثال، نحوه مشاهده من از یک مرغ دریایی از طریق مستقیم و آن‌گونه که در نظریه واقع‌گرایی متعارف (به کمک حواس) مطرح می‌شود، نیست. آنچه موجب درک من از یک مرغ دریایی می‌شود، بازنمایی ذهنی است، یعنی تصویری است که من از آن در درون خویش دارم. در واقع هرچند من از طریق قوه بینایی خود مرغ دریایی را مشاهده می‌کنم اما درک آن به دلیل تجربه‌ای است که از مرغ دریایی در درون خویش دارم[12].

جان لاک (1704-1632) قرائت کلاسیک بازنمون‌گروی را ارائه کرده است. لاک این بحث را مطرح کرد که تمامی معرفت‌های ما نهایتا از تجارب حسی نشات می‌گیرد. او ذهن را همچون کاغذ سفید خالی از هر نوع علامت و تهی از همه مفاهیم و معانی می‌دانست. لاک به نظریه علی ادراکات قائل بود که بر اساس آن، فرآیندهایی در جهان خارج با اندام‌های حسی شخص مدرِک تماس پیدا می‌کند و این اندام‌ها به نوبه خویش پیغام‌هایی به مغز می‌فرستند و در آنجا این پیغام‌ها به پدیده‌های ذهنی تبدیل می‌شوند[13].

ما به شی فی‌نفسه یعنی شی‌ای که ادراک می‌شود و موجب می‌گردد مفهومی در ذهن ما شکل یابد آگاهی پیدا نمی‌کنیم بلکه تنها به مفهوم یا تصویرش آگاهی می‌یابیم. ما به طور مستقیم نسبت به مفهوم، آگاهی پیدا می‌کنیم اما از آنجایی که شیئی علت این مفهوم است، باید گفت آگاهی ما به آن شی غیرمستقیم و باواسطه است[14].

بازنمون‌گروی لاک با یک مساله مواجه است. اگر ما هیچ‌گاه به نحو مستقیم از چیزی آگاه نمی‌شویم جز صورت‌های ذهنی اشیاء، چگونه ممکن است مدعیات معرفتی نسبت به جهان خارج را موجه بدانیم. لاک با توجه به وجود چنین مشکلی اظهار کرد که میزان یقین ما تابع مقتضیات و شرایط ماست ولی در واقع ما چیز زیادی نمی‌دانیم. حواس ما تنها اشیاء بزرگ را بازنمایی می‌کند نه اجزاء ریز آنها را. بدین ترتیب اسرار و رموز جهان طبیعت برای همیشه از دیدگان ما پنهان است[15].

پدیدارگروی

پدیدارگروی نظریه‌ای است در باب جهان محسوس و واقعیت‌های مادی که بر اساس آن گزاره‌های مربوط به جهان محسوس و واقعیات مادی به گزاره‌هایی مربوط به تاثرات حسی تحویل می‌یابند. به نظر پدیدارگرایان، ما به ادراکات و داده‌های حسی خود سامان می‌دهیم تا از راه آن به جهان محسوس معرفت پیدا کنیم.از منظر آنها ، وجود جهان خارج با وجود ادراکات و تجربه‌های حسی برابر است؛ از این رو گزاره‌های مربوط به واقعیت‌ها و اشیای مادی به لحاظ معنا با گزاره‌های مربوط به تاثرات و ادراکات حسی برابرند[16]. از باب نمونه گزاره «من مداد قرمزی در مقابل خود می‌بینم» در واقع‌ به این گزاره که «احساس قرمزی دارم» یا «به نظر من قرمز می‌رسد» تحویل می‌یابد. بدین ترتیب وجود فی‌نفسه اشیاء به وجود پدیده‌ای تبدیل می‌گردد. اشیاء وجودهایی در تجربه‌های ما هستند؛ وجود جهان خارج با وجود آن تجربه‌ها یکی است. معنای اینکه«جهان خارج موجود است» این است که آن تجربه‌ها وجود دارند[17].

گونه کلاسیک این نظریه از سوی اسقف برکلی ارائه شده است. وی معتقد بود که تنها دو واقعیت وجود دارد: ذهن و رخدادهای ذهنی. تصورات و ایده‌ها تنها در ذهن وجود دارند. هیچ جهان مادی وجود ندارد. اشیاء مادی در واقع همان حوادث و رخدادهای ذهنی‌اند. «میزی که بر روی آن به نگارش مشغول هستم وجود دارد، یعنی من آن را مشاهده و احساس می‌کنم، و اگر از اتاق مطالعه خویش بیرون روم باز می‌گویم موجود است- به این معنا که اگر در اتاق مطالعه بودم آن را ادراک می‌کردم، یا نفس دیگری آن را بالفعل ادراک می‌کند.» [18]

از نظر برکلی تمامی اشیاء مادی، نمودهایی ذهنی‌اند که اگر مدرَک واقع نشوند دیگر وجود ندارند. «وجود شی، مدرک شدن آن است.» (Esse est Percipi) در صورتی که کسی اشیاء مادی را درک نکند چرا باید وجود آنها تداوم یابد؟ وقتی ما به درختان یا کوه‌ها نگاه نمی‌کنیم چه بر سر آنها می‌آید؟ آیا دیگر وجود ندارند؟ خیر، کسی هست که همیشه آنها را درک می‌کند. این چشمان خداوند است که جهان را از زوال و نابودی نگاه می‌دارد[19].

تفاوت این سه نظریه

نظریه بازنمون‌گروی معرفت و نظریه پدیدارگروی به آن پرسش این‌گونه پاسخ می‌دهد که متعلق بی‌واسطه ادراک عبارت است از یک داده حسی (یا انطباع حسی) یعنی چیزی که نمی‌تواند مستقل از آگاهی ما نسبت بدان وجود داشته باشد. بر اساس این دو نظریه، داده‌های حسی، صور و بازنمودهای درونی از قبیل: رنگ‌ها، شکل‌ها و اندازه‌های پدیدار در ذهن ما هستند. اما نظریه بازنمون‌گروی و پدیدارگروی در بیان ارتباط داده حسی با جهان مادی از یکدیگر متمایز می‌شوند. از نظر قائلان بازنمون‌گروی ، جهان مادی مستقل از ادراک ما وجود داشته و علت ادراکات ما به شمار می‌آید. اشیاء مادی عوامل وجودی داده‌های حسی هستند که ما درک می‌کنیم، بنابراین ما تنها از معرفتِ مستقیم نسبت به جهان خارج برخوردار هستیم. اما از نظر پیروان پدیدارگروی، اشیاء مادی (که ما تصور می‌کنیم) صرفا ساخته‌های داده‌های حسی هستند. اشیاء مادی مستقل از انطباعات حسی وجود ندارند. این هر دو نظریه در این مطلب اشتراک دارند که تمام تجارب ما منحصر به داده‌های حسی است. اما نظریه بازنمون‌گروی مدعی است هیچ چیز غیر از داده‌های حسی در این جهان وجود ندارد. فهم متعارف، با نفی بازنمون‌گروی و نظریه پدیدارگروی ،بیان می‌کند که ما از طریق حواس پنجگانه به نحو مستقیم جهان واقعی را درک می‌کنیم. فهم متعارف به ما می‌گوید که جهان خارج مستقل از آگاهی ما نسبت بدان وجود دارد، نیز اشیائی که درک می‌کنیم تقریبا به همان نحوی واقعیت دارند که درک شده‌اند. آنها هم‌اکنون و همین‌جا وجود دارند. فهم متعارف از واقع‌گروی مستقیم یا ذاتی حمایت می‌کند[20].

واقع‌گرایی علّی

گونه دیگری از واقع گروی وجود دارد که از آن به واقع‌گروی علی تعبیر می‌شود. نظریه واقع‌گرایی علّی مدعی است وجود مواد فیزیکی در دنیای واقعی موجب می‌شوند که ما آنها را درک کنیم. در این نظریه آنچه در مرحله نخست فرض گرفته می‌شود آن است که وظیفه و عملکرد زیستی حواس آن است که به ما در درک جهان پیرامون خود کمک می‌کند. در واقع ما از طریق حواس، محیط اطراف خویش را باور می‌کنیم. به اعتقاد معتقدان به نظریه واقع‌گرایی علی آنچه در جریان مشاهده کتاب رخ می‌دهد این است که اشعه‌های نوری گسیل شده از سوی کتاب تاثیرات مهمی روی شبکیه چشم و برخی از قسمت‌های مغز به جا می‌گذارند. این پدیده باعث می‌شود فرد به مشاهدات خود اعتماد کند. در واقع چیزی که باعث می‌شود نسبت به وجود کتاب مطمئن شویم، مشاهده آن است[21].

در این نظریه، طریقه کسب باورهای ادراکی حائز اهمیت است. برای مثال در مورد مشاهده کتاب ، این خود کتاب است که منجر به مشاهده آن می‌شود. دلایل علّی که باعث مشاهده کتاب می‌شوند آن است که نخست اشعه‌های نوری از سوی کتاب بر شبکیه چشم ساطع می‌شود و بعد اطلاعات حاصل در مغز مورد پردازش قرار می‌گیرند. بر اساس باور معتقدان به واقع‌گرایی علی، به عنوان مثال در مواقعی که انسان به دلیل نوشیدن الکل دچار توهم است ،دیگر کتاب نمی‌تواند علت ادراک آن از سوی فرد باشد، بلکه در اینجا الکل یا داروهایی هستند که باورهای فرد را درباره مشاهداتش شکل می‌دهند. بشر به کمک دیدن، از جهان اطراف خود اطلاعاتی را کسب می‌کند. در این میان ذهنیات افراد از مسائل مختلف چندان مهم نیستند. معتقدان به نظریه واقع‌گرایی علّی نیز همچون حامیان نظریه واقع‌گرایی بازنماینده تصور می‌کنند که جهان واقع وجود دارد و خواه ادراک شود و خواه نشود، همچنان به وجود خود ادامه می‌دهد. در ضمن با اعتقاد آنها باورهایی که فرد از طریق حواس کسب می‌کند، معتبر هستند و به همین دلیل است که در جریان تکامل حاصل از انتخاب طبیعی، گیرنده‌های حسی بدون تغییر باقی مانده‌اند[22].

یکی از مهم‌ترین امتیازات نظریه واقع‌گرایی علی نسبت به سایر نظریه‌ ادراکی آن است که به آسانی قادر به تشریح این حقیقت است که دانش فرد بر ادراکات او تاثیر می‌گذارد. از این رو به هنگام کسب اطلاعات، دانش فرد و نظام طبقه‌بندی ادراکات او، به طور مستقیم بر چگونگی واکنش در مقابل اطلاعات بعدی و نیز گزینش و تفسیر موضوعات مرتبط تاثیر می‌گذارد[23].

مقاله

نویسنده عبدالرضا آتشين صدف

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

امکان اخص Contingency,probability

بنابراین باید امکان را مقابل ضرورت دانست؛ اما بسته به اینکه واژه امکان در مقابل چه ضرورتی مطرح شود، معانی مختلفی از امکان خواهیم داشت.
No image

گادامر (2002-1900)

پر بازدیدترین ها

صفات خداوند

صفات خداوند

No image

حواس ظاهری و باطنی

No image

دوگانه انگاری dualism

No image

مراتب و درجات عقل

Powered by TayaCMS