دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

سکولاریزم Secularism

No image
سکولاریزم Secularism

كلمات كليدي : سكولاريزم، سكولار، سكولاريزاسيون، جداسازي دين و دنيا، علمانيت، ساينتيسم، راسيوناليسم، اومانيسم، ليبراليسم، الحاد، مدرنيسم

نویسنده : معصومه آتشين صدف

سکولار ((seculie واژه‌ای فرانسوی از ریشه seculier که در زبان لاتین به صورتsecularis آمده است واز seculumبه ‌معناى دنیا یا گیتى در برابر «مینو» گرفته شده است؛ seculum، هم به معناى عصر، دوره ، زمان، روح زمان و قرن و هم به معناى دنیاست و در حقیقت عالمى است که نفى آخرت است نه عالم به معنایى که ماسوى‌الله باشد. بنابراین، مى‌توان گفت سکولاریسم گیتى‌گرایى یا دنیاگرایى است[1]. این اصطلاح در کشورهای کاتولیک به صورت laicite (لائیسیته) به کار می رود.[2]

در «فرهنگ آکسفورد» در معنای واژه‌ی سکولاریزم (Secularism) آمده است: اعتقاد به این‌ که قوانین، آموزش و امور اجتماعی باید بیش از آن‌ که بر مذهب استوار باشد، بر داده‌‌های علمی بنا گردد[3].

در زبان فارسی برای واژه‌ی سکولار معادل‌‌های متفاوتی ذکر شده ‌است از جمله: بشری، زمینی (غیر معنوی)، دنیوی، غیر مذهبی، این دنیایی، عرفی و این‌جهانی[4].

در زبان عربی نیز دو کلمه‌ی «العِلمانیه» و «العَلَمانیه» را معادل سکولاریسم قرار داده‌‌اند که اولی مشتق از علم بوده و از این نظر سکولار کسی است که به امکان معرفت اخلاقی یا دینی یا ماوراء طبیعی به این دلیل که این‌گونه معارف خارج از علم تجربی ‌اند باور ندارد. اما آن دسته که سکولاریسم را به عَلَمانیت ترجمه می‌کنند آن را مشتق از عالَم دانسته‌اند و معتقدند سکولاریسم مربوط به نقش انسان در عالم است. در این نگرش نقش انسان این است که مستقل از دین، در پی اهداف خویش در این عالم باشد[5].

سکولاریزم و سکولاریزاسیون:

سکولاریزم، یک مکتب، مرام و ایدئولوژى است که حاصل نهضت روشنفکری است؛ به طرز تفکرهایى مانند دنیامدارى، دنیاگرایى، دنیا زدگى، دنیا پرستى، جداانگارى دین و دنیا، جدا شمردن دین از سیاست و غیره، سکولاریزم یا سکولاریسم اطلاق مى‌‌گردد. قائلان و مبلغان این ایدئولوژی آگاهانه همه‌ی اشکال اعتقاد به امور و مفاهیم ماورای طبیعی و وسایط و کارکردهای مختص به آن را طرد و تخطئه می‌کنند و از اصول غیر دینی و ضد دینی به عنوان مبنای اخلاق شخصی و سازمان اجتماعی حمایت می‌کنند. اما سکولاریزاسیون، یک پدیده خارجى است که در جامعه و جهان خارج تحقق مى ‌یابد. فرآیندى که در طى آن، اندیشه، اعمال و نهادهاى دینى، نقش و اهمیت اجتماعى خود را از دست مى‌‌دهند[6].

تاریخ سکولاریزم

سکولاریزم در اصل خاستگاهی غربی دارد و در اروپای مسیحی پدید آمده است چنانکه ویلسون می‌‌گوید: «جداانگاری دین و دنیا مفهومی غربی است که اساسا فرایندی را که به خصوص به بارزترین وجه در طول قرن جاری در غرب رخ داده است، توصیف می ‌کند.»[7]

سکولاریزم از نظر روند تاریخى دو مرحله را پیموده است:

الف) در مرحله اول ، تشریح کردن و توصیف نمودن سرزمین‌هاى منتقل شده از تحت نظارت کلیسا به زیر سلطه قدرت‌هاى سیاسى غیر روحانى است. در این مرحله سکولاریسم به دنبال محدود کردن نفوذ کلیسا و مقامات دینی مسیحی بود، و با مقامات مسیحی بر سر حاکمیت سیاسی و مالکیت اقتصادی به رقابت و نزاع پرداخت.

ب) مرحله دوم بعد از پیدایش رنسانس به وجود آمد که بر اساس آن سکولاریسم در معناى جدیدى همچون عدم دخالت دین در سیاست، تسلط دولت بر کلیسا، حذف و تحریف دین از عرصه اجتماع به کار رفت. در این معنا، مدیریت جامعه و نظارت بر نهادهای اجتماعی وظیفه عقل و دانش بشری است و دین و اهداف و آرمان‌های دینی هیچ سهم و نقشی در آن ندارند[8].

البته در سده-های میانه نیز تفکراتی درباره جدایی عقل و دین وجود داشت اما اندیشه غالب، اعتقاد به پیوند این دو بود اما در عصر روشنگری و رنسانس به دلیل پیشرفت چشمگیر علوم تجربی و استناد به عقلانیت، روند جدا سازی این دو از هم آغاز شد که ثمره آن در مرحله نخست به سکولاریزم علمی و در پی آن در دیگر شئون جامعه همچون اقتصاد، سیاست، هنر، اخلاق و مانند آن انجامید.

مبانی نظری سکولاریزم

سکولاریزم به منزله یک ایدئولوژى، بر مبانى و مقدمات خاصى متکى است که مهم‌ترین آنها بدین قرارند:

1. علم گرایی (ساینتیسم): یعنی اعتقاد به اینکه فقط گزاره‌ هایی معنادارند که مبتنی بر حس و تجربه باشند. به این ترتیب آموزه‌های وحیانی و دینی بی‌معنا خواهند بود چراکه غیر تجربی‌اند[9].

2. عقل ‌بسندگی (راسیونالیسم): این نحله در قرن هجدهم پدیدار شد و به معنای اعتقاد به برتری و سلطه عقل و بسندگی آن برای هدایت بشر در تمام شئون او است و بر اساس آن انسان دیگر هیچ نیازی به دین نخواهد داشت[10].

3. انسان گرایی (اومانیسم): انسان گرایی نامی است که مورخان برای جریان نظری خاصی در دوره رنسانس در نظر گرفته‌اند که این جریان بر ارزش‌های انسانی در مقابل تحقیر انسان و جهان توسط راهبان مسیحی قرون وسطی تاکید می‌کرد.

انسان گرایان عصر رنسانس به جای عالمی که ثمره گناه انسان بود و باید با زهد و دوری از آن و هرچه متعلق به آن است نجات یافت، جهانی زیبا و سازمان یافته و به جای جزم‌گرایی کلیسایی، تساهل و به جای جزم‌گرایی فلسفه مدرسی، خردگرایی همراه با ادبیات، هنر و اخلاق را به بشر غربی عرضه کردند. [11]. انسان گرایی تنها شناخت و معرفتی را معتبر می‌داند که ناشی از انسان باشد و به این صورت معرفتی که از طریق وحی و از جانب خداوند باشد هیچ اعتباری ندارد[12].

4. اباحی‌ گری (لیبرالیسم): به این معنا که انسان آزاد به دنیا آمده و صاحب اختیار و اراده است به طوری که مجاز است تا هر جا که برایش ممکن است آزاد زندگی کند. این آزادی بی ‌حد و مرز موجب می‌‌شود انسان در تضاد با آرمان‌‌های متعالی انسانی و تعالیم دینی قرار بگیرد و دین را انکار کند[13].

5. الحاد: در اواخر سده هجدهم عقل ‌گرایان افراطی ظهور یافتند که ایمان به خدا را آموزه‌ای «عقل ‌گریز» می‌‌دانستند. بدین معنا که خداوند از اموری نیست که بتوان با عقل او را شناخت و یا به او ایمان آورد بلکه اساسا عقل انسان نمی‌‌تواند به هیچ‌گونه شناختی درباره خداوند دست یابد. بدین سان دین نه تنها در سایه عقل ‌بسندگی از صحنه اجتماع و سیاست حذف شد بلکه اصل حقانیت آن نیز از اندیشه عقلی انسان به بوته فراموشی سپرده شد[14].

6. تجدد گرایی (مدرنیسم): این مکتب از قرن هفدهم به بعد در اروپا ظهور یافت. انقلاب صنعتی و تکنولوژی مدرن موجب شد انسان به زندگی راحتی دست پیدا کند و قدرت تسلط او بر طبیعت افزایش یابد. انسان مدرن احساس می‌‌کرد دیگر نیازی به ارزش‌‌ها و هنجارهای کهن ندارد و بنابراین از دیانت پیشین خود هم دست کشید[15].

زمینه‌‌های پیدایش سکولاریزم در غرب

1. فقدان نظامات اجتماعی در متون موجود مسیحیت: تا قبل از تشکیل شورای اورشلیم، مسیحیان خود را ملزم به رعایت شریعت (تورات) می‌دانستند اما در این شورا، شریعت که مشتمل بر برخی احکام اجتماعی بود ملغی اعلام شد و از آن به بعد آئین مسیحیت تنها شامل انجیل و عاری از احکام اجتماعی و حکومتی شد و این تک‌ ساحتی شدن مسیحیت، در پیدایش سکولاریسم موثر بود[16].

2. تاکید بر جدایی دین از حکومت در مسیحیت: در اناجیل اربعه، سخنان حواریون و همچنین تفاسیر آبای کلیسا، آیات و شواهد بسیاری مبنی بر جدایی دین از حکومت وجود دارد به عنوان مثال در انجیل یوحنا جملاتی مانند «پادشاهی من از این جهان نیست» و «مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا» دیده می‌شود که ملازم جدایی دین از حکومت است. البته باید گفت این برداشت از مسیحیت به اعتبار اناجیل موجود است حال آنکه اعتبار و عدم تحریف در آنها مورد تردید است. این کتب تنها روایتی از رفتار حضرت عیسی (ع) در طول مدت کوتاه رسالت وی است[17]. اما در هر حال همین عدم دسترسی مسیحیان به متن وحی موجب بروز تفاسیر مبنی بر جدایی دین از حکومت و در نتیجه سوق دادن جامعه غربی به سمت سکولاریزم شد.

3. جنبش اصلاح دینی: اصلاح دینی مهم‌ترین جنبش دینی در دوره رنسانس است که پس از آن مسیحیت اروپایی و آمریکایی شکلی جدید یافت. شاید مهم‌ترین دلیل ظهور جنبش اصلاح دینی در این دوره این بود که برای بسیاری از اروپائیان عصر رنسانس ساختار کلیسا دیگر نمی‌توانست خواسته‌های دینی‌شان را برآورد.[18] مارتین لوتر در راس این جنبش قرار داشت. وی خرید و فروش غفران‌‌نامه را که در قرون وسطا رواج داشت و منبع درآمد کلیسا بود محکوم کرد. لوتر توبه را امری باطنی و وجدانی می‌دانست که بدون واسطه کلیسا و کشیشان صورت می‌گیرد[19]. وی با طرح شعار «خودکشیشی» که مشوق فردگرایی بود و نیز با شعار خصوصی‌ سازی دین و محدود ساختن قلمرو آن به رابطه انسان با خدا، حذف دین از صحنه اجتماع را رقم زد. از پیامدهای نهضت اصلاحی وی، درگیری فرقه‌‌های مذهبی بود که موجب از بین رفتن قداست دین و زمینه‌ سازی برای سکولاریسم شد[20].

4. فساد در دستگاه کلیسا: در پایان قرن پانزدهم فساد مالی و اقتصادی و اخلاقی دامنگیر کلیسا و کشیشان شده و روحیه ساده ‌زیستی مورد تاکید اناجیل و قدیسان به فراموشی سپرده شد. کشیشان با تصرف در اموال و موقوفات کلیسا به کسب درآمد پرداختند، مردم نیز دل از کلیسا و کشیشان کندند زیرا این رفتار کشیشان خود حاکی از جدایی دین از دنیا بود و در پی این رفتار اصل دیانت مورد تردید قرار گرفت و همه این اتفاقات زمینه را برای ظهور سکولاریزم فراهم ساختند[21].

5. نحوه برخورد کلیسا با فرضیه‌های علمی: کلیسا در قرون وسطی یک سلسله اصول علمی مربوط به جهان و انسان را که غالبا ریشه یونانی-رومی داشت در ردیف اصول عقاید مذهبی قرار داده و مخالفت با آنها را جایز نمی‌‌دانست. اصولی نظیر: زمین‌مرکزی و اصل دایره‌وار بودن حرکت اجرام آسمانی که برگرفته از هیئت بطلمیوسی بود و اینکه هر حرکتی نیاز به حضور دائمی محرک دارد که از تعالیم ارسطو درباره محرک نامتحرک گرفته شده بود. کلیسا مخالفت با این اصول را ارتداد می‌دانست. این درحالی بود که دانشمندان قرن شانزدهم و هفدهم با کشفیات خود نادرستی این فرض‌‌ها را اثبات کردند و به این ترتیب شکاکیت دینی و تضعیف باورهای دینی قوت گرفت و موجب انزوای دین و نهادهای دینی از عرصه علم، سیاست و اجتماع و باعث سرعت بخشیدن به روند سکولاریزاسیون شد[22].

6. عوامل تاریخی- سیاسی: در قرن چهاردهم، لوئی پانزدهم با دستگیری پاپ و انتخاب یک اسقف فرانسوی به عنوان پاپ جدید مقر وی را از رم به فرانسه منتقل کرد. این امر اعتبار و استقلال کلیسا را در برابر امپراطوران از بین برد و پایه‌‌های کلیسا را در میان سایر ملل تضعیف کرد. به این ترتیب فرمانروایان منطقه‌ای بعضی کشورها با هرگونه دخالت کلیسا مخالفت می‌کردند و به نوعی خواستار انزوای کلیسا و به تعبیر دقیق‌تر، سکولاریزاسیون شدند[23].

مقاله

نویسنده معصومه آتشين صدف

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS