كلمات كليدي : ذهن، مغز، دوگانه انگاري، فيزيكاليسم، اين هماني نوعي، اين هماني مصداقي، تحويل گرايي
نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف
مشکل ارتباط ذهن و مغز یکی از کهنترین مشکلات تاریخ تفکر بشر است. با اینکه تا کنون نظریههای بسیار متفاوتی در این باره ارائه شده ، نه تنها مساله فیصله نیافته، بلکه هنوز با طراوت مطرح است و پاسخ میطلبد. به باور عدهای، حل این مشکل زمینه حل بسیاری از مسائل دیگر فلسفه ذهن را به وجود میآورد؛ مسائلی مانند ماهیت مرگ، بقای فرد انسانی پس از مرگ بدن، آگاهی، بیماریهای روانی و ... . راهحلهای پیشنهاد شده در طیفی قرار میگیرند که یک سر آن تمایزی بسیار عمیق را میان ذهن و بدن پیش کشیده و طرف دیگر آن، مساله را با حذف یک طرف به نفع دیگری فیصله دادهاست[1]. یکی از این نظریات و دیدگاهها، نظریه اینهمانی ذهن و مغز است. طرفداران این نظریه برآنند که حالات ذهنی و حالات مغزی و لو آنکه در زبان به دو صورت بیان شوند، تعابیر متفاوتی از یک واقعیتاند. به عبارت دیگر ذهن ما همان مغز است. مثلا «درد» و فعالیت رشتههای عصبی نوع C اگرچه به یک معنی نیستند ولی هر دو بر یک حالت ذهنی دلالت دارند؛ یعنی درد همان فعالیت رشتهای عصبی نوع C است. بنابر این دیدگاه، مفهوم درد معادل مفهوم حالتی داخلی است که به طور معمول توسط ضایعات سطحی ایجاد شده و به طور نوعی باعث رفتارهایی همچون ناله و فریاد میشود[2].
این نظریه در حقیقت واکنشی است در مقابل دوگانهانگاری ذهن و مغز. به عبارت دیگر آنچه را دوگانهانگاری تایید میکند، نظریه این همانی ذهن و مغز رد میکند. نظریه دوگانه انگاری، دیدگاه سنتی درباره ذهن است که بنابر آن ذهن امری غیر فیزیکی است. بنابر این نظریه ذهن از سنخی کاملا متمایز از بدن است. بدن شیئی فیزیکی است که در فضا قرار دارد، از اتمهایی ساخته شدهاست که علم شیمی آنها را میشناسد، قد و وزن مشخصی دارد و میتواند دیده یا لمس شود. حال آنکه ذهن امری غیرفیزیکی است که در فضا قرار ندارد، از اتمهایی ساخته نشده است که برای علم شیمی آشنا باشد، نه دارای قد است و نه وزن و نمیتواند دیده یا لمس شود[3].
پیشینه چنین دیدگاهی به دکارت باز می-گردد. او معتقد بود که واقعیت از دو جوهر اصلی تشکیل شده است. نخست ماده معمولی است که ویژگی ذاتی آن امتداد در فضاست: هر موجود مادی دارای طول، عرض و ارتفاع است و مکان معینی را در فضا اشغال میکند. اما قسم دیگری نیز وجود دارد که کاملا متفاوت از جوهر مادی است؛ جوهری که ویژگی ذاتی آن عمل «اندیشیدن» است [4].
چنانکه واضح است نظریه اینهمانی در مقابل دوگانهانگاری است و معتقد است ذهن موجودی جدا و متمایز از مغز نیست؛ به عبارت سادهتر، ذهن با مغز زنده یکی است و رویدادهای ذهنی همان رویدادهای مغزیاند. جوهرها یا رویدادهای شبحوار و غیرمادی که ذهنهای ما را تشکیل میدهند وجود ندارند. هر چیزی از جمله آگاهی و افکار خود شما، صرفا مادی یا فیزیکی است. بدین ترتیب این نظریه نمونهای از فیزیکالیسم یا مادیانگاری است[5].
فیزیکالیسم بینشی است که به موجب آن رویدادهای جسمانی را میتوان بر حسب رویدادهای جسمانی و معمولا رویدادهای مغز تبیین کرد. فیزیکالیسم خود شکلی از مونیسم- تکانگاری است: بینشی که معتقد است فقط جوهری واحد وجود دارد و آن جوهر جسمانی است[6].
نظریه اینهمانی ذهن و مغز در دهههای 1950 و 1960 نظریه غالب بود و فیلسوفانی چون پِلیس، اسمارت و آرمسترانگ از آن دفاع میکردند، اما مادیانگاری تاریخی بسیار طولانی دارد. یونان باستان، مفهوم مادیانگاری را به وضوح بیان کردهاست، آنجا که ادعا میکند: « ... به حکم عرف، رنگ وجود دارد؛ به حکم عرف، تلخی وجود دارد؛ به حکم عرف شیرینی وجود دارد، اما در واقع ذرات وجود دارند و خلاء.» تمام آنچه در نهایت وجود دارد ذرات مادیاند که در فضا در حال چرخشاند. این ذرات موقتا با یکدیگر جمع میشوند تا اشیای مادی نظیر زمین و متعلقات آن و موجودات زنده فیزیکی، از جمله انسان و حیوانات را تشکیل دهند. مادیانگار اپیکوری ذهن را کاملا جزئی از عالم میداند و معتقد است وقتی بدن مرد، ذهن هم میمیرد[7].
نظریه این همانی ذهن و مغز، برخوردی انعطافناپذیر با اعتقاد به ذهن، به عنوان موجودی ذاتا غیرفیزیکی دارد. پدیدههای ذهنی چیزی جز پدیدههای فیزیکی نیستند. نظریه اینهمانی نمونهای از یگانهانگاری و به تعبیر دقیق، یگانهانگاری مادی است زیرا میگوید فقط جوهر مادی و حالات مادی وجود دارد.
اقسام این همانی
نظریهپردازان این همانی به دو دسته تقسیم میشوند:
اینهمانی مورد - مورد: کسانی که معتقدند صرفا هر مورد از حالات ذهنی را میتوان با موردی از حالات فیزیکی یکی شمرد.
اینهمانی نوع – نوع: آنانی که معتقدند هر نوع از حالات ذهنی را میتوان با نوعی حالت فیزیکی یکی شمرد.
تمایز میان نوع/مورد را میتوان با مثال زیر توضیح داد. اگر بپرسند که چند حرف در واژه «انار» هست، سه یا چهار میتوانند پاسخهای صحیح باشند. پاسخ سه به انواع حرف اشاره دارد و پاسخ چهار به موارد حروف، زیرا واژه انارشامل یک مورد از هر یک از حروف «ن» و «ر» و دو مورد از حرف «ا» است. نظریه این همانی نوعی، ادعا میکند که هر نوعی از حالت ذهنی با نوع خاصی از حالت مغزی یکسان است. بنابراین، مثلا در هر زمان و هر مکانی، هر کسی دردی داشتهباشد، مغز او در نوع خاصی از حالت فیزیکی خواهد بود، همانطور که در هر زمان و هر مکانی، هر کسی با نوع ماده آب مواجه شود، با نوع ماده H2O هم مواجه شده است[8]. برای روشنتر شدن این نگرش، باید بررسی کنیم که چگونه واژههای آب و H2O هر دو به جوهر واحد اشاره دارند. ما واژه آب را در محاوره روزانه و H2O را در محاورههای علمی به کار میبریم. ولی در حالی که هر دو حاکی از یک چیزاند، اندک تفاوتی در معنا دارند. آب برای جلب توجه به خواص اساسی جوهر در رطوبت و جز آن به کار میرود. از H2O برای افشای ترکیب شیمیایی آن استفاده میشود. کمتر اشخاصی خواهان پارچی از H2O برای افزودن به نوشیدنیشان هستند، با این همه، آب عبارت است از همان H2O[9].
به همین گونه پرتوی رعد و برق نیز نوعی تخلیه بار الکتریکی است. اینکه آیا ما از رعد و برق یا تخلیه بار الکتریکی برای توصیف این رویداد استفاده میکنیم به این بستگی دارد که آیا ما گرفتار طوفان رعد و برق شدهایم یا تحلیلی علمیتر از آنچه روی میدهد، ارائه میدهیم. میتوان واژه روزانه آذرخش را بدون آگاهی از تحلیل علمی علت این پدیده به کار برد، درست همانگونه که میتوان از واژه آب استفاده کرد و معنای خیس شدن را فهمید بیآنکه از ترکیب شیمیاییاش خبر داشت[10].
نمیتوان پیشاپیش مشخص کرد که چه نوع حالت مغزی با درد داشتن یکی خواهد بود اما لازم است به روش تجربی و از طریق مشاهده حالات مغزی کسانی که درد میکشند، این موضوع را کشف نمود. اگر تناظر یک به یک، بین درد داشتن و وجود نوع خاصی از حالت مغزی در همه موارد مورد مشاهده، دیده شود، طرفداران اینهمانی نوعیِ ذهن و مغز استدلال خواهد کرد که بهترین تبیین برای تناظر، اینهمانی موارد متناظر است[11].
نقد اینهمانی نوعی
در فلسفه ذهن معاصر ایرادی که به نظریههای این همانی نوع-نوع وارد شده، این است که انواع حالات ذهنی محتملا قابلیت تحقق چندگانه دارند. برای مثال، گفته شده که یکی بودن درد با نوع معینی از فعالیتهای عصبی بعید است، زیرا قابل تصور است که موجوداتی با سامان عصبی کاملا متفاوت بتوانند به طریق دقیقا مشابهی درد را احساس کنند. قیاس با کامپیوتر در اینجا مناسبت دارد زیرا دو کامپیوتر میتوانند «سختافزارهای» کاملا متفاوتی داشته باشند و در عین حال در حالت «نرمافزاری» واحدی باشند- برای مثال میتوانند برنامه واحدی را روی دو دستگاه محاسباتی بسیار متفاوت اجرا کنند. اما رد هرگونه نظریه اینهمانی نوع-نوع میان حالات ذهنی و فیزیکی با قبول نظریه این همانی مورد-مورد سازگار است. یعنی نظریهای که میگوید هر مورد حالت ذهنی، مانند دردی که من اکنون در شست پای چپم دارم با مورد فیزیکی خاصی، مثلا یک فعالیت عصبی فعلی مغزم، یکی است. این ترکیب دیدگاهها- رد این همانی نوع-نوع همراه با پذیرش این همانی مورد-مورد- را عموما (گونهای از) فیزیکالیسم غیر تحویلگرا میخوانند و معمولا ملازم با این آموزه است که انواع حالات ذهنی در عین اینکه با انواع حالات فیزیکی یکی نیستند اما بر انواع حالات فیزیکی فرا میآیند. سخن این آموزه به بیان ساده این است: اگر نوع حالت فیزیکی دو نفر دقیقا یکسان باشد، نوع حالت ذهنیشان متفاوت نخواهد بود گرچه ممکن است که دو نفر دقیقا دارای یک نوع حالت ذهنی باشند اما نوع حالت فیزیکیشان متفاوت باشد. به طور مشخصتر میتوان گفت که انواع حالات ذهنی یک شخص در زمان معین فراآمد حالات مغزی او در آن زمان هستند[12].
این همانی مصداقی(مورد - مورد) : اندکی پس از ظهور نظریه این همانی نوعی، این اندیشه که حالات ذهنی میتوانند به صورت چندگانه محقق شوند – یعنی میتوانند در قالب انواع بسیار متفاوت آرایشهای مادی تجسم یابند همانطور که یک برنامه کامپیوتری میتواند در ابزارهای گوناگونی مانند دیسکت، دیسک سخت، قطعات سیلیکونی و ... محقق شود- باعث افول نظریه این همانی نوعی در اوایل دهه 1370 شد[13].
نظریه مصداقی اندیشه مذکور را به اشکالی عمده بر نظریه نوعی تبدیل کرد. برای درک اینکه چگونه این کار را انجام داد، ابتدا باید تفاوت میان نوع و مصداق را توضیح دهیم. این تفاوت را میتوان اینگونه تصور کرد که در این همانی نوعی، اگر مثلا آب به عنوان یک نوع با ماده H2O یکی باشد، در این صورت هر مصداق جزئی از آب، مثلا گودالی از آب باران در باغچه من، باید با مصداقی از H2O یکی باشد. بنابراین، نظریه اینهمانی نوعی مستلزم اینهمانی مصداقهای مورد نظر است. اما عکس این مطلب صادق نیست؛ هر مصداقی از یک نوع حالت ذهنی میتواند با مصداقی از یک نوع حالت فیزیکی یکی باشد، اما لازم نیست مصادیق نوع واحدی از حالت فیزیکی در همه موارد حضور داشته باشند. این را با آنچه در مورد ساعت صدق میکند مقایسه کنید. هر ساعتی با آرایش فیزیکی خاصی از اجزاء یکی است، اما این مدعا به وضوح بیمعناست که بگوییم هر مصداقی از نوع «ساعت» باید مصداقی از نوع دقیقا واحدی از آرایش اجزاء یکی باشد. ساعتها، شکل، اندازه و سازوکارهای گوناگونی دارند، اما سرانجام همه با آرایشهای مادی یکیاند[14].
به همین نحو، هر مصداقی از نوع تفکرِ «آیا گربه را از خانه بیرون کردم؟» با مصداقی از حالت مغزی یکی خواهد بود، اما نتیجه نمیشود که همیشه با مصداقی از نوع واحدی از حالت مغزی یکی باشد. شاید در من، آن مصداق تفکر درباره گربه، با مصداقی از نوعی فرایند مغزی که در آن عصب C شلیک میکند یکی باشد، اما در شما همان مصداق تفکر، با مصداقی از نوعی فرایند مغزی که در آن عصب Z شلیک میکند یکی باشد. در واقع، چه بسا، مصادیقی از نوع واحدی از تفکر در من، با مصادیقی از انواع متفاوتی از فرایندهای مغزی در موارد متفاوت، یکی باشند. آنچه در مورد کسانی که دچار سکته میشوند اتفاق میافتد این مطلب را تایید میکند. بخشی از مغز آسیب میبیند و شخص توانایی راه رفتن را از دست میدهد، اما سپس، بخش دیگری از مغز به تدریج مسئولیت را به عهده میگیرد و توانایی راه رفتن باز میگردد. همین مطلب را میتوان در مورد افکار بازگو کرد. پیش از سکته، هرگاه درباره بیرون کردن گربه فکر میکردم، عصبهای C من شلیک میکردند. اما سکته باعث شد عصبهای C من آسیب ببینند و قابل ترمیم هم نیستند؛ حالا که درباره بیرون کردن گربه فکر میکنم، عصبهای Z من به جای عصبهای C شلیک میکنند و وظیفه آنها را بر عهده گرفتهاند[15].
نقد کلی نظریه اینهمانی
1. معنای واژگان مربوط به حالات ذهنی من، با معنای واژگان مربوط به حالات مغزی من کاملا متفاوتاند پس حالات ذهنی من به هیچ وجه نمیتوانند با حالات مغزی من یکی باشند.
پاسخ: از اینکه معنای واژگان مربوط به حالات ذهنی همان معنای واژگان مربوط به حالات مغزی نیست، نمیتوان نتیجه گرفت که حالات ذهنی نمیتوانند حالات مغزی باشند. مثلا از اینکه همآورد رستم همان معنای پسر رستم را نمیدهد نمیتوان نتیجه گرفت که این دو یکی نیستند. بلکه همآورد رستم و پسر رستم یکی هستند یعنی شخص سهراب[16].
2. میتوان سالها درباره حالت ذهنی سخن گفت بدون آنکه چیزی درباره حالات مغزی دانست و یا حتی آنکه بدانیم مغزی داریم یا خیر. پس حالات ذهنی نمیتوانند همان حالات مغزی باشند[17].
به عبارت دیگر ما درباره اندیشههایمان شناسایی مستقیمی داریم، با این همه اکثر ما درباره فرایندهای مغز چیزی نمیدانیم. اندیشه نمیتواند همان فرایند مغزی باشد زیرا ممکن است درباره اندیشه شناسایی داشت بیآنکه از فیزیولوژی عصبی سر درآورد. همه ما به اندیشههایمان دسترسی ویژهای داریم: یعنی بهتر از هر کس دیگری میدانیم اندیشههای آگاهانه خود ما چه هستند؛ ولی در مورد حالات مغز چنین نیست. با این همه اگر اندیشهها و حالات مغز همسان باشند آنها باید خواص واحدی داشته باشند[18].
پاسخ: من میتوانم درباره آب سخن بگویم بدون اینکه چیزی درباره ساختار درونی آن بدانم اما این نمیتواند نشان دهد که آب با مجموعهای از مولکولهای H2O یکی نیست[19].
3. هرچند لوازم و ویژگی های درد را بتوانید با شلیک عصب C تبیین کنید، نمی توانید احساس پدیداری درد را با این قبیل فعالیت های فیزیکی- شیمیایی تبیین کنید؛ بنابراین، احساس یا کیفیت ذهنی قابل تحویل به امر فیزیکی نیست.
4. امور ذهنی قابلیت تحقق چندگانه دارند؛ نظریه پردازان اینهمانی هر نوع حالت ذهنی را با نوعی حالت عصبی خاص یکی می گیرند در حالی که هر یک از حالات ذهنی با نوع دیگری از حالات عصبی یا اساسا نوعی حالت غیر عصبی قابل تحققاند. به عنوان مثال ممکن است درد در موش به جای شلیک عصب C، با شلیک عصب D تحقق پیدا کند[20].
5. در فلسفه ذهن، نظریه این همانی نوعی [یعنی] یکی گرفتن مفاهیم مختلف ذهنی با انواع پدیدههای فیزیکی غالبا تحویلگرایانه دانسته میشود. این نظریه، فهم ما را از ذهن به فهم ما از مغز و سیستمهای فیزیکی مرتبط تحویل میبرد. ناگفته نماند که تعدادی از فیلسوفان این حوزه تحویل ذهن به امور فیزیکی را به دلایل مختلفی برنمیتابند. ایشان در اینجا به مفهوم «ترتب و عروض» متوسل میشوند و میگویند: امور ذهنی، مترتب و عارض بر امور فیزیکیاند، بیآنکه بدانها تحویل شوند[21].