كلمات كليدي : طبيعت گرايي، ارسطو، اسپينوزا، سلرز، كوهن
نویسنده : ابوتراب يغمايي
طبیعتگرایی در حوزههای مختلف، از ادبیات و اخلاق گرفته تا متافیزیک و معرفتشناسی، مورد اشاره قرار میگیرد و معانی گوناگونی نیز دارد. مثلاً در اخلاق دربردارنده این ادعا است که معنای جملاتِ شامل واژگان ارزشی، مثل خیر و شر، برحسب معنای جملاتی که حاوی واژگان واقعی یا طبیعی هستند، قابل بیان است. اما آنچه که در اینجا بدان اشاره میشود، طبیعتگرایی در فلسفه است. طبیعتگرایی در فلسفه دارای دو مؤلفه متافیزیکی یا هستیشناختی و روششناختی یا معرفتشناختی است. بر اساس مؤلفه متافیزیکی، تمامی چیزها از هویات طبیعی ساخته شدهاند. منظور از هویات طبیعی، هویاتی هستند که علوم طبیعی، مانند شیمی و فیزیک آنها را مفروض میگیرند؛ مثل الکترون، ژن، انرژی و سایر چیزها. از نتایج چنین ادعایی آن است که انسان نیز مانند درخت و سنگ موجودی طبیعی است. مطابق مؤلفه روششناختی، جهان تنها از طریق تبیینهای طبیعتگرایانه قابل تبیین است؛ یعنی هنگامیکه میپرسیم «چرا فلان پدیده رخ داد؟» در جواب تنها باید از دلایل علمی استفاده کرد. دلایلی که بر اشیاء طبیعی و روابط علی میان آنها دلالت دارد.
اگر چه ادعا میشود که ارسطو و اسپینوزا فیلسوفان طبیعتگرا هستند، اما تنها در طی دو قرن اخیر، آن هم به واسطه پیشرفت علوم تجربی طبیعی است که طبیعتگرایی به عنوان آموزهای فلسفی قوام یافته است. فیلسوفان آمریکایی مثل سلرز و کوهن مدافع آن بودند و امروزه اغلب فیلسوفان ذهن نیز پیرو آن هستند. هنگامی که در اواسط قرن نوزدهم معلوم شد بسیاری از فعل و انفعالات در بدن انسان، فعل و انفعالات فیزیکی- شیمیایی هستند، این ایده که انسان موجودی فراطبیعی است، در هم شکسته شد. از طرف دیگر نظریه داروین، توضیحی طبیعتگرایانه برای شکلگیری و بقای انواع ارائه کرد و زمینه برای پذیرش طبیعتگرایی بیش از پیش فراهم آمد.
طبیعتگرایان جهت توجیه موضعشان به دلایل چندی متوسل می شوند. یکی از آنها براساس این ایده است که «بودن یعنی مؤثر واقع شدن». به عبارتی تنها باید به وجود چیزی متعهد بود که اثرگذار باشد. حال اگر چیزی اثری فیزیکی در پی داشت، در زنجیره علیای قرار میگیرد که طبیعتگرا به دنبال آن است. در نتیجه دامنه موجودات محدود است به موجوداتی که دارای اثر فیزیکی یا طبیعی هستند. دومین دلیل آنها، بر پیشرفت علوم طبیعی استوار است. علوم طبیعی دائماً در حال ترقی هستند. بدین معنا که پدیدههای بیشتری را تبیین میکنند و نیز ادوات تکنولوژیک بیشتر و کارآمدتری از دل علوم تولید میشود. البته این پیشرفت، با افزایش انواع هویاتی که علوم مفروض میگیرند، معمولاً همراه بوده است. به عنوان مثال فیزیک ارسطویی قادر نبود حرکت اشیائی که علتِ حرکت همراه آن اشیاء نبود را توضیح دهد (مثل حرکت صعودی یک پرتابه). اما با پیدایش مفهوم نیرو چنین امری ممکن شد. بنابراین میتوان مدعی شد پدیدهای که امروزه تبیینی برای آن وجود ندارد، ممکن است در آینده با کشف هویات بیشتر تبیین شود. در نتیجه دامنه هستیشناسی طبیعتگرایی، همانند مادهگرایی محدود نیست و میتواند افزایش یابد. اگر مادهگرایی که ادعا میکند تمامی موجودات، موجودات مادی هستند، نمیتواند وجود میدانهای مغناطیسی را بهدلیل مادی نبودن این میدانها بپذیرد، ولی طبیعتگرایی به راحتی میتواند وجود آنرا بپذیرد؛ چرا که میدان هویتی است که فیزیک الکترومغناطیس آنرا مفروض میگیرد.
مهمترین انتقاد نسبت به طبیعتگرایی آن است که علوم طبیعی بر پیشفرضهای متافیزیکی استوار هستند و بر این اساس طبیعتگرایی یعنی تکیه یک باور متافیزیکی بر آموزهای دیگر (علم)، که خود مبتنی بر باورهای متافیزیکی است. بنابراین نمیتوان آموزهای در باب متافیزیک، یعنی طبیعتگرایی را بر اساس آموزهای دیگر، یعنی علم بنا نهاد که دومی به نوعی به اولی نیازمند است.
طبیعتگرایی همچنین در مقابل باور اکثر ادیان الهی که جهان را مخلوق و تحت تدبیر موجودی فراطبیعی میدانند، قرار میگیرد، اما نگرشی خاص در باب دین میتواند با طبیعتگرایی سازگاری داشته باشد. به عنوان مثال همهخدایی (Pantheism) اسپینوزا، که بر اساس آن خدا همان طبیعت و قوای نهفته در آن است، یا باور بوداییان درباره جهان، میتواند طبیعتگرایی در دین محسوب شود. اگر چنین نگرشی در باب دین داشته باشیم، ناچاریم تجارب دینی را نیز در چارچوب زنجیرههای علی و طبیعی ببینیم.
نکته آخری که باید به آن اشاره شود، معرفتشناسی طبیعی شده است که خصوصاً توسط کواین بسط و توسعه یافت. بر اساس معرفتشناسی طبیعیشده، یک باور موجه است اگر فرآیند تولید آن درجهت حفظ بقای کسی باشد که آن باور را دارد. این ادعا یک نتیجه روششناختی مهم دارد و آن این است که معرفتشناسان باید تنها از تبیینهای روان- عصبشناختی معطوف به نظریه تکامل استفاده کنند.