كلمات كليدي : عقل گرايي، راسيوناليسم، عقل گرايي روشنفكرانه، تجربه گرايي، دكارت، اسپينوزا، لايب نيبس
نویسنده : راضيه خسروي
Rationalism از ریشه ratio واژه ی لاتینی گرفته شده که در لغت به معنای عقل و راسیونالیسم به معنای عقلگرایی است.[1] سراسر تاریخ فلسفه، بحث و بررسی مسئله عقل و تجربه است چون همواره فیلسوفان و متفکران بر آن بودهاند تا به تجزیه و تحلیل ابزارهای شناخت آدمی و تعیین حدود آنها، به حل مسائل بنیادین، بیشتر کمک کنند. مثل مسئله اختیار، نفس و بدن و... که هر گونه کمکی در باب هریک از این مسائل مستلزم بررسی مسئله عقل و تجربه است. به همین دلیل اغلب مورخان فلسفه، فیلسوفان را به ویژه فیلسوفان قرن های هفدهم و هجدهم را در دو گروه عقلی مسلک و تجربی مسلک جای دادهاند. دکارت، اسپینوزا و لایب نیتس را مصداق های قطعی عقل گرایی. لاک، بارکلی و هیوم را نمونه های بارز تجربه گرایی دانسته اند.[2] خصوصیت بارز مذهت اصالت عقل را در این است که صاحبان این مذهب قائلند به اینکه انسان، علاوه بر قوای حسیُی که مانند حیوانات دیگر دارد، دارای قوُهای مخصوص به خویش است بنام عقل، که کار شناسایی را نیز بر عهده دارد.[3]
اصالت عقل که به معنای تکیه بر اصول عقلی و منطقی در اندیشه، رفتار، و گفتار است، وقتی که در ارتباط با متفکران نخستین قرن هفدهم از جمله دکارت، اسپینوزا، و لایب نیتس به کار می رود به معنایِ باور به عقل به عنوانِ تنها منبعِ معتبرِ شناخت است. آنچه که تجربه و مشاهده به ما میگوید بسیار متزلزلتر از آن است که بشود به آن اعتماد نمود. این متفکران تلاش نمودند حقایقِ اصلیِ هستی را از راهِ برهان و استدلالِ عقلی اثبات کنند.
صاحبان این نظریه (اصالت عقل) معتقدند که به وسیله به کار بردن روشهای معین صرفاً عقلی است که ما میتوانیم به معرفتی یقینی به معنی کامل و تمام آن نائل آییم، آن چنان معرفتی که در هیچ اوضاع و احوالی ممکن نیست خطا و نادرست باشد. معمولاً نظریات عقلی مذهبان مبتنی بر این عقیده است که ما نمیتوانیم از راه تجربه حسی هیچ شناسایی مطلقاً یقینی حاصل کنیم بلکه در قلمرو ذهن و عقل باید آن را جستجو کنیم.[4] مذهب اصالت عقل به طور کلی بر اولویت و حاکمیت عقل تأکید میکند، به این معنا که در بحث از جهان خارج کسی که قائل است به این اصل که هر امری معقول و منطقی است، یعنی هر امری را جهت و علتی است و آن جهت و علت را می توان با عقل و منطق تبین کرد بر مذهب اصالت عقل رفته است.[5] عقل گرایی به طور عمده در سه حوزه به کار مى رود:
1.عقل گرایی در فلسفه
این واژه در فلسفه، در برابر اصطلاح «تجربهگرایى » قرار مىگیرد و به معناى آن است که هر امرى در مورد حقایق اساسى عالم را مى توان به وسیله عقل تبیین نمود. در این مقاله نیز سعی بران است که به عقلگرایی در برابر تجربهگرایی پرداخته شود[6].
2. عقلگرایی در کلام
عقلگرایی در کلام، در برابر «ایمانگرایى» قرار دارد و به معناى آن است که عقل بر ایمان مقدم داشته مىشود و کلیه اصول و حقایق دینى بر مبناى عقل اثبات مى پذیرند، نه آن که بر مبناى ایمان استوار باشند[7].
3. عقلگرایی در روشنگری
عقلگرایی روشنگری همزمان با «عصر روشنگری» در غرب مورد توجه قرار گرفت. این نوع عقلگرایی که فعالیت آن محدود به حوزه هاى تجربى و علمى بود با بسیارى از سنتها و باورها به نبرد برخاسته بود و تلاش مى کرد تا همه قلمروهاى انسانى را تسخیر نماید. به همین دلیل این عصر را عصر عقل نیز نامیدهاند. ولی فلسفه روشنگری دو اختلاف با عقلگرایی قرن هفدهم (دکارت و دیگران) دارد: نخست اینکه عقلگرایی قرن هفدهم خصیصه ضددینی یا غیردینی ندارد، برعکسدخدا به یک معنا و اغلب در یک معنای سنتی، نقش عظیمی در نظامهای عقلگرایانه دارد.
دوم اینکه نظر متفکرانی از عصر روشنگری، چون ولتر، در باب علم، با نگرش عقلگرایانه تفاوت داشت و بسیار تجربهگرایانهتر بود. هنگامی که واژه عقلگرایی بر نظامهای متقدم (قرن هفدهم) اطلاق میشود، تقابلی بسیار اساسی میان عقل و تجربه است. چنین تقابلی یقینا در ستایش عصر روشنگری از عقلانی وجود نداشت. به شبیه این اختلاف، تفاوت دیگری میان دیدگاههای شاخص قرن هفدهم و قرن هجدهم در مورد ماهیت و اهمیت «سیستم» (نظام) وجود دارد. قرن هجدهم خود مخالف «روحیه نظامسازی» قرن هفدهم (با نظامهای پیچیده و مفصل متافیزیکیش) بود و طرفدار یک «روحیه روشمند» (نظامدار) که میتوانست با نظم و انضباط فکری همراه باشد، بی آنکه بلندپروازی نظری داشته باشد[8].
عقل گرایى در فلسفه
در این میان کسانى نیز همچون ارسطو آمیزه اى از عقلگرایى و تجربه بى تردید در نزد همه فیلسوفان خردگرا، تجربه به طور کلى نفى نمىگردد؛ آنچه مورد وفاق کلیه اصحاب عقل است، ناکافى بودن روش تجربى است.
عقل گرایى فلسفى را مىتوان در دو دسته تقسیم کرد:
1.عقلگرایى واقع گرایانه:[9] با چهره هایى مانند افلاطون و دکارت و پیروانشان؛
2. عقلگرایی معنا گرایانه: [10] مانند کانت و پیروانش.
الف) عقل گرایی واقع گرایانه
در این دیدگاه قواعد و مفاهیم عقلی نه تنها برای ذ هن (فاعل شناسا) بلکه برای اعیان و اشیاء خارجی (متعلق شناسایی) نیز معتبرند. افلاطون، دکارت و پیروانشان جانبدار این رویکرد هستند.
در دیدگاه افلاطون و پیروانش، مقدماتى که بر اساس آنها استدلال مى کنیم عقلى است نه تجربى و حسى، و ارزش این مقدمات و قواعد، مطلق است. یعنى آنها نه فقط قواعد اندیشه ما، که قواعد و دستورهاى هر اندیشه دیگر و هر چیز دیگر (حتى علم و فعل خدا) نیز هستند. به عبارت دیگر قوانین ضرورى موجودات در علم بارى، ثبوت و وجود دارد و همه اشیا بر طبق آنها ساخته شده است و عقل ما نیز بر اساس همانها استدلال مى کند. از نظر افلاطون، در مرتبه اى برتر از این دنیاى محسوس، «عالم مثل » یا «اعیان ثابت » وجود دارد که هم منبع همه موجودات و هم منبع هرگونه معرفت است و به همین جهت نوعى هماهنگى میان عالم ذهن و عین ایجاد شده است. به عقیده او روان آدمى پیش از آن که به عالم محسوس آید در عالم مثل وجود داشته است.[11]
ب) عقل گرایی معنا گرایانه
از نظر ایمانوئل کانت احکام کلى و ضرورى، تجربى نیستند؛ بلکه مستند به عقل و ذهن ما مى باشند اما از نظر وى بر خلاف تفکرات رئالیستى یا واقع گرایانه،اصول عقلى فقط در قلمرو ذهن ماست و درباره اعیان و اشیاى خارجى صادق نمى باشند. از همین رو، او در زمره عقل گرایان معناگرا (ایدئالیست) جاى داده مى شود[12]. به طور کلی در فلسفه کانت، مذهب اصالت عقل صورت تازه ای می یابد.[13]
عناصر عقل گرایی
1. عدم اعتبار حواس به عنوان منشأ شناخت. نشانه های قطعی این عنصر را می توان در نظر دکارت، مبنی بر عدم اعتبار باورهای رایج مبتنی بر حس، در باب جهان یافت.
2. اعتبار و اعتماد به عقل به عنوان منبع شناخت. شناخت جهان و واقعیت و نه صرفاً مفاهیم و زبان، کار عقل است.
3. باور به تصورات و اصول فطری. دکارت معتقد بود که این تصورات، همزمان با خود ذهن و روح توسط خداوند خلق شده است. تصورات مذکور ناب و خالص هستند، یعنی دارای هیچ مفادحسینیستند. این تصورات صور خیالی، بازسازیها یا روگرفتهای تجربه حسی نیستند. ولی تجربه گرایان معتقدند که ذهن یک لوح نانوشته ای است که با توجه به تجارب اطلاعات و آگاهی بدست می آورد[14].
4. باور به اینکه طبیعت داری نظم عقلانی است و ذهن آدمی مانند آئینه ای آن را منعکس می کند.
5. باور به وجود ارتباط ضروری و علی میان اشیاء و حوادث عالم هستی
6. اعتماد به روش ریاضی و استناج قیاسی در مسئله شناخت و اثبات مدعیات فلسفی.
بنابراین حضور پاره ای از مؤلفات مذکور در نظام فکری و فلسفی هر فیلسوفی کافی است تا او را در اعداد عقلی مسلکان قرار دهیم.[15]
چون در این مقاله به عقل گرایی در مقابل تجربه گرایی می پردازیم به نظر فیلسوفانی چون دکارت، اسپینوزا و لایب نیتس خواهیم پرداخت، به دلیل اینکه بارزترین افرادی هستند که به این نوع عقل گرایی پرداخته اند.
دکارت
پایه گذار این اندیشه (اصالت عقل) رنه دکارت می باشد. وی در این باره می گوید: «مذهب اصالت عقل بر اولویت و حاکمیت عقل استوار است» وی به شیوه استاد خود افلاطون، معرفت را امری عینی ،کلی و عقلانی می دانست. پس شناخت حقیقی را شناختی میدانست نامتغیر و جاودانه،که فقط از طریق عقل امکان پذیر است. در معرفت شناسی او، ذهن، روح و عقل مقدم بر جسم هستند و عالم عقلانی رامقدم بر عالم جسمانی تلقی می کرد. تأثیرات اندیشه او را در معرفت شناسی می توان در پیروانش مثل لایب نیتس و اسپینوزا و مالبرانش و . .. دنبال کرد. از دیدگاه دکارت مهمترین و بنیادی ترین ابزار شناخت برای آدمی عقل یا تعقل است؛ و تنها عقل است که میتواند ما را به شناخت حقیقی و یقینی برساند.[16]
اسپینوزا
اسپینوزا فیلسوف عقل فیلسوف عقل گرایی است که عقل را تنها منبع شناخت می داند و برا این باور است که تجربه تنها به ما می گوید که مثلاً «لیوان آب روی میز است» اما اینکه چرا این گونه است از عهده ی تجربه خارج است. به نظر اسپینوزا شناخت انواعی دارد که که همه ی آنها مبتنی بر عقل است. او معتقد است، شناختی که تجربه به ما می دهد شناخت به اینکه است اما آنچه مهم است شناخت چرایی است.[17]
لایب نیتس
لایب نیتس نیز مانند دکارت، بر وجود معلومات فطرى صحه مى گذارد ولى آنها را بالقوه مى شمارد و راه به فعلیت رسیدن آنها را صرفا تجربه مى داند.لایب نیتس به این صورت گرایشى نیز به تجربه گرایان نشان مى دهد و تلفیقی از تجربه گرایى و عقل گرایى به وجود مى آورد، در واقع جمع این دو را به این صورت نشان می دهد:بر این ضابطه ی معروف تجربیون که «هیچ چیز در عقل نیست که نخست در حس نباشد» قید «مگر خود عقل» را افزوده است. همهفلسفه اش را از چند اصل معدود (مهم تر از همه، اصل جهت کافی و اصل امتناع تناقض ) که به اعتقاد وی اصول عقلانی هستند استخراج می کند.
نقد عقل گرایی
در طول قرن ها نسبت به هر تفکر و مکتبی که بوجود آمده، انتقاداتی صورت گرفته است. بنابراین مکتب اصالت عقل نیز از این بحث خارج نیست.در اینجا از میان انتقاداتی که به این مکتب شده است به بعضی از آنها اشاره خواهیم کرد:
1. گروهی (تجربه گرایان) بر این باورند که مذهب اصالت عقل چنین می نماید که راه حلی فاقد تلاش فکری و فرضیه ای غیر قابل وارسی باشد. و قول به اینکه «ما حدوث امری را بدون علت نمی تونیم تعقل کنیم برای برای اینکه مقتضای فکر ما چنین است» تبیین امری نیست بلکه سر وازدن از هرگونه تبیین است، زیراتبیین کردن عبارت است از مربوط ساختن امر جدیدی به اموری که قبلاً شناخته شده است و حال آنکه قول عقلی مذهبان به اینکه عقل اخذ شده از چیزی نیست و به چیزی هم نمی توان آن را مربوط ساخت. بنابراین مسدود ساختن هرگونه تبین است.[18]
2. مخالفان مذهب اصالت عقل استدلال می کنند که بیان عقلی مذهبان در اینکه حقیقت عالم واقعیت چیست اختلاف و تعارض عقیده وجود داشته است. تاریخ فلسفه از افلاطون تا دکارت نسبت به ادعای هیچ عقل مسلکی، اعتبار و اطمینان نشان نمی دهد. تقریباً هر حقیقتی را که فیلسوفی با یقین کامل ادعا کرده است فیلسوفی با همان اطمینان و یقین آن را رد نموده است و رأی و نظری متضاد با آن اظهار داشته است.[19]
3.تجربی مذهبان پیوسته اصرار داشتند که هرچند تصور آنان از شناشایی انسانی ممکن است محدود باشد لااقل نمی توان آن را خیالی و موهوم دانست. مثلاً عالم مثال افلاطون را نمی توان در این دنیای عادی نشان داد و یا برهانی ساخت. اما اجزاء و عناصر شناسایی که تجربی مذهبان تصور نموده اند، اوصاف واقعی تجربه ی هر کسی است. آدمی ممکن است مطمئن نباشد که یک تجربه درباره ی چیست، یا آیا صفات و خواص آن در آینده باقی می ماند یا نه، لیکن لااقل هر کسی موارد تجربه را بر ای بررسی در اختیار دارد.[20]