دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

رضی الدین، ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن طاووس حلّی (سید بن طاووس)

رضی الدین، ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن طاووس حلّی (سید بن طاووس)
رضی الدین، ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن طاووس حلّی (سید بن طاووس)

سید بن طاووس

متوفاى 664 ق.

عنوان مقاله: سوره پرواز

نویسنده: عباس عبیرى

ستاره سبز

در پانزدهم 589 ق. تولد نوزادى خانه سعدالدین ابوابراهیم موسى بن جعفر را از شادى و نشاط آکنده ساخت. ابوابراهیم نوزاد نیمه محرم را به یاد نیاى ارجمندش على نامید.([1])

همسر ابوابراهیم دختر ورّام بن ابى فراس دانشور شهره حله بود.([2]) على اندک اندک در محضر پدر بزرگى چون ورّام و پدرى مانند سعدالدین ابوابراهیم باالفباى زندگى آشنا شد. او بزودى دریافت که ریشه در آسمان دارد و با سیزده واسطه با امام حسن مجتبى(علیه السلام)پیوند مى خورد.([3])

ورّام برایش گفت که ابوابراهیم دختر زاده شیخ طوسى است([4]) و چگونه نیاى بزرگوارش محمد بن اسحاق به دلیل زیبایى چهره و ناموزونى پاها به طاووس شهرت داشت.([5])

ورام در دوم محرم 605 ق. دیده از جهان بست.([6]) هرچند همراهى این بزرگمرد با على بن موسى، که رضى الدین شهرت داشت، دیرى نپایید ولى همین زمان کوتاه کافى بود تا على وى را بشناسد و همواره به عنوان الگو ستایشش کند.([7])

البته ستاره حله تنها بدین استادان بسنده نکرد. شیخ نجیب الدین بن نما، سید شمس الدین فخار بن معدالموسوى، سید صفى الدین محمد بن معد الموسوى، شیخ تاج الدین الحسن الدربى، شیخ سدیدالدین سالم بن محفوظ بن عزیزة السوراوى، سید ابو حامد محیى الدین محمد بن عبدالدین زهرة الحلبى،شیخ نجیب الدین یحیى بن محمد السوراوى، شیخ ابوالسعادات اسعدبن عبد القاهر اصفهانى، سید کمال الدین حیدر بن محمد بن زید بن محمد بن عبد الله الحسینى و سید محب الدین محمد بن محمود مشهور به "ابن نجار بغدادى" از دیگر استادان وى شمرده مى شدند.([8])

ناگفته پیداست که استفاده از همه این نامبردگان به شیوه معمول روزگار ما تحقق نیافته، بلکه بیشتر بهرهورى ستاره حله از آنها در قالب قرائت روایت و اجازه نقل حدیث بوده است. شتاب وى در آموختن مطالب دقیق علمى شگفت انگیز بود. آنچه دیگران در چند سال مى آموختند او در یک سال فرا گرفت و پس از خواندن بخش نخست نهایه شیخ طوسى به چنان پیشرفتى دست یافت که ابن نما در پشت جلد اول نهایه اجازه اى به خط خویش برایش نگاشت.([9])

على که همواره پند ورّام در گوش داشت و در هر رشته علمى که وارد مى شد به چیزى جز تخصص نمى اندیشید([10]) به اجازه استاد بسنده نکرده، بخش دوم نهایه را نیز خواند([11]) آنگاه مبسوط را به پایان برده، بدین ترتیب پس از دو سال و نیم فقه آموزى، از استاد بى نیاز شد و از آن پس تنها براى نقل روایت در محضر استادان حضور یافت.([12])

فقیه اندیشناک

چون رضى الدین سید على بر بام بلند فقه فراز آمد استادان حله از وى خواستند تا راه دانشوران گذشته را پیش گیرد و با نشستن در جایگاه فتوا مردم را با حلال و حرام الهى آشنا سازد. ولى ستاره خاندان طاووس نمى توانست بدین پیشنهاد پاسخ مساعد دهد. آیات پایانى سوره الحاقه (ولو تقوّل علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین: و اگر محمد به دروغ سخنانى به ما نسبت مى داد او را گرفته، رگ گردنش را قطع مى کردیم و هیچ یک از شما نمى توانستید ما را از این کار بازداشته، نگهدارنده اش باشید) همواره در ژرفاى روانش طنین مى افکند و او را از نزدیک شدن به فتوا باز مى داشت. او چنان مى اندیشید که وقتى پروردگار پیامبرش را چنین تهدید کرده و از نسبت دادن سخنان و احکام خلاف واقع به خویش بازداشته است هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشید.([13]) بنابراین راه خویش را از مفتیان جدا ساخت.

ناگفته پیداست که این پایان پیشنهادها نبود. صرافان حله هرگز نمى توانستند گوهر یگانه آن دیار را نادیده گرفته، از آن به سوى دیگرى رو کنند. بنابراین دیگر بار به آستانش روى آورده، از او خواستند داورى شهر را به عهده گیرد. سید فرمود : مدتهاست میان خرد و نفسم درگیرى است... من در همه عمر هرگز نتوانستم بین این دو دشمن داورى کرده، میانشان آشتى برقرار سازم! کسى که در همه عمر از یک داورى و رفع اختلاف ناتوان باشد چگونه مى تواند در اختلافهاى بى شمار جامعه داورى نماید؟ شما باید در پى کسى باشید که خرد و نفسش آشتى کرده، به یارى هم بر شیطان چیرگى یافته باشند... چنین کسى توان داورىِ درست دارد.([14])

پیوند بزرگان

ابوابراهیم که خود را در برابر آینده فرزند مسؤول مى دانست زهرا خاتون فرزند ناصر بن مهدى، وزیر شیعى آن روزگار را براى همسرى فرزند برگزید. ولى رضى الدین مصلحت خویش را در گریز از ازدواج مى دید. کشمکش میان فرزند و پدر مدتى ادامه یافت تا آنکه على بر آستان حضرت کاظم(علیه السلام) پناه برده، پس از پاکسازى روان به رایزنى با پروردگار روى آورد. نتیجه تفأل وى اظهار پاسخ مساعد به خواسته پدر بود. بدین ترتیب گوهر یگانه حله با آن زن ازدواج کرد و آل طاووس را در شادمانى فرو برد.([15])

مدتى بعد در سال 620 ابوابراهیم دیده از جهان فرو بست و رضى الدین را سخت اندوهگین ساخت.([16])

پایتخت شیطان

اندک اندک آوازه شهرت رضى الدین در سراسر عراق پیچید و آن دانشور فرزانه به خواهش شیعیان بغداد رهسپار آن سامان شد. مؤید الدین محمد بن احمد بن العلقمى، وزیر روشن بین عباسیان وى را در یکى از خانه هاى خویش جاى داد.([17]) سرور پرهیزگارانِ دانشمند حله در این شهر با انبوه مؤمنان و اندیشمندان دیدار کرد و تجربه هاى بسیار اندوخت.

هرچند سید پارساى آل طاووس تنها براى هدایت شیعیان بغداد بدان سامان گام نهاده بود، در این شهر نیز از پیشنهادهاى غیر قابل پذیرش آسوده نبود. مستنصر از وى خواست تا مقام افتاى دارالخلافه را به عهده گیرد و سید چنانکه شیوه اش بود از پذیرش سرباز زد و خود را آماج تیرهاى مسموم بدخواهان ساخت تیرهایى که سرانجام به هدف نشست و ذهن بیمار خلیفه را بر اى کیفر آن دانشور وارسته آماده کرد. ولى دست پنهان پروردگار به یارى بنده پاکدلش شتافته، وضعیت را به سود وى تغییر داد.([18])

اندکى بعد مستنصر شخصیتهاى بسیارى را واسطه ساخت تا فقیه آل طاووس مقام نقابت طالبیان را عهده دار شود. هرچند این مقام چیزى جز سرپرستى سادات عصر و رسیدگى به امور آنان نبود، رضى الدین از پذیرش آن سرباز زد. او در پشت پیشنهادهاى خلیفه خواسته هاى پنهانش را نیز مشاهده مى کرد. پس در برابر پافشارى دربار ایستاد و به وزیر دوستدار اهل بیت (علیهم السلام)، که وى را به پذیرش مقام و عمل به فرمان خدا مى خواند، گفت : اگر پذیرفتن مقام و عمل به آنچه پروردگار مى پسندد، ممکن است پس چرا تو در وزارت به کار نمى بندى؟!

چون خلیفه سید را بر رأى خویش استوار یافت، گفت : با ما همکارى نمى کنى در حالى که سید مرتضى و سید رضى در حکومت وارد شده، مقام پذیرفتند. آیا آنها را معذور مى دانى یا ستمگر مى شمارى؟ بى تردید معذور مى دانى! پس تو نیز معذورى!

رضى الدین گفت : آنها در روزگار آل بویه که ملوکى شیعه بودند، مى زیستند. آن حکومت در برابر حکومتهاى مخالف تشیّع قرار داشت، بدین جهت ورودشان به کارهاى دولتى با خشنودى خداوند همراه بود([19])

با این پاسخ مستنصر براى همیشه از پیشنهادش چشم پوشید و براى سودجویى از دانشور پرهیزگار حله چاره اى دیگر اندیشید.

مدتى بعد لزوم همنشینى رضى الدین با خلیفه بر سر زبانها افتاد. وزیران و درباریان هر یک به گونه اى دانشور پارساى حله را بدین کار فرا مى خواندند. سید روشن بین آل طاووس که از نیرنگ مستنصر براى بهره گیرى از نام خویش آگاه بود در برابر این پیشنهاد نیز سرسختانه ایستادگى کرد و بر دل سیاه خلیفه داغ ناکامى نهاد.

در این روزگار کامیابیهاى پیوسته مغولان مستنصر را در نگرانى فرو برد. او چنان اندیشید که دانشور آل طاووس را به عنوان سفیر نزد سرور مغولان فرستد. پس نماینده اى به خانه سید فرزانه حله گسیل داشت و خواست خویش را به آگاهى وى رساند. رضى الدین بى درنگ پاسخ منفى داد و در توضیح گفت : سفارت من جز پشیمانى هیچ دستاوردى ندارد.

فرستاده مستنصر با شگفتى پرسید : چگونه؟

فقیه روشن بین حله گفت : اگر کامیاب شوم تا واپسین لحظه زندگى هر روز مرا به سفارتى خواهید فرستاد و از عبادت و کردار نیک باز خواهم ماند. و اگر کامیاب نشوم حرمتم از میان مى رود، راه آزارم گشوده مى شود و مرا از پرداختن به دنیا و آخرت باز مى دارید. علاوه بر این اگر تن بدین سفر دهم بدخواهان چنان شایع مى کنند که فلانى به امید سازش با مغولان و بهره گیرى از آنان براى براندازى خلیفه سنى بغداد بدین سفر دست یازیده است. پس شما بیمناک مى شوید و کمر به نابودى ام مى بندید.

برخى از حاضران گفتند : چاره چیست، فرمان خلیفه است!

سید همچون همیشه زندگى اش به قرآن پناه برد و کلام الهى نیز بر نیک نبودن سفر دلالت داشت. آن را با صداى بلند تلاوت کرد تا همه دریابند که چرا فرمان خلیفه را نادیده گرفته است.([20])

خاطره هاى سبز

سال 627 ق. را باید سال تحقق تنها سفر سید پارسایان حله به بیرون از عراق نامید. او در این زمان با هدف حج راه حجاز پیش گرفت و با کوله بارى از دستاوردهاى معنوى به خانه بازگشت. دستاوردهایى که باید یک قطعه کفن را در شمار آشکارترین آنها جاى داد. او از آغاز توقف در عرفات کفنش را به شیوه اى خاص بر دست نگاه داشت، سپس آن را به خانه خدا، حجرالاسود، آرامگاه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و معصومان خفته در بقیع ساییده، تبرک ساخت و به مثابه نفیس ترین هدیه براى خویش باز آورد.([21])

ناگفته پیداست عارف بزرگ حله در فرصتهاى گوناگون به حرم معصومان مى شتافت. در این زیارتها او به حقایقى دست مى یافت که حتى تصور آن نیز براى بسیارى از مردم ناممکن است. فقیه پاک رأى حله در کتاب مهج الدعوات خاطره اى از سفر به سامرّا را چنین بازگو مى کند :

«در شب چهارشنبه سیزدهم ذیقعده سال 638 در سامرّا بودم. سحرگاهان صداى آخرین پیشواى معصوم حضرت قائم(علیه السلام)را شنیدم که براى دوستانش دعا مى کرد و مى گفت :

... پروردگارا ! آنها را در روزگارِ سرفرازى، سلطنت، چیرگى و دولت ما به زندگى بـازگردان.»([22])

البته این تنها خاطره دانشور پرهیزگار حله از آن شهر آسمانى نیست. او سحرى دیگر در سرداب سامرّا صـداى مـولایش را آشکارا شنید که براى پـیروانش دعـا مى کرد و پـروردگار را چـنین مى خـواند :

«اَلَّلهُمَّ اِنَّ شیعَتَنا خُلِقَتْ مِنْ شعاع اَنْوارِنا وَبَقِـیَّةِ طینَـتِنا وَ قَدْ فَعَـلُوا ذُنُوباً کَثیرَةً اِتّـکالاً عَلى حُبِّنا وَ وِلایَتِنا فَاِنْ کانَتْ ذُنُوبُهُمْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَاَصْلِحْ بَیْنَهُمْ وَ قاضِ بِها عَنْ خُمْسِنا وَ اَدْخِلْهُمُ الجَنَّةَ فَزَحْزِحْهُمْ عَنِ النّارِ وَلا تَجْمَعْ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ اَعْدائِنا فى سَخَطِکَ.»([23])

پروردگارا ! شیعیان از پرتو نور ما و باقیمانده گل وجود ما آفریده شده اند و گناهان فراوانى به پشتگرمى دوستى و ولایت ما انجام داده اند. پس اگر گناهانشان میان تو و آنها فاصله اى پدید آورده میان آنها را اصلاح کن و گناهانشان را از خمس ما جبران فرما. پروردگارا ! آنها را از آتش دور کرده، در بهشت جاى ده و همراه دشمنان ما در خشم و عذاب خویش نیفکن.

پیشنهاد وزارت

در این روزگار مستنصر دامى تازه گسترده، به رضى الدین چنین پیشنهاد کرد : وزارت بپذیر و هرچه مصلحت مى دانى انجام ده من تا پایان راه کنارت خواهم ماند و در یارى ات از هیچ کوششى کوتاهى نخواهم کرد!

سید چون همیشه از پذیرفتن پیشنهاد سرباز زد، ولى خلیفه بر خواسته اش پاى فشرد. سرور پارسایان حله گفت : اگر مراد از وزارت من آن است که چون دیگر وزیران، بى توجه به آیین وحى به هر وسیله ممکن کارهاى وزارتى را به فرجام رسانم پس نیازى به من نیست. وزیران کنونى چنین کردارى انجام مى دهند. و اگر مراد آن است که به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کنم بى تردید درباریان یعنى بستگان و خدمتگزاران بر آن گردن نمى نهند و تحمل نمى کنند.البته آنها تنها نخواهند بود، پادشاهان و بزرگان پیرامون کشور نیز زیر بار نمى روند. علاوه بر این اگر من به دادگرى، انصاف و زهد رفتار کنم خواهند گفت على بن طاووسِ علوى حسینى مى خواهد به جهانیان نشان دهد که اگر خلافت دست آنها بود چنین رفتار مى کردند. بى تردید در این کار نوعى انتقاد و سرزنش بر پدرانت، که خلفاى پیشین بودند، نهفته است. با این کار، تو ناگزیر کمر به هلاکتم خواهى بست و مرا به بهانه هاى واهى هلاک خواهى ساخت. اگر قرار است فرجام کارم به سبب اتهامى ساختگى به هلاکت انجامد پس اکنون که در پیشگاهت حضور دارم، پیش از آنکه در ظاهر گناهى مرتکب شوم، هرچه مى خواهى انجام ده تو پادشاهى توانمندى و قدرت دارى.([24])

هرچند این گفتار منطقى خلیفه را از پافشارى فزون تر بازداشت ولى روان آسمانى سید دیگر توان ماندن در سرزمین دامهاى شیطانى را از دست داده بود. بنابراین، پس از پانزده سال، پایتخت را ترک گفت و به سمت زادگاهش رهسپار شد.([25])

کوچه هاى وصل

رضى الدین در سال 641 وارد حله شد([26]) و اندکى پس از استقرار، در سه شنبه هفدهم جمادى الثانى همان سال همراه دوست وارسته اش سید محمد بن محمد آوى به زیارت امیرمؤمنان على(علیه السلام)شتافت.([27]) آنها نیمروز چهارشنبه به نجف گام نهادند و شب پنجشنبه نوزدهم جمادى الثانى زیر باران عنایت علوى قرار گرفتند.([28]) محمد آوى سیماى رؤیایى وصول رضى الدین را در رؤیا مشاهده کرد و بامداد خطاب به همسفرش چنین گفت :

«در رؤیا چنان دیدم که لقمه اى در دست تو (سید بن طاووس) است و مى گویى این لقمه از دهان مولایم مهدى است. آنگاه قدرى از آن را به من دادى.»([29])

رضى الدین در پگاه پنجشنبه نیز آماج امواج حقایق قرار گرفت. شیداى مجذوب حله شرح آن لحظه هاى ملکوتى را چنین بیان کرده است :

پگاه پنجشنبه چون همیشه به حریم نورانى مولایم على(علیه السلام) وارد شدم در آن جایگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت امیرمؤمنان و انبوه مکاشفات چنان مرا در برگرفت که نزدیک بود بر زمین فرو افتم. پاها و دیگر اندامم در ارتعاشى هولناک از کنترل بیرون شدند و من در آستانه مرگ و رهایى از خاک قرار گرفتم. در این حالت فرامادى پروردگار به احسان خویش حقایق را بر من نمایاند. در آن لحظه ها شدت بى خودى ام به اندازه اى بود که چون محمد بن کنیله جمّال از کنارم گذشته، سلام کرد، توان نگریستن به او و دیگران نداشتم و او را نشناختم. پس از حالش پرسیدم، او را به من شناساندند.([30])

رازهاى جمعه شب

مسافران نجف در شب جمعه، بیست و هفتم جمادى الثانى 641، به حله بازگشتند.([31]) روز جمعه یکى از آشنایان گفت : مردى نیک، که مى گوید در بیدارى امام عصر(علیه السلام) را ملاقات کرده، به دیدارت شتافته است. او عبدالمحسن نام دارد.

پارساى آل طاووس ورودش را گرامى داشت وشب شنبه، بیست و هشتم جمادى الثانى، با میهمان پاک نهادش به گفتگو نشست. عبدالمحسن پس از بیان زیارت حضرت مهدى(علیه السلام)ادامه داد : امام فرمود نزد ابن طاووس برو و این پیام را به وى برسان. آنگاه پیام را باز گفت.

عارف بزرگ حله سپس بستر گسترد و چون میهمان آرمید خود آماده خفتن شد. ولى پیش از آنکه خواب بر پیکرش سایه افکند از پروردگار خواست تا حقایقى فزون تر بر وى آشکار سازد. رضى الدین بعدها پرده از رؤیاى آن شب برداشته، چنین نگاشت :

در خواب مولاى ما حضرت امام صادق(علیه السلام) را مشاهده کردم که با هدیه اى بس بزرگ به دیدارم شتافته،... ولى گویا من قدر هدیه اش را نمى دانم و ارزشش را درست نمى شناسم.

چون نیمه شب فرا رسید سرور پارسایان حله براى نیایش شبانه برخاست ولى حادثه اى شگفت وى را از این توفیق بازداشت. او خود داستان آن شب را چنین نگاشته است :

... براى نماز شب برخاستم... دست دراز کردم و دسته ابریق را گرفتم تا آب بر کف ریخته، وضو گیرم، ولى گویا کسى دهانه ابریق را گرفته، باز گرداند و مانع وضویم شد. با خود گفتم شاید آب نجس است و خداوند مى خواهد مرا از به کارگیرى آب نجس باز دارد... پس به کسى که آب آورده بود گفتم : ابریق را از کجا پر کردى؟ پاسخ داد : از نهر. گفتم : شاید این نجس باشد، آن را برگردان، پاک کرده، از آب نهر پر کن! پس رفت آبش را ریخت و در حالى که من صداى ابریق را مى شنیدم، آن را شست، دوباره پر کرد و آورد. من دسته ظرف را گرفتم تا وضو سازم ولى گویا کسى دهانه ابریق را گرفته، برگرداند و مرا از وضو بازداشت. من بازگشته، به خواندن برخى از دعاها پرداختم و سپس به سمت ابریق رفتم ولى باز گویا کسى مانع وضویم مى شد. پس دریافتم که این حادثه براى باز داشتنم از نماز شب است. با خود گفتم : شاید پروردگار اراده کرده فردا آزمونى و حکمتى بر من جارى کند و نخواسته براى سلامتى و رهایى از بلا دعا کنم. پس نشستم و نشسته به خواب رفتم. در رؤیا مردى را دیدم که مى گفت : عبدالمحسن براى رسالت آمده بود، گویا شایسته بود در پیش رویش راه بروى.

در این لحظه بیدار شدم، دریافتم که در گرامى داشت عبدالمحسن کوتاهى کرده ام. پس آمرزش طلبیدم. آنگاه سراغ ابریق رفته، وضو گرفتم و نماز گزاردم.

فقیه روشن بین حله روز شنبه بر میهمان نوازى افزود و سفیر را چنانکه در خواب آموخته بود، گرامى داشت.([32])

نامه اى از دوزخ

دانشمند عارف حله از همنشینى با فرمانروایان مى گریخت و در این باره هرگز پند دوستان ناآگاه را نمى شنید. روزى یکى از فقیهان روزگار به او گفت : امامان ما در محفل خلفا شرکت جسته، با آنها آمیزش داشتند. پس ورود ما به مجلس آنان نیز نمى تواند نکوهیده و زیان آور باشد.

سید پاسخ داد : پیشوایان ما در محفل آنان حضور مى یافتند در حالى که قلبشان از شهوترانان حاکم رویگردان بود ولى تو آیا خود را چنین مى دانى؟ به ویژه هنگامى که نیازت را برآورده مى سازند و تو را از نزدیکان خویش قرار مى دهند و نیکى درباره ات روا مى دارند، آیا مى توانى دل از دوستى آنان تهى کنى؟

فقیه گفت : نه، درست مى گویى. حضور ناتوانان نزد توانگران هرگز مانند حضور اهل کمال نیست.([33])

در حله یکى از فرمانروایان ضمن نامه اى از آن فقیه گرانمایه خواست در خانه به ملاقاتش شتابد. سید در پاسخ چنین نوشت : آیا در کاخى که زندگى مى کنى چیزى از آن براى خدا ساخته شده است تا در آنجا حضور یابم، بر آن نشینم یا بدان بنگرم؟ آگاه باش! آنچه مرا در روزهاى آغازین عمر به ملاقات فرمانروایان مى کشاند، اعتماد بر استخاره بود ولى اینک به فضل الهى از رازهایى آگاه شده، مى دانم که استخاره در چنین مواردى دور از حق و صواب است.([34])

شاگردان

بسیارى از دانشوران حله و دیگر شهرهاى عراق از محضر نورانى پژوهشگر فرزانه روزگار خویش ابوالقاسم رضى الدین على بن موسى استفاده کرده اند. در میان این جمع پارسا مى توان از نامهاى زیر به مثابه چهره هاى برجسته محافل علمى سید یاد کرد.

1 - شیخ سدیدالدین یوسف على بن مطهر (پدر علامه حلى)

2 - جمال الدین حسن بن یوسف، مشهور به علامه حلى

3 - شیخ جمال الدین یوسف بن حاتم شامى

4 - شیخ تقى الدین حسن بن داوود حلى

5 - شیخ محمد بن احمد بن صالح القسیّنى

6 - شیخ ابراهیم بن محمد بن احمدالقسینى

7 - شیخ جعفر بن محمد بن احمدالقسینى

8 - شیخ على بن محمد بن احمدالقسینى

9 - سید غیاث الدین عبدالکریم بن احمد بن طاووس (فرزند برادرش)

10 - سید احمد بن محمد علوى

11 - سید نجم الدین محمد بن الموسوى

12 - شیخ محمد بن بشیر

13 - صفى الدین محمد (فرزند سید)

14 - رضى الدین محمد (فرزند دیگر سید)([35])

میراث سبز

از عارف واصل حله نوشته هاى فراوان مانده است که به نام برخى از آنها اشاره مى کنیم :

الامان من اخطار الاسفار والزمان، انوارالباهره فى انتصارالعترة الطاهره، الاسرارالمودعة فى ساعات اللیل والنهار، اسرارالصلوات و انوارالدعوات،البهجة لثمرات المهجه،الدروع الوافیه، فلاح السائل و نجاح المسائل فى عمل الیوم واللیل، فرج المهموم فى معرفة نهج الحلال والحرام من علم النجوم، فرحة الناظر و بهجة الخواطر، اغاثة الداعى و اعانة الساعى، الاحتساب على الالباب، الاقبال بالاعمال الحسنه، جمال الاسبوع فى کمال العمل المشروع، کشفُ المحجه لثمرة المهجه، اللهوف على قتلى الطفوف،المنامات الصادقات، کتابُ المزار، مصباحُ الزائر و جناح المسافر، مهج الدعوات و منهج العنایات، محاسبة النفس، ربیع الالباب، روح الاسرار و روح الاسمار،الطرائف فى مذاهب الطوائف،التشریف بتعریف وقت التکلیف،الیقین فى اختصاص مولانا على بامرة المؤمنین.([36])

پرواز واپسین

در حدود 640 ق. سید برنامه اى نوین براى زندگى اش پى ریزى کرد او چنان اندیشید که باید از همه مردم کناره گیرد تا باران عنایتهاى ویژه بر او فرو بارد. پس استخاره کرد و به همراه خانواده به نجف شتافت و از سال 645 تا 648 در حریم مقدس على(علیه السلام) اقامت گزید.البته رضى الدین درست اندیشیده بود. او بعدها در این باره نوشت :

در نجف از مردم کناره مى گرفتم و جز فرصتى اندک با آنها آمد و شد نمى کردم. بدین سبب مشمول عنایتها قرار گرفتم عنایتهایى در دین، که سراغ ندارم مانند آن را به کسى دیگر از ساکنان آن حریم داده باشند.([37])

آن بزرگمرد در نجف آرامگاهى براى خویش ساخت([38]) و در روزهاى پایانى سال 648 راه کربلا پیش گرفت. او سه سال نیز در حریم امام حسین(علیه السلام)زیست([39]). آنگاه رهسپار سامرّا شد تا نخستین کسى باشد که با خانواده در این سه شهر زیسته، بدین ترتیب از همسایگان رسمى معصومان آن دیار به شمار آید.([40])البته علاوه بر این نوعى بریدن و دور شدن تدریجى از بستگان و آشنایان نیز مورد توجه وى بوده است.([41])

هرچند فقیه وارسته حله به سوى سامرّا راه مى سپرد ولى به دلیلى ناگفته در بغداد فرود آمد و از سال 652 ق. دیگر بار در خانه قدیمى اش اقامت گزید([42]) اما این توقف با اقامت روزگار جوانى تفاوت بسیار داشت. بیشتر وقت سید در خلوت مى گذشت و به چیزى جز عبادت، راهنمایى مراجعه کنندگان و دستگیرى نیازمندان نمى اندیشید. در سال 655 ق. لشکر مغول به عراق یورش برد و بغداد را محاصره کرد.([43]) رضى الدین که به آسایش مؤمنان مى اندیشید آمادگى خود را براى گفتگو با مغولان درباره صلح اعلام داشت، ولى خلیفه نپذیرفت.([44]) سرانجام 28 محرم فرا رسید. مغولان به شهر ریختند و شامگاهى سراسر وحشت بر بغداد سایه افکند شبى که شرف الدین ابوالفضل محمد، برادر گرانقدر رضى الدین نیز به شهادت رسید.([45]) سید پارساى حله خاطره آن شب را چنین نگاشته است :

«این واقعه در دوشنبه 28 محرم بود و من در خانه خود درالمقتدیه بغداد بودم... آن شب را که شب هراس و وحشت بود تا بامداد بیدار ماندیم. خداوند ما را از آن حادثه ها و رنجها سالم نگاه داشت... .»([46])

هلاکوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در مدرسه المستنصریه حاضر شوند و درباره این پرسش که «آیا فرمانرواى کافر عادل برتر است یا مسلمان ستمگر» حکم دهند. رضى الدین از جاى برخاسته، برتر بودن فرمانرواى کافر عادل را تأیید کرد. در پى او دیگر فقیهان نیز به تأیید حکم پرداختند.([47])

فرمانرواى مغول در دهم صفر 656 سید را فرا خوانده، امان نامه اى براى او و یارانش صادر کرد.([48]) سید که در پى راهى براى بیرون بردن مؤمنان از پایتخت بود، هزار تن را گرد آورده، با حمایت سربازان هلاکوخان آنان را به حله رساند([49]) و در نخستین فرصت خود به پایتخت بازگشت([50]) تا شاید مؤمنى را از دردى برهاند یا بى گناهى را از کیفر رهایى بخشد.

در این روزگار هلاکو از وى خواست مقام نقابت علویان را بپذیرد. رضى الدین که در آغاز این پیشنهاد را رد کرده بود با شنیدن پیامدهاى رد درخواست هلاکوخان از زبان خواجه نصیرالدین طوسى، ناگزیر این مقام را پذیرفت و براى بیعت علویان مراسم ویژه اى برگزار کرد.([51])سه سال پس از آن، روزى بیمارى بر پیکر سرور فقیهان عراق سایه افکند و سرانجام در بامداد دوشنبه سال 664 روان الهى اش به آسمان پر کشید.([52])

فرزندان سید

سیدِ خاندانِ طاووس دو پسر به نامهاى محمدالمصطفى و على و چهار دختر داشت.([53])او در تربیت آنها بسیار سخت کوش بود و اهمیت ویژه اش به نخستین روز پاى نهادن فرزندان به سن تکلیف، دلیل روشنى بر این حقیقت است. او خطاب به یکى از فرزندانش چنین نگاشته است : «فرزندم! خواهرت شرف الاشراف را اندک زمانى قبل از بلوغ نزد خود خواندم، به مقدار توان و آمادگى اش دستورهاى دینى را براى او بیان کردم و به او خاطر نشان ساختم که بلوغ شرافت و کرامتى است که خداوند به بنده اش مى دهد و این افتخار نصیب تو نیز شده است.([54])

در سایه اهمیت آن عارف وارسته به تربیت فرزندان، دخترانش شرف الاشراف و فاطمه در سنینى بسیار اندک (اولى در 12 سالگى و دومى در قبل از 9 سالگى) توفیق حفظ قرآن کریم یافتند.([55])


[1] - فیض العلام فى عمل الشهور و وقایع الایام، شیخ عباس قمى، ص158.

[2] - روضات الجنات، خوانسارى، ج4، ص325.

[3] - مقدمه برنامه سعادت، سید محمد باقر شهیدى گلپایگانى، ص2.

[4] - روضات الجنات، ج4، ص337.

[5]- کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، اتان گلبرگ، سید على قرائى و رسول جعفریان، ص20.

[6] - فیض العلام، ص143.

[7] - مقدمه کشف المحجة لثمرة المهجة، سید بن طاووس، سید محمد باقر شهیدى گلپایگانى، ص7.

[8] - همان.

[9] - کشف المحجة لثمرة المهجة، سید بن طاووس، فصل 143، نسخه کتابخانه آیت الله العظمى مرعشى ره.

[10] - همان.

[11] - همان.

[12] - همان.

[13] - همان، فصل 125.

[14] - همان، فصل 125.

[15] - همان، فصل 126.

[16] - کتابخانه ابن طاووس، ص20 و 21.

[17] - همان کتاب، ص22 و 23.

[18] - کشف المحجة لثمرة المهجة، فصل 216 و 127.

[19] - همان، فصل 128 .

[20] - همان.

[21] - روضات الجنات، ج4، ص336.

[22] - مهج الدعوات، سید بن طاووس، ص368.

[23] - نجم الثاقب، حسین نورى طبرسى، ص296.

[24] - کشف المحجة لثمرة المهجة، فصل 131.

[25] - همان.

[26] - کتابخانه ابن طاووس و...، ص27.

[27] - نجم الثاقب، ص285 و 286.

[28] - همان، ص285 و 286.

[29] - همان، ص285 و 286.

[30] - همان، ص285 و 286.

[31] - مستدرک وسائل الشیعه، حسین نورى طبرسى، ص468 و 469.

[32] - نجم الثاقب، ص285 و 286.

[33] - کشف المحجة لثمرة المهجة، ف122 و 123.

[34] - همان، ف122 و 123.

[35] - مقدمه برنامه سعادت، ص8.

[36] - کتابخانه ابن طاووس و...، ص50 - 111.

[37] -کشف المحجه لثمرة المهجة، فصل134.

[38] - روضات الجنات، ج4، ص327.

[39] - کتابخانه ابن طاووس و...، ص28.

[40] - کشف المحجة لثمرة المهجة، فصل134.

[41] - همان، فصل134.

[42] - کتابخانه ابن طاووس و...، ص29.

[43] - مفاخر اسلام، على دوانى، ج4، ص68.

[44] - همان، ج4، ص68.

[45] - کتابخانه ابن طاووس و...، ص29.

[46] - فیض العلام، ص172.

[47] - کتابخانه ابن طاووس و...، ص29 و 30.

[48] - همان، ص29 و 30.

[49] - فیض العلام، ص172.

[50] - کتابخانه ابن طاووس و...، ص30.

[51] -هدیة الاحباب، شیخ عباس قمى، ص80.

[52] -کتابخانه ابن طاووس و...، ص33.

[53] - همان، ص 23 و 28 و 38.

[54] - اعیان الشیعه، سید محسن امین عاملى، ج7، ص336.

[55] - همان، ص 39 و 336.

منبع:فرهیختگان تمدن شیعه

مشخصات فردی

نام سید على
نام خانوادگی سید بن طاووس
نام پدر سعد الدین ابوابراهیم موسى بن جعفر
نام معروف سید بن طاووس
لقب رضى الدین
نسب امام موسی کاظم علیه السلام
تاریخ تولد (شمسی) 571/11/8
تاریخ تولد (قمری) 589/1/15
مکان تولد عراق،حله
تاریخ فوت (شمسی) 645/1/11
تاریخ فوت (قمری) 664/6/15
مکان فوت عراق،بغداد
مکان دفن عراق،حله

تالیفات

No image

الدروع الوافیه

No image

المنامات الصادقات

No image

کتابُ المزار

No image

محاسبةالنفس

No image

ربیع الالباب

حکایات

No image

پایتخت شیطان

No image

رازهاى جمعه شب‌

No image

خاطره هاى سبز

No image

کوچه هاى وصل

No image

نامه اى از دوزخ

نظر ایشان درباره دیگران

جدیدترین ها در این موضوع

No image

حسین اردبیلی

محمد ابراهیم اعرافی

محمد ابراهیم اعرافی

No image

ابراهیم ابن هلال ثقفی

ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال ثقفى اصفهانى، تاریخ نگار، راوى حدیث، مفسّر قرآن و داناى به فقه و احکام، از علماى نام آور شیعى در قرن سوم هجرى و دوران غیبت صغرى است.

پر بازدیدترین ها

ابراهیم امینی (آیت الله امینی)

ابراهیم امینی (آیت الله امینی)

ابراهیم حاج امینى، معروف به امینى، در سال 1304 ش. مصادف با 1345 ق. در شهر نجف آباد پا به عرصه گیتى نهاد. پدرش، حسین، کشاورز بود و قطعه زمین کوچکى داشت که با زراعت و فروش محصولات مزرعه و باغ خویش، زندگى خود و خانواده اش را تأمین مى کرد. ابراهیم فرزند آخر خانواده بود. او از همان کودکى تحت تربیت مادرى پاکدامن و پدرى پارسا و پرهیزگار رشد و نمو کرد و در خانواده اى صمیمى و باصفا، روز به روز بزرگ و بزرگ تر شد.
Powered by TayaCMS