كلمات كليدي : فرهنگ، نسبيت، الگوهاي رفتاري، قوممداري، امپرياليسم، مطلق گرايي، نژادپرستي، فرانس بوآس
نویسنده : فاطمه عمو عبداللهي
نسبیگرایی فرهنگی، یعنی قضاوت درباره یک فرهنگ با معیارهای همان فرهنگ، این مفهوم در واقع ضد مفهوم قوممداری است[1] قوممداری(Ethnocentrism) به گرایش افراد یک جامعه به برتر دانستن فرهنگ ویژهشان، اطلاق میشود؛ که در اثر عادات و سنت و غالبا بهوسیله رویکردهای اجتماعی تلقینشده اعضای جامعه، به قومپرستی تحریک میشوند. برای همین، وقتی اعضای یک گروه، درباره اعضای گروه دیگر داوری میکنند، غالبا احساس نوعی برتری نسبت به آنها دارند.[2] مفهوم قوممداری بر مردمشناسی قرن 19، حاکم بود.[3] در طول قرن 19 انسانشناسان، به یگانگی و همانندی انسانها و متفاوت بودن محیط زیست آنان تأکید میکردند، اما در اواخر همین قرن، این نگرش بسیار دگرگون شد. ف.بوآس(1942 -1858Franz Boas,) در ایجاد این تحول، نقش بزرگی داشت. بوآس بارها به صراحت میگوید: کار انسانشناس، بررسی خصوصیات گوناگون و تاریخی زندگی انسان است و پرداختن به سرشت انسان را باید به روانشناسان وانهاد.[4]
بوآس تاکید داشت که جلوههای مختلف فرهنگ از گویشها تا اشکال مختلف ازدواج، باید در زمینه کلی که در آن جریان دارند، مورد توجه قرار گیرند. این نظر، اساس نسبیت فرهنگی است.[5]
آلین فینکل کروت معتقد است، که نسبیگرایی اعتراضی بود، به این گرایش غربیها، که خود و صنعت خود را برتر میدیدند و معتقد بودند، تنها یک تمدن وجود دارد و تعدادی اقوام وحشی. غربیها با این گرایش، قصد تحلیل بردن دیگر فرهنگها را در خود داشتند.[6]
بدین معنا، اصل نسبیت فرهنگی به مقابله با نژادپرستی پرداخت. این اصل، اصلاحیهای مهم برای تکامل بسیاری از دیدگاههایی بود، که فرض میکردند، تمامی جوامع از مراحل یکسان توسعه و پیشرفت عبور کرده و سرانجام به مرز یکی از تمدنهای مورد نظر اروپای غربی میرسند.
تفاوتهای فرهنگی
در جهان، فرهنگهای گوناگونی وجود دارند؛ که بیگمان دارای تفاوتهای چشمگیری با یکدیگرند؛ چرا که بسته به نوع نگرش به جهان خاکی و برین، انسان و رابطه او با خود و طبیعت و ماوراء طبیعت و دیگران، یک جامعه، دارای گرایشها، شناختها و رفتارهای متفاوتی میشود؛ که البته این گرایشات و رفتارها، اجزاء متشکله فرهنگ آن جامعه را تشکیل میدهند. از اینرو، میتوان شاهد فرهنگهای گوناگونی در جهان و حتی در یک جامعه بود.[7]
هر فرهنگی، الگوهای رفتاری منحصر به خود را دارد؛ که برای مردمیکه از زمینههای فرهنگی دیگری هستند، بیگانه مینماید. تقریبا هر فعالیت آشنایی، اگر بهجای آنکه بهعنوان جزئی از کل شیوه زندگی یک قوم در نظر گرفته شود و خارج از زمینههای خاص خودش توصیف شود، عجیب به نظر میرسد.[8] مثلا بعضی از گروههای قبیلهای آمریکای جنوبی در داخل لبهایشان برای جلو آمدن آن، پولک میگذارند؛ زیرا گمان میکنند که این کار بر جذابیت آنان میافزاید.[9]
ما نمیتوانیم این اعمال و اعتقادات را جدا از فرهنگهای فراگیرتری که اینها جزئی از آنها به شمار میآیند، درک کنیم. فرهنگ میبایست برحسب مفاهیم و ارزشهای خاص خودش، مورد مطالعه قرار گیرد. این یک پیشفرض اساسی جامعهشناسی است؛[10] که میتوان از آن به عنوان نسبیت فرهنگی یاد کرد.
نسبیگرایی و قومگرایی
نسبیگرایی در مقابل مطلقگرایی است و پیروان این نظر معتقدند، که هیچ مطلقی وجود ندارد و جنبههای عادی و معنوی زندگی، دایم در حال دگرگونی است.[11]
چنانچه گفته شد، نسبیگرایی در معنایی متضاد با قوممداری دربرگیرنده دو معنا میباشد:
نخست آنکه دیگران را نباید با معیارهای فرهنگ خود سنجید؛
دوم آنکه رفتار یا شیوه اندیشیدن افراد باید در شرایط مشخص فرهنگی، بر حسب ارزشها، هنجارها، باورها، چالشهای محیطی و تاریخ خود آنها، مورد سنجش و قضاوت قرار گیرد.[12]
اصرار نسبیگرایان بر احترام قائلبودن برای ارزشهای مردمان دیگر، در راستای هویت و حقوق انسانی است.[13]
هدف از نسبیگرایی فرهنگی
هدف نسبیگرایی فرهنگی چشمپوشی و بیاعتبار کردن رفتارها و اندیشههای مردم دیگر نیست؛ بلکه هدف، درک آن رفتارها واندیشههاست. درک یک شیوه زندگی، ضرورتا به معنی پذیرش و قبول آن نیست؛ مثلا ممکن است این نکته را به خوبی درک کنیم، که چرا مردم برخی از کشورهای آسیای جنوب شرقی، سگ و گربه را میخورند؛ اما این درک ما، دلیل آن نمیشود که خود نیز مجبور به چنین کاری باشیم.[14]
گرایش به نسبیگرایی فرهنگی، کاری بسیار دشوار و نیازمند درک و فهم بالایی است؛ زیرا مستلزم آن است که ما، هم ارزشها و هنجارها و باورهای دیگر جوامع را درک کنیم و هم هنگام قضاوت درباره آنها، حداقل موقتا، ارزشها و هنجارهایی را که در سرتاسر زندگی براساس آنها رفتار کردهایم کنار بگذاریم.[15]
نقد نسبیگرایی فرهنگی
گرچه اکنون در جهانی زندگی میکنیم که ارتباطات فرهنگی میان کشورهای مختلف روز به روز بیشتر میشود و نیاز به نسبیگرایی فرهنگی بیشتر حس میشود، اما گرایش به نسبیگرایی فرهنگی مشکلاتی را نیز با خود همراه دارد. چالشی که بر سر راه نسبیت فرهنگی وجود دارد، این است که آیا همه رفتارهای متفاوت و گاهی متضاد فرهنگهای مختلف، به صورتی یکسان، درستند؟ مثلا اینکه در بسیاری از کشورها، کودکان را استثمار میکنند و ساعات متمادی از آنان کار میکشند، آیا صرفا به دلیل گرایش به نسبیت فرهنگی، میتوان چنین کاری را توجیه کرد؟[16]
اخیرا برخی انسانشناسان به مخالفت با نسبیت فرهنگی برخاسته و براین نظرند، که مشابهتهای زمانی و مکانی موجود در الگوهای اجتماعی، حاکی از موجودیت یک فرهنگ جهانی است. حتی ف.بوآس خود، بر این عقیده بوده است که «نیروهای پویایی که زندگانی اجتماعی را تشکیل میدهند، همانهایی هستند که هزارسال پیش به زندگانی اجتماعی شکل دادند.»[17]
بنابراین میتوان گفت، شواهد مربوط به تفاوتهای فرهنگی، امکان وجود باورها و نگرشهای مشترک میان اکثر یا همه فرهنگها را نفی نمیکند.[18]
در آثار جامعهشناسی معاصر نیز واکنش علیه نسبیت بنیادگرای و تأکید مجدد بر جهانی بودن، دیده میشود. ت.پارسونز و ا.شیلر در زمینه نسبیت اخلاقی براین نظرند که «... مطرحکنندگان این نگرش، حتی براین گماناند، که هریک از خصوصیات اخلاقی، الزاما منحصر به فردند و در تفسیر و تأیید این نگرش، حساسیّت زیباشناختی خاصی وجود دارد؛ که نه از نظر منطقی قانعکننده است و نه ثمره علمیدارد.»[19]
همچنین به عقیده برخی دیگر از جامعهشناسان، اطلاعات واقعی در باب این تفاوتها، امکان بهتر یا صحیحتر بودن یک نظام باور، نسبت به دیگری را از پیش چشم حذف نمیکند. و نیز هنوز فیلسوفان به بحث در این باب میپردازند، که آیا تبیینهای محلی، در باب شواهد مربوط به باورهای مردم، گواه ارزش، صحت، یا نادرستی این باورهایند یا خیر؟[20]
کروت معتقد است که امروزه دستاوردهای نسبیگرایی را به کار میبرند، تا در قلمرو فرهنگ، همه چیز را در یک سطح قرار دهند و لذا به فرهنگ عامه و صنعت فرهنگ، مشروعیت بخشند و از این طریق صنعت و فرهنگ خود را به دیگران القا میکنند.[21] به عبارتی، امپریالیسم فرهنگی، با تسلط بر حوزههای فرهنگی، از جمله رسانهها، با اعمال گرایشهای خود، بر ملل دریافتکننده پیام، جهتگیری فرهنگی این جوامع را تعیین میکند.[22]