نویسندگان: زهره خلیلی
چکیده
این نوشتار در نقد مقاله «چرا نسبت به دین شکاک هستم؟» نگاشته شده است. نویسنده مقاله در گزیده دیگری از نوشتار خود به تشکیک در حول سه موضوع: تزاحم ادیان و مذاهب، نامیرایی روح و رستگاری ابدی و ترابط دین و ارزشهای اخلاقی پرداخته است و در ذیل هر یک ادعاهایی را مطرح نموده. در این بخش از نوشتار خود به بررسی و نقد محورهای باقیمانده مقاله مذکور میپردازیم.
مقدمه
در دو بخش پیشین از نوشتار خود تحت عنوانهای «وجود خدا و طرح هوشمندانه جهان» و «عقلانیت مبنای دیانت» به نقد و بررسی برخی از ادعاهای نویسنده مقاله مورد نقد پرداختیم. در بخش پایانی این نوشتار دیگر محورهای مورد نظر نویسنده مقاله مزبور را طرح و بررسی میکنیم که عبارتند از:
1) تزاحم ادیان و مذاهب
2) تشکیک در نامیرایی روح و رستگاری ابدی
3) تشکیک در ترابط دین و ارزشهای اخلاقی
تزاحم ادیان و مذاهب
به گفته نویسنده، ادیان مدعی هستند که از جانب خدا سخن میگویند. به این ترتیب، در طول تاریخ خونریزیها، ظلمها و وحشت افکنیهای فراوانی به نام خدا و مقدسات انجام گرفته است. مذاهب مختلف اغلب نه تنها مشغول نبرد با دیگر ادیان یا ایدئولوژیهایی بودهاند که مشروعیت الهی آنها را نمیپذیرفتند، بلکه علیه فرقههای دیگر از همان دین خودشان نیز میجنگیدند؛ مثلاً جنگ کاتولیکها و پروتستانها در مسیحیت، و جنگ شیعه و سنی در اسلام.
در برابر این بینش عوامانه نویسنده که نتیجهاش طرد همه ادیان است باید توجه داشت که گرچه وجود تعداد قابل توجه ادیان و مذاهب در دنیا مسأله غیر قابل انکاری است لیکن وجود ادیان و مذاهب غیر آسمانی از نظر ما نیز قابل دفاع نیست و نزاعهایی که به راه انداختهاند در بسیاری از موارد برخواسته از حس قدرتطلبی و ثروتاندوزی بوده است نه سعادت بشریت. اما درباره عملکرد ادیان آسمانی نیز قبل از هر چیز باید دانست که دلیل تعدد ادیان چه بوده است؟ هر کدام از ادیان آسمانی پیش از اسلام با دو محدودیت و یک خطر روبرو بودهاند. یک محدودیت در ناحیه پیامآوران و رسولان دین و محدودیت دیگر در ناحیه مخاطبین. آن خطر نیز، تحریف و تغییر مسیر دین بوده است. توضیح اینکه، رسولان الهی با اختیار خود و در سایه توفیق و هدایت ربانی به جایی رسیده بودند که حقیقت را میدیدند. حقیقت مشهود آنها به اندازهای بود که در مسیر آن ارتقا پیدا کرده و از پلکان معارف بالا رفته بودند و توانایی ادراک مراتب بالاتر را نداشتند. از طرف دیگر مخاطبین هم به اندازه دانش و فرهنگ و معرفتشان توانایی ادراک و پذیرش حقیقت را داشتند و انبیا نمیتوانستند افزونتر از توانایی مخاطبان، حقیقتی را بیان کنند و به دلیل این محدودیت چه بسا یک نبی نمیتوانست پیام الهی را در همان بلندایی که خود یافته بود به مردم منتقل کند. این دو محدودیت باعث میشد که هر دینی، حدّ و مرزی از حقیقت را در بر گیرد.[1] از سوی دیگر خطری هم که وجود داشت، خطر تحریف بود. هر دین ابتدا با انکار منکران مواجه میشد. پس از اقامه معجزات و ارائه ادلّه، عدهای به دین میگرویدند. بر تعداد پیروان افزوده میشد و کم کم جمعی پیرو دین میشدند. پس از آنکه پیامبر آن دین از میان مردم رخت بر میبست باب تفسیرها و برداشتها گشوده میشد و چه بسا در مسیر این برداشتها و تفسیرها اندیشه و پیام اصلی دین از یاد میرفت و کم کم چهره دین مسخ و حقایق دینی پوشیده میشد. اینجا بود که پس از گذشت زمانی پیامبر دیگری برانگیخته میشد و پیام آور جدید دو کار میکرد: 1ـ تکمیل دین قبلی و بیان حقایقی که دین قبلی به دلیل محدودیت پیامبر یا محدویت مخاطبین نتوانسته بود آنها را بیان کند؛ 2ـ پالایش دین گذشته از تحریفات و انحرافات. بنابراین هر دین نسبت به دین قبلی از یک طرف تکمیل کننده و از سوی دیگر تصحیح کننده بود.[2] تعددی که اینگونه به وجود آمد حاکی از حقیقتی است و آن اینکه ادیان آسمانی (بدون تحریفها و تغییرها) همه از جانب خدا بوده است. همه پیامبران به یک مکتب دعوت کردهاند. اصول مکتب انبیا یکی بوده است.[3] وقتی اسلام پا به عرصه وجود نهاد با ارائه معجزه جاویدی چون قرآن که منشور اصول دین اسلام نیز به حساب میآمد محدودیتها و خطرهای پیش روی ادیان دیگر را از میان برداشت و پیامبر اسلام، آخرین پیامبر و دین اسلام، آخرین دین آسمانی شد. بنابر مطالب یاد شده، تعدد ادیان را نمیتوان تأییدی بر عدم حقانیت آنان دانست هر چند حقانیت هر دین را باید در ظرف خود آن دانست و اسلام دینی است که ادیان دیگر را پشت سر گذاشته، طلایهدار حقانیت از زمان رسالت نبی مکرم اسلام تا پایان دنیاست. آنچه نویسنده به عنوان تعارض و تزاحم ادیان بیان نموده در واقع ریشه در تعصب نابجای پیروان ادیان و ایستایی ایشان در برابر این حقیقت است که دین بعدی تکمیل کننده دین قبلی است. درباره فرقههای یک دین نیز همین برداشتهای نادرست منشا نزاعها شده است. یک فرقه با تمسک به ادله قوی سخنی را به دین نسبت میدهد و فرقه دیگر بر اساس ادله ضعیف یا تمایلات شخصی و گروهی از پذیرفتن سخن حق سر باز میزند. این داستانی است که در جوامع غیر دینی نیز به وفور یافت می شود و ربطی به اصل دیانت ندارد. پس نمیتوان تزاحم ادیان و مذاهب را دلیل بر نامطلوب بودن دین حقیقی دانست.
نگاه ظاهربینانه و عوامانه نویسنده از این اصل نادرست ناشی شده است که «هرچه دارای تعارض بود از حقانیت بیبهره است»؛ اما باید توجه داشت که چه بسا حقیقت در میان همین آرا وجود داشته باشد و باید سعی کرد تا آن را یافت. اساساً وجود همین اختلافها و تناقضها ممکن است دلیل بر این باشد که حقیقتی وجود دارد که افراد مختلف برای یافتن آن به راههای مختلف رفته و مدام در تلاش برای جستجوی حقیقت بودهاند. در بسیاری از موارد اختلاف نیز نمیتوان بین آرای مختلف سازگاری برقرار کرد؛ اما میتوان به اصول مشترک دست یافت. در واقع آنچه در حقانیت ادیان توحیدی کفایت میکند داشتن اصول و مبانی مشترک میباشد که با اندک دقت در قوانین و دستورات آن شرایع به راحتی وجود این اصول مشترک برای جستجوگر منصف مسجل خواهد شد.
نامیرایی روح و رستگاری ابدی
نویسنده معتقد است «شواهد علمی کافی برای وجود "روح" خارج از بدن و بقای آن پس از مرگ به صورت موجودی غیرمادی و جاودانگی آن وجود ندارد.» به ادعای وی «معتقدان به وجود روح هرگز نتوانستهاند وجود داشتن روح هیچ کدام از میلیاردها نفری را که پیش از ما مردهاند نشان دهند. تمام تلاشها برای تماس با موجودات غیر مادی بیثمر بوده است. مشاهدهها هیچ گاه به وسیله شاهدان عینی و معتبر تأیید نشده اند.» «به علاوه، این تجربهها را میتوان بر پایهی علتهای طبیعی، روانی و فیزیولوژیک توضیح داد.» و در یک کلام «برای ادعای جاودانگی روح هیچ مدرکی به جز امیدواری مومنان وجود ندارد.» نویسنده درباره رستگاری نیز میگوید: «رستگاری خیلی فرقهگرایانه است. تورات رستگاری قوم برگزیده را تضمین میکند؛ انجیل مؤمنان به مسیح را و قرآن معتقدان به الله و دین محمدی را شایستهی بهشتی شدن میداند.»
پیرامون وجود روح و تجرد آن مباحث گستردهای توسط محققین اسلامی در کتب اعتقادی ارائه شده است[4] و مطالعه این مباحث به خوبی نشان میدهد که بر خلاف ادعای نویسنده، ادعای جاودانگی روح توسط دینباوران بر اساس عقل و تحلیل تجربههای درونی استوار است نه امیدواری مومنان. بهتر است نویسنده به ما نشان دهد کدامین علت طبیعی، روانی و فیزیولوژیک توانسته توضیح دهد انسان روحی غیر مادی ندارد. اصولاً عقلای جهان بین «نیافتن» و «نبودن» مرزی قائل هستند. مادیون طبق اصول مسلّم خود که بر محور اصالت حس دور میزند تنها میتوانند بگویند روح مجرد را ندیدهایم، نه اینکه روح مجرد وجود ندارد. اگر بخواهیم طبق مبنای مادیگراها سخن بگوییم، چیزی که مرکز واضحی برای آن در مغز یافت نشود، نباید اصلاً وجود داشته باشد. اینجاست که میتوان از مادیگرا پرسید آیا اینکه روح وجود ندارد را هم با تجربه یافتهاید؟ و آیا بر این ادعا دلیل تجربی دارید؟ به طور یقین جواب منفی است. پس وقتی خود این مطلب را تجربه نکردهاند طبق نظریه خودشان گفته آنها غیر علمی و از ارزش ساقط است.[5]
نکتهای که در این مقام اهمیت دارد این است که نفی روح مجرد، از حیطه و محدوده حس (همچون دیدن و لمس کردن) خارج است. چنان که مسلّم است هر چیز را باید با وسیله مناسب خود درک نمود. حتی حواس ظاهری نیز هر یک در محدوده دیگری نمیتواند دخالت نماید. به عنوان مثال با چشم نمیتوان شنید و با گوش نمیتوان دید. به همین ترتیب با وسایل مادی محدود، روح مجرد را نمیتوان ادراک کرد. تنها میتوان بر پایه ژرفنگریهای درونی و اصول عقلانی به تجرد و جاودانگی روح پی برد. بسیاری از فیلسوفان شرق و غرب بر این حقیقت تاکید کردهاند. علامه طباطبایی، فیلسوف بزرگ مسلمان در جهت اثبات تجرد و اصالت روح مینویسد: «هر سنخ از موجودات برای خود آثار و خواص ویژهای دارد که قابل انفکاک از آنها نیست و موجودات مادی هم از این قانون مستثنا نیستند. اگر موجودی بخواهد مادی باشد باید ویژگیها و خواص ماده را دارا باشد. در نتیجه اگر از آن ویژگیها عاری بود، آن را مجرد و غیر مادی مینامیم. ویژگیهای ماده عبارتند از: قابلیت انقسام و تجزیه، زمانمندی و مکانمندی. روح ذاتاً تقسیم پذیر نیست؛ زیرا در ماده و مکان نمیباشد تا به واسطه آنها تقسیم شود و از آنجا که روح امر تدریجی نیست و تغییر در آن راه ندارد، در نتیجه زمان هم نخواهد داشت. همچنین با اندک اندیشه در مییابیم که روح در هیچ جزء از اجزای ماده هم حلول نمیکند تا بتوان مکانی برایش فرض کرد.»[6]
رنه دکارت فیلسوف فرانسوی نیز در این باره میگوید: «میان نفس و بدن تفاوتی عظیم وجود دارد. از آن جهت که جسم بالطبع همواره قسمتپذیر است و نفس به هیچ روی قسمتپذیر نیست؛ زیرا واقعاً وقتی نفس خودم را فقط به عنوان چیزی که میاندیشد لحاظ میکنم نمیتوانم اجزایی در آن بیابم بلکه خود را چیزی واحد و تمام میبینیم؛ اما در مورد اشیای جسمانی یا ممتد، مطلب کاملا بر عکس است؛ زیرا هر کدام از آنها را ذهن به آسانی میتواند تجزیه کند و با سهولت تمام به اجزای کثیر تقسیم نماید.»[7]
با توجه به آنچه گفته شد روشن میشود انسان دارای روح مجرد است و از آنجا که زوال و نابودی اختصاص به امور مادی دارد نه مجرد، روح پس از بدن باقی است و از بین نمیرود[8] و همین امر اعتقاد به جاودانگی روح را نتیجه میدهد.
پیرامون این ادعای نویسنده که رستگاری خیلی فرقهگرایانه است نیز باید توجه داشت که به اعتقاد ما اسلام به عنوان آخرین دین آسمانی تنها مرجع عمل بشر برای رسیدن به سعادت ابدی است. حق مطلق تنها یکی است و تنها یک دین است که میتواند واجد حق مطلق باشد. راه اصلی رستگاری نیز همان دین حق است. با این حال پیروان سایر ادیان نیز تا اندازهای میتوانند رستگار شوند. تنها یک شاهراه وجود دارد و بقیه، راههایی فرعی هستند که تا آنجا که به شاهراه نزدیک شوند بهرهمند از حقانیتاند و رهروان صدیق آن راهها نیز اهل نجاتاند.[9] به عبارت دیگر سعادت و نجات و نیز هدایتیافتگی دارای مراتب طولی و شدت و ضعف است و میتوان پذیرفت که اکثر انسانها از حداقل نجات و سعادت بهرهمند هستند و کثیری از آنها به مراتب بالاتر نیز دست مییابند.[10]
ترابط دین و ارزشهای اخلاقی
نویسنده پیرامون این محور چنین میگوید: «ادعای اینکه ارزشهای اصلی اخلاقی را خدا وضع کرده خیلی مشکوک است.» به باور او قوانین اخلاقی دچار تناقضگویی است. وی پس از این ادعا که «خداباوران مدعی هستند که هیچ کسی نمیتواند خوب باشد مگر اینکه به خدا اعتقاد داشته باشد» میگوید: «هر کسی میتواند بدون ایمان به خدا، ارزشهای اخلاقی و حسن نیت نسبت به دیگران را در خود بپروراند. میتوان به وسیله شواهد و خِرد و با پرورش و توسعهی ارزشهای اخلاقی و یافتن راههایی که مردم را به هم نزدیک میکند، اصول و ارزشهای اخلاقی سکولار را حمایت کرد.»
قبل از نقد سخنان نویسنده لازم به ذکر است که گرچه در طول تاریخ تعداد بیشماری از انسانها بارها و بارها سعی کردهاند ثابت کنند که بدون دین هم میشود از لحاظ اخلاقی شهروند خوبی بود و زندگی شایسته و تحسین برانگیزی داشت؛ لیکن توجه به این نکته ضروری است که از چیزهایی که در اخلاق مورد نیاز است، اطلاعات ناظر به واقع میباشد. بخشی از گزارههای دینی اطلاعاتی درباه جهان و انسان و ابتدا و انتهای هستی به ما میدهند که به طور طبیعی برای شخص متدین مبنا و پایه شناخت قرار میگیرند. اگر خدا وجود داشته باشد و اطلاعاتی در موضوع بحث در اختیار ما قرار داده باشد و توانسته باشیم آنها را بشناسیم و اعتبار آنها را دریابیم در این صورت اخلاقی بنا میشود بسیار متفاوت با اخلاقی که بر اساس دیگر بنیادها بنا شده است.[11] اخلاق بریده از خدا به دلیل فقدان اطلاعات ناظر به واقع که هم در پیریزی احکام ارزشی فرعی مورد نیاز است و هم در تطبیق آنها بر مصادیقشان، توانایی لازم برای رساندن انسانها به مقصود اعلای اخلاق را ندارند. تاریخ گواه صادقی است بر اینکه دین همواره والاترین احساسات را در بشر برانگیخته به طوری که در اثر احساسات دینی، عالیترین آثار هنری و بالاترین روحهای انسانی ساخته شدهاند.[12]
علاوه بر این، هر کاری که انسان صالح انجام میدهد یا از سر مصلحت است یا به دلیل حقانیت. روح حقیقتطلبی انسان، او را وا میدارد که به منافع خویش بیندیشد و از چیزهایی که مخالف طبع او یا مضر به حال او هستند پرهیز کند. در مسائل اخلاقی نیز وضع از همین قرار است. صرف شناخت حق، برخی انسانها را به عمل وا میدارد؛ اما خیل عظیمی از انسانها برای انجام دادن عمل اخلاقی، بیش از شناخت حق، نیازمند آگاه شدن از فواید آن هستند. اینجاست که دین میتواند با دادن تضمینهای لازم انسانها را به عمل اخلاقی بکشاند.[13]
بر اساس آنچه بیان شد میگوییم که ما ادعا نمیکنیم تمامی اصول اخلاقی را خدا وضع کرده است؛ اما بر عهده نویسنده است که ثابت کند چگونه قوانین اخلاقی وضع شده توسط خدا دچار تناقضگویی است؟ همچنین ما مدعی نیستیم که هیچ کسی نمیتواند خوب باشد مگر اینکه به خدا اعتقاد داشته باشد؛ اما از نویسنده میپرسیم چگونه میتوان به وسیله اصول و ارزشهای اخلاقی سکولار به اخلاق ناظر به واقع پی برد و آیا دیدگاه سکولار در تطبیق اصول و ارزشهای واقعی اخلاقی بر مصادیقشان و عملی ساختن آنها در بستر جامعه موفق بودهاند یا خیر؟
نتیجهگیری
بر اساس آنچه بیان شد روشن میشود که تزاحم و تعارض ادیان در برخی از فروع و تضاد و مبارزه معتقدان به هر یک از ادیان، را نمیتوان دلیل بر ناکارآمدی دین حق (اسلام) دانست. بر اساس آموزههای همین دین حق، انسان از دو بُعد جسم و روح متشکل است و نامیرایی و رستگاری انسان در گرو همین بُعد روحانی اوست. اسلام قوانین اخلاقی فراوانی را برای بشریت بیان نموده که حداقل از دو ویژگی برخوردارند: ناظر به واقع هستند و در تطبیق اصول و ارزشهای واقعی اخلاقی بر مصادیقشان و عملی ساختن آنها در بستر جامعه بسیار کارگشا بوده و هستند.
فهرست منابع
- 1) پترسون، مایکل [و دیگران]؛ عقل و اعتقاد دینی، ترجمه: احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران، طرح نو، 1376ش، چ اول.
- 2) جمعی از نویسندگان؛ انسان، راه و راهنماشناسی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1384، چ اول.
- 3) سبحانی، جعفر؛ الالهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل، قم، موسسه الامام الصادق(ع)، 1423ق، چ چهارم.
- 4) سعیدی مهر، محمد [و دیگران]؛ معارف اسلامی1، قم، دفتر نشر معارف، 1383، چ هفتادم.
- 5) صادقی، هادی؛ درآمدی بر کلام جدید، قم، معارف، 1382، چ اول.
- 6) طباطبایی، محمد حسین؛ نهایه الحکمه، قم، جامعه مدرسین، 1387، چ چهارم.
- 7) فقیهی، علی نقی؛ شناخت راه و مقصد، قم، جامعه مدرسین، 1376، چ اول.
- 8) قراملکی، احد فرامرز؛ استاد مطهری و کلام جدید، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1383، چ اول.