نویسنده: سید محمد داود علوی
چکیده
در قسمت اوّل این نوشتار سه شبهه از مقالهی «نقد اسلام سرآغاز آزادی است» را بررسی کردیم که عبارت بودند از: منافات تقلید با خرد آدمی، بینیازی بشر از وحی، و ناسازگاری عقل و ایمان. اینک در قسمت دوّم این نوشته بخشی دیگر از شبهات را بررسی کرده و به این نتیجه میرسیم که نقد به معنای درست آن همیشه مورد تأیید دین بوده است و همچنین باورهای درست نه تنها مانع آزادی خرد نیست؛ بلکه افق وسیعی را برای عقل میگشاید.
در مقاله پیشین یادآور شدیم که مقالهی «نقد اسلام سرآغاز آزادی است» شرایط نقد منطقی را دارا نبوده، ما در این مقاله میخواهیم به برخی از شبهات که احیاناً ذهن خوانندگان را مغشوش کند پاسخ گوییم.
1. نقد احکام اسلام، توهین به مسلمانان نیست.
آیا نقد و بررسی معتقدات مسلمانان توهین به آنان است؟ در پاسخ این پرسش باید ابتدا کلمه نقد را توضیح دهیم.
نویسنده با شگفتی از روشنفکران که دست از نقد اسلام (به عبارت دیگر توهین به اسلام) باز داشته میگوید اینان نقد اسلام را توهین به «معتقدها» میشمارند.
معلوم نیست مراد وی از نقد چیست اگر مراد از نقد، بررسی عقلی آموزههای اعتقادی اسلام است، باید یادآور شویم که اصول دین مبین اسلام در طول تاریخ، مورد نقد و بررسی فیلسوفان، متکلمان، علما و دانشمندان قرار داشته و امروزه نیز مثل گذشته این بررسیها ادامه دارد؛ اما اگر غرض از نقد، بررسی احکام عملی اسلام است، فقها و مجتهدان با معیارهای عقلانی و ملاکهای اساسی به این کار مبادرت ورزیدهاند؛ امّا اگر منظور وی از نقد، هجمه، سخن ناروا و دروغ درباره اسلام است (همان گونه که وی در مقاله خویش بدون هیچ مدرکی به هر چه از اسلام شنیده است میتازد) باید یادآور شویم که آری نقد اعتقاد، توهین به معتقدات نیست،
2. زن و مرد مساوی و برابرند.
در مقالهی «نقد اسلام سرآغاز آزادی است» برای اثبات تنافی بین خرد و ایمان آیه 34 از سوره نساء را شاهد میآورد که دلالت بر زن ستیزی میکند و بیا ن میدارد در جامعهای که به این آیه اعتقاد داشته باشد نمیتوان از آزادی سخن گفت.
نظر به اینکه درباره این آیه و تفاوتهای زن و مرد و ... مطالب فراوانی به رشته تحریر در آمده است، از إطاله کلام در این زمینه پرهیز و خواننده گرامی را به مطالعه نقد مقاله «برخورد دوگانه چرا؟» و مقاله «زن، مرد؛ تفاوتها» از مجموعه مقالات سایت پژوهه[1] ارجاع میدهیم.
3. تنافی آزادی و باور.
یکی از سخنانی که در این مقاله بسیار به چشم میخورد این است که باور با آزادی همخوانی ندارد، انسان آزاد نباید به چیزی معتقد شود؛ زیرا اعتقاد، سلب آزادی است. او میگوید: «چنانکه عقیدهای بر خِرد انسان حاکم شود، میزان سنجش او به آن عقیده آلوده میشود، دیگر او آزادانه نمیاندیشد؛ بلکه اندیشه او از عقیدهاش پیروی میکند.» وی در جای دیگر میگوید: «آن کس که پیرو ایمانی است، او همهی زیانها و زشتیهای ایمانش را در آلودگیهای ذهنش عقلی میسازد.»
پیش از پرداختن به نقد این نگاه، باید دید آزادی چیست؟ و مقصود نویسنده از آزادی کدام معنا است؟ آیا آزادی به معنای اختیار تکوینی است، یا استقلال رأی و یا آزادی مطلق؛ اگر مرادتان آزادی به معنی اوّل باشد، شبهه اینگونه طرح میشود که فصل ممیّز انسان اختیار اوست. تفاوت آدمی با دیگر حیوانات در این است که آنها مجبورند و بر طبق غریزه عمل میکنند، امّا انسان بر طبق اراده خویش عمل میکند. حال اگر دین با یک سلسله احکام و مقررات بخواهد مردم را ملزم کند یا از انجام کارهایی برحذر دارد یا از افراد بخواهد که از پیامبر(ص) و امام(ع) اطاعت کنند، با اساس انسانیت مخالفت کرده است.
در پاسخ به اشکال فوق باید یادآور شد که طبق گفته نویسنده به هیچ کس در هیچ وقت و در هیچ جا، نمیتوان الزام کرد، چون قانون و الزام سلب آزادی است. نتیجه این سخن توحّش، بربریت و قانون جنگل است. اگر در جامعه هرکس، هر طور میخواهد رفتار کند، هرکس را خواست کتک بزند، و هر سخنی را - هر چند ناسزا به دیگران - بتواند بر زبان بیاورد و ...، آیا از زندگی خردمندانه خبری خواهد بود؟!
علاوه بر این هنگامی که فردی جهانبینی دقیق و صحیحی داشته باشد و خداوند را مالک همه هستی و حکیم بداند، آنگاه اذعان خواهد کرد که اوامر و نواهی حکیمانه الهی نه تنها مانع آزادی انسانها نیست؛ بلکه ضامن بقاء آن نیز میباشد و از ظلمها، تعددی به حقوق دیگران، خود خواهیها و ... جلوگیری میکند.
امّا اینکه وی میگوید باید همیشه خالی از باور بود، باید از او پرسید مقصودتان از ناباوری و اعتقاد نداشتن چیست؟ اگر غرضتان این است که همواره باور به چیزی، موجب آلودگی ذهنی است، پس اولا: درود بر شکاک جهان شمولی که ذهنش را آلودهی هیچ باوری حتی باور به وجود خودش نکرده است. دومّ: آیا خرد و تفکر جز برای شناخت حق از باطل است، اگر اینگونه است چه سود برای خرد و تفکری که سرانجام آن باور نباشد.
اگر مقصودتان این است که در تعقّل اشیاء و اندیشه در امور، پیش داوری نکنیم؛ یعنی پیش از مطالعه و بررسی همه جانبه، حکم صادر نکنیم، خواهیم گفت این سخنی است متین؛ امّا ای کاش پیش از مطالعه و بررسی فراگیر دین اسلام، اینگونه بر آن تاخته نمیشد و احتمال حقّانیتی به او داده میشد.
باوری که با معیارهای عقلانی بهدست آمده باشد ستودنی است. نویسنده در قسمتی از مقاله مینویسد : «مردم با ایمان وظیفه دارند که از اوامر امیرالمومنین اطاعت کنند. الله به مومنین چنین امر میکند.»؛ در پاسخ باید گفت: آری مومنین اینگونهاند؛ زیرا با معیار عقلانی پذیرفتهاند که جهان در دست قدرتمند خداوند حکیم است. اطاعت او معقولانهتر از اطاعت انسانهایی است که دم از خرد میزنند در حالی که در تفسیر و فهم خرد در ماندهاند.
عجبا! اطاعت و پیروی در تمام امور زندگی، از اندیشه اطرافیان، و به قول شما اندیشهای که از فکر مردم ایران تراوش کند پسندیده است؛ امّا پیروی از خدایی که همه هستی از آن اوست و از هر دانایی داناتر است، ناپسند میباشد!!!.
4. قرآن مسلمانان را تشویق به کشتن میکند!
یکی از اتّهامات ناروای نویسنده، دستور قرآن به قتل و کشتار است برای پاسخ به این ادعی باید به چند نکته اشاره کنیم.
الف) بیان معنای درست آیات: خوانندگان محترم در این قسمت متوجّه خواهند شد، که چگونه نویسندهی مدعی نقد اسلام، بدون بررسی جامع به قسمتی از آیه استشهاد کرده است و به پیشداوری پرداخته است. در این بخش از نوشتار به دو آیه اشاره میشود:
قرآن در آیه اوّل مورد استشهاد او میفرماید:
«و هنگامیکه با کافران (جنایت پیشه) در میدان جنگ روبهرو شدید گردنهایشان را بزنید تا به انداره کافی دشمن را درهم بکوبید....»[2]
مراد از «لقاء» در جمله «فاذالقیتم الذین کفروا...» برخورد با کفار در جنگ است.[3]
روشن است که در میدان جنگ، باید قتال کرد نه نرمش کدام عقل میپسندد، که رزمنده جنگ در میدان جهاد اسلحه بر زمین گزارد تا دشمن تمام هستی، دارایی، خانه و خانواده او را تصاحب کند. نکشتن در چنین صحنهای ترسوئی و ذلت است نه شهامت و مردانگی.
آیه دوّم میفرماید:
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! با کافران که به شما نزدیکترند، پیکار کنید؛ ( و دشمن دورتر، شما را از دشمنان نزدیک غافل نکند.) آنها باید در شما شدّت و خشونت (و قدرت) احساس کنند؛ و بدانید خداوند با پرهیزگاران است.»[4]
در این آیه شریفه دستور جهاد عمومی داده شده است؛ زیرا دستور داده شده است که باید هر طایفه از مؤمنین با کفار همجوار خویش جنگ نماید. معنای «غلظة» در این آیه شدت و سرسختی نشان دادن بهخاطر خداست، و معنایش این نیست که با کفار خشونت و سنگدلی و بد اخلاقی و بیمهری نشان دهید؛ زیرا این معنا با هیچ یک از اصول دین اسلام سازگار نیست.[5]
ب) جامعنگری آیات: بر نویسندهای که بینش مخالف خویش را نقد میکند، لازم است تمام گفتار او را مطالعه کند و نتیجهای که از مجموع بهدست میآید را نقد و بررسی نماید، نه اینکه یک جمله را از میان کلمات انتخاب کرده، و همان را به عنوان مقصود او القاء نماید.
نباید تنها یکی از آیات قرآن را - آن هم بدون اشاره به شأن نزول، زمان و محلی که نازل شده است و ... – برای حمله به این کتاب آسمانی مستمسک قرار داد و بدون در نظر گرفتن آیات دیگر و قرائن و شواهد کافی، ادعایی باطلی را مطرح نمود. مثلا در مورد برخورد با مشرکان قرآن، علاوه بر آیهای که مورد استناد نویسنده مقاله قرار گرفته است آیات دیگری هم وجود دارد که به عنوان نمونه به آه زیر اشاره مینمائیم:
«و اگر یکی از مشرکان از تو پناهندگی بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود (و در آن بیندیشد) سپس او را به محل امنش برسان، چرا که آنها گروهی ناآگاهند.»[6]
با توجه به این آیه و ضمیمه آن به آیات دیگر،میتوان نتیجه گرفت که پیکار با مشرکان و ... برای افرادی از ایشان است که با حق و حقیقت عناد میورزند؛ مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر این آیه، میفرماید: « این آیه متعرض حکم پناه دادن به مشرکین است که پناه خواهى مىکنند، و مىفرماید پناهشان بدهید تا کلام خدا را بشنوند، و این سخن هر چند در خلال آیات برائت و سلب امنیت از مشرکین جملهاى معترضه و یا شبیه به معترضه است، لیکن گفتنش واجب بود، چون در حقیقت دفع دخل و جواب از توهمى بود که حتما مىشد. آرى، اساس این دعوت حقه و وعد و وعیدش و بشارت و انذارش و لوازم این وعد و وعید یعنى عهد و پیمانبستنش و یا پیمان شکستنش و نیز احکام و دستورات جنگیش همه و همه هدایت مردم است و مقصود از همه آنها این است که مردم را از راه ضلالت به سوى رشد و هدایت برگردانیده و از بدبختى و نکبت شرک بسوى سعادت توحید بکشاند.
و لازمه این منظور این است که کمال اهتمام را در رسیدن به آن هدف مبذول داشته و براى هدایت یک گمراه و احیاى یک حق هر چند هم ناچیز باشد از هر راهى که امید مىرود به هدف برسد استفاده شود، و به همین جهت است که خداى تعالى با اینکه از مشرکین غیر معاهد بیزارى جسته و خون و مال و عرض آنان را هدر کرده بود از آنجایى که منظورش این بود که حقى احیاء و باطلى ابطال شود لذا وقتى احتمال مىدهد همین مشرکین براه راست بیایند همین امید و احتمال تا آنجا که مبدل به یاس و نومیدى از هدایتشان نشود از هر قصد سویى جلوگیرى مىکند.
پس وقتى مشرکى پناه مىخواهد تا از نزدیک دعوت دینى را بررسى نموده و اگر آن را حق دید و حقانیتش برایش روشن شد پیروى کند واجب است او را پناه دهند تا کلام خدا را بشنود، و در نتیجه پرده جهل از روى دلش کنار رفته و حجت خدا برایش تمام شود، و اگر با نزدیک شدن و شنیدن باز هم گمراهى و استکبار خود را ادامه داد و اصرار ورزید البته جزو همان کسانى خواهد شد که در پناه نیامده و امان نیافتهاند، و خلاصه امانى که به آنها داده شده بود باطل گشته و باید به هر وسیله که ممکن باشد زمین را از لوث وجودش پاک کرد. این آن معنایى است که آیه شریفه «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ ...»، به کمک آیات قبل و بعدش آن را افاده مىکند»[7]
ج) واقعیات موجود در جهان: نگاه به وقایع گذشتهای تاریخ، و واقعیات موجود امروز، نیکوترین گواه است که اسلام به زیباترین شکل و گرامیترین نوع ممکن، رفتار انسانی را با مخالفان خود داشته است؛ ما نویسنده پر ادعای مقاله مورد نقد را به مطالعه تاریخ اسلام و برخورد مسمانان با مشرکین و بر خورد متقابل آنها دعوت میکنیم[8].
نتیجه
نقد، توهین نیست، و توهین هم نمیتواند نقد باشد. نقد به معنای بررسی و تحقیق، همواره نسبت به آموزههای دینی وجود داشته است و متفکران همیشه باورهای دینی و احکام اسلامی را مورد تحلیل قرار دادهاند.
این سخن که نباید باوری را پذیرفت، غیر خردمندانه است؛ زیرا هیچ انسانی نمیتواند خالی از باور باشد، امّا باوری ارزشمند است که از پشتوانه محکم عقلانی برخوردار باشد.
هر جنگ و کشتنی نمیتواند منفور باشد. جنگی که در راه تحقق عدالت، ایجاد امنیت، در راه دفاع از حیثیت، وطن و ناموس باشد پسندیده است؛ امّا کشتار مردم از سر نخوت و غرور، تسلط و تاراج، امر ناپسند و منکر است.
مطلب مرتبط:
فهرست منابع
- قرآن کریم
- 1)ابن هشام، عبد الملک؛ السیره النبویه، بیروت، دارالمعرفه، بیتا.
- 2)طباطبائی، محمد حسین؛ تفسیر المیزان ، ترجمه محمد باقر موسوی، قم، دفتر انتشارات اسلامی حوزه علمیه قم، 1374.
- 3)عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیره النبی الاعظم صلی الله علیه وآله و سلم، قم، دار الحد یث، ۱۳۸۵ش.
پی نوشت:
-
-
[2]. سوره محمد، آیه 4 (ترجمه آیت الله مکارم).
-
[3]. طباطبائی، محمد حسین؛ تفسیر المیزان ، ترجمه محمد باقر موسوی، دفتر انتشارات اسلامی، ج16، ص34.
-
-
[5]. طباطبائی، همان، ج9، ص551.
-
-
[7] . طباطبائی، همان، ج9، ص205.
-
[8] . عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیره النبی الاعظم صلی الله علیه وآله و سلم، قم، دار الحد یث، ۱۳۸۵ش و ابن هشام، عبد الملک؛ السیره النبویه، بیروت، دارالمعرفه، بیتا.