نویسنده: محمد وکیلی
این نوشتار در تلاش است تا با بررسی آراء و نظرات نظریه پردازان طنز و کمدی، ویژگی ها و کارکردهای طنز و کمدی را بازشناسد و با برشمردن ویژگی ها و مشخصه های طنزپرداز، تصویری روشن از طنز مطلوب ارائه دهد. اما قبل از پرداختن به بحث، توجه به چند نکته دربارۀ ساختار این مقاله ضروری به نظر می رسد. اولین نکته ای که باید به آن توجه کرد این است که اگر چه شیوۀ صحیح بررسی یک مسئله، قبل از هر چیزی ارائه تعریفی دقیق و کامل از آن مسئله و سپس برشمردن زیر مجموعه های آن است تا موضوع مورد بررسی به دقت شناخته شود. از همین رو می باید در ابتدا تعریفی دقیق از طنز، کمدی و نسبت خنده با آنها ارائه شود؛ اما با توجه به این که در مقالات دیگر این مجموعه از جمله در مقالۀ "ماجرای طنز و کمدی" به قلم آقای عبدالرضا آتشین صدف به این بخش به طور جامع پرداخته شده است، از این مسئله عبور کرده و به جنبه های دیگر بحث می پردازیم. به طور اجمال یادآور میشود که وقتی اصطلاح طنز به صورت کلی به کار برده میشود، منظور از آن، نوعی قالب هنری است که با بهرهگیری از شوخ طبعی و با استفاده از ایجاد خنده، مخاطب خود را تحت تأثیر قرار میدهد. وقتی از این قالب در ادبیات نمایشی استفاده شود، به آن "کمدی" اطلاق میگردد. به عبارت دیگر، وقتی طنز در قالبی نمایشی ارائه می شود، کمدی شکل می گیرد. از همین رو، وقتی در منابع و آثار صاحب نظران این حوزه، تعبیر "طنز" به کار برده میشود، هم شامل طنز نمایشی میشود و هم شامل قالب های دیگر طنز از جمله طنز مکتوب؛ اما وقتی تعبیر کمدی به کار برده میشود منظور از آن مشخصا طنز نمایشی یا کمدی است. به همین دلیل در این نوشتار گاهی از "طنز" سخن به میان آمده است و گاهی از "کمدی" ؛ اما با توجه به این که بین این دو تعبیر تعارضی نیست و آنچه که از ویژگی ها و کارکردهای طنز برشمرده می شود، نوع نمایشی آن(کمدی) را نیز در بر می گیرد، این دوگانگی در تعبیر به معنی خلط دو مقولۀ متفاوت نخواهد بود.
نکتۀ دیگری که باید به آن توجه شود این است که این مقاله در تلاش است حد اعلای ویژگی ها و کارکردهایی که می شود برای طنز و کمدی در آراء و نظرات صاحب نظران این حوزه پیدا کرد را گرد هم آورد؛ اگرچه ممکن است بعضی از این ویژگی ها و کارکردها با استدلال های دیگری مورد خدشه قرار گیرد، یا محل تردید باشد و یا حتی حمل آن بر طنز و کمدی با معذوریت هایی همراه باشد. به همین دلیل نقد و بررسی این ویژگی و کارکردها و تثبیت و یا رد آن برای طنز، جای بحث دارد که صاحب نظران این حوزه باید به آن بپردازند.
از طرف دیگر وقتی گفته می شود طنز و کمدی چنین ویژگی ها و کاربردهایی دارند به این معنی نیست که تمام مصداق های موجود طنز و کمدی، دارای چنین ویژگی هایی هستند، چرا که نویسنده به این امر واقف است که اکثر آنچه که امروز به عنوان "طنز" شناخته می شود فاقد حداقل ویژگی های یک طنز مطلوب است. وقتی گفته می شود طنز چنین ویژگی ها یا چنین کارکردهایی دارد، منظور از آن طنز و کمدی در حالت "ایده آل" آن است و امید است که با پرداخت بیشتر به زوایا و جنبه های مختلف این بحث، طنزی متولد شود که به معنای واقعی کلمه بتوان به آن "طنز" گفت.
مسئله دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد این است که این مقاله به بررسی خواستگاه، ویژگی و کارکردهای طنز و کمدی بدون در نظر گرفتن نسبت آن با مقولات دیگر از جمله نسبت آن با اخلاق و دین، پرداخته است. و اگر به این نسبت توجه شود چه بسا بعضی از ویژگی ها با معذوریت های اخلاقی و دینی روبرو شود و از نظر دینی و اخلاقی مورد تایید قرار نگیرد؛ مخصوصا با توجه به این مسئله که مفاهیم طنز و کمدی مفاهیم عامی هستند که گونه های مختلفی در تحت این عناوین قرار می گیرند که ممکن است بعضی از این گونه ها با ارزش های دینی و اخلاقی تعارض پیدا کنند. به عنوان مثال یکی از ویژگی هایی که برای طنز برشمرده می شود آشکار کردن عیب ها و صفات رذیله است؛ اما گاهی در بعضی از گونه های طنز این آشکار کردن عیوب به نوعی است که با مقوله حفظ و صیانت از آبروی دیگران که یک امر دینی است تعارض پیدا می کند و دیگر نمی تواند یک ویژگی مثبت برای آن نوع طنز به شمار آید. این مقاله تلاش کرده است با توجه به حساسیت این بخش از بحث، به آن وارد نشده و پیگیری بررسی این مسئله را ارجاع نماید به مقاله "طنز دینی" اثر آقای محمدرضا آتشین صدف و نیز به مصاحبه ای که با حجت الاسلام میرخندان صورت گرفته که در همین مجموعه به چاپ رسده است.
و در نهایت باید به این مسئله توجه کرد که این مقاله داعیۀ بررسی همه جانبه طنز و کمدی را ندارد؛ بلکه در تلاش است ظرفیت های این مقوله را بشناساند تا بتوان از ظرفیت های آن به نحو شایسته ای بهره جست؛ اگرچه توجه به مقالات دیگر این مجموعه، به درک نسبتا جامع و مناسبی از طنز و کمدی کمک فراوانی خواهد کرد.
طنز به عنوان یکی از گونههای مهم ادبیات و ادبیات نمایشی جهان، از دیرباز مطرح بوده است. شاید اولین خطای ما در بررسی مسئله طنز و کمدی این باشد که برای آن دنبال یک شروع و آغازی باشیم. چرا که به نظر میرسد مسئله طنز و حسی که ایجاد میکند یعنی خنده، همیشۀ تاریخ همراه انسان بوده و حتی می توان گفت چه بسا از عوارش ذاتی انسان باشد. یعنی هر زمان که انسانی باشد، خنده، خندیدن و خنداندن هم حضور دارد. طنز زبان همیشگی انسان است و تا جهان برجاست، طنز نیز پا به پای انسان برجاست. ابن سینا در کتاب شفا در مقام تعریف انسان، از این مشخصه استفاده می کند و مینویسد: «الانسان ضاحک» که نشان دهندۀ این مسئله است که خنده از انسان جدا شدنی نیست. این ویژگی یک ویژگی مختص به انسان است و حیوانات از این ویژگی محروم هستند. برگسون[1] میگوید: «انسان موجودی خندهآور است» و نتیجه ميگیرد که در هیچ موردی تا پای انسان در میان نباشد، امکان خنده وجود ندارد به همین خاطر یک اصل اولیه برای نظریات خود مطرح می کند که:«کمدی در خارج از قلمرو انسانیت اصولا وجود ندارد» و تنها رفتار انسانهاست که میتواند موجب خنده شود و رفتار حیوانات تنها زمانی خندهدار به نظر میرسد که به رفتار انسانی شباهت پیدا کند. به عنوان مثال رفتار میمون و شامپازه تا وقتی در حالت حیوانی هستند، موجب خنده نمیشوند و فقط هنگامی حرکات و رفتار آنها خندهدار به نظر میرسد که رفتار انسانی را تقلید میکنند. حیوانات قادر به خندیدن نیستند به این دلیل که اساسا خنده حاصل درک تفاوت و تعارض بین حقیقت و واقعیت موجود است و تنها انسان است که قدرت و توانایی مقایسه دارد و می تواند بین آنچه که انتظار دارد و آنچه در واقعیت می یابد تمییز قائل شود. حیوانات به دلیل عدم توانایی در درک چنین تمایزی، قادر به خندیدن نیستند.
سرآغاز کمدی
کمدی از واژه یونانی komodia گرفته شده که ظاهراً تغییر یافتة کلمه کوموس (komos ) است؛ جشنی که در مراسم کهن دیونوسی همراه با آوازهای شادی بخش و عیش و نوش اجرا میشده است. ارسطو در "فن شعر" کمدی را نقطه مقابل تراژدی میداند و میگوید «کمدی تقلید اطوار شرم آوری است که موجب ریش خند و استهزاء میشود».
همانند بسیاری از هنرهای دیگر، اولین آثار کمدی به عنوان یک هنر را نیز میتوان در تاریخ یونان باستان بازشناخت. کمدی زمانی به وجود آمد که نوعی تفکر زمینی و نگاه انسانی به جهان، جایگزین رابطه "جادویی" بشر با محیط پیراموناش شد. بشر در آغاز به سبب عدم تسلط و آگاهی بر پدیدهها و دگرگونیهای جهان، حتی علل و انگیزههای تحولات طبیعی را نیز به نیروهای ماورالطبیعه وابسته میدانست و در این مورد کمتر نقشی برای خود و موجوداتی که در این وادی میزیستند، قائل نمیشد. این شیوة نگرش تا حدودی در تراژدیهای یونان باستان که در آنها ارادة خدایان و تقدیر و سرنوشت بر علل واقعی حوادث میچربید، مشهود است. زمانی که افکار انسانها به تدریج به سمت روابط و رفتارهای انسانی متمایل شد، موقعیتی فراهم شد تا بشر از دیدگاه خود به این قضایا بیندیشد و نتیجه بگیرد.
در این دوره، انسانها حتی به خود اجازه دادند تا رفتار و کردار خدایان و اسطورههای آسمانی را نیز به دیدة انتقاد و حتی تمسخر بنگرند. نمایش "ساتیر" در برگیرندة این نوع نگاه مقتدرانه انسانها به اساطیر و خدایان است: "ساتیر" نوعی تقلید مسخره آمیزی از اسطوره، با دهن کجی نسبت به خدایان یا قهرمانان و ماجراهای آنان بود که با حرکات ناهنجار و رقصهای پرهیجان همراه بود. ساتیرها، این موجودات نیمه انسان نیمه حیوان، در مقابل خدایان قرار میگیرند و به سبب آنکه از ویژگیهای زمینی برخوردارند، خنده برانگیز میشوند. در جشنهای دیونیزوسی، پس از اجرای سه تراژدی، یک نمایش ساتیر اجرا میشد تا اندوه و التهاب تماشاگران را تعدیل بخشد و آنان را به باور موقعیتهای برتر و مطمئنتر خود نسبت به اسطورههای آسمانی ترغیب کند. زبان و وزن نمایشهای ساتیر زبانی روزمره و محاورهای بود که با هجو و تمسخر کسی یا موضوعی، با پایانی خوش، مفرح و آرامش بخش، وزنهای در مقابل تراژدی محسوب میشد که زبانی سنگین و سمبلیک، داستانی پرالهاب و پردرد و پایانی غم انگیز داشت. این که اولین نمایشهای کمیک در مقابل تراژدیها به وجود میآیند میتواند به ما کمک کنند که با مقایسه این دو نمایش به شناخت درستتر و واقعی تری از کمدیها دست پیدا کنیم.
کمدی در برابر تراژدی
ارسطو در مقایسه تراژدی و کمدی به نگرش متفاوت این دو به انسان اشاره میکند و میگوید «این یکی (کمدی) مردم را فروتر از آنچه هستند نشان میدهد و آن یکی (تراژدی) برتر و بالاتر». بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت که در کمدی، تماشاگران همواره در موقعیتی فراتر و برتر از اشخاص نمایش قرار میگیرند و بالعکس در تراژدی، مخاطبان غالباً فروتر از قهرمانان نمایش، در نظر گرفته میشوند. از این لحاظ تماشای نمایش تراژدی در واقع نگاهی از فرو دست به فرادست است؛ اما در کمدی، تماشاگران با مدد گرفتن از قدرت اندیشه و موقعیت آرام و برتر خود، از دیدگاهی بهتر و استوارتر به ماجراها و اعمال و رفتار شخصیتهای نمایش مینگرند. به دلیل همین نگاه آگاهانه است که رفتار غیرمتعارف شخصیتهای نمایش آنان را به خنده وا میدارد. از همین جا تفاوت دیگر کمدی و تراژدی آشکار میشود و آن تفاوت، این است که کمدی سهم بیشتری از تفکر و تعقل برای مخاطب خود قائل است، در حالی که تراژدی بیشتر بر انگیزش احساسات و عواطف تماشاگران تأکید دارد. در فضای تیره و غمانگیز تراژدی که تماشاگران تحت تأثیر هیجان، اضطراب و اندوه ناشی از بروز وقایع گوناگون نمایش، نفس در سینه حبس کرده و با نگرانی چشم به نمایش دوختهاند، بیتردید مجال اندیشیدن تا حد زیادی از آنان گرفته میشود و تماشاگر نمایش تراژدی در این وضعیت تنها با قهرمان نمایش همزادپنداری میکند و در یک ارتباط یک جانبه خود را شریک غم و اندوه او ميداند، تا حدی که در طول نمایش با فضای پیرامون خود قطع ارتباط کرده و هرگونه حرکت و رفتاری از طرف دیگر تماشاگران را مزاحمت تلقی میکند؛ اما تماشاگر کمدی، در حالی که احساسی حاکی از برتری و اطمینان نسبت به اشخاص نمایش در درون خود احساس میکند، در فضایی امن و پرنشاط که با نیروی خنده به وجود میآید، مجال تعقل و حتی همفکری با سایر تماشاگران را به دست میآورد و نه تنها با سایر تماشاگران قطع ارتباط نمیکند، بلکه نوع عکس العمل اطرافیان در تقویت حس اطمینان و فرخ بخشی به او کمک میکند. حتی میتوان گفت که در تراژدی، برخلاف کمدی، تماشاگر در تطهیر و تهذیب نفس خود(کاتارسیس)، نقش چندانی ندارد و در این خصوص تنها از نیروی احساسات و عواطف او بهره گرفته میشود.
اگر چه، هم تراژدی و هم کمدی آرامش خاطر را به ارمغان میآورند و روان مخاطب را پالایش(کاتارسیس) کرده و تسکین میدهند ولی هر یک از راهی متفاوت. پیرامه توشار(1987-1903) در کتاب "تئاتر و اضطراب بشر" عملکرد متفاوت این دو را این گونه بیان میکند: «تراژدی از این نظر به ما تسکین و آرامش میدهد که ما در آن، سرنوشت فردی و مصیبتهای خویش را با سرنوشت کل بشریت پیوند میزنیم. کمدی نیز ما را تسکین میدهد، چه، از ورای آن خویشتن را در موقعیتی بالاتر از همنوعان خوداحساس میکنیم».
در نظر افلاطون، کمدی چندان از تراژدی دور نیست، زیرا کمدی و تراژدی هر دو در آغاز رویدادی همانند یکدیگرند، اما تغییرناپذیری سرنوشت در تراژدی آن چنان توانمند است که تحقق آن را حتمی می نماید، در حالی که در کمدی چنین نیست و همیشه راهی برای بهبود اوضاع و شرایطی بهتر وجود دارد. تراژدی با عنصر قدرت سروکار پیدا می کند؛ قدرت غیرقابل تغییر سرنوشت؛ اما کمدی به قدرتی آگاهی می دهد که توانایی سوق دادن شرایط موجود به سمت وضع مطلوب تر را داراست. بنابراین کمدی از نتیجه وحشتناکی که در تراژدی پیش می آید اجتناب می کند. به دلیل همین قرابت ابتدائی این دو است که افلاطون معتقد است:« هنرمند واقعیِ تراژدی، در کمدی نیز هنرمند است».
تراژدی و کمدی از لحاظ شیوه برخورد و موجهۀ قهرمانان آنها با مسائل و مشکلات نیز متفاوت است. قهرمان تراژدی همواره در طلب آزادی، آگاهی، انتقام، قدرت یا عشق تا سر حد نابودی خویش پیش میرود؛ اما در مقابل، قهرمان کمدی در عین حال که با سماجت در پی دست یافتن به اهداف و خواسته های خویش است، هیچ گاه حاضر نیست به خاطر این اهداف، زندگی خود را تباه کند. این شیوه برخورد کمدی، در واقع نوعی تجلیل از اصل زندگی و ارزش نهادن به آن محسوب می شود. این نوع نگرش واقع بینانۀ اشخاص نمایش کمدی به مسائل پیرامون خود، همواره کمدی را رئالیستیتر از تراژدی می نمایاند. این نگاه، یکی از ویژگیهای اصلی نگاه طنز است؛ چرا که طنز، همواره نگاهی مسالمت آمیز دارد و هرگز برای اصلاح معضلی تا حد نابودی و حذف پیش نمیرود؛ چه حذف خود طنزپرداز و چه حذف چیزی که به طنز گرفته میشود.
هگل[2] به خوبی به این تفاوت اساسی اشاره کرده و بیان میکند که نمونه راستین قهرمان نمایش تراژیک کسی است که به زعم وجود حقیقتی و خصاص گوناگون روحی فردی خویش، ذاتاً مظهر آرمانی اخلاقی باشد و هم هستی خویش را در راه آن وقف کند و تا پایان کار بدون لغزش و گذشت به آن وفادار بماند. ولی قهرمان کمدی هیچ گاه نباید بر اثر ناکامی، زبون و افسرده شود؛ بلکه با شوخ طبعی خاصی که هیچ گونه احساس تلخی و شکایت از نگون بختی در آن راه ندارد، باید خود را از ورطه ناکامی بیرون بکشد. وی باید آگاه باشد که آنچه در طلبش می کوشد، واقعاً چندان ارجی ندارد یا نشان دهد که لاف زدن هایش را نباید جدی گرفت تا بتواند با خوشمزگی بر ناکامی خود پیروز گردد.
ویژگیهای طنز
شاید بتوان اولین و مهم ترین ویژگی و مشخصه طنز را شکل ظاهری آن، یعنی استفاده از شوخی و بذلهگویی دانست. همین ویژگی، حملۀ انتقادی را زیرکانهتر و جذابتر میکند. انتقادهایش را سرگرم کننده کرده و افراد بیشتری را مشتاق شنیدن و دیدن انتقادها میکند. سوئیفت[3]میگوید «شوخی، شریفترین و سودمندترین هدیه به نوع بشر است و بذلهگویی نیز قابل قبولترین هدیه است. هنگامی که این دو به ساختار هر اثری وارد شوند، آن اثر را برای جهان قابل ارائه میکنند». طنز نیز مانند ادبیات، باید لبریز از جان مایه های ذوقی و حسی باشد، معقولانه و کاملا حساب شده نوشته و اجرا شود تا بتواند اثر مطلوب خود را گذاشته و همچنین باقی بماند. لحن اصلی انتقاد و عدم تصدیق باید نرم و مطبوع باشد تا شنونده و مخاطب بهانه ای برای فرار از شنیدن آن نداشته باشند. به همین منظور، طنز برای این که هم ملموس باشد، هم مطبوع و در عین حال معقول، از شیوه ها و ساختارهای ادبی خاصی بهره می برد؛ ساختارهایی همچون: مبالغه، کنایه، ایهام و ابهام.
طنز با بهرهگیری از عنصر اجتماعی خنده و شوخی، اقشار مختلف جامعه را به هم پیوند میزند و مخصوصاً در جامعهای که طبقه فرودست آن قدرت و توانایی انتقاد از طبقه فرادست را ندارد، به افراد این امکان را میدهد که با هجو و ریشخند کردن روابط، اندیشهها و رفتار بزرگان و حاکمان و طبقات بالا، خود را در موقعیت برتری احساس کنند. مشخصه دیگر طنز که به جرئت می توان آن را اساسی ترین ویژگی طنز قلمداد کرد این است که در پس نقاب طنز و شوخی، همیشه جدیتی پنهان است. این ویژگی چنان حیاتی است که در صورتی که عنصر "جدیت" از مفهوم طنز حذف شود، طنز از طنز بودن خود تهی شده و چیزی جز لوده بازی از آن باقی نخواهد ماند. باید توجه داشت که ظاهر هزل و شوخ طنز موجب این نشود که همۀ طنز در چنین ظاهری خلاصه شده و از جنبۀ جدی آن غفلت شود. مولوی (604-672ه.ق)در دفتر چهارم مثنوی معنوی توجه به این نکته را اینگونه یادآور می شود که:
"هزل" تعلیم است، آن را "جد" شنو تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدی هزل است پیش هازلان هزل ها جد است پیش عاقلان
کودکان افسانه ها می آورند درج در افسانه شان بس سر و پند
هزل ها گویند در افسانه ها گنج می جو در همه ویرانه ها
مولوی در این بیان هر چند از "هزل" سخن گفته، اما با توجه به این که در ادبیات کلاسیک فارسی، طنز به نام های هزل و هجو خوانده می شدند، در حقیقت به بیان این ویژگی طنز می پردازد. سعدی شیرازی(۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ ه.ق) با وجود این که خود در آثارش بسیار از قالب طنز کمک گرفته است، اما این هشدار را می دهد که جنبه جدی طنز نباید مورد اغفال قرار بگیرد:
به مزاحت نگفتم این گفتار هزل بگذار و جدّ از او بردار
جاحظ بصرى (وفات 255 ه. ق) مىگويد: "هزل و مزاح هرگاه براى اين هدف به كار رود كه سبب جدّ باشد، جدّ است. چنان كه بطالت نيز اگر براى همين منظور به كار رود، وقار و رزانت است. در گنجینه اشعار حکیم سنايى غزنوی (473-545ه.ق)مضمونى بسيار نزديك به آنچه كه مولانا سروده است، را شاهد هستیم:
هزل من هزل نيست تعليم است بيت من بيت نيست، اقليم است
گرچه با هزل، جد چو بيگانه است هزل و جدّم هم از يكى خانه است
تو چه دانى كه اندر اين اقليم عقل مرشد چه مىكند تعليم؟
يعنى از جدّ اوست جانآويز هزلش از سحر شد روانآميز
شكر گويم كه نزد اهل هنر هزلم از جدّ ديگران خوشتر!
یکی از مهم ترین داوری های سوئی که نسبت به طنز می شود به دلیل عدم توجه به این جنبه از طنز است. یعنی از طنز فقط به جنبه ظاهری آن توجه کرده و از محتوای جدی آن غفلت می کنند. همین بی توجهی به محتوای جدی طنز، باعث می شود که طنز با لودگی، مسخره بازی و هجو یکسان انگاشته شود. از طرف دیگر گاهی خود طنزپردازان نیز مرتکب چنین خطایی شده و از طنز فقط به گفتار یا رفتار خنده دار بسنده کرده و از روی نادانی یا ناتوانی اثری که به مخاطب خود عرضه می کنند فاقد پیام و محتوای جدی است.
طنز هرچه که می خواهد بگویید، احساس لذت و سرگرمی سازی را همواره با خود به همراه دارد و از این جهت مخاطب خود را همیشه راضی نگه می دارد. ارسطو می گوید: «لذت به کمدی تعلق دارد؛ در کمدی است که سرسخت ترین دشمنان، مانند "اورستس" و "ایجستوس"[4] به دوست یکدیگر تبدیل می شوند و صحنه را ترک می کنند بی آن که کسی را بکشند و یا کشته شوند». در کمدی و نمایش طنز به جای مرگِ فاجعه آمیز که در تراژدی شاهد آن هستیم، پایان پذیر بودن رنج و درد نوید داده می شود و بدین طریق پالایش(تخلیه روانی و عاطفی) مخاطب با لذت همراه می شود و به دلیل مضحک بودن فضایی که ترسیم می کند مایۀ سرگرم شدن مخاطب را نیز فراهم می آورد. به همین دلیل است که ارسطو معتقد است کمدی در خدمت اهداف جدی زندگی قرار می گیرد؛ چرا که در نازل ترین مرحله، کمدی باعث لذت می شود و همین به خودی خود امری است کاملا جدی؛ اگر چه کمدی از طرق دیگری نیز در خدمت اهداف جدی قرار می گیرد.
از دیگر ویژگیهای طنز میتوان به احتراز از خشونت اشاره کرد. طنز به دلیل همان ویژگی ذاتی خنده و شوخی که دارد و به این دلیل که به دنبال حذف و نابودی نیست، مقوله خشونت، جنگ و مرگ در آن راهی ندارد. این ویژگی قابل توجه ترین مشخصۀ ژانر طنز می تواند باشد و نیاز بیش از پیش انسان امروز به این ژانر را نشان می دهد، مخصوصاً در دنیای امروز که سطح بالای خشونت در روابط انسانی حتی در رسانهها، همه را به ستوه آورده است. پایان خوش و رضایت بخشیِ نهایی به مخاطب از دیگر مشخصههای طنز است که حس امیدواری را همیشه در دل مخاطب زنده نگه میدارد.
طنز به دلیل ماهیت انتقادی بودنش، ستایش گر نیست، تحقیرکننده است؛ تحقیر کنندة آنچه که حقیر است. طنز به اصطلاح، باد آدم ها را خالی میکند. نقاب زیبا که بر چهرة بدیها زده شده است را کنار زده و بدیها را رسوا میکند.
این ویژگی طنز، نیازمند داشتن روحیه تحمل در افراد جامعه است تا از هر انتقادی بر نیاشوبند و خویشتن دار بمانند. به همین دلیل، طنز با مفاهیمی مثل دموکراسی و آزادی پیوندی نزدیک دارد؛ چرا که طنز در چنین فضایی امکان تنفس پیدا میکند؛ فضایی که افراد جامعه آموخته باشند همدیگر را تحمل کنند. بی دلیل نیست پیدایش کمدی و تشکیل شکلهای اولیه دموکراسی در یونان باستان همزمان هستند.[5]
برگسون در کتاب "خنده" یکی از ویژگیهای طنز را اینگونه بیان میکند: «طنز فردی نیست؛ اگر انسان ها تنها باشند طعم کمیک را نمیچشند؛ زیرا خنده نیاز به پژواک دارد. برای فهمیدن طنز باید آن را در جای طبیعی خودش که همانا جامعه است، باز نهاد.»
از مشخصه های دیگر طنز که در بیان علامه جعفری(ره)( 1304-1377)نیز آمده این است که طنز برای مردم هوشیار، تلخ تر از خود صراحت است؛ چرا که میدانیم کنایه برای رساندن مقصود، رساتر از تصریح است(الکنایه ابلغ من التصریح). نکته دیگری که علامه جعفری به آن اشاره می کند این است که هر اندازه بین واقعیت و مفهوم طنز که برای موردی ساخته میشود مخالفت و تضاد قویتر باشد، نیش طنز برای مورد آن، تلختر و برای دیگران جذابتر خواهد بود. به عبارت دیگر علامه(ره) در این بیان خود به "مبالغه" که همچنان که گذشت یکی از ابزارهای طنزپردازی است اشاره می کند.
ویژگی دیگری که از تحلیل نظریه فروید[6] پیرامون روان کاوی خنده به دست میآید این است که طنز به دلیل فضای غیرجدی که ایجاد میکند، زنجیرهای تحمیلی جامعه را از دست و پای ما برمیدارد؛ دیگر آن فشارهایی که جامعه میتواند به تبع حرف های جدی بر فرد تحمیل کند وجود ندارد. به دلیل همین رها کردن دست و پای انسان از زنجیرهای تحمیلی است که انسان احساس خرسندی کرده و بنابراین آزادی و وارستگی دوران کودکی را احیاء و ما را مانند یک کودک، سرخوش، کام روا و فارغ البال میکند.
جان تِسِت سِز یکی از نظریه پردازان حوزۀ طنز در مقایسه ای که بین تراژدی و کمدی می کند، به یکی از ویژگی های نمایش طنز-که برتری و ارزش بیش از پیش طنز را نشان می دهد- اشاره می کند. وی معتقد است: تراژدی دارای داستان است و گرایشی است دربارۀ گذشته- هرچند که هنگام نمایش چنین وانمود می شود که وقایع در زمان حاضر اتفاق می افتد- اما کمدی به "رویدادهای خیالیِ روزمره" مربوط می شود. وی می گوید که کمدی با "مسائل زندگی روزمره" سروکار دارد، زیرا تنها زمان حال می تواند مایۀ نشاط و خنده شود و تنها زمان حال است که می تواند با آینده ای بهتر جایگزین گردد. وی "مسائل زندگی روزمره" و نیز "تخیل مسائل زندگی روزمره" را عنصر و مایه اصلی طنز پردازی برمی شمارد که در بستر این مسائل روزمره است که حرکت به سوی وضعیت آرمانی امکان پیدا می کند. به همین خاطر در نظر وی «در تراژدی زندگی فرو می ریزد و در کمدی استحکام می یابد». آنچه تِسِت سِز تحت عنوان عناصر و مایه های اصلی کمدی ، یعنی داستان هایی از زندگی روزمره و تلاش برای مستحکم ساختن زندگی، بر می شمرد، هم توصیفی بسیار خوب از اهدافی که طنزپردازان برای تحقق آنها می کوشند به دست می دهد و هم هدف بنیادین طنز را تبیین می کند.
برای طنز ویژگیهای دیگری همچون: عمق فکری، زیربنای فلسفی، آرمان اصلاح گرایانه نیز می توان برشمرد که این ویژگی اخیر در ادامه مقاله بسط داده خواهد شد.
طنزپرداز کیست؟(ویژگی طنزپرداز)
اگرچه تاکنون ویژگی هایی برای طنز برشمرده شد؛ اما علاوه بر آن ویژگی هایی برای طنزپرداز از آن جهت که طنزپرداز است نیز وجود دارد که شناخت و توجه به این ویژگی ها به شناخت بهتر طنز و شکل گیری یک طنز مطلوب و ایده آل کمک فراوانی می کند. این ویژگی ها نشان می دهد که طنزپردازی، کار هر کس نیست و از عهده هر کسی برنمیآید. زندگی کردن با یک طنزپرداز کار سادهای نیست. چرا که این آدم بهتر از هر کس دیگری با خوبیها و بدیهای اطرافیانش آشناست و همیشه اصرار دارد این آگاهی و آشنایی خود را به گوش همگان برساند. طنزپرداز شاخکهای حساسی دارد که به شدت به کژیها و انحرافات حساس است.
طنزپرداز از اختلاف بین واقعیت امور و آنچه که باید باشد، آگاهی دارد. او اگر چه همیشه در اقلیت بوده است؛ اما هرگز سکوت و حذف شدن را نخواهد پذیرفت. موفقیت برای او این است که جامعه، نگاهبان ارزشهای انسانی باشد که او منادی آنهاست. اگر به چنین هدفی رسید، جایگاهی رفیع خواهد یافت و دیگر به صورت آدمی که صرفاً تحقیر کنندة کژیها و شرارت های آدمیست، به حساب نخواهد آمد. طنزپرداز از آن جهت که آدم معترضی است و طرفدار اصلاح، بدون شک باید به چیزی اعتراض کند که ارزش اعتراض را داشته باشد. طنزپرداز باید ارزش اعتراض خود را بداند و نباید آن را بی جهت مصروف هر چیزی کند. طنزپرداز با سرمایۀ اعتراض خود، باید خریدار مطاعی باشد که ارزش سرمایۀ او را داشته باشد.
طنزپرداز با فرد طرف نیست با صفت طرف است، از هر کسی که باشد و لذا باید به هوش باشد که در دام خصوصیت نیافتد و بیش از حد لازم به خصوصیت و فرد نپردازد در غیر این صورت از عمومیت و صفتی که به مبارزه با آن برخواسته غافل خواهد شد. اگر چه تک تک افراد جامعه، سوژۀ طنزپرداز هستند ولی نباید بیش از حد، شخص خاصی را مورد تاخ و تاز قرار دهد که در این صورت به راحتی متهم به خصومت شخصی خواهد شد و سلاح کارآمد طنز را از تاب و توان خواهد انداخت. طنزپرداز اگر هم به فرد خاصی اشاره می کند به این دلیل است که برای آموزش تودۀ مردم و اصلاح آنها، از یک فرد به عنوان الگوی ناهنجاری استفاده می کند. این فرد فرومایه، نمونه ای می شود که مخاطبان، او را طرد کرده و هر جا که با خصوصیات او مواجه می شوند آن را نفی می کنند. بنابراین، هدف چنین طنزهایی اصلاح خود آن فرد نیست؛ بلکه طنزپرداز این افراد را مورد استفاده قرار می دهد تا تودۀ مردم را از تشویق، تصدیق یا همراهی با چنین افرادی بازدارد و نشان دهد که مخاطبان باید با این افراد و تمام اشخاصی که چنین ویژگی هایی دارند مقابله کنند. بدین طریق طنزپرداز وقتی چنین افرادی را به نقد می کشد مانع از تکرار چنین رفتارهایی شده و از پیدا شدن چنین افرادی جلوگیری می کند و نیز مانع پیوستن سایر افراد جامعه به چنین کسانی می شود و به قول معروف: "بازار بدی ها را کساد می کند". اگر طنزپرداز فرد خاصی را مورد اشاره قرار می دهد تنها به این دلیل است که اشاره به مصداق ها را بهترین و راحت ترین راه انتقال مفاهیم به ذهن مخاطب می داند.
طنز پرداز باید بداند که چگونه بینندگان و شنوندگان یا خوانندگان خود را نسبت به اهمیت یک مسئله مجاب و متقاعد کند و بدون بدخلقی، مخاطب خود را به ضرورت کار خود آگاه کند. مخاطبِ طنزپرداز باید متوجه شود که در نتیجۀ ناراحت کردن شخص طنز شده، چه چیزی به دست می آید. طنزپرداز نباید به اسب چموشی به نام کنایه زدن، مجالی وسیع دهد، زیرا در همین نقطه است که خطر خانه کرده است و در همین نقطه است که هدف های اصیل نابود میشوند. اگر کار طنزپرداز بیش از آنکه بیانگر انتقاد باشد، زیاده از حد طعم کنایه به خود بگیرد، طرفِ انتقاد را بیش از آن که به فکر اصلاح عیب بیاندازد، به فکر مقابله و معارضه و دفاع از حیثیت خود خواهد انداخت.
طنزپرداز باید به جامعۀ خود، به نوع بشر، به حقیقت و راستی عشق بورزد و در این راه تحمل ناملایمات و قضاوت های بد را داشته باشد؛ چرا که در اولین قضاوت ها متهم به این خواهد شد که به راحتی همه را محکوم میکند؛ یا متهم به این میشود که عیب خود را نمیبیند و عیب مردم را فریاد میزند. این گونه قضاوت ها نباید ارادة او را متزلزل کند. به همین خاطر، طنزپرداز بیشتر از هر کس دیگری باید اهل شکیبایی و فرو خوردن خشم باشد. از واکنش های لحظه ای و مقطعیِ دیگران برنیاشوبد و اگر بر کار خود ایمان دارد، تا شکوفا شدن آنچه در دل جامعه کاشته است صبر پیشه کند. طنز پرداز باید بدون حب و بغض قضاوت کند. آمیختن کینه و عداوت به انتقاد، او را از دایرة انصاف خارج خواهد کرد.
طنزپرداز باید نسبت به آنچه در جامعه اتفاق می افتد حساس بوده و نسبت به سرنوشت افراد جامعه احساس مسئولیت کند و چنان از بدی ها و کژی ها بیزار باشد که برای از میان برداشتن آنها حاضر باشد هر زحمتی را بدون چشم داشتی متحمل شود. پوپ[7] در بسیاری از اشعار خود تأکید میکند که علاقة او به انسانها و به خوبیها بی غرض است. او در شعری در مورد خود چنین میگوید «نه برای شهرت، بلکه برای هدف والا و تقوا در مقابل دشمن خشمگین و دوست ترسو میایستم». وی این مسئله را در شعر دیگری اینگونه بیان میکند:
این را بشنوید و بر خود بلرزید، شما ای گریزندگان از قانون
بله، تا زمانی که من زندهام، هیچ فرومایة ثروتمند و اصیلی
جهان را تا لب گور با سرافرازی طی نمیکند...»
طنزپرداز به خاطر احساس مسئولیتی که نسبت به سرنوشت جامعه خود میکند، بدون خودخواهی و بدون اینکه توقع پاداشی داشته باشد، و بدون توجه به اینکه عمل بد از طرف چه کسی و یا بر علیه چه کسی است، به مقابله با بدیها برمیخیزد. کار طنزپرداز، به مثابه جراحی است که زخمهای نهان را میشکافد، چرکها، پلیدیها را بیرون میریزد، عفونت را میزداید و بیمار را بهبود میبخشد و بدین طریق آرامش و سلامت را به جامعه تقدیم میکند. جراحی که اگر چاقو به دست می گیرد و زخمی بر پیکرۀ بخشی از جامعه می زند، نه به قصد زخم زدن؛ بلکه به دنبال راهی است تا پلیدی ها را از پیکره جامعه بیرون بکشد. طنز پرداز اگر چه مخاطب خود را می خنداند ولی خود تنها زمانی شاد و خندان خواهد بود که بیمار خود را رها شده از پلیدی ها و کژی ها ببیند.
هنگامی که ارزشها در رفتار رعایت نمی شود و مرزهای اخلاقی شکسته شده، موجی از رفتارهای خلاف ارزش جامعه را فرا می گیرد، طنزپرداز با زبان خود به این رفتارها می تازد و با افشا نمودن این رفتارها، عرصه را بر کسانی که پا روی ارزش های اخلاقی گذاشته اند تنگ می کند. در چنین فضایی که غالبا دیگر به ناصحان و پنددهندگان و واعظان توجهی نمی شود، زبان طنز، زبانی برّنده و قاطع است. به همین دلیل است که گفته می شود طنز ضرورتا تعلیمی و اخلاقی است؛ چرا که به صوت ضمنی تفاوت رفتار مطلوب و رفتار موجود را به مخاطب خود نشان داده و نتیجه اخلاقی به بار می آورد. طنزپرداز در چنین شرایطی صدها و بلکه هزاران نفر(بسته به گستره مخاطبانش) را با خود همراه می کند و این همراهی موجی از اعتراض و انتقاد را در مقابل بدی ها و کژی ها ایجاد می کند که مقاومت در مقابل آن را برای شکنندگان مرزهای اخلاقی بسیار مشکل می کند. طنزپرداز صاحب این قدرت است که با طنز خود فشار اجتماعی ایجاد کند و به کمک مخاطبان خود، رفتارهای غلط را منکوب کرده و دوباره ارزشها را احیا و ترویج نماید. طنزپرداز اگرچه خود به تنهایی قدرت اصلاح ندارد؛ اما وقتی مردم را با خود همراه می کند، می تواند تبدیل به قدرتی اثرگذار گردد. وضعیت جامعه و نسبت طنزپرداز با جامعۀ خود همیشه هم به این خوبی نیست چرا که وقتی بزرگترین دشمن جامعه یعنی "جهل" قد علم می کند، مبارزه برای اصلاح جامعه، برای هر مصلحی سخت و سختر می شود حتی برای طنزپرداز. در چنین حالتی ارزشهای زبانی نیز از جامعه رخت بر می بندد. یعنی بدی ها و ضدارزشها چنان شایع و فراکیر می شوند که دیگر بدی و ضدارزش به حساب نمی آیند و تبدیل به ارزش می شوند. شعر ذیل توصیفگر چنین فضای است:
"بنگرید كه تمام اصیل زادگان برده میشوند
بنگرید كه تمام نادانان، فرومایه میشوند
زیركی در فریب دادن و جسارت در اعمال بد
هزاران بار مورد غبطه و ستایش قرار می گیرد
و همه با ترسی حاكی از احترام به آنها نگاه میكنند
مجرمانی كه می گریزند یا بر قانون فائق می شوند
در حالی كه هر روز حقیقت ارزش و خرد نابود می شود
و چیزی جز پستی مورد احترام نیست
شاید این شعر (اگر شعری باقی بماند)
نشان دهد كه فردی بود كه به این بدیها پشت پا زد..."
طنزپرداز در چنین حالتی نمی تواند با کمک گرفتن از مردم بر علیه بدی ها فشار اجتماعی ایجاد کند و بخواهد با همراهی مردم بر عنصر سومی که ارزشها را زیر پا نهاده بتازد؛ چرا که در چنین حالتی این خود مردم هستند که تبدیل به مشکل شده اند و باید سوژۀ طنزپرداز قرار بگیرند. این خود مردم هستند که نیاز به اصلاح دارند. در این حالت طنزپرداز باید خود مخاطبان را مورد حمله قرار دهد و با تبیین ناهنجاری و شرمنده ساختن مخاطب، او را متاثر کند. باید ناهنجاری های رفتاری را به صورتی به نمایش بگذارد که در نظر مردم نفرت انگیز جلوه کند و در نتیجه، تغییرات مطلوب در او ایجاد شود. چنین شرایطی بدترین شرایط ممکن برای یک طنزپرداز است؛ چرا که "زندگی در جهانی که یک یا چند شیطان دارد قابل تحمل تر از جهانی است که همه، خود را پیرو شیطان می دانند و با هم در پیرویِ بیشتر، رقابت می کنند". بیدار کردن چنین جامعه ای و باز داشتن جامعه از چنین مسیری، چنان سخت و دشوار است که عده ای از اندیشمندان، مسولیت طنزپرداز در چنین جامعه ای را تمام شده تلقی کرده و معتقدند وقتی فساد فراگیر و عمومی شد و مردم آن را پذیرفتند، طنز هیچ کارایی و قدرتی نداشته و جایی برای طنز باقی نمی ماند. اما خوشبختانه در هر عصری، تنها گوشه ای از فاجعه و نابودی کامل نمود پیدا می کند و جهان تاکنون چنین فضایی کاملا تاریک و ناامید کننده که هیچ روزنۀ امیدبخشی وجود نداشته باشد به خود ندیده است. بنابراین همیشه عرصه و روزنه ای برای طنزپرداز وجود داشته و وجود خواهد داشت.
طنزپرداز نماینده وجدان جمعی جامعه است و در واقع صدای فطرت پاک انسانی است که قرار بود بر مسند خلیفه الهی بنشیند. تصور کنید انسانی که کلکسیونی از رذایل اخلاقی است، در عین حال بر مسندی تکیه زند که در بالای آن، تمام آن صفات رذیله را ممنوع اعلام شده است. آیا دیدن چنین صحنه ای و تکیه زدن انسان بر چنین مسندی، خود طنزی خنده دار نیست؟ به همین دلیل تمام همّ طنز پرداز در این نکته خلاصه می شود که انسانی را بر این مسند بنشاند که آنچه از این رذایل و بدی ها، قابل زدودن باشد از وی بزداید، آنگاه چنین انسانِ پالایش شده ای لیاقت و شان آن را یافته است که بر شریف ترین مسندها که همانا مسند جانشینی خداست تکیه زند.
اهداف طنز
طنز حقیقتی است تلخ، دشوار، سخت و غیرقابل پذیرش برای آن کسی که سوژة طنز قرار میگیرد. این حقیقتی که او نمیپذیرد برای اینکه ما به او زودتر بفهمانیم و تأثیر در او ایجاد کنیم، لذا متقاعدش کنیم که این عیب را شما دارید، میآییم همراه با لطافت کاری و ظرافت و نازک کاری ویژهای در قالب طنز میگوییم
آیت الله خامنهای
جوهرة طنز، انتقاد است، اما انتقادی که بر مقایسه خوب و بد مبتنی است. در طنز، پدیدهها به دلیل نداشتن بعضی استانداردها مورد انتقاد قرار میگیرند. در واقع هدف اصلاح طلبی، جزء لاینفک طنز است که از طریق انتقاد ابراز میشود و شرایطی را که به نظر طنزپرداز، باید اصلاح شود، مورد تمسخر یا حمله قرار میگیرد. طنز بدون هدف اصلاح طلبانه معنایی نخواهد داشت. بنابراین طنز باید بر اساس هدف اصلاحی و شیوة بیاناش تعریف شود. به همین دلیل طنز را اینگونه تعریف میکنند «طنز سبکی است که عقیده انتقادی را با شوخی و بذله گویی ترکیب میکند و از این راه میکوشد تا از طریق خنده اصلاحاتی را ایجاد کند». طنز به دنبال این نیست که با انتقاد، صدمه یا خرابی ایجاد کند، بلکه در جستجوی آن است که با یافتن عیب، نسبت به آن تنفر ایجاد کند تا این عیب از فرد یا جامعۀ مورد نظر برطرف شود و در صورت امکان، عیب را از طریق خنده یا شوخی نشان دهد. در واقع طنز داروی تلخی است که با طعمی شیرین عرضه میشود. طنزی که بتواند شرایط یک طنز مطلوب را رعایت کند نه تنها مخرب نیست، بلکه سازنده خواهد بود و چنین طنزپردازانی را باید منتقدانی سودمند به حساب آورد.
طنز به دلیل اخلاق گرا و متعهد بودن، صفاتی غیراخلاقی و ناپسند همچون: خودنمایی، جهالت، غرور، آزمندی، عدم تعادل، دورویی، خودخواهی، جاه طلبی، پول پرستی، قدرت پرستی، دروغ و... را به تمسخر میگیرد و بدین طریق به مبارزه با چنین صفاتی برمیخیزد. طنز پرداز تلاش میکند آنچه را که به زعم او زندگی را تلخ و جامعه را تباه کرده است، بنمایاند. در نمایش طنز، از تمسخر و استهزاء چنین اموری است که انسان به خنده میافتد؛ خندهای هشدار آمیز و در عین حال آگاهی بخش.
طنز ضمن آنکه مخاطب خود را میخنداند، وجود ضعف، خطا، و یا نقصی را فریاد می زند. روش طنز بر این پایه است که بر زشتی ها، بدی ها، کژی ها و پلشتی ها تاکید کند تا از این رهگذر خواستار تغییراتی مطلوب گردد. طنزپردازان به دنبال زیبایی ها هستند اما با ادراک زشتی ها و آگاهی دادن به مخاطب و شناساندن آن به مخاطب، اشتیاقشان به نقطه مقابل زشتی را اعلان می کنند. طنز بر آنچه که نمیخواهد و نمیپسندد، میخندد و میخنداند. خندهای زننده و هشدار دهنده. اما بسیاری از ساده اندیشان گاهی هدف طنز را با نحوة بیانی آن اشتباه میگیرند. معمولاً طنز، خنده بر "نوع نامطلوب" را به عنوان وسیلهای برای تحسین از "نوع مطلوب" به کار میبرد. به عنوان مثال، پرستار باید مهربان و انسان دوست باشد (نوع مطلوب). طنز، بر پرستاران نامهربان و خودخواه (نوع نامطلوب) خرده میگیرد و رفتار آنان را دست میاندازد؛ اما ساده اندیشان، چنین میپندارند که طنزنویس به طور کلی پرستاران و حرفة پرستاری را به باد تمسخر و استهزاء گرفته است! در حالی که عکس این موضوع صحت دارد و طنزپرداز خواسته است با به تمسخر گرفتن "نوع نامطلوب" مخاطب را متوجه "نوع مطلوب" کند و به منظور دفاع از «نوع مطلوب» از «نوع متنفر» با وسیله مخصوص خود انتقاد کرده باشد. این مسئله در مورد سایر اشخاص و امور هم صادق است. متأسفانه بسیاری از افراد به دلیل عدم توجه به این نکته، از طنز فقط خنده و تمسخر آن را میفهمند و لذا آنرا مورد حمله و تهاجم قرار میدهند. این نکته که هدف طنز چیست و آرمان و خواسته اش چیست در بیان و نوشتههای بسیاری از نظریه پردازان این حوزه بدان اشاره شده است که به بررسی آن خواهیم پرداخت.
جان درایدن[8] در یک جمله به هدف نهایی طنز اینگونه اشاره میکند «هدف نهایی طنز، رفع بدیها و اصلاح است». وی در جای دیگری معتقد است که کمدی ما را با معایب طبیعت بشری آشنا میکند. دفو[9] با تعبیری دیگر به صورت کنایی اگر چه کار طنزپرداز را بسیار سخت و مشکل میداند؛ ولی معتقد است طنزپرداز کسی نیست که از سنگلاخی زمین بهراسد و امید به برداشت محصول نداشته باشد:«هدف طنز اصلاح است و نویسنده، اگر چه معتقد است زمین، سنگلاخی است و غیرقابل شخم، با این حال کشاورز، تکیه بر گاو آهن خود دارد». درایدن و دفو هر دو معتقدند که طنز خاصیت درمانی دارد و میتواند دردهای جامعه را درمان کند.
الکساندر پوپ در کتاب "پیش درآمدی بر طنز" در بیانی شاعرانه، طنز را سلاحی مقدس توصیف کرده و به این اشاره میکند که طنز چگونه میتواند انسان ها را از بدیها جدا کند «آری، من مفتخر هستم، مفتخر هستم که میبینم انسان نه از خدا، بلکه از من میترسد! او از عصا، از وعظ و از سریر در امان است، با این همه از استهزاء میترسد و شرمگین است. آه ای سلاح مقدس! که برای دفاع از حقیقت به جا ماندهای، روح از حماقت، شرارت و ناپاکی میترسد...». این که مردم به هیچ دلیلی حاضر نیستند مورد تمسخر یا استهزاء قرار بگیرند، سلاح برندۀ طنز است که انسان هایی که دارای صفات رذیله هستند را بر سر دو راهی قرار میدهد: یا خودت را از این صفات جدا کن و اصلاح شو یا اینکه مورد تمسخر قرار خواهی گرفت. مولیر[10] این چهره خندان کمدی جهان، به این قدرت طنز چنین اشاره میکند «مردم حاضر هستند سنگدل معرفی شوند، ولی هرگز حاضر نیستند مورد تمسخر قرار بگیرند.»
اگر چه داشتن چنین هدف والایی برای طنز ستودنی است، ولی از واقعیت این مسئله نیز نباید غافل بود که هر سلاحی قدرت برش محدودی دارد و توانایی آن تا حدی است. بنابراین توقع این که این سلاح تنهاترین سلاح و بهترین سلاح باشد، توقعی خیال پردازانه است. این که جامعه همیشه و مداوم نیاز به پالایش و تصفیه دارد، مسئلهای پذیرفته شده است؛ اما اینکه این پالایش تنها به وسیله یک چیز انجام شود، را نمیتوان نگاهی واقع بینانه نامید. لذا هر جامعهای برای امر تصفیه و اصلاح، ابزار و روشهای مختلفی طراحی میکند و قطعاً یکی از این ابزارها، ابزار طنز است. سوئیفت میگوید «هدف طنزپردازان، اصلاح جهان در حد توانشان است. آنها به اصلاح کامل انسان ها اعتقاد ندارد. البته طنز پرداز نیز مایل است که انسانها به اصول اخلاقی فراموش شده، توجه کنند؛ اما میداند که تلاش برای متوقف کردن زوال تمدن، دگرگون ساختن این تنزل و حرکت به سوی پیشرفت اخلاقی بیهوده است. زیرا این کار نیازمند تهذیب اخلاقی کامل است و چنین تهذیب اخلاقی در نهایت غیرممکن است. بنابراین هدف و آرزوی عملی طنزپرداز این است که اگر نتواند این وضعیت را تغییر دهد، حداقل طعنه های او برانگیزنده باشد و جرم را متوقف یا کم کند.... امیدوارم اگر طنز نواقصی را اصلاح نکند، لااقل مانع آن شود. بدگمانی که در اغلب آثار طنز دیده میشود، نشان میدهد که نویسندگان در این خیال باطل نیستند که میتوانند با تلاش خود زمین را به بهشت تبدیل کنند، اگر چه طنز همیشه باید اصلاح کننده باشد، اما نمیتوانیم آن را تضمین کنیم. ما تنها میتوانیم نواقص و دوروییها را نشان دهیم و اثرات زیان آور چنین معایبی را خاطر نشان کنیم».
سوئیفت اگر چه در سرنوشت انسان و جهان بدبین است و معتقد است جهان رو به تنزل و تباهی است، اما به درستی جایگاه طنز پرداز را در این جهان نشان میدهد. وی در شعری که آن را هم به طنز، مرثیه ای برای مرگ خویش نام نهاده است، بر جنبه اصلاح گر بودن طنز و این که در طنز این صفات بد هستند که مورد تهاجم و نقد قرار می گیرد، نه افراد، تاکید می کند:
عقاید اخلاقی را مطرح کرد
تا شرارت های انسانی را چاره کند
نیت او که اکنون در کام مرگ است
شناساندن ابلهان و سرزنش بدکاران است
اما هدفش بدخواهی نبود
او بدیها را سرزنش کرد اما نامی از فرومایگان نیاورد
هیچ کس نمی تواند خشمگین باشد،
وقتی منظور او هزاران نفر بودند
طنز او بر هیچ عیبی دست نمی گذارد
بلکه به چیزی اشاره می کند که تمام انسان های فانی می توانند آن را اصلاح کنند"
وی در جایی دیگر به این هدف طنز و این که طنزپرداز با تحریک جامعه و افرادی که توانایی اصلاح جامعه را دارند آنها را به اصلاح جامعه ترغیب می کند، تاکید می کند "...هدف دیگر طنز با روح جامعه سر و كار دارد و افراد برجسته و متقی را وادار می كند تا جهان را در حد توانشان اصلاح كنند. اما اگر نقشه من اصلاح انسان ها باشد، پس این وظیفه من است و لااقل مطمئن هستم كه به سود تمام دادگاه ها و دولت مردان است كه از من به دلیل انتقاد كردن از كاستی ها قدردانی كنند." سوئیفت این شیوه انتقاد را بهترین راه رفع نواقص یا حداقل بهترین راه جلوگیری از گسترش آنها می داند. طنزپردازی در واقع مسولیت آگاهی بخشی بر کسانی را برعهده دارد که امید می رود بتوانند جلو انحراف جامعه را بگیرند.
این که طنزپرداز به چه چیزی حمله میکند و چه صفاتی را مورد تمسخر قرار میدهد، او را از دغدغه اصلاح رها نمیکند؛ حتی وقتی طنزپرداز به صفاتی حمله میکند که تصور میشود، قابل اصلاح نیستند، لااقل زشت بودن آن را به مردم مینمایاند؛ چرا که بسیاری از این صفات اخلاقی به این دلیل بازار گرمی دارند که چه بسا بسیاری از مردم، آنگونه که باید، آن را رذیله نمیدانند. طنز با به تمسخر گرفتن این صفات، حداقل کاری که میکند، این است که بر رذیله بودن آن تأکید میکند و به این ترتیب از شیوع آن میکاهد. به عنوان مثال وقتی طنزپرداز، صفاتی مثل میل به قدرت یا ثروت را به نقد میکشد، در واقع این آگاهی را به جامعه میدهد که جامعه نباید این صفات را به این بهانه که همه به دنبال آن هستند، از رذیله بودن خارج کند. طنزپرداز حتی وقتی به صفاتی حمله میکند که به نظر میرسد جزء نیازهای طبیعی انسان است از نگاه اصلاحی خود غافل نیست. به عنوان مثال در مواردی که طنزپرداز، انسان را به دلیل نیاز به غذا و رفع حاجت و دیگر نیازهای اساسی مورد تمسخر قرار میدهد، در واقع میکوشد تا دیدگاه انسان را نسبت به خودش تغییر داده و با یادآوری محدودیتها و عجز او، از غرورش بکاهد.
جنبه دیگری از طنز که او را به یک نیاز حیاتی برای جامعه تبدیل میکند، فرم ظاهری آن یعنی جنبۀ شوخی، خنده و مفرح بودن آن است. علامه محمد تقی جعفری(ره) به این جنبه از طنز اینگونه اشاره میکند: «...در این زندگی ماشینی که اعصاب مردم حساس شده و افراد به طور فراوان به بیماری عصبی گرفتارند، این کار یک تفریح و یک روزنة فرجی است که در پرتو آن غم ها و غصهها و مشقتهای زندگی تبدیل به شادی و نشاط و سرور میگردد...»
فروید به این ضرورت که نیاز انسان امروزی به شوخی و خنده اگر چه عارضی، ولی یک نیاز مهم و قابل توجه است، اینگونه اشاره میکند «شوخی از عوارض زندگی تمدنی است و برای اقوام وحشی نه مفهومی دارد و نه لذتی؛ زیرا مردمان ابتدایی و همچنین اطفال متمدن، بر خلاف افراد بالغ متمدن پای بند هزاران قید و بند اجتماعی نیستند، و آزردگیهای چندان زیادی ندارند که برای جبران آن به شوخی متوسل شوند».
به دلیل همین ویژگی ها و اهداف است که اگر طنزپرداز این ویژگی ها و و اهداف را در کار خود لحاظ کند می توان آن را اخلاقی نامید؛ چرا که در راستای اخلاقی کردن جامعه گام بر می دارد. در حقیقت طنز، کاملاً با عدالت، اخلاقیات و تقوا در ارتباط است و شباهتهای شگفت آوری با نقطه نظر اخلاقی ادیان دارد. طنز همانند دین، به شدت به ماهیت لغزش پذیر بودن انسان ایمان دارد و معتقد است که انسان بدون هدایت نمیتواند به درستی رفتار کند و غرور را بدترین مصیبت می داند. طنز هم معتقد است که انسان ها فطرتاً متوجه رذایل و خوبیها هستند، ولی در مناسبات اجتماعی، آنها را به فراموش خانه میسپارند؛ به همین دلیل، طنز "یادآور" است و به انسان یادآوری و گوشزد میکند که فطرتاً باید دنبال چه چیزی باشد و از چه چیزی فرار کند. این دغدغههای طنز، او را به آموزهای اخلاقی ادیان بسیار نزدیک میکند.
نظریههایی در باب طنز، کمدی و خنده
یکی از ابتدائیترین مباحث پیرامون کمدی و خنده، ماهیت آن است. خود این مسئله که ما چرا میخندیم بحث مفصلی است که نظریه پردازان تلاش کردهاند با رویکردهای مختلفی همچون: رویکردهای پزشکی، عصب شناختی، روان شناختی و فلسفی به آن پاسخ دهند.
به نظر فیلیپ سیدنی (1485- 1554) شاعر، نظریه پرداز و سیاست مدار انگلیسی ، خنده در بیشتر اوقات از اموری ناشی میشود که این امور با خودمان و یا طبیعت ناموزون و نامتناسب باشند. بن جانسون(1637-1573) شاعر و نمایش نامه نویس انگلیسی می گویید: مشاهدة تباهیها و ناهنجاریها در کلمات، احساسات، عواطف و رفتار شخصیتهای نمایشی، در مخاطبان واکنشهایی را به جنبش میآورد. این واکنشها به طور عجیبی مناسب و متناظر با حالات و رفتارهای شخصیتهای نمایشی است. سرانجام هنگامی که این واکنشها مخاطبان را تحریک می کند، خنده پدید میآید. ویلیام هزلیت (1830-1778) ادیب انگلیسی، به بررسی کمدی پرداخته و نتیجه ميگیرد که جوهر امور خندهساز، «بی تناسب و بی تباین (Incongruons) بودن اموری است که کمدی نویس آن را همجوار ساخته است. جدا کردن یک فکر از فکر دیگر و یا تصادم یک احساس با احساس دیگر -دو امری که با یکدیگر سنخیتی ندارند- خنده میسازد». الکساندر بین (1903- 1818) روان شناس اسکاتلندی معتقد است امور رسمی و تشریفاتی که ظاهری خشن و قراردادی دارند در انسان حالت اجبار و کفّ نفسی جامد و راکد ایجاد میکند. تحمل این جمود و رکود بر موجودات زنده سنگین است. به همین دلیل اگر انسان به ناگهان از جمود و رکود اجباری و تحمیلی خلاص شود، در او واکنشی نشاط انگیز و تکاندهنده ایجاد میشود و مانند کودکان به هنگامی که مدرسه تعطیل میشود به هیجان میآید. خنده در اثر چنین وضعیتی و چنین خلاصی و رهایی به وجود میآید. به نظر کانت[11]، خنده حالتی است که در نتیجة انتظار شدید و نقش بر آب شدن آن پدید میآید. وقتی ما به شدت انتظار چیزی را داشته باشیم و ناگهان دریابیم که انتظارمان بیهوده بوده است، به خنده میافتیم. هربرت اسپنسر[12] نیز نظریهای شبیه نظریه کانت ارائه کرده و معتقد است خنده حاصل واکنشی است بر تلاشی که ناگهان با هیچ و تهی مواجه میشود. ناامیدی از رسیدن به واقعیتی مورد انتظار، باعث می شود که فرد تلاش خود را پوچ و بیهوده تلقی کند که نشان دهنده نارسایی است که در واقعیت وجود دارد؛ چرا که می دانیم برخی پدیده های واقعی به هیچ وجه آن گونه که باید باشند نیستند. و همین حقیقت، هنگامی که بر ما آشکار می شوند، ما را به خنده می اندازند. به نظر او فرایند عکس این حالت ـ یعنی انتظار مسئله کوچکی را داشتن و با مسئله بزرگی مواجه شدن ـ حس تعجب را برمیانگیزد. نظریة آرتور شوپنهاور[13] در باب منشا خنده که به "نظریه ناهماهنگی" معروف است میگوید که: «علت خنده در هر مورد تنها ادراک ناگهانی ناهماهنگی میان یک تصور و اشیاء واقعی است که گمان میرود با آن رابطهای داشته باشند و نقش خنده همانا بیان این ناهماهنگی است».
نظریه فروید در مورد طنز و خنده همانند سایر نظریات وی در مورد بسیاری دیگر از رفتارهای انسانی، موشکافانه و با ریشهیابی روان شناختی است. فروید بعد از اینکه شخصیت انسان را به سه بخش عمده "نهاد "Id "خود Ego" و "فرا خودsuperego" تقسیم میکند. نمایش کمدی را نمایش ستیزهها و تنشها میان خود و فرا خود بیان ميکند. به نظر او شوخیها، مطایبات، مسخریات، هزلیات، طنز و هجویات و حتی اشتباهات لفظی نیز، به شکل خاص خود، افشا کننده ستیز و تنش میان "نهاد" و "فراخود" است.
فریدریش نیچه[14] فیلسوف سنت شکن آلمانی که نظریات او در باب تراژدی بسیار عمیق و تأثیر گذار بوده است، در باب کمدی نیز نظریه جالب توجهی ارائه کرده است. به نظر نیچه اگر ما به سرگذشت بشر بیاندیشیم و او را در چندین هزار سال پیش، در وحشت آباد زیست گاهش نگاه کنیم، درمییابیم که این موجود شکننده، پیوسته بیشترین واهمهها را داشته است: همیشه آمادة رزم! هم شکار میکرده و هم شکار میشده است. همه چیز بقای او را به خطر میانداخته و همیشه مرگ خود را انتظار داشته است. بنابراین، هنگامی که او با هرگونه امر نامنتظره و غافلگیرکننده مواجه شود، برمیآشوبد، به ناگهان وحشت و دلهره او را فرا میگیرد. حال چنانچه این امور نامنتظره و غافلگیرکننده، بدون خطر و آسیب، پدیدار شده و بگذرند ـ چنان که در کمدی این امر روی میدهد ـ پس دیگر تعجبی نیست که او از چنین رویدادی به شادی و وجد درآید؛ احساسی در تضاد با هراس و دلهره پس در این رویارویی به جای آنکه به حالت آماده باش خم شود و خود را منقبض کند و بلرزد؛ برعکس، قامتش را راست نگه میدارد و به بدنش اتساع میدهد و میخندد. به نظر نیچه حاصل و نتیجه دگرگونی آدمی، از هراس و دلهرۀ ناگهانی و غافلگیرکننده به وجدی کوتاه مدت، فکاهی خوانده میشود. موضوع کمدی و علت وجد و مسرت ما از آن در همین امر نهفته است؛ احساس خطری که به زودی بیخطری آن مسلم میشود. حاصل چنین احساسی، به زعم نیچه "خنده" است. مثال فضایی که نیچه ترسیم میکند را به خوبی میتوان در محیط های تفریح و سرگرمی امروزی همچون شهربازی ها درک کرد. سقوط از بلندی و ارتفاع چنان ترس، وحشت و دلهرهای را میتواند برای انسان ایجاد کند که چه بسا قبل از پایان سقوط و قبل از افتادن به زمین، انسان از ترس سنگ کوب کند، ولی چنین فضای دلهره آوری، وقتی در فضای شهر بازیها و محیطهای تفریحی با استفاده از امکانات مدرن، ایمنی و اطمینان از اینکه با سقوط اتفاقی برای انسان نخواهد افتاد، فراهم میشود، دیگر سقوط از ارتفاع، نه تنها ترس و وحشت ایجاد نمیکند؛ بلکه چنان شور و شعف و لذتی را به ارمغان میآورد که افراد ناخودآگاه فریاد شادی و لذت سر می دهند. به همین دلیل است که بسیاری از افراد تمایل پیدا می کنند بارها و بارها چنین فضایی را تجربه کنند، یعنی قرار گرفتن در شرایط دلهره آور ولی با اطمینان خاطر.
یکی دیگر از نظریات مهم و مطرح در باب خنده از طرف هنری برگسون ارائه شده است. برگسون میگوید هنگامی که شخص به صورت خودکار و ماشینی رفتار کند، در مخاطبان ایجاد خنده میشود. هنگامی که ویژگیهای مکانیکی بر انسان غالب شده و او را انعطاف ناپذیر و «ماشین زده» کرده باشد، مخاطبان از مشاهدة وضع و حال او خنده سر میدهند. گاهی شخصیتی تماس خود را با دنیای وسیع و متنوع بشری از دست میدهد و مانند عروسکی فاقد شعور، حرکات و سکناتی را تکرار میکند. چنین انسانی، تک-ساحتی و یک سو نگر شده و از رفتار و قضاوت دیگران غافل مانده و به شیء (ماشین – عروسک) مبدل خواهد شد. ما در کمدی شخصیتهایی را مشاهده میکنیم که به صورت ماشین درآمدهاند؛ ماشین بوالهوسی، ماشین آز، ماشین جاه طلبی و.... و رفتار آنها به اصطلاح اتوماتیک یا خودکار است. تخیل و تعقل در رفتار آنها جایی ندارد. آنان از همه شرایط و موقعیتهای دیگر غافلند و فقط به وسیله انگیزهها و تکانههای شخصی خود، ماشینوار به جنبش درمیآیند. به نظر برگسون «تکرار ماشینی» (mechanical repetition) یکی از بن مایههای اصلی خنده است. اساس نظریه برگسون بر "انعطاف ناپذیری در رفتار انسانی" و "تحجر شخصیت" استوار است. انسانی که دچار تحجر شخصیت شود به ماشین مبدل شده و رفتار او تکراری، بی تعقل، کودکانه و بدون توجه به محیط انسانی، طبیعت و اجتماع از کار در میآید. چنین رفتاری مضحک و مسخره است و نمایش آن خنده ساز. این نظریه برگسون در فضای ادبی – نمایشی و نیز در نمایشهای کمیک بسیار موثر بوده است از جمله می توان به شخصیت طراحی شدۀ شاخصترین کمدین قرن بیستم یعنی "چارلی چاپلین" (1977-1889) در شماری از آثارش اشاره کرد که بر اساس این نظریه شکل گرفته است.
در نهایت با توجه به ویژگی هایی که برای طنز و کمدی و نیز برای طنزپرداز بر شمرده شد، اگر به شرایط و لوازم آن توجه شود این ظرفیت را دارد که به عنوان ابزاری مطلوب و مقبول برای عموم افراد جامعه در جهت اصلاح کژی ها و سوق دادن جامعه به سوی جامعه ای عاری از بدی ها و ضعف ها مورد استفاده قرار بگیرد؛ مخصوصا در فضای رسانه ای امروز که حجم بسیار زیادی از خوراک رسانه های دنیا را مفاهیمی چون سکس، خشونت و... که هیچ جایگاه و خواستگاه فرهنگی در جامعه ما ندارند، پر کرده است. اگر رسانه ملی ما نخواهد در مسیر چنین رسانه هایی گام بردارد که قطعا چنین است، استفاده از قالب طنز بیش از پیش اهمیت خود را نشان می دهد چرا که رسانه ملی با کمک گرفتن از ژانر طنز و پرورش و رشد دادن آن می تواند از پتانسیل این ژانر در جهت جلب نظر مخاطب و افزایش رضایت مندی استفاده کند، و علاوه بر آن از ظرفیت اصلاح گری طنز و کمدی بهره بگیرد، بدون آن که در دامن مفاهیمی بیافتد که فضای رسانه ای غرب را پر کرده است. طنز و کمدی این توانایی را به رسانۀ ملی می دهد که در قالبی مفرح، جذاب و مخاطب پسند به پالایش جامعه بپردازد. مخصوصا با توجه به این که اسلام مسئله پالایش جامعه از کژی ها و انحرافات را یک نیاز ضروری و حیاتی می داند-که تبلور آن را در فریضۀ بسیار موکد "امر به معروف و نهی از منکر" می توان دید- چرا که جامعه ای که نتواند یا نخواهد خود را تصفیه کند، جامعه ای راکد و مرداب وار خواهد بود. چنین فضایی که در آن رذایل و پلشتی ها روز به روز عادی تر و طبیعی تر تلقی شود، فضایی مسموم و بیمار خواهد بود که جامعه را رو به زوال و نابودی می کشاند.