كلمات كليدي : رضاخان، رضاشاه، سردار سپه، انگليس، كودتاي 1299
نویسنده : يدالله حاجي زاده
«رضاخان میرپنج» بنیانگذار سلسله پهلوی[1] در سال 1256ش. (1295ق.) در دهکده "آلاشت" از توابع "سواد کوه" در استان مازندران به دنیا آمد.[2]
او از یک خانواده نظامی ترکزبان و گمنام در مازندران بود.[3] پدرش «داداش بیگ» به ایل «پالانی» منسوب بود.[4] زمانی که او طفل شیرخوارهای بود، پدر را از دست داد و همراه مادر از سواد کوه به تهران آمد.
او به تشویق داییاش "ابوالقاسم" و نیز به سبب سختی معیشت، حدود سال 1271 ـ 1272 یعنی در 15 سالگی به قزاقخانه پیوست.[5] اشرف پهلوی مدعی است که پدرش در سن 16 سالگی وارد بریگاد قزاق شد و در سلک نظامیان در آمد.[6] مهدی بامداد، ورود رضاخان را به خدمت قزاقخانه در سن 22 سالگی ذکر میکند و معتقد است، وی قبل از این در فوج سواد کوه، مشغول کار شده بود.[7]
به تدریج در سالهای بعد، همه او را سربازی شجاع میشمردند. فرماندهان عالیرتبه، یکی بعد از دیگری، وی را در لشکرکشیهای خود برای سرکوب شورشهای ایالات، همراه میبردند.[8] رضاخان تا یک سال قبل از کودتای «سوم حوت 1299» ـ که او را نخست به مقام سردار سپهی و سپس رئیسالوزرایی و سرانجام سلطنت رساند ـ افسر قزاق سادهای بیش نبود.[9]
عمدهترین ویژگی رضاخان قبل از رسیدن به سلطنت؛ هرزگی، قلدری و باجخواهی از خانههای فساد و قمارخانهها برای تأمین هزینههای عیاشی یا ارضای شهوات بود.[10]
آنچه تمام منابع و حتی نزدیکان رضاخان به آن اذعان داشتهاند این است که میرپنج، سواد چندانی نداشت. محمدرضا پهلوی مینویسد: «...سختی و مشقت زندگی، از دست دادن پدر در دوران کودکی و نبودن وسیله باعث شد که رضاشاه در ابتدای عمر به مدرسه نرود و خواندن و نوشتن را نیاموزد.»[11]
روند قدرتگیری
شجاعت، بیباکی و صفات دیگرش باعث اقبال انگلیسیها به وی شد. استعمار کهن انگلیس در اواخر عمر قاجاریه، به دنبال تثبیت و حفظ منافع خودش در ایران بود. آنها تصمیم گرفتند با جلو انداختن رضاخان به اهداف خویش دست یابند. کودتای 1299 در واقع با همین هدف انجام شد. میرپنج با پشتیبانی افسران ژاندارمری و مشاوران نظامی انگلیس و 3000 نیرو در شب سوم اسفند 1299 به تهران رسید.
او 60 تن از سیاستمداران سرشناس را دستگیر کرد و به احمدشاه (آخرین حاکم قاجاریه) اطمینان داد که کودتا برای نجات سلطنت از خطر انقلاب است؛[12] از این رو شاه، مقام سردار سپهی را به رضاخان داد.[13] سال 1300 سردار سپه، با کنار زدن «مسعودخان کیهان» وزارت جنگ را در اختیار گرفت.
او طی 9 ماه بعد، قدرت خود را در ارتش مستحکم کرد.[14] رضاخان در این زمان در سرکوب نهضت جنگل و قیام خیابانی شرکت کرد. سید جلالالدین مدنی مینویسد: «بعد از وزیر جنگ شدن سردار سپه، قزاقها حمله جدی را به شمال شروع کردند. قوای متفرق جنگل یا تسلیم میشدند و یا به قتل میرسیدند. میرزا کوچکخان در آخرین مبارزات که برای جمعآوری نفر به سوی خلخال میرفت، دچار برف و بوران شد و از پا درآمد و به این ترتیب نهضت جنگل به پایان رسید.»[15]
رضاخان به فرماندهی ارتش و وزارت جنگ، قانع نبود و از همان ابتدا کوشید که با استفاده از بازیهای سیاسی و ائتلافهای مقطعی، حمایت برخی از جناحهای سیاسی موجود را بهدست آورد. سرانجام وی پس از دوسال (1302) فرماندهی نظامی به نخستوزیری رسید.[16]
اوایل سال 1303 رضاخان آنقدر قدرتمند بود که بتواند لقب فرماندهی کل قوا را از مجلس بگیرد. در همین زمان، پیروان خیابانی ـ که خود را دشمنان استبداد مینامیدند و پس از قتل خیابانی طغیان کرده بودند ـ تقاضای برکناری وی را از فرماندهی کل قوا داشتند.
رضاخان تصمیم گرفت، این شورش را شخصاً سرکوب کند و به همین ترتیب عمل کرد.[17] سرانجام در آذر 1304 از مجلس شورای ملی خواست تا برای خلع قاجار از سلطنت و واگذاری سلطنت به وی، تشکیل جلسه دهد. او در اردیبهشت سال بعد (1304) به عنوان شاهنشاه ایران تاجگذاری کرد.[18]
استبداد و دیکتاتوری
رضاشاه، روحیه خشن و استبدادی داشت. او با اینکه در ابتدا سعی میکرد، این روحیه استبدادی را آشکار نسازد؛ اما پس از مدتی با تقویت بیش از اندازه ارتش، کنترل مجلس و از بین بردن نهادها و شخصیتهای مستقل، روحیه مستبدانه خویش را آشکار ساخت.
ارتش او، ابزار سرکوب مخالفان و بسط قدرت شاهی بود.[19] او با اعمال دیکتاتوری تقریباً هر کاری که میخواست انجام میداد. نمایندگان مجلس با دخالت و انتخاب او به مجلس راه مییافتند. هنگامی که شاه، طرح یا لایحهای را مد نظر داشت تصویب میشد و زمانی که مخالف بود آن طرح یا لایحه رد میشد ... .[20]
ستیز با مذهب روحانیان و نهادهای مذهبی
رضاخان با حضور روحانیان در صحنههای سیاسی مخالف بود. بنابراین حضور آنها را در مجلس، بسیار کاهش داد؛ به گونهای که شمار آنان از 24 نفر در مجلس پنجم به 6 نفر در مجلس دهم رسید.[21]
روحانیت در جامعه ایران، به عنوان یک نهاد مستقل غیردولتی، عاملی مهم در مهار استبداد دولتی محسوب میشد و رضاشاه نمیتوانست چنین نهاد قدرتمندی را حتی در بیرون از دولت هم تحمل کند.
وی در 27 دی 1314ش. با تأثیرپذیری از «کمال آتاتورک» در جشنی، همراه همسر و دخترانش شرکت کرد؛ در حالی که آنان حجاب نداشتند ... . او در آن مجلس، سخنرانی و همه را به کشف حجاب تشویق کرد. از این پس، ظاهر شدن بانوان با روسری و چادر ممنوع شد.[22]
علاوه بر این، رضاشاه، زنجیر زنی ماه محرم را غیرقانونی اعلام کرد و از صدور روادید برای زیارت مکه و مدینه و نجف و کربلا جلوگیری کرد.[23]
رضاشاه با حمله به مذهب، دو هدف اساسی را دنبال میکرد:
1.نابودی تشیع و مراسم مذهبی محرم و عاشورا؛
2.نابودی هرگونه نهاد اجتماعی و مجرای همبستگی و ارتباط عمومی مستقل از دولت. [24]
اوضاع اقتصادی
ایران در دوره رضاشاه به لحاظ اقتصادی، هیچگونه پیشرفتی نداشت. بخش عظیمی از درآمد کشور به مصرف ارتش و هزینههای نظامی میرسید. وضعیت کشاورزی، تغییر چندانی نکرد. صنعت دامداری نیز با اسکان عشایر رو به نابودی رفت.[25] رضاشاه برای کسب ثروت، تلاش فراوانی کرد. وی در زمان سلطنت، چنان ثروتی را جمع آوری کرد که ثروتمندترین مرد ایران شد.[26] شاید تنها کار مفید اقتصادی وی، ساخت راهآهن به طول 1600 کیلومتر باشد؛[27] هر چند این برنامه اقتصادی در آن زمان با هدف کمک به انگلیسیها اجرا شد.[28]
سقوط رضاشاه
با اشغال ایران در شهریور 1320 به دست نیروهای متفقین، مقدمات استعفای رضاخان فراهم شد.[29] او در نیمه دوم سلطنتش و با قدرتگیری «هیتلر» به سمت آلمان متمایل شد. روابط ایران و آلمان در زمینههای تجاری و سیاسی گسترش یافت و این برای انگلیسیها ناگوار بود. این عامل و عوامل دیگر سبب شد، با ورود نیروهای متفقین به ایران، او از سلطنت استعفا کند[30] و پسرش «محمدرضا» به قدرت برسد.
روز 5 شهریور 1320 نیروهای انگلیس و شوروی به سوی تهران حرکت کردند. در همین زمان رضاشاه استعفا کرد.[31] سرانجام او در سال 1320 به دست انگلیسیها از ایران تبعید و به «ژوهانسبورگ» در آفریقای جنوبی فرستاده شد.
برنامه شاه مخلوع ـ که انگلیسیها برای او تنظیم کرده بودند ـ این بود که از طریق کرمان به بندرعباس برود و از آنجا با یک کشتی، عازم هندوستان شود. به رضاشاه گفته بودند که پس از مدتی اقامت در هندوستان به هر کجا که خودش مایل باشد، میتواند سفر کند.[32]
رضاشاه از تهران به اصفهان و سپس به کرمان و بندرعباس رفت. او از بندرعباس با یک کشتی تجاری عازم بمبئی شد؛ اما بر خلاف انتظار مسافران، کشتی به بمبئی نرفت و مسیر جزیره موریس را در پیش گرفت.[33]
سرانجام او به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی فرستاده شد. چند سال بعد در 4 مرداد 1323 در آنجا بر اثر سکته مرد . جنازهاش را به مصر بردند و حدود 6 سال به صورت امانت در آنجا گذاشتند و سرانجام سال 1328 جسدش را به ایران آوردند و دفن کردند. [34]