كلمات كليدي : آزادي، آزادي عقيده، عقيده، اسلام، آزادي فكر، آزادي تظاهرات عقايد، رسانه، آزادي تغيير عقيده، قرون وسطي
نویسنده : قاسم كرباسيان
آزادی عقیده، بهعنوان یکی از انواع آزادیهای فردی، بهمعنای آزادی انسان در انتخاب عقیده و عدم وجود اجبار و آزار بر پذیرش یا ترک عقیدهای است.[1]
آزادی عقیده بهعنوان یکی از گونههای با اهمیّت آزادی که بر نفی اجبار و تعقیب عقیدتی تأکید دارد، دامنهی وسیعی از عقاید را دربرگرفته و آزادی هر فکر اجتماعی، فلسفی، سیاسی و مذهبی را مورد توجه قرار میدهد.
اگر این فکر، در مورد اخلاق و یا مذهب باشد، آنرا آزادی وجدان یا مذهب، راجع به سیاست را آزادی سیاسی و راجع به علم و هنر را آزادی علم و هنر میگویند. البته این نوع آزادی، براساس فرهنگهای مختلف، از مبانی متفاوتی برخوردار است و در فرهنگ غربی، پیشفرضهای خاصی بهتجویز اینگونه از آزادی میپردازد؛ که فرهنگ اسلامی آنرا نمیپذیرد.[2]
آزادی عقیده در جوامع مختلف
آزادی عقیده در تاریخ جوامع مختلف بشری، با فراز و فرودهای فراوانی روبرو بوده است. این اصل مسلّم دنیای مدرن، که امروزه جزء مواد اعلامیهها و میثاقهای جهانی بهشمار میرود و در ماده 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر(1948) و ماده 18 میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی(1966) و همچنین اعلامیّه حقوق بشر و شهروند فرانسه(1789) منعکس شده، در اروپای قرون وسطی، شدیداً مورد بیتوجهی قرار میگرفت. کلیسای قرون وسطی، بهنام دین، با عقاید فراوانی بهمقابله برخاست و با تشکیل دادگاههای تفتیش عقاید(انگیزاسیون)، بسیاری از صاحبان عقاید و افکار جدید را که آراء علمیشان در کتب مذهبی سابقه نداشت، مورد محاکمه قرار داده و افراد زیادی را نیز بهاتهام کفر و الحاد محکوم نمودند.
"ویل دورانت" در بیان پارهای از جنایات تفتیش عقاید و ارباب کلیسا در اسپانیا، بهنقل از "لورنت" دبیر کل اداره تفتیش عقاید، در "تاریخ تمدن" مینویسد: «تعداد قربانیان، از 1480 تا 1488؛ یعنی در مدت 8 سال، بالغ بر 8600 تن سوخته و 291450 تن محکوم به مجازاتهای سنگین دیگر بوده است.»
از جملهی قربانیان آن دوران میتوان به گالیله، کریستف کلمب، مولر و پاسکال اشاره کرد.
حکومتهای مسیحی قبل از رنسانس در اروپا، حقوق و آزادیهای مشروع بسیاری از یهودیان ساکن اروپا را بهجرم نپذیرفتن آیین نصرانیّت، از آنان سلب کرده و بهنوعی، سعی در تحمیل عقاید خود داشتند. ارباب کلیسا در آن دوران سیاه، با بهراه انداختن جنگهای مذهبی علیه پیروان سایر ادیان، خط بطلانی بر آزادی عقیده کشیده و تعصّبات مذهبی خود را دنبال نمودند؛ که میتوان جنگهای فجیع صلیبی علیه مسلمانان را از این قبیل نابردباریهای مذهبی دانست.
"کلارک" از نویسندگان اروپایی درباره فجایع ننگین سپاه صلیب چنین میگوید: «بهطور قطع و مسلّم، جهانِ اخلاق، خیر و برکتی از جنگجویان صلیبی ندید؛ زیرا قوای مهاجم هیچ ملّتی، در هیچ عصر و زمانی، در هرزگی، شرارت، بیشرمی، شهوترانی و فسق و فجور، بیشتر از این دسته؛ که بهنام جنگ مقدّس رفته بودند، نبوده است.»[3]
جنایات ننگین مسیحیان اندلس علیه مسلمانان اندلس، بعد از شکست دادن مسلمین توسط "فردیناند"، را نیز میتوان از مصادیق مبارزه بر علیه آزادی عقیده در میان نصاری برشمرد. مسیحیان، بعد از تصاحب اسپانیا، مساجد مسلمین را تبدیل به کلیسا نموده و آزادی اقامه شعائر دینی را از آنها سلب کرده و بهتخریب قبرستانها و حمامهای مسلمین پرداختند و با عنف و اجبار، مسلمین را مجبور بهدست کشیدن از آیین اسلام نموده و متمرّدین از تغییر عقیده را به مرگ محکوم کرده و به چوبههای سوزاندن، سپردند.
البته، تاریخ یهودیان نیز پر از جرایم و جنایاتی است؛ که بر ضدّ آزادی عقیده صورت گرفته است. یهود، براساس آیین تحریفشده خود، که به برتری نژاد یهود بر سایر نژادها تأکید داشته و غیر یهود را خدمتگزار یهود میداند، سعی در مبارزه با معتقدین سایر ادیان و آیینها دارد. یهود که برمبنای تعالیم "تلمود" که در شرح عهد عتیق نوشته شده و مهمترین کتاب آداب و تعالیم یهود بهشمار میرود، خود را ملّت برگزیدهی خدا در زمین میداند، درصدد نابود کردن سایر عقاید غیر یهودی برآمده است. پروتکل 14 از مجموعه 24 پروتکل موسوم به پروتکلهای دانشوران صهیون؛ که مشتمل بر چکیدهی تفکرات اهریمنی یهود، برای سلطه بر جهان میباشد، بر از بین بردن سایر اقوام، مذاهب و ادیان تأکید دارد.[4]
سرانجام بعد از تمامی این فجایع ضد بشری، که از تعصّبات نادرست مذهبی ناشی میشد، زمینه برای پیدایش فکر همزیستی مذهبی و آزادی عقیده در اروپا و غرب پدید آمد و متفکرینی همچون "جان لاک" و "ژان ژاک روسو" و "ولتر" از آن جانبداری کردند و عاقبت، انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 آزادی عقیده را رسماً اعلام کرد. امّا از آنجا که این آزادی، قدرت کلیسا را بهشدت تهدید میکرد، در سال 1832 پاپ گریگوار شانزدهم، طی بیانیهای، شدیداً به آزادی نشر عقاید مذهبی اعتراض کرد؛ که این اعتراض مؤثر واقع نشد و اعلامیه جهانی حقوق بشر، آزادی عقیده مذهبی را بهصورت نامحدود و مطلق پذیرفت. کلیسا نیز سرانجام تسلیم این آزادی شد و در سال 1963، ژان پل بیست و سوم، رسماً آنرا پذیرفت و انجمن روحانیّون واتیکان نیز آنرا بهرسمیت شناخت.
دین اسلام نیز قرنها پیش از پذیرش آزادی عقیده توسط مسیحیان، این نوع آزادی را بهرسمیت شناخته و مورد توجه قرار داده بود و بر ضد اعتقادات مخالف آزادی عقیده؛ که حتی امروزه نیز در میان برخی از گروههای متعصّب نظیر یهودیان صهیونیست وجود دارد، قد علم کرده است. "سیرتوماس و. ارنولد" مستشرق معروف آلمانی در کتاب "الدعوة الی الاسلام" مینویسد: «در صدر اسلام که مسلمانها یکی پس از دیگری، کشورها را فتح میکردند، هیچ نمونهای از اجبار مردم به اسلام، و آزار و شکنجه دادن آنان، بهچشم نمیخورد»[5]
سیره اسلامی در مورد آزادی عقیده، آنقدر روشن و آشکار است که برخی همچون "گوستاو لوبون"، مسیحیان را در مورد این اعتقاد، وامدار مسلمانان میدانند.[6]
مبانی آزادی عقیده در غرب[7]
در تفکر غرب، آزادی عقیده را معمولاً بر مبنای چند اصول، مدلّل کرده و قابل توجیه و دفاع میدانند. اهمّ این اصول را میتوان اینگونه برشمرد:
1. شخصی بودن عقیده؛ براساس یک تقسیمبندی، انسان دارای دو حوزه است: حوزه مسائل شخصی و حوزه مسائل عمومی. حوزه مسائل عمومی به روابط خارجی انسان مربوط است؛ که شعاع رفتار انسان، مستقیماً بر مصلحت جامعه اثر میگذارد و او قانوناً در برابر کسانی که مصالحشان در کار است، مسؤول است؛ ولی حوزه مسائل شخصی مربوط به آن بخش از زندگانی و رفتار فرد است، که تنها در وضع خود او اثر دارد و اگر احیاناً در وضع دیگران هم مؤثر باشد، فقط با رضایت آزاد و میل باطنی خود آنان اثر میکند.
غربیها حوزه عقاید آدمی را از مقولهی مسائل شخصی بشری قلمداد کرده و مذهب و دین را بهعنوان یک نیاز شخصی و وجدانی دانسته و معتقدند، انسان به چیزی بهعنوان مذهب، برای سرگرمی نیازمند است؛ اما حالا چه باشد، سلیقهها متفاوت است و نباید کسی را اجبار کرد، که به مذهب خاصی معتقد باشد.
"جان استوارت میل" در اینباره معتقد است: «منطقه مناسب آزادی بشری در درجه اول شامل قلمرو هشیار ضمیر اوست و در این منطقه است که وجدان انسانی، به جامعترین معنای آن باید آزاد باشد. آزادی افکار و امیال و آزادی مطلق عقاید و احساسات (نسبت بهکلیه موضوعات نظری، عملی، علمی، اخلاقی یا الهی) ضروری است.»[8]
البته میتوان این نظر و اعتقاد را نوعی دید غیر واقعگرایانه و براساس یکجانبهنگری بهوجود انسانی و منحصر دانستن انسان در بعد مادی و غریزی قلمداد کرد.
شهید مطهری درباره این نظریه میگوید: «در نظر آنها(غربیها) دین امری مربوط به وجدان شخصی است و همانطور که بشر احتیاج به سرگرمی هنری، تفریحی و ... دارد، به سرگرمی مذهب هم نیاز دارد و در اینجا هم حق و باطل واقعاً وجود ندارد؛ ... در حالیکه ما اینرا یک راه واقعی برای سعادت بشر میشناسیم و دینی را که عقیده در آن مطلقاً آزاد باشد، اصلاً دین نمیدانیم.»[9]
2. نسبیت عقاید؛ در معرفتشناسی غرب، حقیقت در معرض شک قرار گرفته و اساساً وصول به آن امکانناپذیر تلقی میشود. غرب معتقد است به هیچیک از عقاید نباید اطمینان مطلق داشت و هیچ فکری را نباید مصون از اشتباه پنداشت؛ پس هیچ عقیدهای اجازه برخورد با عقاید دیگر و تلاش برای حذف آنها را ندارد.
"آیزایا برلین" در تفسیر نظریات "میل" بهعنوان یکی از پیشگامان تفکر لیبرالیسم مینویسد: «میل هیچ حقیقتی قطعی تلقی نمیکند؛ بلکه معتقد است که حقایق، بهویژه در زمینهای که امروزه ایدئولوژی نامیده میشود ...، همواره از طریق تجربه در معرض اصلاح و تکمیل قرار دارد.»[10]
براساس این دیدگاه، مبنای آزادی عقیده و بردباری مذهبی، خطاپذیری معرفت بشری است؛ که امکان اسناد حقیقت مطلق را به ادیان مختلف، منتفی میسازد.
با اینحال؛ در کنار نظریه افراطی نسبیّت حقیقت؛ که اصولاً هیچیک از ادیان و عقاید موجود را صاحب ترجیح نمیداند و دینی که زایندهی تمدنی عظیم بوده است را با عقاید خرافی یکسان میپندارد، نظریه تعدیلشده نسبیّت که ساختارگرایی نام دارد، نیز وجود دارد؛ که بین ادیان بزرگ و سایر ادیان و فرق میگذارد.
3. برتری انسان از عقیده؛ طرفداران آزادی عقیده در غرب، دایره انسانیّت را بسیار فراختر از عقاید خاص دانسته و معتقدند هیچکس بهعلت داشتن عقیده خاصّی از انسانیّت ساقط نمیشود. آنها معتقدند عقیده در جوهره انسان دخالتی ندارد. از اینرو باید آدمیان را برای قبول هر عقیدهای آزاد گذاشت.
4. جدایی حقوق از عقاید؛ در تفکر غربی، از آنجا که حقوق بشر مبتنی بر عقاید نیست، نباید انسانها را در اثر برخی از عقاید، از حقوقی محروم و یا از امتیازاتی برخوردار کرد.
البته ریشهی گرایش غربیها به پلورالیسم دینی را میتوان در نارسایی مفاهیم الهی کلیسایی و همچنین در تفتیش عقاید قرون وسطی جستجو کرد.[11]
مبانی آزادی عقیده از نظر اسلام
در اسلام آزادی عقیده بر دو اصل اساسی استوار است:
1. اکراهناپذیری دین؛ از آنجا که عقیده و ایمان در منطقه خارج از دسترس تحمیل و اجبار قرار دارد؛ دین اسلام این واقعیّت را ارج نهاده و علیرغم اینکه اعتقاد به یک راه حق دارد، کسی را مجبور به پذیرفتن مکتب حق نمیکند. البته این بهمعنای بیتفاوتی اسلام نسبت به هر عقیدهای و حق دانستن همه عقاید نیست. اسلام در کنار نفی اجبار، سعی میکند با مقدّمات علمی و منطقی و از طریق وجدان فرد و یا احیاناً از طریق اعجاز، که خود مبتنی بر یک سلسله مقدمات عقلی است، مردم را به پذیرش عقیده خویش دعوت نماید.
2. آزادی عقل؛ عقیده و ایمان از نظر اسلام باید برخاسته از تحقیق باشد و چون تحقیق، بدون آزاد بودن فکر تحقّق نمییابد، از اینرو برای استوارسازی بنیادهای عقیدتی، نباید محدودیّتی در فضای اندیشه و تعقّل وجود داشته باشد.
شهید مطهری در بیان اصول آزادی عقیده در اسلام این اصول را اینگونه بیان میدارد:
1. فضایل روحانی و نفسانی، در فضیلت بودن خود، نیازمند اراده و اختیار است.
2. محبت و عقیده از قلمرو اجبار خارج است.
3. اسلام طرفدار تفکر آزاد است و در اصول دین، تعبّد و تقلید جائز نیست.[12]
آزادیهای مرتبط با آزادی عقیده
برخی از گونههای آزادی را میتوان از آزادیهای مرتبط با آزادی عقیده برشمرد. این آزادیها عبارتند از: 1. آزادی بیان، 2. آزادی عمل به عقیده، 3. آزادی در تغییر عقیده، 4. آزادی فکر و اندیشه.
آزادی بیان که در واقع میتوان آنرا نمایانگر وجود آزادی عقیده در یک جامعه دانست و از دریچهی آن میتوان بهوجود آزادی عقیده در جامعهای پی برد، هیچگاه بهطور مطلق و بدون قید و شرط، مورد نظر مکاتب جهان نبوده است و دین اسلام نیز آنرا با اعمال محدودیتهایی نپذیرفته است.
در مورد آزادی عمل به عقیده(آزادی تظاهرات عقاید و افکار) نیز باید گفت هم ادیان آسمانی و هم مکاتب بشری، حتی مکتب لیبرالیسم غربی آنرا با محدودیتهایی پذیرفتهاند. "استوارت میل" در اینباره میگوید: «کسی نگفته است که اعمال باید به اندازه عقاید آزاد باشد؛ بهعکس، وقتی اوضاع و شرایطی که عقاید در آن ابراز میگردد، چنان باشد، که اظهار عقیده را بهصورت نوعی تحریک برای انجام کاری مخلّ مصالح مشروع دیگران، درآورد، آن وقت حتی اظهار عقاید هم مصونیّت خود را از دست میدهد.»
آزادی تغییر عقیده نیز هرچند در تفکر لیبرالیسم، امری پذیرفتهشده تلقّی میشودّ اما در اسلام، بر اساس معیارهایی با محدودیتهای خاصی روبروست.
در مورد ارتباط آزادی فکر و اندیشه، با آزادی عقیده نیز باید گفت: آزادی فکر که مجوّز تفکر انسان دربارهی هر موضوعی به انسان است و بر عدم وجود کنترل بر افکار دیگران و ایجاد اختناق فکری و مانعتراشی بر سر راه رشد فکری انسانها تأکید میورزد. گاهی نسبت به عقیده، که آزادی عقیده بر آزادی آن اصرار میورزد، جنبهی ایجادکنندگی دارد؛ چراکه یکی از منشأهای عقیده بشری، فکر و اندیشه است. بنابراین آزادی فکر میتواند، بهنوعی مقدمهی آزادی عقیده بهشمار رود؛ چراکه در صورتیکه تفکّر انسان، گرفتار اختناق و بردگی گردد، نوعی اجبار روانی بر پذیرش برخی عقاید پدید میآید و آزادی عقیده گرفتار چالش خواهد شد.
برخی از عواملی که میتواند در تضییع این حق طبیعی؛ یعنی آزادی فکر اثر داشته باشد و مانع رشد فکری مردم گردد، عبارتند از: کوشش برای بیاطلاع نگهداشتن مردم، سانسور عقاید و افکار، تقویت روح خرافهپرستی و تقلید و پیروی از غرایز و امیال.[13]
رسانهها و آزادی عقیده
رسانههای جهان میتوانند، با فراهم کردن زمینههای آزادی فکری بشریّت؛ که میتواند به عقاید آزاد و بهدور از اجبار روانی بر پذیرش عقیدهای منجر شود، زمینه را برای آزادی عقیده فراهم آورند، همچنانکه میتوانند، با ایجاد اختناق فکری و ایجاد مانع در مسیر آزاداندیشی، جریان آزادی عقیده را مخدوش سازند، بسیاری از رسانههای امروز جهان که تحت سلطه امپریالیسم قرار دارند، از طریق جهتدهی به فکر و اندیشهی بشری و سایر موانع رشد فکری؛ مانند مشتعل کردن غرایز انسانی و سعی در سانسور اطلاعات و افکار، نوعی اجبار روانی بر پذیرش پارهای از عقاید هماهنگ با منافع امپریالیسم جهانی، بهوجود آوردهاند.
"عبدالوهاب المسیری" عضو شورای تحلیل مرکز مطالعات سیاسی و استراتژیک مصر، دربارهی یکی از ابزار رسانهها در جهت سلطهی بر بشریت میگوید: «از مهمترین ابزارهای نظام امپریالیسم جهانی، رسانهها هستند؛ که موفقترین ابزار در پوچ کردن انسان، سیطره بر او و مشتعل کردن آتش شهوت و حس مصرفگرایی در او میباشند. رسانههای باهوش و زیرک آمریکایی، هیچگاه نزدیک دروغ نمیشوند؛ بلکه حقایق را تکهتکه میکنند.»[14]