بحثي در تساهل نظري و عملي
حسن رحيم پور ازغدي
اشاره
آنچه در پي ميآيد، متن پياده شدة سخنراني حسن رحيمپورازغدي است كه در ارديبهشت ماه سال جاري در دانشكدة مهندسي دانشگاه خواجه نصيرالدين طوسي تهران و در سالگرد شهادت استاد مطهري صورت پذيرفته و موضوع آن «تساهل نظري و عملي در منظر مطهري» بوده است.
اين جلسه قرار بود بصورت گفتوگو و مباحثه ميان وي و دكتر عطأا... مهاجراني درخصوص بحث «تساهل»برگزار گردد كه به علت عدم حضور وزير ارشاد - عليرغم وعدة قبلي - تبديل به سخنراني سردبير كتاب نقد شد:
عنوان بحث، «تساهل در حوزه نظر و عمل» از ديدگاه استاد مطهري است. تا برادر محترم آقاي مهاجراني تشريف بياورند و از نظرات ايشان هم بهره ببريم، بنده جهت پرهيز از اتلاف وقت دوستان، بحث را سر ميگيرم. قاعدتاً اين بحث، صبغه نظري خواهد داشت و ما اينجا به دنبال پروژههاي افشاگري عاليجنابي و اين قبيل مسائل نيستيم. فقط در پي آنيم كه گفتوگو در حوزه تساهل مقداري شفافتر شود و تكليفمان را با كلمات دوپهلو تا حدودي روشن كنيم.
«از اسلام فقط با يك نيرو ميشود پاسداري كرد و آن علم است و آزادي دادن به افكار مخالف به شرط مواجهه صريح و روشن با آنها».
با اين سخن استاد مطهري، دو گروه موافق نيستند: يكي آنها كه گمان ميكنند با تحكيم سكوت؛ تعداد موافقين ما زياد ميشوند و ساكت كردن را با قانع كردن، اشتباه ميگيرند و گروه دوم، كساني كه از تبديل «معاند» و «مخالف» به «موافق»، بحث ميكنند اما بدون انتظار تغيير مواضع از ناحيه مخالفان و معاندان.
يعني از آزادي دادن به افكار مخالف، بحث ميشود اما بدون آن قيدي كه استاد مطهري آورده كه عبارت بود از «مواجهه صريح و شفاف با آنها».
دوستان گاهي جلوتر هم ميروند و به جاي آزادي دادن به مخالف، ميشود از تقويت و تجهيز مخالفين و گرفتن دست موافقين و مانع شدن آنها از دفاع هم سخن گفت.
مطهري درعصري به عرصه آمد - و آن عصر همچنان ادامه دارد - كه يك گرايش قوي در جامعه فرهنگي ايران، «دين» را به مثابه عنصري فانتزي و به عنوان دكور صحنه، وارد بحثها ميكرد - و هنوز ميكند - تا از ادبيات مذهبي، يك حاشيه امنيتي و توجيهي براي نشر دكترين غيرديني بسازد و اين بيماري، عوارض بالينيش همچنان حتي بعد از شهادت آقاي مطهري ادامه دارد و شايد به همين علت است كه اتحاديههاي معرفتي اي كه در همان سالها عليه خط مطهري تشكيل شد اتحاديههاي خيلي معني داري بود. مطهري در برابر خط تحريف دين، خاكريزي زد كه آنها از اين خاكريز نميتوانستند عبور كنند، يا بايد او را از پا در ميآوردند و يا راهشان را كج ميكردند و برمي گشتند و آنها شق اول را برگزيدند. مطهري، خط تحريف دين را بر سر تضادهاي دوگزينهاي و سؤالهاي گريزناپذير قرار داد و نگذاشت به اجمال و ابهام بگذرانند و عبور كنند. مطهري نشان داد - و هنوز نشان ميدهد - كه در سطح محور جناحهاي ماركسيستي يا ليبرالي كه در بدنه روشنفكري ديني، نفوذ ميكردند و ميكنند، چه كساني حضور دارند و چه اتفاقاتي دارد ميافتد. بزرگترها شايد يادشان باشد كه مطهري تا زنده بود، سيبل انواع حملات بود. علتش همين بود كه عرض كردم. شهادت بود كه مطهري را از زير بمباران شانتاژ خلاص كرد. يك دورهاي در همين كشور، كنار مطهري راه رفتن، هزينه داشت. يك عده دشمن با كينههاي شتري كه تمام نشدني بود و يك عده دوستاني كه هر كدام كار ده دشمن را ميكنند و هيچوقت بدرستي نميدانند بمبهايشان را كجا بريزند. ما نميخواهيم با پيش كشيدن قصة مطهري كه با خون دل او شروع شد و با خون سر او مُهر خاتمت پذيرفت، گذشته را عوض كنيم و به تاريخي كه سپري شده، دستور بدهيم. ما ميخواهيم به خودمان دستور بدهيم. به خودمان دستور بدهيم كه تجربه مطهري را كه تجربه مهمي بود و براي ما خيلي گران تمام شد، دوباره تكرار نكنيم. مطهري را به موزه نفرستيم و خود او را تبديل به يك فانتزي و تعارف نكنيم. مطهري در شرايط جديد، در جامعه ما يك بار ديگر به كالبدشكافي احتياج دارد. بايد گلولهاي كه به سر او خورد از جمجمهاش بيرون آورده شود و درست مطالعه بشود كه از چه اسلحهاي و با چه استدلال هايي شليك شد و بايد روشن شود كه نقطه عزيمت «خشونت» در صحنه گفتوگوي فرهنگي در اين كشور در نيم قرن اخير چه كساني بودهاند.
مطهري در دوران اغفال، اغفال ديني، يك «كميته هوشياري» تشكيل داد. وقتي ليبرالها و ماركسيستها كه آن دوران، فضاي حاكم بر محافل روشنفكري ديني و لائيك ما در قبضه آنها بود، ذهن بچهها را در دانشگاهها شرطي ميكردند كه با شنيدن نام «دين»، به ياد خرافات بيفتند و از كلمه «جهاد»، به كلمه «خشونت» منتقل شوند و از «عرفان»، به تخدير واز كلمة «تكليف»، بوي تجاوز به «حقوق بشر» به مشامشان برسد و از «آزادي»، به «نفي شريعت» منتقل شوند و اسلام را تكه تكه ميكردند و هر تكهاي را متحجرين و روشنفكر مآبها با رويكردي ماركسيستي يا ليبرالي، در سردخانههاي جناحي و خصوصي خود ميگذاشتند تا يك وقتي مصرف كنند، در اين شرايط مطهري سر رسيد تا اين كُدها را يك بيك بشكند و شكست. مطهري، اهل جدلهاي مدرسي نبود ولي نميگذاشت كساني به نام نوانديشي، محتواي معرفتي ايمان را در هم بريزند. در عين حال نميخواست به هر بهانهاي، در درست كيشي ديگران، تشكيك كند و تعداد مرتدها را تكثير كند يا كثير، نشان بدهد. مطهري از سطح جماعت روشنفكر و مقدسمآب، يك گام فراتر گذاشت و يك تنه رستاخيز به پا كرد. البته آخوندهاي قشري و كم داني هم بودند كه روزگارش را سياه ميكردند، كساني كه هر «اجتهادي» را «بدعت» و هر «عتيقهاي» را «سنت» ميدانند و «اصولگرايي» را با «طالبانگري» و تحجر، اشتباه ميكنند. اينكه محافل روشنفكري ديني در دهههاي چهل و پنجاه، چرا شديداً درگير تأويل دين و تفسير به رأي در دين و سهل گرفتن امر تفكر در دين شدند فقط يك علت نداشت اما يكي از اهم علل آن، كم آوردن محافل روشنفكري ديني ما در مقابل گفتمان ليبرالي و ماركسيستي بود يعني سر ميز گفتوگو با ماركسيستها و ليبرالها كم آوردند و پا دادند. فقدان تئوريسينهاي صالح ديني و خلاق، بحراني است كه هنوز هم روشنفكري ديني ما را رنج ميدهد. فقر تئوريك در جامعه روشنفكري ديني ما باعث فقر نظريهپردازي شد و اين باعث ميشود كه دستشان را براي تكدي به سوي ساير مكاتب دراز كنند و امروز به طور خاص، ليبراليزم، آن هم از نوع قرن هجدهمي نه ليبراليزم آغاز قرن 21.
نسل دهههاي 40 و 50 كه امثال بنده، جوانترين آنها بوديم و حالا نسبت به شما پيرمرد محسوب ميشويم. در آن محافل، علقه خانوادگي و شخصي به دين داشتند اما سرشان با دلشان همراه نبود يعني هر چه در شبكه واژگاني وارداتي، درگيرتر و آكادميكتر ميشدند، سرشان سنگينتر و دلشان خاليتر ميشد و سر از دل، بيشتر فاصله ميگرفت. غافل از اين كه نميشود سوار ترن «هگل» و «ماركس» شد، يا سوار ترن «جان لاك» و «پوپر» شد و به مدينه فاضلة اسلام و مدينةالنبي رسيد. در يك چنين عصر و عرصهاي بود كه دو پديده از خراسان ظهور كردند و تأثيراتي عميق بر روشنفكري ديني گذاشتند. يكي مطهري بود كه خداي دقت و انضباط فكري است و به صراحت ميگفت كه عليرغم بعضي تشابهات، يك جايي راه اسلام از ليبراليزم جدا ميشود، يك جايي راه اسلام از ماركسيسم و از فاشيزم جدا ميشود و آنجا ديگر نبايد از ترس متهم شدن به املي با كسي تعارف كرد و ديگري، شريعتي است كه صداي ناقوس بيداري مذهبي بود گرچه عاري از دقت اما توأم با صداقت و نقدپذيري.
امثال ما البته بيشتر در آن زمان با ذهن و زبان شريعتي، محشور بوديم قبل از اينكه با مطهري و عظمتهاي او آشنا بشويم. براي ما خيلي جالب بود كه كساني چون علي شريعتي و جلال آل احمد با چه شجاعتي دارند برخلاف مسير رودخانه روشنفكري ترجمهاي كه از غرب، سرازير شده، حركت ميكنند؛ دگمهاي روشنفكري را يكي يكي ميشكنند و جلو ميآيند، دگمهايي كه غالباً دفاع از غرب و غربگرايي بود، پرستشمدرنيته بود،تحقير ملت خودوتفكيك دينازسياست بودوشمابدانيد علت تهاجم مجددي هم كه الان در محافل روشنفكري ديني يا لائيك (ولي هر دو ليبرال) عليه شريعتي و آل احمد شروع شده، همين است.
علتش اين است كه اين دو جرئت كردند و دگمهاي روشنفكري وابسته را شكستند و عليرغم منافع و ايدههاي غرب و سكولاريزم و استعمار، وضعيت گرفتند.
الان آقايان ميگويند و مينويسند كه آلاحمد چون غرب را نميشناخت، عليه غرب و غربزدگي، كتاب نوشت و بحث كرد و به نقد روشنفكري پرداخت و از «خدمتها و خيانتهاي روشنفكري» بحث كرد و همين سال گذشته در سالگرد مرحوم دكتر شريعتي در دانشگاه تهران، يكي از همين آقايان از قول مرادش گفت كه علي شريعتي با اين همه انتقادي كه به ليبراليزم و غرب و استعمار كرده، همين انصار حزبالله خودمان است و مطالب انتقادي دكتر شريعتي عليه نظام ليبرال سرمايهداري و غرب و سكولاريزم را قرائت كردند و گفتند كه ايشان راست افراطي بوده است و دورة اين نوع روشنفكري ديني كه غربستيز و ليبرالستيز و استعمارستيز است سپري شده است چون شريعتي مخالف جامعة مدني و دمكراسي ليبرال و پلوراليزم و نسبيگرائي است.
علت حمله به آل احمد و شريعتي، همين است. شريعتي البته با خيلي از كساني كه امروز خودشان را ميراثدار او ميدانند متفاوت بود. او قصد تقويت دين را داشت گرچه شتابزده، و من به ياد ميآورم بخشي از جلسات او را كه در مشهد و در منزل پدري من برگزار ميشد و عمق نگراني و سوزدل را در نگاه و صداي او ميديدم كه گاه به دستپاچگي هم منجر ميشد. اما مطهري، كاري كرد كه قابل مقايسه با هيچكس، نه شريعتي نه آل احمد و نه هيچ كس ديگر، نيست. مطهري كه من بعدها او و افكار او را شناختم تمام مطالعات و محاسبات قبلي را در ذهن ما به هم ريخت. ما كم كم دانستيم كه مطهري بار دو غم را بر دوش دارد. از طرفي غم دفاع از اسلام در برابر ماركسيستها و ليبرالهاي آرتدوكس كه در محافل روشنفكري آن دوران، شلتاق ميكردند و امروز بعضي از پيرمردهاي آنها هنوز هستند و جزء مناديان اصلاحطلبي ويژهاي در ايران هستند و كسي هم آن موقع جلوگيرشان نبود، از طرفي هم غم سنگينتر و غريبانهتر مطهري در دفاع از اسلام و توجيه و تبيين اسلام نزد بچه مذهبيهايي كه مذهبي حرف ميزدند اما ماركسيستي فكر ميكردند و همين طور پيرمردهايي كه ادبيات مذهبي، مصرف ميكردند و نماز هم ميخواندند ولي ذهنشان با گاوآهن ليبراليزم، شخم و شيار خورده بود و هر آيه و روايتي كه ميخواندند يا ميشنيدند، فوري بايد وارد پارادايم ليبرالي ميشد با محتواي ليبرالي، ويراستاري ميشد سپس يا تأييد ميشد يا رد ميشد و يا تفسير به رأي و تأويل و دچار تحريف ميشد چون محكماتشان در ليبراليزم بود نه اسلام.
مطهري ميدانست كه چون حوزه به قدر كافي اجتهاد نميكند عملاً روشنفكري ديني به تلة التقاط ميافتد. تحجر و التقاط در يك سيكل مشدد، يكديگر را تقويت ميكنند. وقتي اجتهاد نشد و تحجر، دامنه پيدا كرد. زمينه براي التقاط ايجاد ميشود وقتي در التقاطها، افراط شد، زمينه براي تحجر بعدي آماده ميشود. تنها يك كليد، اين دو قفل را، قفل التقاط و تحجر را تواماً باز ميكند و آن كليد «اجتهاد درست ديني» است. مطهري را به اين مناسبت است كه ميشود شهيد «نبرد تأويل» دانست. روايتي است از قول نبي اكرم(ص) خطاب به حضرت امير(ع) كه فرمودند: امروز (يعني روز جنگ بدر و احد) ما براي «تنزيل» ميجنگيم و وقتي من نيستم، تو بايد با بعضي از همينهايي كه امروز با هم در يك جبههايد يعني اصحاب من، بر سر «تأويل» بجنگي. مطهري شهيد «نبرد تأويل دين» است. كساني، هنگام تنزيل دين يا تأسيس يك انقلاب، براي دفاع از موجوديت انقلاب شهيد ميشوند. كساني هم لازم است هنگام تأويل و تفسير به رأي و تحريف يك دين يا يك نهضت، براي دفاع از اصالتاش - نه موجوديتش - شهيد شوند و فحش بشنوند چون به محض اينكه موجوديت يك نهضت، تثبيت شد تحريفش شروع ميشود. كار مطهري به اين دلايل، از شريعتي و آل احمد به نظر من پيچيدهتر و سختتر بود و به همين دليل هم مطهري بيشتر تنها ماند. من به ياد ميآورم محافل روشنفكري ديني آن دوره در مشهد را كه نام مطهري را واقعاً با عصبانيت به زبان ميآوردند. مطهري را سمبل يك آدم متحجر و امل كه تاب قرائتهاي جديد از دين ندارد، ميشمردند عيناً در جلسات املها، مطهري متهم و به وهابيگري و گرايشهاي روشنفكري ميشد. براي اينكه ميخواست يك خط سومي بين التقاط و تحجر باز كند و اين كار را به قيمت خون خودش كرد و از هر دو طرف هم خورد. از مطهري، عصباني بودند چون مطهري در فكر كردن و حرف زدن، دقيق بود. براي دين، يك هويت فكري مستقل، قائل بوده صريحاً ميگفت خط مرزي اسلام و ماركسيسم را معلوم كنيد. خط مرزي اسلام و ليبراليزم را معلوم كنيد. متشابهات كدامهاست؟ محكمات كدامهاست؟ تا كجا ميشود پا داد و در عالم نظر، با دكترينهاي ليبرالي يا ماركسيستي و فاشيستي، تسامح كرد و از كجا به بعد، ديگر نميشود؟ تا كجا شما اگر حرف بزنيد، داريد تفسير دين و قرائت دين ميكنيد واز آنجا به بعد ديگر تكذيب و تحريف دين است و قرائت دين نيست؟ مطهري تحمل نميكرد كه دين، تبديل بشود به مضمون تأويل يا ريشخند كساني كه از نقطه عزيمت غيرديني، به دين نگاه ميكنند منتهي ادبيات دين را نيز مصرف ميكنند براي اين كه مخاطبانشان بچه مسلمان هستند. البته آن دوره در محافل روشنفكري، بجاي كلمة «قرائت»، كلمه «برداشت» رايج بود. در محافل روشنفكري ديني كه جوانترها زمينخوردة ماركسيسم بودند و پيرمردها تمايلات ليبرالي داشتند، بحث از اين بود كه مطهري، برداشت امروزي از دين ندارد. منظورشان چه بود؟ منظورشان اين بود كه مطهري، تأويلات ماركسيستي از دين را پس ميزند. تأويلات ليبراليستي از دين را هم پس ميزند و بالاخره هم يكي از همين محافل روشنفكري ديني اين چنيني بود كه اسلحه برداشت و مطهري را ترور كرد. گروه فرقان براي شما شايد ناشناخته باشد. گروه فرقان خود را به عنوان يك جريان نوانديش ديني، جريان روشنفكري ديني مطرح ميكردند و معتقد بودند كه قرائتي مدرن و امروزي از قرآن و از دين دارند و قرائت مطهري، قرائت آخوندي سنتي و واپسگراست و درست روشنفكرترين آخوندهايي كه در اين مملكت بودند، مطهري و بهشتي و امثال اينها را در ليست ترور قرار دادند و اولين گلوله خشونت، گلوله در جواب فكر و انديشه، از همين محافل به اصطلاح نوانديشي ديني شليك شد به سمت يك آخوندي كه نه اهل تحجر است و نه اهل التقاط و تنها آمده تا دين را با استدلال، بيان ميكند و شيطنتهاي ژورناليستي هم بلد نيست. حقهبازي هم نميداند. اينها دست به خشونت عليه او زدند و او را از سر راه برداشتند. اما بعد از اين كه او را زدند تازه مطهري مطرح شد. گروه فرقان، رويكرد تفسير به رأي قرآن با گرايشات چپ روشنفكري مذهبي بود، هر كسي، اين را نداند، بديهيات تاريخ دو سه سال اول انقلاب را نميداند. آنها به صراحت در جزوههايشان آوردند كه ما قرائت جديدي از دين آورديم و اين قرائت، امروزي و مدرن است و با دين امثال مطهري نميشود امروز جامعه را اداره كرد و حكومت تشكيل داد و انسان ساخت. البته خود مطهري قبلاً گفته بود كه اين قرائتهاي جديدي كه بدون متدولوژي و بدون اصول، صورتبندي ميشود اينها همان انديشههاي مادي چپ يا ماترياليزم راست هستند كه وارد پوست دين ميشوند و با ادبيات مذهبي حرف ميزنند تا از بين بچه مسلمانها در دانشگاه يا غيردانشگاه، سربازگيري كنند. خود مطهري در مقدمة كتاب «علل گرايش به ماديگري»، بحث ماترياليزم در ايران و شگرد جديدش را به عنوان يك معضل، مطرح ميكند. از «الحاد نقابدار» حرف ميزند و در آن سالها كم كم نام مطهري به عنوان تئوريسين برجسته ودقيق ديني و به عبارتي، سرويراستار تفكر ديني كه بدون هيچگونه محافظهكاري، غلطگيري ميكند و بدون استفاده از ادبيات چپ يا ليبرالي و خارج از پارادايم غربي و شرقي، از ارزشهاي اسلامي، دفاع ميكند كم كم در ذهن ما حك شد كه بايد به مطهري نگاه كرد و به او بايد توجه كرد و حرفهاي مطهري در آن وانفساي جوسازيهاي محافل روشنفكري، ارزش شنيدن را دارد، گوش كنيم بينيم چه ميگويد او خيلي هو شد. اين چيزهايي كه امروز شما در بعضي از روزنامهها عليه بعضي از افراد ميبينيد، يك دهم آن غوغاهايي است كه عليه مطهري يا بهشتي در آن سالها ميشد. همه جا ميگفتند كه جلوي آقاي مطهري، دقيق و مستند، حرف بزنيد، با معركهگيري و هوچيگري نميشود. يكي يكي جملههايتان را با دقت گوش ميكند و به پرسش ميگذارد. با هوچيگري نميشود تحول در فكر ديني ايجاد كرد. دانش ميخواهد و متد و امانتداري.
با شارلاتان بازي، نميشود گفتمان جديد ديني ساخت. و باز به ياد ميآورم جلسهاي را كه بعضي از سران سازمان مجاهدين خلق (منافقين) كه آن موقع مالك تمام عيار فضاي روشنفكري ديني در ايران بودند و در آن دوران، هر كسي به اينها انتقاد ميكرد يا به گفتمان اينها كه مدعي نوانديشي ديني بودند انتقاد ميكرد واقعاً در فضاي دانشگاه و روشنفكري، له ميشد و نميشد جلوي اينها در آن شرايط ايستاد چون مارك مرتجع و فاشيست جزو ابتداييترين ماركهايي بود كه به پيشاني آدم ميخورد.
در جلسهاي در مشهد من يادم هست كه بعضي از سران مهم اينها بودند كه الان خارج از كشور هستند تمام اصول ماركسيسم را در همان جلسه از قرآن استخراج كردند و با خوشحالي ميگفتند كه ما داريم به قرآن، خدمت ميكنيم و اين قرائت جديد از قرآن و دين است. جلسات ديگري هم مشابه آن بود كه مقداري پيرترها بودند و آنها قرائتهاي ليبرالي از قرآن و دين، سرهم ميكردند هر چه در قرآن، جهاد بود، شهادت بود، آيات قتال بود، امر به معروف و نهي از منكر بود، آيات مربوط به تعزير و قصاص بود، ميگفتند متأسفانه نميشود اينها را از قرآن بيرون كشيد پس يك جوري بايد اينها را ماستمالي كرد چون اينها مربوط به قرائت سنتي دين است. يعني آنها كه گرايشات چپ ماركسيستي داشتند، قرائت جديدشان از دين اين بود كه هر جا صحبت از عبادت و تقوا و معرفت و آگاهي و قيامت و غيب و معاد بود، تأويل ميكردند و ميگفتند اينها نيست و دين، فقط سياست است، اسلام يك فرقه سياسي است اصلاً، اسلام دين شمشير و خشونت است و در محافل ليبرالي ميگفتند اصلاً اسلام ربطي به سياست ندارد و آن شمشير و تازيانههايي هم كه دست پيامبر(ص) و علي(ع) بوده است، بيجا بوده است پارسال من در يكي از اين مجلهها ديدم در تمثالي از حضرت علي(ع) كه ذوالفقار در دست دارد، ذوالفقار را برداشتهاند و گل به جاي آن گذاشتهاند. ذوالفقار را هم از دست علي عليهالسلام بيرون كشيدهاند و به جايش دسته گل گذاشتهاند! ذوالفقاري كه معاويه نتوانست از دست حضرت علي(ع) بيرون بكشد، شما از دست علي(ع) بيرون ميكشيد؟
مطهري ميگفت اسلام، هم جهاد دارد، هم عبوديت و تقوا و هم مراعات ظريفترين حقوق بشر، حقوق كودك، حقوق زن، و حتي در باب حق و حرمت حيوانات و اشيأ و گياهان، ظريفترين دقتها را دارد و در عين حال اگر لازم شد براي «دفاع از حقيقت» و براي «عقب زدن خشونت»، دست به خشونت مشروع و قانوني به نام جهاد هم ميزند كه تازه آنجا هم حساب و كتاب دارد و خشونت افسارگسيختة حيواني نيست. خوب اينها در همين محافل تحت همين عناوين سربازگيري ميكردند. شخصيتهاي ديني مثل حافظ و حلاج و خيام را تحريف كردند و بعد به سراغ تحريف مفاهيم ديني هم آمدند. آقاي مطهري، رهبران اين جريان را صريحاً «ماترياليزم منافق» و بدنه آن را «ماترياليزم اغفال شده» مينامد. ايشان ميگويد من قبول دارم كه برداشتها و قرائتها هر اندازه هم بيغرضانه باشد، هميشه يك جور از آب در نميآيد و توجه دارم كه تدبر در قرآن، حق هر مسلماني است و مخصوص آخوندها نيست. در انحصار فرد و گروهي نيست. اما بحث تحريف و تفسير به رأي، تحت عنوان «قرائت جديد» چه ميشود؟ آقاي مطهري ميگويد خيلي از افاضاتي كه تحت عنوان برداشتهاي جديد و فهم مدرن از دين، ارائه ميشود، مسخ و تحريف دين است، برداشت و تفسير نيست. ايشان ميگويد من فعلاً فرض را بر اين ميگذارم كه اينها خائن نيستند و اغفال شدهاند و با همين زبان با اينها مخاطبه ميكند. ميگويد چرا ايمان به «غيب» را ايمان به «مبارزه مخفي» ميخوانيد و آن را قرائت جديد از «ايمان به غيب» ميناميد؟! چرا «آخرت» را به «نظام برتر در همين دنيا» تفسير ميكنيد؟ چرا «صلوة» را «ارتباط حزبي» و الله را «تكامل مطلق» ميخوانيد؟ كلمات، معني دارند، مرز دارند. چرا بايد با ادبيات ليبرالي يا ماركسيستي حرف بزنيم تا به ما بگويند روشنفكر؟ چرا؟ اينها قرائت دين نيست. اينها قرائتبازي با دين است. ميبينيم كه مطهري بنا ندارد در امر تفسير دين، تساهل كند بلكه خيلي مصر و دقيق ميايستد. ايشان هم از جريانات چپ روشنفكري كه منافقين در آن دوره سردمدارش بودند، شديداً انتقاد ميكند هم از جريان ليبرالي و راست در روشنفكري ديني كه در رأس آن امثال مرحوم بازرگان است. مطهري با اين كه رفاقت ديرينهاي با بازرگان داشت شديداً از او انتقاد ميكند و ميگويد تو از منظر پوزيتيويسم و ساينتيزيم به دين نگاه ميكني. اگر هم قصدت خدمت به دين است اين روش درستي نيست. اين دفاع از دين نيست، اين سپر انداختن در مقابل مهاجمين به دين است. مطهري در مقابل هر دو جناح ايستاد. غير از اين كه در مقابل جريان متحجر هم ايستاد. ايشان از سلسلهجنبانان اجتهاد در عصر جديد است. منتقد صريحاللهجة اخباريگري و طالبانگري در جهان تشيع بود. اين گرايش طالبانگري هم متأسفانه عين آن گرايش نوانديشي ديني هنوز در بين ما حضور دارد و فعال است. بنابراين نتيجه ميگيريم رسالت مطهري در هر دو جبهه هنوز باقي است.
من بحث «تساهل در حوزة حكمت نظري» را با اشارهاي به مسئله قرائات مختلف از دين و نظر استاد شهيد مطهري در اين خصوص ميبندم. بعضي سرتاسر دين را مجمل و متشابه و قابل براي هر قرائت و تفسيري ميدانند و نتيجه هم ميگيرند كه همه قرائات، درست است يا اگر كوتاه بياييم، همة قرائات، محترمند. اما آقاي مطهري اصالتالحقيقتي است. اصالتالقرائتي نيست. كساني كه «شك» را نه تنها به عنوان «متدلوژي» بلكه حتي به عنوان «ايدئولوژي» برگرفتهاند، مطهري را در تفسير دين، انحصارطلبي ميدانستند كه فهم خودش را درست ميداند و برداشت اينها را التقاطي، ماركسيستي و ليبراليستي با نقاب اسلام ميداند. مطهري درباره «برداشت» يا «قرائت»، همان متدلوژي اجتهادي و جواهري را قبول دارد. او معتقد است كه دين، محكمات و نصوصي دارد و ظنيات و متشابهاتي دارد. در محكمات آن كه جاي قطع است، يك قرائت بيشتر ممكن نيست. اينجا هر كس بگويد قرائتهاي مختلف است و من هم يك قرائت جديد دارم، ميخواهد تحريف و تفسير به رأي يا تكذيب كند. در قطعيات دين و عقل، و آنجايي كه نص و محكمات است، يك قرائت بيشتر امكان ندارد. اين نظم تفسيري، مخصوص دين هم نيست. در تمام علوم همين گونه است. در همة علوم و معارف، محكمات و اصولي هست كه اگر كسي خلافش را بگويد، نميگويند كه او نيز عالمي در اين علم است بلكه ميگويند او منكر اين علم است. چون اكسيومها و اصول موضوعة آن علم را قبول ندارد. اما در متشابهات و ظنيات، مطهري قبول دارد كه اينجا اختلاف قرائت و تكثر فهم و برداشت، وجود دارد. هم يك تفكر ميتواند تجديدنظر كند و فتوايش عوض شود و هم متفكرين ديني متعدد ميتوانند با هم اختلاف داشته باشند ولي اين در حوزة ظنيات و متشابهات است نه قطعيات.
در اين حوزه نيز ايشان شرط ميگذارد، شرط عقلايي. و آن اين است كه اينجا هم هر قرائتي، حجت نيست. هر كسي شب خوابيد و صبح بيدار شد نميتواند بگويد من يك قرائت جديدي از دين پيدا كردهام. او بايد در اين فن، كاركرده باشد. مثل پزشكي، معماري و مهندسي و هر فن ديگري است. متخصصين هر فن در محكمات آن علم، بيش از يك قرائت ندارند و در متشابهات آن، حق قرائتها و تجديدنظرها و اختلافها وجود دارد اما براي چه كساني؟ چه كسي حق دارد يك قرائت جديد در معماري بدهد؟ كسي كه معمار باشد. كسي كه متدولوژي تفسير دين را نميداند، كسي كه اصول دين را قبول ندارد، آيا ميتواند در فروع دين، قرائت جديد بدهد؟ در هيچ حوزه علمي، هيچ يك از عقلأ، اين اجازه را نميدهند، چرا بايد در حوزه معرفت ديني، اين اجازه را داد؟ اين پاسخي است كه مطهري به بحث «قرائات» ميدهد. حال اگر كسي در اين حوزه آمد و نظراتي را مستدل و با متدولوژي درست، ارائه داد، آري همة آن قرائات، محترم و مأجور هستند. چنانچه كه الان متكلمين، فقهأ، مفسران و... با اينكه در برخي فروع و مسائل (نه در همه چيز دين)، گاه اختلاف دارند و هر متفكري هم خودش و هم مقلدين و تابعينش مأجورند. اين باز بدان معني نيست كه همة آنها درست ميگويند. خير، نميشود چون نظرية متضاد يا دو نظرية متناقض، همگيدرست و صراط مستقيم باشند، يكي درست
ميگويد و بقيه غلط ميگويند يا اصلاً هيچ يك درست نميگويد. اما همه محترم و مأجور است براي اينكه از راه منطقي و درست و معقول آمدهاند. والا اگر كسي اين مرزي را كه مطهري كشيده است قبول نداشته باشد ديگر قرائت و قرائتبازي، يعني هرج و مرج. يعني استبداد. يعني من و قرائت من، ملاك است نه حقيقت.
و معني اين قرائت بازيها، آن است كه شما به دشمن خودت، و به مستبدين هم اجازه ميدهي كه بگويند: قرائت من از دين، اين است و براساس آن هم عمل ميكنم. اگر وارد قرائت بازي بدون متدولوژي، شديد، معني آن اين است كه به مستبدين هم اجازه دادهاي كه قرائت خود را داشته باشند و آن را عليه تو اعمال كنند آن وقت دين و قرآن و اخلاق و همه چيز پا در هوا است. اين تساهل در تفسير دين و قرائت از دين، بمعني نفي امكان داوري له يا عليه قرائات است و نوعي آنارشيزم معرفتي است.
بخش دوم و آخر عرايضم مربوط به ديدگاه آقاي مطهري در مورد «تساهل در حكمت عملي» است. گفتم كه مطهري، هم با انجماد ديني و طالبانگري صريحاً در افتاد (مثلاً در «كتاب اسلام و مقتضيات زمان»، مطهري را ببينيد كه خيلي از دگمهاي جامعه مذهبي را شكسته است. بحث تحريفهاي عاشورا را ببينيد. در زمان او نقد روضه و روضهخواني، جرأت بسياري ميخواست. ايشان صريح گفت چرا روضة دروغ ميخوانيد؟ بحث حجاب، بحث حقوق زن، مباحث حقوق بشر، سوسياليزم و سرمايهداري و مباحث ديگر)، از طرف ديگر با نوانديشي انحرافي ديني درافتاد كه با عنوان «تفسير مدرن» و «برداشت جديد»، تأويلات غيرديني از دين ميكردند و من اينجا يك جمعبندي كنم و وارد بخش دوم عرايضم بشوم در حالي كه همچنان منتظر برادر عزيزمان [آقاي مهاجراني] نيز هستيم و آن اين است كه برادران و خواهران، اين نكته مهم است و امروز به درد نهضت و انقلاب ما هم ميخورد چون حكايت همچنان باقي است. آن دو نوع مخالفت با مطهري هم همچنان باقي است. به نظر من اين «صلابت»، يكي از درسهاي بزرگ مطهري براي ما است. امروز ما بايد اين نتيجه را بگيريم كه انقلابي كه با «يقين»، شروع شد با «شك»، نميتواند ادامه پيدا كند. انقلابي كه با «يقين»، شروع شده، با «يقين» بايد ادامه پيدا ميكند. با «شك» نميتواند ادامه پيدا كند. تا خود انقلابيون در انقلاب، شك نكنند، ديگران جرأت نميكنند در آن انقلاب، شك كنند. تا خودمان در خودمان شك نكنيم و اسباب شك به وجود نيايد، ديگران جرأت نميكنند به ما شك كنند. انقلاب و دين با بهاي سنگيني بدست آمده و ارزان نبايد از دست برود و در واقع، مطهري به ما آموخت كه با صداي بلند بگوييم: ما از درب پشتي، وارد تاريخ نشدهايم تا پاورچين از تاريخ، خارج شويم يا كساني بتوانند ما را از تاريخ، بيرون كنند. ما روز روشن، دروازة تاريخ را كوبيديم و وارد شديم و بنا هم نداريم آن را ترك كنيم. اگر مخالفين ما نميتوانند ما را تحمل كنند، ترجيح ميدهيم آنها تاريخ را ترك كنند. اين استدلال مطهري، استدلال درستي بود. عدهاي ليبراليست يا ماركسيست بودند. ولي ميخواستند مذهب را هم مصرف كنند چون فكر ميكردند «مذهبي حرف زدن» در جامعه مذهبي و در دانشگاه بين بچه مسلمانها، يك رانت است، رانت قوي براي جلب افكار عمومي است لذا سخنان خود را با ادبيات مذهبي، ترويج كردند و مطهري جلو اين اغواگري آنها را گرفت و البته قيمتش را هم پرداخت و اين بود كه عرض كردم «شهيد نبرد تأويل» است و اين نبرد همچنان و شايد هميشه ادامه دارد تا حال بحث در حوزة نظر و فهم دين بود.
و اما در باب تساهل در حكمت علمي، مطهري چه موضعي گرفت؟ «تولرانس»، يك مفهوم غيرديني و ليبرالي است و من فرض ميگيرم كه همه حضار محترم، اين را ميدانند كه تولرانس و تساهل، غير از تسامح و رفق و مدارا در فرهنگ اسلامي است. البته مصاديق مشتركي هم دارند ولي از نظر تئوريك، توجيه آنها با هم متفاوت است. از نظر علل تاريخي نيز با هم متفاوت هستند. راجع به مدارا و تساهل اسلامي، تأكيد بر حقوق بشر، رعايت ظرفيت مردم، آيه و حديث زياد وجود دارد كه من وارد آنها نميشوم و فرض ميكنم اين هم روشن است كه چرا يك دفعه، بحث «خشونت و تساهل»، چند سال است در ايران و يكي دو دهه است در سطح جهان و جهان اسلام از طرف رسانههاي غرب، باب شده است و چرا مسأله اصلي شده است مسأله خشونت و تساهل؟ و فرض ما اين است كه دوستان همه با هم توافق داريم كه اگر يك دين در صدر فهرست همه اديان ضد خشونت باشد آن، اسلام است كه براي حرمت مردم و حيثيت و آبروي آنها و براي هر قطره خونشان، حرمت قائل است و وقتي برعليه فردي بيگناه، اعمال خشونت شود، اگر بدنش سرخ بشود ديهاش اينقدر، اگر كبود بشود اينقدر و... در دنيا عذاب و در آخرت هم عذاب، ولي چرا، اين اسلام كه دين جهاد و عطوفت است، دين مدارا و خشونت - هر يك در جاي خودش - است، چرا ناگهان متهم شده به دين خشونت؟ آن هم از طرف بلوكي كه خودش ركوددار خشونت در دنيا است يعني نظام ليبرال سرمايهداري؟ چون هژموني ليبرال سرمايهداري، اصولاً ركوردار خشونت در كل تاريخ بشر تا امروز است و عظيمترين جنگهاي بينالمللي را و زرادخانهها و سلاحهاي ميكروبي و كشتار جمعي را در جهان دارند كه در تاريخ سابقه نداشته است و اينها همه جزء سوغاتهاي مدرنيته است. همين الان كه ما اينجا نشستهايم، كلاهكهاي هستهاي براي هر كدام از ما سهمي آماده شليك گذاشتهاند، و آن وقت اينها دارند در دنيا عليه خشونت، صحبت ميكنند. كساني كه در ويتنام، سر يك بچه را ميگرفتند و جمجمه او را ميكوبيدند به درخت و وقتي متلاشي ميشد، قاه قاه ميخنديدند، كساني كه در حلبچه، بمبهاي شيميايي ريختند و پنج هزار زن و بچه را روز
روشن كشتند و صداي آن در دنيا هم در نيامد، آن وقت اينها به بچه مسلمانهايي كه در خط مقدم جبهه هم وقتي راه ميرفتند، مراقب بودند پايشان را روي مورچهها نگذارند خشونتطلب ميگويند يعني آنهايي كه براي صبحانه، آدم، كباب ميكنند به اينها كه حريم انسان بيگناه را حريم خدا ميدانند، اتهام خشونت و مظاهر خشونت ميزنند؟! اين صحنه را من ديدهام كه در خط مقدم جبهه زير آتش خمپاره، حواسش بود كه مورچهها را له نكند. به اين بچهها ميگويند خشونتطلب! آنوقت مناديان مدارا و تسامح، كساني شدهاند كه هر لحظه دگمهاي را فشار بدهند ميليونها انسان را در دنيا ميكشند. آيا كلمات معنيشان عوض شده است؟! اينها چرا بحث خشونت و تساهل را دم گرفتهاند من روي اين قضيه خيلي فكر كردهام.
مدرنيته، سه فرزند به نامهاي «ليبرال سرمايهداري»، «ماركسيسم» و «فاشيسم» دارد كه در نيم قرن اخير بزرگترين مظاهر خشونت تاريخ بشر بودهاند. اين هر سه فرزندان مدرنيته و پدران خشونت هستند. «خشونت» در آكادميهاي غرب، تئوريزه و در لابراتوارهاي غربي، تبديل به تجهيزات كشتار جمعي شد. كجا خشونت تئوريزه شد و آن وقت به چه كساني ميگويند خشن؟ به جواناني و ملتي كه از شرف خودشان دفاع كرده و ميكنند! شما ميخواهيد جوهر مقاومت را بشكنيد، ميخواهيد بگوييد دوران انقلاب و مقاومت در برابر ارباب دنيا به سر رسيده است. منظورتان از خشونت، مقاومت و جهاد است والا شما پدران و مادران خشونت، هر دو هستيد. چرا انقلابيون كه از شرف و حقوقشان دفاع ميكنند در تبليغات آقايان در درون و بيرون كشور و در سطح جهان، متهم به خشونت ميشوند؟ اين نوع بحث «تساهل»، در واقع، فراخواندن به تسليم و ترك جهاد است. اين كه «مجاهدين»، ميشوند «خشونتگرا» و وابستهها و خائنين، ميشوند عقلگرا و ملايم و متين!، اينكه ميگويند دوران جديد، دوران وداع با مقاومت و وداع با انقلابهاست، اينها همه معني دارد. اينها يك پروژه تبليغاتي و جنگ رواني از طرف هژموني ليبرال سرمايهداري عليه ملتهاي جهان سوم است. اين انديشه تولرانس، غير از مدارا و تسامح اسلامي است، ما معتقديم كه اسلام، بزرگترين پشتيبان «تسامح حداكثر» و «خشونت حداقل» است.
«تسامح و جذب در حد اعلي» و «خشونت و دفع در حد ضرورت»، اين است پيام اسلام و انقلاب و اين عقيده تمام بچههايي است كه براي انقلاب و اسلام از جان خود گذشتند و باز هم خواهند گذشت. اما انديشه تولرانس كه غير از مدارا و تسامح است چطور پيدا شده؟ و چرا دارد ترويج ميشود؟ من عرضم را با اين توضيح به پايان خواهم برد و اميدوارم بعضي از عباراتي كه به كار ميبرم منشأ سوءتفاهمهاي جديدي نشود. اقتصاد آزاد،اخلاق آزاد، احزاب آزاد و جوهر اين مفهوم خاص از آزادي و تساهل، به معناي «سعادت انساني» در مفهوم ليبرالي و سرمايهداري آن مربوط است. اساساً اينها قايل به حق و باطل نيستند. تولرانس و تساهلي هم كه مطرح ميكند با اين مبناست.
ريشه تئوريكاش اين است كه اصلاً حق و باطل يعني چه؟ اصلاً چه كسي گفته كه حقيقتي هست؟ كي گفته حقيقت آن قدر مهم است كه بايد به خاطرش خودي و غيرخودي داشت و مرز كشيد؟ كي گفته حقيقت ثابت و دست يافتني است. تازه اگر هست چه كسي گفته كه قابل كشف است؟ بلكه هر كسي يك قرائت از حقيقت دارد. يكدسته از اينها ميگويند «حقيقت»اي در كار نيست. يكدسته ميگويند اگر هم هست به ما مربوط نيست و دخالتي در سعادت انسان ندارد. دستة سومي ميگويند كه اگر «حقيقت مربوطه»اي هم هست، قابل فهم و كشف قطعي مطلقاً نيست و هر كس سهمي دارد و دسته چهارمي ميگويند قابل درك هم كه باشد، اصلاً مهم نيست و آنقدر اهميت ندارد كه براساس آن صفبندي كنيم و خودي و غيرخودي و جهاد و خشونت و... راه بيفتد. پس «حقيقت»، يا نيست يا اگر هست، قابل دستيابي و دسترسي نيست. مجمل و مبهم است و تشخيص قطعي از آن نميتوان حاصل كرد و امكان داوري در آن نيست. ريشه اينها همان مفهوم خاص است از انديويداليسم سرمايهداري است كه استاد مطهري به آن اشاره ميكند بايد به ارتباط اين مفهوم از آزادي دموكراتيك و تولرانس عقيدتي با نوع خاصي از مواجهه حقوقي كه همين آقايان بامفهوم «مالكيت» و رويكرد ليبرال در باب «معيشت» دارند توجه ميكنيم و از خودمان بپرسيم كه چرا در رأس فهرست اين CivilSociety، امنيت سرمايهگذاريهاي ربوي است؟ چرا؟ چرا از اينجا شروع ميكنيد؟ چرا ما در همة «حقوق طبيعي» در رويكرد جامعه مدني جان لاك، حق «مالكيت خصوصي» است؟ بدون حد و مرزي كه عدالت در مورد آن اعمال شود. اينها سؤالات مهمي است. اين سؤالات را نميگذارند بپرسيم. در محافل دانشگاهي هم نميگذارند بپرسيم. متفكريني كه در غرب اين سؤال را كردند كتابهايشان در ايران ترجمه نميشود. هيچ كس هم نميپرسد چرا اين كتابها را ترجمه نميكنيد؟ چرا يك فيلسوف ليبرال سرمايهداري درجه 3 تمام كتابها و مقالاتش در ايران ترجمه و ترويج ميشود در دانشگاهها و يك حزب منادي و بوقچي دارد، چندين مجله و نشريه افكارش را دارند نشر ميدهند اما، فيلسوفان درجة يك و دو كه در همان اروپا بارها و بارها امثال او را نقد كردهاند و دهها برابر آثار عميقتر دارند، چرا ترجمه نميشود در ايران؟ چرا مافياي روشنفكري، اين ديدگاهها را بايكوت كردهاند؟ چرا؟ من از مافياي روشنفكري صحبت كردم ضمن اين كه كاملاً به ضرورت «روشنفكري ديني» معتقدم كه الان جايش نسبتاً خالي است. روشنفكري ديني بايد اصالتهاي مبنايي را از دين بگيرد و مجال جولان و نوانديشي و طرح سؤالش را از طريق تحصيلات آكادميك جديد اخذ كند. در تعامل حوزه و دانشگاه است كه روشنفكري ديني به شرطي كه اولاً «روشنفكري» باشد يعني خلاق و مولد باشد نه مترجم و مقلد، و ثانياً ديني باشد نه التقاطي و اهل تفسير به رأي، ضرورت اين روشنفكري ديني كاملاً مورد قبول است.
يكي از اصول اين نگرش كه الان در ايران هم تبليغ ميشود ميگويد كه «دولت»، هم در عرصه اقتصاد و هم در عرصه فرهنگ، بايد بيطرف باشد. اين نظرية «دولت بيطرف»، از كجا آمده است؟ كسي كه يك جلد كتاب تاريخ فلسفه سياسي در غرب را خوانده باشد، ميداند از كجا آمده است. نظرية «دولت بيطرف» ميگويد كه دولت و حكومت در عرصه اقتصاد، بيطرف است يعني نبايد دغدغه عدالت داشته باشد. بازار آزاد و رقابت آزاد و فقط نظم و امنيت و آزادي براي رقابت كافي است. نظرية «دولت بيطرف» در عرصه فرهنگ، ميگويد دغدغة «حقيقت» نبايد داشت. دولت فقط مسئول امنيت و نظم و آزادي است. دغدغه حفاظت از عدالت و حقيقت و پس زدن تهاجماتي كه به حقيقت و عدالت و ارزشهاي انساني ميشود، به دولت مربوط نيست. اين نظرية «دولت بيطرف» كه دولت، در آن شخص ثالث است و نبايد در حوزة عدالت و اخلاق، دخالت كند از كجا آمده است؟ البته توجه بدهم كه منظور بنده، دفاع از «دين دولتي»، و «دين بخشنامهاي» يا «اقتصاد دولتي و بخشنامهاي» نيست. فرق است بين دين دولتي و دولت ديني.
ما از دولت ديني داريم حرف ميزنيم نه از دين دولتي، و فرق است بين اينكه شما سياست و فرهنگ و اقتصاد را به چشم بازار آزاد نگاه كنيد و بگوييد همه چيز بازي است و قواعد بازي را رعايت كنيد و برويد جلو!! خوب، قواعد اين بازيها را چه كسي معلوم كرده؟ داور اين بازيها كيست؟ فرق ميكند كه اين ايده را بگوييد يا قايل باشيد كه دولت، ضمن پرهيز از دولتي كردن دين و اقتصاد و فرهنگ و سياست، ضمن پرهيز از اينكه دائماً حزبهاي دولتي و روزنامههاي دولتي راه بيندازد، در عين حال مسئول است،. در حوزه اقتصاد، مسئولِ «عدالت» و در حوزة فرهنگ، مسئول «حقيقت» است. در آن تفكر، دولت فقط «ژاندارم امنيت» و «ضامن آزادي» است و ديگر هيچ. يعني نظارت و ارشادي نبايد باشد. اينها ميگويند اگر گفتي «ارشاد»، اين توهين به انسان و بشر است. «ارشاد»، ولايت و هدايت و اين نوع گفتمان، اينها همه توهين به بشر است. چون وقتي ميگويي «هدايت»، مفهومش اين است كه يك افرادي هستند كه شعورشان نميرسد و قبلاً هدايت نشدهاند. وقتي تو از «هدايت» و «ضلالت» حرف ميزني، به يك عدهاي توهين ميكني!! كلمة «هدايت» در اين تفكر، توهين و تجاوز به حقوق بشر است. بنابراين نه فقط آزادي و تساهل بلكه معني «برابري» هم در اين منطق، تحريف ميشود. آقاي مطهري معتقد است ارتباط ليبراليزم با سرمايهداري در آغاز دوره رنسانس، يك تقارن اتفاقي نبوده است. من فكر ميكنم كه اين كشف مهمي است. نميگويم كسي قبل از او اين را نگفته است. چرا. كساني قبل و همزمان با او اين را گفتهاند، اما زاويه نگاه مطهري، زاويه نگاه برجستهاي است. ايشان معتقدند كه ارتباط ليبراليزم با سرمايهداري در آغاز دوره رنسانس، يك تقارن اتفاقي نيست. فلسفه ليبرال آمد تا سرمايهداري را و نظام طبقاتي را تئوريزه كند و توجيه و تطهير كند. ليبراليزم، جاده صاف كن فاصلههاي طبقاتي و نظام سرمايهداري است و مخالفت طنزآلود متفكران ليبرال با هر گونه «اصول گرايي ايدئولوژيك»، بيهوده نيست بلكه يك واكنش حساب شده از طرف پاسداران فرهنگ سرمايهداري و اخلاق اباحي مسلك است و اينها نشان ميدهد كه چرا «معرفتشناسي حسگراي ليبرال»، تمام توانش را براي نسبي كردن ارزشها، براي شخصي كردن حق و حقيقت و عدالت گذاشته و تمام توانش را گذاشته براي معطوف كردن گرايشات اخلاقي جامعه به سمت «اصالت لذت» و «اصالت سود» كه هستة فلسفه اخلاقي ليبراليزم است.
مطهري نشان داد كه اينها همه اضلاع يك موجوديت هستند و بر هم سوار ميشوند و يك تمدن حيواني را تشكيل ميدهند. طبقه جديد سرمايهداري اروپا كه چيزي نبود و تازه داشت چيزي ميشد، براي رشد كردن، احتياج داشت به اباحيگري در اخلاق و ارزشها و ديانت و عدالت.
اين احتياج را ليبراليزم برآورده كرد براي اين كه ليبراليزم، زيادت خواهي را، دين سكولار را، مصرفپرستي و اقتصاد آزاد را، توسعه را، مالكيت نامحدود را تئوريزه كرد و اينها امكان نداشت مگر بعد از حذف - به قول آقايان - جزمهاي اخلاقي و عقيدتي.
آن جزمها بايد بشكند. بايد اخلاق و ارزشها و دين، همه نسبي و شخصي و خصوصي بشود و اعتبار خود را از دست بدهد، تا بشود اين كارها را كرد و در رأس همه هم، دستكاري عنصر ديانت و دين و معرفت ديني بود و اين كار از 20 سال پيش در جهان اسلام، در مصر، شمال آفريقا، توسط كساني مثل نصرحامد ابوزيد، در شبه جزيره هند و پاكستان كساني مثل فضلالرحمان و كساني مثل محمد آركون و ديگران شروع شد و بعد از 10 سال، مقلدين و مترجمين درجه 2 آن در ايران شروع كردند به نسبي كردن دين و شخصي كردن اخلاق و تفكيك دين از سياست و همه اينها در راستاي تلاشهاي اصلاحات سرمايهداري و آمريكايي است. و اين كار 20 سال است كه در جهان اسلام، شروع شده است. از وقتي كه صداي امام در گنبد تاريخ پيچيد و «جنبش بيداري ديني» در جهان اسلام ايجاد كرد احساس كردند بايد آتش اين فوندامنتاليزم را خاموش كنند به قول خودشان. از طريق جنگ و محاصره نشد حال از طريق متلاشي كردن هسته فكري و معرفتي انقلاب، اين كار شروع شده و هنوز ادامه دارد.
كمترين لازمه ليبراليزم، سكولاريزه كردن دين، مادي كردن نهاد دين، به زمين آوردن خدا و حقيقت براي تأمين منافع سرمايهداري بود. لازم بود آخرت، نفي بشود يا تأويل بشود، دكترين «كمال و كمالطلبي»، مسخره شود، مفاهيمي مثل ايثار، انفاق، زهد، قناعت، جهاد، شهادت، توكل، همه مسخره شوند و تشديد جنونآميز سيكل توليد و مصرف هم در نظام آكل و مأكولي سرمايهداري، تشديد شود. نتيجه اين ميشود كه دين و اخلاق، امري خصوصياند و در مسايل خصوصي بايد تساهل و تولرانس داشت، هر كسي سليقهاي دارد، هر كسي به سليقه خودش عمل ميكند. دين و ارزشهاي ديني، مال يكشنبهها در كليسا و جمعهها در نماز جمعه، اما اگر قرار شد دين و اصول عقيدتي دين و عدالت علوي كه بيخ خِر مسئوولين و متصديان اختلاسچي و رشوهخوار را ميگيرد و ميكشد پايين و حاكمان سوءاستفادهچي را با مغز بر زمين ميزند، آن عدالت علوي، آن دكترين عهدنامه مالك اشتر، اگر قرار شد وارد حكومت و مسايل اجتماعي و امور پابليك بشود، اينجا ديگر نه. از اين جا به بعد خط قرمز است!! و دين، امري خصوصي ميشود و ارزشها هم كه قرار شد نسبي باشد و اعتبار بينالاذهان و عام نداشته باشد، عيسي به دين خود، قيصر به كار خود، اين همان تقسيم كار بين عيسي و قيصر ميشود كه هر كدام، فنكسيونهاي اجتماعي خودشان را داشته باشند و در كار ديگري دخالت نكنند!! نهاد «دين» از نهاد حكومت و دنيا جداست. بنابراين آن فرهنگي كه ميگويد همه اصول، مبهماند و هر كسي قرائتي دارد و مجاز است كه قرائتي داشته باشد و ملاك عامي براي تشخيص حق و باطل نيست، معلوم است كه انقلاب و اصولگرايي و ايدئولوژي، اينها همه جزمگرايي اتوپيستي خواهد بود و انحصارطلبي است و طبيعي است كه دين را از دولت جدا كند، اخلاق را از سياست، دانش را از ارزش، دنيا را از آخرت، حق را از تكليف، همه اينها بايد از يكديگر جدا شوند براي اينكه پيكره انسان، بايد مثله و متلاشي بشود و با عقيده و زندگي عقيدتي، تحت عنوان بنيادگرايي، مبارزه شود.
اين تفكر جديد بايد ميآمد و انسان را حيوان اقتصادي، تعريف ميكرد، فلسفه زندگي را «خوشباشي» ميساخت و روح مذهب و احكام دين و مفاهيم ارزشي و حق و اصول و هر بايد و نبايدي را از سر راه بايد بر ميداشت. بين آنها و حاكميت بايد فاصله ايجاد ميكرد تا اين مقولات ارزشي را بگويند كه آقا اينها انتزاعي و شخصي هستند و خلاصه اين كه شعار ليبراليسم، اين شد كه «جرأت مسخره كردن همه ارزشها و اصول را داشته باش»، هرگز اتفاقي نبود.
به عنوان آخرين عبارت براي جمعبندي عرض ميكنم كه يك سرمايهداري نوكيسه و فاقد اصولي داشت پديد ميآمد كه سد همه ارزشها و سد ماورأ طبيعت و سد اخلاق و سد عدالت را بايد ميشكست. سابقه فشار تلخ كليساي قرون وسطي را هم داشتند و تولرانس به اين علل پديدار شد واينها مشكل گفتمان اسلامي نيست به شما بگويم كه حمله به سكولاريزم هم اصلاً به معناي دفاع از كليساي قرون وسطي يا تفكر طالبانگري در جهان اسلام نيست. من به شما عرض ميكنم كه بعضي تحت عنوان دفاع از دين و حمله به سكولاريزم، از كليساي قرون وسطي هم دفاع ميكنند. اسلام همانقدر كه با ليبراليزم و اومانيزم، مرز دارد، همان قدر هم با دين قرون وسطايي مرز دارد. ما در حمله به سكولاريزم نبايد به دفاع از كليساي قرون وسطي و دين به سبك قرون وسطايي آلوده شويم. حواستان جمع باشد. قرآن كريم اقلاً در 8 آيه با دين از نوع قرون وسطي برخورد شديد كرده است. قرآن كريم، متوليان دين و روحانيت را در جهان مسيحيت و يهوديت، در چندين آيه و به چندين سبك صريحاً مورد حمله قرار ميدهد. قرآن كريم ميفرمايد احبار و رهبان، متوليان دين و كساني كه به دين خيانت كردند، اينها اهل مال حرام بودند (اكالون للسحت)، جايي ديگر ميفرمايد اينها به جاي اين كه مردم را به خدا دعوت كنند، به خودشان دعوت كردند (تخذونهم ارباباً من دون الله)، ميفرمايد اينها به اسم خدا و دين يك چيزهاي من درآوردي به مردم گفتند: «ويلٌ للذين يكتبون الكتاب بايديهم. و اي بر آنها كه از نزد خود چيز مينويسند. ثم يقولون هذامن عندالله.»
قرآن ميگويد اين كشيشها اين كار را كردند، يك چيزي از خود درميآوردند و به نام دين به خورد مردم ميدادند. بنابراين قرآن و اسلام به شدت در مقابل اين نوع تولي دينداري، موضع گرفته و ما نيز نبايد مواضعمان با اينها مخلوط بشود.