كلمات كليدي : تاريخ، امويان، احنف بن قيس، فتح اهواز
نویسنده : حسن احمديان دلاويز
درباره زندگی شخصی احنف بن قیس در منابع مطالب زیادی وجود ندارد و گزارشهای وارده بیشتر پیرامون حضور وی در جنگها و فتوحات و مسایل سیاسی آن روز است؛ اما در عین حال باید گفت او یکی از بزرگان عصر خود بود و نامش ضحاک و گفته شده نام او صخر است و احنف لقب او میباشد. در کتب حالات صحابه آمده، وی حضرت رسول(ص) را درک کرد و حضرت درباره وی دعا کردند، احنف یکی از افراد با عقل و هوش بود. قبیله او در بصره ساکن بودند. وی در میان قبیلهاش بسیار محبوب و مورد توجه بود، بطوری که همه از وی تبعیت میکردند.
احنف در جنگ جمل شرکت نکرد و خود را کنار کشید؛ اما در جنگ صفین در کنار حضرت علی(ع) بود و با معاویه جنگید، او بعد از شهادت علی(ع) هم چنان در بصره زندگی میکرد و خود را از مسائل روز کنار کشیده بود، او در کوفه در سال 67 هجری درگذشت؛ اما برای خاکسپاری به بصره منتقل گشته و در آنجا دفن شد.[1]
احنف و حضور در فتوحات
1- فتح اهواز
احنف در زمان عمر خلیفه دوم در نبردی که میان مسلمانان و ایرانیان رخ داد، شرکت کرد، البته این حضور، بعد از شکست اولیه مسلمانان در سرزمین پارس بود. سپاهیان مسلمان بعد از احساس شکست خود، نامهای به خلیفه نوشته و از وی یاری طلبیدند و خلیفه هم عقبه را مأمور این کارکرد، عقبه مردم را جمع نمود و مضمون نامه عمر را به آنها خبر داد. تعدادی از سران بصره از جمله احنف بن قیس این استمداد را اجابت نمودند و در نهایت، در این نبرد مسلمین به پیروزی دست یافتند.[2]
2- فتح نیشابور
ایشان همچنین در لشکری که برای فتح نیشابور راهی این دیار بود حضور داشت، به طوری که مقدمه آن لشکر بر عهده وی بود. فرمانده این سپاه عظیم مسلمین، شخصی بنام ابنعامر بود. احنف به سمت نیشابور حرکت کرد، مردمی از هرات که هیطالیان نام داشتند، در مقابل احنف صفآرایی کردند که احنف بر ایشان غالب شد و نیشابور را به تصرف خود درآورد و بعد از آن ابنعامر به آنجا آمد.[3]
به طور خلاصه میتوان گفت احنف بن قیس در فتوحات زیادی شرکت کرد که در اکثر آنها نقش فعال داشته است. حضور در فتح شهرهای بلخ و مرو[4] و کاشان[5] از جمله آنهاست و همین طور زمانی که در غیاب امیر خراسان (عبدالله بن عامر) مردم مرو و طالقان دست به شورش زدند، احنف توانست به کمک افراد قوم و قبیله خویش، این شورش را سرکوب نماید.[6]
احنف و در نظر گرفتن مصالح عمومی
در پایان نبرد مسلمین با ایرانیان در منطقه اهواز در زمان عمر، صلحنامهای میان دو طرف منعقد شد. بعد از اتمام این جنگ نماینده خلیفه دوم در بصره؛ یعنی عقبه، هیئتی از نمایندگان نزد عمر فرستاد که جمعی از مردم بصره نیز در میان آنها حضور داشتند؛ از جمله این افراد احنف بود که در آن زمان ایام جوانی را سپری میکرد. عمر به آنها گفت هرچه درخواست دارید بگویید تا انجام دهم. هر یک از آنها حاجت و درخواست شخصی خود را مطرح کرده و همه گفتند: میخواهیم حاجات شخصی ما برآورده گردد. در میان آنها فقط احنف بن قیس بود که از مصلحت شخصی خود سخنی نگفت، بلکه درباره مصالح عمومی و مشکلات مردم به این صورت با خلیفه گفتگو کرد: ای امیرالمؤمنین، باید دانست که اهل کوفه در محلی منزل گزیده و زیست میکنند که گرداگرد آنها آب روان و چشمهسار و چمنها و باغهای خرم و بهشتها احاطه کرده، ولی ما اهل بصره در یک زمین شورهزار، سست و مرطوب و پرآب منزل کردهایم. یک طرف آن بیابان خشک بیآب و علف، و طرف دیگر دریای شورو تلخ است. خانه ما تنگ و تاریک و راه باریک و عده قرون و بزرگان و خردمندان ما کم و دلیران امتحان داده بسیار هستند یک درهم نزد ما سرمایه بزرگ بشمار میآید و... تو ای امیر روزی ما را توسعه بده و تأمین کن تا بتوانیم به زندگانی خود ادامه دهیم»، وقتی عمر این سخنان احنف را شنید خواسته وی را اجابت کرد و سهم آنها را افزایش داد.[7]
احنف بن قیس و جنگ جمل
مورخان مینویسند زمانی که عایشه آهنگ بصره نمود دعوتنامهای برای قبیله احنف (بنیسعد) فرستاد و آنها را به همکاری و شرکت در جنگ جمل دعوت کرد؛ اما قبیله بنیسعد از یاری عایشه خودداری کرده و به منطقه الحلجا که در دو فرسخی بصره بود، کوچ کردند. نکته قابل ذکر این که احنف بن قیس نامهای به این مضمون برای حضرت علی(ع) نوشت: یا امیرالمؤمنین، قبیله ما آماده یاری رساندن به شما هستند. اگر اجازه دهی با صد سوار به سوی شما آییم و اگر اجازه ندهی ما (بنیسعد) وارد معرکه جمل نمیشویم. در نهایت آنها بهدستور امام علی(ع) در این جنگ شرکت نکردند، زیرا حضرت به آنها فرمود مصلحت در این است که شما در جنگ شرکت نکنید.[8]
احنف بن قیس و جنگ صفین
گرچه احنف و قبیله وی؛ یعنی بنیسعد بنابر آن چه که گذشت در جنگ جمل شرکت نکرده و از یاری رساندن امام خود محروم ماندند، لذا برای جبران آن، زمانی که حضرت به همراه تعدادی از بزرگان بصره از این شهر به کوفه آمد احنف که یکی از همراهان ایشان بود، خطاب به امام(ع) گفت: ای امیرالمؤمنین اگر بنیسعد در جنگ جمل شما را یاری نکردند با دشمن شما نیز همراه نبودند... ای امیرالمؤمنین بستگان ما در بصره زندگی میکنند اگر ما را به سوی آنها بفرستی عده زیادی از ایشان همگام با ما به یاری شما خواهند آمد و کوتاهی گذشته را جبران خواهند کرد. حضرت در پاسخ به این سخن به او فرمود: نامهای برای قوم خود بنویس و آنها را به قیام علیـــه معاویه دعوت کن، احنف نیز به دستور حضرت نامهای نگاشته و آن را توسط فردی بنام حارث به اهالی بصره رساند. گفته میشود وقتی نامه احنف به بستگانش رسید، اهالی بصره به قصد یاری علی(ع) به کوفه آمدند و در جنگ صفین شرکت کردند.[9]
واقعه کربلا و احنف بن قیس
براساس نقل تاریخ، سالار شهیدان، نامهای خطاب به سران بصره نوشت و ایشان را به اطاعت و یاری خود دعوت نمود، بزرگانی چون مالک بنمسمع البکری، مقتدر الجارود و احنف بن قیس و... مخاطب نامه بودند. زمانی که نامه امام حسین(ع) به دست بزرگان بصره رسید، همه این افراد به جز منذر، نامه را مخفی کردند؛ اما منذر نامه را به همراه قاصد آن به نزد حاکم بصره؛ یعنی عبیدالله بن زیاد فرستاد و عبیدالله نیز قاصد را گردن زد. بنابر نقل تاریخ در نهایت احنف این دعوت امام را پاسخ مثبت نداد[10] و در واقعه کربلا شرکت نکرد گرچه شاید بتوان گفت از دلایل مهم، عدم حضور اکثر بصـــریان در کربلا، سختگیری بسیار شدید حکومتیان از تردد مردم بصره به سمت کوفه و کربلا باشد.
احنف و جریان حکمیت
در جریان حکمیت که در نبرد صفین اتفاق افتاد در متن نگاشته شده اولیه لقب امیرالمؤمنین برای حضرت ذکر شده بود که معاویه آن را نپذیرفت و گفت اگر به این مسئله اقرار داشته باشم که وی امیرمؤمنان است نباید با او جنگ کنم، عمروعاص به نویسنده پیماننامه دستور داد که نام امامعلی(ع) را به همراه نام پدرش بنویسد. در این زمان احنف بن قیس گفت: «ای امیرمؤمنان با حذف این عنوان موافقت مفرما چرا که بیم دارم، اگر آن را نابود و محو کنید دیگر هرگز به شما برنگردد.»[11]
احنف بن قیس و مقابله با خوارج
در روزگار حکومت زبیریان بر حجاز خوارج توانستند به شهر بصره حمله کرده و آنجا را در محاصره خویش درآورند در همین زمان حاکم زبیریان، مهلب بن ابیصفره را که مردی بسیار شجاع و آشنا به جنگ بود حاکم خراسان کرد. مهلب برای رفتن به خراسان باید از بصره عبور میکرد. وی زمانی وارد بصره شد که خوارج مردم آنجا را محاصره کرده و بر همه اطراف و اکناف آن دست یافته بودند. بزرگان شهر فرصت را غنیمــت شمرده و برای بیرونراندن خوارج، دست بدامن مهلـــب شدند، احنف بن قیس، منذر بن جارود و مالک بن مسمع با عشایری که همراه آنها بود نزد مهلب رفته و از او درخواستند تا در بصره بماند تا شر خوارج را دفع کند. لذا گفتند: «ای ابوسعید تو مهتر مردم و شمشیر عراقی و میبینی مردم شهرت از خوارج از دین برون رفته، چه میکشند، اکنون ماندنت برای نگهداری شهرت و دفاع کردن از ناموست سزاوارتر است تا رفتن به خراسان.»
مهلب نیز با این شرط که هرچه از خوارج با زور یا غیر آن بگیرد که برای خود وی باشد ماندن را پذیرفت، سپس اهالی بصره و بزرگان آن با کمک مهلب توانستند خوارج را از شهر و دیار خود بیرون کنند.[12]
احنف و ولایتعهدی یزید بن معاویه
معاویه بعد از انتخاب و معرفی یزید به عنوان جانشین خود برای امر خلافت، باید بگونهای این مسئله را عنوان میکرد که مردم نواحی مختلف سرزمین اسلامی آن را میپذیرفتند. معاویه نسبت به مردم شام آسودهخاطر بود، چرا که آنها از ابتدا حکومت معاویه، با وی همراهی کرده بودند؛ اما مشکل در عراق و حجاز هنوز باقی بود. لذا معاویه در عراق از راه جلب توجه سران عراق وارد شد. وی در یکی از دیدارهایش در سال 59 هجری با برخی از سران و قبایل که در آن، تعدادی از چهرهها سیاسی عراق و در رأس آنها احنف بن قیس حضور داشتند، طی تمهیداتی قصد بیعت گرفتن از آنان را داشت. به همین منظور، زمانی که در مسجد قصد ایراد خطابهای را داشت با قرار قبلی، ضحـــاک بن قیس و عبدالرحمان بن عثمان و دو تن دیگر که از هواداران او بودند با ترتیب خاصی در مسجد سخنانی بیان کردند و طی بیاناتی، گفتار معاویه مبنی بر ولایتعهدی یزید را تصدیق نمودند. احنف بن قیس در پاسخ به این ترفند گفت: «مردم دوران بدی را پشتسر گذاشتند و دوران بهتری در پیش داردن. یزید محبوب و نزدیک توست اگر ولیعهدی به او دهی به واسطه سالخوردگی یا مرض سخت نیست. تو روزگاران دیدهای و کارها آزمودهای، بنگر ولیعهدی به که میدهی و پس از خود کار را به که وامیگذاری، و از کسانی که میگویند و دقت نمیکنند و نظر میدهند و صلاح ترا در نظر ندارند فرمان مبر.»[13]
بیان چنین سخنانی در حضور معاویه و هواداران بسیار او بویژه در آن وضعیت و شرایطی که ایشان براه انداخته بودند از کسی برمیآمد که دارای جسارت و جرأت بسیار باشد احنف در این مجلس، ضمن بیان معتقدات خود، عدم پذیرش ولایتعهدی یزید را نیز نشان داد.