24 آبان 1393, 14:7
كلمات كليدي : ارسطو، طبيعت شناسي، تبيين علمي، مشاهده، علل چهارگانه
نویسنده : سعيده شاه مير
ارسطو در سال 3/384 ق.م در استاگیرا[1] در تراکیه[2] متولد شد. در هفده سالگی به قصد تحصیل به آتن رفت و عضو آکادمی افلاطون شد، و به مدت بیست سال تا هنگام مرگ افلاطون با او در معاشرت بود. پس از مرگ افلاطون آتن را ترک کرد و شعبه ای از آکادمی در شهر آسوس[3] در ناحیه ترود[4] تأسیس کرد. سه سال بعد به میتیلِن رفت و در آنجا با تئوفراستُس[5] (مشهورترین شاگردش) آشنا شد. در سال 2/343 فیلیپ مقدونی ارسطو را به پلا[6] دعوت کرد تا تعلیم و تربیت پسرش اسکندر را به عهده گیرد. هنگامی که اسکندر در سال 5/336 بر تخت سلطنت نشست، او مقدونیه را ترک کرد و به آتن بازگشت و مدرسه جدید خود را که به نام «پریپاتوس»(مشائی) معروف شد، تأسیس کرد[7]. در سال 323 ق.م، اسکندر کبیر درگذشت، و عکس العمل آن در یونان، بر علیه اقتدار مقدونیان، منجر به اتهام بیدینی علیه ارسطو شد. ارسطو آتن را ترک کرد و به خانه مادری اش در خالکیس[8] رفت و سر انجام در سال 1/322 در اثر یک بیماری درگذشت. از مهمترین آثار ارسطو میتوان به ارغنون[9] و مابعدالطبیعه[10] اشاره کرد[11].
از نگاه ارسطو طبیعیات (علم فیزیک) جزئی از فلسفه طبیعی بشمار میآید، که از جمله وظایفش شناخت طبیعت است[12]. در نظر ارسطو فرایند کسب دانش با تجربه آغاز می شود، و هدف عالم طبیعی شناخت همین تجربیات و مشاهدات روزمره است. به اعتقاد او شناخت هر چیزی در جهان طبیعی، در گرو شناخت علل آن چیز است؛ از این رو وظیفه فیلسوفِ طبیعی شناخت علل است؛ بنابراین می توان علیت را مبنای طبیعت شناسی ارسطو تلقی کرد. رویکرد او به مسئله علیت، کاملاً تجربی است، به این معنا که او تعداد علتها را از طریق کنکاش در متن واقعیت، یعنی بررسیِ موجوداتی که در اطراف ما وجود دارد بدست آورده است. عللی که ارسطو بر می شمرد عبارت است از: علت مادی، علت صوری، علت فاعلی، علت غایی. به اعتقاد او تمامی متعلقات تجربه ما - به استثنای خدا - مرکب است از ماده و صورت. ماده هر شی عبارت است از قابلیت و استعداد آن شی برای تغییر و دگرگونی؛ تغییر برای کسب صورتی که مناسب و در خور آن است؛ بنابراین هر حرکت یا تغییری برای رسیدن به غایتی رخ می دهد. این غایت، تحقق صورتی است که به نظر میرسد برای تمام اعضای یک نوع یکسان باشد، یعنی تحقق همه آنچه، شی را آن میکند که هست، همه ویژگیها و اوصافی که فردیت و هویت شی را می سازند؛ بنابراین علت صوری ذات شی است. به عنوان مثال غایت هسته بلوط (ماده) در سیر حرکت طبیعی خود، با از دست دادن صورت اولیه خود، رسیدن به صورت یک درخت است. اما فاعل و منشأ حرکت چیست؟ در نظر ارسطو در تمامی موجودات (طبیعی و غیر طبیعی) آنچه سبب حرکت شی و دگرگونی آن می شود طبیعت آن شی است. به عنوان مثال تخت از آن جهت که از چوب ساخته شده است نیروی تغییر و دگرگونی را دارد. بنابراین طبیعت در نظر ارسطو کل اشیایی است که مادی و معروض حرکتاند؛ و «حرکت» عبارت است از: تحقق (یا فعلیت) آنچه بالقوه وجود دارد، از آن جهت که بالقوه وجود دارد. در بحث از حرکت او ابتدا به بحث درباره ماهیت مکان و زمان می پردازد. در واقع پیش فرضِ هر حرکتی را مکان و زمان میداند. [13]
مکان: وجود مکان با تکیه بر دو پیش فرض ثابت میشود:
الف) واقعیت جایگزینی اجسام: به این معنا که با بیرون رفتن جسمی از مکانی، جسم دیگری همان مکان را اشغال می کند.
ب) جا به جاییهای عناصر، به عنوان مثال «بالا» مکانی است که آنچه سبک است مانند آتش به آنجا می رود.
ارسطو مکان را به «داخلیترین حد، بدون حرکت حاوی» تعریف میکند و آن را نوعی «سطح» در نظر میگیرد. بعلاوه از نظر ارسطو، «خلأ» به معنای مکانی که شیئی در آن وجود ندارد، امکان پذیر نیست.
زمان: ارسطو معتقد است که ما فقط وقتی زمان را در می یابیم که به حرکت توجه کرده باشیم. بر این اساس، وی زمان را به «مقدار حرکت بر حسب عقب و جلو» تعریف میکند.[14]
ارسطو در کتاب فیزیک خود، پس از مباحث مقدماتی، به انواع حرکات و تغییرات می پردازد. او معتقد است که حرکت در بین مقولات ده گانه فقط می تواند در مقولات کیفیت، کمیت و مکان وجود داشته باشد[15]، گرچه بخش عمدهای از ادله و قوانین ارسطو به بحث درباره حرکت مکانی اختصاص دارد.
او نخستین اصل را در حرکت بدین صورت بیان میکند: «هر متحرکی نیاز به محرکی جدا از خود دارد». او معتقد است که شی متحرک و مبدأ حرکت آن، همواره با هم هستند و بین آنها هیچ واسطه ای نیست؛ قانون دوم بیان میکند که قواعد تناسب در حرکت مشاهده میشود، و نسبت بین نیروی محرک و وزن در یک مورد، متناسب با این نسبت در مورد دیگر است؛ به طوری که هر نیرو باعث می شود که مسافتی یکسان در زمانی یکسان طی شود (تناسب نیروها)[16].
همه دیدگاههای جدید در باب تبیین علمی، به گونهای از تعلیمات ارسطو بر می آید[17]. ارسطو بین دو گونه پژوهش و تبیین فرق میگذارد: نخست پژوهش فوسیکوس، و دوم پژوهش لوگیکوس. پژوهش فوسیکوس به اعتقاد ارسطو پژوهشی است که در آن روندِ طبیعیِ رخ دادن یک پدیده، و بیان علمی مبتنی بر آن روند طبیعی مد نظر است، و این بدان معناست که در هر موردی «ما باید واقعیت های مشاهده شده[18] را پیش خود نهیم و پس از بررسی کردن مشکلات، اگر ممکن باشد، صدق آرای مشترک موجود درباب آن واقعیت ها را اثبات کنیم». در واقع در نگاه ارسطو تبیین از آن جهت که تبیین است هیچ شأنی جز حکایت از جهان خارج و روابط موجودات ندارد. تبیین لوگیکوس در مقابل تبیینی است که در آن بحث های انتزاعی، بصیرتِ شخص پژوهش گر در باب واقعیت را از بین میبرد، و او را تا به آن جا میکشاند که براحتی بتواند در باب واقعیتها نظریههای ساختگی در پیش بنهد. در نظر ارسطو این گونه تبیین ها فاقد عینیتاند و بنابراین به کار فهم واقهی نمی آیند[19].او بدنبال یافتن «چرایی»هایی است که از هویت شی میپرسند و پرسش از «چرا» را در حقیقت کوشش برای شناختن شی می داند. امروزه نیز این سخن ارسطو پابرجاست که «تبیین عبارت است از پاسخ به پرسش چرا».[20] درست به همین دلیل است که تعداد علل به تعداد چراهاست؛ تبیین طبیعی شی نه تنها صورت(یعنی ماهیت و ذات) را بدست می دهد، بلکه فاعل( علت فاعلی و سازنده) و غایت(هدف آنچه شی از برای آن پدید میآید) شی را نیز معین میکند.
نکته آخر اینکه، گرچه ارسطو در طبیعت شناسی خود رویکردی تجربی را بر می گزیند، ولی مشاهدات برای وی صغرای قیاس هستند، نه پایه استقرا. آنچه ما از طریق استقرا فرا می گیریم به مرتبه معرفت حقیقی نمیرسد، مگر آنکه به صورت استنتاجی در آید. در واقع ارسطو نیز مانند افلاطون در پی رسیدن به مفهوم کلی است، اما برخلاف استاد خود، استدلال میکند که برای رسیدن به کلی باید از جزئی شروع کنیم و وقتی به تعریف کلی نائل آمدیم میتوانیم آن را مقدمه استدلال قیاسی قرار دهیم. [21]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان