انديشه
تاریخنگارانی كه ناسيوناليسم باستانگرایی را در نظام تعليم و تربيت چيره كردند
باستانگرايي در ايران، به ويژه پس از نهضت مشروطيت، به واسطه علل مختلفي به يك رفتار اجتماعي و حس مشترك ميان برخي آحاد جامعه تبديل شد.
باستانگرايي در ايران، به ويژه پس از نهضت مشروطيت، به واسطه علل مختلفي به يك رفتار اجتماعي و حس مشترك ميان برخي آحاد جامعه تبديل شد. به عبارتي ميتوان گفت فرآيندي كه از دستورات و اعمال ضداسلامي رضاخان آغاز و در انتها به برگزاري جشنهاي 2500 ساله منتهي شد، ضميمهاي اجتماعي نيز دارد كه توسط عواملي چون روشنفكران، اديبان، مستشرقين و... به منظور تقويب حس مليگرايي و باستانپرستي ترويج داده شد و علاوه بر فضاي رسانهاي كشور، نظام تعليم و تربيت نوپاي ايران را با همين سياق رشد داد. در اين يادداشت، نقش تفكرات باستانگرايانه و مليپرستي را در نظام آموزشي كشور در سالهاي پس از مشروطه و افراد شاخص مؤثر در نهضت تأليف با گرايش باستانگرايي مورد بررسي قرار خواهيم داد.
از دارالفنون تا دانشگاه تهران
دارالفنون اولين مدرسه عالي مدرن ايراني است كه به سبك امروزي و با تفكيك علوم و فنون و البته در آغاز با نيت تحصيل علوم فني و رهايي كشور از وابستگي صنعت به اجانب با ايده اميركبير تشكيل و در سال 1230 شمسي افتتاح شد. مدرسهاي كه اساساً با هدف تعليم علوم فني و پزشكي تشكيل شد و نخستين رشتههاي مورد تدريس در آن كه توسط اساتيدي از اتريش تعليم داده ميشد، عبارت بودند از: پيادهنظام، سوارهنظام، توپخانه، مهندسي، پزشكي و جراحي، داروسازي و كانيشناسي. اما علاوه بر اين تخصصها، دروسي چون زبانهاي خارجي، علوم طبيعي، رياضي، تاريخ و جغرافيا به عنوان دروس مشترك همه رشتهها تدريس ميشد. با وجود اينكه هدف دارالفنون، تربيت متخصصين علوم فني بود اما بسياري از فارغالتحصيلان اين مدرسه، عملاً در جرگه فعالان سياسي و مدني درآمدند و در جريان مشروطه و پس از آن تا اواخر قاجار و دوران پهلوي فعاليت سياسي حكومتي داشتند. محمدعلي فروغي، عباس اقبال آشتياني، وليالله نصر، عيسي صديق و بسياري ديگر از افرادي كه بعدها به عنوان اساتيد علوم انساني دانشگاهي ايران شناخته شدند، فارغالتحصيل اين مدرسه بودند اما تعليم رسمي كشور در سطح آموزش عالي را بايد به «مدرسه علوم سياسي» نسبت داد. حسن پيرنيا (مشيرالدوله) از آقازادگان دوره قاجار اولين مدير مدرسه علوم سياسي بود كه در ابتدا با هدف تربيت ديپلماتهاي وزارت خارجه و با امضاي مظفرالدين شاه در سال 1278 گشايش يافته بود و در آن رشتههاي مختلف علوم انساني و سياسي به محصلين تدريس ميشد. شخص حسن پيرنيا به عنوان يك تاريخشناس، در جهتدهي فضا به سمت تأليف منابع آموزشي تاريخي در اين مدرسه بسيار مؤثر بود كه ذكر آن در ادامه خواهد رفت.
در كنار مدرسه عالي علوم سياسي، طي چند سال، رفته رفته مدرسه عالي حقوق و مدرسه عالي تجارت (اقتصاد) نيز فعاليت خود را آغاز كردند و نهايتاً در سال 1313 با تأسيس دانشگاه تهران، هر سه مدرسه، در اين دانشگاه ادغام شدند.
در كنار «مدرسه علوم سياسي»، «دانشسراي عالي» نيز از نخستين مراكز آموزش عالي در كشور است كه در سال 1298 (با عنوان اوليه دارالمعلمين مركزي) با هدف تربيت معلم مدارس متوسطه تأسيس شد. اين مدرسه از دو بخش علمي (شامل رياضيات، طبيعيات، فيزيك و شيمي) و ادبي (شامل ادبيات، فلسفه، تاريخ و جغرافي) تشكيل ميشده و ابتدا در اين مدرسه اساتيد فرانسوي به آموزش ميپرداختند. دكتر عيسي صديق را ميتوان اولين رئيس اين دانشسرا دانست كه بعداً در كابينه محمدعلي فروغي و برخي ديگر از نخستوزيران دوران پهلوي به عنوان وزير فرهنگ منصوب شد. از قضا وي دستي بر تاريخنويسي داشت و ضمن اينكه خود آثاري چون «دوره تاريخ فرهنگ ايران» و «تاريخ فرهنگ اروپا» را به رشته تحرير درآورد، در تشويق به تأليف متون آموزشي درس تاريخ نيز اثرگذار بود.
تأليف متون آموزشی تاريخ با رويكرد باستانی
مدارس عالي يادشده از دارالفنون تا دانشگاه تهران، فارغالتحصيلاني داشت كه برخي آنان به دليلگرايش به تاريخ ايران، آغاز به تدوين نخستين دورههاي درسي تاريخ براي مدارس ابتدايي و متوسطه كردند. تأمل بر نگاه برخي از اين افراد شاخص، نشان ميدهد زمينه اجتماعي و فرهنگي ميل به باستانگرايي، شايد از همين كتب درسي آغاز و در جامعه نفوذ داده شد. شايد حتي بتوان گفت تأثيري كه دورههاي آموزشي تاريخ بر ذهن محصلان و دانشآموزان ايراني به جا گذاشت، عميقتر از تأثيراتي بود كه روشنفكران در مقالههاي تند خود در مجلات روزگار پس از مشروطه با نگاه مليگرايانه و ترويج باستانگرايي، تعليم ميدادند.
دانشآموزان مدارس تحت تأثير متون آموزشي تاريخ، براي نخستين بار با اسامي كوروش و داريوش آشنا ميشدند و تا پيش از آن، به جز نام شاهان اساطيري كه در شاهنامه يا نقلهاي شفاهي شنيده بودند، اطلاع چنداني از دودمانها و سلسلههاي ايران باستان نداشتند. لذا ميتوان يكي از ابزارهاي مهم در پروژه باستانگرايي را، نظام آموزشي تاريخ مدون شده در دوران پس از مشروطه دانست.
مورخان دوران مشروطه و پهلوي، با محور دانستن مليگرايي، به ستايش اقدامات و عملكرد شاهان ايران باستان پرداخته و با بهرهگيري از آموختههاي باستانشناسان و مستشرقيني كه طي اين سالها به ايران آمده بودند، كوشيدند با ارائه قرائن و شواهد، به احياي دودمانهاي پيش از اسلام بپردازند و با ترويج شكوه ايران باستان، غرور ملي را احيا كنند. بر همين اساس، در تاريخنگاري عصر پهلوي ميتوان مشاهده كرد عمدتاً شاهان ايران باستان نماد وطنپرستي، نژاد برتر و خدمت به ايران تلقي شده و كمتر به ذكر سوء عملكرد ايشان پرداخته شده و در عوض، حكام دوره اسلامي، افراد برخاسته از تمدني پايين و بيگانگاني معرفي شدند كه زمينه تباهي و انحطاط عظمت باستاني ايران را فراهم كردند. اين روحيه باستانگرايي توانست به عنوان الگويي پايدار در تاريخنگاري «مستقل» و «دانشگاهي» ادامه يابد و بسياري از متون آموزشي بر اين اساس نگاشته شد.
كتابهايی برای آموزش باستانستايی
سابقه تدوين اولين كتب درسي تاريخي، حدوداً به يك دهه پيش از مشروطيت بازميگردد. شايد به عنوان نخستين افرادي كه در اين زمينه تلاش كردند آثاري از خود به جا بگذارند، بتوان به محمدحسين فروغي (ذكاءالملك) و فرزندش محمدعلي فروغي اشاره كرد. اين دو به همراه هم كتبي براي آموزش تاريخ در مدارس همچون «دوره ابتدايي از تاريخ عالم»، «تاريخ ملل قديم شرق» و «دوره مختصر تاريخ ايران» تأليف كردند اما با شكلگيري حكومت پهلوي، رنگ و بوي مليگرايي و باستانگرايي نيز همزمان با تأليف نخستين آثار تاريخي اوج گرفت.
محمدعلي فروغي فرزند ذكاءالملك، خود از نويسندگان نزديك به حكومت پهلوي است كه معتقد بود گذشته تاريخي، بايد به عنوان مهمترين وجه تفكر ناسيوناليستي مورد توجه قرار گيرد كه اين گذشته تاريخي، شامل دوران باستان ميشد و ايجاد وحدت ملي صرفاً از طريق بهادادن به گذشته باستاني ملت ممكن است. فروغي و ابراهيم پورداوود دو تن از روشنفكران بسيار نزديك به حكومت پهلوي بودند كه با تربيت شاگرداني كه خود بعداً از مروجان انديشه باستانگرايي در ايران بودند، تأثير قابل توجهي در گسترش تفكر باستانگرايي در نظام آموزشي ايران ايفا كردند لذا تاريخنگاري جديد كه توسط مورخان از عصر قاجار آغاز شده بود و تمركز زيادي بر مسائل ايران باستان داشت، در عصر پهلوي پررنگتر دنبال شد؛ خاصه آن كه شكلگيري نخستين مؤسسات آموزش عالي براي تدريس علوم انساني، به تدوين كتب آموزشي و مدون تاريخ نيز ميانجاميد. مورخاني چون عباس اقبال آشتياني، سعيد نفيسي، حسن پيرنيا و غلامرضا رشيدياسمي از نخستين تاريخنگاران سبك جديد بودند كه آثار خود را علاوه بر نشريات، در قالب كتب آموزشي نيز مدون كردند. ناسيوناليسم و باستانگرايي عصر پهلوي در بينش تاريخنويسان را ميتوان در تصميم كميسيون معارف در سال 1306 مبني بر ضرورت تأليف «دوره مفصل ايران باستان» براي استفاده در مقاطع تحصيلي آموزشي مشاهده كرد. در اين عصر طرح تأليف يك دوره كامل و مفصل تاريخ براي مدارس متوسطه نيز نوشته شده بود كه در اين پروژه قرار بود حسن پيرنيا تدوين تاريخ قبل از اسلام؛ تقيزاده، تدوين تاريخ عصر اسلامي تا حمله مغول و عباس آشتياني تاريخ پس از مغول را به نگارش دربياورد. هرچند پروژه تأليف كتب مذكور هيچ يك به فرجام نرسيد اما تأثيرات پيرنيا، تقيزاده و آشتياني بر فرآيند تاريخنويسي آموزشي كشور، ماندگار شد. همانطور كه اشاره شد، حسن پيرنيا (مشيرالدوله) نيز از نخستين افراد مؤثر در ترويج تاريخ باستان و بازگرداندن مقالات مستشرقين در اين موضوع به زبان فارسي است. او نحستين اثر تاريخي خود را به نام «ايران باستاني» در سال 1306 شمسي منتشر كرد و در سال 1308 نيز كتابي با عنوان «ايران قديم» به منظور تدريس در مدارس متوسطه منتشر كرد. چاپ اين كتابها، مقدمهاي براي انتشار مهمترين اثر او با عنوان «ايران باستان» بود كه مفصلاً به تاريخ ايران پيش از اسلام در حدود 3000 صفحه پرداخته بود و آن را ميتوان نخستين كتاب علمي ايراني منتشر شده به تفصيل در خصوص شناخت عهد باستان دانست.
حسن پيرنيا كه مديريت «مدرسه علوم سياسي» را نيز از بدو تأسيس به عهده داشت، بر تاريخ ايران باستان به عنوان موضوع پژوهش تاريخي تأكيد فراوان داشت. اما او در اين مسير تنها نبود و روي كار آمدن حكومت پهلوي و شكلگيري وزارت معارف، سبب توجه ويژه حكومت به تدوين متون درسي با همينگرايش باستانستايي شد. تصميم به تدوين يك «دوره مفصل تاريخ ايران باستان» در كميسيون معارف، نشان ميدهد توجه به ايران باستان از سوي پيرنيا به تبعيت از گفتار حاكم بر فضاي سياسي كشور رقم ميخورد. البته بايد اذعان شود گرايش به مليگرايي و ناسيوناليزم در پيرنيا از جنس درباري آن (كه شعار خدا، شاه، ميهن سر ميداد) نبود اما بيشك از فضاي باستانگرايانه حاكم متأثر بود. مليگرايي باستانستايانه، گفتار حاكم در عصر پهلوي بود كه مورخاني كه ظاهراً مستقل از حكومت عمل ميكردند را نيز مقهور خود كرده بود.
عباس اقبال آشتياني نيز از جمله نخستين اساتيد دانشسراي عالي بود. او اگرچه در تعامل با فضاي فرهنگي حكومتي پهلوي كه مروج ناسيوناليسم افراطي بود به تاريخپژوهي ميپرداخت اما او هيچگاه هويت ملي را صرفاً معادل هويت باستاني ايران در نظر نگرفت. بلكه فرآيند فرهنگي طي شده را سيري تكاملي ميداند كه از پيش از اسلام آغاز شده بوده و تا امروزه ادامه داشته است. كتاب «دوره تاريخ عمومي» كه توسط آشتياني به منظور تدريس در مراكز آموزشي تهيه شده بود، از مهمترين آثار ابتدايي آموزشي تاريخ در ايران به شمار ميرود. همچنين حسين كاظمزاده ايرانشهر از نخستين افرادي است كه در رواج برنامهريزي آموزشي در علوم انساني و تاريخي مؤثر بود. او كه براي مدتي در سفارت ايران در لندن نيز به فعاليت ميپرداخت، با نشر مقالاتي در مجلهاي با نام «ايرانشهر» به مباحث مليگرايانه ميپرداخت. او معتقد بود هر عقيده و تفكري كه در كشور رواج و آموزش داده ميشود، بايد اشاعهدهنده مليگرايي بوده و در قانون اساسي، برنامهريزي مدارس، كتب درسي، مطبوعات و... نيز بايد «مليگرايي» به عنوان نخستين ركن فرهنگ مورد توجه واقع شود. بسياري از كتب تاريخي و فرهنگي با رويكرد مليگرايي و مباحث تاريخي ايران باستان، در انتشارات «ايرانشهر» كه توسط او راهاندازي شده بود، به چاپ رسيد. كاظمزاده جدولي از مشاهير ايراني تهيه كرده بود كه بر صدر آن نام پادشاهان باستاني ايران (كوروش، داريوش، اردشير، انوشيروان و...) قرار داشت و خواهان توجه وزارت معارف به اين مشاهير در تدوين محتواي دروس مدارس از ابتداي دبستان، بر اساس اين جدول شد.
سعيد نفيسي از ديگر اساتيدي است كه در تأليف تاريخ فرهنگي كشور بسيار اثرگذار بوده و آثار بسياري در خصوص مشاهير ايران قبل و بعد از اسلام تدوين كرده است. به رغم توجه وي به مفاخر دوران اسلامي، او نيز تحت تأثير همين فضاي باستانگرايانه، توجه به دوره باستان را يكي از ويژگيهاي اساسي در ترويج فرهنگ دانسته و وطنپرستي را با اين ويژگيها توصيف ميكند: «وطنپرست بيهيچ قيد و شرطي آب و خاك و جايگاه نياكان و زادگاه خود را دوست ميدارد و هرچه بدان متعلق است، چه خوب و چه بد، به سرحد ستايش و با كمال ايمان و حضور قلب ميپرستد و آن را بر هرچه ديگران دارند ترجيح ميدهد.»
رشيد ياسمي، از ديگر مورخاني كه در اين عصر به تأليف كتاب درسي براي آموزش در مدارس گماشته شد، با ستايش بيحد باستانيان در اين كتب و تأكيد بر لزوم ارج نهادن به مقام پادشاهان باستان، نهايتاً داستان را به رضاشاه پهلوي به عنوان ادامهدهنده مسير شاهان باستان ختم ميكند و چنين مينويسد: «از اين مختصر كه به نگارش درآمد و صدبرابر آن ناگفته ماند، جوانان هوشمند بايد دريابند كه اين شاهنشاه توانا (رضاخان) چه حقي بر خرد و بزرگي ايرانيان دارد و چگونه قدرداني از خدماتش به كشور باستاني ايران ميكند، بر هر فردي واجب است. سپاسگزاري از او تنها به گفتن و نوشتن نيست و بلكه بايد دستورات او را از دل و جان به كار بست.»
فرجام سخن
فرآيند گرايش به باستانستايي در عصر پس از مشروطيت، معلول اجراي مجموعهاي از اقدامات فرهنگي در اين دوران است كه خاصه در دوره پهلوي اول با تشويق حكومت، به عنوان فرهنگ غالب به اجرا درآمده است. علاوه بر جشنها و تئاترها و دستورات حكومتي كه همه مردم به آن دسترسي نداشتند، گنجاندن نگرش مليگرايانه و باستانستايي در دروس آموزش ابتدايي و متوسطه يكي از مهمترين اقداماتي است كه در شكلگيري تفكر باستانگرايي افراطي در گروهي از مردم و آشنايي آنان با شخصيتهايي اسطورهاي كه پيشتر از آنان نامي نشنيده بودند منجر شد. هر چند نفس افتخار به پيشينه تمدني امري مطلوب بوده و هست كه قبلاً به آن اشاره شد، لكن پررنگ كردن باستان براي تقابل آن با اسلام، پروژهاي بود كه به طور ضمني در اين دوره دنبال ميشد. پروژهاي كه البته با بروز تمايلات اسلامي مردمي و آگاهي مردم از اهداف باستانستايانه حكومت پهلوي، نهايتاً ميتوان آن را «شكستخورده» ناميد.
منبع: روزنامه جوان
روزنامه جوان
تاریخ انتشار: شنبه 6 آبان ماه 1396